بررسى روايتى درباره مادر امام زمان (عج)
يكى از روايتهاى بسيار شايع، قضيه حضرت نرجس خاتون، مادر امام زمان (عج) است. ما، در آغاز، فشرده اين داستان و برخى از منابع آن را نقل مىكنيم و سپس به بررسى دو تن از افرادى مىپردازيم كه در نقل اين قضيه، نقش اساسى داشتهاند و در پايان نيز به اشكالهايى كه از نظر دلالى و سندى به اين روايت وارد شده است، خواهيم پرداخت.فشرده روايت
شيخ صدوق رحمه الله اين قضيه را به طور مفصل در كتاب شريف «كمال الدين» و «تمام النعمة» نقل كرده است; ما، براى پيشگيرى از به درازا كشيدن سخن، قضيه را به طور فشرده مىآوريم. «محمد بن بحر شيبانى» گويد: در سال دويست و هشتاد و شش ه .ق وارد كربلا شدم و قبر غريب رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم [يعنى امام حسين عليه السلام] را زيارت كردم و به بغداد برگشتم و در گرماى شديد، به سوى قبر شريف امام كاظم عليه السلام متوجه شدم. هنگامى كه به حرم شريف حضرت عليه السلام رسيدم، گريه و ناله آغاز كردم، به گونهاى كه چشمانم پر از اشك شد و توان ديدن نداشتم. پس از مدتى كه ديده گشودم، پيرمردى قد خميده را مشاهده كردم كه به كسى كه همراهش بود، مىگفت: «اى برادر زاده! عمويت، به سبب اسرار و علوم شريفى كه جز سلمان نداشت و آن دو سيد به وى سپردند، شرف بزرگى دريافته است. عمويت، آخرين روزهاى زندگى خود را سپرى مىكند و از اهل ولايت، كسى را نمىيابد، تا اين اسرار را به وى سپارد» . محمد بن بحر مىگويد: چون، من، همواره در پى علم و دانش از اين سو به آن سو روان بودم، به او گفتم: «اى شيخ! آن دو سيد كيستند؟» . گفت: «آن دو ستاره كه در سرمنراى به خاك خفتهاند يعنى امام هادى و امام عسكرى عليهما السلام» . شيبانى گويد: سوگندش دادم كه آنها را برايم بازگو كند. ايشان پرسيد: «محدثى؟ ، به اهل بيت عليهم السلام اعتقاد دارى؟» . گفتم: «آرى» . گفت: «اگر اين طور است، دفتر خويش را بياور تا ببينم از ائمه اطهار عليهم السلام با خود چه دارى؟» . شيبانى گويد: «از آن چه همراه داشتم، به ايشان دادم. نظرى به آن افكند و گفت: «راست مىگويى» . سپس ادامه داد: «مىدانى من كيستم؟ من، بشر بن سليمان نخاس از فرزندان ابو ايوب انصارىام و يكى از دوستان ابو الحسن و ابو محمد (امام دهم و يازدهم) عليهما السلام و در سرمنراى، همسايه ايشان بودم» . شيبانى گويد: از وى درخواست كردم پارهاى از كراماتى را كه از ايشان ديده است، برايم بازگويد. گفت: «مولايم امام هادى عليه السلام تجارت را به من آموخت و بدون اجازه او، خريد و فروش نمىكردم، تا اينكه بدان كار، آزموده گشتم و حلال و حرام آن را بازشناختم. شبى، حضرت هادى عليه السلام مرا فرا خواندند. خدمتشان مشرف شدم. ايشان سرگرم گفت و گو با فرزندشان، امام حسن عليه السلام و خواهرشان، حضرت حكيمه بودند. چون نشستم، فرمودند: «اى بشر! تو از سران انصارى، و ولايت ائمه، همواره، پشت در پشت، در ميان شما بوده است و شما مورد اعتماد ما هستيد. مىخواهم شرف يكى از اسرار امامت را بهره تو كنم و تو را براى خريد كنيزى گسيل دارم» . حضرت، نامهاى به خط رومى نوشتند و به من دادند. آنگاه فرمودند: «به بغداد برو، در فلان روز و فلان مكان، متوجه برده فروشى به نام «عمر بن يزيد نخاس» باش. كنيزى با اين ويژگىها در ميان بندگان و كنيزان او است، و خريدار را، خود او انتخاب مىكند و به هيچ خريدارى راضى نمىشود. نزد صاحبش برو و بگو: «نامه را به كنيز دهد» . بشر گويد: چنان كردم كه امام فرموده بود. كنيز، چون نامه را خواند، سخت گريست و صاحب خود را سوگند داد كه اگر مرا به اين شخص نفروشى، خود را خواهم كشت. بشر گويد: سرانجام او را با همان مبلغ كه امام عليه السلام در كيسه قرار داده بودند، خريدم و به منزل خود در بغداد بردم. در اين هنگام حضرت نرگس داستان خود را براى بشر بيان مىكنند كه من، دختر يشوعا، فرزند قيصر روم هستم و مادرم نيز از نسل شمعون، حوارى حضرت مسيح عليه السلام است. آن گاه، به تفصيل سر گذشتخويش را بازگو مىفرمايند.مطلب اول - بررسى كتابهايى كه اين روايت در آنها نقل شدهاست
