دفن شبانه - بانوی نمونه اسلام فاطمه زهرا (س) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

بانوی نمونه اسلام فاطمه زهرا (س) - نسخه متنی

ابراهیم امینی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

مگر فاطمه (عليهاالسلام) يك فرد عادى است كه اگر با خلفه حرف نزند چندان اهميتى نداشته باشد؟ دختر عزيز رسول خداست. محبت هاى فوق العاده ى رسول خدا نسبت به او بر كسى پوشيده نيست. كسى است كه پيغمبر درباره اش فرمود: فاطمه (عليهاالسلام) پاره ى تن من است، هر كس او را اذيت كند مرا اذيت كرده است. [صحيح مسلم ج 4 ص 103.] و مى فرمود: فاطمه (عليهاالسلام) يكى از زنهايى است كه بهشت مشتاق ديدار آنهاست [كشف الغمه ج 2 ص 92.] و مى فرمود: اگر فاطمه غضب كند خدا غضب مى كند. [كشف الغمه ج 2 ص 84.] آرى بانوى محبوب پيغمبر و خدا، با ابوبكر اعتصاب سخن كرده حرف نمى زند، كم كم در بين مردم شايع شد كه دختر پيغمبر با ابوبكر قهر كرده و بر او خشمناك است. تدريجا مسلمين خارج مدينه نيز از موضوع مطلع شدند. همه از هم مى پرسيدند چرا فاطمه (عليهاالسلام) با خليفه حرف نمى زند؟! لابد علتش همان غصب فدك است. فاطمه كه دروغ نمى گويد و بر خلاف رضاى خدا غضبناك نمى شود. چون خود پيغمبر (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) درباره اش فرمود: اگر فاطمه غضب كند خدا غضبناك مى شود. بدين ترتيب موج احساسات ملت روز به روز توسعه مى يافت و بر منفوريت خلافت افزوده مى شد. عمال خلافت كه نمى توانستند موضوع قطع رابطه ى حضرت زهرا را ناديد بگيرند هر چه تلاش كردند شايد وسيله ى آشتى را فراهم سازند ممكن نشد او همچنان در تصميم خودش پافشارى مى كرد، و حاضر نبود مبارزه ى منفى را ترك كند. و قتى فاطمه (عليهاالسلام) مريض و در آستانه مرگ واقع شد. ابوبكر چندين مرتبه تقاضاى ملاقات نمود ولى مورد قبول واقع نشد. يك روز موضوع را با على (عليه السلام) در ميان گذاشت و از او خواست كه وسيله ى عيادت را فراهم سازد و اجازه ى ملاقات بگيرد.

على بن ابى طالب نزد فاطمه (عليهاالسلام) آمد و فرمود: اى آزاد زن! عمر و ابوبكر اجازه ى ملاقات خواسته اند. اجازه مى دهى خدمتت برسند؟.

زهرا كه از محذورات شوهرش مطلع بود پاسخ داد: خانه خانه ى شماست و من در اختيار شما هستم هر طور صلاح مى دانى رفتار كن. اين سخن را فرمود، و چادر بر سر كشيد و صورتش را به جانب ديوار گردانيد.

ابوبكر و عمر داخل منزل شدند و سلام كردند. گفتند: اى دختر رسول خدا ما به اشتباه خودمان اعتراف داريم، خواهشمنديم از ما راضى شوى. فرمود: من يك مطلب را از شما سئوال مى كنم جواب دهيد. عرض كردند: بفرماييد. فرمود: شما را به خدا سوگند آيا از پدرم شنيديد كه مى فرمود: فاطمه پاره ى تن من است، هر كس او را اذيت كند مرا اذيت نموده؟ عرض كردند: آرى ما اين موضوع را از پدرت شنيديم. آنگاه دستهاى مباركش را به جانب آسمان برداشت و گفت: خدايا شاهد باش اين دو نفر مرا اذيت نمودند، شكايتشان را به تو و پيغمبرت مى كنم، هرگز از ايشان راضى نخواهم شد تا پدرم را ملاقات نمايم، و اذيتهايشان را به آن حضرت بگويم تا در بين ما داورى كند.

