مرجعیت و مقام شامخ حضرت صادق(ع) از دیدگاه ائمه مذاهب فقهی اهل سنت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مرجعیت و مقام شامخ حضرت صادق(ع) از دیدگاه ائمه مذاهب فقهی اهل سنت - نسخه متنی

سوران کردستانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

مرجعيت و مقام شامخ حضرت صادق (ع)از ديدگاه ائمه مذاهب فقهى اهل سنّت

مقدمه

نگارنده اين سطرها، از سر تيمّن و تبرك به نام نامى صادق آل محمد (صلّي الله عليه وآله) ، حضرت جعفربن محمد(عليه السلام) ، چكيدهاى از زندگىنامه آن بزرگوار را زينت بخش طليعه اين وجيزه مىسازد; باشد كه در تبيين موضوع و ايضاح مطلب مورد بحث، مفيد و مؤثر واقع گردد.

خلاصهاى از زندگىنامه حضرت جعفر بن محمد الصادق (عليه السلام)

حضرت جعفربن محمد الصادق (عليه السلام) ، در اوايل نيمه دوم ربيعالاول يا آغاز رجب سال 83 (به روايت مفيد و كلينى)، و يا در سال 80 هجرى قمرى، ولادت يافتند و در سال 149 هجرى قمرى، در شصت و پنج يا شصت و هشت سالگى- برحسب اختلاف روايات- وفات نمودند. دوازده تا پانزده سال از زندگانى آن حضرت، با حيات مبارك جدشان حضرت امام زينالعابدين (عليه السلام) ، و نوزده سال نيز با حيات باسعادت والد ارجمندشان حضرت امام محمد باقر (عليه السلام) ، همزمان بوده است. بنا به عقيده مسلمانان اهل تشيع، امام صادق (عليه السلام) به مدت 34 سال امامت داشتهاند كه در اين مدت، با هفت تن از حكومتگران اموى و عباسى هم عصر بودهاند; اين حاكمان عبارتند از:

1- هشام بن عبدالملك.

2-وليد بن يزيد بن عبدالملك.

3-يزيد بن وليد بن عبدالملك (ملقب به ناقص).

4-ابراهيم بن وليد.

5- مروان بن محمد.

6- عبدالله بن محمد بن على بن عبدالله بن عباس (ملقب به سفاح).

7-منصورعباسى.

امام صادق (عليه السلام) قريب به پنجاه سال از عمر پربركتشان را در دوره امويان، و نزديك به پانزده سال را در عهد عباسيان سپرى فرمودهاند. در خلال اين ايام، آشوبها و ستمكارىهاى بنىاميه و كژروىها و دورويىهاى بنىعباس را از نزديك لمس كردند; اما ايشان در طى اين دوران دشوار و روزگاران محنت بار و ايام تيره و تار در سرزمينهاى اسلامى، فروغ اميد بر دلهاى مسلمانان سينه چاك تابانيدند و نور ايمان را در قلبها زنده نگاه داشتند و همراه با مصاحبان و شاگردان و اصحاب و دوستداران خويش، راه پيامبر و اهل بيت مكرم ايشان را ادامه دادند.

امام صادق (عليه السلام) در اوضاع و شرايط نابسامان و پر فتنه آن روزگار، چنان مصلحت ديدند كه چراغ علم و معرفت را برافروزند و به احياء و ترويج و تحكيم سنت نياى پاكشان، پيامبر عزيز اسلام (صلّي الله عليه وآله) ، مبادرت ورزند. به همين منظور، به امر آموزش و اشاعه فقه و حديث پرداختند. هم از اينرو، به زودى از اطراف و اكناف و اقطار اربعه سرزمينهاى اسلامى، عاشقان معارف اهل بيت (عليهم السلام) برگرد شمع وجودشان حلقه زدند و از درياى پرفيض معارف ايشان بهرهور و

مستفيض گشتند. جاذبههاى معنوى و اقتدار روحى و غناى علمى آن بزرگوار تا بدان پايه بود كه حتى فقها و علماى بلند پايه بلاد اسلامى نيز، مصاحبت با ايشان را مغتنم و مايه سعادت و رهايى مىدانستند. در اين زمينه، قول امام ابوحنيفه (رضي الله عنه) چه زيبا و بجاست كه فرمود: اگر درك محضر امام صادق (عليه السلام) ميسر نمىگشت، نعمان (ابوحنيفه) هلاك مىشد...

نيز در منابع اسلامى آمده است كه شخصى به امام ابوحنيفه (رضي الله عنه) اظهار داشت كه مايملكش را بر امام وقف نموده است;در اين صورت چه كسى شايسته و مستحق آنست؟ امام ابوحنيفه پاسخ داد: مستحق اين موقوفه جعفربن محمد الصادق است، زيرا ايشان امام برحقند.

در بيان مناقب و صفات عاليه انسانى و شخصيت متكامل حضرت جعفر بن محمد الصادق (عليه السلام) البته مستندات معتبر بسيار است و نظرات تحسينآميز بىشمار. در اين زمينه، آراء و نظرات ائمه مذاهب فقهى اهل سنت، در بخشهاى آتى اين مقاله، مندرج گرديده كه قابل مطالعه و تأمل است. اما افزون بر آن نظرات نيك نفسانه عالمان، و از سرانصاف، در اينجا نظر شهرستانى را در كتاب ملل و نحل نيز مرور مىكنيم:

«ابوعبدالله جعفر صادق (عليه السلام) داراى دانش فراوان در دين،و آراستگى كامل در حكمت، و زهد در دنيا، و پاكدامنى در برابر شهوتها است. او مدتى را در مدينه اقامت داشت كه طى آن شيعيان وابسته به او از وى بهرهها بردند. هرگز متعرض خلافت نگرديد وباكسى در اين باره درگير نشد. هركس در درياى دانش غرق شود نيازى به لنگر ندارد و آنكه به اوج حقيقت دست يابد، از فرود آمدن بيمى ندارد، و هركس با خدا انس گيرد با مردم بيگانه مىشود.

براساس نوشته برخى از مورخان شيعه، از جمله محقق در كتاب المعتبر: ياران و پيروان و شاگردان امام صادق (عليه السلام) و والد دانشمندشان امام باقر (عليه السلام) ، چهارصد كتاب «اصل» در زمينه حديث و پاسخهاى شرعى امامان به مسايل، تأليف نمودند كه از اين تعداد، وغير اينها چهار كتاب «كافى»، «من لايحضره الفقيه» و «استبصار»، وتهذيب در اصول فقه شيعه، تنظيم و اشتهار يافته است.

