درآمدى بر ولادت و غيبت امام مهدى (عج)
آية الله محمد مهدى آصفىاشاره:
يكى از شبهاتى كه دربارهى حضرت مهدى عليه السلام شده، اين است كه آن حضرت، مصداق آيات وراثت زمين و روايات حكومت جهانى نيست . نوشتار حاضر، ضمن اثبات انقلاب جهانى از ديد قرآن و روايات، با نقل چهاردسته از روايات معتبر نزد شيعه و سنى، مانند حديث «ثقلين» و «لزوم شناخت امام» و . . . به اين شبهه پاسخ مىدهد و عقيدهى شيعه را به اثبات مىرساند . «و لقد كتبنا فى الزبور من بعد الذكر ان الارض يرثها عبادى الصالحون» و ما، بعد از تورات، در زبور داوود نوشتيم كه بندگان نيكوكار من، زمين را به ارث مىبرند .» (1) در برابر ما، سه مطلب مربوط به هم هست:مطلب نخست
نخستين مطلب، انقلاب جهانى فراگيرى است كه قرآن، در چند مورد، بدان اشاره مىكند: 1- در آيهى پنجاه و پنجم سورهى نور آمده است:«خدا، به كسانى از شما كه ايمان آوردند و كارهاى شايسته انجام دادند، وعده داد كه همان گونه كه امتهاى پيشين را لافتبخشيد، هر آينه، آنان را هم خلافت دهد و دينى را كه براى ايشان پسنديد، براى شان استوار و حاكم سازد و يقينا، آنان را پس از بيمناكىشان آرام و ايمن قرارشان دهد .» . 2- در دو آيهى پنجم و ششم از سورهى قصص آمده است:
«و ما اراده كرديم كه بر آن طايفهى ضعيف و ذليل، در آن سرزمين منت گذاريم و آنان را پيشوايان خلق قرار دهيم و وارث ملك و جاه فرعونيان گردانيم، و در آن سرزمين، به آنان قدرت و سلطه بخشيم و به فرعون و هامان و لشگريان شان آن چه را كه از آن ترسان شوند، نشان دهيم .» . (2) 3- در آيهى صد و پنجم سورهى انبيا آمده است:
«هر آينه، ما بعد از تورات، در زبور داوود نوشتيم كه بندگان نيكوكار من، زمين را به ارث مىبرند .» . (3) اين انقلاب، وقتى رخ مىدهد كه مستكبران بر زندگى مردم حكم مىرانند و بندگان خدا را به استضعاف مىكشانند و ارزشها و خرد و وجدان مردمان را مىربايند و بشريتبه بن بست مىرسد . در اين هنگام، ارادهى الهى دخالت كرده، توان و سلطنت را از دستستمگران مستكبر گرفته و به دست مستضعفان صالح مىرساند . چنين انقلابى جهانى، در تاريخ تكرار شده است . از جملهى آنها، رخداد تاريخى بنىاسراييل است، آن زمان كه فرعون، استكبار ورزيد و در زمين فساد كرد . خداوند مىفرمايد: «فرعون، در زمين (مصر) تكبر و گردن كشى كرد و مردماش را گروه گروه كرد و طايفهاى را سخت ضعيف و ذليل شمرد: پسران شان را مىكشت و زنان شان را [براى خدمت ] زنده مىگذاشت . هر آينه، فرعون، از مفسدان بود» . (4) امر حتمى نخست، جا به جايى فرمانروايى از مستكبران به مستضعفان صالح است كه انقلابى فراگير در ارزشها و در سرزمينها [ ى مختلف ] و در فرمانروايى و رهبرى است . اين، از سنتهاى حتمى الهى است .
