حياى مطلوب و مصاديق آن - پندهای امام صادق (علیه السلام) به ره جویان صادق نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

پندهای امام صادق (علیه السلام) به ره جویان صادق - نسخه متنی

محمد تقی مصباح یزدی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

حياى مطلوب و مصاديق آن

نكته مهمى كه ضرورت دارد در اين جا به آن اشاره كنيم، اين است كه شايد در عرف، مردم چيزى را بسيار بد بدانند، در حالى كه به واقع، عيب نبوده و انسان نبايد به سبب داشتن آن خجالت بكشد، يا اگر هم عيب و نقص است، نبايد اصرارى بر پوشاندن آن داشته باشد، زيرا افراط در اين كار موجب انزوا و محروم ماندن از بركات جامعه مى شود. مثلا، كسى كه چشمش معيوب است و قابل اصلاح شدن هم نيست، نبايد از اين كه مبادا ديگران متوجه عيب او بشوند، از حضور در اجتماع خوددارى كند؛ چرا كه در اين صورت از بسيارى فضايل و كمالات محروم مى گردد. به طور كلى، انسان بايد از افراط و تفريط در تمام زمينه ها بر حذر باشد. اصرار بر پوشاندن عيوبى مانند نقص عضو، نيز نوعى افراط به حساب مى آيد و مذموم است.

صفات خوب معمولا بين دو صفت بد در طرف افراط و تفريط قرار مى گيرند. براى مثال، ارضاى غريزه جنسى از طريق اختيار نمودن همسرى مشروع و قانونى، عملى پسنديده است، ليكن شهوت رانى و يا تن ندادن به ازدواج، هر دو، مذموم و از مصاديق افراط و تفريط در خصوص شهوت جنسى به شمار مى آيند. حياى مطلوب نيز حيايى است كه از افراط و تفريط به دور باشد. يكى از مصاديق حياى افراطى اين است كه انسان به سبب داشتن نقصى در اعضاى بدنش، از حضور در اجتماع خوددارى كند تا مبادا ديگران متوجه نقص اندام وى بشوند. اين گونه افراط در ستر عيوب انسان را از فعاليت هاى اجتماعى باز مى دارد. از اين رو، خجالت كشيدن به سبب چنين عيوبى خوب نيست و حيا محسوب نمى شود. از سوى ديگر، اگر انسان ابايى نداشته باشد كه ديگران متوجه كارهاى زشتش بشوند، به حسب روايتى كه بيان گرديد، از انسانيت به دور مى افتد؛ زيرا از آن خصلتى كه خداوند در وجودش قرار داده بود تا به زشتى ها آلوده نشود، به درستى استفاده نكرده است. حيا، كه عَرَض خاص انسانيت است، موجب مى شود تا انسان به رذايل اخلاقى مبتلا نگردد. از اين رو، بى باكى نسبت به انجام كارهاى زشت و ابا نداشتن از اين كه ديگران متوجه آنها بشوند نيز مذموم است. اگر انسان توانايى اين را دارد كه عيوب خود را رفع كند، حتماً بايد به چنين كارى اقدام نمايد. براى مثال، جاهل بودن عيب است و انسان براى رفع آن بايد تحصيل علم كند، اما برخى افراد به جاى اين كه با تحصيل علم، به رفع جهلشان مبادرت ورزند، سعى در پنهان نمودن آن مى نمايند؛ مانند دانش آموز و يا دانشجويى كه هيچ وقت از معلم و يا استاد خود سؤال نمى كند تا معلوم نشود كه او مسأله اى را نمى داند! اين كار عاقلانه اى نيست؛ چرا كه موجب مى شود تا انسان از بسيارى علوم و فضايل محروم گردد. در مورد مسايل شرعى نيز همين طور است. بسيارى از نوجوانانى كه تازه به سن تكليف رسيده اند، درباره وظايف و تكاليف دينيشان سؤالاتى دارند، اما از اين كه آنها را مطرح كنند خجالت مى كشند.

بنابراين افراط و تفريط در خجالت كشيدن مذموم است. حياى مطلوب آن است كه انسان را از ارتكاب كار زشت باز دارد و در واقع حالتى متوسط و معتدل بين كم رويى، و دريدگى و بى شرمى است.

