معارضين بود. ابن قتيبه در تاريخ خود گفته است: «ابوبكر رضى اللَّه عنه، جوياى گروهى شد كه از بيعت با وى خوددارى نموده و در خانه على و «فاطمه» فراهم آمده بودند و حاضر نشدند كه خارج شوند، پس عمر، دستور داد تا هيزم بياورند و از آنها مى خواست كه به اجبار و زور، بيعت كنند، او گفت: سوگند به آنكه جان عمر در دست اوست، يا بايد بيرون بياييد و يا اينكه خانه را بر هر كه در آن است، به آتش مى كشم. به او گفتند: اى ابوحفص، فاطمه در آن است. گفت: اگر چه... پس فاطمه رضى اللَّه عنها، بر در خانه خود ايستاد و گفت: من سراغ ندارم گروهى در محضرى بدتر از محضر شما جاى گرفته باشند. جنازه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله را در برابر ما، رها كرديد و به امر خودتان پرداختيد، نه از ما درخواست امارت و حكومت كرده ايد و نه حق ما را به ما داده ايد» [
الامامه و السياسه، ص 19.] فاطمه عليهاالسلام فرياد مخالفت بلند كرده و مشعل حقيقت را به دست گرفت تا براى توده هاى مردم، كه امر بر آنها مشتبه شده بود، موضوع را بيان كند و بدينگونه براى همه تاريخ، ثابت نمود خليفه اى كه در اولين اقداماتش، بر املاك رسول خدا تعدى كرده، نه تنها پيرو آن حضرت نيست بلكه كودتايى عليه آن حضرت همانند همه كودتاهايى كه در عالم به وقوع مى پيوندد، ترتيب داده است. املاك سابقين را مصادره مى كنند هر شخصى كه از تعصب مذهبى بدور باشد و مسائل اوليه سياست را بفهمد، هدف مصادره «فدك» و اخراج كارگران فاطمه از آن را، آنهم به اتكاء به زور، آنگونه كه نويسنده الصواعق المحرقه با «غصب فدك از فاطمه» از آن تعبير مى كند، درك مى نمايد. با اين وصف روشن مى گردد كه قطعه زمين «فدك»، هدف و مقصود اصلى حضرت فاطمه عليهاالسلام نبوده، بلكه مقصود وى خلافت اسلامى است كه حق همسرش حضرت على بن ابيطالب مى باشد، آنگونه كه بيان خواهيم كرد. رموز و اسرار مطالبه ى فدك را مى توان بشرح زير، خلاصه نمود: 1- فاطمه، همچون ديگر افرد بشر، حق خود را مطالبه مى كرد، خواه اين حق، بخشش يا عطيه اى از رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله باشد، يا ميراث يا حقوقى شرعى هم چون خمس. و از جهت اين حق طبيعى است كه حضرت زهرا، اقدام نمود تا واقعيت آن گروه را بر ملا سازد و بدين وسيله حقيقت آنان را آشكار نمايد چنانكه حكمت اقتضا مى نمود كه اقدام، از سوى حضرت زهرا عليهاالسلام صورت گيرد. زيرا پس از آنكه حاكم جديد همه امتيازات هاشميان را در اختيار گرفته بود... اقدام به مطالبه از سوى حضرت على بن ابيطالب و ديگر هاشميان در شرايطى كه آنان از بيعت كردن با خليفه و پذيرش آنچه در سقيفه روى داده، خوددارى كرده بودند، مشكل بوده و هر گونه تحركى از سوى آنان، بهانه براى تصفيه اى مى شد كه نشانه هايش از خلال سخنان گروه سقيفه در افق هويدا شده بود، زيرا كه آنان در مورد شيوه و تاكتيكى كه هاشميان و در راس آنان حضرت على عليه السلام را مجبور به بيعت كنند، با هم به بحث و تبادل نظر پرداخته بودند. لذا ايجاد هر بهانه مى توانست عمرو ابوبكر را به هدف خويش برساند. 