ابوبكر از استماع سخنان زهرا (عليهاالسلام) شديدا ناراحت و مضطرب گشت. ولى عمر گفت: اى خليفه ى رسول خدا آيا از گفتار يك زن ناراحت مى شويد؟ [بحارالانوار ج 43 ص 198./ الامامة و السياسة ص 20.] در اينجا ممكن است خوانندگان در دل خودشان بگويند: گر چه ابوبكر كار خوبى نكرد كه حق فاطمه (عليهاالسلام) را غصب نمود، ولى در اين هنگام كه اظهار ندامت و پشيمانى نمود مناسب بود عذرش مورد قبول واقع گردد. ولى از اين نكته غفلت نكنيد كه اولا علت اساسى مبارزات زهرا (عليهاالسلام) موضوع خلافت بود، غصب فدك دستاويز آن حضرت بود. و غصب خلافت قابل اغماض و عفو نبود. ثانيا زهرا مى دانست كه ابوبكر دروغ مى گويد و به منظور عوام فريبى دست باين اقدام مى زند و از كردار خودش پشيمان نيست. و الا طريق عقلانى اظهار ندامت، اين بود كه فورا به اعمالش دستور دهد: فدك فاطمه (عليهاالسلام) را تخليه كنيد و تحويلش دهيد. بعد از آن، اگر تقاضاى عفو مى كرد احتمال واقع گويى داشت.

دفن شبانه

حضرت زهرا آنقد در هدف خويش پايدار بود كه تا آخرين ساعات زندگى، مبارزه را تعقيب كرد بلكه دامن مبارزه را تا قيامت توسعه داد. قطعا خوانندگان از اين سخن تعجب مى كنند كه چگونه براى شخصى امكان دارد كه مبارزاتش را حتى بعد از مرگ ادامه دهد. اما فاطمه اى كه در خانه ى وحى تربيت يافته بود نقشه اى طرح كرد كه بواسطه ى پيش آمدن مرگ نابهنگام، مبارزاتش پايان نيابد بلكه تا قيام قيامت ادامه يابد.

زهرا (عليهاالسلام) در آخرين روزهاى زندگى به همسرش على (عليه السلام) وصيت كرد و گفت: يا على مرا شب غسل بده. شب كفن كن و مخفيانه به خاك سپار. راضى نيستم كسانى كه پهلويم را شكستند و كودكم را سقط نمودند و اموالم را مصادره كردند به تشييع جنازه ام حاضر شوند. قبرم را نيز مخفى كن.

على (عليه السلام) هم بر طبق وصيت زهرا شبانه دفنش كرد و قبرش را با زمين هموار ساخت. و صورت چهل قبر تازه درست كرد مبادا قبرش شناخته شود. [دلائل الامامة- مناقب ابن شهر آشوب ج 3 ص 363.] حضرت زهرا بوسيله ى طرح اين نقشه آخرين ضربه را بر حريف وارد ساخت و يك سند زنده و محكمى براى مظلوميت خودش و جبارى دستگاه خلافت براى هميشه باقى نهاد.

البته هر مسلمانى در صدد برمى آيد بداند قبر دختر عزيز پيغمبر اسلام در كجاست. وقتى شنيد كه جاى قبر معلوم نيست. خواهد پرسيد: چرا؟ در جواب مى شنود كه خود زهرا (عليهاالسلام) وصيت نموده كه قبرش مخفى بماند. آنگاه خود آن شخص علت قضيه را درك مى كند و مى فهمد كه از دستگاه خلافت وقت، ناراضى بوده و جنازه ى او در محيط خفقان آورى دفن شده است. آنگاه فكر مى كند كه مگر ممكن است دختر محبوب پيغمبر اسلام با آن همه فضائل و كمالات، از خليفه ى پدرش ناراضى باشد و خلافت او صحيح باشد؟! چنين امرى امكان ندارد. پس معلوم مى شود كه خلافت او غاصبانه و بر خلاف نظريه ى پيغمبر (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) و خانواده اش بوده است.

