بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
مشكوة ـ شمار? 22، بهار68 « اين مقاله براساس قاعد? معروف فلسفي و عرفاني ( امكان اشرف) تهيه شده است هر چند از روايات اهلبيت و ادعيه و زيارات هم ميتوان شواهدي بر آن جست. »مشكوة يكي از مهمترين انگيزهها كه به ضرورتِ وجودِ مستمرِ امام- خليفةالله، وليّ الله- در ميان نوع انساني مي انجامد، تحليل موضع وجوديِ امام در بافتِ هستي است. آنچنان كه خواهيم ديد، قلمرو طبيعت هنگامي واقعيّت مييابد و انسجام و هماهنگي آن تداوم پيدا ميكند كه خليف? الٰهي تظاهر وجودي داشته باشد. از رهگذر نمود اوست كه آن نظام از سياهي نيستي ميرهد و پرتو هستي مييابد. براي آنكه به اين موضع وجودي پي ببريم، ناچار از بيان چند مفهوم بنيادي دربار? سريان هستي به واقعيّتها هستيم. با دريافت اين زمينهها، آمادگي ضروري فهم موضع امام، فراهم ميآيد: 1- آن هنگام كه انسان جامه بدنش را فرو مينهد و وابستگيهايي كه او را سخت به طبيعت و قلمرو مادّي پيوسته، از ميان برميدارد، اين زنجيرها را كه از لذتهاي جسماني آغاز ميشود و تا محدود? ژرفترين انديشهها گسترش مييابد، ميگسلد؛ واقعيت فقير و متطوّر خويش را مشاهده ميكند؛ مييابد- نه آنكه بينديشد، گمان برد، و يا تعقّل كند- كه سراسر فقر، نياز، وبيچيزي است. هيچگونه بهرهاي از نمود استقلالي- هر چند ناچيز – ندارد. خويشتنش را وابسته به واقعيّتي مييابد كه از او و به او بهره از هستي گرفته و هرگونه تظاهر كماليش از او و به او نمود پيدا كرده است. آن واقعيّت را كه روشني به او يافته، ظاهرتر از ظهور خودش بر خودش ميبيند، اما آن را كه توأم با اين چنين شدّتي ظهور يافته است، نميتواند توصيف كند و هيچگونه تبييني از او ارائه دهد، زيرا هيچگونه مرز و تحديدي براي او نيافته تا در چارچوب دريافتهاي برخاسته از پديدههاي امكاني- كه مرزبندي از واقعيتشان جدا نميافتد- بتواند سخن از او بگويد. از اين رو، تنها بيانش در هر حال، تسبيح و تنزيه آن واقعيّت آشكار است، يگانه سخنش توصيف به اوصافي است كه آن واقعيت، دربار? خويش گفته است. اين چنين رفتاري ناشي از آن است كه آن واقعيّت را در لايتناهي و بيانتهايي رؤيت ميكنيم. و به سخني ژرفتر، اين بيان از او نيز، چون در دريافت محدود كنوني ما تعيّن مييابد، اگر چه اشاره به عدم تعيّن دارد، بايد رها شود و ضروري است او را در لايتناهي، بيانتها و نامحدود بدانيم؛ يعني خدا برتر از لايتناهي بما لايتناهي است. اين چنين شيئيت وجداني كه در شدت لايتناهي، در حد اعلاي نامحدودي و بيانتهايي است، در همگي كمالهايش نيز هيچگونه تعيني را نمييابيم؛ قدرت، آزادي، جلال، كبريايي، عظمت، هيمنه و رحمت، همه و همه را در بيمرزي و تحديد ناپذيري مينگريم. در اين ميان، فعّاليّت او نيز بيمرز جلوه ميكند. براي فيّاضيّت او نيز، به هيچ روي نميتوان محدوديتي به نظر آورد. فعّاليّت خداوند، كمّاً و كيفاً محدوديتي نميپذيرد. افعال او تنوعي غير محدود و شمارشناپذير دارد، كيفيّت كارهايش نيز به حدّي محدود نميشود. بجاست در اينجا اين نكته را گوشزد كنيم كه بيمرزي فعّاليّت و فيّاضيّت خدا- به هر شكلي- منجر به آن نميشود كه لزوماً دامن? فعّاليت او بيآغاز تلقّي شود. تجديد ناپذيري فيّاضيت الٰهي، آن گاه ضرورت بيآغازي را به دنبال دارد كه كارهاي او را به شيو? عِلّي بدانيم و او را علّت تامّ? آفرينش در نظر آوريم. و از آنجا كه صدور معلول از علّت تامه، بيهيچ درنگي- كه لزوماً زماني نيست- روي ميدهد، فعاليت او نيز مستمراً انجام پذيرفته و ميپذيرد. امّا اين تبيين واقعي از فعاليت خدا نيست زيرا فعاليت خدا به فاعليت است، نه عليت. و در فاعليت، فعل، تقدير و ضرورت نهائي خود را از حريت- همان كمالي كه پرتوي از آن را در خود وجدان ميكنيم- ميگيرد. و سرشت اين عنصر تعيينكننده، با هرگونه ضرورت و لزومي سازگار نيست. از اين رو فعاليت خداوند، آغاز دارد، امّا سرانجامي براي آن نيست.