دفاع اميرالمؤمنين از فدك بعنوان شاهد كل ماجرا - اسرار فدک نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

اسرار فدک - نسخه متنی

محمد باقر انصاری، سید حسین رجایی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

اشجع، از مدينه به قصد جمع آورى اموال حركت كرد و اولين جايى كه وارد شد يكى از باغهاى اهل بيت عليهم السلام بنام «بانقيا» بود. او بدون اطلاع قبلى وارد اين منطقه شد و اموال و صدقاتى كه قبلاً به اميرالمؤمنين عليه السلام پرداخت مى شد جمع آورى كرد و در مقابل اهل آنجا قدرت نمائى كرد.

اهل روستا نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آمدند و رفتار فرستاده ى ابوبكر را به حضرت اطلاع دادند.

اميرالمؤمنين عليه السلام اسبى كه «سابح» نام داشت فرا خواند و عمامه ى مشكى بر سر بست و دو شمشير حمايل نمود و اسب ديگر خويش كه «مرتجز» نام داشت نيز همراه برداشت و با امام حسين عليه السلام و عمار ياسر و فضل بن عباس و عبداللَّه بن جعفر و عبداللَّه بن عباس حركت كردند تا به روستا رسيدند.

بزرگ آن روستا حضرت را به مسجد «القضاء» در آنجا برد. اميرالمؤمنين عليه السلام امام حسين عليه السلام را سراغ اشجع فرستاد، ولى اشجع از آمدن امتناع ورزيد. وقتى امام حسين عليه السلام نيامدن او را گزارش داد حضرت عمار را فرستاد. عمار با او درگير شد و خبر به اميرالمؤمنين عليه السلام رسيد. حضرت جمعى را كه همراهش بود سراغ او فرستاد و فرمود: از او نترسيد و او را نزد من بياوريد. و قتى او را كشان كشان آوردند حضرت فرمود: واى بر تو؟ به چه حقى اموال اهل بيت را تصرف نموده اى؟

اشجع گفت: تو به چه دليل اين مردم را در حق و باطل مى كشى؟

حضرت فرمود: «آرام باش كه جرم من نزد تو كشتن برادرت در جنگ هوازن است...»! در اينجا اشجع پاسخهاى نامناسبى به حضرت داد و فضل بن عباس برآشفت و شمشير كشيد و سر او را همراه دست راستش از تن جدا كرد!

سى نفر كه همراه اشجع آمده بودند حمله آوردند ولى اميرالمؤمنين عليه السلام با يك نگاه همه را به عقب راند بطورى كه همگى فرياد اطاعت برآوردند.

حضرت فرمود: «اُف بر شما، سر صاحبتان را نزد ابوبكر ببريد...» و آنان سر بريده ى اشجع را نزد ابوبكر آوردند. ابوبكر مردم را جمع كرد و داستان را بازگو كرد و از مردم خواست خود را براى مقابله با اميرالمؤمنين عليه السلام آماده كنند! ولى مردم چنان سر بزير افكنده بودند و وحشت داشتند كه در نهايت به او گفتند: اگر خودت همراه ما بيايى به جنگ على بن ابى طالب مى رويم!! عمر پيش آمد و گفت: كسى جز خالد بن وليد نمى تواند به جنگ او برود.

خالد با پانصد سوار حركت كردند تا به محلى كه حضرت آنجا بود رسيدند. و قتى لشكر خالد از دور ظاهر شد اميرالمؤمنين عليه السلام بعنوان بى اعتنايى افسار اسب را بستند و در كنارى بخواب رفتند، تا آنكه از صداى شيهه ى اسبان از خواب بيدار شدند و فرمودند: خالد براى چه آمده اى؟ خالد گفت: خود بهتر مى دانى! و حضرت را تهديد كرد!

حضرت فرمود: اى خالد، مرا به خود و پسر ابوقحافه مى ترسانى؟

خالد گفت: من مأمورم اگر دست از كارهايت بر ندارى تو را اسير كرده نزد او ببرم!!

حضرت فرمود: مثل تو مى خواهد مرا اسير كند؟ اى پسر زنِ مرتد از اسلام...؟ اگر بخواهم تو را بر در همين مسجد به قتل مى رسانم.

