دولت آرمانی شیعه در اندیشه کشفی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

دولت آرمانی شیعه در اندیشه کشفی - نسخه متنی

عبدالوهاب فراتی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

دولت آرماني شيعه در انديشه كشفي

عبدالوهاب فراتي*

اشاره

سيدجعفر دارابي كشفي، كه بعدها به دليل داشتن كشف و كراماتي به «كشفي» معروف گرديد، در سال 1191 ق در خانواده‏اي از علماي دين در بخش اصطهبانات از توابع فارسي ديده به جهان گشود و در سال 1267 در بروجرد بدرود حيات گفت. كشفي، كه از فقها، متكلّمان و عرفاي دوره قاجاريه به حساب مي‏آيد، داراي آثار مكتوب متعددي است كه تحفة‏الملوك، ميزان الملوك، سنا برق، اجابة المضطرّين و كفاية الايتام از مهم‏ترين آنان به حساب مي‏آيند. مقاله ذيل، كه تلاشي است در باب تبيين نظريات كشفي درباره «دولت آرماني شيعه»، مبتني بر گفتارهاي مفصّل او در تحفة الملوك(1) است كه توسط نگارنده احيا و تصحيح شده است.

فلسفه تاريخ

روايت كشفي از تاريخ همانند ماركس و هگل، خصلتي فراروايتي دارد. او اعصار «گشت» و «بازگشت» عقل را دوره‏هاي تاريخ مي‏داند و به فرجام آن نيز به دليل حاكم شدن باطن عقل در عصر ولايت مهدوي عليه‏السلام ، خوش‏بين است. كشفي با استناد به حديث مشهور كليني در اصول كافي (عن ابي عبداللّه عليه‏السلام : «انّ اللّهَ ـ عزّوجلّ ـ خَلَق العقلَ وَ هُو اوّلُ خلقٍ مِن الروحانيّين عن يمينِ العرشِ من نورهِ. فقال له: اَدْبِر، فَادبَرَ. ثُمّ قالَ له: اَقبِلْ، فاَقبلَ»(2) بنيان‏هاي چنين نگرشي را برافكنده است.

در جهان‏شناسي او، جهان عرصه گشت و بازگشت عقل و مواجهه آن با جهل است. عقل به عنوان صادر اول، طي دو فرمان با مخلوقات ارتباط برقرار مي‏كند. در آغاز، عقل فرمان يافت تا از اصل خود جدا شده، با نزول در عالم، به سوي مخلوقات رو كند. از اين حركت، وجهه ظاهري عقل به وجود آمد كه با نبوّت و تنزيل مطابقت دارد. فرمان دوم، عقل را وادار مي‏كند تا به اصل خويش بازگردد. اين بازگشت، وجهه ظاهر كار عقل را به وجهه باطني آن بازمي‏گرداند كه با ولايت و تأويل مطابقت دارد. اين ادبار و اقبال عقل، كه از هبوط حضرت آدم عليه‏السلام آغاز شده است و در پايان تاريخ فرجام مي‏يابد، در كنار ستيز هميشگي‏اش با جهل، سرنوشت معلوم و محتوم جهان و تاريخ بشر است.

معرفت به اين منظومه مبتني بر فهم مفاهيم كليدي اين روايت ـ يعني عقل و جهل ـ است كه در ذيل، به اجمال از آن‏ها سخن خواهيم گفت:

الف) عقل: عقل اولاً، نخستين آفريده خداوند است و به عنوان صادر اول، اولين مخلوقي است كه از كتم عدم و ممكن امكان، پا به عرصه وجود نهاده. در واقع، عقل با يك فاصله و تأخّر «زماني موهوم» از قوس وجوب و قدم پروردگار، حدوث يافته و بدين علت نيز در غير از صفت قدم و وجوب، تجلّي‏گاه صفات جلاليه و جماليه خداوند شده است.(3) بدين‏سان، عقل به سبب قرابتي كه به ذات حق دارد، جوهري است نوراني كه از تماس حالات و كيفياتي همچون حاليّت، كميّت، ابعاد و اقطار، جسميت، جهت، مكان و زمان به دور است.