1- نخستين كسى كه اين روايت را نقل كرده و ظاهرا اقدم از بقيه است، مرحوم شيخ صدوق رحمه الله در كتاب كمال الدين و تمام النعمة است. ايشان، اين روايت را به اين سند ذكر كرده است: حدثنا محمدبن علي النوفلي، قال: حدثنا ابوالعباس احمد بن عيسى الوشاء البغدادي، قال: حدثنا احمد بن طاهر القمى، قال: حدثنا ابوالحسين محمد بن بحر الشيباني. [1] 2- نفر دومى كه اين قضيه را نقل مىكند، محمدبن جرير طبرى شيعى است كه اين روايت را در كتاب شريف دلائل الامامة [2] آورده است، ولى سند اين روايتبا سند مذكور در كمال الدين تفاوت دارد. مرحوم طبرى گويد: حدثنا المفضل محمد بن عبدالله بن المطلب الشيباني، سنة خمس وثمانين وثلاثمئة، قال: حدثنا ابوالحسين محمد بن يحيى الذهبي الشيباني، قال: وردت كربلا سنة ست وثمانين و مئتين. همان گونه كه ملاحظه مىشود، تاريخ نقل اين قضيه، براى مرحوم طبرى، نود و نه سال بعد از تاريخى است كه شيبانى، مطلب را از بشر بن سليمان شنيده است. حال اين جا، بحث است كه «آيا محمد بن يحيى الذهبي الشيباني، همان محمد بن بحر الشيباني مذكور در كتاب، كمال الدين استيا اين كه اين ها دو نفر بودهاند؟» . بنابراين كه اين دو اسم را يك نفر بدانيم، نكته اين جا است كه مرحوم طبرى، با يك واسطه، از ايشان قضيه را نقل مىكند كه اين مطلب، بعيد به نظر مىرسد. به دليل اين كه در اين صورت، سن يكى از اين دو نفر، يعنى «المفضل» يا «محمد بن يحيى» ، خيلى زياد خواهد شد. البته نمىتوان نظر قاطع داد كه ايشان، همان «محمد بن بحر» در سند كتاب كمال الدين نيست. يا اين كه جناب مفضل نمىتوانسته بدون واسطه از ايشان نقل كند; زيرا، برخى از افراد بودهاند كه عمر زيادى داشتهاند. يك نمونه «حبابه والبيه» است كه محضر حضرت امير عليه السلام را درك كرد و در زمان امام چهارم عليه السلام صد و سيزده سال سن داشت و امام، اشاره فرمودند، جوان شد و تا زمان امام رضا عليه السلام يعنى حدود دويستسال عمر كرد. جابر صحابى كه شكى نيست تا زمان امام باقر عليه السلام [3] بوده است و «عمرو بن واثلة» كه از صحابى پيامبر صلى الله عليه و آله است و عمرش بيش از صد سال بوده [4] و آخرين صحابى از اصحاب، ايشان است كه وفات مىكند، نمونههايى از افراد معمرند. البته، ايشان، از معمران (كسانى كه عمر طولانى كردهاند) شمرده نشده است، لذا احتمال دارد كه ميان جناب المفضل محمد بن عبدالله بن المطلب الشيبانى با محمد بن يحيى الذهبي الشيباني، افرادى در سند بودهاند كه نامشان نيامده است، لكن در نقل ايشان، هيچ اشارهاى به اين - كه برخى از راويان ذكر نشدهاند، - به چشم نمىخورد. مطلب بعدى، اين است كه ما وقتى «الغيبة» نعمانى را نگاه مىكنيم، اثرى از اين روايت در آن نمىيابيم. پرسش اين جا است كه «آيا از اينكه ايشان اين روايت را در كتاب خود نياورده است، مىتوان ضعف روايت را نتيجه گرفت؟» . در پاسخ بايد گفت، همانطور كه در مقدمه مرحوم نعمانى در كتاب «الغيبة» مشاهده مىشود، بناى ايشان، بر جامع نويسى نبوده است. ايشان، تصريح