نويسنده :آيت الله فلسفي - در محضر حضرت آیت الله فلسفی (دامت برکاته) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

در محضر حضرت آیت الله فلسفی (دامت برکاته) - نسخه متنی

میرزا علی فلسفی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

نويسنده :آيت الله فلسفي



عنوان مقاله : اشاره: حضرت آيةالله حاج ميرزا على‏آقاى فلسفى، دامت بركاته،
يكى از استوانه‏هاى عالم علم و فقاهت و اخلاق، و ركن ركين حوزه‏ى علميه‏ى مشهد
مقدّس و مصداق بارز ((العلماء حصون الإسلام))اند.



اوايل شهريور ماه امسال، جمعى از اساتيد و دانش پژوهان مركز تخصّصى
مهدويّت، در سفرى زيارتى - آموزشى به مشهد مقدّس مشرَّف شدند. در ضمن اين سفر پربار
و معنوى، علاوه بر استمداد از روح مطهّر امام‏عليه السلام و شناختن و شناساندن ائمه
اطهارعليهم السلام، مخصوصاً، چهارمين فرزند آن حضرت، و قلب عالم امكان، حضرت بقية
الله الاعظم، ارواحنا له الفداء، به ديدار فرزانه‏ى وارسته، حضرت آية الله فلسفى،
دامت بركاته، موفق شدند. معظّم له، بامهربانى و صفا و صميميّت خاص خود، دوستان را
به حضور پذيرفتند و ضمن تفقّد از آقايان، با مواعظ و نصايح پدرانه‏ى خود، جمع
برادران را به فيض رساندند.

آن چه در اين سطور آمده، سخنان پربار معظم له در اين جمع صميمانه است.

بسم الله الرحمن الرحيم الحمدللّه ربّ العالمين و صلى الله على سيّدنا محمّد
و آله أجمعين.

بنده، خيلى، اهل صحبت نيستم و آن چه را هم كه مى‏دانم، معلوم نيست مطلوب
آقايان باشد، امّا حالا كه برادران تشريف آورده‏اند، چند كلمه‏اى عرض مى‏كنم.



معيار خوب و بد

روايتى را در وسائل الشيعه ديدم كه هر چند صاحب وسائل، تمام آن را نقل
نفرموده است، ولى براى من جالب بود. صاحب وسائل، نوعاً، روايت را تقطيع مى‏كند و آن
جمله‏ى مورد نظر خود را مى‏آورد. آن جمله‏ى مطلوب صاحب وسائل براى بنده هم جالب بود
اين حديث را اهل سنّت هم در كتاب‏هايشان نقل كرده‏اند. حديث، چنين است:

عبداللّه بن جعفر، فى قرب الإسناد، عن الحسن بن ظريف، عن معمّر، عن الرّضا،
عن أبيه موسى بن جعفرعليه السلام في حديث طويل، في معجزات النبي‏صلى الله عليه وآله
- قال: و من ذلك. أنّ وابصة بن معبد الأسدي أتاه، فقال: ((لاأدَعُ من البرِّ والإثم
شيئاً إلاّ سألته عنه.)). فلمّا أتاه قال له النبي‏صلى الله عليه وآله: أتسأل عمّا
جئت له أو أُخبرك؟)). قال: ((أخبرني.)). قال: ((جئتَ تسألني عن البرّ والإثم.)).
قال: ((نعم)). فضرب بيده إلى صدره، ثم قال: ((يا وابصة: البرّ ما اطمأنّت إليه
النفسُ، والبرّ ما اطمأنّ به الصدر، والإثم ما تردّد فى الصدر و جال في القلب، و إن
أفتاك الناس و أفْتَوك.)).(1)

يكى از اصحاب رسول اللّه‏صلى الله عليه وآله كه وابصة بن معبد اسدى نام داشت،
روزى از خانه‏ى خود بيرون آمد و با خود گفت: ((مى‏روم محضر رسول خداصلى الله عليه
وآله و از تمام نيكى‏ها و بدى‏ها از ايشان مى‏پرسم.)).

به مسجد آمد. جمعى از اصحاب خدمت حضرت بودند. وابصه مى‏خواست برود پهلوى حضرت
بنشيند، امّا يكى از اصحاب گفت: ((اى وابصه! بنشين همين جا.)). پيامبر خداصلى الله
عليه وآله فرمود: دعوا وابصة، ادن ((بگذاريد بيايد.)). وابصه آمد، خدمت حضرت نشست.

پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: ((وابصه! مى‏خواهى بگويم براى چه آمدى يا
خودت مى‏گويى؟)). وابصه عرض كرد: ((يا رسول اللّه‏صلى الله عليه وآله! شما
بفرماييد.)). حضرت فرمود: ((براى اين آمدى كه از من از هر نيك و بدى و از هر خير و
شرى بپرسى.)). عرض كرد: ((بله؛ يا رسول اللّه.)).

حضرت، دست خود را روى سينه او زدند و فرمودند: ((نيكى، آن است كه دل انسان را
خشنود مى‏كند و موجب اطمينان و سكون خاطر براى انسان مى‏شود، و بدى، آن چيزى است كه
اضطراب آور است و در دل، جَوَلان و اضطراب ايجاد مى‏كند.)).

اين جمله‏ى ((البر ما اطمأنت إليه النفس...))، براى من، خيلى جالب بود. بنده،
گاهى پيش خودم فكر مى‏كنم كه ((اگر اين را از عالمى مى‏پرسيدند، چه جوابى
مى‏داد؟)). فكر مى‏كنم، شايد، ده يا بيست خوبى و تعدادى بدى را مى‏شمرد. مثلاً
مى‏گفت، صدق خوب است اما كذب ناپسند است، امانت پسنديده است و خيانت كار بدى است،
و...



امّا رسول خداصلى الله عليه وآله با اين جمله‏ى كوتاه، ضابطه و قاعده‏ى نيكى
و بدى را بيان فرموده. و اين، ضابطه‏ى مهمّى است! ظاهراً، اين بيان رسول خداصلى
الله عليه وآله را از اين آيه‏ى شريف نيز مى‏توان استفاده كرد:

((ونفس و ما سوّاها فألهمها فجورها و تقواها))(2)

انسان، خودش، مى‏يابد كه نيكى چيست و بدى چيست؛ زيرا، ايزد تعالى، به او
الهام كرده است و در نهاد هر انسانى قرار داده است كه بدى‏ها و نيكى‏ها چيستند.

با اين بيان، شايد گوشه‏اى از اين آيه‏ى شريف كه مى‏فرمايد: ((و اقم وجهك
للدين حنيفاً فطرةَ الله التى فطر الناس عليها لاتبديل لخلق الله ذلك الدين القيّم
ولكن أكثر الناس لايعلمون))(3) معلوم شود.

يك وقتى، در تفسيرى ديدم كه گاهى بعضى از بيرون مدينه مى‏آمدند خدمت پيامبر
اسلام‏صلى الله عليه وآله و به او مى‏گفتند: ((تو آمدى چه بگويى؟)). اين كار،
مكرّر، اتّفاق مى‏افتاد. حضرت، در پاسخ آنان، آيه‏اى از قرآن را قرائت مى‏فرمود و
آنان مسلمان مى‏شدند. در آن تفسير آمده بود كه يكى از افرادى كه آمد و سؤال كرد و
مسلمان شد، صحابى جليل پيامبرصلى الله عليه وآله، عثمان بن مظعون بود.

آن آيه‏اى را كه معمولاً پيامبرصلى الله عليه وآله براى آنان تلاوت مى‏فرمود،
آيه‏ى ((إنّ الله يأمر بالعدل والإحسان وإيتاء ذى القربى و ينهى عن الفحشاء والمنكر
والبغى يعظكم لعلّكم تذكّرون))(4) بود.

فرد سؤال كننده، وقتى اين آيه را مى‏شنيد، مسلمان مى‏شد. چرا او، با اين آيه
مسلمان مى‏شد؟ چون، مى‏ديد همين است كه دل‏اش مى‏خواهد. فطرت او، اين مطلب را
مى‏خواست و به آن كشش داشت.