[1] از سويي مجموع? ممكنات كه زمين? سرياني فيّاضيّت الهي هستند، اگر چه پرشمارند و تعددناپذير، اما محدوديت و تعيّن از آنها جدايي ناپذير است، زيرا به هيچ روي نميتوانند بدون محدوديت و تعيّن تلقي شوند. براين پايه است كه افاضه بيمرز خدا- كه نمود بخش عناصر آن مجموعه است- به سبب اين محدوديت ذاتي تعدد پيدا ميكند. زيرا ممكن نيست فيض لايتناهي خداوندي در ظرف محدود ممكنات به يكباره تظاهر يابد. از اين رو، در زمين? استمرار افعال خداوندي، تقدّم، تأخر و تعدد به چشم ميآيد. در نظر آوريد كه ميخواهيد «اقيانوس آرام» را در بركهاي نشان دهيد. بديهي است كه محدوديت ضروري بركه، امكان نمود يكباره اقيانوس را- با آن همه گستردگي و گوناگوني- از ميان برميدارد. تنها هنگامي بخشهاي متنوع و شگفتانگيز اقيانوس و جانوران و گياهان اعجابآميز آن را ميتوانيم در بركهاي بنمايانيم كه مستمراً اقيانوس را از بركه بگذرانيم. اين مثال ميتواند زمينهاي براي توجه به ضرورت تعدّد و تقدّم و تأخّر فيّاضيت غير محدود خداوند، و محدوديت ذاتي مجموعه پديدههاي امكاني فراهم آورد، اگر چه ساحت قدس ا و از اشارهگري هرگونه تمثيلي منزّّّّّّّّه و مبرّا است. كوتاه سخن: خداوند را در قدّوسيّت از سبّوحيّت مييابيم. او را برتر از لايتناهي بما لايتناهي مينگريم، همچنين فعاليت او نيز بيمرز برايمان جلوه ميكند، اما لزوماً بيآغازي، خصيص? اين تحديدناپذيري نيست و نهايةً محدوديت ممكنات شمارهناپذير به تظاهر تعدد، تقدم و تأخر در افعال خدا ميانجامد. 2- هر يك از انسانها، به وضوح در خود مييابد كه با نظام ويژهاي فعّاليت ميكند. در محدود? پديدههايي كه به تمليك وجودي از واقعيّت مييابند، آنهايي تقدّم پيدا ميكنند كه از تنزّه بيشتري برخوردار باشند، و مجموع? تقيّد و تعيّنهاي ذاتي آنها كمتر باشد. در گذر از شكل گرفتن وجودي اين پديدهها است كه پديدارهاي پايينتر، آنهايي كه محدوديت بيشتري دارند و از تنزّه و دوري كمتر نسبت به عدم تحديد بهرهورند، نمود مييابند. هنگامي كه ميخواهيد فرازي را بنويسيد در آغاز«شكل كلي نوشتن» را ايجاد ميكنيد، آنگاه آن را محدوديت ميبخشيد و «تقدير خاصي براي آن شكل» پديد ميآورديد و چارچوب? ويژهاي را براي نوشتن فراهم ميآوريد، سپس با بكار انداختن اندامها و بكار گرفتن قلم، كاغذ و ... آن فراز را مينويسيد. اين جرياني است كه وجداناً در كارهايتان مينگريد. براين پايه، نخست آن پديدهاي تحقّق ميگيرد كه تنها خصلت امكاني آن، بدون نياز به شرايط و عوامل ديگر جزء اين خصلت، در پيوند با تمليك وجودي انسان، كفايت در نمود يافتنش ميكند. و در پي موجود شدن آن واقعيت است كه پديدههاي محدودتر و مقيّدتر در سريان تمليك وجود، به قلمرو هستي دست مييابند. نمون? ملموستر از اين دريافت عام در گسترش دامنه ايجاد را ميتوانيم در رفتار انسان مشاهده كنيم: گروهي را به خان? خود دعوت كردهايد و سفرهاي گسترانيدهايد و خوراكها و غذاهاي گوناگوني را برايشان فراهم كردهايد. در توزيع طعام، ميبينيد تمايل طبيعي آزادانه شما به اين است كه غذاي هر چه بهتر و بيشتر را در برابر مهمان بزرگتر و عزيزتر قرار دهيد و بر همين معيار از ديگران پذيرايي كنيد. اين خواست نموداري ديگر از اصل گذشته در افاضه و بخشش است كه در ترازي پايين انجام گرفته است. از اين رو، اين حقيقت عام مبتني بر دريافت وجداني