ثانيا، عقل به دليل قرار گرفتن در نخستين مرتبه خلقت، يكي است و فرض دوئيت، در آن ممتنع است. البته اين امتناع بيشتر ناشي از امتناع صدور از ناحيه پروردگار است و ارتباطي با ماهيت عقل ندارد. دليلي كه كشفي بر اين مدعا مي‏آورد، همان لزوم هماهنگي بين طور فعل و صفات جعل با طور و مقتضاي جاعل است. از اين‏رو، عقل به سبب تأخّر و حدوث زماني‏اش از يك سو، و يكي بودنش از سوي ديگر، لازم است صفات ثبوتيه و سلبيه خداوند را دارا باشد، با اين تفاوت كه صفات مذكور در خداوند عين ذات اويند و ذات او قائم به خود اوست، در حالي كه در عقل، اين صفات قائم به قيوميت خداوند و باقي به بقاي اويند. تنها عقل از ميان صفات بيكران ذات حق، از صفت‏هاي قدم و وجوب و ربوبيت الهي به دور است.(4)

ثالثا، اين عقل در نظر كشفي، همان شرع است، اما در لباس ديگر، در واقع نسبت عقل و شرع، نسبت ظاهر و باطن است؛ عقل، باطن شرع و شرع، ظاهر عقل است. به همين دليل، برخي از روايات اسلامي عقل را همان «روح محمّدي» و يا «روح علوي» مي‏دانند و بر وحدت عقل و شرع صحّه مي‏گذارند. در اين باب، دسته‏اي از روايات، اولين مخلوق خداوند را نور محمّدي مي‏دانند و دسته‏اي ديگر، عقل را به اسامي متعددي، از قبيل «روح محمّدي، نور محمّدي و شجره محمّديّه صلي‏الله‏عليه‏و‏آله » مي‏خوانند.

ب) جهل: او نيز آفريده‏اي است كه به تبع صادر اول، خلق شده. هدف از خلقت جهل، غايتي است كه بنابر قاعده «تُعرفُ الاشياءُ بِأضدادها»، تا عقل در رويارويي با ضدش قرار نگيرد، ماهيتش آشكار نمي‏گردد. جهل در نظريه كشفي، ضد عقل است و نه نقيض آن. در ضدين، وجود دو امر وجودي مسلّم و ضروري است. بنابراين، جهل نيز همانند عقل، حيثيتي وجودي دارد و مثل ظلمت، كه فقدان نور است، نبود عقل نيست. با اين‏همه، خلقت جهل بالاستقلال و علي حدّه برخاسته از صُنع و اراده‏اي جداگانه نيست، بلكه خلقتش عرضي و تبعي است. به همين دليل، جهل در روايات اسلامي به اساميِ ضد عقل نام گرفته است و همان‏گونه كه صادر اول عين روح محمّدي و نور خاتم النبييّن صلي‏الله‏عليه‏و‏آله بوده، همچنين جهل عين روح و ظلمت خاتم الشقيّين، يعني شيطان است.

ج) كيفيت اتصال عقل و جهل با مخلوقات: درباره تأويل حديث كليني درباره عقل و كيفيت ارتباط عقل در دو وجهه ظاهري و باطني سخن گفته شد. در برابر حماسه معنوي عقل، جهل قرار دارد. در اينجا، كشفي نيز با تأويل ادامه همان حديث از امام صادق عليه‏السلام كه فرمود: «ثُمّ خَلَق الجهلَ مِن البحرِ الاجاجِ ظُلمانيا، فقال له: اَدبِر فاَدبَر، ثُمّ قالَ له: اَقبِل فلَم يَقبل.» مي‏افزايد: جهل نيز همانند عقل، فرمان يافت تا با جدايي از اصل خويش، به سوي مخلوقات روي آورد. او نيز چنين كرد. اما در فرمان دوم، يعني بازگشت جهل به حق، جهل به اصل خويش بازنگشت و از فرمان خداوند سرپيچي نمود. بدين‏روي عقل و جهل، پس از فرمان اول، با عبور از دو عالم يعني ارواح و نفوس و عالم اشباح و مثال به محل تكوّن بني آدم مي‏رسند و در اين محل با هم تلاقي مي‏كنند. در واقع، اين محل، كه در تعبير كشفي «مجمع البحرين» نام گرفته، جايي است كه علاقه جهل و فيض عقل به آدميان متوجه مي‏گردند. البته اين علاقه و فيض، همواره بالاستقلال و به طور مستقيم به سوي فرزندان عقل و فرزندان جهل معطوف نمي‏گردند، بلكه عقل و جهل با بهره‏گيري از وسايطي، خود را به آدميان مي‏رسانند. رأس و رئيس هر يك از سلسله عقل و جهل، نخستين كساني‏اند كه عقل و جهل به آن‏ها توجه مي‏كنند. رئيس در سلسله عقلا در هر عصري، رسول يا وصي آن عصر است. پس از او كساني كه به سبب صفاي روح و غلبه نورانيت به سر سلسله عقلا قرابت يافته و بدين دليل به «ارواح مقدّسه» شهرت يافته‏اند، قرار دارند. ضرورت وجود هميشگي امامان معصوم عليهم‏السلام ، به ويژه مدت‏دار شدن عمر شريف مهدي موعود عليه‏السلام ، از همين نكته برمي‏خيزد كه اينان عين عقل‏اند و واسطه در فيض عقل و نور محمّدي صلي‏الله‏عليه‏و‏آله نسبت به آدميان محسوب مي‏شوند؛ بدون آنان فيض متوجه كساني از سلسله عقلا نمي‏گردد.