اما اين كه چه كارى زشت است، معمولا تحت تأثير نظام ارزشى يك جامعه است. ما مسلمان ها بايد ببينيم آموزه هاى دينى و اسلامى چه چيزهايى را زشت دانسته و انجام آنها را گناه تلقى كرده تا مرتكب آنها نشويم. اگر مرتكب گناه شديم، بايد خجالت بكشيم. ما نبايد از انجام كارى كه به ظاهر خلاف عرف است، اما خدا آن را مى پسندد خجالت بكشيم. متأسفانه بسيارى از مردم كه از حضور خدا غافلند، عكس اين حالت را دارند؛ يعنى از كارى كه نزد خداوند زشت و گناه است ـ نعوذ بالله ـ ابايى ندارند، ولى از انجام كارى كه مردم آن را نمى پسندند در حالى كه خدا آن را دوست دارد، خجالت مى كشند! آنان بسيارى از اوقات فراموش مى كنند كه خدا ناظر اعمالشان است، و لذا گناهانى را مرتكب مى شوند كه اگر همان ها را نزد مردم انجام دهند، موجب خجالتشان مى شود. البته همين كه گناه كردن جلوى ديگران، موجب خجالت آدمى مى شود، سرمايه خوبى است كه نبايد آن را از دست داد؛ چرا كه اگر خداى ناكرده انسان از اين كه ديگران متوجه گناه او بشوند شرمى نداشته باشد، ممكن است به ورطه هولناكى سقوط كند كه سر از كفر در بياورد. هر قدر از اين كه ديگران گناهش را بفهمند بيش تر خجالت بكشد، اميد نجاتش بيش تر است.

مسأله ديگر اين است كه گاهى دو خواسته متضاد در انسان شكل مى گيرد كه توجه به هر يك از آنها مى تواند به حيا يا بى حيايى بينجامد. مثلاً، انسان از يك طرف مى خواهد در نزد مردم عزيز و محترم باشد و از طرف ديگر، نيازى دارد كه لازمه ارضاى آن، انجام عملى خلاف شرع است. در اين جا ممكن است انسان براى مرتبه اول كه آن كار زشت را انجام مى دهد، از اين كه ديگران متوجه گناه او بشوند خجالت بكشد؛ اما چون نمى تواند هر روز با خودش بجنگد و از طرفى مى خواهد نيازش را برطرف نمايد، كم كم به خودش تلقين مى كند كه آن كار آن قدرها هم زشت نيست. از اين رو، براى اين كه آزادانه آن كار را انجام دهد، دنبال كسى مى گردد كه با او هم درد باشد تا پيش او خجالت نكشد. همين حالت موجب مى شود كه به تدريج، چيزى كه در جامعه دينى مذموم شناخته مى شد، در اثر تكرار گناه، در نزد مردم، كارى عادى جلوه كند و قبح و زشتى آن برداشته شود. اين كه تأكيد شده، نبايد در جامعه اسلامى تجاهر به فسق وجود داشته باشد، از اين رو است كه ديگران جرأت ارتكاب گناه پيدا نكنند و خجالت از انجام گناه، مانع از آلوده شدن انسان به گناه گردد. وقتى مردم فعل گناهى را علنى و به دفعات فراوان انجام دادند قبح آن گناه در نظر آنها مى ريزد و كم كم كار به اين جا مى كشد كه اصلاً در حرمت آن تشكيك مى كنند و مى گويند: از كجا معلوم كه اين كار حرام باشد؟! شايد حديث آن درست نباشد! اصلا ـ العياذ بالله ـ شايد امام (عليه السلام) هم درست مطلب را متوجه نشده باشد! چون امام هم بشر است و معرفت بشرى خطاپذير! از كجا معلوم كه ـ العياذ بالله ـ پيامبر (صلّى الله عليه وآله) وحى خدا را درست فهميده است؟! العياذ بالله كار به جايى مى كشد كه فرد، حتى ابايى ندارد از اين كه بگويد خدا هم درست نگفته است! قرآن كريم در اين باره مى فرمايد: ثُمَّ كانَ عاقِبَةَ الَّذِينَ أَساؤُا السُّواى أَنْ كَذَّبُوا بِآياتِ اللّهِ وَ كانُوا بِها يَسْتَهْزِؤُنَ؛(1) سرانجام كار آنان كه آن اعمال زشت و كردار بد پرداختند اين شد كه كافر شده و آيات خدا را تكذيب كرده، آنها را به سخره مى­گرفتند.


(1). روم (30)، 10.

/ 123