درآمدی بر استراتژی انتظار (3) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

درآمدی بر استراتژی انتظار (3) - نسخه متنی

اسماعیل شفیعی سروستانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید










درآمدي بر استراتژي انتظار

اسماعيل شفيعي سروستاني

در بررسي هفت غفلت بزرگي كه موجب بروز ناهنجاريهاي بسيار در گستره حيات فرهنگي و مادي مردم اين سرزمين بزرگ اسلامي شده، غفلت از موضوع «مهدويت و امام عصر، عليه‏السلام» در شكل خاص (ونه عام و كلي) به عنوان آخرين و يا در واقع هفتمين غفلت ذكر شد. اين امر به جايگاه بارز اين باور و نقش آن در زمينه‏سازي وضع مطلوب باز مي‏گردد.

به عبارت ديگر، تا كسي متذكر آن موارد شش‏گانه نشود؛ متوجه ضرورت پرداختن جدي و فرهنگي به اين موضوع نخواهد شد. تنها با گذار از غفلتهاي مذكور است كه امكان خروج از وضع نامطلوب فراهم مي‏آيد. در غير اينصورت اين امر در وجه صرفا اعتقادي با چاشني احساس و عاطفه در صورت قرن دو و سه هجري قمري گرفتار مي‏ماند و كاركرد اصلي خود را از دست مي‏دهد. شايد يكي از مشكلات مسلمين و بويژه شيعيان اين بوده كه علي‏رغم در اختيار داشتن امكانات بالقوه و نيروي نهفته در باورهاي خود بدليل غفلت از وجوه فرهنگي و مدني مورد نياز در گستره حيات تاريخي خود قادر به بهره‏گيري از آنهمه امكان نبوده‏اند.

بي‏شك نمي‏بايست فرض را بر اين گذاشت كه همه كساني كه به نوعي در قالبهاي گوناگون امثال تشكيل مراسم مداحي، برگزاري مجالس جشن و سرور و يا امثال اينها متذكر نام امام عصر، عليه‏السلام‏اند، متذكر همه غفلتها و راههاي علاج نيز هستند. چنانكه نمي‏توان تصور داشت با رونق بخشيدن به جشنهاي نيمه شعبان و ساختن انواع و اقسام برنامه‏هاي تلويزيوني مي‏توان ره بجايي برد، اينهمه در جاي خود پسنديده و ضروريست اما جايگزين موضوع مورد بحث و مبتلا به در شكل كلان نمي‏شود.

بسياري از مردم نيمه شعبان را با نقل و شيريني سپري مي‏سازند، چنانكه جمع كثيري از نويسندگان در شرح فلسفه غيبت و بيان ويژگيهاي نواب خاص و عام كتاب و رساله نگاشته‏اند، اما بايد متوجه اين نكته بود كه اينهمه براي خروج از بن‏بست و انفعال در شكل كلان و فراگير كافي نيست، چنانكه عموم اين آثار به هيچ روي قادر به هدايت خوانندگان از طريق طرح موضوع مهدويت و خارج ساختن آنها از بن‏بست غربزدگي و تاريخ و تمدن غربي نيستند. آيا هيچ پنداشته‏ايم نحوه سير

وضع مطلوب وضع موجود

چرا بسياري از طراحان موضوع «مهدويت» طي همه سالهاي گذشته از طريق تربيت جوانان (به شيوه علم‏آموختگان فرنگي) خود ناخواسته مقوم نظام آموزشي و تثبيت نظام اجتماعي و فرهنگي مغرب زمين در ميان كشورهاي اسلامي بوده‏اند؟ شايد بتوان يكي از دلايل واماندگي مسلمين را (هنگامي كه شديدا نيازمند «تجديد حيات فرهنگي» بودند) در همين دانست، آنان قادر به استفاده از نيروي نهفته در ميان باورها و تاريخ خود نبودند و در گيرودار با صورتها به صورت‏بندي مشغول آمدند چنانكه نتوانستند از طريق طرح «نظريه‏هاي كلي» افقهاي دوردست را فراروي مردم بگشايند.

اين سخن بازگوكننده اهميت و ضرورت ترسيم جغرافياي مقصد و مأوايي است كه مي‏بايست به سمت آن رفت و يا جماعت بسياري را بدان سوي رهنمون شد.

هيچ به «معني مرگ» انديشيده‏ايد؟
درباره مرگ بسيار گفته و شنيده و از مناظر مختلف بدان نگريسته‏ايم.

«مرگ» در عبارتي لطيف «معني بخشنده» به زندگي است. چنانكه هر كس حسب دريافت و تعبيري كه از مرگ در ذهن و قلب دارد و آن را وجدان كرده به زندگي مي‏انديشد.