خالد بار ديگر سخنان خود را تكرار كرد. در اينجا حضرت ذوالفقار را از نيام بركشيد و آنرا به سوى او گرفت.

خالد كه اين منظره را ديد وحشت زده گفت: تا اين حد قصد نداشتم. حضرت در همان حال نوك ذوالفقار را بر كمر خالد گذارد و او را از اسب به زير انداخت. اين منظره اصحاب خالد را به وحشت انداخت و به التماس از حضرت خواستند از آنها درگذرد و اين در حالى بود كه خالد از درد آن ضربت بى حركت و ساكت مانده بود.

حضرت فرمود: اى خالد، عجب براى خائنين و بيعت شكنان مطيع هستى؟ آيا روز غدير براى تو كافى نيست؟ بدانكه اگر تو و دو رفيقت ابوبكر و عمر قصد سوئى نسبت به من داشته باشيد اول كسانى خواهيد بود كه به دست من كشته مى شويد. سپس فرمود: بخدا قسم خالد را جز آن خائن ظالم حيله گر يعنى پسر صهاك نفرستاده است، چرا كه او دائماً قبائل را بر ضد من تحريك مى كند و از من مى ترساند و گذشته ها را در ياد آنان زنده مى كند و بزودى هنگام جان دادن نتيجه ى كارش را خواهد ديد. بهر حال اميرالمؤمنين عليه السلام با گروه خود و خالد با گروه خود به مدينه بازگشتند و خالد قضايا را براى ابوبكر و عمر بازگو كرد.

ابوبكر از عباس درخواست كرد كه اميرالمؤمنين عليه السلام را فرا خواند تا درباره ى اشجع با حضرت صحبت كند.

عباس اميرالمؤمنين عليه السلام را صدا زد. وقتى حضرت نشست عباس گفت: ابوبكر مى خواهد درباره ى آن ماجرا با شما صحبت كند. حضرت فرمود: اگر او مرا فرا مى خواند نمى آمدم.

ابوبكر گفت: اى ابوالحسن، براى مثل تو چنين كارى را مناسب نمى بينم!!

حضرت فرمود: كدام عمل؟ ابوبكر گفت: مسلمانى را بغير حق كشته اى؟ حضرت فرمود: پناه بر خدا كه مسلمانى را بكشم، چرا كه وقتى كشتن او واجب باشد نام اسلام از او برداشته شده است. و اما كشتن «اشجع»، بدانكه اگر اسلام تو هم مثل

اسلام اوست عجب به رستگارى بزرگ دست يافته اى!!!؟ و من او را به حجت پروردگارم كشته ام و تو حلال و حرام را بهتر از من نمى دانى!

اشجع ملحد منافقى بود كه در خانه اش بتى از سنگ داشت و هر روز دست بر سر و روى او مى كشيد و سپس نزد تو مى آمد! عدالت خداوند اقتضا نمى كند كه مرا بخاطر كشتن بت پرستان و ملحدان مؤاخذه كند.

پس از سخنان طولانى كه بين اميرالمؤمنين عليه السلام و ابوبكر رد و بدل شد حضرت همراه عباس برخاستند و به خانه آمدند. حضرت در بين راه به عباس فرمود: اى عمو، اينان را رها كن. آيا روز غدير برايشان كافى نبود؟ بگذار هر قدر مى خواهند ما را ضعيف بشمارند كه خداوند صاحب اختيار ما است و او بهترين حكم كنندگان است.

دفاع ائمه و بزرگان دين از فدك [درباره ى موارد دفاع ائمه عليهم السلام در مسئله ى فدك به آدرسهاى زير مراجعه شود: ]اميرالمؤمنين عليه السلام: بحار الانوار: ج 29 ص 140 ح 30.

امام حسن مجتبى عليه السلام: بحار الانوار: ج 10 ص 142.

حضرت زينب عليهاالسلام: بحار الانوار: ج 29 ص 107، 216، 218، 219، 239.

امام باقر عليه السلام: بحار الانوار: ج 29 ص 109، 121، 157، 216.