نتيجه

گرچه ابوبكر در قبال مبارزات پى در پى زهرا (عليهاالسلام) پايدارى كرد و حاضر نشد فدك را به آن حضرت برگرداند. اما زهرا بوسيله ى مبارزاتش ستمكارى دتسگاه خلافت و حاكميت و حقانيت خودش را براى جهان اسلام باثبات رسانيد. همان فدك، براى دستگاه خلافت، نقطه ى انفجارى شد و همانند استخوانى در گلويشان گير كرد. تا مدتى يكى از وسائل تبليغاتى مهم و يكى از نقاط ضعف دستگاه خلافت بشمار مى رفت كه از حل آن عاجز بودند. گاهى براى جلب رضايت علويين فدك را به آنان پس مى دادند و گاهى كه بر آنان خشمگين مى شدند پس مى گرفتند. هنگامى كه معاويه حكومت اسلام را قبضه نمود يك ثلث فدك را به مروان بخشيد و يك ثلث آنرا به عمر بن عثمان و يك ثلث را به يزيد بن معاويه داد. در زمان خلافت مروان، تمام فدك در اختيار او قرار گرفت و آنرا به پسرش عبدالعزيز بخشيد. عبدالعزيز آن را به فرزندش عمر بن عبدالعزيز بخشيد وقتى عمر بن عبدالعزيز به خلافت رسيد فدك را به حسن بن حسن يا على بن الحسين (عليه السلام) رد كرد.

در زمان خلافت عمر بن عبدالعزيز فدك در دست اولاد فاطمه بود. وقتى «يزيد بن عاتكه» به ولايت منصوب شد فدك را از اولاد فاطمه گرفت و در اختيار بنى مروان گذاشت و در دست آنان بود تا خلافت از آنان گرفته شد. وقتى سفاح به خلافت رسيد فدك را به عبداللَّه بن حسن داد. وقتى ابوجعفر بر بنى حسن خشمناك شد فدك را از آنان گرفت. سپس مهدى آنرا به اولاد فاطمه (عليهاالسلام) برگردانيد پس از آن، موسى بن مهدى و هارون آن را پس گرفتند. در دست آنان بود تا هنگامى كه مامون به خلافت رسيد، آنرا به اولاد فاطمه (عليهاالسلام) رد كرد.

يك روز كه مامون در مجلس قضا نشسته بود، نامه اى را به دستش دادند. آنرا خواند و گريست سپس گفت: وكيل فاطمه عليهاالسلام كجاست؟ پيرمردى برخاست و نزديك آمد. مامون درباره ى فدك با او مناظره نمود، پيرمرد غالب شد. مامون دستور داد فدك را قباله كردند و به او دادند. بعد از آن، در دست اولاد فاطمه (عليهاالسلام) بود تا زمان متوكل، او فدك را به عبداللَّه به عمر بازيار بخشيد. يازده درخت خرما در فدك موجود بود كه به دست مبارك رسول خدا كاشته شده بود. فرزندان فاطمه خرماهاى آنرا مى چيدند و در موقع حج به حاجيان هديه مى كردند. حجاج هم در عوض، كمكى به اولاد پيغمبر مى نمودند. و بدين وسيله اموال زيادى نصيب آنان مى شد. تا زمانى كه عبد اللَّه بن عمر بازيار، بشران بن ابى اميه ى ثقفى را فرستاد آن درختها را قطع كرد. [شرح ابن ابى الحديد ج 16 ص 216.] در اثر همين مبارزات بود كه عمر با آن سياست خشنى كه داشت ناچار شد يكى از موارد ادعاى فاطمه (عليهاالسلام) يعنى صدقات مدينه را بعد از زهرا به على عليه السلام برگرداند. [كشف الغمه ج 2 ص 100.]

فاطمه در آستانه ى مرگ

حضرت فاطمه عليهاالسلام بعد از پدر بزرگوارش چند ماهى بيشتر زندگى نكرد. در همان مدت كوتاه بقدرى گريه كرد كه او را يكى از «بكائين»- زياد گريه كنندگان- شمردند. هيچگاه خندان ديده نشد. [طبقات ابن سعد ج 2 بخش 2 ص 85.] گريه هاى زهرا علل و عوامل متعددى داشت. مهمترين چيزى كه روح حساس و غيور بانوى بزرگ اسلام را ناراحت مى ساخت اين بود كه مى ديد ملت جوان اسلام از مسير حقيقى و طريق مستقيم ديانت منحرف شده، در راهى افتاده كه پراكندگى و بدبختى از نتايج حتمى آنست.