در خطبه‏ى يكم نهج البلاغه حضرت اميرعليه السلام هدف از بعثت پيامبران را
برانگيختن و بيدار كردن اين وجدان‏هاى خفته و دفينه‏هاى درونى ما دانسته است:

فبعث فيهم رُسلَه و واتَرَ إليهم أنبياءَهُ، ليستأدوُهم ميثاقَ فطرتِهِ، و
يذكِّروُهم مَنسيَّ نعمته، و يَحْتَجُّوا عليهم بالتبليغ، و يثيروا لهم دفائن
العقول و يُروُهُمْ آياتِ المَقدِرة؛(5)

خداوند، پيامبران را پشت سر هم فرستاد، تا ميثاق فطرت را و آن چيزهايى كه
خداوند از ما عهد و پيمان گرفته و آن‏هايى كه در نهاد انسان‏ها گذاشته، شكوفا كند و
آنانى را كه خواب شان برده، بيدار كند و آنانى كه زير هواها و هوس‏ها و خواسته‏ها و
شهوت‏ها پوشيده شده‏اند، بيرون آورد و گنج‏ها و دفينه‏هاى درونى ما را ظاهر كند.

اين، همان دين است و شايد بشود گفت - و شايد آيه‏ى شريفه هم همين را
مى‏فرمايد - كه اگر كسى از ما بپرسد: ((دين يعنى چه؟)) جواب بدهيم، همين كه فطرت
اقتضا مى‏كند. هر چه فطرت اقتضا دارد، آن را هم خدا از ما مى‏خواهد.

در اين جلمه‏ى حضرت اميرعليه السلام خطاب به فرزندش امام مجتبى‏عليه السلام
مطلب زيادى نهفته است:

يا بُنَيَّ! فتفّهم وَصيّتي واجعل نفسك ميزاناً فيما بينكَ و بين غيرك، وأحبّ
لغيرك ما تحبّ لنفسك، واكره له ما تكرِهُ لها، لاتَظلم كما لاتحبّ أن تظلم، و أحسِن
كما تحبّ أن يحسن اليك، واستقبح لنفسك ما تستقبحه من غيرك، و ارضِ من الناس ما ترضى
لهم منك.(6)

حضرت‏عليه السلام مى‏فرمايد: خودت را ترازو قرار بده! اين كه فرموده: ((خودت
را ميزان و ترازو قرار بده))، يعنى ميزان خوبى و بدى، خودت هستى و خودت مى‏توانى
بفهمى كه اين كار خوب است يا بد است. آنچه را كه دوست دارى در حق تو انجام دهند در
حق ديگران انجام بده و آنچه را كه دوست ندارى ديگران در حق تو انجام دهند در حق
ديگران انجام نده اين همان فطرت است كه دارد بيدارش مى‏كند و امروزه از آن تعبير
مى‏شود به محكمه‏ى وجدان و ملامت نفس كه خداوند تعالى هم در قرآن به آن قسم خورده
است ((ولااُقسم بالنفس اللوامة)) اين، عين همان مطلب پيامبرصلى الله عليه وآله است
كه فرمود، نيكى، آن است كه موجب آرامش و سكون و اطمينان خاطر انسان مى‏شود.

خدا آقاى فلسفى را رحمت كند! من، از ايشان شنيدم كه مى‏فرمود: آن كسى كه بمب
اتم روى هيروشيما انداخت، با اينكه او را خيلى تشويق كردند. گُل بر سرش ريختند.
براى او كف زدند، جايزه دادند، او را به عنوان قهرمان معرفى كردند امّا وقتى در
روزنامه خواند كه آن بمب، مثلاً پنجاه هزار نفر را كشته و سوزانده، مدام با خود
مى‏گفت: ((واى بر من! آيا من پنجاه هزار انسان كشته‏ام؟ عجب جانى‏اى هستم! عجب
جنايتكارى هستم! در اين عالم، كسى به اندازه‏ى من جنايت نكرده است!)). آن قدر، اين
جملات را گفت و گفت تا ديوانه شد! اين، همان فطرت او است كه دارد او را مى‏كشد! اين
محكمه‏ى وجدان او است كه او را به محاكمه كشيده و زمين و زمان را براى او تنگ كرده
و با اينكه او را تشويق مى‏كنند اما نفس مُلهَم او به او مى‏گويد اين عمل عملى
جنايتكارانه بود.



