غمنامه نوری جلد 3

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

غمنامه نوری - جلد 3

علی نوری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید













«التماس به امام زمان (عجّ) روحى فداه»




مرا بى تو دلم خون و كباب است نشانش آن كه چشمانم سحاب است
جگر از داغ تو دائم بسوزد اگر آئى برم خيلى ثواب است
* * * * * *
شب و روزم شده گشت از بَرِ تو كه شايد ديده بيند چهره تو
ندانم از چه راهى مى روى تو در آن ره من شوم خاك رهِ تو
* * * * * *
نشانم دِه كه آن راه تو بينم شود كامل به ديدار تو دينم
خدا داند ز دورى سوخت جانم نبينم گر رُخت سوزد جبينم
* * * * * *
اَيا سالارِ اُردوى خدائى مرا بر كاروان كن راهنمائى
مرا سوزد تنور اين جدائى چرا چون تو در اين ره نور راهى
* * * * * *
اگر آئى برَم گردم فدايت چرا چون بوده ام من آشنايت
نگاهم گر كنى سوزم برايت چرا چون ديده ام خيمه سرايت
* * * * * *
به زندان كرده اى اين عبد خود را بد عادت كرده اى ديدار خود را
عيادت كن غلام پير خود را نكن دور از خودت شيداى خود را
* * * * * *
به جان تو دلم مى سوزد آقا كه بينم چهره زيبايت آقا
ترحّم كن بر اين عبد گنه كار ببوسم آن لب زيبايت آقا
* * * * * *
دوباره خنده كن تا جان بگيرم همان خنده كند از جان سيرم
به لبخند تو دائم من اسيرم نبينم ترسم از آنكه به ميرم
* * * * * *
از آن لطفى كه كردى من دليرم و گرنه خاك بى مقدار و تيرم
بده جان دوباره چون فقيرم شوم شير از كف تو جان بگيرم
* * * * * *
چرا پس دير كردى جانِ جانان نيائى منزل تارِ فقيران
به نزد تو بُود هم دين و ايمان شدم بى كس همانند يتيمان
* * * * * *
به ديد دل تو را بينم هميشه به چشمانت شدم خيره هميشه
نكن خود را بدهكار فقيرت كه بوسم من لبانت چون هميشه
* * * * * *
به جان مادرت دستم بگيرا شدم ديوانه چشمت منيرا
ببينم باز چشمان قشنگت نميرم تا ابد گردم دليرا
* * * * * *
ندارم غصّه غير از دورى تو بگريم از برِ رنجورى تو
منوّر عالم از نور رخ تو ميسّر كن شوم من نورى تو
* * * * * *
نمازت را كه بينم هر شب و روز بسوزم مثل كوره بلكه پر سوز
تودانى كه هميشه مى كشم زوز دلم روشن شود چون روشنِ روز
* * * * * *
مددكن بر فقيرى چون ثواب است تو بينى كه دلش دائم كباب است
هميشه گردشش مثل عقاب است چرا پژمرده از فرط فراق است
* * * * * *
اگردستى كشى بر صورت من ثواب است اى ولىّ نعمت من
زياده گردد آن وقت همّت من وطن باشد به هر جا غربت من
* * * * * *
كرم دارى، كه ديدم من كراراً برايم لطف كردى تو كراراً
نگاهت گر به خاك افتد ز احسان شود شمش طلا ديدم كراراً
* * * * * *
به قربان مصلاّى تو گردم همه صحرا به يكدم هم نبردم
بگيرم دست جانان را به هردم ندارم در جهان هيچ غصه و غم
* * * * * *
دلم خون و دهم جان از برايت كه بينم آن نماز با صفايت
كه گويد جبرئيل تكبير برايت شنيدم بارها صوت ونوايت
* * * * * *
اگر بردى به محضر نوريت را شوم خاك كف پايت اميرا!
وگرنه نورى بى نور باشم بنوشم خون و گويم واحقيرا!
* * * * * *
بديدار جمال تو اسيرم كه شايد تو نمائى دستگيرم
اگر چه مجرمم ليكن فقيرم نكن مأيوس كه گريان از ضميرم
* * * * * *
اگر نورى ببوسد باز لبت را همان شب مى شود پيدا به صحرا
شفاده اين مريض بى نوا را ببوسم خاك پايت اى اميرا!



/ 28