آنكه مرگ را عين سياهي و پايان همه چيز مي‏پندارد، به نحوي به زندگي مي‏پرازد و آن را معنا مي‏كند و بعكس آنكه مرگ را چون راز سربمهر مي‏شناسد و با دريافتي ژرف از آن بعنوان پلي براي گذار و رسيدن به عالم روشنايي و حيات ابدي ياد مي‏كند به نحو ديگري زندگي را معنا مي‏كند. گويا «مقصد» نحوه رفتن و بودن را معلوم مي‏سازد.

چگونه مي‏توان جماعت مردمان را به سوي مقصدي برد اما هيچگونه تصوير و ترسيم روشني از آن ترسيم نكرد؟ و يا چگونه مي‏توان درباره راه رفتن و اسباب بردن انديشيد در حالي كه مقصد در هاله‏اي از ابهام و تاريكي فرو رفته است؟ طي دو سه قرن اخير، همه اقوامي كه بدون ترسيم دقيق جغرافياي «مقصد و مأواي مطلوب» سعي در ساختن زندگي كرده‏اند علي‏رغم شعارها به سوي مقصدي شتافته‏اند كه از آن بيزاري مي‏جستند. اين واقعه باعث بوده تا بتدريج اين گمان بدل به باوري فراگير و عمومي شود كه: «سير در ميان فرهنگ و تمدن غربي و گذر از مراتب و منازل آن امري محتوم و ناگزير است».

دريافتي كه شرنگ انفعال و واماندگي را چنان در كام ملتهاي شرقي و مسلمان ريخته كه همه همّ خود را مصروف جذب تمام عيار عناصر فرهنگي و مدني غربي ساخته‏اند.

همواره سه موضوع مهم مي‏بايست در دستور كار همه كساني باشد كه بعنوان مصلح، آزاديبخش، ناجي و... درباره سرنوشت يك قوم اخذ تصميم مي‏كنند:

1ـ شناسايي وضع موجود
2ـ ترسيم وضع مطلوب
3ـ ترسيم نحوه سير از وضع موجود به وضع مطلوب
نشناختن همه جانبه «وضع موجود» رهزن عقل مي‏شود. به آن مي‏ماند كه پزشكي بدون شناسايي حال بيمار و نوع مرض او نسخه تجويز نمايد. اين موضوع به همان اندازه اهميت دارد كه نحوه استفاده از دارو و آگاهي از كميت و كيفيت موادي كه مصرف مي‏شود.

با توجه به «فلسفه تاريخ شيعه» و درك و دريافت آنان از انجام جهان، غفلت از امام عصر، عليه‏السلام، و موضوع ظهور به منزله تأييد فلسفه جعلي وبر ساخته فلاسفه و علماي علم‏الاجتماع غربي است. و به عبارت ساده‏تر؛ ترديد در همه اقوال و آيات رسيده كتاب آسماني و ائمه معصومين، عليهم‏السلام، است.

جاي اين پرسش باقي است كه چرا علي‏رغم وضوح و آشكاري دستورالعملها و پيش‏بيني‏هاي متقن دانسته يا نادانسته درباره‏اش غفلت كرده‏ايم؟ بي‏گمان خداوند هيچ قومي را ناگزير به پيمودن طريق تجربه شده اقوام عاصي و دورمانده از هدايت الهي نساخته كه در اين صورت موضوع ارسال رسل، قيامت و معاد و سؤال و جواب موضوعاتي لغو و بيهوده و عاري از حكمت حضرت باري‏تعالي به نظر مي‏رسند.

اگر اين فرض ساده، كه ائمه هدي درباره‏اش بسيار گفته‏اند: «در آخرالزمان خشكسالي و قحطي فراگير همه سرزمينها را در برمي‏گيرد» در دستور كار متوليان امر كشاورزي سرزمينهاي اسلامي قرار مي‏گرفت در طراحي برنامه‏هاي خود چه موضوعاتي را براي حراست از مسلمين و شيعيان از بلاي اين عصر در اولويت قرار مي‏دادند؟ كشاورزي؟ صنعت؟ يا صنايع مرتبط با كشاورزي؟
اين مسأله به بي‏توجهي مسلمين و معلمان آنان به پتانسيل قوي باورهاي ديني و ضعف آنان در كشف لايه‏هاي تودرتوي آن دستورالعملهاي حكمت‏آميز برمي‏گردد. اگر چه طي سالهاي متمادي درباره اهميت اين آثار و اقوال سخن بسيار گفته شده و به انحاء مختلف در تمجيد و تقديس آن، كتاب و روزنامه منتشر شده است، اما هيچگاه به نحو شايسته براي خارج ساختن آن دريافتها از اجمال و جاري ساختن آن در عرصه تاريخ اقدام نكرده‏ايم. در حالي كه همه امكان براي اين امر و درافكندن طرحي نو فراهم بود. اما، تعلل و انفعال نه تنها بسياري از فرصتها را از ما گرفت بلكه زمينه بروز نوعي يأس عمومي را نيز فراهم نمود تا آنجا كه بسياري از ناكارآمد بودن دين در عرصه حيات مدني و فرهنگي مردم داد سخن دادند. و از همين نقطه تيرهاي زهرآگين به سوي دريافت ديني روانه شد.