دارند كه رواياتى را كه در اين كتاب آوردهام، در مقايسه با آن چه نقل نكردهام، ناچيز است. اصولا، بناى ايشان، بر ذكر روايات مرتبط با غيبتبوده است. 3- سومين كتابى كه مىتوان اين روايت را در آن يافت، كتاب «الغيبة» مرحوم شيخ طوسى [5] است. ايشان، روايت را درست مانند آنچه در كمالالدين بود، آوردهاند، اما سند ايشان با سند كتاب كمالالدين متفاوت است. 4- كتاب «روضه الواعظين» ، [6]اثر فتال نيشابورى (متوفاى 508 ه . ق) يكى ديگر از كتابهايى است كه اين روايت در آن موجود است. ايشان، مىفرمايد: «اخبرني جماعة» ; يعنى، گروهى نقل كردهاند از «ابوالمفضل الشيبانى» . چنان كه ملاحظه مىشود، اين جا، ابوالمفضل است و در «دلائل» ، «المفضل» بود. ابوالمفضل الشيبانى از محمد بن بحر بن سهل الشيبانى نقل مىكند پس اين محمد بن بحر، در اين جا، با سند كتاب كمالالدين، مشترك است و ايشان نيز قضيهرا از بشر بن سليمان نقل مىكند. در اين كتاب، متن روايت، عينا همان مطلب موجود در كتاب كمالالدين است، منتها سند، در اين جا، مرسل آمدهاست. 5- مرحوم ابن شهر آشوب در كتاب «مناقب آل ابى طالب» [7] اين قضيه را از بشربن سليمان به صورت مختصر بيان مىكند. 6- اين روايت در كتاب «منتخب الانوار المضيئه» [8] اثر «عبدالكريم نيلى» (متوفاى قرن نهم ه . ق) از كتاب كمال الدين نقل شده است. 7- از متاخرين هم در كتاب «اثبات الهداة في النصوص و المعجزات» ج 3، ص 363 و 408 و 409 و 495 اين قضيه نقل شده است و سند آن يا به «الغيبة» شيخ يا به «كمال الدين» صدوق بر مىگردد. 8- يكى ديگر از كتبى كه اين روايت در آن وجود دارد، «حلية الابرار» ج 5، ص 141 سيد هاشم بحرانى است. ايشان، اين قضيه را در يك جا، ولى با دو سند ذكر كردهاند. هم از «مسند فاطمه» اثر محمد بن جرير طبرى و هم از كتاب «كمال الدين» اين قضيه را نقل كردهاند. 9- علامه مجلسى در «بحار الانوار» قضيه را، يك جا از طريق «الغيبة» شيخ رحمه الله نقل مىكند [9] و در جاى ديگرى، از كتاب «كمال الدين» . مطلب دوم - بررسى سند اين روايت
در بررسى سند روايت، به بررسى احوال دو تن از افرادى كه در سند اين روايت، از آنان نام برده شده و نقش اصلى را ايفا مىكنند، مىپردازيم و از ذكر و بررسى ساير افراد موجود در سند، پرهيز مىكنيم; زيرا، چندان مناقشهاى در خصوص ايشان مطرح نيست و عمده اشكالات، متوجه همين دو نفر است. الف) بشربن سليمان النخاس
نظر مرحوم آية الله خويى رحمه الله
ايشان، در «معجم الرجال» وقتى به جناب «بشر» مىرسند، ابتدا، كلام مرحوم صدوق قدس سره را نقل مىكنند كه «بشر بن سليمان، از فرزندان ابو ايوب انصارى است» و قضيه را به صورت مختصر مىآورند و نيز به اين جمله حضرت «انتم ثقاتنا اهل البيت و اني مزكيك و مشرفك بفضيلة تسبق بها الشيعة في الموالاة بها.» ، اشاره كردهاند. مرحوم خويى رحمه الله در ادامه مىفرمايند: «لكن في سند الرواية عدة مجاهيل» ; يعنى، فرضا اگر مشكل با محمد بن بحر و بشربن سليمان حل شود، در طريق شيخ طوسى رحمه الله افرادى وجود دارد كه مجهولاند. سپس ايشان براى رد صلاحيت راوى، به مبنايى در رجال اشاره مىكنند كه خيلىها به آن ملتزم هستند. اين مبنا، عبارت است از اين كه نمىتوان وثاقت فردى را از طريق خودش ثابت كرد. [10] حضرت امام خمينى رحمه الله يك مبناى سختترى دارند و مىگويند، نقل وثاقت از سوى خود راوى، سبب سوء ظن به او مىشود. عين عبارت ايشان به نقل از استاد جعفر سبحانى چنين است: «اذا كان ناقل الوثاقة هو نفس الراوى فان ذالك يثير سوء الظن حيث قام بنقل مدائحه و فضائله في الملا الاسلامي» ; يعنى، اگر در روايتى كه نقل مىكند، مدح از خودش موجود باشد، همين امر سبب زير سؤال رفتن خود ناقل مىشود.[11] بنابراين، مرحوم خويى قدس سره دو اشكال را به سند وارد كردهاند: نخست آن كه در سند شيخ طوسى رحمه الله چند نفر مجهول الحال وجود دارد. و ديگر اينكه وثاقت «بشر» محرز نيست; زيرا، خود ايشان، ناقل وثاقتخويش است و اين، مستلزم دور است.نظر مرحوم تسترى