در ناحيه جهل نيز خاتم الشقيّين به عنوان رئيس سلسله جهل، اولين واسطه‏اي است كه جهل به آن علاقه پيدا مي‏كند و سپس به ديگران مي‏رسد.

تلاقي و درهم آميختگي عقل و جهل در محل تكوّن بني‏آدم، موجب به وجود آمدن رويارويي هميشگي ميان آن دو و فرزندانشان در حلول تاريخ بشر شده است. در واقع، اعصار گشت و بازگشت عقل و مواجهه آن با جهل، دوره‏هاي عالم بشري است كه همه تاريخ اين موجودِ خاكي را از هبوط آدم عليه‏السلام تا پايان دنيا تشكيل داده است. اين رويارويي، كه از ماهيت اين دو ضد برخاسته، سبب به وجود آمدن دو طبقه متضاد شده است كه گاه به جنگ و گاه به صلح، تاريخ خود را رقم زده‏اند. تاريخ بشر يعني تاريخ نزاع و تضاد ميان عاقلان و جاهلان. اين نزاع از روز نخستين بوده و تا چيرگي نهايي عقل در دوره ولايت مهدي موعود عليه‏السلام (كه باطن عقل است) ادامه خواهد يافت.

دوره‏هاي تاريخ

اين نگاه به تاريخ و جهان، كه به گفته كشفي، احدي پيش از او چنين نگفته است، موجب تقسيم شدن تاريخ به دو دوره كلي نبوّت و ولايت مي‏گردد:

1) عصر نبوّت: در اين دوره، وجهه ظاهري عقل به آدميان روي آورده و بر همين وجه نيز مانده است. با آمدن هر پيامبري، بخشي از جزئيات و احكام عقل بيان و ابلاغ مي‏گرديد و با آمدن رسول ديگري تكميل مي‏شد. اين تلاش در كنار هدف بعثت انبيا، كه در بخش عمده‏اي از تاريخ بشر وجود داشته، در آخرين فرستاده الهي به سبب «وجود مبارك آن حضرت و تماميت استعداد او» به نهايت و كمال خود رسيده است. در اينجا حادثه مهمي كه رخ داده، اين است كه تمام رويه ظاهري عقل، با آمدن پيامبر الهي صلي‏الله‏عليه‏و‏آله ابلاغ گرديده و حجت خدا بر آدميان تمام شده است. از اين‏رو، هم لازم است كه پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله بدرود حيات گويد و هم ضرورت دارد كه نبوّت خاتمه يابد. منتها بلايي كه بر سر وجهه ظاهري عقل مي‏آيد آن است كه حال كه اين رويه عقل به نهايت خود رسيده، بنا بر قاعده «هر چيزي كه به اوج خود مي‏رسد بايد سرريز شود»، واژگون مي‏شود و جايش را به رشد تدريجي و غلبه نهايي جهل در دوره نبوّت مي‏دهد:

تاريخ: هبوط وجهه ظاهري عقل (دوره نبوّت)؛ ظهور مهدي موعود، وجهه باطني عقل (دوره ولايت) = پايان دنيا

تا پيش از پايان دوره نبوّت، عقل و جهل در ستيز و خلطه دايمي به سر مي‏بردند. اما به سبب ظهور نمايندگان خدا بر زمين، هيچ‏گاه جهل، غالب نهايي بر عقل نبوده است. اما پس از اين دوره، خلطه مذكور به غالبيت جهل مي‏انجامد و بنا بر قاعده گفته شده، جهل نيز پس از رسيدن به اوجش سرريز مي‏گردد و جايش را به باطن عقل مي‏دهد. در حقيقت، سرريز دوم آغاز عصر نويني در تاريخ بشر به نام «ولايت» است كه مهدي موعود تبلور عيني سرريز دوم مي‏باشد.

ناگفته نماند اطلاق نبوّت بر تمامي اين دوران (از هبوط آدم عليه‏السلام تا ظهور مهدي موعود عليه‏السلام ) از روي تسامح است و نبوّت با رحلت پيامبر گرامي صلي‏الله‏عليه‏و‏آله خاتمه يافته. از اين مقطع تا عصر ولايت مهدوي عليه‏السلام ما شاهد دو دوره مياني مهم هستيم كه به علت بقاي وجهه ظاهري عقل به آن‏ها اشاره مي‏كنيم. اين دو دوره عبارتند از:

1. دوره حضور امامان معصوم عليهم‏السلام : به عقيده‏كشفي،امامان‏معصوم عليهم‏السلام عين‏عقلند و پس از پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله رياست سلسله عاقلان را بر عهده دارند و به اين علت نيز بايد خلافت مسلمانان به ايشان واگذار شود.

2. دوره غيبت: در اين دوره، مشكل جامعه مسلمانان بيشتر شده است؛ زيرا در اين دوره، نمايندگان اصلي عقل در ميان جامعه حضور ندارند و رويه ظاهري جهل، كه پس از رحلت پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله به اين سو قوّت گرفته، به تدريج در تمامي حوادث آدمي حضور فعّال يافته است. هر چه جهل، حضور بيشتري يابد و وجهه غالبيت آن قوي‏تر گردد، شريعت بيشتر رو به خفا مي‏رود.

با وجود چنين تفاوت‏هايي كه در ميان اين دو مقطع وجود دارد، همچنان خلطه عقل و جهل از ويژگي‏هاي مهم سراسر اين دوران به شمار مي‏روند؛ زيرا هنوز عقل و جهل بر وجهه ظاهري خود باقي هستند و مانند عصر ولايت، تمايز جدّي و ماهوي بين آن‏ها رخ نداده است. ثمره اين خلطه، آن است كه خداوند عذابي مهلك بر جامعه نازل نمي‏كند و جاهلان را به خود وامي‏گذارد.

2) عصر ولايت: عقلي كه از زمان توجهش به عالم تكوين بني آدم، به دليل محصور شدن در حصار ظاهر و نيز درآميختگي‏اش با جهل، نتوانسته بود جوهر و ماهيت خويش را عيان سازد، از اين دوره به بعد فرصت مي‏يابد تا با فرمان دوم پروردگار، به سوي حق برگردد و باطنش را بر همگان آشكار سازد. با وقوع چنين پيشامدي است كه تمايز ماهوي ميان عقل و جهل به وجود مي‏آيد و تطابق عيني عقل و شرع به اوج مي‏رسد. ديگر خلطه‏اي ميان اهل عقل و اهل جهل نيست؛ وصف هر يك از ديگري معيّن و مجزّا مي‏گردد. پيكاري كه ميان اين‏دو صف رخ مي‏دهد، با پيروزي عاقلان خاتمه مي‏يابد و عملاً وعده الهي در مورد پيروزي صالحان به عنوان وارثان زمين تحقق پيدا مي‏كند. اين سرنوشت محتوم و روشني است كه در پيش روي تاريخ قرار دارد؛ سرنوشتي كه مالامال از نورانيت در پيكره ولايت مهدي موعود عليه‏السلام رقم خورده است.

