درآمدى بر ولادت و غيبت امام مهدى (عج) <p/> - درآمدی بر ولادت و غیبت امام مهدی (عج) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

درآمدی بر ولادت و غیبت امام مهدی (عج) - نسخه متنی

محمد مهدی آصفی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

درآمدى بر ولادت و غيبت امام مهدى (عج)

آية الله محمد مهدى آصفى

اشاره:

يكى از شبهاتى كه درباره‏ى حضرت مهدى عليه السلام شده، اين است كه آن حضرت، مصداق آيات وراثت زمين و روايات حكومت جهانى نيست .

نوشتار حاضر، ضمن اثبات انقلاب جهانى از ديد قرآن و روايات، با نقل چهاردسته از روايات معتبر نزد شيعه و سنى، مانند حديث «ثقلين‏» و «لزوم شناخت امام‏» و . . . به اين شبهه پاسخ مى‏دهد و عقيده‏ى شيعه را به اثبات مى‏رساند .

«و لقد كتبنا فى الزبور من بعد الذكر ان الارض يرثها عبادى الصالحون‏»

و ما، بعد از تورات، در زبور داوود نوشتيم كه بندگان نيكوكار من، زمين را به ارث مى‏برند .» (1)

در برابر ما، سه مطلب مربوط به هم هست:

مطلب نخست

نخستين مطلب، انقلاب جهانى فراگيرى است كه قرآن، در چند مورد، بدان اشاره مى‏كند:

1- در آيه‏ى پنجاه و پنجم سوره‏ى نور آمده است:


«خدا، به كسانى از شما كه ايمان آوردند و كارهاى شايسته انجام دادند، وعده داد كه همان گونه كه امت‏هاى پيشين را لافت‏بخشيد، هر آينه، آنان را هم خلافت دهد و دينى را كه براى ايشان پسنديد، براى شان استوار و حاكم سازد و يقينا، آنان را پس از بيمناكى‏شان آرام و ايمن قرارشان دهد .» .

2- در دو آيه‏ى پنجم و ششم از سوره‏ى قصص آمده است:


«و ما اراده كرديم كه بر آن طايفه‏ى ضعيف و ذليل، در آن سرزمين منت گذاريم و آنان را پيشوايان خلق قرار دهيم و وارث ملك و جاه فرعونيان گردانيم، و در آن سرزمين، به آنان قدرت و سلطه بخشيم و به فرعون و هامان و لشگريان شان آن چه را كه از آن ترسان شوند، نشان دهيم .» . (2)

3- در آيه‏ى صد و پنجم سوره‏ى انبيا آمده است:


«هر آينه، ما بعد از تورات، در زبور داوود نوشتيم كه بندگان نيكوكار من، زمين را به ارث مى‏برند .» . (3)

اين انقلاب، وقتى رخ مى‏دهد كه مستكبران بر زندگى مردم حكم مى‏رانند و بندگان خدا را به استضعاف مى‏كشانند و ارزش‏ها و خرد و وجدان مردمان را مى‏ربايند و بشريت‏به بن بست مى‏رسد . در اين هنگام، اراده‏ى الهى دخالت كرده، توان و سلطنت را از دست‏ستمگران مستكبر گرفته و به دست مستضعفان صالح مى‏رساند .

چنين انقلابى جهانى، در تاريخ تكرار شده است . از جمله‏ى آن‏ها، رخداد تاريخى بنى‏اسراييل است، آن زمان كه فرعون، استكبار ورزيد و در زمين فساد كرد . خداوند مى‏فرمايد:

«فرعون، در زمين (مصر) تكبر و گردن كشى كرد و مردم‏اش را گروه گروه كرد و طايفه‏اى را سخت ضعيف و ذليل شمرد: پسران شان را مى‏كشت و زنان شان را [براى خدمت ] زنده مى‏گذاشت . هر آينه، فرعون، از مفسدان بود» . (4)

امر حتمى نخست، جا به جايى فرمانروايى از مستكبران به مستضعفان صالح است كه انقلابى فراگير در ارزش‏ها و در سرزمين‏ها [ ى مختلف ] و در فرمانروايى و رهبرى است . اين، از سنت‏هاى حتمى الهى است .

مطلب دوم

كسى كه اين انقلاب جهانى فراگير را رهبرى و فرماندهى مى‏كند، «مهدى‏» از ذريه و نوادگان رسول الله صلى الله عليه و آله است . اين مطلب، در حد تواتر، در روايات صحيح آمده است . اين، همان دومين مطلبى است كه حديث نبوى، آن را ثابت مى‏كند و مسلمانان بر آن اتفاق نظر دارند و آن را مطلبى حق مى‏دانند، همان گونه كه آن مطلب نخست را نيز به حكم قرآن شريف، ابت‏شده مى‏دانند . در هيچ يك از اين دو مطلب، جاى كوچك‏ترين ترديدى نيست .

احاديث مهدى عليه السلام در حدى است كه قابل ترديد نيست . ما، در اين جا نمى‏خواهيم وارد اين بحث و بحث پيشين شويم .

مطلب سوم

مهدى منتظر (عج) كه رسول الله صلى الله عليه و آله از او خبر داده، محمد بن حسن بن على عليهم السلام است كه در دويست و پنجاه و پنج هجرى در سامرا زاده شد و خداى متعال، او را از ديد مردمان پنهان كرد . خداوند، براى نجات دادن مردم از ستم و نابود كردن شرك و دوگانگى و استوار ساختن توحيد و پرستش خدا از سوى انسان، «مهدى‏» را مى‏فرستد و او، شريعت و حدود خدا در زندگى مردمان را برپا مى‏دارد .