از جمله مشكلات و مصايب دوران حيات امام جعفر صادق (عليه السلام) ، ظهور افراطيون و جاعلين حديث و منحرفان فكرى در ميان مسلمانان به ظاهر علوى، بود كه با نيات پليدى احاديث فراوانى را جعل مىكردند و به امام صادق (عليه السلام) حتى حضرت رسول نسبت مىدادند; و يا اينكه از سر كژروى و ياوهسرايى و مشوه ساختن اذهان مسلمانان، نسبت به خاندان مكرم اهلبيت (عليهم السلام) به گزافهگويى مىپرداختند و يا افكار انحرافى وكفرآلود نسبت به امام صادق (عليه السلام) در ميان مسلمانان ترويج مىدادند. اما امام صادق(عليه السلام) در تمامى اين موارد، از گروههاى منحرف و ياوه سرا و افراطى بيزارى مىجستند و به ياران و پيروان خويش مىفرمودند كه هرگاه از ائمه اطهار اهل بيت (عليهم السلام) حديثى نقل گردد، مىبايستى آن حديث با قرآن و سنت رسولالله (صلّي الله عليه وآله) و احاديث قبلى خاندان پيامبر (صلّي الله عليه وآله) كه خود ايشان مهر تأييد بر آن زدهاند، مطابقت داده شود; اگر همخوانى داشت بپذيرند و الا فلا. در همين زمينه، از كلام ايشان است كه به ابابصير فرمود: «اى ابا محمد! از آنها كه ما را به خدايى مىرسانند و از آنها كه ما را پيامبر مىپندارند، برائت جوى».

از ديگر منحرفان آن دوره، شخصى بود موسوم به محمد بن مقلاص و معروف به (ابى الخطاب اسدى) كه امام صادق (عليه السلام) درباره او فرمود:«خداى لعنت كند ابا خطاب را كه مرا نشسته و ايستاده و خوابيده به وحشت انداخته; خداوندا! آتش جهنم را به او بچشان».

از ديگر كژروان و افراطيون به ظاهر طرفدار امام صادق (عليه السلام) ، نام تنى چند در منابع تاريخى آمده است كه امام ادعاهاى همه آنان را رد نمودند و از ايشان برائت جستند و در برابر اقدامات دين ستيزانه آنها قاطعانه ايستادند. از جمله كژروان عصر امام صادق (عليه السلام) يكى (بشار شعيرى) از اهالى كوفه بود كه وى به تناسخ قايل بود. ديگرى (بزيع بن موسى الحائك)، مؤسس فرقه بزيعيه بود كه بنا به نوشته مورخين اسلامى، العياذ بالله او به خدا بودن امام صادق اعتقاد داشت. در اين زمينه، همچنين مىتوان به افرادى چون (السرى)، (حمزة زيدى)، (حائد النهدى)، (ابامنصور عجلى) و (مغيره بن سعيد) اشاره نمود.

به طور خلاصه، امام صادق (عليه السلام) در طى دوران حيات پرفراز و نشيب خويش، همچون ديگر بزرگواران و ائمه اهل بيت(عليهم السلام) ناملايمات و سختىهاى فراوانى تحمل نمودند، اما همواره با علو همت و اراده مصمم و ايمان راسخ با تلخ كامىها و نامرادىها روبرو مىشدند و با سعه صدر و استظهار به مشيت و رحمتالهى، بر مشكلات فايق مىگشتند. ايشان چه در دوره اموىها و چه در عصر عباسيان، حتى آنى از فتنهپردازىها و نفوس شوم حاكمان و امرا و صاحبان زر و زور مصون نبودند و دست سياستباز جانشينان بنىاميه و به خصوص بنىعباس و در رأس آنها منصور، همواره دسيسه و شعبدهاى در آستين داشته است تا ساحت مقدس خاندان پاك و جليلالقدر اهل بيت پيامبر عزيز اسلام (صلّي الله عليه وآله) ، و خاصه امام جعفر صادق (عليه السلام) را، خدشه دار نمايد و بيالايد. اما، صد البته كه هيچ يك از آن همه دسيسه پردازىها و فتنه جويىها و شعبدهبازىها كارگر نيفتاد... با ذكر نمونهاى از ستمكارىها و بدرفتارىهاى خلفاى بنىعباس نسبت به حضرت جعفر بن محمد(عليه السلام) كه در واقع نشانگر ايمان مستحكم و منش نيك و قدسى آن بزرگوار در مواجهه با مصائب است، فصل اول از مقاله حاضر پايان مىپذيرد.

در تذكرة الخواص ابن جوزى آمده است: هنگامى كه منصور خليفه عباسى در سال 144 هجرى قمرى به قصد اداى فريضه حج وارد مدينه مىشود و براى امام صادق (عليه السلام) پيغام مىفرستد كه به نزد او بروند و در ضمن به فضل بن ربيع مىگويد كه قصد كشتن امام را دارد. فضل اين موضوع را به امام معروض مىدارد و در ضمن تأكيد مىكند كه خطر جدى امام را تهديد مىنمايد. اما امام با اتكال به قدرت مطلقالهى و مشيت عالمگير او، از اين فراخوانى هراسى به دل راه نمىدهند و پس از قرائت دعاى فرج (لاحول و لاقوه الا بالله العلى العظيم...)، به نزد منصور تشريف مىبرند، خليفه در ابتدا، با عتاب و تغير به امام مىگويد: مردم عراق تو را پيشواى خويش ساختهاند و اموال و زكات و ساير وجوهات خود را براى تو مىآورند. تو در برابر قدرت من سركشى مىكنى... خداى مرا بكشد اگر تو را نكشم! امام كه اوضاع را آنگونه مىبينند، به جهت فرونشانيدن خشم منصور، از سر ارشاد و پندآموزى، و در كمال بردبارى و آرامش درونى،در خطاب به منصور كلامى بدين مضمون ايراد مىفرمايند: «هرگاه خداى جل شأنه، نعمتى را بر بندگان خويش ارزانى مىدارد، شايسته و سزاوار است كه بندگان او نيز سپاسش گويند و شكرگزار آن نعمات باشند. اى منصور! تو از بركات و نعمات بىشمار پروردگارت بهرهورى، شايسته نيست با آزار رسانيدن به بىگناهان و بندگان خدا و ايراد تهمت و افترا بر آنان، به كفران نعمت دچار شوى. اگر مرا بلاى جان خود مىدانى، به يكى از اين سه رفتار پيامبران عمل كن: يا مانند سليمان عمل كن كه اقتدار و دارايى يافت و سپاسگزار بود; يا مانند ايوب شكيبايى پيشهساز و اجر صابران را از آن خود گردان; و يا به يوسف بن يعقوب اقتدا نماى كه او ستمگرانش را بخشيد كه اين كار به تقوا نزديكتر است و خداوند نيكوكاران و پرهيزكاران را دوست مىدارد.» كلام امام بر دل منصور مؤثر افتاد و به فكر فرو رفت و متنبه و منفعل گرديد و از امام عذرخواهى كرد و آنچنانكه نوشتهاند، محاسن امام را به عطر آميخت و ايشان را تا بيرون از كاخ مشايعت نمود.