2- حضرت زهرا، مطالبه كردن فدك را فرصت خوبى براى اظهارنظر خود درباره خلافت يافت زيرا لازم بود كه نظريات خود را در برابر توده هاى مردم بيان كند و مسجد را، مكانى مناسب براى اين كار، به شمار آورد. زيرا آنجا جايگاه خلافت بود و جائى بود كه پدرش در آنجا در مورد فضيلت و جايگاه فاطمه در نزد خداوند و درباره صداقت و زهد و قدسيتش، سخن ها گفته بود، لذا، خود را در خطبه معرفى نمود و گفت: «و بدانيد كه من فاطمه هستم و پدرم محمد صلى اللَّه عليه و آله است» پس از آن به انجام وظيفه مكتبيش پرداخت با اين هدف كه بيان كند كار خلافت به كجا كشيده است و حقايق را نيز آشكار نمايد، تا بدين وسيله هلاك گردد آن كه از روى دليل هلاك مى گردد و زنده بماند آن كه از روى دليل زنده مى ماند. 3- بحث فدك بهانه و پوششى بود تا راه را براى بيان مقصود اصلى و نهائى كه همانا خلافت غصب شده بود باز كند، مسئله و مقصود اصلى به همسرش اختصاص داشت كه آن ولايت امرى و حكومت بر مسلمين بود... لذا فدك مستقيما به خلافت مرتبط گشت و محتواى آن دگرگون و معنايش مهمتر شد زيرا از آن پس، منحصر به قطعه زمين محدودى نبود، بلكه معناى آن خلافت و مربوط به همه سزمينهاى اسلامى بوده است. و اين مطلبى است كه نواده آن حضرت، يعنى امام موسى بن جعفر كاظم عليه السلام آن را بيان فرمود. در آن هنگام كه هارون الرشيد عباسى به او اصرار مى نمود كه فدك را بگيرد. امام به او گفت: من آن را تحويل نمى گيرم مگر با همه ى مرزها و حدودش. هارون الرشيد گفت: حدود آن كدام است؟ آن حضرت عليه السلام فرمود: حد نخست، عدن است و حد دوم سمرقند و حد سوم، آفريقا و حد چهارم نيز دريا از حوالى خزر و ارمنستان است. رشيد به آن حضرت گفت: پس چيزى براى ما باقى نماند، بيا در جاى من بنشين- يعنى تو همه قملرو اسلامى در دوره ى عباسى را مطالبه نموده اى- امام فرمود: من به تو گفتم كه اگر حدودش را معين كنم، آن را بازنمى گردانى. بنابراين، فدك، تعبير دوم و بيان رمزگونه در مورد خلافت اسلامى است. يعنى حضرت زهرا عليهاالسلام فدك را مقدمه اى براى رسيدن به موضوع خلافت قرار داده بود. ابن ابى الحديد در شرح خود گفته است: «از على بن الفارقى، مدرس مدرسه غربى در بغداد پرسيدم و گفتم: آيا فاطمه راست مى گفت؟ گفت: آرى. گفتم: پس چرا ابوبكر در حالى كه وى را راستگو مى دانست، آن را به او تحويل نداد؟ او در جواب لبخندى زد و سپس با وجود اينكه فردى متشخص و محترم بود و كمتر به مزاح مى پرداخت، سخنى زيبا و جالب بر زبان آورد و گفت: اگر امروز فدك را، با همين ادعا يعنى راستگويى فاطمه، به او مى داد، فردا باز مى آمد و خلافت را براى شوهرش مطالبه مى نمود و او را از جايگاهش دور مى ساخت. لذا براى او امكان نداشت كه عذرى بجويد و يا با چيزى موافقت نمايد. زيرا در آن صورت بر خود ثابت مى كرد كه او در ادعاى خود، هر چه باشد، راستگو بود بدون اينكه نيازى به دليل و گواهان داشته