تغيير پذيرى فطرت‏

همين نفسى كه در مى‏يابد و درك مى‏كند، قرآن مى‏گويد، با گناه و اصرار بر آن
تغيير مى‏كند:

((و نقلب افئدتهم و أبصارهم كما لم يؤمنوا به أوّل مرّة و نذرهم في طغيانهم
يعمهون))(7)

انسان، در اثر گناه، فطرت‏اش عوض مى‏شود و خواسته‏هاى درونى انسان، با كثرت
گناه، تغيير مى‏كند. و گناه، كم كم، روى مغز و روى فكر و روى اعصاب و... اثر
مى‏گذارد و انسان، عوض مى‏شود. اين آدمى كه از كار بد، بدش مى‏آمد در اثر تكرار
گناه، عوض مى‏شود. در روايت دارد كه رسول خداصلى الله عليه وآله فرمود: ((چه‏گونه
خواهد بود حال شما اگر روزگارى بيايد كه امر به معروف و نهى از منكر را ترك
كنند؟)). سلمان عرض كرد: ((يا رسول اللّه! چنين خواهد شد؟)). رسول خداصلى الله عليه
وآله فرمود: ((بدتر از اين هم مى‏شود.)). سلمان عرض كرد: ((بدتر از اين چيست؟)).
فرمود: ((روزگارى مى‏آيد كه مردم را به بدى امر مى‏كنند و از نيكى باز مى‏دارند!)).
سلمان عرض كرد: ((آيا چنين خواهد شد؟)). پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: ((بدتر از
اين هم مى‏شود! نيكى، بد مى‏شود، و بدى، خوب مى‏شود!)).(8)

اين، همان معناى ((و تقلبت أفئدتهم و أبصارهم)) است كه اساساً، بدى، خوب
مى‏شود. در اثر كثرت بدى و در اثر تكرار عمل بد، فطرت عوض مى‏شود. كسى كه تازه
مى‏خواهد سيگار بكشد، دود سيگار، وقتى وارد حلق او مى‏شود، مرتّب سرفه مى‏كند، امّا
كم كم عادت مى‏كند، به طورى كه دود فراوانى را به ريه‏اش فرو مى‏برد و بيرون مى‏دهد
و خيلى هم كيف مى‏كند! اين، تمرين است كه اين كار را كرده و حال‏اش را تغيير داده
است!

اين تعابير، مكرّر، به عبارت‏هاى مختلف، در روايات مذكور است كه اگر كسى گناه
بكند، نقطه‏ى سياهى در قلب‏اش حاصل مى‏شود و اگر توبه كند، آن نقطه‏ى سياه پاك
مى‏شود و اگر توبه نكند و تكرار كند، سياهى، توسعه پيدا مى‏كند تا جايى كه تمام قلب
را اشغال مى‏كند. آن زمان، ديگر اميد خير در باره‏ى چنين بنده‏اى نمى‏رود.(9) پس
بايد ما حواس‏مان جمع باشد و اين فطرت خدايى را از دست ندهيم.

عمل به رضاى الهى، شرط ديدن حضرت‏

چون بزرگان و رفقايى كه اين جا تشريف دارند، در امر مهم حضرت مهدى(عج) مشغول
بحث و تحقيق هستند، لذا چند كلمه‏اى هم درباره‏ى آن بزرگوار عرض كنم. حديث معراج كه
مطالب بسيار مفيد و عالى و نكات خوبى دارد، يك جمله‏اش اين است:

يا أحمد! فمَن عَمِلَ برضاى، ألزمه ثلاثَ خصالٍ: أُعرّفهُ شكراً لايُخالطه
الجهل و ذكراً لايُخالطه النسيان و محبةً لايؤثِر على محبتي محبةَ المخلوقين. فإذا
أحبّني أَحبَبْتُه وأفتحُ عينَ قلبه الى جلالي و لااُخفى عليه خاصةَ خلقى.(10)



خداوند، به پيامبرصلى الله عليه وآله مى‏فرمايد، هر كس به رضاى من و آن چه من
مى‏خواهم، عمل كند و وظايف‏اش را انجام دهد، واجبات را به جا آورد و محرمات را ترك
كند، من، سه مطلب را به او مى‏دهم. يكى از آن سه، اين است كه ((بندگان خاصّ خودم را
از او مخفى نمى‏كنم.)).

بنده، عرض مى‏كنم، تحقيقاً، بالاترين و برترين بنده‏ى خاص خداوند، در اين
زمان، حضرت ولى عصر، (أرواحنا لتراب مقدمه الفداء)، است. اگر ما، به رضاى الهى عمل
كنيم، خداوند، او را از ما مخفى نخواهد كرد.