از روايات فراوان اهل بيت عليهم السلام مى‏فهميم كه مهدى منتظر - كه رسول الله صلى الله عليه و آله بدو مژده داده است - محمد بن حسن عسكرى، دوازدهمين امام از اهل بيت عليهم السلام است . سخن ما بر اين مسئله متمركز است و مخاطب‏مان در اين بحث، كسانى اند كه اعتقاد به حجيت‏حديث اهل بيت عليهم السلام دارند و به دنبال دلايل كافى و روشن و صريح براى اثبات علمى عقيده‏ى اماميه، مبنى بر اين كه مهدى منتظر آل محمد عليهم السلام معين و مشخص شده است، هستند .

اختلاف ميان شيعه‏ى اماميه و ديگر فرقه‏هاى اسلامى، در اصل قضيه‏ى مهدويت نيست; زيرا، تمامى مسلمانان - جز گروهى اندك - باور دارند كه خداى متعال، از ميان اهل بيت رسول الله صلى الله عليه و آله «مهدى‏» را براى انقلاب جهانى بزرگى در زندگى مردمان ذخيره كرده است، تا بشريت را نجات دهد . در اين، ترديدى نيست و روايات نبوى، در اين باره، صحيح و متواتر است . اختلاف ميان شيعه‏ى اماميه و ديگر مسلمانان، تنها، در تشخيص و تعيين [ امام مهدى ] است .

شيعه‏ى اماميه، معتقد است كه امام مهدى منتظر عليه السلام محمد بن حسن بن على عليهم السلام است كه در سال دويست و پنجاه و پنج هجرى، در سامرا زاده شد و خداوند تعالى، براى حكمتى كه خود مى‏دانست، او را در پس پرده‏ى غيب برد و او، همان كسى است كه خداى بلند مرتبه، او را براى نجات بشريت ذخيره كرده است و پيامبران و كتاب‏هاى الاهى قبلا بدو بشارت داده‏اند .

غير شيعيان، معتقدند، مهدى‏اى كه رسول الله صلى الله عليه و آله بدو مژده داده، هنوز به دنيا نيامده، يا زاده شده و ما، نام‏اش را نمى‏دانيم .

براى اثبات عقيده‏ى اماميه، به دو گروه دليل، استدلال مى‏كنيم:

گروه نخست، روايات عام و كلى است كه ويژه‏ى امام عليه السلام نيست، اما قهرا و به ناچار، بر عقيده‏ى اماميه در مورد مهدى عليه السلام منطبق است .

اگر عقيده‏ى اماميه را در اين باره به شمار نياوريم، براى اين گونه روايات، توجيه و تفسيرى صحيح نمى‏دانيم . اين روايات، يقينا، صحيح‏اند . بعضى از آن‏ها، در مصادر و منابع اماميه، در طبقات مختلف راويان سند، متواترند و مناقشه و ايرادى در آن‏ها نيست . بخش اعظم اين روايات را در مدارك و منابع معتبر اهل سنت و به سندهاى معتبر يا متواتر نيز مى‏بينيم .

ايمان و اعتقاد به درستى اين احاديث، به اثبات علمى عقيده‏ى اماميه در تشخيص و تعيين امام منتظر منجر مى‏شود; زيرا، اين روايات با عقيده‏ى معروف اماميه منطبق است و ما، مصداق و تفسير ديگرى براى اين احاديث نمى‏شناسيم .

مطابقت كامل اين روايات با مبناى شيعه‏ى امامية و عدم مطابقت آن با هيچ مبناى معروف ديگرى ما را به طور قطع، به اين نتيجه مى‏رساند كه اين روايات، ناظر به همان راى و عقيده‏ى شيعه‏ى اماميه اثنا عشريه است .

نمونه‏اى از اين گروه از احاديث، چنين است:

حديث ثقلين

نخستين حديثى كه در اين باره بدان استناد مى‏كنيم، حديث ثقلين است . اين حديث، صحيح است و به تواتر، از رسول الله صلى الله عليه و آله رسيده است . محدثان تمامى فرقه‏هاى اسلامى، بر صحيح بودن‏اش، اجماع و اتفاق نظر دارند . از ميان علماى مسلمان، كسى نيست كه در صحت اين روايت و صدور آن از رسول الله صلى الله عليه و آله ترديد كند .

براى اثبات سخن ما، همين كفايت مى‏كند كه افراد زير، آن را نقل كرده‏اند:

مسلم در صحيح، ترمذى و دارمى در سنن، احمد بن حنبل در جاهاى متعددى از مسندش، نسايى در خصائص، حاكم در مستدرك، ابوداوود و ابن‏ماجه در سنن .

طرق [و اسناد روايت] اين حديث در كتاب‏هاى اماميه، بيش از آن است كه در اين مختصر شمارش شود .

متن حديث - چنان كه در بيش‏تر مصادر است - چنين است:

اى مردم! همانا، من، بشرم [مانند ديگران]، نزديك است كه [از سوى فرشته‏ى مرگ] خوانده شوم، و من هم پاسخ دهم . من، ميان شما، دو چيز گران سنگ به جا مى‏گذارم . آن دو، كتاب خدا و عترت‏ام، اهل بيت‏ام، هستند . اين دو، هرگز از هم جدا نمى‏شوند، تا بر من، در حوض [كوثر] آيند . بر آن دو پيشى نگيريد كه هلاك مى‏شويد و بدانان چيزى نياموزيد; زيرا، از شما داناترند .