دولت آرماني

كشفي به دنبال جامعه‏اي است كه مردمانش عاقل و دولتش دولت عاقلان باشد و سياست، غايتي جز هدايت آدميان به سوي كمالات و لذات تفصيلي آخرت نداشته باشد. به عقيده او، برپايي چنين دولتي، نه در هر مقطعي از تاريخ ممكن است و نه تاريخ شاهد تشكيل پياپي آن بوده است. ستيز هميشگي جهل با عقل از يك سو، و غلبه فراوان طبقه جاهلان بر گروه عاقلان از سوي ديگر، مهم‏ترين عامل چنين رخدادي بوده است. در عين حال، اين دولت، كه در لسان كشفي «شهر خدا يا دولت حقّه» نام گرفته، در ادواري از تاريخ بر پا شده است و يا برپا مي‏شود. البته اين دولت، همانند «شهر خدا»ي اگوستين، در آسمان قرار ندارد، بلكه شهري است زميني كه يا تحقق يافته و يا در آينده به وقوع مي‏پيوندد و در هر دو دوره رسول يا امام، كه با عقل به عينيت رسيده است، به قدرت مي‏رسد، با اين تفاوت كه در مدينة النبي صلي‏الله‏عليه‏و‏آله وجهه ظاهري عقل و در آخرالزمان و حكومت مهدي موعود عليه‏السلام وجهه باطني آن هويدا مي‏گردد. با اين حساب، «شهر خدا» و «دولت آرماني» كشفي به حكومت پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله در مدينه به عنوان «آرماني پيشين» و حكومت امام دوازدهم شيعيان عليه‏السلام در آخرالزمان به عنوان «آرماني پسين»، تعيّن مي‏يابد.

در زماني كه رسول يا امام معصوم به عنوان سر سلسله عاقلان حضور دارند، هر كس به تشكيل دولت همّت گمارد و تحت فرمان اينان نباشد، دولتش جاهل و باطل قلمداد مي‏گردد. در دوره عدم حضور معصوم، كه در ادبيات سياسي شيعه از آن به عصر غيبت ياد مي‏شود، دولت آرماني كشفي به دولتي انحصار مي‏يابد كه زعيمش با عقل كل در ارتباط بوده و همانند منصب امامت، واجد دو ركن «علم» و «سيف» باشد. در فرضي كه زمانه يار نشود و چنين دولتي برپا نگردد، كشفي به تفكيك حوزه عرفيات و شرعيات تن مي‏دهد و از مشروعيت سلطان عادل و لزوم پيروي او از قاطبه عالمان حقّاني حمايت مي‏كند و در نهايت، به دولتي كه از معيار و هنجارهاي او خارج است، لقب «جائر» مي‏دهد و در شرايطي كه عزلش موجب فتنه و گسترش هرج و مرج نشود، ضرورت مي‏بخشد.

از آن‏رو كه تبيين و توضيح انواع دولت‏ها از حوصله اين نوشتار خارج است و هدف صرفا تحليل دولت آرماني يا مدينه الهيه است، در ذيل، به بررسي دو نوع مدينه الهيه و تمايزات آن‏ها خواهيم پرداخت:

1. مدينه الهيّه اولي يا دولت اوليّه حقّه

يثرب يا مدينة النبي همان شهر خدايي در صدر اسلام است كه كشفي بدان نظر دارد. در اين مدينه، حكومت به دست انساني سپرده شده كه جامع عقل و شرع است و بيان و رفتار او تجلّي‏كننده آثار و احكام عقل به حساب مي‏آيد. او چون از ويژگي عصمت و رسالت برخوردار است و با عقل نيز رابطه اين ـ هماني دارد، سنّت و سيره‏اش حجت و تأسّي به آن بر آحاد عاقلان واجب است. هرچند در طول تاريخ بشر، انبيا و اوصياي انگشت‏شماري موفق به تشكيل حكومت ديني شده‏اند، اما آرماني بودن حكومت پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله در مدينه از جهات متعددي اهميت دارد:

الف ـ روح محمدي، همان مخلوق اول، يعني عقل است. اين عقل، كه باطن پيامبر اسلام صلي‏الله‏عليه‏و‏آله است، به لحاظ هستي‏شناسي، بر همه انبياي الهي تقدّم وجودي دارد. در عين حال، او به عنوان آخرين فرستاده الهي آمده است تا بيان تدريجي و ناگفته‏هاي شرايع پيشين را بگويد. در واقع، رويه ظاهري عقل به سبب وجود آن حضرت صلي‏الله‏عليه‏و‏آله و تماميت استعداد او، به نهايت ظهور و سرحد كمال رسيده است.