بعضى، خيلى اصرار داشتند كه خدمت حضرت برسند، امّا حضرت‏عليه السلام به
واسطه‏ى بعضى ديگر پيغام داده كه هر وقت موقع آن رسيد، خودم مى‏آيم. در اين باره،
قضايايى نيز نقل شده است. راه تشرّف به حضور حضرت خالصانه عمل كردن است. اگر
خالصانه عمل كنيم، خود حضرت، به سراغ ما مى‏آيد.



امّا اين روزها، مسائل يك طور ديگرى شده است! و حضرت ولى عصر (عجل اللّه فرجه
الشريف) تقريباً، بايد گفت وسيله‏اى براى جمع كردن عده‏اى شده كه بياييد ما
مى‏خواهيم شما را ببريم خدمت حضرت يا نه اينكه دسته جمعى برويم خلاصه مى‏خواهيم راه
آن را نشان شما بدهيم تا موفق مؤيد خدمت حضرت برسيد و واقعيت آن هم خيلى براى من
واضح نيست بلكه اين كارها يك گرفتاريهايى را نيز ايجاد كرده. على كل حال بعضى از
اين آقايان هم مى‏آيند اينجا و بنده به آنها مى‏گويم من راه آن را نمى‏دانم و براى
آنها همين روايت را بيان مى‏كنم كه اگر عمل به وظيفه بكنيد خودش به سراغ شما
مى‏آيد.

در اين باره، يكى از مراجع، قضيه‏اى را نقل مى‏كرد كه بد نيست آن رابراى شما
عرض كنم.

يكى از مراجع نقل مى‏فرمود - كه در يكى از دهات شاهرود، روحانى متديّن و
ملايى بود و امور مردم را حل و فصل مى‏كرد. وى، پسرى داشت كه هيچ سواد نداشت و چند
روزى كه براى درس رفته بود، به بازى و تفريح گذرانده بود و درس نخوانده بود. بى
سوادِ بى سواد بود. مردم، به گمان اين كه او هم همانند پدرش باسواد است و مسئله‏دان
است، با سلام و صلوات، او را آوردند و روحانى محلّ‏شان كردند، امّا او درباره‏ى
بى‏سوادى خود، چيزى نگفت و هر مسئله‏اى كه مردم از او مى‏پرسيدند، از پيش خودش جواب
مى‏داد!

وى، عقد ازدواج جارى مى‏كرد و طلاق مى‏داد و نماز ميت مى‏خواند و وجوه شرعى
مى‏گرفت و هدايا را قبول مى‏كرد و...

اين جوان، يك مرتبه، به فكر فرو رفت و متذكر شد كه ((بالأخره، تا كى اين طور
با دين مردم بازى كنم؟)). پشيمان شد و واقع امر را به مردم اعلام كرد و گفت: ((هر
چه به عنوان حكم شرعى گفتم، از پيش خودم گفتم و هرچه عقد ازدواج براى تان اجرا
كردم، احتياطاً، دوباره بخوانيد كه همه غلط بوده است هر چه طلاق دادم، درست نبوده
است و هر چه نماز ميّت خوانده‏ام، صحيح نبوده است. همه را اعاده كنيد.)).

مردم، بسيار ناراحت شدند و بر سرش ريختند و هر چه مى‏خورد، زدند و از دِه
بيرون‏اش كردند.

او، از دِه بيرون آمد و با سر و صورتِ شكسته و لباس خونين و پاره، به طرف
تهران حركت كرد. در سرازيرى راه تهران، مرد بسيار با وقار و محترمى، او را به اسم
صدا زد و از او دل جويى كرد و سفره‏اى را كه همراه داشت، باز كرد و او را ميهمان
كرد. از وى پرسيد: ((چرا ناراحتى؟)). جوان، قضيّه را گفت.

آن مرد به او فرمود: ((مى‏خواهى درس بخوانى و با سواد شوى و گذشته‏ات را
جبران كنى؟)). جوان پاسخ داد: ((آرى)). آن مرد فرمود: ((در تهران، به مدرسه‏ى سيد
نصرالدين، نزد آقاى آميرزا حسن كرمانشاهى مى‏روى و مى‏گويى حجره‏ى شانزده، خالى است
كليدش را به من بده و خودت هم يك درس براى‏ام بگو.)).