مطلب دوم
كسى كه اين انقلاب جهانى فراگير را رهبرى و فرماندهى مىكند، «مهدى» از ذريه و نوادگان رسول الله صلى الله عليه و آله است . اين مطلب، در حد تواتر، در روايات صحيح آمده است . اين، همان دومين مطلبى است كه حديث نبوى، آن را ثابت مىكند و مسلمانان بر آن اتفاق نظر دارند و آن را مطلبى حق مىدانند، همان گونه كه آن مطلب نخست را نيز به حكم قرآن شريف، ابتشده مىدانند . در هيچ يك از اين دو مطلب، جاى كوچكترين ترديدى نيست . احاديث مهدى عليه السلام در حدى است كه قابل ترديد نيست . ما، در اين جا نمىخواهيم وارد اين بحث و بحث پيشين شويم .مطلب سوم
مهدى منتظر (عج) كه رسول الله صلى الله عليه و آله از او خبر داده، محمد بن حسن بن على عليهم السلام است كه در دويست و پنجاه و پنج هجرى در سامرا زاده شد و خداى متعال، او را از ديد مردمان پنهان كرد . خداوند، براى نجات دادن مردم از ستم و نابود كردن شرك و دوگانگى و استوار ساختن توحيد و پرستش خدا از سوى انسان، «مهدى» را مىفرستد و او، شريعت و حدود خدا در زندگى مردمان را برپا مىدارد . از روايات فراوان اهل بيت عليهم السلام مىفهميم كه مهدى منتظر - كه رسول الله صلى الله عليه و آله بدو مژده داده است - محمد بن حسن عسكرى، دوازدهمين امام از اهل بيت عليهم السلام است . سخن ما بر اين مسئله متمركز است و مخاطبمان در اين بحث، كسانى اند كه اعتقاد به حجيتحديث اهل بيت عليهم السلام دارند و به دنبال دلايل كافى و روشن و صريح براى اثبات علمى عقيدهى اماميه، مبنى بر اين كه مهدى منتظر آل محمد عليهم السلام معين و مشخص شده است، هستند . اختلاف ميان شيعهى اماميه و ديگر فرقههاى اسلامى، در اصل قضيهى مهدويت نيست; زيرا، تمامى مسلمانان - جز گروهى اندك - باور دارند كه خداى متعال، از ميان اهل بيت رسول الله صلى الله عليه و آله «مهدى» را براى انقلاب جهانى بزرگى در زندگى مردمان ذخيره كرده است، تا بشريت را نجات دهد . در اين، ترديدى نيست و روايات نبوى، در اين باره، صحيح و متواتر است . اختلاف ميان شيعهى اماميه و ديگر مسلمانان، تنها، در تشخيص و تعيين [ امام مهدى ] است . شيعهى اماميه، معتقد است كه امام مهدى منتظر عليه السلام محمد بن حسن بن على عليهم السلام است كه در سال دويست و پنجاه و پنج هجرى، در سامرا زاده شد و خداوند تعالى، براى حكمتى كه خود مىدانست، او را در پس پردهى غيب برد و او، همان كسى است كه خداى بلند مرتبه، او را براى نجات بشريت ذخيره كرده است و پيامبران و كتابهاى الاهى قبلا بدو بشارت دادهاند . غير شيعيان، معتقدند، مهدىاى كه رسول الله صلى الله عليه و آله بدو مژده داده، هنوز به دنيا نيامده، يا زاده شده و ما، ناماش را نمىدانيم . براى اثبات عقيدهى اماميه، به دو گروه دليل، استدلال مىكنيم: گروه نخست، روايات عام و كلى است كه ويژهى امام عليه السلام نيست، اما قهرا و به ناچار، بر عقيدهى اماميه در مورد مهدى عليه السلام منطبق است . اگر عقيدهى اماميه را در اين باره به شمار نياوريم، براى اين گونه روايات، توجيه و تفسيرى صحيح نمىدانيم . اين روايات، يقينا، صحيحاند . بعضى از آنها، در مصادر و منابع اماميه، در طبقات مختلف راويان سند، متواترند و مناقشه و ايرادى در آنها نيست . بخش اعظم اين روايات را در مدارك و منابع معتبر اهل سنت و به سندهاى معتبر يا متواتر نيز مىبينيم . ايمان و اعتقاد به درستى اين احاديث، به اثبات علمى عقيدهى اماميه در تشخيص و تعيين امام منتظر منجر مىشود; زيرا، اين روايات با عقيدهى معروف اماميه منطبق است و ما، مصداق و تفسير ديگرى براى اين احاديث نمىشناسيم . مطابقت كامل اين روايات با مبناى شيعهى امامية و عدم مطابقت آن با هيچ مبناى معروف ديگرى ما را به طور قطع، به اين نتيجه مىرساند كه اين روايات، ناظر به همان راى و عقيدهى شيعهى اماميه اثنا عشريه است . نمونهاى از اين گروه از احاديث، چنين است:حديث ثقلين