باشد» [شرح نهج: ج 16 ص 284.] آنچه ادعاى ما را ثابت مى كند كه خلافت هدف اساسى بوده است، مطلبى كه در كتاب الامامه و السياسه از قول ابن قتيبه آمده است: «على، كرم اللَّه وجهه، بيرون آمد در حالى كه فاطمه دختر رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله را شب هنگام بر مركبى سوار كرده بود و به سوى مجالس انصار رفت و از آنان يارى خواست و آنان مى گفتند: اى دختر رسول خدا، بيعت ما با اين مرد انجام شده است و اگر همسر و عموزاده ات، پيش از ابوبكر نزد ما مى آمد، ما هيچ كس ديگر را با وى برابر نمى دانستيم. پس، على، كرم اللَّه وجهه، گفت: آيا مى گوييد كه بايد پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و آله را در خانه اش رها مى كردم و او را به خاك نمى سپردم و براى نزاع با مردم بر سر قدرت، خارج مى شدم؟ پس فاطمه گفت: ابوالحسن انجام نداد مگر
آنچه را كه شايسته وى بود و به خدا سوگند، آنان انجام دادند آنچه را كه خداوند با آنان حساب خواهد كرد و از آنها مطالبه خواهد نمود» [الامامه و السياسه ج 1 ص 19.] فاطمه عليهاالسلام در مورد خلافت، موضعى واضح داشت تا آنجا كه خانه ى وى، در نظر گروه سقيفه، مركز مبارزه و مخالفت بود. تا آنجا كه عمر در بيان راز حادثه ى سقيفه، آن را فتنه اى دانست كه خداوند، مسلمين را از شرش حفظ كرد و گفت: على و زبير و همراهان او در خانه فاطمه، از پيوستن به ما خوددارى نمودند [الكامل فى التاريخ از ابن اثير ج 2 ص 327.] هاشميان در خانه فاطمه عليهاالسلام تجمع نموده، مخالفت خود را با آنچه در سقيفه پيش آمد، اعلام نمودند، بعضى از انصار نيز همراه آنان بودند و شعار مى دادند: جز با على، بيعت نخواهيم كرد! اين خبر را ابن اثير نقل كرده است. سپس ادامه مى دهد: «على و بنى هاشم و زبير و طلحه، از بيعت خوددارى نمودند و زبير گفت: شمشيرم را غلاف نمى كنم، تا اينكه با على بيعت شود. پس عمر گف4ت: شمشيرش را بگيريد و آن را بر سنگ بزنيد» [الكامل فى4 التاريخ از ابن اثير ج 2 ص 325.] و در تاريخ يعقوبى آمده است كه: «براء بن عازب آمد و درب خانه را بر روى بنى هاشم كوبيد و گفت: اى گروه بنى هاشم، با ابوبكر بيعت شد. پس بعضى از آنان گفتند: مسلمانان كارى انجام نمى دادند مگر اينكه ما در ميانشان باشيم زيرا ما به محمد صلى اللَّه عليه و آله نزديك تريم. آنگاه عباس گفت: به خداى كعبه، كار خود را كردند» [ا ريخ يعقوبى ج 2 ص 124.] و نيز نقل مى كند كه: «جمعى از مهاجرين و انصار از بيعت با ابوبكر خوددارى نموده به على بن ابيطالب گرويدند كه عباس و فضل فرزند عباس و زبير و مقداد و سلمان و عمار، از جمله آنان بودند» «و به ابوبكر خبر رسيد كه اين