روشن ميشود كه: در نظام هستي ابتدا پديدهاي شكل ميگيرد كه تقيّد كمتري داشته باشد و تنها نهاد امكاني- و نه چيز ديگر- بنياد واقعيت يافتنش را همراه با تمليك وجودي ديگري فراهم آورد. و تنها در گذر اين واقعيت است كه پديدههايي كه متناسباً از تنزّه كمتري برخوردارند از وجود، بهره ميگيرند. اين اصل ميفهماند كه پديد? اخسّ در پي نمود يافتن پديد? خسيس شكل ميگيرد. و اين، به دنبال نمايان شدن پديدار شريف صورت ميبندد، و پديد? شريف نيز تنها از مجلاي وجودي پديدار اشرف نمايش وجودي مييابد. بديهي است كه پديدهاي كه در تراز بالاتري جاي گرفته است و به كانون فيضان وجود نزديكتر است، از شدّت وجودي بيشتر، تنزّه افزونتر و مجموع? كمالات گسترده تر و ژرفتر، بهرهمند است. زيرا تقرّب وجودي شديدتر به طامس الوهيت كه سرآغاز همگي كمالها چون رأفت، قهر، غلبه، سلطان، رحمت، محبت، انس، قدرت، حرّيت، وقار، عظمت، جلال، هيمنه، و ... و ديگر صفات عليا است، زمينه آن است كه در كُنه وجودي آن واقعيت، تجليّات گستردهتر، متنوعتر و شديدتري ظاهر شود. و هر اندازه بر بُعد وجودي پديدهاي از اين سرچشمه افزوده شود، تقيّد افزوده شده، از دامنه تظاهرات وجودي كاسته ميشود. بر پاي? آنچه يادآوري كرديم: شكلگيري پديدهها به نظام ويژهاي است هر اندازه تنزّه پديده بيشتر باشد و شدّت وجودي برتري داشته باشد، تقدّم وجودي متناسبي در پيوند با پديدههاي ديگر دارد كه از اين صفات، بيبهرهاند، و اينها متناسباً در سريان تمليك وجود، از آن پديدههاي متنزه و برتر واقعيّت مييابند. و ممكن نيست پديدههاي نخستين تحقق نايافته، دومين پديدهها شكل گيرند. 3- آنچه دربار? نظام شكل يافتن پديدهها گفتيم در قلمرو طبيعت نيز تعميم مييابد. اين واقعيت كه تمليك هستي از اشراف به اخس و از اعليٰ به ادنيٰ سريان مييابد، در همگي مراحل وجود مشهود است. در محدود? تكوين، گاه تقدّم و تأخّرهاي زماني، ميان موجوديتّهايي كه پائينتر از ديگران يا برتر از مجموع? ديگرند، به چشم ميخورد. ولي اندك تدقيقي در بافت تكوين يافتنِ موجودات، نمود اصل گذشته را نشان ميدهد، زيرا در فعل و انفعالهاي وجودي آشكارا دريافت ميشود كه درخت، سبب ذاتي بذر است و همچنين حيوان، بنياد نمود يافتن نطفه؛ فاعليت واقعي وجودي، ميان نوع عالي به نوع داني است اما در همين محدوده ميبينيم نطفه در شكل گرفتن حيوان، و بذر در رشد يافتن درخت تأثير مينهد. لكن بايد دانست كه اين تأثير ذاتي نيست، بلكه بذر سبب مُعِدّ درخت، و نطفه علّت اِعدادي حيوان است. بنابراين اگر چه بعضي از افراد انواع اخس نسبت به برخي از اشخاص انواع اشرف تقدّم زماني دارند، اما همواره اين نوع اشرف است كه علّت وجودي نوع اخسّ ميباشد و تقدّم ذاتي و طبيعي دارد. نوع داني به منزله زمينه آمادگي و تهيّؤ براي فيضان وجود از مقطع بالاتر ميشود. از نظر ديگر، در طبيعتهاي كلّي كه بيانگر تمايز واقعيتهاي تكويني از يكديگرند و تراز وجودي آنها را تشخص ميبخشد، اصل گذشته، جرياني تشكيكناپذير دارد. زيرا بنابر دريافتي كه از نظام هستي به دست ميآيد، واقعيتي كه تنزه بيشتري دارد و تحقق آن منوط به مجموع? كمتري از تقييدها و وابستگيهاست تقدّم وجودي پيدا ميكند. اين دريافت دربار? انواع و طبايع كلّي مطابقت دارد. زيرا اگر به واقعيّت طبيعت كليّه و صورت نوعيه پديدهها توجه شود، ميبينيم تمايل به تجرّد دارند و به هنگام تحقق نيازمندي ذاتي به فراهم آمدن قابليّتها، استعدادها و مادّه ندارند. بلكه بر پاي? همراهي عوارض و احوال انفعالي، افتقار آنان نمود مييابد. از اين رو ثبوت ذاتي تقيّدهاي گذشته- كه زمين?