ايشان، در «قاموس الرجال» [12]ابتدا سخن مرحوم وحيد بهبهانى قدس سره را نقل مىكنند كه ايشان، «بشر» را از اولاد ابو ايوب انصارى مىدانند كه از دوستداران امام دهم و امام يازدهم عليهم السلام بودند و امام دهم عليه السلام ايشان را به خريدن مادر حضرت قائم (عج) امر فرمودند و حضرت خطاب به وى فرمودند: «انتم ثقاتنا اهل البيت» . بعد از نقل اين مطلب، جناب تسترى مىگويد، اصل اين سخن مرحوم وحيد، از كتاب «كمالالدين» است و آنگاه مىافزايند: «الا ان صحته غير معلومة... حيث ان في اخبار اخر ان امه كانت وليدة بيتحكيمه بنت الجواد عليه السلام» ; يعنى، صحت اين روايت، در نظر بنده، معلوم نيست; زيرا، در روايت ديگرى آمده كه مادر ايشان، در خانه حكيمه خاتون متولد شده است. در اين جا، جا دارد از مرحوم تسترى سؤال شود كه «شما كه اين روايت را نمىپذيريد، آيا به دليل اين است كه روايت معارض ديگرى با آن وجود دارد و شما روايت دوم را ترجيح مىدهيد؟ آيا سند روايت دوم را كه معارض است، بررسى كردهايد؟ آيا اين روايت، قدرت دارد كه روايت مد نظر ما را كنار بگذارد؟» . روايتى كه ايشان به عنوان معارض با اين روايت، مورد نظر دارند، در بحارالانوار به نقل از كتاب كمالالدين آمده است. مرحوم مجلسى قدس سره، روايت را از فردى به نام مطهرى نقل مىكند كه در آن آمده است: «كانت لي جارية يقال لها نرجس» و حضرت حكيمه فرموده است: «از من بود، و در خانه من بود و من، به برادر زادهام دادم» . حال، اين روايت از كيست؟ برخى گفتهاند، از زهرى است و برخى گفتهاند، از محمدبن عبدالله طهوى است و برخى ديگر گفتهاند، از محمد بن عبدالله ظهرى است و بالاخره برخى هم گويند، از مطهرى است. نام ايشان هر چه باشد، ما، شخصى با اين نامها، از اصحاب امام هادى عليه السلام نداريم كه از حضرت حكيمه سؤال كند و ايشان اين مطالب را به وى بگويند. البته، شخصى به اين نام، از اصحاب امام رضا عليه السلام ذكر شده است، ولى از اصحاب امام هادى عليه السلام نيست. پس اين اشكال به مرحوم تسترى وارد است كه روايتى را كه شما به عنوان معارض با روايت مورد بحث ترجيح مىدهيد، از نظر سند، مخدوش است. مرحوم تسترى در كتاب قاموس الرجال [13] ، در قضيه حضرت حكيمه، نقل مىكند كه: «اختلف الخبر في ام الحجة» ; و آن گاه، خود، اين قول را تاييد مىكند كه مادر حضرت حجت (عج)، كنيز حضرت حكيمه بوده است و دليل مىآورند به اين كه آن چه از «اثبات الوصية» اثر مسعودى فهميده مىشود، اين است كه اين قول، اضبط است. بعد از اين، مرحوم تسترى، مىگويند، مرحوم صدوق، نظر دوم را ترجيح داده; چون، مرحوم صدوق، وقتى مىخواهند روايت دوم را نقل كنند، مىفرمايند: «روى» . و باب را با اين عنوان ذكر مىكنند، و از اين عنوان بندى، فهميده مىشود كه نظر دوم را ترجيح مىدهد.نظر مرحوم نمازى
ايشان، در «مستدركات» خود از بشر بن سليمان تعريف مىكند و تعليقهاى نمىزند. از اين معلوم مىشود كه روايتبشر را قبول دارد. [14] نظر مرحوم حائرى
ايشان در «منتهى المقال» [15] سخن مرحوم وحيد بهبهانى را نقل مىكند و تعليقهاى ندارد. شايد ايشان هم، اين را پذيرفتهاند. نظر مرحوم مامقانى
