خودباوری زمینه خودیاروی است نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

خودباوری زمینه خودیاروی است - نسخه متنی

حسین خنیفر

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

خودباوري زمينه خودياروي است

حسين خنيفر

طليعه

هر گاه از افراد انديشمند، مخترع و حتي يك كارگر موفق سوءال شود كه چگونه به اين مدارج رسيديد، پاسخ همواره يك چيز و آن باور خويشتن است. عوامل متعددي در ايجاد اين حالت در نهاد آدمي موءثرند. انساني كه خودباور نشده است، همه چيز و همه كس را مقصر مي داند و خويش را مبّرا و مظلوم. اكنون چهل نكته در خصوص خودباوري زمينه خودياوري است، بيان مي كنيم:

معرفت از ابواب بزرگ الاهي است كه از خويشتن، پيرامون، فراسو و ابعاد ناديدني در آن صحبت مي شود و معرفت خويش را به اَنفَعُ المَعارف1 تعبير كرده اند. ظريفي مي گفت: از مواردي كه بعضي افراد ژرف كاو و انديشه ورز گاهي ناخودآگاه بيان مي كنند، اين است كه شما سخن مرا درك نمي كني. گاهي فرد زاويه اي از ژرف نگري دارد كه دست يافتن به آن، بسيار مشكل است.

مساحت فكر يك فرد، گاهي به حدي در افق، عمق، عرض و طول رشد يافته كه گاه سخنان او را كامل درك نمي كنند. معمولاً تكه كلام هاي افراد باورمند و روش مند اينهاست: مرا درك نمي كني؛ مقصود من اين نيست؛ بسيار سطحي است؛ مقوله چند لايه اي است و... .

چگونه به اين ساحت ها قدم بگذاريم و ما نيز از اين مساحت هاي كوچك، به ساحت هاي عميق و دقيق برسيم. بودا مي گويد:2 اي انسان! خود، پناه خويشتن باش؛ يعني در اين عالم شدن و رَسش را بايد از خود آغاز كني و هر چه شناخت تو به خويشتن خويش بيشتر شود، خود بهتر مي تواني پناهگاه علمي، مَأمِن روحي، آسايش رواني، آرامش دروني و شادي جاودانه را براي خويش رقم بزني.

وقتي از حكيم متألهي پرسيدند: چگونه به دو درجه سنگين دانش زاينده و درون زلال دست يافتي؟

فرمود: به دو چيز به اين دو رسيدم؛

يكي غنيمت شماري لحظه ها و فرصت ها براي گرفتن، شدن و بالندگي و ديگري نگهبان دل خود بودن.

باور داشتم كه اين دو دريچه، مرا به سعادت دو جهان خواهند رساند.

باور خويشتن، آدمي را به خداي نزديك تر مي كند؛ زيرا از نعمت ها و مواهبي كه خداوند در درون ما به وديعه نهاده، بهتر استفاده مي كنيم و اين يعني سپاس در برابر نعمت هاي معبود. دانشمندان عقيده دارند كه آدمي به هر اندازه نيز مدارج علمي، تحقيقاتي، كشفيات و ابتكارات را در طول عمر خويش تجربه كند، باز هم در دم مرگ، تنها حدود 3تا6 درصد از توان مندي هاي خود را از قوه به فعل در آورده است و حدود 94تا97 درصد از ظرفيت هايي را دست نخورده به عالم ديگر مي برد.

تحقيق در زندگي انسان هاي جاويداني كه خويش را باور كردند و ياور خويشتن گرديدند، مانند انيشتين، لئونارد داوينچي، اديسون، موتزارت(موتسارت)، گوگن و... ثابت مي كند كه اينان نيز بين 4تا6 درصد از استعدادهاي خويش را به كار بسته اند.