امام صادق عليه السلام: بحار الانوار: ج 29 ص 114، 118، 119، 120، 124، 127، 134، 156، 189، 194 ،216.

امام كاظم عليه السلام: بحار الانوار: ج 29 ص 396، ج 48 ص 157.

امام رضا عليه السلام: بحار الانوار: ج 29 ص 105.]ائمه عليهم السلام خود بزرگترين حافظان مسئله ى فدك و مدافعان آن بوده اند، و در زمانهاى بسيار سخت ذكر آن را فراموش نكرده اند. از اميرالمؤمنين و امام حسن و امام حسين و امام سجاد و امام باقر و امام صادق و امام كاظم و امام رضا عليهم السلام روايات مفصلى نقل شده كه در آنها مسئله ى فدك را مطرح كرده اند.

همچنين از حضرت زينب كبرى عليهاالسلام بعنوان ناظر و شاهد بر خطابه ى مادر در مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله چندين روايت نقل كرده كه خطبه ى كامل حضرت را براى مردم بازگو كرده اند.

از سوى ديگر تنى چند از صحابه ى پيامبر صلى الله عليه و آله مانند ابوسعيد خدرى و عطيه عوفى ماجراى فدك را براى مردم نقل كرده اند. [ابوسعيد خدرى: بحار الانوار: ج 29 ص 111، 121، 123. عطيه عوفى: بحار الانوار: ج 29 ص 121، 122، 245.]

دفاع اميرالمؤمنين از فدك بعنوان شاهد كل ماجرا

در بخش هاى قبل مطالب مفصلى از دفاعيات اميرالمؤمنين عليه السلام درباره ى مسئله ى فدك ذكر شد كه همزمان با وقوع ماجراى غصب به انجام رسيده بود. ولى آنحضرت در طول عمر خود ياد فدك را فراموش نكردند و به مناسبتهاى مختلف نامى از آن آوردند و حق غصب شده ى زهرا عليهاالسلام را متذكر شدند.

اينك فرازهاى حساسى از اين موارد بعنوان نمونه ذكر مى شود:

هنگام شهادت دادن بر فدك

آنگاه كه شهادت اميرالمؤمنين عليه السلام را به نفع فاطمه عليهاالسلام در مسئله ى فدك نپذيرفتند

حضرت به ابوبكر فرمود: «اكنون كه ما را كاملاً مى شناسيد و منكر مقام ما هم نيستيد، و با اين همه شهادت و گواهى ما براى خودمان پذيرفته نمى شود و شهادت پيامبر صلى الله عليه و آله هم مورد قبول نيست، پس انا للَّه و انااليه راجعون. اكنون كه براى خودمان ادعائى داريم از ما شاهد مى خواهيد؟! آيا كسى نيست كمك كند؟!

شما بر حكومت خدا و رسولش حمله برديد و آنرا از خانه اى به خانه ى غير آن وارد كرديد و حجتى هم در بين نيست، ولى بزودى آنانكه ظلم كردند مى فهمند به كجا باز مى گردند».

سپس به حضرت زهرا عليهاالسلام فرمود: «برگرد تا خدا بين ما حكم كند و او بهترين حكم كنندگان است». [بحار الانوار: ج 29 ص 199.]

هنگام شهادت فاطمه

عباس بن عبدالمطلب نزد اميرالمؤمنين عليه السلام فرستاد كه براى نماز بر فاطمه عليهاالسلام و حضور در جنازه ى آنحضرت او را خبر كند.

حضرت فرمود: فاطمه دختر پيامبر صلى الله عليه و آله دائما مظلوم و از حق خود محروم بود و ارثش به او داده نشد، و سفارش پيامبر صلى الله عليه و آله درباره ى او و حق فاطمه عليهاالسلام و حق خداوند مراعات نشد، و خداوند كافى است كه حَكَم و داور و حاكم و انتقام گيرنده از ظالمين باشد. [بحار الانوار: ج 43 ص 210.]