نخستين حديثى كه در اين باره بدان استناد مىكنيم، حديث ثقلين است . اين حديث، صحيح است و به تواتر، از رسول الله صلى الله عليه و آله رسيده است . محدثان تمامى فرقههاى اسلامى، بر صحيح بودناش، اجماع و اتفاق نظر دارند . از ميان علماى مسلمان، كسى نيست كه در صحت اين روايت و صدور آن از رسول الله صلى الله عليه و آله ترديد كند . براى اثبات سخن ما، همين كفايت مىكند كه افراد زير، آن را نقل كردهاند: مسلم در صحيح، ترمذى و دارمى در سنن، احمد بن حنبل در جاهاى متعددى از مسندش، نسايى در خصائص، حاكم در مستدرك، ابوداوود و ابنماجه در سنن . طرق [و اسناد روايت] اين حديث در كتابهاى اماميه، بيش از آن است كه در اين مختصر شمارش شود . متن حديث - چنان كه در بيشتر مصادر است - چنين است: اى مردم! همانا، من، بشرم [مانند ديگران]، نزديك است كه [از سوى فرشتهى مرگ] خوانده شوم، و من هم پاسخ دهم . من، ميان شما، دو چيز گران سنگ به جا مىگذارم . آن دو، كتاب خدا و عترتام، اهل بيتام، هستند . اين دو، هرگز از هم جدا نمىشوند، تا بر من، در حوض [كوثر] آيند . بر آن دو پيشى نگيريد كه هلاك مىشويد و بدانان چيزى نياموزيد; زيرا، از شما داناترند . اين حديث، به صراحت مىگويد: الف) پيامبر، پس از خود، دو جانشين براى هدايت امتباقى مىگذارد كه قرآن و اهل بيتاش هستند . ب) هر دو جانشين، باقىاند و تا روز قيامت، هرگز از يكديگر جدا نمىشوند . ج) رسول الله صلى الله عليه و آله فرمان داد به آن دو چنگ زنند تا از گمراهى مصون نگه داشته شوند . چنگ زدن، به معناى پيروى و طاعت است . همين، معناى «حجت» است و حجت و حجيت، معنايى جز پيروى و اطاعت ندارد . اگر نكتهى نخست (باقى گذاشتن دو چيز گران سنگ) را به دومين نكته (جدانشدن شان از هم) پيوند زنيم، اصل مهمى را به دست مىآوريم . آن اصل، اين است كه در هر زمان حجت و امامى از اهل بيت عليهم السلام وجود دارد كه هرگز از كتاب خدا جدا نمىشود . ابن حجر در صواعق مىگويد: احاديثى كه مردم را بر لزوم تمسك به كتاب و اهل بيت دعوت مىكند، دلالت دارد بر اين كه هيچ گاه رشتهى شايستگان اهل بيت تا روز قيامتبريده نخواهد شد، همان گونه كه قرآن هم چنين است . از اين رو، اهل بيت، موجب امان و قرار زمينيان بودند، چنان كه گفته خواهد شد . گواه بر اين، خبر پيشين است كه [پيامبر فرمود] : «در هر نسلى از بازماندگان امتام، عادلانى از اهل بيتام هستند .» . (5) بدون ترديد، حديث دلالت دارد كه حجتى از اهل بيت عليهم السلام، به عنوان امام مردم، هميشه، خواهد بود . براى اين حديث، جز وجود امام مهدى عليه السلام و حيات و بقا و غيبت و امامتاش بر مسلمانان، چنان كه اماميه باور دارد، تفسير يا مصداقى نيست . اگر اين اعتقاد را باور نكنيم، در قرن هايى كه بر حيات مسلمانان گذشته است، هرگز مصداق و تفسيرى نخواهيم يافت . نه اكنون و نه پيش از اين، ميان مسلمانان، كسى نيست كه ادعا كند، داناترين مردمان است و مردم مىبايست از او پيروى كنند و بر وى پيشى نگيرند و از او آموخته، بدو نياموزند . اگر پرسيده شود: «فايدهى امامى كه از ديد مردم غايب است، چيست؟» . مىگوييم، خداى بلند مرتبه، ما را بر اسرار غيبتاش، جز اندكى، آگاه نكرده است . آن چه خدا علمش را بر ما پوشانده، بسيار است و جز اندكى به ما [دانش نداده و ] نشناسانده است . صادق امين حضرت رسول الله صلى الله عليه و آله به ما خبر داد: كه حجتى از اهل بيتاش، ميان مردم و روى زمين تا روز يامتباقى مىماند . ما، سخن پيامبر را تعبدا مىپذيريم و علم آن چه را نمىدانيم، به آن كه مىداند، وامىگذاريم . البته، بر همه روشن است كه تمام آن چه در شريعت و دين الهى هست، براى ما شناخته شده و معلوم نيست . حديث «آن كه بميرد و امام زماناش را نشناسد . . .» (6) مسلم، آن را در صحيحاش روايت كرده است . نص حديث، چنين است: از رسول الله صلى الله عليه و آله روايت است: «آن كه بميرد و بر عهدهاش بيعت [امام حق ] نباشد، به مرگ جاهليت مرده است .» . (7) بخارى، در صحيحاش به نقل از رسول الله صلى الله عليه و آله روايت مىكند: «آن كه از [ گسترهى حكومت ] سلطان [ شرعى ] بيرون رود، گر چه يك وجب باشد، به مرگ جاهليت از دنيا رفته است .» . (8) احمد، در مسندش به نقل از رسول الله صلى الله عليه و آله چنين روايت كرده است: «آن كه بميرد و بر او طاعت [ امامى حق ] نباشد، به مرگ جاهليت مرده است .» (9) طيالسى در مسندش به نقل از رسول الله صلى الله عليه و آله روايت كرده است: «كسى كه بميرد، بى آن كه امام [ حق ] داشته باشد، به مرگ جاهليت از دنيا رفته است .» . (10) حاكم، همين را در مستدركاش چنين آورده است: «آن كه بميرد و بر عهدهاش [ پيروى ] امام مردم [ حق پرست ] نباشد، مرگاش، به جاهليت است .» . (11) حاكم، با شرط شيخين (بخارى و مسلم) اين حديث را صحيح مىداند . ذهبى، آن را در تلخيصالمستدرك آورده (12) ، و با شرط شيخين، آن را صحيح مىداند . پوشيده نيست كه ذهبى، در تصحيح احاديث مستدرك، بسيار سختگير است . هيتمى، در مجمع الزوائد (13) ، آن را با سندها [ و روايان ] بسيار و گونههاى مختلف آورده است طريق [ و گزارشگران ] و الفاظ حديث، بسيار و در حد استفاضه است و دانستيم - چنان كه ذهبى گواهى كرده - برخى، صحيح است . ثقات محدثان امامى، اين حديث را روايت كردهاند . طرق [ و روايان ] اينان نيز بسيار است، كه برخى صحيح است . مضمون كلى اين حديث، قريب به تواتر است . مجلسى قدس سره، براى آن در بحارالانوار، بابى با عنوان «من مات ولم يعرف امام زمانه، مات ميتة جاهلية» قرار داده، و چهل حديث را به همين معنا، از راويان بسيار روايت كرده، كه الفاظ آن، نزديك به هم است . (14) ما، براى نمونه، دو طريق آن را بيان مىكنيم: الف) طريق نخست، روايتبرقى در محاسن به سند معتبر از امام صادق عليه السلام است . ايشان، روايت را چنين آورده است: «زمين، جز با امام، درست و راست نمىشود و هر كه بميرد و اماماش را نشناسد، به مرگ جاهليت مرده است .» . (15) ب) دومين طريق، روايت «كشى» از ابن احمد از صفوان از ابى يسع است . در اين روايت، آمده است: به امام صادق عليه السلام عرض كردم: «پايههاى اسلام را به من معرفى بفرما .» . فرمود: «شهادت به توحيد» - تا فرمود: - رسول الله فرمود: «آن كه بميرد و امام زماناش را نشناسد، به مرگ جاهليت مرده است .» . (16) همهى رجال اين سند، موثقاند . هر چند در اين گونه روايات كه از سوى شيعه و سنى، بسيار روايتشدهاند، نياز به توثيق سند نداريم . اين روايات، بر چند حقيقت زير دلالت دارد: الف) جز با امام، زمين، به ثبات و آرامش نمىرسد . ب) در هر زمان مىبايست انسان، امام زماناش را بشناسد . معرفت او، جزء دين است و جهل به امام و نپذيرفتناش از جاهليت است . ج) در زمان مىبايست همگان از امام پيروى كنند و روا نيست كسى از طاعت امام زماناش سر باز زند . د) آن كه بميرد و گردن به بيعت امام ننهد، به مرگ جاهليت مرده است . ه) در هر زمان، مىبايد امامى كه شناخت و پيروىاش واجب است، وجود داشته باشد . در طول زمان، بايد زنجيرهى امامان، پيوسته باشد و هيچ عصر و زمانى، از آنان خالى نباشد . درست نيست كه گفته شود: «اين مورد، مانند حكم به شرط موضوع، يا تعليق حكم بر موضوع، مانند هر قضيهى حقيقيهى ديگرى است .» ; زيرا، درست است كه قضيهى حقيقيه، بر اثبات موضوعاش دلالت ندارد، بلكه بر فرض تحقق موضوع، حكم، ثابت مىشود، اما روايات وارد در اين باب، بر معنايى بيش از اين دلالت دارد . اين روايات، بر ضرورت ارتباط يا معرفت و پذيرش امام از سوى مردمان، به عنوان شرطى براى مسلمان بودن و اين كه اگر چنين نشود، مرگ جاهلى در پيش است، دلالت دارد . اين قضيه، بر وجود امام در هر زمانى، دلالت دارد و به معناى اين نيست كه قضيهى حقيقيه، موضوعاش را ثابت نمىكند . قضيهى حقيقيه، هميشه، به شرط تحقق موضوع است، اما ما مىگوييم، آن چه از روايات مىفهميم، استمرار موضوع، يعنى وجود امام حجت در هر زمانى است، كه امرى غير از اثبات موضوع است . به تعبير ديگر، روايات وارد در اين باب، از سنتخداى متعال پرده بر مىدارد كه اقتضاى آن، وجود امام عادل - كه خدا، اطاعتاش را واجب كرده است، و خروج از پيروىاش را اجازه نداده است - . در هر زمانى استحكم شرعى وارد در اين روايات، سنت الهى را مىنماياند كه وجوب پيروى از امام در هر زمان است . سنت الهىاى كه از اين حكم فهميده مىشود، وجود امام در تمامى زمانها است و گرنه چه گونه از انسان مىتوان خواست كه به هنگام مرگ، در حال طاعت از امام زماناش باشد و پا بند بيعت، و پيرويش باشد، نه اين كه عهد و پيماناش را بشكند يا امام را نشناسد، و اگر از طاعتسر باز زند يا بيعت را بشكند يا امام را نشناسد، به مرگ جاهليت مرده است؟ اگر اين نيست، چرا اين اندازه در پاداش و مجازات، سختگيرى شده است؟ واضح است كه حاكمان ستمگر و پيشوايان كفر و آنان كه با خدا و رسولاش مىجنگند، مصداق امامى كه بر مردم واجب است او را بشناسند و در هر زمان پيروش باشند، نيستند . خداى متعال مىفرمايد: و شما مؤمنان، هرگز نبايد با ستمگران، همدست و دوستباشيد و گرنه، آتش كيفر آنان، شما را هم خواهد گرفت . (17) از رفتار رؤساى مسرف و ستمگر، پيروى نكنيد كه در زمين فساد مىكنند و به اصلاح حال خلق نمىپردازند . (18) چه گونه باز مىخواهند طاغوت را حكم خود گمارند، در صورتى كه مامور بودند بدان كافر شوند؟ ! (19) پس از آگاهى از مطلب گذشته، مىگوييم، تنها تفسير براى اين روايات، آن است كه اماميه مىشناسد و بدان معتقد است; يعنى، پس از در گذشت رسول الله صلى الله عليه و آله، امامت در اهلبيت عليهم السلام ادامه داشته و با وفات امام حسن عسكرى عليه السلام، قطع نشده است . ما، معتقد نيستيم، اطاعتى كه برابر اسلام است و سر باز زدن از آن، مساوى با جاهليت، اطاعت از كسانى است كه خداى متعال به ما فرمان داده با آنان دوست و همدست نباشيم، بلكه بدانان كفر ورزيم . هر كه اين دسته از روايات را كنار روايات نخستبنهد، تطابق و همخوانى روشنى ميان شان مىيابد . در حديث ثقلين وارد شده: «اينان، حجتخدا بر بندگاناند و تمسك به آنان، واجب است; زيرا، همسنگ و برابر قرآناند و تا وقتى مردم بدانان چنگ زنند، هرگز گمراه نمىشوند .» و در دستهى دوم روايات وارد شده: «شناخت اينان، جزء دين خدا است و نشناختن شان، گمراهى و جاهليت است .» . پس حاكمان ستمگر نمىتوانند مصداق اين دسته از احاديثباشند . حديث «زمين از حجت، خالى نمىماند .» (20) اين حديث را راويان ثقه و مورد اطمينان اماميه، مانند كلينى و صدوق و ابوجعفر طوسى، از طريقهاى بسيار روايت كردهاند . كه طبقات مختلف اسناد اين روايت، به حد تواتر مىرسد . محمد بن يعقوب كلينى در كتاب «الحجة» كافى، بابى به عنوان «الارض لاتخلو من حجة» قرار داده است (21) . علامهى مجلسى در بحارالانوار، بابى را با عنوان «الاضطرار الى الحجة و ان الارض لاتخلو من حجة» گشوده، و در آن، يكصد و هجده حديث، بدين مضمون ذكر كرده است . كلينى در كافى، كتاب الحجة، باب «ان الارض لاتخلو من حجة» مىگويد: گروهى از اصحاب ما، از احمد بن محمد بن عيسى از محمد بن ابىعمير، از حسين بن ابى العلاء گفت: به امام صادق عليه السلام عرض كردم: «زمين، بى وجود امام خواهد بود؟» . فرمود: «نه!» . گفتم: «دو امام با هم خواهند بود؟» . فرمود: «مگر آن كه يكى [ امامت كند و ديگرى ] ساكتباشد .» . (22) سند اين روايت، صحيح است و در آن ترديدى نيست . كلينى، از على بن ابراهيم، از پدرش; و وى، از محمد بن ابى عمير، از منصور بن يونس و سعدان بن مسلم، از اسحاق بن عمار، به نقل از امام صادق عليه السلام مىگويد: شنيدم امام فرمود: «زمين، خالى از امام نمىماند .» . (23) سند اين روايت هم صحيح است . كلينى، از محمد بن يحيى، به نقل از احمد بن محمد، از على بن حكم، از ربيع بن محمد مسلى، از عبدالله بن سليمان عامرى، از امام صادق عليه السلام روايت مىكند كه امام فرمود: «پيوسته، روى زمين، حجتخدا خواهد بود .» . (24) سند، صحيح است و روايت معتبر، و راويان، موثق . كلينى، از على بن ابراهيم، از محمد بن عيسى، از يونس، از ابن مسكان، از ابو بصير، به نقل از يكى از آن دو [ امام ] مىگويد كه فرمود: «خداوند، زمين را بدون وجود عالم، رها نكرده است .» . (25) سند، صحيح است و روايت، معتبر . كلينى، از حسين بن محمد، از معلى بن محمد، از وشاء، روايت مىكند: از امام رضا عليه السلام پرسيدم: «آيا زمين، بدون امام مىماند؟» . فرمود: «نه!» عرض كردم: ما [ به مردم ] مىگوييم: اگر خداى عزوجل، بر بندگان خشم گيرد، زمين باقى نمىماند .» . فرمود: «زمين، باقى نخواهد ماند و در اين صورت، از بين خواهد رفت .» . (26) سند، صحيح، و روايت، معتبر است . شريف رضى، از امير مؤمنان عليه السلام در نهج البلاغه مطلبى را نقل مىكند كه با بحث ما مرتبط است . امام عليه السلام فرمود: زمين، خالى از حجتى كه براى خدا قيام كند، نمىماند، خواه پيدا و مشهور باشد، خواه ترسان و ناشناس; زيرا، نبايد حجتها و نشانههاى خدا از بين رود . (27) آن چه گفته شد، نمونهاى از روايات بسيارى است كه به حد تواتر مىرسد و سند برخى تمام است . براى كسى كه با سخنان اهل بيت عليهم السلام آشنا است، حجت، اصطلاحى شناخته شده است و اين احاديث نياز به شرح بسيار و دقت و درنگ ندارد و صراحت دارد كه وجود امام، در هر زمانى، ضرورت دارد . براى اين روايات، تفسيرى جز آن چه شيعهى اماميه مىشناسد و بدان معتقد است، وجود ندارد; يعنى، امام هست و حيات دارد و غايب است . اگر اين اعتقاد را معتبر ندانيم، تفسيرى براى اين روايات بسيار و در حد تواتر، نخواهيم يافت .حديث «امامان دوازده گانه»
بخارى، در كتاب الاحكام از صحيحاش، گزارش مىكند كه جابر بن سمره گفت: شنيدم پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «دوازه امير خواهد بود .» سپس كلمهاى فرمود كه نشنيدم . پدرم گفت: پيامبر فرمود: «همگى، از قريشاند .» . مسلم، در كتاب الاماره، باب «الناس تبع لقريش» [ مردم پيرو قريشاند]، از صحيحاش مىگويد: جابر بن سمره گفت: شنيدم پيامبر فرمود: «اگر دوازده مرد بر مردم حكم رانند، پيوسته، كارشان رو به راه خواهد بود .» . سپس پيامبر كلمهاى فرمود كه نفهميدم . از پدرم پرسيدم: «رسول الله چه فرمود؟» . گفت: «همگى، از قريش اند .» . (28) مسلم، در صحيح، در همان كتاب، همان باب، از جابر بن سمره گزارش مىكند كه شنيدم رسول الله صلى الله عليه و آله فرمود: «با دوازده خليفه، اسلام، پيوسته، عزتمند خواهد ماند .» . سپس كلمهاى فرمود كه نفهميدم . به پدرم گفتم: «چه فرمود؟» . گفت: «همگى، از قريشاند .» . (29) مسلم، در كتاب الاماره، باب «الناس تبع . . .» از صحيحاش، از جابر بن سمره نقل مىكند: همراه پدرم، بر پيامبر وارد شدم و شنيدم كه فرمود: «كار امت، رو به راه نخواهد شد، مگر دوازده خليفه ميان شان باشند .» . سپس سخنى فرمود كه نشنيدم و به پدرم گفتم: «چه فرمود؟» . گفت: «همگى، از قريشاند .» . (30) ترمذى، در كتاب الفتن، باب «ما جاء في الخلفاء» از سنناش، به نقل از جابر بن سمره مىگويد: رسول الله صلى الله عليه و آله فرمود: «پس از من، دوازده امير خواهد بود .» . راوى، در دنباله آورده است: «ابو عيسى مىگويد: اين حديث، صحيح است .» (31) . ابو داوود در سنن، به نقل از جابر بن سمره مىگويد: شنيدم رسول الله صلى الله عليه و آله فرمود: «با دوازده خليفه، اين دين، پيوسته، عزتمند خواهد بود .» . مردم، تكبير بر آوردند و فرياد زدند . سپس كلمهاى فرمود كه نفهميدم . به پدرم گفتم: «پدر! چه فرمود؟» گفت: «همه، از قريشاند .» . (32) حاكم، در كتاب «معرفة الصحابه» از مستدركاش، به نقل از جابر مىگويد: نزد رسولالله صلى الله عليه و آله بودم و شنيدم فرمود: «با وجود دوازده خليفه، تكليف و وضع امت، پيوسته آشكار است .» . احمد بن حنبل، در مسند مىگويد: «اين حديث را، جابر، از سى و چهار طريق، روايت مىكند .» . (33) ابو عوانه، اين حديث را در مسندش آورده است . (34) ابن كثير، در البداية و النهاية (ج 6/ص 248) و طبرانى در المعجم الكبير (ص 94 و 97) والمناوى در كنوز الحقائق (ص 208) و سيوطى در تاريخ الخلفاء (ص 61) و عسقلانى در فتح الباري (ج 13/ص 179) و بخارى در التاريخ الكبير (ج 2/ص 158) و خطيب در تاريخ بغداد (ج 14/ص 353) والعينى در شرح البخارى (ج 24/ص 281) و حافظ حسكانى در شواهد التنزيل (ج 1/ص 455) و قسطلانى در ارشاد الساري (ج 10/ص 328) و . . . حديث