اين حديث، به صراحت مى‏گويد:

الف) پيامبر، پس از خود، دو جانشين براى هدايت امت‏باقى مى‏گذارد كه قرآن و اهل بيت‏اش هستند .

ب) هر دو جانشين، باقى‏اند و تا روز قيامت، هرگز از يكديگر جدا نمى‏شوند .

ج) رسول الله صلى الله عليه و آله فرمان داد به آن دو چنگ زنند تا از گمراهى مصون نگه داشته شوند .

چنگ زدن، به معناى پيروى و طاعت است . همين، معناى «حجت‏» است و حجت و حجيت، معنايى جز پيروى و اطاعت ندارد .

اگر نكته‏ى نخست (باقى گذاشتن دو چيز گران سنگ) را به دومين نكته (جدانشدن شان از هم) پيوند زنيم، اصل مهمى را به دست مى‏آوريم . آن اصل، اين است كه در هر زمان حجت و امامى از اهل بيت عليهم السلام وجود دارد كه هرگز از كتاب خدا جدا نمى‏شود .

ابن حجر در صواعق مى‏گويد:

احاديثى كه مردم را بر لزوم تمسك به كتاب و اهل بيت دعوت مى‏كند، دلالت دارد بر اين كه هيچ گاه رشته‏ى شايستگان اهل بيت تا روز قيامت‏بريده نخواهد شد، همان گونه كه قرآن هم چنين است . از اين رو، اهل بيت، موجب امان و قرار زمينيان بودند، چنان كه گفته خواهد شد . گواه بر اين، خبر پيشين است كه [پيامبر فرمود] : «در هر نسلى از بازماندگان امت‏ام، عادلانى از اهل بيت‏ام هستند .» . (5)

بدون ترديد، حديث دلالت دارد كه حجتى از اهل بيت عليهم السلام، به عنوان امام مردم، هميشه، خواهد بود .

براى اين حديث، جز وجود امام مهدى عليه السلام و حيات و بقا و غيبت و امامت‏اش بر مسلمانان، چنان كه اماميه باور دارد، تفسير يا مصداقى نيست . اگر اين اعتقاد را باور نكنيم، در قرن هايى كه بر حيات مسلمانان گذشته است، هرگز مصداق و تفسيرى نخواهيم يافت . نه اكنون و نه پيش از اين، ميان مسلمانان، كسى نيست كه ادعا كند، داناترين مردمان است و مردم مى‏بايست از او پيروى كنند و بر وى پيشى نگيرند و از او آموخته، بدو نياموزند .

اگر پرسيده شود: «فايده‏ى امامى كه از ديد مردم غايب است، چيست؟» . مى‏گوييم، خداى بلند مرتبه، ما را بر اسرار غيبت‏اش، جز اندكى، آگاه نكرده است . آن چه خدا علمش را بر ما پوشانده، بسيار است و جز اندكى به ما [دانش نداده و ] نشناسانده است . صادق امين حضرت رسول الله صلى الله عليه و آله به ما خبر داد: كه حجتى از اهل بيت‏اش، ميان مردم و روى زمين تا روز يامت‏باقى مى‏ماند . ما، سخن پيامبر را تعبدا مى‏پذيريم و علم آن چه را نمى‏دانيم، به آن كه مى‏داند، وامى‏گذاريم . البته، بر همه روشن است كه تمام آن چه در شريعت و دين الهى هست، براى ما شناخته شده و معلوم نيست .

حديث «آن كه بميرد و امام زمان‏اش را نشناسد . . .» (6)

مسلم، آن را در صحيح‏اش روايت كرده است . نص حديث، چنين است:

از رسول الله صلى الله عليه و آله روايت است: «آن كه بميرد و بر عهده‏اش بيعت [امام حق ] نباشد، به مرگ جاهليت مرده است .» . (7)

بخارى، در صحيح‏اش به نقل از رسول الله صلى الله عليه و آله روايت مى‏كند:

«آن كه از [ گستره‏ى حكومت ] سلطان [ شرعى ] بيرون رود، گر چه يك وجب باشد، به مرگ جاهليت از دنيا رفته است .» . (8)

احمد، در مسندش به نقل از رسول الله صلى الله عليه و آله چنين روايت كرده است:

«آن كه بميرد و بر او طاعت [ امامى حق ] نباشد، به مرگ جاهليت مرده است .» (9)

طيالسى در مسندش به نقل از رسول الله صلى الله عليه و آله روايت كرده است:

«كسى كه بميرد، بى آن كه امام [ حق ] داشته باشد، به مرگ جاهليت از دنيا رفته است .» . (10)

حاكم، همين را در مستدرك‏اش چنين آورده است:

«آن كه بميرد و بر عهده‏اش [ پيروى ] امام مردم [ حق پرست ] نباشد، مرگ‏اش، به جاهليت است .» . (11)

حاكم، با شرط شيخين (بخارى و مسلم) اين حديث را صحيح مى‏داند . ذهبى، آن را در تلخيص‏المستدرك آورده (12) ، و با شرط شيخين، آن را صحيح مى‏داند . پوشيده نيست كه ذهبى، در تصحيح احاديث مستدرك، بسيار سختگير است . هيتمى، در مجمع الزوائد (13) ، آن را با سندها [ و روايان ] بسيار و گونه‏هاى مختلف آورده است

طريق [ و گزارش‏گران ] و الفاظ حديث، بسيار و در حد استفاضه است و دانستيم - چنان كه ذهبى گواهى كرده - برخى، صحيح است .