البته سخن آنان كه دم از ناكارآمد بودن دين در اين عصر زدند خيلي هم بيراه نبود زيرا، آنچه كه از آن به عنوان نظام اجتماعي، اقتصادي و سياسي ياد مي‏كردند و اميد اصلاح امور را از آن مي‏طلبيدند در اساس با مباني ديني در تعارض بود و به آن مي‏مانست كه كسي طالب پرتقالي با طعم و رنگ سيب باشد.

اصالت دادن به آنچه كه محصول تفكر و فرهنگ غيرديني است چاره‏اي جز ترك دين و دل‏بستن به نظام معلول و بيمار غربي باقي نمي‏گذارد.

«طرح نو» نيازمند بازپرسي جدي از وضع موجود بود و اما، تلاش مسلمين عموما مصروف مسلمان كردن موجودي بوده كه در ذات خود شيطاني است. سخن ناتمام بخش اول (چهار حركت) به همين موضوع برمي‏گردد.

سفينه انقلاب اسلامي به مدد اولين منبع سوخت از پايگاه 57 برخاست و تا مدار 59 صعود كرد و پيش از آنكه بر مداري ثابت و ساكن به انتظار سقوط و افول بماند به مدد منبع سوخت دوم تا مدار 68 صعود نمود. اينهمه مدارهاي ابتدايي و مقدماتي بودند و سفينه تا گذر از جوي كه مي‏توانست او را از سياهيها و پليديها عبور دهد، نيازمند منبع سوخت سوم بود، زيرا توان آن دو منبع براي عروج به مدار مطمئن و شايسته كافي نبود.

چرخش سفينه بر مدار 68 بطور ثابت بسياري از انتظارات را برآورده نساخت و بتدريج بروز نوعي خستگي را سبب شد. بويژه در اين مدار سفينه جماعت جواني را با خود داشت كه هيچ اطلاع روشن و تجربه شده‏اي از پايگاه 57، مدار 59 و بالاخره مدار 68 نداشتند.

از اين نكته نبايد غافل بود كه جماعتي ساز بازگشت به مدارهاي قبلي و حتي پايگاه اوليه را كوك مي‏كردند و خامان راه نرفته را نيز ترغيب و تشويق مي‏كردند.

تبليغ و تأييد مكرر مدارهاي طي شده نيز بصورت طبيعي عاري از انرژي لازم براي صعود و يا حتي ماندن در مدار 68 بودند، زيرا بيش از هر چيز عاري از خاصيت آرماني و انگيزه‏هاي سزاوار بود. ما نياز به طي دو سه قرن اخير، همه اقوامي كه بدون ترسيم دقيق جغرافياي «مقصد و مأواي مطلوب» سعي در ساختن زندگي كرده‏اند علي‏رغم شعارها به سوي مقصدي شتافته‏اند كه از آن بيزاري مي‏جستند.

با توجه به «فلسفه تاريخ شيعه» و درك و دريافت آنان از انجام جهان، غفلت از امام عصر، عليه‏السلام، و موضوع ظهور به منزله تأييد فلسفه جعلي وبر ساخته فلاسفه و علماي علم‏الاجتماع غربي است.

اصالت دادن به آنچه كه محصول تفكر و فرهنگ غيرديني است چاره‏اي جز ترك دين و دل‏بستن به نظام معلول و بيمار غربي باقي نمي‏گذارد.