عدم باور به توان مندي، نوعي حصار چيني و غصه گزيني است و اين حصار، بسيار خطرناك است؛ حصاري است كه شما را از موفقيت جدا مي كند؛ زيرا

موفقيت = باورندي + حركت3

فراموش نكنيم كه عمر كوتاه است، دنيا فرصت است و هر كس دنياي خود را دارد تا فرصت هايش را معنا دهد، زنده كند، بجويد و اجازه ندهد فرصت هايش را غفلت ها از بين ببرند. شايد جالب باشد كه بدانيد محوريت استعداد، هوش و توان ذهني، هميشه اولويت غالب نيستند. بسياري از افراد موفق، پشتكار مدارها بوده اند و نه با استعدادها؛ به شرطي كه اسير چرخه تمام نشدني منفي بافي و تسليم نشوند.

آيا قصه سفيدبرفي و هفت كوتوله را مطالعه كرده ايد؟4 مطلب زير را بخوانيد هم نكته قصه و هم تحليل در آن نهفته است.

اولاً اين قصه را وقتي والت ديسني به فيلم تبديل كرد، از موفقيت عجيبي برخوردار شد؛ حتي در مين شكاكيون و مشكل پسندان.

با اين كه اين فيلم براي بچه ها ساخته شده بود، اما بزرگسالان تمام سالن هاي سينما را اشغال مي كردند؛ زيرا حكايت آن از افسانه هاي قديم ايرانيان، هندوستان و مصر گرفته شده بود و بر روي اين حقيقت پايه گذاري شده بود كه افكار منفي را بايد گسيخت؛ خواه از درون ما باشند يا از محيط پيرامون.

سفيد برفي، شاهزاده خانم كوچولو، زن باباي بدجنسي داشت كه به او حسادت مي كرد. اين شخصيت در داستان هاي ديگر هم ظاهر مي شود و زن باباهايي وجود دارند كه از مادر نيز بيشتر دوستدار فرزند خوانده مي شوند؛ اما تقريباً همه ما نيز زن بابايي از نوع ظالم آن در درون خويشتن داريم. براي ما زن باباي ظالم، همان طرز فكر منفي است كه ما در شعور باطن خود شكل داده ايم و همان گونه كه زن باباي بدجنس از روي حسادت، فرزند خوانده خود را لباس ژنده مي پوشاند و در محروميت نگاه مي دارد، تمام افكار منفي و ستم گرانه روي ما همان اثر را به جاي مي گذارد.

جالب است بدانيم كه وقتي يك فكر منفي شكل مي گيرد، به سرعت در چهره ما نقاشي مي شود؛ يعني همان گونه كه در چشمان افراد مي توان آيات صداقت كلام يا شيطنت را به وضوح مشاهده كرد، يك فكر منفي نيز به سرعت چهره، روان و روح ما را در بر مي گيرد، فراگير مي شود و بر جسم ما اثر مي گذارد.

يك فكر منفي، عاقبت تبديل به يك ذهنيت مي شود و سپس بدبيني را شدت مي بخشد و حركت، استواري و اميد را مختل مي كند و آدمي اسير ذهنيت هاي متواتر و مخرب مي شود و اگر به اين وضع عادت كند، از حركت باز مي ماند و بركت را نخواهد چشيد.

همان گونه كه نامادري سفيد برفي هر روز از آينه اي مخصوص درباره بهتر بودن خويش يا سفيدبرفي مي پرسد و آينه پاسخ مي دهد تا سفيد برفي زنده است، از تو بهتر است و او تصميم مي گيرد سفيد برفي را در اعماق تاريكي هاي جنگل رها كند و از بين ببرد تا پس از حذف او، خودش بهترين باشد، افكار منفي نيز گاهي ما را به اعماق جنگل هاي از خود بيگانگي و بدبختي مي كشانند و دريچه هاي توهم را به روي ما مي گشايند و احساس يأس،، نوميدي و ناتواني را القا مي كنند؛ ولي بايد مقاوم بود و خويش را باور كرد تا خويشتن را ياوري نمود و آنگاه به داوري نشست كه كدام بهتر است؛ نوميدي يا اميد و خودباوري يا از خود بيگانگي.