ثقات محدثان امامى، اين حديث را روايت كرده‏اند . طرق [ و روايان ] اينان نيز بسيار است، كه برخى صحيح است . مضمون كلى اين حديث، قريب به تواتر است .

مجلسى قدس سره، براى آن در بحارالانوار، بابى با عنوان «من مات ولم يعرف امام زمانه، مات ميتة جاهلية‏» قرار داده، و چهل حديث را به همين معنا، از راويان بسيار روايت كرده، كه الفاظ آن، نزديك به هم است . (14)

ما، براى نمونه، دو طريق آن را بيان مى‏كنيم:

الف) طريق نخست، روايت‏برقى در محاسن به سند معتبر از امام صادق عليه السلام است . ايشان، روايت را چنين آورده است:

«زمين، جز با امام، درست و راست نمى‏شود و هر كه بميرد و امام‏اش را نشناسد، به مرگ جاهليت مرده است .» . (15)

ب) دومين طريق، روايت «كشى‏» از ابن احمد از صفوان از ابى يسع است . در اين روايت، آمده است:

به امام صادق عليه السلام عرض كردم:

«پايه‏هاى اسلام را به من معرفى بفرما .» . فرمود: «شهادت به توحيد» - تا فرمود: - رسول الله فرمود: «آن كه بميرد و امام زمان‏اش را نشناسد، به مرگ جاهليت مرده است .» . (16)

همه‏ى رجال اين سند، موثق‏اند . هر چند در اين گونه روايات كه از سوى شيعه و سنى، بسيار روايت‏شده‏اند، نياز به توثيق سند نداريم .

اين روايات، بر چند حقيقت زير دلالت دارد:

الف) جز با امام، زمين، به ثبات و آرامش نمى‏رسد .

ب) در هر زمان مى‏بايست انسان، امام زمان‏اش را بشناسد . معرفت او، جزء دين است و جهل به امام و نپذيرفتن‏اش از جاهليت است .

ج) در زمان مى‏بايست همگان از امام پيروى كنند و روا نيست كسى از طاعت امام زمان‏اش سر باز زند .

د) آن كه بميرد و گردن به بيعت امام ننهد، به مرگ جاهليت مرده است .

ه) در هر زمان، مى‏بايد امامى كه شناخت و پيروى‏اش واجب است، وجود داشته باشد . در طول زمان، بايد زنجيره‏ى امامان، پيوسته باشد و هيچ عصر و زمانى، از آنان خالى نباشد .

درست نيست كه گفته شود: «اين مورد، مانند حكم به شرط موضوع، يا تعليق حكم بر موضوع، مانند هر قضيه‏ى حقيقيه‏ى ديگرى است .» ; زيرا، درست است كه قضيه‏ى حقيقيه، بر اثبات موضوع‏اش دلالت ندارد، بلكه بر فرض تحقق موضوع، حكم، ثابت مى‏شود، اما روايات وارد در اين باب، بر معنايى بيش از اين دلالت دارد . اين روايات، بر ضرورت ارتباط يا معرفت و پذيرش امام از سوى مردمان، به عنوان شرطى براى مسلمان بودن و اين كه اگر چنين نشود، مرگ جاهلى در پيش است، دلالت دارد . اين قضيه، بر وجود امام در هر زمانى، دلالت دارد و به معناى اين نيست كه قضيه‏ى حقيقيه، موضوع‏اش را ثابت نمى‏كند . قضيه‏ى حقيقيه، هميشه، به شرط تحقق موضوع است، اما ما مى‏گوييم، آن چه از روايات مى‏فهميم، استمرار موضوع، يعنى وجود امام حجت در هر زمانى است، كه امرى غير از اثبات موضوع است .

به تعبير ديگر، روايات وارد در اين باب، از سنت‏خداى متعال پرده بر مى‏دارد كه اقتضاى آن، وجود امام عادل - كه خدا، اطاعت‏اش را واجب كرده است، و خروج از پيروى‏اش را اجازه نداده است - . در هر زمانى است‏حكم شرعى وارد در اين روايات، سنت الهى را مى‏نماياند كه وجوب پيروى از امام در هر زمان است .

سنت الهى‏اى كه از اين حكم فهميده مى‏شود، وجود امام در تمامى زمان‏ها است و گرنه چه گونه از انسان مى‏توان خواست كه به هنگام مرگ، در حال طاعت از امام زمان‏اش باشد و پا بند بيعت، و پيرويش باشد، نه اين كه عهد و پيمان‏اش را بشكند يا امام را نشناسد، و اگر از طاعت‏سر باز زند يا بيعت را بشكند يا امام را نشناسد، به مرگ جاهليت مرده است؟ اگر اين نيست، چرا اين اندازه در پاداش و مجازات، سخت‏گيرى شده است؟

واضح است كه حاكمان ستمگر و پيشوايان كفر و آنان كه با خدا و رسول‏اش مى‏جنگند، مصداق امامى كه بر مردم واجب است او را بشناسند و در هر زمان پيروش باشند، نيستند . خداى متعال مى‏فرمايد:

و شما مؤمنان، هرگز نبايد با ستمگران، همدست و دوست‏باشيد و گرنه، آتش كيفر آنان، شما را هم خواهد گرفت . (17)

از رفتار رؤساى مسرف و ستمگر، پيروى نكنيد كه در زمين فساد مى‏كنند و به اصلاح حال خلق نمى‏پردازند . (18)

چه گونه باز مى‏خواهند طاغوت را حكم خود گمارند، در صورتى كه مامور بودند بدان كافر شوند؟ ! (19)

پس از آگاهى از مطلب گذشته، مى‏گوييم، تنها تفسير براى اين روايات، آن است كه اماميه مى‏شناسد و بدان معتقد است; يعنى، پس از در گذشت رسول الله صلى الله عليه و آله، امامت در اهل‏بيت عليهم السلام ادامه داشته و با وفات امام حسن عسكرى عليه السلام، قطع نشده است .

ما، معتقد نيستيم، اطاعتى كه برابر اسلام است و سر باز زدن از آن، مساوى با جاهليت، اطاعت از كسانى است كه خداى متعال به ما فرمان داده با آنان دوست و همدست نباشيم، بلكه بدانان كفر ورزيم .

هر كه اين دسته از روايات را كنار روايات نخست‏بنهد، تطابق و همخوانى روشنى ميان شان مى‏يابد . در حديث ثقلين وارد شده:

«اينان، حجت‏خدا بر بندگان‏اند و تمسك به آنان، واجب است; زيرا، همسنگ و برابر قرآن‏اند و تا وقتى مردم بدانان چنگ زنند، هرگز گمراه نمى‏شوند .»

و در دسته‏ى دوم روايات وارد شده:

«شناخت اينان، جزء دين خدا است و نشناختن شان، گمراهى و جاهليت است .» .

پس حاكمان ستمگر نمى‏توانند مصداق اين دسته از احاديث‏باشند .

حديث «زمين از حجت، خالى نمى‏ماند .» (20)

اين حديث را راويان ثقه و مورد اطمينان اماميه، مانند كلينى و صدوق و ابوجعفر طوسى، از طريق‏هاى بسيار روايت كرده‏اند . كه طبقات مختلف اسناد اين روايت، به حد تواتر مى‏رسد . محمد بن يعقوب كلينى در كتاب «الحجة‏» كافى، بابى به عنوان «الارض لاتخلو من حجة‏» قرار داده است (21) . علامه‏ى مجلسى در بحارالانوار، بابى را با عنوان «الاضطرار الى الحجة و ان الارض لاتخلو من حجة‏» گشوده، و در آن، يكصد و هجده حديث، بدين مضمون ذكر كرده است .

كلينى در كافى، كتاب الحجة، باب «ان الارض لاتخلو من حجة‏» مى‏گويد:

گروهى از اصحاب ما، از احمد بن محمد بن عيسى از محمد بن ابى‏عمير، از حسين بن ابى العلاء گفت: به امام صادق عليه السلام عرض كردم:

«زمين، بى وجود امام خواهد بود؟» . فرمود: «نه!» . گفتم: «دو امام با هم خواهند بود؟» . فرمود: «مگر آن كه يكى [ امامت كند و ديگرى ] ساكت‏باشد .» . (22)

سند اين روايت، صحيح است و در آن ترديدى نيست .

كلينى، از على بن ابراهيم، از پدرش; و وى، از محمد بن ابى عمير، از منصور بن يونس و سعدان بن مسلم، از اسحاق بن عمار، به نقل از امام صادق عليه السلام مى‏گويد:

شنيدم امام فرمود: «زمين، خالى از امام نمى‏ماند .» . (23)

سند اين روايت هم صحيح است .

كلينى، از محمد بن يحيى، به نقل از احمد بن محمد، از على بن حكم، از ربيع بن محمد مسلى، از عبدالله بن سليمان عامرى، از امام صادق عليه السلام روايت مى‏كند كه امام فرمود:

«پيوسته، روى زمين، حجت‏خدا خواهد بود .» . (24)

سند، صحيح است و روايت معتبر، و راويان، موثق .

كلينى، از على بن ابراهيم، از محمد بن عيسى، از يونس، از ابن مسكان، از ابو بصير، به نقل از يكى از آن دو [ امام ] مى‏گويد كه فرمود:

«خداوند، زمين را بدون وجود عالم، رها نكرده است .» . (25)

سند، صحيح است و روايت، معتبر .

كلينى، از حسين بن محمد، از معلى بن محمد، از وشاء، روايت مى‏كند: از امام رضا عليه السلام پرسيدم:

«آيا زمين، بدون امام مى‏ماند؟» . فرمود: «نه!» عرض كردم: ما [ به مردم ] مى‏گوييم: اگر خداى عزوجل، بر بندگان خشم گيرد، زمين باقى نمى‏ماند .» . فرمود: «زمين، باقى نخواهد ماند و در اين صورت، از بين خواهد رفت .» . (26)

سند، صحيح، و روايت، معتبر است .

شريف رضى، از امير مؤمنان عليه السلام در نهج البلاغه مطلبى را نقل مى‏كند كه با بحث ما مرتبط است . امام عليه السلام فرمود: زمين، خالى از حجتى كه براى خدا قيام كند، نمى‏ماند، خواه پيدا و مشهور باشد، خواه ترسان و ناشناس; زيرا، نبايد حجت‏ها و نشانه‏هاى خدا از بين رود . (27)

آن چه گفته شد، نمونه‏اى از روايات بسيارى است كه به حد تواتر مى‏رسد و سند برخى تمام است .