منبع سوخت سوم داشتيم، يك طرح آرماني ويژه در نسبت با نقاط عطفي كه طي شده بود، آرماني جاذب جوانان، تئوري ديگري براي سازماندهي همه قوا، همه امكانات و همه عوامل انساني، اما با ويژگيهايي خاص خود، اين ويژگيها را در موارد زير مي‏توان خلاصه كرد:

1ـ رويكردي جدي و قوي به آينده داشته باشد؛
2ـ ريشه در مافي‏الضمير عموم مردم و جوانان داشته باشد؛
3ـ خاصيت فرهنگ‏سازي داشته باشد؛
4ـ خاصيت برانگيزاننده و شورآفرين داشته باشد؛
5ـ از خاستگاه شيعي و روحيه قومي ايراني برخوردار باشد؛
6ـ ريشه در تاريخ اين ديار و ساكنان آن داشته باشد؛
7ـ الگو و نمونه‏اي عيني داشته باشد؛
8ـ ملموس و واقعي جلوه نمايد و جامع باشد.

اينهمه ويژگيهاي آرماني تحرك‏آفرين را نشان مي‏دهد كه طرح درست آن (با توجه به همه غفلتهايي كه مي‏بايست جبران شوند) مي‏توانست چونان مخزن سوختي مطمئن سفينه را از مدار 68 عبور دهد.

اما اولين ويژگي:

همه تلاش مبلغين فرهنگ و تمدن غربي مصروف آنست تا با اسطوره‏زدايي (به معني طرد هر نوع دريافت فراتاريخي) از عالم و دريافتهاي بشري از يكسو و «تضعيف روحيه آرمانگرايي»، انسان را در گستره خاك و تمنيات صرفا خاكي گرفتار آورند تا با پذيرش فرهنگ جهاني (غربي) و تن دادن به تمدن ويژه آن تابع چشم و گوش بسته آن فرهنگ و تمدن شود. از همين رو دائما در تبليغات خود اعلام مي‏دارند «عصر آرمانگرايي و دريافتهاي ماورايي گذشته».

رد اين نگاه چندان نيازمند استدلال نيست. روح آدمي همواره متمايل به كمال است و در جستجوي سرزميني مطلوب مهياي هر نوع ستيز. اين مشخصه در دوران جواني بيش از پيش خود را مي‏نماياند.

جوان در جستجوي آرماني جذاب همراه با رويكردي نو به آينده همه توان خود را تقديم مي‏دارد. زيرا اين تمنا وي را در گذر از وضع موجود و رسيدن به وضع مطلوب ياري مي‏دهد.

اگر چه براي نسل پيشين «پيروزي بر طاغوت» و يا «غلبه بر خصم» بعنوان آرمان و آرزويي جذاب خود را نمودار مي‏ساخت اما با سپري شدن آن ايام و گذر سفينه از مدار 57 و 68 آرمانهاي مذكور مبدل به واقعيتي ملموس آنهم در گيرودار با واقعيتهاي سياسي و اجتماعي شدند. از همين رو بشدت آسيب‏پذير نيز گشتند.

متذكر اين نكته مي‏شوم كه آنچه مي‏بايست فراروي جوانان قرار مي‏گرفت قبل از هر چيز الزاما مي‏بايست از اين ويژگي يعني (رويكرد به آينده) برخوردار باشد.

اما ويژگي دوم:

طي دهه شصت همه چيز مهياي طرح و پذيرش موضوعي نو بود و جوانان نيز مستعد سير در مسيري كه روي به آينده داشت. اما تنها نظريه‏اي مي‏توانست همه‏گير و موج‏آفرين شود كه در «مافي‏الضمير» ريشه داشته باشد.

تمنيات بسياري برانگيزاننده‏اند از جمله آنچه كه نفسانيت آدمي طالب آن مي‏شود اما، صرف نظر از نيازهاي برساخته و كاذب تنها برخي امور ذاتي وجود آدمي‏اند و به عنوان عنصر مشترك همگان را دربرمي‏گيرند.

چنانكه «انتظار» ذاتي وجود آدمي است و ريشه در مافي‏الضمير همه بندگان دارد و از آن به عنوان «امر مشترك» مي‏توان ياد كرد. از همين روست كه متذكر شدم تنها پيشنهادي مي‏توانست و مي‏تواند اقبال عمومي از سوي جوانان و مردم را در برداشته باشد كه هر كس براحتي پس از مراجعه به خود مؤيد آن شود و بصورت طبيعي و بدور از هر گونه غرضي نسبت بدان عكس‏العملي مثبت نشان دهد.

شايد بتوان يكي از وجوه ممتاز اسلام را نسبت به همه مكاتب، مسالك و ايدئولوژيها در اين دانست كه همه آنچه را كه اعلام مي‏كند و يا برحذر مي‏دارد ريشه در مافي‏الضمير آدمي دارد. بواقع عقل و قلب آدمي پذيراي آن است.

اگر چه هواجس نفساني نيز برانگيزاننده‏اند اما، بدليل نسبتشان با تيرگي و پليدي داراي عمري كوتاه همراه با نوعي دلزدگي و نفرت روحاني‏اند.