گروه همراه على در خانه فاطمه زهرا دختر رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله گرد هم آمده اند. ابوبكر همراه عده اى آمد و بر خانه يورش برد» [ا ريخ يعقوبى ج 2 ص 124- 126.] بنابراين حضرت زهرا مبارزه و معارضه را در تمام ابعاد آن دنبال مى كرد، زيرا اين پيكار از خانه او آغاز شده بود. اما همچنان كه آشكار است، وظيفه و نقش هر مبارز، از شخصى به شخص ديگر متفاوت است به اين علت فاطمه عليهاالسلام براى انجام نقش مبارزاتى خويش بر شخصيت پاك مقدس خود، اتكاء نمود. زيرا قرآن و پيامبر خدا، مسلمين را با آن شخصيت آشنا ساخته بودند، لذا بر اين پايه مخالفت خود را اعلام نمود، چنانكه از متون تاريخى كه ما به آنها اشاره كرديم، آشكار است، و براى نيل به هدف مبارزه مطالبه فدك، عنوان شد ولى آن گروه، تلاش كردند تا همه منافذى را كه براى رساندن سخن حق به مردم، گشوده مى گشت ببندند. اما با اين وجود، موضع حضرت زهرا، بمانند نور راهنما باقى ماند. نورى كه بوسيله آن، حق آشكار مى گردد، تا كسانى كه خواهان حقيقت باشند، به آن نائل گردند. فاصله ميان وفات پيامبر صلى اللَّه عليه و آله تا زمان وفات دخترش فاصله زهرا عليهاالسلام منحنى خطرناكى در تاريخ امت اسلامى بود، كه آثار خود را آشكارا براى كسى كه گوش شنوا و چشمى بينا داشته باشد، بر جاى گذاشته است. در اين برهه از زمان، فاطمه عليهاالسلام نقشى اساسى داشته و در مقابل آن نيز ياران سقيفه دست بسته و خاموش ننشستند تا نظاره گر فاطمه زهرا عليهاالسلام باشند كه هر چه را بخواهد انجام دهد. لذا خليفه و يارانش بايد تلاشى بخرج مى دادند تا اين فرياد را خاموش كنند و لذا، حوادثى پر التهاب پيش آمد، آنگونه كه در كتاب هاى تاريخ و سيره داستان آن به تفصيل آمده است.
خلفاء و يورش به خانه زهرا
مبارزه ميان ياران سقيفه و هاشميان و كسانى كه خلافت على عليه السلام را مى خواستند هنگامى به اوج خود رسيد، كه ياران على در خانه فاطمه عليهاالسلام به تحصن نشستند و مخالفت خود را با خلافت اعلام نمودند. مقامات حاكم براى پيشگيرى در آن وقت بايد اقدامات عملى مؤثرترى را بكار مى بستند تا اوضاع بدتر نشود و شرايط در مسيرى مخالف با خواسته هاى آنان قرار نگيرد، خصوصا آنكه طرف هاى مقابل و در راس آنان، على و فاطمه (ع) داراى قدسيتى بودند كه احساسات ديگران را به هيجان مى آورد و مردم را براى اقدام جهت مقابله با حكومت وامى داشت. در مسجد رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله، جائى كه مقر حكومت بود، مشورتها و برنامه ريزى هاى گوناگونى براى اجبار معارضين بر قبول بيعت، آغاز گرديد. يكى از اين توطئه ها بستن درب ها بود. درب خانه فاطمه، مستقيما به مسجد باز مى شد و درب ديگرى به جز آن نبود. داستان بستن درب ها را باز خواهم گفت. رسول خدا فقط درب خانه على عليه السلام را بازگذاردند. نظر ياران سقيفه در اين خلاصه مى شد كه بايد اين عده را مجبور به بيعت ساخت حتى اگر اين امر، آنان را ناگزير به جنگ و كشتن آن مخالفان سازد. در كتاب الامامه و السياسه آمده است: «عمر نزد ابوبكر رفت و گفت: آيا جلوى اين سرباز زننده از بيعت با تو (يعنى على عليه السلام) را نمى خواهى بگيرى؟ ابوبكر به قنفذ، كه غلام وى بود، گفت: برو و على را نزد من فراخوان. در ادامه نوشت: او نيز نزد على رفت. على به او گفت: چه مى خواهى؟ گفت: جانشين رسول خدا، تو را فراخوانده است. على گفت: چه زود بر رسول خدا، دروغ بسته ايد. او بازگشت و پيام على را رساند. گفت: ابوبكر مدتى طولانى گريه كرد. آنگاه عمر گفت: «اين سرباز زننده از بيعت با خود را مهلت مده...» [ا ريخ خلفاء ابن قتيبه ج 1 ص 19.] اصرار و پافشارى عمر شديد بود او كوشش مى كرد تا توجه ابوبكر را به اهميت خوددارى على عليه السلام از بيعت معطوف سازد. عمر در اين كار موفق شد، تا آنجا كه مشتركا، على را به قتل تهديد نمودند. ابن قتيبه مى گويد: «به على گفتند: بيعت كن. گفت: اگر نكنم چه خواهد شد؟ گفتند: در آن صورت، سوگند به خدايى كه پروردگارى جز او نيست، گردنت را مى زنيم» [ا ريخ خلفاء ابن قتيبه ص 20.] كار ميان دو جبهه، سخت شد تا آنجا كه بنا به نقل يعقوبى، اگر چهل نفر از افراد با اخلاص با على همراهى مى كردند، امر خلافت چيز ديگرى مى بود، ولى على كسى را نيافت تا ياريش دهد. يعقوبى مى گويد: «خالد بن سعيد در سفر بود اما هنگامى كه مراجعت نمود، نزد على رفت و گفت: بيا تا با تو بيعت كنم، كه به خدا سوگند، در ميان مردم كسى نيست كه از تو به مقام محمد صلى اللَّه عليه و آله شايسته تر باشد، و عده اى نزد على، جمع شدند و او را به گرفتن بيعت براى خود، فرامى خواندند. على به آنان گفت: فردا با سرهاى تراشيده نزد من بياييد، اما به جز سه نفر، كسى نزد او نيامد» [ا ريخ يعقوبى ج 2 ص 126.] براى حفظ قدرت حاكم چاره اى جز حمله به خانه و اجبار كسانى كه در آن بودند، باقى نماند، حتى اگر آن خانه همان خانه مقدسى باشد كه اهل بيت عليهم السلام در آن اقامت داشتند. تا آنجا كه درخواست اهل خانه براى خوددارى ازبه آتش كشيدن و نشكستن حرمت خانه ناديده گرفته شد. اين چيزى بود كه اتفاق افتاد، هنگامى كه ابوبكر افرادى را فراخواند كه از بيعت وى خوددارى نموده بودند معلوم شد كه آنان نزد على، كرم اللَّه وجهه، بودند «آنگاه عمر را به سوى آنان فرستاد. عمر به آنجا رفت و آنان را كه در خانه ى على بودند، صدا زد ولى آنها از بيرون آمدن، خوددارى نمودند. پس هيزم خواست و گفت: سوگند به آنكه جان عمر در دست اوست، بيرون بياييد و يا اينكه خانه را بر سر كسانى كه در آن هستند، به آتش مى كشم. به او گفته شد: اى ابوحفص، فاطمه در آن است. گفت: حتى اگر...». در واقع آنان خواستند كه بدين وسيله خليفه دوم را كه در امر گرفتن بيعت براى ابوبكر بسيار سختگير بود، متوجه سازند ولى وى كاملا هشيار بود تا آنجا كه قصد داشت خانه دختر مصطفى را بسوزاند و به آتش بكشد. يكى از شعرا بنام حافظ ابراهيم، اين حادثه را به نظم آورده و گفته است:
و قوله لعلى قالها عمر و قوله لعلى قالها عمر اكرم بسامعها اكرم بملقيها اكرم بسامعها اكرم بملقيها
احرقت دارك لا ابقى عليك بها احرقت دارك لا ابقى عليك بها ان لم تبايع و بنت المصطفى فيها ان لم تبايع و بنت المصطفى فيها
من كان غير ابى قحص يفوه بها من كان غير ابى قحص يفوه بها امام فارس عدنان و حاميها امام فارس عدنان و حاميها