ب ـ اجتماع ملك و نبوّت در پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله و خاندان او، پديده نادري است كه در گذشته، سابقه چنداني نداشته و اطلاعات ما نيز از چگونگي حكومت انبيا و اوصياي سلف بسيار اندك است.

2. مدينه الهيّه ثانيه يا دولت ثانويه حقّه

همان‏گونه كه عقل در نظر كشفي دو رويه دارد، مدينه الهيه او نيز دو چهره دارد، با اين تمايز كه در يثرب، رويه ظاهري عقل در قالب نبوّت، حكومت مي‏كند و در پشت سر كشفي قرار دارد، در حالي كه مدينه الهيه ثانيه، رويه باطني عقل است، در قالب ولايت تشكيل دولت مي‏دهد و در پيش روي او قرار دارد:

«بدان كه زمان ظهور دولت آن جناب (مهدي عليه‏السلام ) كه زمان ظاهر شدن دولت ثانيه حق است، زمان ظهور و غلبه عقل است از روي باطن آن كه مقام ولايت است و به منزله روح است از براي ظاهري كه مقام نبوّت است.»(5)

اين دولت، كه در آخر الزمان، با ظهور حضرت حجت عليه‏السلام برپا مي‏شود، همان مدينه فاضله شيعيان است كه طي آن، همه بطون عقل هويدا مي‏گردند، ناگفته‏هاي عقل و شرع گفته مي‏شوند و اختلاط طولاني عقل و جهل و درهم‏آميختگي گروه عاقلان و جاهلان پايان مي‏يابد و حكومت از آنِ عاقلان يا صالحان زمين مي‏گردد. درباره كمّ و كيف حكومت و نيز نحوه زندگي آدميان در عصر ولايت، احاديث بسياري از امامان شيعه نقل شده و كشفي برخي از آن‏ها را به طور پراكنده، در بعضي آثارش آورده است. ما به سبب اجتناب از تطويل كلام، از ذكر آن‏ها صرف نظر مي‏كنيم و در ذيل، به توصيف تمايزهاي اين دو عصر مي‏پردازيم:

تمايزهاي عصر نبوّت و عصر ولايت

ظاهر و باطن عقل، اساسي‏ترين عنصرهايي هستند كه موجب تفاوت‏هاي جدّي بين اين دو عصر مي‏شوند. اين تمايزها، كه حوزه انديشه و عمل آدميان را پوشش مي‏دهند، در واقع، گونه‏هاي مختلفي از زندگي را مي‏آفريند كه كمتر كسي بدان‏ها توجه كرده است. از اين‏رو، فهم و دانش و ساير قواي باطنيه اهل آن زمان، كه همگي قوالب و مجالي و مظاهر عقلند و رأس و رئيس و قطب ايشان، جناب ولايت مآب، حضرت صاحب العصر عليه‏السلام مي‏باشد، اولاً و بالذات متعلّق و مرتبط به باطن و ناشي از حقيقت هستند و حركات و سكنات و عبادات و معاملات و ساير حركات ظاهريه و جوارحيه ايشان، كه تابع و متبوع بر قواي باطنيه است، ظهور و بروز همگي آن‏ها نيز از روي باطن و حقيقت است، به خلاف زمان نبوّت كه زمان ظهور عقل است، از روي ظاهر آن و مردمان آن زمان، كه همچنين قوالب و مجالي و مظاهر عقلند، و فهم و دانش و ساير قواي باطنيه اولاً و بالذات از روي ظاهر و آثار است.(6)

بدين دليل، در عصر نبوّت، چون اوان تبليغِ و اتمام حجت است و اهل جهل و عقل نيز در اختلاط به سرمي‏برند، رفتار همه آدميان حمل بر ظاهر مي‏شود و از تفحّص و تجسّس از كنه عمل جلوگيري مي‏گردد. از اين‏رو، در سراسر عصر نبوّت، عبادات و معاملات مؤمن و منافق بر يك منوال و منهج، حمل به صحّت مي‏شود و تساهل در امر دين‏داري به اوج خود مي‏رسد. اين در حالي است كه در عصر ولايت، حجت با هر دو چهره‏اش تمام مي‏شود و عقل و جهل به طور كامل از هم متمايز مي‏گردند. به همين دليل، بناي امر بر تجسّس، مناقشه و مداقّه گذارده مي‏شود و دوران تساهل به پايان مي‏رسد.