براى كسى كه با سخنان اهل بيت عليهم السلام آشنا است، حجت، اصطلاحى شناخته شده است و اين احاديث نياز به شرح بسيار و دقت و درنگ ندارد و صراحت دارد كه وجود امام، در هر زمانى، ضرورت دارد . براى اين روايات، تفسيرى جز آن چه شيعه‏ى اماميه مى‏شناسد و بدان معتقد است، وجود ندارد; يعنى، امام هست و حيات دارد و غايب است . اگر اين اعتقاد را معتبر ندانيم، تفسيرى براى اين روايات بسيار و در حد تواتر، نخواهيم يافت .

حديث «امامان دوازده گانه‏»

بخارى، در كتاب الاحكام از صحيح‏اش، گزارش مى‏كند كه جابر بن سمره گفت:

شنيدم پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «دوازه امير خواهد بود .» سپس كلمه‏اى فرمود كه نشنيدم . پدرم گفت: پيامبر فرمود: «همگى، از قريش‏اند .» .

مسلم، در كتاب الاماره، باب «الناس تبع لقريش‏» [ مردم پيرو قريش‏اند]، از صحيح‏اش مى‏گويد:

جابر بن سمره گفت: شنيدم پيامبر فرمود: «اگر دوازده مرد بر مردم حكم رانند، پيوسته، كارشان رو به راه خواهد بود .» . سپس پيامبر كلمه‏اى فرمود كه نفهميدم . از پدرم پرسيدم: «رسول الله چه فرمود؟» . گفت: «همگى، از قريش اند .» . (28)

مسلم، در صحيح، در همان كتاب، همان باب، از جابر بن سمره گزارش مى‏كند كه شنيدم رسول الله صلى الله عليه و آله فرمود:

«با دوازده خليفه، اسلام، پيوسته، عزت‏مند خواهد ماند .» . سپس كلمه‏اى فرمود كه نفهميدم . به پدرم گفتم: «چه فرمود؟» . گفت: «همگى، از قريش‏اند .» . (29)

مسلم، در كتاب الاماره، باب «الناس تبع . . .» از صحيح‏اش، از جابر بن سمره نقل مى‏كند: همراه پدرم، بر پيامبر وارد شدم و شنيدم كه فرمود: «كار امت، رو به راه نخواهد شد، مگر دوازده خليفه ميان شان باشند .» . سپس سخنى فرمود كه نشنيدم و به پدرم گفتم: «چه فرمود؟» . گفت: «همگى، از قريش‏اند .» . (30)

ترمذى، در كتاب الفتن، باب «ما جاء في الخلفاء» از سنن‏اش، به نقل از جابر بن سمره مى‏گويد: رسول الله صلى الله عليه و آله فرمود:

«پس از من، دوازده امير خواهد بود .» .

راوى، در دنباله آورده است:

«ابو عيسى مى‏گويد: اين حديث، صحيح است .» (31) .

ابو داوود در سنن، به نقل از جابر بن سمره مى‏گويد:

شنيدم رسول الله صلى الله عليه و آله فرمود: «با دوازده خليفه، اين دين، پيوسته، عزت‏مند خواهد بود .» . مردم، تكبير بر آوردند و فرياد زدند . سپس كلمه‏اى فرمود كه نفهميدم . به پدرم گفتم: «پدر! چه فرمود؟» گفت: «همه، از قريش‏اند .» . (32)

حاكم، در كتاب «معرفة الصحابه‏» از مستدرك‏اش، به نقل از جابر مى‏گويد: نزد رسول‏الله صلى الله عليه و آله بودم و شنيدم فرمود:

«با وجود دوازده خليفه، تكليف و وضع امت، پيوسته آشكار است .» .

احمد بن حنبل، در مسند مى‏گويد:

«اين حديث را، جابر، از سى و چهار طريق، روايت مى‏كند .» . (33)

ابو عوانه، اين حديث را در مسندش آورده است . (34)

ابن كثير، در البداية و النهاية (ج 6/ص 248) و طبرانى در المعجم الكبير (ص 94 و 97) والمناوى در كنوز الحقائق (ص 208) و سيوطى در تاريخ الخلفاء (ص 61) و عسقلانى در فتح الباري (ج 13/ص 179) و بخارى در التاريخ الكبير (ج 2/ص 158) و خطيب در تاريخ بغداد (ج 14/ص 353) والعينى در شرح البخارى (ج 24/ص 281) و حافظ حسكانى در شواهد التنزيل (ج 1/ص 455) و قسطلانى در ارشاد الساري (ج 10/ص 328) و . . . حديث مزبور را آورده‏اند .

محدثان اماميه، از طريق‏هاى بسيار زياد كه به تواتر مى‏رسد، سند حديث را بيان كرده‏اند . در ميان آن‏ها، سندهاى صحيحى است كه قابل ترديد نيست .

شيخ حر عاملى، در جلد دوم از كتاب ارزش‏مند اثبات الهداة، نهصد و بيست و هفت روايت‏با مضمونى نزديك به هم در امامت دوازده امام آورده كه در بسيارى، به گونه‏اى صريح و روشن، شمار دوازده‏تن و نام امامان نيز آمده است . برخى از اسناد روايات، صحيح و بى اشكال است و بى هيچ عيبى، به حد تواتر مى‏رسد .