بالاخره سفيدبرفي را حيوانات مهربان جنگل ـ خرگوش ها، گوزن ها، پرندگان و سنجاب ها ـ در بر مي گيرند و او داستانش را باز مي گويد و آنها او را ياري مي كنند و به كلبه اي مي برند. اين مهرورزان جنگلي، نمادهاي پيرامون ياري كننده و همچنين الهامات قلبي و محرك هاي دروني ما هستند كه هميشه آماده اند به كمك ما بيايند تاما را از اعماق جنگل هاي يأس، وهم و ناباوري برهانند و به كلبه آرامش، اميد و حركت رهنمون كنند.

در كلبه اي كه او را مي برند، كلبه هفت آدم كوچولو وجود دارد و سفيدبرفي به همراه حيوانات، كلبه آشفته را مرتب و منظم مي كنند تا اين كه هفت كوتوله مي آيند و از او تشكر مي كنند و به او قول كمك مي دهند.

اولاً هفت، نماد عدد مقدسي است وشايد دور و بر ما از اين هفت هاي مقدس زياد باشد كه به صورت يك نماد آمده است؛ مثل هفت آسمان، هفت شهر عشق، هفت الفباي محبت و... كه در اشعار و نثرهاي عرفا و حتي قرآن كريم آمده است.

ثانياً هفت كوتوله، مظهر نيروهاي پشتيباني هستند كه هميشه گرداگرد ما هستند و بسياري از ما، اين نيروها را يا نمي بينيم يا مي بينيم و باور نمي كنيم يا مي دانيم هستند و تشخيص نمي دهيم يا ساده مي انگاريم.

آيا موفقيت مقطعي و نسبي، تمام موفقيت است؟ به يقين خير؛ هنوز هم تاريكي و يأس دست بردار نيست؛ پس هر موفقيتي، تنها قسمتي از هدف وجود دارد و هدف، گاهي متضمن گام هاي زياد و حتي شكست هاي متعدد و ظاهري است. انساني موفق است كه شكست يا شكست ها را قسمتي از زندگي خود بداند. انسان بدون شكست يا افسانه است يا ايستاده و بي حركت و مثل ديكته نانوشته مي ماند كه غلط ندارد.

سفيدبرفي قصه هم همين گونه است و هنوز از دست نامادري بي مهر، مقهور و مطرود است و وقتي دوباره نامادري از آينه مي پرسد چه كسي برتر است، باز آينه مي گويد: او كه زنده است؛ پس سفيدبرفي برتر است و سرانجام سايه شوم توطئه، دوباره در قالب يك سيب مسموم، روح و روان و جسم سفيدبرفي را نشانه مي رود. آدرس از آينه گرفته مي شود و جادوگر پيري مأمور مي شود تا سيب را در كام دخترك بريزد.

نماد سيب در قصه آدم و حوا هم همين گونه است؛ چون علاوه بر گندم، از سيب و درخت آن نيز سخن به ميان آمده است.

سيب هوس انگيز سبب ساز و موفقيت سوز مي شودو اين همان تسليم در برابر وسوسه ها، رنگ ها، شهدها و شيريني هاي زودگذر و ناپايدار است كه آدمي را از شناخت به كوري رهنمون مي كند و دخترك در برابر سيب تسليم مي شود؛ گرچه حيوانات مِهر و عطوفت و خيرخواهان، منع شيريني زودگذر مي كنند.

مولوي مي گويد:




  • در زمين ديگران خانه مكن
    كيست بيگانه، تن خاكي تو
    تا تو جان را چرب و شيرين مي دهي
    گوهر جان را نيابد فربهي



  • كار خود كن، كار بيگانه مكن
    كز براي اوست، غمناكي تو
    گوهر جان را نيابد فربهي
    گوهر جان را نيابد فربهي



او مي خورد ومي افتد و به ظاهر ضربان قلب او به رنجش متوقف مي شود و حيوانات به دنبال هفت كوتوله؛ يعني باز هم اميد هست؛ گرچه به ظاهر دير شده است و همه باتأسف و غم، سرها را پايين مي اندازند. اميدها، نويدها، بازدارنده ها، خيرخواهان و ياوران نيز گاهي تسليم مي شوند؛ اما تقدير چيست؟

گاهي خداوند، فرصت هاي ديگري مي دهد؛ اگر انسان فرصت ها را ضايع نكند. گاهي خداوند شناخت مجدد مي دهد؛ اگر انسان به ورطه باخت مكرر نغلتد. گاهي خداوند شعور ديگر مي دهد؛ اگر انسان به ورطه غرور نيفتد.