مرجعيت و مقام شامخ علمى حضرت امام صادق(عليه السلام)از ديدگاه ابوحنيفه

«ابوحنيفه» نعمان بن ثابت زوطى، پيشواى مشهور فرقه حنفى، آنگاه كه سر تسليم در پيشگاه عظمت علمى امام صادق (عليه السلام) فرود مىآورد مىگويد: «ما رأيت افقه من جعفر بن محمد (عليه السلام) و انه اعلم الامة»[9]

يعنى كسى را داناتر و فقيهتر از جعفربن محمد (عليه السلام) نديدهام، و او به طور مسلم اعلم امت اسلامى است. و اين نيز گفته او است چنانكه آلوسى در «مختصر تحفه اثنى عشريه» مىنويسد: اين ابوحنيفه كه مايه فخر و مباهات است با صراحت تمام مىگويد كه اگر آن دوسالى كه از محضر جعفر بن محمد(عليه السلام) استفاده علمى كردم نبود، هلاك شده بودم، «لولاالسنتان لهلك النعمان»[10]

وى در مدينه و كوفه با امام صادق (عليه السلام) ديدارهاى پراكندهاى داشت. اما دوسال متوالى در مدينه بود و از دانش سرشار امام (عليه السلام) بهرهمند شد، و همين دوسال است كه وى را از هلاك رهايى بخشيد. منصور، امام صادق (عليه السلام) را از مدينه به عراق آورد و كسى را نزد ابو حنيفه فرستاد و بدو گفت: مردم شيفته و فريفته فضايل امام صادق شدهاند براى محكوم ساختن او يك سرى مسايل دشوار علمى را تدارك ببين...

ابوحنيفه پس از آن درباره ملاقات خود مىگويد:

ابوجعفر منصور دوانيقى در «حيره» بود كه كسى را نزد من فرستاد و من نزد او رفتم، وقتى وارد شدم، ديدم جعفر بن محمد (عليه السلام) سمت راست او نشسته است. هنگامى كه چشمم به او افتاد ابهت او بيش از منصور مرا گرفت، بر او سلام كردم، به من اشاره كرد نشستم، سپس منصور متوجه امام صادق (عليه السلام) شد و گفت:اى ابا عبدالله (كنيه امامصادق(عليه السلام) ) اين شخص ابوحنيفه است.

امام صادق (عليه السلام) فرمود: «او قبلاً هم پيش ما آمده است» و او را مىشناسم. آنگاه منصور متوجه من شد و گفت اى ابوحنيفه، مسائل خود را بر ابوعبدالله صادق (عليه السلام) عرضه بدار، و من مسائل خود را بر او عرضه كردم، و آن حضرت همه مسائل مرا پاسخ داد، و فرمود: شما چنين مىگوييد و مردم مدينه چنين مىگويند، و ما چنين مىگوييم، گاهى گفته آنها را مىپذيرفت، و گاهى با همه مخالفت مىكرد تا اينكه چهل مسأله را بر او عرضه داشتم و همه را پاسخ گفت.[11]

پس از پايان مناظره، ابو حنيفه بىاختيار آخرين سخن خود را با اشاره به امام صادق (عليه السلام) چنين ادا كرد: «ان اعلم الناس،اعلمهم باختلاف الناس»[12]

دانشمندترين مردم كسى است كه به آرا و نظرهاى مختلف علما در مسائل احاطه داشته باشد.

مقصود ابوحنيفه ازدانستن آرا و اقوال مختلف مردم، اجتهاد فقهى براى مقارنه و تطبيق بين مذاهب مجتهدين بوده است و ابوحنيفه پيشواى بزرگ اهل سنت اعتراف دارد كه امام صادق (عليه السلام) آشناترين مردم به اختلاف نظر مردم در مدينه است. چه اينكه آن حضرت محدثان را در مدينه و مجتهدين را در كوفه تعليم داده است، مدينه و كوفه به دست مالك و ابوحنيفه به عاليترين موقعيت خود رسيدند و آن دو و همچنين سفيان ثورى پيشواى ديگر عراق از شاگردان امام صادق هستند.

ابوحنيفه از نظر سن از امام صادق (عليه السلام) بزرگتر بود، چند سال قبل از او متولد شد و پس از او هم از دنيا رفت. ابوحنيفه صرفنظر از عمل كردن او به رأى و قياس، در استدلال فقهى قوى پنجه است كه مالك به قدرت استدلال فقهى او اشاره كرده و مىگويد: «ابوحنيفه اگر بگويد ستون مسجد از طلا است، بر آن دليل اقامه خواهد كرد».

بعد از ابوحنيفه پس از يك صد سال «ابوبحر جاحظ» انتقادگر بزرگ و از دانشمندان قرن سوم مىگويد:

«جعفر بن محمد الذى ملأ الدنيا علمه و فقهه و يقال: ان ابا حنيفه من تلامذته و كذلك سفيان الثورى و حسبك بهما فى هذا الباب»[13]

جعفر بن محمد كسى است كه دانش و فقه او دنيا را پر كرده و گفته مىشود كه ابوحنيفه و سفيان ثورى از شاگردان او هستند، و تلمذ اين دو نزد آن حضرت در عظمت او كافى است. ابن حجر عسقلانى مىگويد: «جعفرالصادق (عليه السلام) نقل الناس عنه ما سارت به الركبان و انتشر صيته فى جميع البلدان»[14]

يعنى مردم از آن حضرت علوم مختلفهاى نقل كردهاند كه توسن فكر بشر به آن نرسد. و اين علوم چنان زبانزد مردم گشته كه آوازه آن همه جا پخش شده است. از «عمروبن ابى المقدام» روايت شده است كه مىگويد: «كنت اذا نظرت الى جعفر بن محمد (عليه السلام) علمت انه من سلالة النبيين قد رايته واقفاً عند الجمرة يقول: سلونى، سلونى»[15]

يعنى هرگاه به جعفر بن محمد (عليه السلام) نگاه مىكردم، در مىيافتم كه او از نسل پيامبران است، و او را ديدم كه در «جمره» ايستاده بود و مىگفت: از من بپرسيد، از من بپرسيد. و نيز از صالح بن ابى الاسود روايت شده است كه آن حضرت همانند جدّش على (عليه السلام) مىفرمود: «سلونى قبل أن تفقدونى، فانه لايحدثكم احد بعدى بمثل حديثى»[16]

يعنى قبل از آنكه مرا از دست بدهيد مسائل و مشكلات علمى خود را بپرسيد، و بعد از من كسى نيست كه چون من براى شما حديث بگويد.

معرفى اجمالى امام اعظم ابوحنيفه

نعمان بن ثابت بن زوطى كوفى، ابوحنيفه، شهير به امام اعظم (رضي الله عنه) ، در عصر دولت اموى، به سال 80 هجرى قمرى 696 ميلادى، در عهد حكومت عبدالملك مروان، در شهر كوفه، ديده به جهان گشود ودر سال 150 هجرى قمرى 767 ميلادى، در زندان منصور خليفه اول عباسى، وفات يافته و در قبرستان «خيزران» واقع درشرق بغداد مدفون است. گويا وى اصلاً ايرانى بوده و جدش زوطى در كابل و به قولى در نسامى زيسته است.