ويژگي سومِ آنچه كه بدان نيازمند بوديم تا از مرتبه سوم از تاريخ انقلاب اسلامي گذر كنيم «خاصيت فرهنگ‏سازي» بود. بواقع پيشنهاد ما چنانچه عاري از اين خاصيت باشد پس از چندي عموم مردم را كه بصورت طبيعي سر در پي يافتن «ادبي براي زيستن و بودن» هستند پس مي‏زند.

همه كساني كه طي هشت سال نبرد سري به جبهه‏ها زدند دريافتند كه ميدانهاي نبرد، بسان جزيره‏ايست با ساكناني متفاوت، صاحب اخلاق خاص خود، مناسك و مرامي متمايز، ادبي ممتاز و عاري از هر گونه دورويي، نفاق، دنيامداري و رذايل. اينهمه «فرهنگ جبهه» را تشكيل مي‏داد. چنانكه در هواي آن داستانهايي از قهرمانيها، غزلواره‏هايي از دوستي و مهر خلق شد، سرودهايي كه بصورت طبيعي حاضران در آن ساحت را دگرگون مي‏ساخت چنانكه وقتي ساكنان آن جزيره به ميان شهرها بازمي‏گشتند احساس دوري و غربت مي‏كردند.

هيچ به رفتار، پوشش، زبان و خواسته‏هاي بروبچه‏هاي آن دوران توجه كرده‏ايد؟ جبهه‏ها زباني ديگر را خلق كرده بود.

عموم جوانان مستعد پذيرفته شدن در يك گروه، همرنگ شدن با آن و متمايز شناخته شدن هستند. اين خاصيت (فرهنگ‏سازي)، مي‏تواند يك عقيده آرماني را از ساحت نظري و فكري صرف خارج ساخته و در صورت اخلاق، مناسك و اعمال متجلي سازد و جبهه‏اي عمومي پيدا كند.

بسياري از خواص از اينكه مردم به حرفها و سخنانشان دل نمي‏بندند گلايه دارند. آنان از اين نكته غافلند كه مباحث كلي نظري مخصوص كلاس درس‏اند و تنها وقتي آن مباحث از ساحت خاص خود فرود آيند و از طريق زبان و ادب و ذوق همه‏فهم شوند در ميان شهر و ديار جاري مي‏شوند.

مي‏بايست متذكر اين نكته بود كه هيچ بخشنامه و قانوني، هيچ زور و ضربي قادر به ساخت يك فرهنگ نيست، اين امر مي‏بايست بصورت طبيعي، آرام و بتدريج صورت گيرد و همواره انگيزه‏هاي قومي و آرمانهاي بزرگ (به شرط داشتن ويژگيهايي كه برشمرديم) قادر به ايجاد يك دگرگوني همه‏گير هستند.

اين امر بصورت طبيعي ويژگي چهارم يعني «شورآفرين بودن و برانگيزندگي» را در پي دارد.

هيچ به عبارات منظوم قافيه‏پردازان مزدبگير دقت كرده‏ايد؟ ابيات منظوم آنان علي‏رغم صلابت عبارات و درستي قافيه و رديف و وزن دل آدمي را مي‏زنند، از دور تصنعي بودن را فرياد مي‏زنند و بعكس، شيون مادران فرزند مرده صد مرتبه دلنشين‏تر هستند.

بسياري از خواص از اينكه مردم به حرفها و سخنانشان دل نمي‏بندند گلايه دارند. آنان از اين نكته غافلند كه مباحث كلي نظري مخصوص كلاس درس‏اند و تنها وقتي آن مباحث از ساحت خاص خود فرود آيند و از طريق زبان و ادب و ذوق همه‏فهم شوند در ميان شهر و ديار جاري مي‏شوند.

ايرانيان با مشاهده خصال جوانمردي در امامان خانواده نبي‏اكرم، عليهم‏السلام، پذيراي تام و تمامش شدند و اگر جز اين بود شمشيرو تازيانه هيچ ترك و تازي نمي‏توانست براي مدتي كوتاه آنان را به زير يوغ بياورد تا چه رسد كه از آنان بخواهد كه با دل و جان هست و نيست خود را فدا كند.

آدمي هر آنچه را در خانه دل جاي دهد مي‏ستايد، پاس مي‏دارد، به پايش مي‏نشيند و قرباني مي‏دهد. برايش نغمه مي‏سرايد.