ايشان، در تنقيح المقال [16] ، بعد از نقل بيان مرحوم وحيد بهبهانى مىفرمايد: «فالرجل من الثقات والعجب من اهمال الجماعة ذكره مع ما عليه من الرتبه» ; يعنى، بنده، ايشان را از ثقات مىدانم و تعجب مىكنم با چنين رتبهاى كه براى وى ثابت است، چرا از ذكر نام ايشان اهمال شده است. ب) محمدبن بحر الشيبانى
ايشان، همان فردى است كه قضيه را از بشر بن سليمان شنيدهاند و نقل مىكنند. به ايشان، چند اشكال وارد شده است. مهمترين اشكالى كه متوجه او است، اين است كه وى، از «غلات» است. متاخرين، اين معنا را قبول ندارند و جلالتشان ايشان را اثبات مىكنند. البته، در اين جا بايد راجع به غلو بحثشود كه «به چه معنايى از غالى، ايشان را غلو كننده ناميدهاند؟» . در گذشته، التزام به برخى از عقايد، غلو محسوب مىشده، در حالىكه اكنون از مسلمات اصول عقايد ما محسوب مىشود. در اين جا، تعدادى از اقوال را در مورد ايشان ذكر مىكنيم:نظر مرحوم نمازى
ايشان، وقتى به محمد بن بحر مىرسند، از اين جا شروع مىكنند كه از متكلمان و عالم به اخبار و فقيه بود و نزديك به پانصد كتاب از ايشان نقل شده است، لكن متهم به غلو است. سپس مرحوم نمازى مىگويند: چون به غلو متهم است، پس «رمى بالضعف» و در آخر مىفرمايند: بعضى گفتهاند كه ايشان، از علماى عامه است، ولى اين حرف، كاملا اشتباه است. [17] نظر مرحوم مامقانى
ايشان، مىفرمايد، شيخ طوسى رحمه الله در رجال فرموده: «يرمى بالتفويض» ; يعنى، متهم شده به اين كه از مفوضه است. باز از شيخ طوسى رحمه الله مطلبى مىآورند كه در كتاب «فهرست» خود فرمودهاند كه از اهل سجستان بوده است و از متكلمان و عالم به اخبار و از فقهاء محسوب مىشود، لكن متهم به غلو است، بيشتر كتابهاى محمد بن بحر، در بلاد خراسان موجود است. مرحوم مامقانى، از قول نجاشى چنين نقل مىكند: «قال بعض اصحابنا انه كان في مذهبه ارتفاع و حديثه قريب من السلامة ولا ادرى من اين قيل.» ; يعنى: برخى از اصحاب ما، او را غالى مىدانند و اما وقتى در كتابهايش دقت مىكنيم، مشكلى را مشاهده نمىكنيم. ما نمىدانيم چه كسى اين نسبت را به محمد بن بحر داده است. مرحوم مامقانى، آن گاه اين سخن جناب كشى را نقل مىكند كه ايشان، از غلات حنفى است. سپس ادامه مىدهد كه مرحوم علامه هم در قسم دوم خلاصة الاقوال، محمد بن بحر را مىآورد و مىگويد، به نظر بنده، در حديث ايشان بايد توقف كرد. مرحوم علامه، راويان ضعيف را در قسمت دوم خلاصة الاقوال مىآورند. مرحوم مامقانى، سپس به سراغ نظر ابن داود مىرود و مىگويد، ايشان هم محمد بن بحر را در قسمت دوم كتاب خود آورده است. البته مبناى ايشان با علامه، تفاوت دارد و تنها ضعفاء را در قسمت دوم نمىآورند، بلكه هر كه را كمترين مذمتشده باشد، هر چند از موثقترين افراد باشد، در بخش دوم مىآورد. ابن داود درباره ايشان سكوت كرده است. بعضى از علماى عامه مانند بخارى، سكوت را به معناى تضعيف مىدانند; يعنى، سكوت علامت تضعيف است، لكن از ضعيفترين تضعيفات. مرحوم مامقانى گويد: در «وجيزه» هم تضعيف شده و در «الحاوى» هم در قسم ضعفاء شمرده شده است. [18] مرحوم مامقانى آن گاه مىفرمايد: در اين كه ايشان، امامى است، شكى نيست و اين كه بعضى از فضلا گفتهاند: «از اعاظم علماى عامه است» ، كاملا اشتباه است. چطور مىشود شخصى، عامه باشد و در عين حال غالى هم باشد؟ شايد اين كه بعضى پنداشتهاند ايشان سنى است، به خاطر كلام «كشى» باشد كه گفته، محمد بن بحر، از غلات حنفى است و خيال كردهاند كه منظور از حنفى، يعنى كسى كه به مذهب ابوحنيفه منتسب باشد، در حالى كه اين طور نيست، بلكه ايشان، منسوب استبه حنيفه اثال بن لجيم بن سعد كه از قوم مسيلمه كذاباند. سپس مرحوم مامقانى مىافزايد: مرحوم شيخ طوسى، صراحت دارند بر اينكه غلو و تفويض در مورد ايشان، ثابت نيست، بلكه تهمتى بيش نيست و ظاهر امر، اين است كه منشا تهمت، ابن الغضائرى است. آن گاه ادامه مىدهد كه ما، بارها بيان كردهايم كه به سخنان او، نمىتوان اعتماد كرد، مخصوصا وقتى كه كسى را با غلو تضعيف كرده باشد. مضاف بر اينكه نجاشى اين اتهام را رد مىكند و مىگويد، حديثه قريب من السلامة. پس با همه اين بيانات، نتيجه مىگيريم كه محمد بن بحر، جزء ثقات است و مشكلى ندارد» . پس از آن، مرحوم مامقانى، نظر مرحوم حائرى را نقل مىكنند كه فرموده است: وقتى شخصى، متكلم و عالم به اخبار و فقيه است و احاديثش به صحت نزديك و نيز كتابهايش خوب و مفيد است، پس ديگر معناى غلو چيست كه ايشان را به آن متهم مىكنند؟ مرحوم حائرى مىافزايد: «من از مثل ابن الغضائرى و كشى، انتظار ندارم - زيرا، بسيارى از علماء در نزد ايشان، در زمره غلاتاند. - اما تعجبم از آن اشخاصى است كه دنبال اين دو رفتهاند و ايشان را به غلو متهم كردهاند. اينكه در الوجيزه آمده كه ايشان، ضعيف است، كلام ضعيفى است. [19] بعد از ايشان، نوبتحموى است كه مامقانى رحمه الله از او نقل كند. وى، در «معجم الادباء» گويد كه محمد بن بحر، معروف به فضل و فقاهت است و ابن نحاس در كتابش آورده است: «قال بعض اصحابنا انه كان في مذهبه ارتفاع و حديثه قريب من السلامة» . بعد ابن نحاس گويد: «من نمىدانم اين اتهام از كجا آمده است!» . [20] اينها گوشهاى از كلام در ارتباط با محمدبن بحر شيبانى بود. با در نظر گرفتن تمامى كلمات علما، مىتوان به اين نتيجه رسيد كه ايشان، از جمله ثقات هستند و اين اتهامات در مورد ايشان صادق نيست، مخصوصا اگر منشا آن را ابن الغضائرى بدانيم. مطلب سوم - اشكالاتى كه به سند و دلالت اين روايت وارد شدهاست
در اين قسمت، به گوشهاى از اين اشكالات اشاره مىكنيم و به فراخور حال، مورد نقد قرار مىدهيم. اشكال يكم - اين قضيه پس از سال دويست و چهل و دوم ه . ق اتفاق افتاده است، در حالى كه از سال دويست و چهل و دوم هجرى به بعد، جنگ مهمى ميان مسلمانان و روميان، رخ نداده است تا حضرت نرجس خاتون اسير مسلمانان شوند. [21] پاسخ - بايد بگوييم، در اين دوران و پس از آن، درگيرى و جنگهايى ميان اين دو دولت رخ داده است كه در بسيارى از كتب تاريخى مىتوان نمونههايى از اين درگيرىها را يافت. [22] براى مثال، در «تاريخ الاسلام» آمده است: «اغارت الروم على من بعين زربة...» . [23] و در جايى ديگر گويد: «افتتح بغا حصنا من الروم يقال له صملة» [24] و عظيمى گويد: «غزا بغا من طرسوس ثم الى ملطية وظفر بطلائع الروم.» . [25] شواهد بسيارى ديگر بر اين مطلب كه ميان مسلمانان و روم، جنگ و درگيرى واقع شده است، وجود دارد. حال اگر منظور از جنگ بزرگ، اين باشد كه خود قيصر روم هم با بعضى از اهل و خاندانش در آن شركت كرده باشد، اين امر ضرورتى ندارد; چون، آن چه در اين روايت آمده، اين است كه حضرت نرجس، به امر امام به صورت ناشناس و مخفيانه، با سپاهيان همراه شده و در هيئت كنيزان بودهاند. اشكال دوم - اين اشكال در حقيقت، اشكالى فنى و علمى نيست و بيشتر جنبه تخريبى دارد. محتواى اين اشكال، اين است كه: مىدانيد چرا برخى به اين خبر اهميت دادهاند و در دلالت آن، اشكال نكردهاند و مورد قبول قرار دادهاند؟ اين امر، به خاطر آن است كه مىخواستهاند براى حضرت نرجس عليها السلام منزلتبالايى درست كنند و ايشان را به نسلى با شرافت - يعنى، از طرف پدر، به سلطان روم، و از طرف مادر به جناب شمعون (حوارى معروف حضرت مسيح عليه السلام) - نسبت دهند، و حضرت مهدى، عجل الله تعالى فرجه الشريف، را از طرف مادر و پدر - هر دو - به خاندان با شرافت منسوب كنند. [26] پاسخ - جواب ما به اين مطلب، در حقيقت، گلايه و انتقادى به اشكال كننده است كه چرا بدون در نظر گرفتن اصول و مبانى، اينگونه به علماى شيعه تاخته است و ايشان را زير سؤال مىبرد؟ انتساب به شمعون ! در حقيقت، اين فرد، علماء را به عوام زدگى متهم كرده و گفته، براى خوشايند خود و نيز شيعيان، اين روايت را پذيرفتهاند و بر طبق موازين علمى و فنى نظر ندادهاند! اين سخن، سخن ناروايى است. اگر منظورتان اين باشد كه نقل چنين قضيهاى با اين تفصيلات، آن هم در چنان عصرى، بيشتر به افسانه شباهت دارد تا واقعيت، در پاسخ بايد گفت: اين هم نمىتواند دليلى براى كنار گذاشتن اين روايتباشد; زيرا، اگر ما از سند روايتبحث كرديم و اشكال اساسى در آن نديديم و اوضاع تاريخى آن موقع نيز امكان وقوع اين حادثه را رد نكرد، چه بعدى دارد كه اين واقعه با همه اين تفاصيل رخ داده باشد؟ علاوه بر اين ما روايات فراوانى داريم كه قضايايى در آنها مطرح شده كه از اين روايتبسيار مفصلترند. اين دو اشكال، از جمله مهمترين اشكالاتى بود كه به دلالت روايت وارد شده است. در ادامه، دو اشكالى را بازگو مىكنيم كه بيشتر صبغه سندى دارد. اشكال يكم - اگر اين روايت صحت داشته باشد، چطور برخى از معاصران شيبانى، از جمله نوبختى، قمى (ابن خزاز)، كلينى، مسعودى، اين قضيه را نقل نكردهاند؟ [27] پاسخ - نقل نشدن اين قضيه از سوى اينان دلالتى بر ضعف نمىكند. در صورتى مىتوان عدم نقل را دليل بر ضعف دانست كه مقام، مقام استقصاى روايات معتبر باشد; يعنى، قصد بر اين بوده كه هر آن چه را معتبر استبياورند، و حال اين كه به روش اين افراد، اين نبوده است. جناب مسعودى، در مورد اخبار مربوط به حضرت مهدى (عج) در «اثبات الوصية» تنها چهار و نيم صفحه بحث كردهاند. اگر بگوييد خود ايشان گفته: من، از موثقان نقل مىكنم.» ، اين هم مشكلى را حل نمىكند; زيرا، اولا، مقام، مقام استقصاى روايات معتبره نيست. بر فرض هم كه باشد، نظر ايشان اين است كه شيبانى ضعيف است، در حالىكه علم رجال، علمى نظرى است، و در مقابل نظر او، افرادى ديگر، نظرى ديگر دارند. احتمالى ديگر هم در اين عدم نقل وجود دارد و آن، اين كه ايشان، از اين قضيه مطلع نشدهاند. در آن دوران نسبتبه زمان ما ارتباطات بسيار كم بوده است. از اين رو، احتمال عدم اطلاع و دست رسى به اين قضيه، دور نيست. اشكال دوم - جناب كشى، معاصر ايشان است و گفته: «شيبانى، غالى است و غلو مىكند. نجاشى و ابن داود هم گفتهاند كه وى غالى است. پس اين روايت، سند محكمى ندارد» . [28] پاسخ - ما، در آنچه از احوال ايشان ذكر شده است، بحث نسبتا مفصلى كرديم. در آنجا گذشت كه مرحوم مامقانى، از نجاشى نقل كرده كه خود ايشان نگفته كه غالى است، بلكه گفته است: «قال بعض اصحابنا» . پس اين، نظر نجاشى نيست. بلكه گفته: «وحديثه قريب من السلامة» . اما اينكه شما مىگوييد ابن داود گفته: شيبانى غالى است، همان طور كه نقل شد، ايشان، تنها در قسم دوم رجال خود، وى را آورده و سكوت كرده است [29] و ديگر نگفته: «وى، غالى است» . پس اين قول را به ابن داود نمىتوان نسبت داد. افزون بر اين كه، بسيارى از علماء ايشان را تقويت كرده و اتهام غلو را رد كردهاند. چنان كه به گوشهاى از آن اشاره شد. اينها، نمونههايى از اشكالاتى بود كه به اين روايت وارد شده است. همانطور كه ملاحظه شد، اين اشكالات وارد نيست و با توجه به مباحثى كه در مسئله سند اين روايت آمد و از طرفى، مشكلى بر دلالت آن به نظر نمىرسيد، نمىتوان آن را ناديده گرفت، بلكه احتمال صحت اين قضيه از اخبار ديگرى كه در خصوص احوال حضرت نرجس عليها السلام آمده، بيشتر و به واقعيت نزديكتر است.