كاهش تنزّه نسبي انواع را فراهم ميآورد- عَرَضي ميشود و ذاتي به شمار نميآيد. براين پايه آنچنان كه سيلان هستي از برتر به فروتر انجام ميگرفت، در قلمرو انواع و طبيعت كلّي پديدارهاي تكويني نيز، نخست نوع برتر شكل ميگيرد و تنها در پي واقعيت يافتن خارجي آن است كه نوع فروتر، از هستي بهرهمند ميشود. كوتاه سخن: تقدم و تأخّر زماني كه در ميان پديدههاي طبيعي نمايان ميشود، ناشي از سببيّت اعدادي انواع اخسّ نسبت به اشرف است، اما سببيّت ذاتي تمليك وجودي همواره از نوع عالي به داني است، يعني نظام وجود يافتن انواع و طبايع كلّي چون ساخت ايجاد گشتن ابداعيّات ميشود. 4- توجه به نظام پديدههاي طبيعي، به سهولت، ترتيب وجودي انواع اين قلمرو را تبيين ميكند. هنگامي كه تظاهرات وجودي نوع جماد را با نوع گياه ميسنجيم، ميبينيم گياهان نمودهاي برتري را نشان ميدهند. گياه در دل خاك نفوذ ميكند، مواد كاني و آب درون خاك را ميگيرد، با واكنش فتوسنتز در موادّي كه جذب كرده دگرگوني پديد ميآورد و آن را به غذا تبديل ميكند، از رهگذر اين تكاپو رشد ميكند و بر تناوري و برافراشتگياش افزوده ميشود. نوع حيوان را كه با گياه ميسنجيم فعاليتهاي گستردهاي را ميبينيم كه حكايت از برتري وجودي آن نوع ميكند. جانوران از گياهان تغذيه ميكنند و اشكال گوناگوني از فعاليتها را انجام ميدهندكه مبتني به نوع آگاهي ميشود. نوع انسان نيز در اين ميان، برجستگي و امتياز خاصي را نمايان ميكند، گونهگوني گسترده فعاليتهاي انسان، كمّاً و كيفاً، نشان دهند? موقعيت خاص اين نوع است. تحوّلهايي كه او در قلمرو طبيعت در محدود? جمادها، گياهان و جانوران انجام ميدهد، پرشمار است. نفوذ و سيطره انسان بر اينان گسترانيده شده است، و در دامن? وسيعي در اين قلمرو، تصرّف ميكند. به سخني ديگر، اين قلمرو در تسخير وجودي اوست. رابطه تسخيري ميان انواع انسان، حيوان، گياه و جماد كه همراه با دريافت انسجام در اين چنين بافتي براي هر يك از آنهاست، نشان دهند? توزيع مراتب وجودي آنها است، زيرا هر ترازي كه پيوند وجودي با ترازي برتر داشته باشد، جهت تكاپوي طبيعياش پيوستن بر آن تراز برتر است. اين چنين خصلتي در ميان انواع گذشته، آشكارا به نظر ميآيد. اين دريافت بديهي و ملموس، با به ثبوت پيوستن خصلت تكاملي نظامهاي طبيعي و تكاپوي متمايل به آگاهي آنان، همچنين ويژگي واسطهگري آنها از ديدگاهي ديگر تبيين ميشود.[2] به هر حال، اين واقعيتي روشن است كه: نوع انسان، برتر از حيوان، گياه، و جماد ميباشد كه اينها نيز متناسباً از برتري نسبت به يكديگر برخوردارند. 5- در ميان افراد انساني كه نوع ويژهاي را شكل ميدهند، مجموعهاي از انسانها به چشم ميخورند كه در زمر? امامان، خلفاي الٰهي واقع ميشوند اينان از ديدگاه چارچوبه بشري، همانند ديگر افراد اين نوع هستند اما به سبب ويژگي خاصّشان از تمايزي خاص بهرهمندند. به ضرورت وجودي اين مجموعه، از ديدگاههاي ديگر مانند: نياز نوع انسان به هدايت الهي براي پيمودن راه واقعي خارجي تكامليش يا لزوم مستمرّ عابد كامل در تبيين شيوههاي عبوديت متناسب با تجليّات گسترده الهي، به وضوح ميتوان پي برد. اينان، به سبب همين موقعيّت، رويي به سوي خالق دارند و رويي به سوي خلق. اين خصيصه- چنان كه در جاي خود به ثبوت رسيده- ميرساند كه از كمال وجودي برتري نسبت به ديگر افراد عادي نوع انسان در ابعاد گوناگون بدني و روحي بهرهورند. به سخني ديگر، در مرحلهاي برتر از مجموعه عادي انسانها ميباشند. اين تراز وجوديشان، در رابطه با واكنشي كه ديگران در برابرشان نشان ميدهند تبيين ميشود. ميبينيم انسانها بر پاي? دريافتي عميق، شهادت را در برابر اينان ميپذيرند و دست به فداكاريها و ايثارهاي شورانگيزي در آستانه اينان ميزنند. با تمام شخصيت در قلمرو امر ونهيشان قرار ميگيرند. و در اين همه، وجداناً آن انسجامي را كه بيانگر گام نهادن در مسير ارتقاي طبيعي وجودي است مييابند.