اگر شعارهاي سالهاي اوليه انقلاب و سروده‏هاي مردمي آن عصر را به خاطر آوريد مي‏بينيد جملگي برخاسته از دل و ضمير صاف مردمانند چنانكه نوحه‏ها و مداحيهاي دوران جنگ و شبهاي نبرد نيز از همين ويژگي برخوردارند. حيف كه هيچگاه بدرستي «موسيقي جنگ مورد ارزيابي دقيق قرار نگرفت و ساماني درخور نيافت». اينها يادگار سالهاي شور و هيجان و دلدادگي طبيعي مردمند. و تنها آرمانهاي بلند و عاري از دستورالعملهاي دولتي مي‏توانند احياگر شور و هيجان عمومي باشند. اين شور مردم را از ميانه فراز و نشيبها عبور مي‏دهد و وادارشان مي‏سازد كه چشم را بر سختيها و كاستيها ببندند و بعكس، زندگي عاري از شور و مردم فارغ از شوق در گيرودار فراز و نشيبها سر در لاك فرو برده و منافع فردي خود را جلب و حراست مي‏نمايند.

آرمان شورآفرين، فرهنگ‏ساز است، موسيقي ويژه خود را خلق مي‏كند، ادب خود را بارز مي‏سازد و زبان و ادب سزاوار و شايسته خود را منتشر مي‏كند.

پنجمين ويژگي براي آنچه كه از آن بعنوان مخزن سوم سوخت سفينه مورد نظر ياد شده برخورداري از خاستگاه شيعي است. ممكن است در بدو امر اين تصور بوجود آيد كه نگارنده حسب علقه خود به شيعه اماميه اين نكته را متذكر شده اما چنين نيست. شايد اگر اين عبارت را با عبارت «خاستگاه ايرانيان اصيل» عوض مي‏كردم در منظورم هيچ تغييري بوجود نمي‏آمد. عموم شيعيان پيرو مكتب ولايت ائمه هدي و علي‏بن ابي‏طالب، عليه‏السلام‏اند. در واقع آنان پيرو مكتب جوانمردي، شجاعت، فتوت، سخاوت و رادمردي‏اند. همه آنچه كه در فرزندان امام علي، عليه‏السلام، چون خوني جاري بود، همه صفات و خصال مرداني است كه در سرتاسر آثار و منابع ايراني ستوده شده تا جايي كه به عنوان اخلاق و روحيه عمومي ايرانيان قابل شناسايي‏اند.

شاهنامه‏ها قبل از اثر حكيم طوسي آينه اين مرامند و پس از آن از شاهنامه فردوسي تا آثار عطار و نظامي گنجوي و از آنجا تا شاعرانه‏هاي حافظ و سعدي ادامه مي‏يابند.

گاه متذكر اين نكته بوده‏ام كه از اين جماعت نه مردمي راهب و گوشه‏نشين مي‏توان ساخت و نه ملحدي لامذهب و عصيانگري جاني. همه آنچه در داستانهاي حماسي و پهلواني آمده در طول تاريخ تجربه شده چنانكه حافظ شيرازي به تمامي معنا آن را در هيأت «رندي» آشكار ساخته است.

پهلوانان نام‏آور شاهنامه از كاوه و فريدون گرفته تا سهراب و سياوش و رستم جملگي عياران قصه‏هاي عاميانه‏اند. سمك عياري كه جامه عياري پوشيده، رندان عالم‏سوز، سربداران خراسان، لوطي‏هاي زورخانه‏ها و بالاخره عباس ميرزا و همه شهسواران ميدانهاي نبرد هشت ساله ايران و عراق.

بي‏شك همين صفات و خصال موجب بوده تا اين قوم اسلام را و بلافاصله پيروي از اهل‏بيت و نبي‏اكرم، صلّي‏اللّه‏عليه‏وآله، را پذيرا شود، بر آستان جوانمردي چون علي، عليه‏السلام، سر بسايد و مهر حسين‏بن علي، عليه‏السلام، را در دل جاي دهد. چنانكه همين امروز علي‏رغم همه ابتلائات روا و ناروا بياد شهيدان كربلا بر سر و رو مي‏زند، به كوچه و خيابان مي‏ريزد و هر زمان ديگري هم كه بوي صفا به مشامش برسد از جا برمي‏خيزد.

از همين رو بود كه عرض كردم تنها چيزي اين قوم را برمي‏انگيزد كه ريشه در خاستگاه شيعه و روحيه قومي ايراني داشته باشد.

ايرانيان با مشاهده خصال جوانمردي در امامان خانواده نبي‏اكرم، عليهم‏السلام، پذيراي تام و تمامش شدند و اگر جز اين بود شمشيرو تازيانه هيچ ترك و تازي نمي‏توانست براي مدتي كوتاه آنان را به زير يوغ بياورد تا چه رسد كه از آنان بخواهد كه با دل و جان هست و نيست خود را فدا كند.