مزبور را آوردهاند . محدثان اماميه، از طريقهاى بسيار زياد كه به تواتر مىرسد، سند حديث را بيان كردهاند . در ميان آنها، سندهاى صحيحى است كه قابل ترديد نيست . شيخ حر عاملى، در جلد دوم از كتاب ارزشمند اثبات الهداة، نهصد و بيست و هفت روايتبا مضمونى نزديك به هم در امامت دوازده امام آورده كه در بسيارى، به گونهاى صريح و روشن، شمار دوازدهتن و نام امامان نيز آمده است . برخى از اسناد روايات، صحيح و بى اشكال است و بى هيچ عيبى، به حد تواتر مىرسد . از جملهى آنها، نود و پنج روايت در كافى كلينى، پنجاه و سه حديث در عيون الاخبار صدوق، بيست و دو حديث در معانى الاخبار صدوق، نود و دو روايت در كمال الدين صدوق، بيست و دو روايت در امالى صدوق، هجده حديث در الغيبة شيخ ابوجعفر طوسى، يازده روايت در مصباح المتهجد طوسى را آورده است . ما، هيچ وجه معقولى براى ترديد در روايتى كه محدثان معتبر از نهصد و بيست و هفت طريق روايت كردهاند، نمىبينم .چند نكته دربارهى اين حديث
1- ترديدى نيست كه حديث «اثنا عشر خليفة» از رسول الله صلى الله عليه و آله است كه شيعه و سنى از طرق بسيار، آن را روايت كردهاند . روايتبخارى و مسلم - از اهل سنت - و كلينى و صدوق و شيخ طوسى - از شيعه - ما را از ديگر راويان اين حديث، بى نياز مىكند . 2- اين احاديث، آشكارا مىگويد، امامان ذكر شده در روايت، بر حقاند و از شمار پيشوايان ستم و بيداد، مانند معاويه، يزيد، وليد، متوكل، . . . نيستند . 3- شمارشان، دوازده تن است، به تعداد نقيبان بنى اسراييل . خداى بلند مرتبه مىفرمايد: «خدا، از بنى اسراييل عهد گرفت، و دوازده بزرگ، ميان آنان برانگيختيم [ كه پيشواى هر نسلى باشند . ]» . (35) 4- زمانى، بى وجود آنان نخواهد بود . براى تمامى اين احاديث، مصداق و تطبيقى جز امامان دوازده گانه - كه آخرين آنان، امام دوازدهم، مهدى منتظر عليه السلام است - و نزد شيعهى اماميهى اثنا عشريه شناخته شدهاند، سراغ نداريم . اگر زحمت و مشقتى را كه علمايى مانند سيوطى متحمل شدهاند تا دوازده امير پس از رسول الله صلى الله عليه و آله را مرتب كنند، ببينيم، قلبمان مطمئن خواهد شد كه مقصود رسولالله صلى الله عليه و آله جز امامان دوازدهگانهى اهل بيت عليهم السلام نيست . بر توجيهى كه سيوطى براى اين روايت آورده، محمود ابو ريه، حاشيهى خوبى زده است: «خدا بيامرزد آن كسى را كه بگويد، سيوطى، [ با اين توجيهاش ] مانند كسى است كه شبانه براى جمع آورى هيزم برود [ كه هر خس و خارى را كورمال و با دست زخمى گرد آورد ] !» . (36) آن چه بر شمرديم، چهار دسته روايتبود كه از لحاظ سند و دلالت، قابل ترديد نيست . اگر اين احاديث را به هم ضميمه كنيم، مصداقى حقيقى و دقيق، جز آن چه شيعهى اماميهى اثنا عشريه مىشناسد، ندارد . آنانى كه مسئلهى غيبت و انتظار را نمىپذيرند، نمىتوانند عقيده و نظر خود را مصداق اين احاديثبدانند; چرا كه در بسيارى زمانها و در مرحلههاى بلندى از تاريخ، زنجيرهى امامت، بنابر همهى مبانى و آرا، جز عقيدهى اماميهى اثنا عشريه، گسسته شده است و حتى اگر تكلفى را كه سيوطى براى ترتيب دادن دوازده امام كشيده شده است، بپذيريم، باز دستهى نخست و دوم و سوم احاديث، با واقعيت تاريخ اسلامى همخوانى ندارد و مصداقى براى اين احاديث پيدا نمىكنيم . اما آنانى كه مسئلهى غيبت و انتظار امام را مىپذيرند، مانند اسماعيليه، اينان نيز نمىتوانند تفسيرى درست از اين چهار گونه احاديث نشان دهند; زيرا، اعتقادشان، مطابقتبا دستهى چهارم، يعنى رواياتى كه صراحت دارد شمار خلفاى رسول الله صلى الله عليه و آله پس از ايشان، دوازده امام يا امير است، ندارد . پس تطبيق و مصداق اين روايات، در تاريخ اسلام، منحصرا، [ عقيده و ] گفتهى شيعهى اماميه است، نه مصداقهاى ديگر . اين استدلال، معناى «مطابقت و انحصار» است [ كه در آغاز سخن گفتيم . ] براى فهم بهتر اين استدلال، به حكمى در باب قضا اشاره مىكنيم . اگر يك نفر، مبلغى پول در خانهاى بيابد كه جز چند نفر معدود بدان جا رفت و شد ندارند و ديگران وارد نمىشوند، و