[3] بار ديگر آن پيوند تسخيري همراه با دريافت تعادل كه تثبيتكنند? پيوستگي وجودي نوعي به نوعي برتر به شمار ميآيد در ميان نوع انساني- مجموعه عادي انسانها- به امامان و خلفاي الٰهي در گستر? حيات انسانيّت، آشكار ميشود. از اين رو است كه پي ميبريم مجموعه حجج الٰهيّه، نوعيّتي خاص را در ميان پديدهها ميسازند، اگر چه تشابهي ظاهري ميان اشخاص اين مجموعه و ديگر انسانهاست. بر اين پايه: خلفاي الٰهي تيرهاي برتر از نوع انساني هستند، اگر چه تشابه مادي ميان اين دو آشكار است. بايد دانست كه اين دو از نظر نشأه طبيعي همانندي دارند. و اين شباهت، پيش از آني است كه نفوس ساده هيولايي آنان با حصول ملكات و اخلاق فاضله به فعليّت برسد. ولي هنگامي كه واقعيت روحاني و قدسي معصومين عليهم السلام ملحوظ شود، نوع خليف? الٰهي برتر از نوع انسان است و تفاوتي چون تفاوت ميان انسان و حيوان در اينان نمايان ميشود.[4] اكنون كه دانستيم جريان تمليك وجود از سوي خداوند در قلمرو ممكنات با استمرار و تقدم و تأخّر همراهند، همچنين در قلمرو وجود، همواره سريان تمليك هستي از نوع اعليٰ به ادنيٰ است و حجج الٰهيه، عناصري برتر و منزّه در ميان ممكنات هستند. از اين رو به سادگي ميتوان پي برد كه در همه نشأهها، خليفةالله مجلاي فيضان وجود به واقعيتهايي است كه در آن قلمرو و مقطع وجودي واقع ميشود.[5] در نشأ? تكوين نيز، چنان كه نشان داديم، تعالي نوعي خليفةالله حقيقي است انكارناپذير از اين رو لزوماً در گذر وجودي از نوع خليفةالله، نوع انساني واقعيت تكويني مييابد و يا ديگر انواع جانوران، گياهان و جمادات موجود ميگردند. امام سبب وجودي و غايت ذاتي پديدهها است و نفوذ و مالكيت او در بافت هستي عناصر اين قلمرو جاري است، همانگونه كه در دعاي امام سجاد- علي بن الحسين عليه السلام- ميخوانيم: و الحمد لله الذّي اختار لنا محاسن الخلق و اجري علينا طيّبات الرّزق و جعل لنا الفضيلة بالملكة علي جميع الخلق فكلّ خليقة منقادة لنا بقدرته و صائرة الي طاعتنا بعزّته. و الحمد لله الذي اغلق عنّا الحاجة إلّا اليه، فكيف نطيق حمده ام متي نؤدّي شكره؟ لا. متي؟.[6] كيان طبيعت آن هنگام استواري دارد و هستي مييابد كه امام تحقق داشته باشد و از اين رو امام بنياد زمين است و ثبات ضروري اين محدوده در پيوند با فراهم آوردن امكانها و آمادگيهاي وجود يافتن و ارتقاء انواع در گرو حضور وجودي او است. رحمت وجود از سوي او وزيدن ميگيرد و گونههاي شگفتانگيز و متفاوت بركتهاي زميني به سبب او رخ مينمايد، باران باريدنميگيرد و ... «نحن ائمّة المسلمين و حجج الله علي العالمين و سادة المؤمنين وقادة الغرّ المحجّلين و موالي المؤمنين و نحن امان الارض كما انّ النّجوم امان لأهل السّماء و نحن الذين بنا يمسك السّماء ان تقع علي الارض الّا باذنه و بنا يمسك الارض ان تميد باهلها و بنا ينزّل الغيث و بنا ينشر الرّحمة و يخرج بركات اهل الارض . و لو لا ما في الارض. و منّا لساخت باهلها ...[7] امام واقعيتي است كه قوانين طبيعت بر پاي? وجود او شكل ميگيرد و اين قوانين در جهت سودمندي حياتي انسان به سبب تراز وجودي او است: ... «بنا فتح الله الدين و بنا يختمه ، و بنا اطعمكم عشب الارض و بنا انزل عليكم مطر السّماء. بنا آمنكم من الغرق في بحركم و من الخسف في برّكم و بنا نفعكم الله في حياتكم ... [8]» ماي? حيات طبيعت امام است و زمين تهي از امام نميتواند هستي داشته باشد: «اتبقي الارض بغير امام؟ قال: لو بقيت الارض بغير امام لساخت[9]» طبيعت لحظهاي بيوجود امام هستي نمييابد. و بديهي است كه اين چنين ضرورتي در لزوم امام در ميان باشد، چرا كه او عاملي است كه پرتو روشنگر وجود از كانون او به طبيعت ميتابد: «لو انّ الامام رفع من الارض ساعة لماجت باهلها كما يموج البحر باهله[10]» و يا ميبينيم: «تخلوا الارض من حجّة؟ قال: لو خلت الأرض طرفة عين من حجّة لساخت باهلها[11]» همين خصيص? تمليكي امام در هستي است كه حيات تنها يك انسان در طبيعت به ضرورت ثبوت امام ميانجامد، چرا كه پرتو هستي بايستي از كوه وجودي حجة الله بر آن انسان بتابد و از همين رو است كه حجة الله آخرين كسي است كه نشأ? طبيعت را ترك ميكند: «لو لم يبق في الأرض الّا اثنان لكان احدهما الحجّة[12]» و «انّ آخر من يموت الامام لئلّا يحتجّ احد علي الله عزّوجل انّه تركه بغير حجّة لله له[13]» با توجه به مقام وجودي امام در قلمرو آفرينش ضرورت مستمر خليفه الٰهي در محدود? طبيعت مشخص ميشود. زيرا او آن چشم? نوري است كه طبيعت را از ظلمتكده نيستي به روشنايي هستي در ميآورد و از آن رو كه هستي برترين گوهري است كه خدا در دامن ممكنات ميافكند و بالاترين نعمتي است كه در چنگ آنها مينهد و همراه با اين بهرهمندي ا ست كه ديگر خصلتهاي كمالي چون توانايي، آزادي، علم، حيات، زيبايي، جلال، وقار ... سيلان مييابد. بنابراين در مييابيم كه امام، بزرگتر گوهري است كه خداوند از گنجين? غيب در قلمرو آفرينش آشكار كرده و در پرتو درخشندگي او شب سياه نيستي به روز درخشان هستي بدل گشته است. وجود امام اين چنين نعمتي است و نعمتي وصفناشدني و بلند پايه. «و اسبغ عليكم نعمه ظاهرةً و باطنةً[14]». امام، به هر روي، وجودش در محدود? طبيعت، ضروري است، چرا كه طبيعت از ريزش وجود از قل? امام، از سرچشم? حيات مينوشد، و تنها با تداوم اين بهرهوري است كه نمودي مستمرّ مييابد. پس وجود طبيعت و انسان، بزرگترين گواه بر حضور امام است. تداوم كنوني طبيعت و انسان، شاهدي انكارناپذير در ثبوت امام روزگار ما، آخرين گوهر گنجين? ولايت، مولانا بقيّة الله الاعظم- ارواحنا فداه- است. و هم اوست كه به پرتو هستياش، طبيعت و انسان، روشنايي هستي يافته و مييابند. آن امام همام، اگر چه از انسانها پنهان گشته و به علل گوناگوني- از جمله عدم استعداد نوعيّت انسان در بهره جستن از اين خاستگاه جمل? خيرات- روي از ما برتافته است، تا گاهي كه خداوند متعال اذن دهد تا در قلمرو تشريع، مشيّتش را تحقّق بخشد، و روشنايي خيرهساز شمول نيكيها در اين محدوده را انجام رساند. در غيبت بسر ميبرد، امّا به هر روي حضورش ضروري است، و اقيانوس پر تلاطم و موج خيز وجودش- كه از سرچشم? لايتناهي خدايي خروش ميگيرد- هر لحظه صدفي بر ساحل طبيعت ميافكند. پنهاني او، بر اين پايه، به مفهوم ناشناس بودن او است، و معنايي ديگر براي آن تصور پذير نيست. غيبت، نميتواند به مفهوم فقدان او باشد، زيرا نبود او، همان، و بسته شدن طومار هستي انسان، و طبيعت، همان. اگر چه در همين روزگار- كه در پنهاني بسر ميبرد- همگي انسانها در فضاي عطرآگين وساطت هستي، از او زيست ميكنند، بر ديگر انسانها كه او را شناختهاند، و پنهانياش را بزرگترين ضايعه و نقمتي ميدانند، كه نه تنها بر انسان، كه بر سراسر طبيعت روي نموده، و از اين رو، شور و انتظار رخ نمودنش، وجودشان را گداخته، از درخشش آداب الهي و دانش خدايي او و الطاف و عناياتش بهرهمند ميشوند[15]. «اللّهمّ فلا بدّلك من حجج في أرضك، حجّة بعد حجّة علي خلقك يهدونهم إلي دينك و يعلّمونهم علمك لكيلا يتفرّق أتباع اوليائك ظاهر غير مطاع. أو مكتتم خائف يترقّب إن غاب عن النّاس شخصهم في حال هدنتهم في دولة الباطل فلن يغيب عنهم مبثوث علمهم و آدابهم في قلوب المؤمنين مثبتة و هم بها عاملون يأنسون بما يستوحش منه المكذّبون و يأباه المسرفون، بالله كلام يكال بلا ثمن لو كان من يسمعه بعقله فيعرفه و يؤمن به و يتّبعه ... ثمّ يقول فمن هذا؟ و لهذا يأرز العلم أذ لم يوجد حملة يحفظونه و يؤدّونه كما يسمعونه من العالم... أللهمّ و إنّي لاعلم آنّ العلم لايأرز كلّه، و لا ينقطع موادّه فإنّك لا تخلّي ارضك من حجة علي خلقك إمّا ظاهر مطاع أو خائف مغمور ليس بمطاع لكيلا تبطل حجّتك و يضلّ أوليائك بعد إذ هديتهم.»[16] به آن اميد كه خداوند متعال، پرده از چهر? درخشان اين نعمت باطنه برگيرد، و هرچه نزديكتر، آفرينش و انسانيت را به لقاي مسعود او برساند. [1] - دريافت صريح و وجداني، همراه با آيتيّت انسان، ما را به اين واقعيت رهنمون ميشود و كتاب و سنّت نيز همواره از فعّاليت خدا، به«فاعليت» تعبير كرده و نه «علّيّت» [2] - در ميان چهار نامتغيّر سازماني سيستمهاي ارگانيك، اين دو ويژگي به ثبوت پيوسته است. نگاه كنيد به كتاب: جهان از ديد نظامگرا، اروين لازلو، ترجمه سعيد رهنما، چاپ انتشارات مديريت صنعتي. همچنين تكاپوي ضدّ انتروپيك سيستمهاي طبيعي كه مترادف با تمايل آنان به آگاهي است، با توجه به مفهوم آنتروپي در نظريه عمومي سيستمها و اطلاعات، در نظريه اطلاعات روشن ميشود. [3] - براي تفصيل اين واقعيّت، ميتوان به احاديثي كه سخن از نشانههاي امام ميگويند، مراجعه كرد. براي نمونه نگاه كنيد به: كتاب الغيبة، ابن ابي زينب ( محمد بن ابراهيم نعماني)، طبع مكتبة الصدوق، ص 41. [4] - نگاه كنيد به: شرح الاصول من الكافي، طبع مكتبة المحمودي، ص 466. [5] - براي تشريح رواني اين حقيقت، ميتوان به رواياتي كه بيانگر ترازها و بافت خلقتند، مراجعه كرد. به بحارالانوار، علّامه محمد باقر مجلسي، مجلدات15، 27 و 57 ( طبع اسلاميه- آخوندي) رجوع كنيد. [6] - بلاغة الامام علي بن الحسين عليهالسلام، جعفر عباس الحائري، طبع مطبعة الآداب، نجف اشرف، ص 12. [7] - همان مدرك، ص29، از امام سجاد عليهالسلام. [8] - همان مدرك، ص59، از امام سجاد عليهالسلام. [9] - الاصول من الكافي، ثقةالاسلام كليني،طبع دار الكتب الاسلامية، ج 1، ص 179، از امام صادق عليهالسلام. [10] - همان مدرك، از امام محمد باقر عليهالسلام. [11] - بصائر الدرجات، ابي جعفر محمدبن حسن صفار، ص 89، از امام رضا عليهالسلام. [12] -الاصول من الكافي، ج1، ص179، از امام صادق عليهالسلام. [13] - الغيبة، نعماني، ص140، از امام صادق عليهالسلام. [14] - قرآن، سوره لقمان آيه 20، در روايات ذيل اين آيه، نعمت ظاهره و نعمت باطنه به امام ظاهر و امام غايب تأويل شده است. مراجعه كنيد به تفسير برهان، محدث بحراني، ج 3، ص 277، حديث 2 . [15] - مرحوم علامه مجلسي- قدّس سرّه- در كتاب بحارالانوار،ج 52،ص93-94، ذيل حديث شريف نبوي كه امام زمان عليهالسلام را به خورشيد پشت ابر تشبيه فرموده، بياناتي در مورد اين تشبيه دارد، كه ترجم? آن در زير ميآيد: تشبيه روزگار غيبت امام عليهالسلام به زماني كه خورشيد در سراپرد? ابرها پنهان شده است، به نكاتي چند اشاره ميكند: اول- نور وجود و علم و هدايت، از رهگذر وجود مبارك امام به آفريدگان ميرسد، زيرا بر پاي? اخبار مستفيضه، به ثبوت رسيده است كه امامان، علل غايي آفرينش مخلوقات هستند. و اگر آنان نبودند، نور هستي به ديگران نميرسيد. و به بركت امامان و شفيع نهادن آنها و چنگ زدن به آنهاست كه علوم و معارف بر خلق آشكار ميشود، و بلايا از انسانها دور ميشود. و