و از اينجاست كه زمان ولايت را «قيامت صغرا» ناميده‏اند؛ چون تمييز و تفرقه، كه از لوازم معاد و قيامت است، فيمابين جنّت و جهنم و اهل آن‏ها لحاظ شده و خبيث از طيّب و سجّيّين از علّيّين جدا گرديده‏اند. اما از آن‏رو كه هنوز اوضاع دنيويه آن‏ها، كه تغييرات و بقاي تكليف و مراد و مريدي و توليد و امثال آن‏هاست، باقي مي‏باشد و اين آثار مرتفع نگرديده‏اند، آن را به «صغرا» ناميده‏اند و قيامت كبرا وقتي است كه اوضاع دنيويه مذكوره از موجودات مرتفع گردند و اوضاع آن‏ها كلاً به اوضاع بقا و راحت تبديل گردند.(7)

با توجه به مطالب مزبور، كشفي تفاوت‏ها و تمايزات اين دو دوره را در سه محور بيان مي‏كند:

1. عقيده: در دوره نبوّت، معرفت آدميان به مبدأ عالم هستي، معرفتي است اجمالي و هر كس به اندازه بهره‏اي كه از عقل دارد، به شناخت مرتبه‏اي از ذات حق موفق مي‏گردد؛ مثلاً، در اين دوره، بسياري از دين‏داران از معلول و اثر به علت و مؤثر پي مي‏برند، در حالي كه در عصر ولايت، معرفت همه دين‏داران معرفتي تفصيلي است و خداوند را به واسطه خودش، نه آثارش درمي‏يابند. علاوه بر اين، در عصر نبوّت، آدميان از طريق معجزه رسول بودن پيامبري را تصديق مي‏كنند، در حالي كه در عصر ولايت، به قوّه تعقل خود درمي‏يابند كه «محمّد بن حسن عليه‏السلام » آخرين پيشواي شيعيان است و در اين تصديق هم نيازي به وساطت معجزه ندارند.

2. عبادت: در دوره نبوّت، بسياري از دين‏داران به دليل شوق به بهشت و ترس از جهنم خدا را بندگي مي‏كنند، در حالي كه در دوره ولايت، آدميان خدا را به خاطر عشق و محبتي كه به او دارند، مي‏پرستند. پس اهل عصر نبوّت ـ مثلاً ـ حج و زكات و نماز را اولاً، به اكراه طبع بجا مي‏آوردند تا آن‏كه به سبب آن مقرّب خدا و خداشناس شوند و اهل عصر ولايت به آن دليل كه مقرّب و خداشناس‏اند حج و نماز و زكات را به طوع و رغبت و از روي شوق و لذت بجاي مي‏آورند.

«و از اينجاست كه جناب اميرالمؤمنين عليه‏السلام ، كه صاحب مقام ولايت بودند، فرمودند: "ما عَبدتُكَ خوفا مِن ناركَ و طمعا في جَنّتكَ بَل وجدتُكَ اهلاً لِلعبادةِ فعبدتُكَ ..." و بعد فرمودند: «اهل عبادتِ خداوند بر سه قسمند: قسمي كه بندگي خداوند مي‏نمايند از جهت خوف، پس عبادت آن مثل عبادت عبيد و مماليك و اسراست كه از جهت خوف از موالي است، نه به جهت داشتن محبت به آن‏ها؛ و قسمي كه بندگي مي‏نمايند از جهت طمع، و عبادت آن مثل عبادت اجير و مزدكاران است كه به جهت طمع اجرت است، نه محبت ايضا؛ و قسمي كه بندگي مي‏نمايند از جهت محبت، و عبادت آن مثل عبادت احرار و آزادگان است كه عملي كه از براي كسي كه مي‏كنند محض تبرّع و خواهش و ميل و محبت است و قيد و بندي در كردن آن عمل ندارند و حرّ و آزاد بودن و بندگي را بي‏غرض و بلاقيد كردن شيوه و حالت آن‏هاست كه بهره‏اي از مقام ولايت دارند.»