حضرت زهرا چون پيشرفت هاى سريع اسلام را ديده بود انتظار داشت كه به همان منوال پيشرفت كند و در مدت كوتاهى كفر و بت پرستى را از بين ببرد و دستگاه ظلم و بيدادگرى را برچيند. ولى با پيش آمد غير مترقب غصب خلافت، كاخ اميدش يك مرتبه درهم فروريخت.

روزى «ام سلمه» بر فاطمه عليهاالسلام وارد شد عرض كرد: اى دختر رسول خدا شب را چگونه صبح كردى؟ فرمود با غم و اندوه گذراندم. پدرم را از دست داده ام. خلافت شوهرم غصب شده و بر خلاف دستور خدا و رسول، امامت را از او گرفتند. زيرا از على (عليه السلام) كينه داشتند چون پدرانشان را در جنگ بدر و احد كشته بود. [بحارالانوار ج 43 ص 156.] على بن ابى طالب عليه السلام مى فرمايد: فاطمه (عليهاالسلام) روزى پيراهن پدرش را از من خواست. وقتى پيراهن را به او دادم بوئيد و بوسيد و گريست تا بيحال شد. وقتى چنين ديدم پيراهن را از او مخفى نمودم. [بحارالانوار ج 43 ص 157.] روايت شده وقتى رسول خدا از دنيا رفت، بلال مؤذن مخصوص آن حضرت ديگر اذان نگفت. روزى فاطمه (عليهاالسلام) پيغام فرستاد: آرزو دارم يك مرتبه ديگر بانگ مؤذن پدرم را بشنوم. بلال بر طبق دستور فاطمه شروع به اذان كرد. گفت: اللَّه اكبر، اللَّه اكبر فاطمه (عليهاالسلام) به ياد روزگار پدر افتاد، نتوانست از گريه خوددارى كند. هنگامى كه بلال گفت: اشهد ان محمدا رسول اللَّه، فاطمه (عليهاالسلام) از شنيدن نام پدر صيحه زد و غش كرد. به بلال خبر دادند ديگر اذان نگو كه فاطمه غش كرده است. بلال اذانش را قطع نمود. وقتى فاطمه (عليهاالسلام) بهوش آمد به بلال فرمود: اذان را تمام كن. عرض كرد: اجازه بده بقيه را نگويم زيرا براى شما مى ترسم. [بحارالانوار ج 43 ص 157.] حضرت فاطمه بعد از پدر آنقدر گريست كه همسايگان از گريه اش بستوه آمده خدمت على (عليه السلام) عرض كردند: سلام ما را به فاطمه برسان، و بگو يا شب گريه كن روز آرام بگير يا روزها گريه كن و شب استراحت كن، زيرا گريه ى تو آسايش را از ما سلب كرده است. فاطمه (عليهاالسلام) در جوابشان فرمود: عمر من به آخر رسيده و در بين شما چندان توقفى ندارم.