و شاهزاده اي مي آيد و دارويي مي دهد و حيوانات و كوتوله ها، همه از عمر دوباره دخترك بي گناه خوشحال مي شوند. شاهزاده اين داستان، نما و برنامه الهي است؛ وقتي كه تمام قدرت ها تعطيل مي شود. آيا به ياد نمي آوريد كه چندين بار اين برنامه به ياري شما آمده است؟ آيا نديده ايد كه دست خداوند هميشه دست اندركار است؟ آيا خدا را روشن تر از هميشه، در بعضي لحظات نديده ايد؟ شايد تعريف دكتر ميركمال5 از خدا زيباست كه مي گويد: در كودكي به ما مي گفتند: خدا، يعني خودآ؛ يعني اوست كه مي آيد، مي خواند، مي خواهد، مي رساند و توفيق مي دهد.

يكي از ويژگي هاي انسان هاي خودباور، صبر و شكيبايي است.

نيكوس كانتزاكيس، نويسنده شهير يوناني مي نويسد: در كودكي، پيله كرم ابريشمي را روي درختي يافتم؛ درست زماني كه پروانه خود را آماده مي كند تا از پيله خارج بشود. كمي منتظر ماندم؛ اما سرانجام چون خروج پروانه طول كشيد، تصميم گرفتم به اين فرايند شتاب ببخشم. با حرارت دهانم پيله را گرم كردم تا اين كه پروانه خروج خود را آغاز كند؛ اما بال هايش هنوز بسته بود و كمي بعد مُرد.

كانتزاكيس مي گويد:

بلوغي صبورانه با ياري خورشيد لازم بود؛ اما من انتظار كشيدن، نمي دانستم. آ ن جنازه كوچك، تا به امروز، يكي از سنگين ترين بارها برروي وجدانم بوده، اما همان جنازه باعث شد بفهمم كه فقط يك گناه كبيره حقيقي وجود دارد؛ فشار آوردن برقوانين بزرگ كيهان.6

او نتيجه مي گيرد كه بردباري لازم است؛ زيرا بردباري معقول، بسيار بهتر از عجله نامعقول است و آدمي را نه تنها به هدف مطلوب نمي رساند، بلكه وضع موعودي هم رقم نخواهد خود. از اين رو انتظار زمان موعود را كشيدن و با خودباوري و اعتماد راهي را كه خداوند براي زندگي ما برگزيده، دنبال كردن، نوعي تعادل رفتاري و رواني را گوشزد مي كند. خداوند كريم تمام مسيرهاي رشد و بالندگي را به روي ما گشوده است و تسليم تقدير محض بودن را منافي رسالت خليفه الهي ما مي داند و حتي دنيا را محنت كده مطلق نمي داند و مي فرمايد: «بهره ات را از دنيا فراموش مكن».

يكي از ويژگي هاي انسان هاي خودباور و با اراده، داشتن قدرت اشراق (شهود بالاست).

انيشتين مي گويد: ما قرن هاست كه عالم ناهشيار و اشراق (شهود) را سركوب كرده ايم و فقط به هوشياري و خرد محض بها داده ايم و از يادبرده ايم كه هوشياري، فقط بخش كوچكي از گستره امكانات و استعدادهاي ما را نشان مي دهد7 و اينها همه از خداوند است كه به مصلحت مي دهد.