يكى از آن اشخاص، مدعى آن مبلغ شد . اگر كسانى كه بدين خانه رفت و شد دارند، چنين ادعايى نداشته باشند، حتما، قاضى، حكم مىكند كه مال را به سبب نبود ادعاى ديگرى، به مدعى بدهند . براى اين حكم بديهى، نياز به بينه يا سوگند يا ديگر راههاى اثبات قضايى نيست . اثبات امامت امامان دوازدهگانهى اهل بيت، تا حدودى، مانند اين مثال قضايى بديهى است . از اين رو گفتيم، انطباق اين روايات بر امامان دوازدهگانهى اهل بيت، از جمله دوازدهمين امام غايب و منتظر عليه السلام انطباقى قطعى و ضرورى است و نياز به تلاش علمى بسيار ندارد . براى تشخيص صحيح مصاديق اين تعداد، تنها، بايد نگاهى پيراسته و پاك داشت و از پيشينه و ته ماندههاى فكرى و تعصبهاى كور، خالى بود . خداوند، ما را از آن تعصب كور، در پناه خود نگه دارد .گزيدهى سخن
سخن را در اينباره خلاصه كرده، مىگوييم، در برابر ما، دو فرض است: فرض نخست، درستى عقيدهى شيعهى اماميه دربارهى امامان اثنا عشر، از جمله حضرت مهدى عليه السلام است . دومين فرض، نادرستى اين باور است . طبيعى است، اگر در پرتو چهار دسته احاديث گذشته كه مناقشه در اعتبار آنها، مخالف همهى اصول حديثشناختى است، و تكذيب و رد آنها، به معناى انكار رسالت است، به پژوهش و تحقيق دربارهى اين دو فرض بپردازيم، به آسانى، تفسيرى واقعى و تاريخى از اين چهار گونه احاديثخواهيم فهميد و آن، درستى عقيدهى شيعه است .1) انبياء (21) : 105 . 2) قصص (28) : 5- 6 . 3) انبياء (21) : 105 . 4) قصص (28) : 4 . 5) الصواعق المحرقة، دار الطباعة المحمدية، مصر، ص 149 . 6) من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميتة جاهلية . 7) صحيح مسلم، كتاب الامارة، باب الامر بلزوم الجماعة عند ظهور الفتن، ج 6، ص 22 . 8) صحيح البخارى، كتاب الفتن، باب دوم . 9) مسند احمد، ج 1، ص 416 . 10) مسند الطيالسى، چاپ حيدر آباد، ص 259 . 11) المستدرك حاكم . 12) تلخيص المستدرك، ذهبى، ج 1، ص 77 . 13) مجمع الزوائد، هيتمى، ج 5، ص 218- 225 . 14) بحار الانوار، ج 23، ص 76- 93 . 15) رجال سند، همگى، ثقهاند . 16) بحار الانوار، ج 23، ص 90; رجال كشى، ص 266- 267 . 17) هود (11) : 113 . 18) شعراء (26) : 151- 152 . 19) نساء (4) : 60 . 20) لا تخلو الارض من حجة . 21) الكافى، ج 1، ص 178 . 22) همان . 23) همان . سند و تمامى راويان حديث، ثقهاند . ابراهيم بن هاشم، پدر على بن ابراهيم است . علامه، در خلاصه، اخذ به روايتاش را ترجيح داده است . فرزندش على بن ابراهيم، در تفسير، بسيار از او روايت كرده است . وى در مقدمهى تفسير، ملتزم به روايت از موثقان است . ابن طاووس، هنگام ذكر روايتى از امالى صدوق - كه در سند آن ابراهيم بن هاشم است - مىگويد: «تمامى راويان حديث، ثقهاند .» . وى، نخستين كسى است كه حديث كوفيان را در قم پخش كرد و از او پذيرفتند، به رغم آن كه مشهور بود كه قمىها، در پذيرش حديث، بسيار سخت گيرند . فقيهان ما در اخذ روايت وى ترديد نمىكنند . آية الله خويى، رحمه الله، مىگويد: «در وثاقت ابراهيم بن هشام، شك، روا نيست .» . 24) همان . على بن حكم را فقيهان ما توثيق كردهاند; زيرا، در اسناد كتاب تفسير على بن ابراهيم قمي است . 25) همان . 26) همان، ج 1، ص 179 . سند، معتبر و كامل است . حسين بن محمد اشعرى، مورد وثوق شيخ كلينى است . معلى بن محمد، بصرى است . در تفسير قمى گزارش شده كه او، ثقه است . وشاء، حسن بن على بن زياد است . برقى، دربارهاش مىگويد: «در وثاقتاش، ترديد، روا نيست .» . 27) نهج البلاغه، حكمت 147 . 28) صحيح مسلم، چاپ دارالفكر، ج 6، ص 3، ح 6، (باب ان الناس تبع لقريش از كتاب الامارة) . 29) همان، ح 8 . 30) همان . 31) سنن الترمذى، ج 4، ص 501، چاپ مصطفى البابى الحلبى . 32) سنن ابى داوود، ج 2، ص 421، چاپ مصطفى البابى الحلبى 1371 .(آغاز كتاب المهدى .) 33) مسند احمد بن حنبل، ج 5، ص 86- 108 . 34) مسند ابى عوانة، ج 4، ص 396 و 398 و 399 . 35) مائده (5) : 12 . 36) اضواء على السنة المحمدية، ص 212، چاپ دارالتاليف، مصر .