از جمله‏ى آن‏ها، نود و پنج روايت در كافى كلينى،

پنجاه و سه حديث در عيون الاخبار صدوق،

بيست و دو حديث در معانى الاخبار صدوق،

نود و دو روايت در كمال الدين صدوق،

بيست و دو روايت در امالى صدوق،

هجده حديث در الغيبة شيخ ابوجعفر طوسى،

يازده روايت در مصباح المتهجد طوسى را آورده است .

ما، هيچ وجه معقولى براى ترديد در روايتى كه محدثان معتبر از نهصد و بيست و هفت طريق روايت كرده‏اند، نمى‏بينم .

چند نكته درباره‏ى اين حديث

1- ترديدى نيست كه حديث «اثنا عشر خليفة‏» از رسول الله صلى الله عليه و آله است كه شيعه و سنى از طرق بسيار، آن را روايت كرده‏اند . روايت‏بخارى و مسلم - از اهل سنت - و كلينى و صدوق و شيخ طوسى - از شيعه - ما را از ديگر راويان اين حديث، بى نياز مى‏كند .

2- اين احاديث، آشكارا مى‏گويد، امامان ذكر شده در روايت، بر حق‏اند و از شمار پيشوايان ستم و بيداد، مانند معاويه، يزيد، وليد، متوكل، . . . نيستند .

3- شمارشان، دوازده تن است، به تعداد نقيبان بنى اسراييل . خداى بلند مرتبه مى‏فرمايد:

«خدا، از بنى اسراييل عهد گرفت، و دوازده بزرگ، ميان آنان برانگيختيم [ كه پيشواى هر نسلى باشند . ]» . (35)

4- زمانى، بى وجود آنان نخواهد بود .

براى تمامى اين احاديث، مصداق و تطبيقى جز امامان دوازده گانه - كه آخرين آنان، امام دوازدهم، مهدى منتظر عليه السلام است - و نزد شيعه‏ى اماميه‏ى اثنا عشريه شناخته شده‏اند، سراغ نداريم .

اگر زحمت و مشقتى را كه علمايى مانند سيوطى متحمل شده‏اند تا دوازده امير پس از رسول الله صلى الله عليه و آله را مرتب كنند، ببينيم، قلب‏مان مطمئن خواهد شد كه مقصود رسول‏الله صلى الله عليه و آله جز امامان دوازده‏گانه‏ى اهل بيت عليهم السلام نيست .

بر توجيهى كه سيوطى براى اين روايت آورده، محمود ابو ريه، حاشيه‏ى خوبى زده است:

«خدا بيامرزد آن كسى را كه بگويد، سيوطى، [ با اين توجيه‏اش ] مانند كسى است كه شبانه براى جمع آورى هيزم برود [ كه هر خس و خارى را كورمال و با دست زخمى گرد آورد ] !» . (36)

آن چه بر شمرديم، چهار دسته روايت‏بود كه از لحاظ سند و دلالت، قابل ترديد نيست . اگر اين احاديث را به هم ضميمه كنيم، مصداقى حقيقى و دقيق، جز آن چه شيعه‏ى اماميه‏ى اثنا عشريه مى‏شناسد، ندارد .

آنانى كه مسئله‏ى غيبت و انتظار را نمى‏پذيرند، نمى‏توانند عقيده و نظر خود را مصداق اين احاديث‏بدانند; چرا كه در بسيارى زمان‏ها و در مرحله‏هاى بلندى از تاريخ، زنجيره‏ى امامت، بنابر همه‏ى مبانى و آرا، جز عقيده‏ى اماميه‏ى اثنا عشريه، گسسته شده است و حتى اگر تكلفى را كه سيوطى براى ترتيب دادن دوازده امام كشيده شده است، بپذيريم، باز دسته‏ى نخست و دوم و سوم احاديث، با واقعيت تاريخ اسلامى همخوانى ندارد و مصداقى براى اين احاديث پيدا نمى‏كنيم .

اما آنانى كه مسئله‏ى غيبت و انتظار امام را مى‏پذيرند، مانند اسماعيليه، اينان نيز نمى‏توانند تفسيرى درست از اين چهار گونه احاديث نشان دهند; زيرا، اعتقادشان، مطابقت‏با دسته‏ى چهارم، يعنى رواياتى كه صراحت دارد شمار خلفاى رسول الله صلى الله عليه و آله پس از ايشان، دوازده امام يا امير است، ندارد .

پس تطبيق و مصداق اين روايات، در تاريخ اسلام، منحصرا، [ عقيده و ] گفته‏ى شيعه‏ى اماميه است، نه مصداق‏هاى ديگر . اين استدلال، معناى «مطابقت و انحصار» است [ كه در آغاز سخن گفتيم . ]