خواجه عبداللّه مي گويد:

الهي! اگر كسي ترا به طلب يافت، من خود طلب از تو يافتم. اگر كسي ترا به جستن يافت، من به گريختن يافتم.8

چرا؟

چون هرگاه ار تو دور شدم، تو مرا جست وجو كردي و هر گاه به فراموشي و گمراهي افتادم، چراغ معرفت تو روبه رويم سوسو زد و وسوسه هايم را كم فروغ و شوق وصل تو را شعله ور ساخت.

انسان خودباور، كم تر مي گويد و بيشتر مي جويد.

جبران خليل جبران مي نويسد:

سكوت را از پرگويان آموخته ام.

بردباري را از نابردباران

و مهر باني از نامهربانان؛

با اين همه، عجيب آن كه در حق اين استادان، ناسپاس هستم.9

انسان خودباور، حتي رنج و زحمت را مرحله اي از شدن مي داند؛ همان گونه كه شكست را مرحله اي از رشد و پله اي براي شدن.

دكينسون مي گويد:

سيماي رنج را دوست دارم؛

چرا كه در آن نيرنگ نيست. رعشه درد را نمي توان وانموده يا به اختصار تظاهر نمود.10

انسان خودبارو، حتي پزشك معنوي خويش است. او خود را از تمام تعلقات واهي يا رنگارنگ شفا مي دهد و بنابراين، او واقعاً سالم است.

جالب اين كه خودباوري با خوش باوري يا منفي نگري، كاملاً متفاوت است و شايد نوعي نگرش مثبت و متعال به شمار رود. نويسنده اي مي گويد:

من به شما مي گويم حتي نيروي منفي و شر در جهان وجود ندارد و اگر هست، از درون ما انسان ها بر مي خيزد. تنها انسان هايي وجود دارند كه آگاه هستند و انسان هايي كه عميقاً در خواب هستند، وجود ندارند. كسي كه در خواب است، قدرتي ندارد. كل انرژي هستي در اختيار انسان هاي خودباور، آگاه و بيدار است.

يك انسان خودباور و آگاه، مي تواند تمامي جهان را آگاه و بيدار كند؛ همان طور كه يك شمع روشن مي تواند ميليون ها شمع ديگر را روشن كند و با نورش، انوار بيافريند.

جورج فاكس روحاني و عضو انجمن دوستان معنوي، رابطه تاريكي و خودباختگي و روشنايي و خودباوري را به بياني راز آلود و درهم تنيده تعبير مي كند و در يادداشت هاي روزانه خود مي نويسد:

من وجود دريايي از ظلمت و مرگ را حس كرده بودم؛ اما مانند شاعر معاصر خويش (سهنري وِن) يك درياي بيكرانه نور و عشق را كه بر درياي تاريكي شناور بود، ديده بودم.

جورج فاكس اعتقاد داشت كه همگان مي توانند عشق و محبت نامتناهي پروردگار را از طريقي دريابند11 و بايد آن را در درون خود كشف كنند. انسان ها معدن هاي نامتناهي اند و خود بهترين كاشف خويش هستند.

بياييد گاهي لذت كشف خود را احساس كنيم؛ مثل زماني كه با يك وسيله برقي يا الكترونيكي جديد مواجه مي شويم و بعد از مدتي آن را به كار مي اندازيم يا حتي به زواياي مختلف كاركرد آن واقف مي شويم و يا مثل زماني كه حتي بدون برگ راهنما، نسبت به رموز و خدمات تلفن همراه، اطلاع پيدا مي كنيم.

مولانا اساس روشنايي و حيات را در درون ظلمت مي جويد و آب حيات را جفت تاريكي مي داند و مي گويد:




  • در شب بدرنگ، بس نيكي بود
    آبِ حيوان، جُفت تاريكي بود



  • آبِ حيوان، جُفت تاريكي بود
    آبِ حيوان، جُفت تاريكي بود



تاريكي ها، ظلمات، ابهام ها، ايهام ها و... معماهاي وجودند كه بايد با خودباوري و اعتماد به خويشتن، آنها را كشف نمود. خردي كه خداوند به انسان داده، جهت كشف، لذت كشف و يافتن است تا اساس وجود كه يك چيز بيش نيست ـ يعني اقدس الوجود ـ كشف گردد.