بعد از دفن حضرت زهرا

آنگاه كه اميرالمؤمنين عليه السلام خاك سپارى حضرت زهرا عليهاالسلام را به اتمام رسانيد و دست از غبار قبر تكانيد، خطاب به پيامبر صلى الله عليه و آله چنين عرضه داشت: «سلام بر تو اى پيامبر خدا... بزودى دخترت به تو از اجتماع امتت بر غصب حق او خبر خواهد داد. از

او بطور مفصل سؤال كن و از احوال واقع شده خبر بگير... در پيشگاه خدا ثبت است كه دخترت پنهانى دفن شود و حق او غصب و ارث او منع گردد، در حاليكه هنوز فاصله ى زيادى نشده و ياد تو فراموش نگشته است». [بحار الانوار: ج 43 ص 193، 211.]

در زمان حكومت عثمان

حضرت در مجلسى كه بنى هاشم در زمان عثمان تشكيل داده بودند چنين فرمود: عمر به يقين مى دانست كه فدك در دست فاطمه عليهاالسلام است و محصول آنرا به مصرف رسانيده است، ولى او را تصديق نكرد و سخن ام ايمن را هم نپذيرفت. او حق چنين كارى را نداشت و نبايد فاطمه عليهاالسلام را در ملك خويش متّهم مى كرد. شگفت از اين است كه مردم كار او را زيبا توصيف نمودند، و چنين برداشت كردند كه تقوا و ورع آنان را به اين كار واداشته است. كار زشت آنان را اين جهت بار ديگر جلوه ى زيبائى داد كه گفتند: «فاطمه غير حق نمى گويد، ولى اگر شاهدى غير ام ايمن داشت برايش امضا مى كرديم»! و با اين سخن نزد جُهّال منزلتى براى خود كسب كردند.

سپس اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: آنها چه كاره بودند و چه كسى به آنان اجازه داده بود كه حكومت كنند و چيزى را به كسى بدهند يا از كسى منع كنند. ولى امت به آنان مبتلا شدند، و آنان خود را در چيزى كه حقشان نبود و علم آنرا نداشتند داخل كردند. [كتاب سليم: ج 2 ص 677.]همچنين فرمود: آيا غير آن اعرابى كه بر پاى خود بول مى كرد و با بول خود تطهير مى نمود كس ديگر نبود كه براى آنان در حديث جعلى «النبى لايورث» شهادت دهد؟ [كتاب سليم: ج 2 ص 694.]

در زمان حكومت حضرت در كوفه

اميرالمؤمنين عليه السلام در كوفه خطاب به جمعى از اهل بيت و شيعيانش فرمود: «اگر بخواهم فدك را به وارثان فاطمه عليهاالسلام برگردانم لشگرم از اطرافم پراكنده مى شوند، بطورى كه در سپاهم نمى ماند جز خودم و عده ى كمى از شيعيانم كه معتقد به فضيلت و امامت من از كتاب خدا و سنت پيامبر صلى الله عليه و آله هستند». [كتاب سليم : ج 2 ص 720 . بحار الانوار: ج 29 ص 383.]

آخرين سخن اميرالمؤمنين درباره ى فدك

آخرين سخن اميرالمؤمنين عليه السلام درباره ى فدك همان بود كه در نامه به ابن حنيف ذكر كردند: «از آنچه زير آسمان است فدك در دست ما بود، كه نسبت به آن هم عده اى بخلشان برانگيخته شد و عده اى بدان كارى نداشتند، و خداوند حكم كننده ى خوبى است. من فدك و غير فدك را مى خواهم چكنم»! [نهج البلاغه: نامه ى 45.]بهر حال اينكه اميرالمؤمنين عليه السلام در طول عمر خود بارها و در شرايط مختلف مسئله ى فدك را مطرح مى كند، حاكى از اهميت فوق العاده ى آن است و اين نهيبى ديگر بر كسانى است كه مسئله را سبك مى شمارند.

تناقض در گفته و عمل غاصبين فدك

مطالب مربوط به جواب غاصبين فدك در بخشهاى گذشته ذكر شد. گذشته از اينها دوگونه گيهاى واضحى در سخنان و عمل آنان بچشم مى خورد كه دانستن آن براى مدافعان فدك لازم است:

1. چند گونه گى در حديث جعلى. حديث «النبى لايورث» كه بعنوان پشتوانه ى غصب فدك جعل شده بود در گفته هاى غاصبين به صورتهاى مختلف نقل شده است. گاهى به دو كلمه اكتفا شده و گاهى پسوند مفصلى به آن اضافه شده، و گاهى قالب كلام ديگر گونه است. بايد هم چنين باشد چرا كه وقتى اصل مطلب جعلى شد اضافه و كم كردن بر آن جز زياده بر جعل چيزى ديگر نخواهد بود.