در بيان مقام والاى ابوحنيفه در جهان اسلام، از ائمه فقها اهل سنت نظراتى چند نقل گرديده است; از جمله گويند كه امام شافعى، مقام ارجمند او را در وسعت نظر و عمق انديشه و استحكام استدلالهاى فقهى ستوده است. همچنين نقل كردهاند كه امام مالك نيز مقام والاى او را در حيطه آراء فقهى، تحسين نموده; در همين زمينه، امام مالك

چنين فرموده است: «سبحانالله لم ار مثله لو قال ابوحنيفه ان هذه الاسطوانه من ذهب لأقام الدليل من القياس على صحة قوله».

استنباط احكام فقهى در فقه ابوحنيفه (رضي الله عنه) ، بر هفت اصل استوار مىباشد:

1/ قرآن.

2/ سنت (گفتار و كردار و تقرير) حضرت رسولالله (صلّي الله عليه وآله) .

3/ اقوال صحابه.

4/ قياس.

5/ استحسان.

6/ اجماع.

7/عرف.

ابوحنيفه و احترام و اخلاص وى، نسبت به خاندان جليل القدر اهل بيت پيامبر (ص)

در ارتباط با رابطه ابوحنيفه با خاندان اهل بيت پيامبر (صلّي الله عليه وآله) در منابع تاريخ اسلام آمده است: ابوحنيفه از فقهايى بوده كه محضر حضرت جعفر بن محمد الصادق (عليه السلام) را درك نموده و از سرچشمه فياض و زلال و قدسى آن بزرگوار مستفيض گرديده است. در زمينه گرايش ابوحنيفه به خاندان اهلبيت (عليهم السلام) ، مرحوم دكتر محمد معين مىنويسد: «او با وجود تقويت و تأييدى كه بنىعباس از وى مىكردهاند به علويان تمايل داشت»

. دلايل اين مودت را مىتوان در مواردى چند خلاصه نمود: از جمله آن كه، ابوحنيفه از مناعت طبع و علو همت و كياست خدادادى برخوردار بود، و از نظر تمكن مالى نيز فردى متمكن و بىنياز بوده و به صله و مواجب خلفا و حكام و صاحبان زر و زور متكى نبوده است و هم از اينرو چه بسا با دستگاه خلافت اموى اصطكاك پيدا مىكرده و اغلب به افكار و برنامههاى شخصى آنان اعتنايى نداشته است. هرچند كه گاهى از سر ناچارى يا ضرورت، دعوت آنها را براى شركت در مناظرات و بحثهاى علمى رد نمىكرده است; زيرا او بر اين باور بوده كه اين مناظرات، اولا- براى خود او مفيد فايده بوده و در جريان اين بحثها، بر بسيارى از ظرائف علمى و نكات فقهى كه پيش از آن نمىدانسته، يا مواجه نگرديده، آگاه مىشده است; و بىترديد او چنين مىانديشيده كه يك عالم دينى، حتى در مقام بلند اجتهاد، برهمه زوايا و مسايل گذشته و حال نمىتواند احاطه داشته باشد. از اين گذشته، تمكين وى به دعوت خليفه براى شركت در جلسات بحث و مناظره، گاهى از سر تبليغ دين و واداشتن خليفه و كارگزاران او به تمكين از اوامر و نواهى شرع مقدس بوده است. در واقع، هدف غايى او، پرداختن به نوعى امر به معروف و نهى از منكر ضمنى و تلويحى و غير مستقيم بوده است; به ويژه در ارتباط با جلساتى كه در محضر خاندان جليلالشأن اهل بيت(عليهم السلام) منعقد مىگرديده است. زيرا به اعتقاد ابوحنيفه، مرجعيت علمى و مقام والاى آن بزرگواران، چه به نسب، و چه به حسب علم و تقدس و پاكى خود ايشان، بسيار والاتر و بالاتر از هركس ديگرى (اعم از خليفه و علما و فقها) بوده است. در واقع، پرداختن به بحثهاى دينى در حضور خاندان اهل بيت(عليهم السلام) ، فرصت مغتنمى بوده براى او و ديگران تا از معارف جامع و كامل خاندان پاك رسالت استفاده و استفاضه نمايند.

نظر ابوحنيفه در زمينه مرجعيت علمى امام جعفر صادق (عليه السلام)

در اكثر منابع و مراجعى كه در شرح احوال و آثار و مناقب ابوحنيفه تأليف و تدوين گشته است، اين جمله مشهور از وى نقل گرديده است كه «فقيهتر از جعفربن محمد نديده ام»

.جملاتى در همين مضمون و محتوا از امام ابوحنيفه در ستايش مقام علمى امام جعفر صادق (عليه السلام) در منابع اسلامى نقل گرديده است. از جمله، موفق در مناقب ابوحنيفه مىنويسد:

«يقول: ما رأيت افقه من جعفر بن محمد، لما اقدمه المنصور بعث الى، فقال: يا ابا حنيفه! ان الناس قد فتنوا بجعفربن محمد. فهيىء له من المسائل الشداد. فهيأت له أربعين مسألة. ثم أتيت ابا جعفر وجعفر جالس عن يمينه، فلما بصرت بهما: دخلنى جعفر من الهيبة ما لا يدخلني لابي جعفر، فسلمت وأذن لى، فجلست، ثم التفت الى جعفر فقال يا ابا عبد الله، تعرف هذا؟ قال:نعم هذا أبو حنيفة... فقال: يا أ با حنيفه! الق على عبدالله من مسائلك. فجعلت القى عليه: فيجيبنى. فيقول: أنتم تقولون كذا و أهل المدينه يقولون كذا، فربما تابعهم، و ربما خالفنا جميعا; حتى أتيت على الاربعين مسأله. ثم قال ابوحنيفه: ألسنا روينا أن أعلم الناس أعلمهم باختلاف الناس».

ابوحنيفه مىگويد: «من فقيهتر از جعفربن محمد كسى را سراغ ندارم. منصور به من گفته است: مردم شيفته جعفر بن محمد گشتهاند، لذا تو چندين مسأله دشوار را در نظر گير و از وى بپرس. من نيز چهل مسأله طرح نمودم. منصور در (حيره) بود و مجلسى فراهم ساخت و بزرگان و چهرههاى سرشناس را در آنجا گرد آورد و در پى من فرستاد. هنگامى كه وارد شدم، جعفربن محمد در سمت راست او نشسته بود. وقتى نگاهم به او افتاد، چنان هيبتى مرا گرفت كه از منصور نگرفته بود. بر او سلام دادم و نشستم. منصور به من گفت: اى ابوحنيفه! پرسشهايت را با جعفر بن محمد در ميان بگذار. من نيز مسائل مطروحه را يكايك از وى پرسيدم و او متقابلا در ازاى هر سؤالى به تناسب پاسخ مىداد مثلاً مىفرمود: شما اين چنين مىگوييد و اهل مدينه آنچنان و ما خود فلان نظر را داريم. گاهى نظرش مخالف ما بود و گاهى مخالف آنها و گاهى با ما يا آنها موافقت داشت; تا اينكه سرانجام پرسشهاى چهلگانه يك يك مطرح گرديد و او حتى يك پرسش را بدون پاسخ نگذاشت. نتيجه اين مناظره آن شد كه ابوحنيفه در حضور آن جمع، در كمال سعه صدر و تواضع و شهامت اظهار داشت كه: داناترين مردم كسى است كه بيش از هركس ديگرى از اختلاف نظر آنها آگاه باشد...