روزها دست حسن و حسين (عليهماالسلام) را مى گرفت و سر قبر رسول خدا ميرفت. مى گريست و به فرزندانش مى فرمود: عزيزانم اين قبر جد شما است كه شما را بر دوش سوار مى كرد و دوستتان مى داشت. بعدا مى رفت در قبرستان بقيع سر قبر شهدا و بياد سربازان فداكار صدر اسلام اشك مى ريخت. على بن ابى طالب (عليه السلام) هم براى آسايش فاطمه سايبانى در بقيع برايش بنا كرد كه بعداً بيت الاحزان ناميده شد. [بحارالانوار ج 43 ص 177.] «انس» مى گويد: هنگامى كه از دفن رسول خدا (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) فارغ شديم و به خانه برگشتيم فاطمه (عليهاالسلام) فرمود: اى انس چگونه راضى شديد بر بدن رسول خدا خاك بريزيد! [اسد الغابه تاليف ابن اثير ج 5 ص 524 طبقات ابن سعد ج 2 بخش 2 ص 83.] «محمود بن لبيد» مى گويد: حضرت فاطمه (عليهاالسلام) بعد از وفات پدر بزرگوارش مى آمد سر قبر حمزه گريه مى كرد. در يكى از روزها عبورم به مزار شهيدان احد افتاد، فاطمه را ديدم كه بر سر قبر حمزه به شدت گريه مى كند. صبر كردم تا آرام شد. پيش رفتم و سلام كردم. عرض كردم: يا سيدتى از اين ناله هاى جانسوز رگ دل من پاره مى شود. فرمود: براى من سزاوار است گريه و ناله كنم زيرا چنين پدر مهربان و بهترين پيمبران را از دست داده ام. چقدر مشتاق ديدار رسول خدايم. عرض كردم: اى سيده ى من، دوست دارم مساله اى را از شما سئوال كنم. فرمود: سئوال كن.عرض كردم: آيا رسول خدا (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) در زمان حياتش بر امامت على (عليه السلام) تصريح نمود؟ فرمود: واعجبا، آيا قصه ى غدير خم را فراموش كرديد؟ عرض كردم: غدير خم را مى دانم. ولى مى خواهم بدانم كه رسول خدا به شما در اين باره چه فرمود. فرمود: خدا گواه است كه رسول خدا به من فرمود: بعد از من على (عليه السلام) خليفه و امام است. و دو فرزندم حسن و حسين و نه نفر از صلب حسين امام مى باشند. اگر از آنان پيروى كنيد هدايت مى شويد و اگر با آنان مخالفت نماييد تا دامنه ى قيامت اختلاف در بين شما خواهد بود. [رياحين الشريعه ج 1 ص 250.]

فاطمه در بستر بيمارى

امام صادق عليه السلام فرمود: در اثر ضرباتى كه قنفذ بر پيكر نازنين زهرا (عليهاالسلام) وارد ساخت سقط جنين كرد و بدان علت پيوسته رنجور و ضعيف مى گشت تا اينكه رسماً بسترى شد و در خانه خوابيد [دلائل الامامة ص 45. بحارالانوار ج 43 ص 170.] و اميرالمؤمنين و اسماء بنت عميس از آن حضرت پرستارى مى نمودند. [بحارالانوار ج 43 ص 211.] يك روز گروهى از زنان مهاجر و انصار به عيادتش رفتند عرض كردند: اى دختر رسول خدا حال شما چطور است؟ فرمود: به خدا سوگند! به دنياى شما علاقه ندارم، از مردانتان دلگيرم، بعد از اين كه امتحانشان كردم بدورشان افكندم و از دستشان ملول و مكدر هستم. اف بر عقيده ى سست و رأى متزلزل و سستى و بى حالى آنها. چه كار بدى كردند و مستوجب غضب خدا گشتند! در عذاب دوزخ مخلد خواهند شد. من خلافت و فدك را در اختيارشان گذاشتم ولى ننگش براى هميشه بر دامنشان باقى خواهد ماند، خوارى و ذلت از آن ستمكاران است. واى به حالشان ، چگونه خلافت را از على (عليه السلام) گرفتند. به خدا سوگند علت كنار زدن او جز اين نبود كه از شمشير بران و حملات سخت و دلاورى در راه خدايش ناراحت بودند.

به خدا سوگند اگر خلافت را از على (عليه السلام) نگرفته بودند زمام امورشان را در دست مى گرفت و با كمال راحتى به سوى سعادت و خوشبختى هدايتشان مى كرد. بزودى پرهيزكار از رياست طلب و راستگو از دروغ گو تميز داده خواهد شد. زود باشد كه ستمكاران به كيفر اعمالشان برسند. كار اين مردم بسى شگفت انگيز است! چرا چنين كردند؟ به چه تكيه گاهى تكيه زدند؟ به چه ريسمانى تمسك جستند؟ عليه چه خانواده اى اقدام نمودند؟ به جاى على چه بدلى را انتخاب

/ 23