در روايت آمده است: «كور باد چشمي كه تو را نبيند».

خدا ديدن، از خود جستن شروع مي شود؛ چون در ذره ذره وجود ما و عالم، خدا را مي توان ديد.

آدرس هاي خدا زياد است؛

يكي از آدرس هاي خدا، زيبايي هاي موجود در طبيعت، آثار موجود و روي زيباست.

خداوند در هر چيز زيبا، از چهره معصوم يك كودك تا يك برگ درخت و شاخه اي از گُل، نشانه اي از خويش به جاي گذاشته است.

يكي ديگر از آدرس هاي خداوند، دل هاي شكسته است.

خداوند مي فرمايد: من در دل هاي شكسته جاي دارم.

دل شكسته، دلِ ورشكسته نيست؛ بلكه دل صادقي است كه خود را باور دارد و در برابر معبود، بنا به صداقت معهود، لبيك حضور مي گويد و بي تاب مي شود و مرواريد اشك را هم در پشت پلك ها بي قرار مي كند و تابلويي به نمايش مي گذارد كه كمتر نقاشي به ساحت و مساحت تعريف آن از زاويه رنگ و قلم مو و مذوق، نزديك مي شود.

خداوند در جاي ديگر مي فرمايد: «همانا من نزديكم و نداي هر ندا كننده اي را اجابت مي كنم؛ اگر مرا بخواند». انسان خودباور، خدا داور، خدا محور، خدا سرور است. بياييد در اين زندگي چند روزه در دنيا، لذت خودباوري و خداداوري و خدامحوري را تجربه كنيم كه همه چيز از اوست و بدوست.12

1. اشاره به روايت صريح كه مي فرمايد: معرفة النفس انفع المعارف.

2. مجيد اصلان پرويز، چهار هزار و پانصد سخن.

3. مجتبي كاشاني، مديريت دل، انتشارات سازمان مديريت صنعتي، تهران، 1381.

4. فلورانس اسكاول شاين، دري مخفي به روي موفقيت، ترجمه شهلا المعي، انتشارات المعي، تهران، 1378.

5. دكتر سيدمحمد ميركمالي، نقل قول بلا واسطه، دانشكده روان شناسي و علوم تربيتي، 23/9/82.

6. عبدالعظيم كريمي، يادداشت هاي ممنوعه برداشت هاي وارونه، انتشارات جامعه نو، تهران، 1381، ص30.

7. همان، ص 34.

8. محمد جواد شريعت، سخنان پير هرات، خواجه عبدالله انصاري، انتشارات شركت سهامي كتابهاي جيبي، 1376، ص 118.

9. جبران خليل جبران، ماسه و كف، ترجمه محمد صادق اسفندياري.

10. اميلي دكينسون، نامه ها و اشعار، ترجمه سعيد سعيد پور، انتشارات مرواريد، 1379، ص 84.

11. ديويد منيگ وايت، جورج فاكس و انديشه هايش، ترجمه شهاب الدين عباسي، روزنامه ايران، شماره 1962.

12. ما از خداييم و به سوي او مي رويم؛ ولي رسالت ما كسالت در دنيا نيست؛ بلكه نقش هايي است كه بايد مثبت ارائه كنيم.
مساحت فكر يك فرد، گاهي به حدي در افق، عمق، عرض و طول رشد يافته كه گاه سخنان او را كامل درك نمي كنند. معمولاً تكه كلام هاي افراد باورمند و روش مند اينهاست: مرا درك نمي كني؛ مقصود من اين نيست؛ بسيار سطحي است؛ مقوله چند لايه اي است و... .
عدم باور به توان مندي، نوعي حصار چيني و غصه گزيني است و اين حصار، بسيار خطرناك است؛ حصاري است كه شما را از موفقيت جدا مي كند؛ زيرا
موفقيت = باورندي + حركت
دكينسون مي گويد:...

/ 1