نيز موفق مىنويسد: «ابوحنيفه به هنگامى كه از زندان ابن ابى هبيره گريخت و به حجاز پناه برد و تا به قدرت رسيدن ابوالعباس سفاح در آنجا اقامت داشت، به مدت قريب به دو سال پياپى به خدمت امام صادق مىشتافت و از محضرش كسب فيض مىنمود. به همين مناسبت ابو حنيفه همواره مىگفت:«لو السنتان، لهلك النعمان اگر آن دوسال نبود، نعمان (ابوحنيفه) هلاك مىشد»

همچنانكه پيشتر، در آغاز اين فصل ياد شد، ابوحنيفه امام اعظم مذهب حنفى از فقهايى بوده كه محضر امام صادق (عليه السلام) را درك نموده و بنا به قول موفق، به مدت دوسال از فيض وجود پربركتشان منتفع گشته و از منبع معارف ايشان به قدر نياز بهره برگرفته است. البته اين استفاده و استفاضه هرچند ديرى نپاييده، اما آثار آن تا سالها در ذهن و زبان و جان و روان ابوحنيفه بر جاى مانده و عميقاً نفوذ داشته و به طور شگفتانگيزى نقش بسته است. آنچنانكه در پى يكى از همين مجالس پرسش و پاسخ يا گفت و شنود علمى، امام صادق (عليه السلام) ابو حنيفه را متقاعد مىگرداند كه حل مسايل دشوار شرعى و دقايق و ظرايف شريعت اسلامى اتكا بر اصل (قياس) تا چه حد گمراه كننده و ضعيف و ناقص است و اينكه اصول فقه پاسخگو و پويا و جامع الاطراف را در عرصههاى غنىتر و متكاملتر مىبايستى جستجو نمود. اينك براى ايضاح بيشتر اين واقعيت، متن پرسشهاى امام(عليه السلام) و پاسخهاى ابوحنيفه (عليه السلام) را مورد تأمل و بررسى قرار مىدهيم:

متن پرسشهاى امام صادق (عليه السلام) از ابوحنيفه (رضي الله عنه) در رد قياس:

سؤال (1)

امام صادق (عليه السلام) : اى ابوحنيفه! مردم عراق را به چه فتوا مىدهى؟

ابوحنيفه (رضي الله عنه) : به كتاب خدا.

امام صادق (عليه السلام) : تو از ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه كتاب خدا خبر دارى؟

ابوحنيفه (رضي الله عنه) : آرى.

امام صادق (عليه السلام) : در آيه «و قدرنا فيها السير سيروا فيها ليالى و اياما آمنين»، منظور كجاست؟

ابوحنيفه (رضي الله عنه) : مكانى ميان مكه و مدينه.

امام صادق (عليه السلام) : (رو به حاضران) شما را به خدا، ميان مكه و مدينه كه حركت كنيد، بر جان و مال خود ايمن هستيد؟

حاضران در مجلس: خير.

امام صادق (عليه السلام) : اى ابوحنيفه! خداوند بجز حق سخنى نگويد. حال در مورد اين آيه بگو كه «من دخله كان آمنا»، منظور وارد شدن به كجاست؟

ابوحنيفه (رضي الله عنه) : خانه خدا.

امام صادق (عليه السلام) : (رو به حاضران) شما را به خدا، مگر نمىدانيد كه عبدالله بن زبير و سعيد بن جبير به اين مكان وارد شدند و جان سالم به در نبردند؟

حاضران در مجلس: آرى به خدا كه چنين است.

ابوحنيفه (رضي الله عنه) :... من تنها به قياس مىپردازم.

سؤال (2)

امام صادق (عليه السلام) : حال كه به قياس مىپردازى، بگو آيا ميان قتل و زنا كداميك عظيمتر است؟

ابوحنيفه (رضي الله عنه) : قتل.

امام صادق (عليه السلام) : پس چگونه است كه در قتل دو شاهد لازم است، اما در زنا فقط با چهار شاهد حكم صادر مىشود؟

سؤال (3)

امام صادق (عليه السلام) : بگو آيا ميان نماز و روزه كداميك برتر است؟

ابوحنيفه (رضي الله عنه) : نماز.

امام صادق (عليه السلام) : اما براساس روش قياسى تو لازم مىآيد كه زن حايض پس از اتمام حيض نمازش را قضا كند و نه روزه خود را.و اين در حالى است كه خداوند قضاى روزه و نه نماز را بر او واجب نموده است.

سؤال (4)

امام صادق (عليه السلام) : آيا بول كثيفتر است يا منى؟

ابوحنيفه (رضي الله عنه) : بول كثيفتر است.

امام صادق (عليه السلام) : ولى بنا به روش قياسى تو، انسان مىبايستى كه پس از خروج بول و نه منى، غسل كند.

ابوحنيفه (رضي الله عنه) : من صاحب رأى هستم.

سؤال (5)

امام صادق (عليه السلام) : مردى، بردهاى دارد و خود و بردهاش در يك شب همسر گزيدند و هر دو در يك شب با همسران خود همبستر شدند و سپس به سفر رفتند و همسران خود را در يك شب جا گذاشتند و همسران آنها دو كودك به دنيا آوردند. آنگاه خانه بر سر آنها خراب شد و دو زن به هلاكت رسيدند و دو كودك آنها زنده ماندند; حال اى ابوحنيفه! نظر خود را در اين زمينه بازگوى كه كداميك از اين دو كودك به جا مانده ارباب و كداميك برده، و كداميك وارث و كداميك ارثگذار است؟

ابوحنيفه (رضي الله عنه) : ولى من حدود الهى را در نظر مىگيرم.

سؤال (6)

امام صادق (عليه السلام) : اى ابوحنيفه! در مورد مرد كورى كه چشم بينايى را از حدقه درآورده باشد، يا بريده دستى كه،به هر نحو ممكن، دست فرد ديگرى را قطع كرده است، يا باعث بريده شدن دست او شده باشد، چه مىگويى و چگونه حد الهى را در مورد او اجرا مىكنى؟

ابوحنيفه (رضي الله عنه) : من عالم به بعثت پيامبران هستم.

سؤال (7)

امام صادق (عليه السلام) : هنگامى كه حضرت ربوبيت موسى و هارون را به نزد فرعون فرستاد، فرمود: «لعله يتذكر او يخشى». آيا (لعل به معنى چه بسا يا شايد) متعلق به بشر نيست؟

ابوحنيفه (رضي الله عنه) : آرى همينطور است.