او، همين كار را كرد و نزد آميرزا حسن كرمانشاهى شاهرودى كه به اكثر علوم
آشنا بود و تسلّط داشت، آمد و همان سخنان را گفت و در خواست كرد كه منطق بوعلى را
به او درس دهد. ايشان بدون سؤال و پرسش، كليد را داد و گفت: فردا ساعت هشت صبح براى
درس نزد من بيا.)).

آقاى ميرزا حسن كرمانشاهى مى‏ديد كه آن جوان، گاهى از چيزهاى مخفى خبر
مى‏دهد. مثلاً روزى به استاد گفت: ((اى استاد! چرا مطالعه نمى‏كنى و سر درس حاضر
مى‏شوى؟)). استاد گفت: كتاب‏ام را چند روزى است گم كرده‏ام.)). گفت: همسرت، كتاب را
زير رختخواب‏هاى منزل مخفى كرده است. تا تو مطالعه نكنى و قدرى به خانواده برسى.)).
قضيّه هم، عيناً، همين طور بود.



آقاى ميرزا حسن كرمانشاهى، به او مى‏گويد: ((تو، اين‏ها را از كجا مى‏دانى؟
چه كسى اين‏ها را به تو مى‏گويد؟)). جوان پاسخ مى‏دهد: ((آقاى خيلى خوبى است كه
مرتّب به حجره‏ام مى‏آيد و با من غذا مى‏خورد و حرف مى‏زند. او گاهى، اين مطالب را
مى‏گويد. همان كسى است كه به من گفت نزد شما بيايم و درس بخوانم.



استاد، فهميد كه اين آقاى خوب، بايد همان يوسف زهرا، حضرت بقيةاللّه الأعظم،
أرواحنا لتراب مقدمه الفداء، باشد. استاد گفت: ((مى‏شود اين دفعه كه آمد، سلام مرا
به او برسانى و اجازه‏ى ملاقات براى من بگيرى؟)). آن جوان مى‏گويد:آن آقا، فرد
بسيار خوبى است و نيازى به اجازه ندارد.)).

استاد مى‏گويد: ((نه؛ شما، اجازه بگيريد.)). پس از چندى، جوان گفت: ((آن آقا
فرمود كه سلام برسان و بگو، مشغول درس و بحث باش، هر وقت وقت‏اش شد، خودم سراغ شما
مى‏آيم.)).



خلاصه، اگر ما مسير زندگى را درست انتخاب كنيم و با امام زمان‏عليه السلام هم
خط شويم و بيراهه را رها كنيم، نه تنها ما را به حضور مى‏پذيرد، بلكه خودش به سراغ
ما مى‏آيد. اگر ما به وظيفه‏ى خودمان عمل كنيم، او به وظيفه‏ى خود عمل مى‏كند.

اين حديث، مى‏تواند براى اهل‏اش راه گشا باشد. البته بايد توجّه كرد كه آن
وجود عزيز، مصداق اتم و اكمل ((خلق خاص)) است و الاّ، امثال سلمان و مقداد و ابوذر
و...، به مرتبه‏ى ((خاص خلق)) رسيده‏اند.

1) وسائل الشيعه، ج 27، ص 166؛ قرب الإسناد، ص 135؛ بحار، ج 18، ص 118؛ بحار،
ج 17، ص 228.

2) شمس: 7-8.

3) روم: 30.

4) نحل: 90.

5) نهج البلاغه، خطبه‏ى 1، ص 34.

6) مستدرك الوسائل، ج 11، ص 311.

7) انعام: 110.

8) بحار، ج 6، ص 307-308.

9) مستدرك الوسائل، ج 11، ص 333. عن رسول اللّه‏صلى الله عليه وآله: إذا أذنب
العبد كان نقطة سوداء على قلبه. فإن هو تاب واقلَعَ واستغفر صفا قلبُهُ منها و إن
هو لم يتُب و لم يستغفِر كان الذنبُ على الذنب والسوداء على السوداء حتّى يغمَر
القلبُ فيموتُ بكثرةِ غطاءِ الذنوب عليه وَذلك قوله تعالى: ((بل ران على قلوبهم ما
كانوا يكسبون)).

10) بحار، ج 74، ص 28.





/ 1