[1] ) كمال الدين و تمام النعمة، شيخ صدوق، تهران، انتشارات اسلاميه، ج 2، ص 89. [2] ) دلائل الامامة، محمدبن جرير طبرى، نجف، منشورات المطبعة الحيدرية، ص 262. [3] ) كمال الدين و تمام النعمة، ج 1، ص 305، حديث لوح. [4] ) سير اعلام النبلاء، شمس الدين ذهبى، بيروت، مطبعة الرسالة، ج 3، ص 47. [5] ) الغيبة، شيخ طوسى، قم، مؤسسة المعارف الاسلامية، ص 208، ح 178. [6] ) روضة الواعظين، فتال نيشابورى، ج 1، ص 252. [7] ) مناقب آل ابى طالب، ابن شهر آشوب، ج 4، ص 440. [8] ) منتخب الانوار المضيئه، عبدالكريم نيلى، ص 105. [9] ) بحار الانوار، محمد باقر مجلسى، نجف، دار احياء التراث العربى، ج 51، ص 6 و 10. براى تفصيل، به جلد چهارم از كتاب «معجم احاديث الامام المهدي (عج)» رجوع شود. [10] ) معجم رجال الحديث، ابوالقاسم خويى، بيروت، دار الزهراء، ج 3، ص 316. - مرحوم علامه حلى نيز به اين مبنا اشاره كرده است. (تذكرة الفقهاء، ج 3، ص 39) . [11] ) كليات في علم الرجال، جعفر سبحانى، قم، موسسه نشر اسلامى، وابسته به جامعه مدرسين، ص 152 [12] ) قاموس الرجال، محمد تقى تسترى، ج 10، چاپ قديم. [13] ) قاموس الرجال، ج 10، ص 425، (ج قديم) . [14] ) مستدركات علم رجال الحديث، شيخ على نمازى شاهرودى، تهران، انتشارات شفق، ج 2، ص 31. [15] ) منتهى المقال فى احوال الرجال، ابو على حائرى، قم، مؤسسة آل البيت لاحياء التراث، ج 2، ص 152. [16] ) تنقيح المقال، شيخ عبدالله مامقانى، نجف اشرف، مطبعة المرتضوية، ج 1، ص 173. [17] ) مستدركات علمالرجالالحديث، ج 6، ص 477. [18] ) حاوى الاقوال و معرفة الرجال، عبدالنبى جزايرى، چاپ سنگى و اين كتاب در دست رس نيست و مرحوم مامقانى نقل كرده است. (الذريعة، ج 6، ص 37) . [19] ) منتهى المقال فى احوال الرجال، ج 5، ص 379. به قاموس الرجال، ج 9، ص 131 رجوع شود. [20] ) معجم الادباء، ياقوت حموى، ج 18، ص 32. [21] ) تاريخ سياسى امام دوازدهم، جاسم حسين، تهران، انتشارات امير كبير، ص 115. [22] ) تاريخ الامم والملوك، محمدبن جرير طبرى، ج 9، ص 201، 207، 210، 219; الكامل فى التاريخ، ابن اثير، بيروت، نشر دار صادر، ج 7، ص 80، 81، 85، 93; البداية والنهاية، ابن كثير، ج 10، ص 323، 343، 345، 347; نهاية الارب، احمد بن عبدالوهاب النويرى، ج 22، ص 289، 291; النجوم الزاهرة، يوسف بن تغري الاتابكي، بيروت، دار الكتب العلمية، ج 2، ص 318، 322; المختصر في احوال البشر، ابي الفداء، ج 2، ص 41. [23] ) تاريخ الاسلام و وفيات المشاهير والاعلام، شمس الدين ذهبى، بيروت، دارالكتب العربى، ص 6، حوادث سال 241. [24] ) همان، ص 12، حوادث سال 241- 245. [25] ) تاريخ حلب، عظيمى، ص 258. [26] ) تاريخ سياسى امام دوازدهم، ص 115. [27] ) همان. [28] ) همان. اشكالات ديگرى را مرحوم صدر در كتاب تاريخ الغيبة الصغرى، ص 250، به همراه پاسخ آنها آورده است كه ما براى رعايت اختصار، از نقل آن خوددارى مىكنيم. [29] ) مبناى ابن داود، اين است كه هر كس را كه كمترين ذم و تضعيفى دربارهاش آمده، در قسم دوم كتاب نقل مىكند، هر چند موثقترين ثقات باشد و به اخبار او هم عمل شود.رجوع شود به: كليات علم رجال، ص120.