امام صادق (عليه السلام) : پس آيا خداوند نيز ترديدى دارد؟

ابوحنيفه (رضي الله عنه) : نمىدانم.

نتيجه:

امام (عليه السلام) : فكر مىكنى به كتاب خداوند فتوا مىدهى، اما از جمله وارثان آن نيستى؟ فكر مىكنى صاحب قياس هستى، و حال آنكه نخستين آفريدهاى كه قياس كرد، ابليس بود. و فكر مىكنى صاحب رأى هستى، در حالى كه رأى از رسول خدا صحيح است و از ديگرى خطاست; زيرا خداوند مىفرمايد: «فاحكم بينهم بما اراك الله»; در صورتى كه اين سخن را به ديگرى نفرموده است. و فكر مىكنى صاحب حدود هستى، در حالى كه آنكس كه حكم حدود بر او نازل گشته است، در علم حدود بر تو اولىتر است. و فكر مىكنى كه تو به بعثت پيامبران آگاهى، در صورتى كه خاتم پيامبران از تو به بعثت آنها داناتر است...

ابوحنيفه (رضي الله عنه) : بعد از اين، بر (رأى) و (قياس) بسنده نمىكنم...

بررسى و تحليل

پرسشهاى حضرت امام جعفر صادق (عليه السلام) و پاسخهاى ابوحنيفه (رضي الله عنه)

البته بعضى از فقهاى اهل سنت معتقدند كه (قياس) از حجتهاى شرعى است و در مرتبه چهارم از منابع فقه قرار مىگيرد، به گونهاى كه هرگاه حكمى شرعى از طريق (قرآن) و (سنت) و (اجماع) ثابت نگردد، استناد به قياس براى اثبات آن حكم صحيح و معتبر تلقى مىشود.

مالكىها و حنبلىها چندان توجهى به قياس ندارند، اما شافعىها در اين زمينه حالتى بينابينى اتخاذ مىنمايند و قياس را نيز در مواردى، از ادله شرعى مىدانند. اما فقيهان اهل تشيع قياس را در اين مورد جايز نمىشمارند

. در اين باره، مرحوم شهيد مطهرى مىنويسد: «از نظر علما شيعه، به حكم اينكه قياس صرفاً پيروى از ظن و گمان و خيال است، و به حكم اينكه كلياتى كه از طرف شارع مقدس اسلام و جانشينان او رسيده است وافى به جوابگويى است، رجوع به قياس به هيچ وجه جايز نيست».

نكته بسيار مهمى كه در متن پرسش و پاسخ مورد بحث ما به ذهن متبادر مىگردد آنست كه ابوحنيفه در پاسخ هفتمين پرسش امام صادق (عليه السلام) مىگويد: «نمىدانم» و اين عين سلامت فكر و استحكام ايمان و نهايت خضوع اين فقيه بلندمرتبه را مىنماياند; به ويژه آنكه در محضر شريف حضرت جعفربن محمد (عليه السلام) اين اقرار را بر زبان مىراند، زيرا ابوحنيفه هرچند خود را صاحب رأى مىدانسته و در بسيارى از موارد و مسائل فقهى به رأى خويش اجتهاد نموده است، اما در محضر امام صادق (عليه السلام) كه جامع دين و عرفان بودهاند، سرتعظيم فرودآورده و اظهار تواضع نموده و بىدليل در مسائل و مواردى كه علم و نظرى نداشته، به ابراز عقيده نپرداخته است كه البته از شخصيتى چون وى كه قريب به دوسال از زندگانى خويش را، به طور مستقيم، به تمتع از ذخاير خدادادى علم و تقواى فرزند رسولالله (صلّي الله عليه وآله) گذرانيده است، بعيد و به دور از انتظار نيست، در ضمن، اقرار آگاهانه به ندانستن مورد يا مواردى، در عرصه دانش و دين، و وارد نشدن در مباحث و مسائلى كه فرد تبحر و تخصص و تأملى در آن زمينه ندارد، از آداب دانشورى و ديندارى است. همچنانكه گويند چهل مسأله از امام مالك(رضي الله عنه) پرسيدهاند; با اينكه او مجتهد مطلق به شمار مىآمده، و در عهد خويش امام مدينه منوره بوده است، اما در پاسخ به سى و شش پرسش، جواب داده است كه: «نمىدانم».

از سويى، فقهايى كه در جهان اسلام به ائمه مذاهب اربعه اهل سنت اشتهار يافتهاند، هيچيك داعيه اجتهاد مطلق نداشته و هيچ كدام خود را مصيب و مصون از خطا و عالم على الاطلاق ندانسته است; بلكه همانگونه كه پيشتر اشاره شد، تنها در حوزه مسايل فقهى به اظهار نظر و ابراز عقيده پرداختهاند كه آنهم با رعايت جميع جوانب و براساس اصولى كه بدان پايبند بودهاند. يكى از اصولى كه ائمه مذاهب اسلامى همواره مراعات نمودهاند آن بوده است كه افضليت و احترام خاندان اهل بيت پيامبر (صلّي الله عليه وآله) را بر خويش مسلم دانستهاند و بر عقيده و كلام ايشان پيشى نگرفتهاند، همانگونه كه متن پاسخ و پرسش مطرح شده در ابتداى اين بحث، رهنمونى است صادق به اين مدعى، و سندى است انكار ناپذير از حقانيت مهر خاندان اهل بيت(عليهم السلام) در ميان همه علماى جامعه اسلامى و به ويژه در ميان ائمه مذاهب چهارگانه فقهى اهلسنّت.

واپسين نكته مهم و ظريف ديگرى كه از خلال متن پرسش و پاسخ مورد بحث ما به ذهنى وقاد متبادر مىشود، آنست كه ائمه مذاهب اربعه فقهى اهل سنت همواره مدعى بودهاند كه يكى از سرچشمههاى اصيل كسب علوم دينى، معارف اهل بيت پيامبر (صلّي الله عليه وآله) است و البته آن فقهاى بلندپايه، به دين شرف اندوزى فخر و مباهات نمودهاند.

دومين سند قابل ارائه در اين مبحث اظهار نظر ابن ابى الحديد شافعى است در مقدمهاى كه بر نهجالبلاغه نوشته است. او مىنويسد:

«...اما اصحاب ابى حنيفه كابى يوسف و محمد و غيرهما فأخذوا عن ابى حنيفه. و اما الشافعى فقرأ على محمد بن الحسن فيرجع فقهه ايضاً الى ابى حنيفه و اما احمد بن حنبل فقرأ على الشافعى فيرجع فقهه ايضاً الى ابى حنيفه و ابوحنيفه قرأ على جعفر بن محمد (عليه السلام) و قرأ جعفر على ابيه (عليه السلام) و ينتهى الامر الى علي (عليه السلام) . و اما مالك ابن انس فقرأ على ربيعة الرأى و قرأ ربيعة على عكرمة و قرأ عكرمة على عبدالله بن عباس و قرأ عبدالله بن عباس على علي (عليه السلام) . و ان شئت رددت اليه فقه الشافعى بقرائته على مالك كان كذلك. فهولاء الفقهاء الاربعة...