اين امر مربوط به ويژگيهاي فرهنگي و اخلاقي است اما جز اين مي‏بايست آرمان و انديشه پيشنهادي ريشه در تاريخ اين ديار و ساكنان آن نيز داشته باشد.

جماعت بسياري از خيل روشنفكران همواره از عموم و عوام مردم گلايه و شكايت سر مي‏دهند كه چرا آنان را پذيرا نيستند و با آنان همدلي و همنوايي نمي‏كنند. از همان سالهاي اوليه ظهور جريان روشنفكري و ساير ايدئولوژيهاي منشعب از امانيسم و ماترياليسم، علي‏رغم تلاش و تبليغ روشنفكران چپ و راست (سياسي) هيچگاه اين جريان مبدل به خواست عمومي مردم ايران نشد. چنانكه ادبيات و موسيقي روشنفكرانه اگر چه صورتي بومي به خود گرفت اما اقبال عمومي را به دست نياورد. علت اين امر به ندانستن و بي‏سوادي باز نمي‏گردد، مشكل اين جريان ريشه نداشتن در تاريخ اين سرزمين است.

طي هفت، هشت سال اخير هم اگر چه ديگر بار همين جريان در پوشش تمايلات روشنفكرانه با پسوند اسلامي ظهور كرده و حتي جماعتي از روحانيون نيز طلايه‏دار آنند اما، گويي يك حس مشترك، يك بوي ويژه اجازه نمي‏دهد كه عموم مردم كوچه و بازار پذيرايش شوند بهمان سان كه ماركسيسم هيچ موفقيتي طي 70، 80 سال در ايران كسب نكرد.

صحبت از نيازهاي مشترك (امر معاش) و حتي دفاع از آن شرط كافي براي جلب اعتماد و نظر عموم مردم ايران و برانگيختن آنها نيست. آنان همواره در پي آنند تا رد و نشان هر مرام و مسلكي را در بنياد تاريخ گذشته خود بيابند چه اين بن‏مايه تاريخي به نوعي انعكاس روحيه عمومي آنان نيز هست. گويا نگاه به گذشته و تجربه آباء و اجداد بدانها مي‏فهماند كه طرح و سخن پيشنهادي مي‏تواند با تمناي دروني و تمايلات عاطفي آنان سازگاري داشته باشد يا نه؟
هيچ به اين موضوع انديشيده‏ايد كه چرا ساكنين اين سرزمين هيچگاه ملحد، بت‏پرست و كافر نبوده‏اند؟
همه تاريخ گذشته و همه آثار مانده از دوران بي‏زمان و مكان اساطيري مؤيد اين مطلب است. اين موضوع درباره اقوام اروپايي، آسيايي، آمريكايي و حتي اعراب ساكن سرزمين اسلامي صادق نيست، بهمان سان كه در سابقه و لاحقه نبي‏اكرم، صلّي‏اللّه‏عليه‏وآله، و اجداد كرام ايشان هيچ نشاني از بت‏پرستي ملاحظه نمي‏شود.

هفتمين مشخصه هر پيشنهاد مطلوب ـ در صورتيكه مخاطب آن عموم مردم باشند ـ داشتن نمونه و الگويي عيني، ملموس و موجود است.

هيچ گاه مردم را در خلاء و در عالم خيال و رؤيا نمي‏توان برانگيخت، تحريك احساس و شور در آنها نيز پس از چندي رنگ مي‏بازد و موجب بروز بي‏اعتمادي و نفرت آنان مي‏شود.

نمونه‏ها چونان چراغي راه را مي‏نمايانند، گردنه‏ها و عقبه‏ها را هيچ گاه مردم را در خلاء و در عالم خيال و رؤيا نمي‏توان برانگيخت، تحريك احساس و شور در آنها نيز پس از چندي رنگ مي‏بازد و موجب بروز بي‏اعتمادي و نفرت آنان مي‏شود.

بسياري از طرحها، سخنها و پيشنهادهاي ما بيش از آنكه رويكردي به آينده داشته باشند به گذشته چشم مي‏دوختند، به مدارهاي طي شده و زيرين، بسياري از آنچه پيشنهاد مي‏كرديم استعداد شورآفريني و فرهنگ‏سازي خود را از دست داده بودند
جلوه‏گر مي‏كنند، انگيزه حركت مي‏آفرينند و بالاخره يك آرمان را واقعي، ملموس و ممكن نشان مي‏دهند.