و از اينجاست كه بعضي از علمايي كه اهل عرفانند، حكم به بطلان آن دو قسم از عبادت نموده‏اند؛ جهت خوف و طمع را جهت تقرّبي كه شرط است در صحّت عبادت ندانسته‏اند، و لكن اشتباه از آنجا نموده‏اند كه فرق فيما بين زمان و تكاليف عصر نبوّت و ما بين زمان و تكاليف عصر ولايت ندانسته‏اند. سپس مادامي كه زمان، زمان نبوّت است، هر سه قسم از عبادت صحيح است، هرچند كه اشرف آن‏ها قسم آخري است ... و وقتي كه زمان ولايت آمد، غير از قسم آخري ... صحيح نيست و فاسد است. لكن در آن وقت، كسي كه صاحب آن دو نيت باشد، به همه نمي‏رسد و نيست.»(8)

3. معامله: در عصر نبوّت بيشتر آدميان زندگي را به قصد خوردن، آشاميدن و پوشيدن مي‏خواهند و در عصر ولايت، به قصد زنده ماندن. ببين تفاوت از كجاست تا به كجا، و فرق بسيار است بين آنكه معجون مي‏خورد براي حصول شهوت و آنكه جماع مي‏نمايد به جهت دفع شهوت؛ آن يكي مقصودش خلاص ساختن خود است و آن ديگري پيدا نمودن مانع و مقيّد گردانيدن خود. اهل عصر نبوّت زهد در دنيا مي‏نمايند به سبب حصول ميل و رغبت به سوي آخرت، اما اهل عصر ولايت به سبب رغبت و ميل داشتن به سوي آخرت، در دنيا زهد مي‏ورزند. اهل عصر نبوّت از چشم و گوش علوم را به دل مي‏رسانند و اهل عصر ولايت از دل علوم را به چشم و گوش بيرون مي‏آورند.(9) از اين‏رو، هر بيع و شرائي كه در دوره اول رخ مي‏دهد به قصد گذراندن امر معيشت است، در حالي كه در دوره دوم، به منظور اتيان امر و حكمت خداوند.

«و خلاصه آنكه صاحب مقام نبوّت آن است كه مردم را از ظاهر و به وسيله شريعت به باطن و حقيقت مي‏رساند و صاحب مقام ولايت آن است كه مردم را به واسطه باطن به ظاهر مشغول مي‏نمايد... و از اينجاست كه احكام نبوّت را به اسم "شريعت" ـ كه به معناي راهي است كه از آن راه به سوي آب مي‏روند ـ ناميده‏اند و احكام ولايت را به اسم "حقيقت" ناميده‏اند و برزخ مابين را "طريقت" ناميده‏اند و مراد از اين سه مرتبه همان مراتب علم اليقين، عين اليقين و حق اليقين است و همين سه مرتبه است ايضا كه آن را "علم"، "عمل" و "وصول" مي‏گويند و در حديث مشهور نبوي است كه "الشريعةُ اقوالي و الطريقةُ احوالي و الحقيقةُ رأسُ مالي".»(10)


* دانشجوي دكتراي علوم سياسي مؤسسه آموزش عالي باقرالعلوم عليه‏السلام .

1. اين اثر با مشخصات ذيل به چاپ رسيده است: سيدجعفر دارابي كشفي، تحفة الملوك؛ گفتارهايي درباره حكمت سياسي، به كوشش نگارنده، قم، دفتر تبليغات اسلامي، 1381.

2. محمد بن يعقوب كليني، اصول كافي، تصحيح و تعليق علي اكبر غفاري، ج 1، ح 14.

3. سيدجعفر دارابي كشفي، پيشين، ص 77.

4. همان، ص 73 و 76.

5. همان، ص 285.

6. همان.

7. همان، ص 287.

8 و 9. همان، ص 294.

10. همان، ص 295.

/ 1