اما اصحاب ابوحنيفه همچون ابويوسف و محمد و ديگران فقه را از ابوحنيفه فراگرفتهاند و امام شافعى نزد محمدبن حسن فقه را آموخته، از اينرو فقه او نيز به ابوحنيفه باز مىگردد. و اما احمد بن حنبل از شافعى آموخته، بنابراين فقه او نيز به ابوحنيفه باز مىگردد و ابوحنيفه از محضر جعفر بن محمد (عليه السلام) بهرهمند و مستفيض گرديده و جعفر بن محمد از پدرش آموخته و به اين ترتيب تا برسد به حضرت على (عليه السلام) . اما مالك بن انس نيز از ربيعه و او از عكرمه و او از عبدالله بن عباس و او از على (عليه السلام) كسب علم نموده است. و اگر بخواهى مىتوانى فقه شافعى را از طريق مالك بن انس به حضرت على (عليه السلام) بازگردانى; پس اينانند فقهاء چهارگانه.

امام مالك معرفى اجمالى

مالك بن انس بن مالك بن ابوعامر، از طايفه امراء قحطانى، در سال 93 يا 95 هجرى قمرى، در عهد حكومت عبدالملك مروان، خليفه اموى، در منطقه ذوالمروه واقع در شمال مدينه منوره، چشم به جهان گشوده و در سال 179 هجرى قمرى در همان زادگاهش وفات يافته است. وى از تبع تابعين بوده و به امام (مكتب اصحاب حديث) اشتهار يافته است.

ابوعامر، جد امام مالك، از صحابه پيامبر اكرم (صلّي الله عليه وآله) بوده و بجز غزوه بدر، در همه غزوات رسول خدا شركت داشته است.

مالك در محضر فقهايى همچون يحيى بن سعيد انصارى و ربيعه الرأى و محمد شهاب زهرى تلمذ نموده و حافظ قران و حديث بوده است. وى در جمعآورى احاديث پيامبر (صلّي الله عليه وآله) اهتمام نموده و گفتهاند كه يكصد هزار حديث را به دست خود نوشته است. وى در اين زمينه، اثرى جاودانه و كتابى ارزشمند، موسوم به (الموطاء) مشتمل بر يكهزار و هفتصد حديث، از خويش به يادگار نهاده است. در بيان اهميت اين اثر افزون بر ديگر دلايل، علماى اهل سنت غالباً به تلقى ابن اثير استناد مىكنند كه وى، الموطاء امام مالك را به جاى سنن ابن ماجه، يكى از صحاح سته دانسته است.

امام مالك از عاشقان و محبان ومخلصان خاندان عظيم الشأن اهلبيت پيامبر (صلّي الله عليه وآله) به شمار مىآمده و خود او به اين امر مباهات مىنموده و همواره زبان به ثناى خاندان عزيز رسول الله (صلّي الله عليه وآله) مىگشوده و به قول و فعل آنان استناد مىنموده است. از كلام اوست كه فرمود: «كنت اختلفت جعفر بن محمد فما كنت اراه الا احدى خصال ثلاث اما مصليا و اما صائما و اما يقرأ القران و ما رأيته يحدث عن رسولالله الا على طهارة و لا يتكلم فيما لا يعنيه و كان من العباد الزهاد الذين يخشون الله و ما زرته الا واخرج الوسادة من تحته و جعلها تحتى».

«مدتى به نزد جعفر بن محمد مىرفتم. او را جز در سه حالت نديدم; يا نماز مىخواند، يا در حالت روزه بود، يا قرآن تلاوت مىكرد. هيچ چشمى و هيچ گوشى و هيچ قلبى، عالمتر و عابدتر و پرهيزگارتر از جعفربن محمد، نديده و نشنيده و گواهى نداده است» .

نظر امام مالك درباره مقام والاى روحانى، علمى و اخلاقى حضرت صادق(ع)

اگرچه در زمينه انديشه واحساس امام مالك نسبت به حضرت امام جعفر صادق (عليه السلام) منابع و مآخذ قابل استناد به اندازه كافى در دست نيست. اما همين قدر قليل هم كه بر جاى مانده است سرشار از سخن و پيام است و كلمه به كلمه آن عبارات، روايتگر منتهاى ادب و احترام او نسبت به امام صادق(عليه السلام) مىباشد. از جمله، از امام مالك بن انس (رضي الله عنه) منقول است كه: به محضر جعفر بن محمد بسيار شرفياب مىشدم. مردى پرتبسم بود. هنگامى كه در حضور وى از پيامبر (صلّي الله عليه وآله) ياد مىشد، چهرهاش دگرگون مىشد. كمتر پيش مىآمد كه او را ملاقات كنم مگر آن كه او يا نماز مىگزارد، يا روزه بود و يا قرآن تلاوت مىنمود. هرگاه از رسول خدا (صلّي الله عليه وآله) حديثى نقل مىكرد، مقيد به طهارت بود. در مورد آنچه به او ارتباط نداشت، سخن نمىگفت. او به درگاه خداوند بسيار نيايشگر و ستايشگر و خاشع بود.

نيز از امام مالك (رضي الله عنه) نقل گرديده است كه: هيچ چشمى نديده و هيچ گوشى نشنيده و بر هيچ دلى خطور نكرده كه در علم و عبادت و پاكدامنى، كسى برتر از جعفر بن محمد صادق (عليه السلام) باشد.

نظر امام شافعى و علماى شافعى مذهب، درباره مرجعيت و مقام والاى امام (ع)

همچنانكه در بخشهاى پيشين نيز اشاره گرديد، ائمه مذاهب اربعه اهل سنت به مرجعيت علمى خاندان اهل بيت پيامبر (صلّي الله عليه وآله) قائل بودهاند. و خصوصاً مرجعيت و مقام والاى علمى امام جعفر صادق (عليه السلام) را همواره ستودهاند; و از اين گذشته، عقيده خويش را در اين مورد پنهان ننمودهاند و حتى در حضور خلفاى بنىعباس و ديگر حاكمان و امرا، از مقام شامخ سلاله پاك اهل بيت (عليهم السلام) به دفاع برخاستهاند. در چشم و دل بزرگان اهل سنت، خاندان و الا تبار اهل بيت(عليهم السلام) افزون بر مقام علمى و مرجعيت دينى، از انفاس زكيه و اخلاق مرضيه برخوردار بودهاند و در واقع شخصيتى جامع الاطراف و متكامل داشتهاند; به ديگر بيان، امامان اهل بيت(عليهم السلام) انسانهاى كامل بودهاند. از امام شافعى(رضي الله عنه) منقول است كه فرمود: «على بن الحسين. فقيهترين اهلبيت است»