گاهى مى گفتند: «پيامبران ارث نمى گذارند». گاهى اضافه مى كردند كه: «پيامبران علم و حكمت و نبوت را به ارث مى گذارند». گاهى اضافه ى ديگرى هم بميان مى آمد كه: «آنچه از او باقى بماند صدقه است»، و گاهى سخن اول را فراموش مى كردند و به نفع خود آنرا تغيير مى دادند كه: «هر چه از او بماند در اختيار ولى امر است كه هر گونه مى خواهد به مصرف برساند»! [بحار الانوار: ج 29 ص 190.]همچنين در شكل نقل گاهى ابوبكر آنرا ادعا مى كرد كه از پيامبر صلى الله عليه و آله شنيده است و گاهى به عايشه نسبت مى داد كه او شنيده است. گاهى عمر شاهد ابوبكر بود و گاهى عايشه و حفصه را شاهد مى آورد. بهرحال اين تناقضات بخاطر اين بود كه اصل مطلب كذب محض بود و براى منافع خاصى كه در نظر داشتند جعل شده بود، و به اقتضاى منافع به آن زياد و كم مى كردند.

2. ابوبكر سخن جابر را درباره ى اموال بحرين بدون شاهد قبول كرد ولى سخن فاطمه عليهاالسلام را درباره ى فدك قبول نكرد و شاهدان او را هم نپذيرفت! حضرت زهرا عليهاالسلام در سخنانش صريحاً به اين مسئله اشاره كرد و آنان را زير سؤال برد. [بحار الانوار: ج 29 ص 194.]3. ابوبكر كه در مقابل كلام فاطمه عليهاالسلام تسليم شد و نوشته اى مبنى بر بازگرداندن فدك نوشت و به آنحضرت داد، در واقع حديث جعلى خود را نقض كرد و آنگاه كه عمر نوشته ى ابوبكر را محو و پاره كرد نقضى بر نقض اول انجام داد. [الغدير: ج 7 ص 194.]4. خانه ى پيامبر صلى الله عليه و آله را ارث پيامبر حساب كردند و به عايشه كه همسر پيامبر صلى الله عليه و آله بود دادند تا بعدها ابوبكر و عمر در آنجا دفن شوند، و در همين حال ارث را از فاطمه عليهاالسلام دختر پيامبر صلى الله عليه و آله ممنوع دانستند.

5. عايشه و حفصه كه در حديث «النبى لا يورث» شاهد ابوبكر بودند، در زمان عثمان براى طلب ارث پيامبر صلى الله عليه و آله نزد او آمدند!

عثمان كه خود از طرفداران غصب فدك و در متن ماجرا بود خطاب به عايشه كه براى طلب ارث پيامبر صلى الله عليه و آله نزد او آمده بود گفت: «آيا تو نبودى كه با مالك بن اوس نصرى شهادت داديد كه «پيامبر ارث نمى گذارد» و حق فاطمه را مانع شديد؟ چگونه امروز از من ميراث پيامبر را مى خواهيد»؟! [بحار الانوار: ج 31 ص 483 ح 7. كتاب سليم: ج 2 ص 694.]6. عمر وقتى به حكومت رسيد فدك را به وارثان پيامبر صلى الله عليه و آله باز گرداند، و عباس با اميرالمؤمنين عليه السلام بر سر آن اختلاف نمود. حضرت فرمود: «پيامبر صلى الله عليه و آله آن را در زمان حياتش به فاطمه داد»، ولى عباس قبول نمى كرد و مى گفت: «ملك پيامبر صلى الله عليه و آله است و من وارث اويم». [الغدير: ج 7 ص 194.]اين ضد و نقيض گويى عمر و بالاتر از آن تناقض در عمل است كه حل و فصل را به قيامت مى گذارد تا حساب يكسره شود.

/ 31