براى فهم بهتر اين استدلال، به حكمى در باب قضا اشاره مى‏كنيم . اگر يك نفر، مبلغى پول در خانه‏اى بيابد كه جز چند نفر معدود بدان جا رفت و شد ندارند و ديگران وارد نمى‏شوند، و يكى از آن اشخاص، مدعى آن مبلغ شد . اگر كسانى كه بدين خانه رفت و شد دارند، چنين ادعايى نداشته باشند، حتما، قاضى، حكم مى‏كند كه مال را به سبب نبود ادعاى ديگرى، به مدعى بدهند . براى اين حكم بديهى، نياز به بينه يا سوگند يا ديگر راه‏هاى اثبات قضايى نيست . اثبات امامت امامان دوازده‏گانه‏ى اهل بيت، تا حدودى، مانند اين مثال قضايى بديهى است . از اين رو گفتيم، انطباق اين روايات بر امامان دوازده‏گانه‏ى اهل بيت، از جمله دوازدهمين امام غايب و منتظر عليه السلام انطباقى قطعى و ضرورى است و نياز به تلاش علمى بسيار ندارد . براى تشخيص صحيح مصاديق اين تعداد، تنها، بايد نگاهى پيراسته و پاك داشت و از پيشينه و ته مانده‏هاى فكرى و تعصب‏هاى كور، خالى بود . خداوند، ما را از آن تعصب كور، در پناه خود نگه دارد .

گزيده‏ى سخن

سخن را در اين‏باره خلاصه كرده، مى‏گوييم، در برابر ما، دو فرض است:

فرض نخست، درستى عقيده‏ى شيعه‏ى اماميه درباره‏ى امامان اثنا عشر، از جمله حضرت مهدى عليه السلام است .

دومين فرض، نادرستى اين باور است .

طبيعى است، اگر در پرتو چهار دسته احاديث گذشته كه مناقشه در اعتبار آن‏ها، مخالف همه‏ى اصول حديث‏شناختى است، و تكذيب و رد آن‏ها، به معناى انكار رسالت است، به پژوهش و تحقيق درباره‏ى اين دو فرض بپردازيم، به آسانى، تفسيرى واقعى و تاريخى از اين چهار گونه احاديث‏خواهيم فهميد و آن، درستى عقيده‏ى شيعه است .

1) انبياء (21) : 105 .

2) قصص (28) : 5- 6 .

3) انبياء (21) : 105 .

4) قصص (28) : 4 .

5) الصواعق المحرقة، دار الطباعة المحمدية، مصر، ص 149 .

6) من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميتة جاهلية .

7) صحيح مسلم، كتاب الامارة، باب الامر بلزوم الجماعة عند ظهور الفتن، ج 6، ص 22 .

8) صحيح البخارى، كتاب الفتن، باب دوم .

9) مسند احمد، ج 1، ص 416 .

10) مسند الطيالسى، چاپ حيدر آباد، ص 259 .

11) المستدرك حاكم .

12) تلخيص المستدرك، ذهبى، ج 1، ص 77 .

13) مجمع الزوائد، هيتمى، ج 5، ص 218- 225 .

14) بحار الانوار، ج 23، ص 76- 93 .

15) رجال سند، همگى، ثقه‏اند .

16) بحار الانوار، ج 23، ص 90; رجال كشى، ص 266- 267 .

17) هود (11) : 113 .

18) شعراء (26) : 151- 152 .

19) نساء (4) : 60 .

20) لا تخلو الارض من حجة .

21) الكافى، ج 1، ص 178 .

22) همان .

23) همان . سند و تمامى راويان حديث، ثقه‏اند . ابراهيم بن هاشم، پدر على بن ابراهيم است . علامه، در خلاصه، اخذ به روايت‏اش را ترجيح داده است . فرزندش على بن ابراهيم، در تفسير، بسيار از او روايت كرده است . وى در مقدمه‏ى تفسير، ملتزم به روايت از موثقان است . ابن طاووس، هنگام ذكر روايتى از امالى صدوق - كه در سند آن ابراهيم بن هاشم است - مى‏گويد: «تمامى راويان حديث، ثقه‏اند .» .

وى، نخستين كسى است كه حديث كوفيان را در قم پخش كرد و از او پذيرفتند، به رغم آن كه مشهور بود كه قمى‏ها، در پذيرش حديث، بسيار سخت گيرند . فقيهان ما در اخذ روايت وى ترديد نمى‏كنند . آية الله خويى، رحمه الله، مى‏گويد: «در وثاقت ابراهيم بن هشام، شك، روا نيست .» .

24) همان . على بن حكم را فقيهان ما توثيق كرده‏اند; زيرا، در اسناد كتاب تفسير على بن ابراهيم قمي است .

25) همان .

26) همان، ج 1، ص 179 . سند، معتبر و كامل است . حسين بن محمد اشعرى، مورد وثوق شيخ كلينى است . معلى بن محمد، بصرى است . در تفسير قمى گزارش شده كه او، ثقه است . وشاء، حسن بن على بن زياد است . برقى، درباره‏اش مى‏گويد: «در وثاقت‏اش، ترديد، روا نيست .» .

27) نهج البلاغه، حكمت 147 .

28) صحيح مسلم، چاپ دارالفكر، ج 6، ص 3، ح 6، (باب ان الناس تبع لقريش از كتاب الامارة) .

29) همان، ح 8 .

30) همان .

31) سنن الترمذى، ج 4، ص 501، چاپ مصطفى البابى الحلبى .

32) سنن ابى داوود، ج 2، ص 421، چاپ مصطفى البابى الحلبى 1371 .(آغاز كتاب المهدى .)

33) مسند احمد بن حنبل، ج 5، ص 86- 108 .

34) مسند ابى عوانة، ج 4، ص 396 و 398 و 399 .

35) مائده (5) : 12 .

36) اضواء على السنة المحمدية، ص 212، چاپ دارالتاليف، مصر .

/ 1