در طول تاريخ اسلام، علما و فقهاى اهل سنت شافعى مذهب، به پيروى از امام شافعى (رضي الله عنه) ، همواره به مرجعيت فقهى و مقام والاى عرفانى و اخلاقى حضرت جعفر بن محمد الصادق (عليه السلام) اقرار و اعتراف نمودهاند و ايشان را با عناوينى از قبيل «اعلم الناس» و «اوسع الفقهاء» توصيف كرده و به مراتب فضل و كمال ايشان اذعان داشتهاند. چنانكه به روزگار ما نيز، علماى اهل سنت به تبعيت از اسلاف روشن روان و پاك نهاد خويش، مرجعيت فقهى امام صادق (عليه السلام) را پذيرفتهاند و فقه ايشان را به عنوان منبعى قابل قبول در زمره يكى از مذاهب پنجگانه فقهى مسلمانان، به رسميت مىشناسند. در همين زمينه، براى نمونه، مىتوان به نوشته استاد محمد ابوزهره، دركتاب (الامام الصادق) استناد نمود. او مىنويسد:

كان ابوحنيفه يروي عن الامام الصادق، و يراه أعلم الناس، باختلاف الناس، و أوسع الفقهاء إحاطة، و كان مالك يختلف اليه دارسا راويا، و لا يزيده فضل الاستاذيه على ابى حنيفه و مالك فضلا، فالصادق لا يمكن ان يوخر عن نقص و لا يقدم عليه غيره عن فضل، و هو فوق هذا حفيد على زينالعابدين (عليه السلام) الذى كان سيد اهل المدينه فى عصره فضلا و شرفا و دينا و علما، و قد تتلمذ له ابن شهاب الزهيرى و كثير من التابعين كما ان الصادق هو ابن محمد الباقر الذى بقر العلم و وصل الى لبابه»

در زمينه مرجعيت و شيخيت و محبوبيت حضرت جعفر بن محمدالصادق (عليه السلام) در ميان مسلمانان اهل سنت، مستندات به حد كفايت موجود است; اما در خاتمه اين مقاله بار ديگر به نوشته يكى از علماى شافعى مذهب برجسته و معاصر كردستان استناد مىشود، تا روشن گردد كه ديدگاه ائمه و علماء و فقهاء اهل سنت نسبت به مرجعيت فقهى و افضليت امام صادق مقطعى و منحصر به دوره خاصى از تاريخ نبوده است و بلكه اين نظر همواره و در نزد قريب به اتفاق بزرگان دينى اهل سنت معتبر و متفق بوده است.

اينك به انعكاس رأى و نظر استاد عبدالكريم مدرس، فقيه و مفسر قرآن و مؤلف دهها كتاب و رساله در زمينههاى مختلف علوم اسلامى، مىپردازيم:

«امام جعفر صادق ـ ايشان در سال هشتاد هجرى قمرى در شهر مدينه ديده به جهان گشودهاند و از پرتو قدوم مباركشان جهان سراسر تابناك گشته است. قلبشان به نور معرفت روشن بوده است. ايشان در علم و ادب يگانه دهر بوده و به نشانههاى بارز رفتار و كردار والا، مزين بودهاند. آواز كرامت و مناقب و فضايلشان آفاق را در نورديده و آثار نيك ذات مباركشان جهان را در بر گرفته است.

محيط جمله كمالات، امام جعفر صادق كه بهر كسب فضايل، نموده سلب علايق لواى مرحمت او، پناه اهل سعادت ظلال مكرمت او، ملاذ جمله خلايق اين امام، از مجتهدين عصر خويش بوده، و علما و بزرگان براى كسب علم و معرفت و گشودن مشكلات و معضلات دينى و اجتماعى، به محضر ايشان مىشتافتند; زيرا ايشان در فقه و حديث و تفسير تبحر و تعمق چشمگيرى داشتند. روايت مىكنند كه سفيان ثورى به خدمت امام صادق رسيد و عرض نمود: اى روشنى ديدگان رهبر محبوب اسلام (صلّي الله عليه وآله) ! مرا نصيحتى بفرما تا از بركت آن به پايهاى بلند دست يابم. ايشان فرمودند: «اى سفيان! هر آنكس كه از در پيشگاه خداوند تبارك و تعالى بندگى و تواضع پيشه كند، خداوند در هر دو دنيا او را عزيز و والامقام گرداند. بدان كه از دروغگو مردانگى نخيزد، حسود آسايش نبيند، از انسان بدخو بزرگى برنيايد و حاكمان را برادرى نباشد». باز از ايشان استدعا نمودم كه بيش از اين مرا نصيحت فرمايند. فرمودند: «خود را از كارهاى ناشايست دور نگاه دار تا عابد شوى، به آنچه خداوند به تو عطا فرموده راضى و قانع باش تا ثروتمند و توانمند شوى، حق مصاحبت و معاشرت با مردم را به جاىآور تا زينت و زيور اسلام شوى. و اگر بىاقتدار و سلطنت، بزرگى مىطلبى و بىاتكا به قبيله و قوم، عزت و اعتبار مىطلبى، از نافرمانى خداوند و پيروى از گناهكارى برحذر باش و با بدكاران همراهى مگزين تا به گناه آلوده نشوى. با دوست و مصاحب بدكار همگام مشو تا ايمن باشى و از تندگويى و بدگويى بپرهيز تا پشيمان نشوى».

امام جعفر صادق (رضي الله عنه) از معنويت و روحانيتى قوى برخوردار و بسيار مستجاب الدعوه بودهاند. از قرآن و سنت و حديث بسيار مطلع بودهاند و در ضمن بر آن بخش از احكام و فتاوى شرعى كه محل اجماع يا اختلاف فقها بوده است آگاهى داشتهاند و از كلام ايشان است كه فرمود: «هرآنكس كه رزق و روزيش تنگ گرديده شايسته است كه از خداوند طلب گشايش روزى كند و بادل و زبان استغفار نمايد و استغفرالله بگويد. نيز فرمودهاند كه هرگاه كسى از نيكى احوال يا زيبايى اموالش در شگفت آيد، خوب است بگويد: «ما شاء الله، لا قوة الا بالله»; گويند كه اين ورود براى دفع چشم زخم و يا به هنگام ترس بسيار مفيد و مجرب است.

به طور خلاصه، ملكات و فضايل امام جعفر بسيار و مقام ايشان والا و رفيع است. ايشان در سن شصت و هشت سالگى، به سال يكصد و چهل و هشت هجرى قمرى،در مدينه منوره رحلت فرموده و در قبرستان بقيع مدفون گشتهاند. اين امام، هفت پسر داشتهاند به نامهاى: موسى كاظم (عليه السلام) ، اسماعيل، عبدالله، اسحاق، محمد، عباس، على. على در زمان حيات پدرش فوت نموده، محمد (داعيه) بوده و امام موسى (عليه السلام) جانشين پدرش گرديده و به هدايت مسلمانان پرداخته است.

/ 1