اگر آنان در ميان نبودند، آفريدگان به سبب اعمال زشتشان، سزاوار انواع عذاب ميشدند، چنانكه خداوند ميفرمايد: «و ما كان الله ليعذّبهم و انت فيهم» ( سوره انفال آيه 33). بارها و بارها- آن چنان كه به شمار نميآيد- آزمودهايم كه به هنگام پيچيدگي كارها، دشواري امور، دوري از ساحت قدس حق تعالي و مسدود شدن درهاي فيض، چون به واسط? آنان در نزد خداي تعاليٰ شفاعت جستهايم، و به انوارشان متوسّل شدهايم، به اندازهاي كه در آن هنگام، پيوند معنوي با آنها يافتهايم، كارهاي صعب از ميان برداشته شدهاند. اين واقعيّت، بر كسي كه چشمان قلبش را روشنايي بخشيده پوشيده نيست. تبيين بيشتر اين حقيقت، در كتاب امامت گذشت. دوم- هنگام پنهان شدن خورشيد در پس ابرها، با آنكه انسانها از تابش آن بهرهمند ميشوند، هر لحظه منتظرند تا ابرها به كناري رود و خورشيد آشكار شود، تا بهرهمندي ايشان از پرتو آن بيشتر شود. همين گونه، در روزگار غيبت امام عليهالسلام نيز شيعيان مخلص او، در هر لحظه، به انتظار قيام و ظهور او نشستهاند، و از وي نوميد نميشوند. سوم- كسي كه منكر وجود امام است، با آنكه به فراواني، آثار وجود امام آشكار است، به مانند كسي است كه وجود خورشيد را در زماني پنهاني در پشت ابر، انكار ميكند. چهارم- گاهگاهي خورشيد، اگر در ابرها پوشيده باشد، براي بندگان مصلحت بارتر است، نسبت به زماني كه بيپرده ظاهر ميشود. همچنين غيبت امام، كه در زمانهايي از انسانها پنهان گشته، مصلحت بيشتري برايشان دارد. از اين رو، از ديدگانشان پنهان شده است. پنجم- در هنگامي كه ابري فرا روي خورشيد را نگرفته، آدمي نميتواند مستقيماً به آن چشم بدوزد. واي بسا، انسان به سبب ناتواني باصره، با نظر دوختن به خورشيد كور شود، و معرفتي به آن بدست نياورد. به همين گونه، ممكن است ظهور خورشيد ذات مقدس امام بر ديدگان قلب انسانها زيانبار باشد، و سبب كوري آنان از حقّ شود. ديدگانشان ، فقط توانايي ايمان آوردن به او در حال غيبت وي را داشته باشند، مانند آن كه انسان، از زير ابرها به خورشيد نگاه ميكند، بدون آنكه از اين كار، ضرري ببيند. ششم- گاهي خورشيد، از پس ابرها بيرون ميآيد، و برخي از افراد به آن نگاه ميكنند، در حالي كه برخي ديگر نميتوانند بنگرند. به همينگونه، ممكن است امام، در دوران غيبتش، بر بعضي از انسانها ظاهر شود، در حالي كه بعضي ديگر غايب باشد. هفتم- امامان عليهمالسلام، از جهت عموميت سودمندي، مانند خورشيد هستند. و تنها كساني كه كورند، نميتوانند از آنان بهرهمند شوند، همچنانكه در اخبار، آي? شريف? «من كان في هذه اعمي فهو في الآخرة اعمي و اضلّ سبيلا»( سوره اسراء، آيه 72) به اين معني دربار? آنان تفسير شده است. هشتم- خانهها، به انداز? روزنهها و پنجرههايي كه دارند، بقدري كه مانعي در برابرشان نيست، از نور خورشيد بهره ميبرند. به همين شكل، خلق، فقط متناسب با برداشتن حجابها از حواسّ و مشاعرشان- كه روزن? قلبهاي آنان به سوي شهوات نفساني و پيوندهاي جسماني است- از انوار هدايت آنان بهرهگيري ميكنند. اين بهرهگيري، بقدر زدودن پردههاي ستبر هيولايي از دلهايشان است. و تا بدانجا پايان مييابد كه قلب، به منزل? شخصي ميشود كه در زير آسمان صاف قرار گرفته باشد، و پرتو خورشيد در همگي سويها، او را در خود فرا گيرد. از اين بهشت روحاني، هشت دربر روي تو گشودم. خداوند، به فضل خويش، هشت باب ديگر بر روي من مفتوح نموده كه الفاظ، گنجايش بيان آن را ندارند. دور نيست كه خداوند، برتو و ما، هزار باب از معرفت ايشان بگشايد، كه از هر بابي، هزار باب گشوده شود. [16] - كتاب الغيبة، نعماني، ص 137، از امام اميرالمؤمنين عليهالسلام.