اين نمونه‏ها در وقت افتادن و خستگي دوباره از جاي جستن را ممكن مي‏سازند چنانكه بازو در بازوي آنان مي‏توان تا بي‏نهايت رفت. آنها در عين داشتن كمال، نيل به كمال را در وجهه‏اي عمومي و عام شدني اعلام مي‏كنند و علي‏رغم حضور در ساحتي والا در ميان مردم و با آنان مي‏زيند و فراز و نشيبها را با آنان طي مي‏كنند. حضور ملموس و محسوس نمونه‏ها بر فرش زمين باعث گشوده شدن راهها و معبرها مي‏شود. دستگيري كه به دليل وسعت وجودي همه خلل و فُرج را مسدود مي‏سازند و در هيچ موضوعي و پيشامدي پاسخ «نمي‏دانم» نمي‏دهند. شايد از همين روست كه آخرين ويژگي را در جامعيت و واقعي بودن يك آرمان و پيشنهاد اعلام داشتم.

همه الگوهاي پيشنهادي از مشكل بزرگي رنج مي‏برند؛ عدم جامعيت.

وقتي جريان روشنفكري دين را از سياست جدا مي‏كند، معترف به آن است كه به بخشي از نيازها و يا تمنيات طبيعي آدمي كاري ندارد، نمي‏شناسدش، پاسخ روشني برايش ندارد و از اينرو رهايش مي‏كند. وقتي كمونيسم و سوسياليسم به جهان مادي مي‏پردازد و قلم نفي بر عالم روحاني و ملكوتي مي‏كشد استعداد مرگ و نيستي را در خود مي‏پرورد.

مرگ سرنوشت محتوم همه طرحهايي است كه تنها به بخشي از وجود آدمي توجه مي‏كنند.

چگونه مي‏توان به بخش حيوي و جسمي آدمي پرداخت اما از نفس او و همه آنچه را كه بارز مي‏سازد و همه قواي پنهان و آشكارش غافل ماند، بهمان سان كه نمي‏توان از روح نهفته در سينه آدمي غفلت كرد و تعلق خاطر او را به عالم امر و ساحت ملكوت به فراموشي سپرد.

اگر آدمي را يافتيد كه قادر به ترك تام و تمام جسم و يا نفس خود باشد، مي‏توانيد اميدوار باشيد الگوهاي پيشنهادي يك‏وجهي و يك‏ساحتي هم مي‏توانند دوام و بقا آورند و مطلوب واقع شوند. حضور آدمي در عرصه خاك، انعكاس حضور موجودي است چند ساحتي. موجود غريبي كه در هر يك از ساحتها وجهي از خود را بارز مي‏سازد و از هيچكدام هم براي هميشه نمي‏تواند غفلت كند. از همين روست كه او سر در پي سخن و طرحي مي‏گذارد كه جامعيت را در عين ملموس بودن دستورالعملهايش درك كند و پذيرايش شود.

و اما بعد! بسياري از سالهاي پس از جنگ را از كيسه خورديم، از گذشته دم زديم، مدال ايام ماضي را بر كنار سينه زديم و همه آنچه را كه براي خودمان «آرمان» بود با انواع و اقسام وسايل تبليغي و... جلو چشم نوجوانان و جواناني كه با ما و بهمراه ما سالهاي انقلاب و جنگ را تجربه نكرده و قادر به درك مدارهاي 57، 59 و 68 نبودند آراستيم و آرام و بي‏خيال بر مدار 68 به چرخش درآمديم و غافل از آنچه كه خواه ناخواه پيش مي‏آمد. سكون (كه در خود همه تباهي را داشت) و يا استحاله در جرياني كه بيگانه بود اما با استفاده از خلاء و فضاي موجود خود را نمودار مي‏ساخت. عشق و تعصب نيز موجب بود تا كمتر تاب نقد و ارزيابي آنچه را كه پشت سر نهاده بوديم بياوريم. اما، نسل دوم بي‏عشق و تعصب و بي‏آرمان محو تماشاي پدران خويش بود و همه آنچه را كه برايش مي‏خواندند مي‏شنيد، بي‏آنكه بداند با خودش، با دلش و همه آنچه كه در صورت طبيعي تمنا مي‏كرد چه كند. بهمان سان كه نمي‏دانست جماعتي چگونه در كمين وضع انفعالي اويند تا همه داشته‏هايش را بربايند.

همه تلاشها براي تزريق آنچه كه در رگهاي خود ما جاري بود به آنان چندان اثر مطلوب نداشت. بسياري از طرحها، سخنها و پيشنهادهاي ما بيش از آنكه رويكردي به آينده داشته باشند به گذشته چشم مي‏دوختند، به مدارهاي طي شده و زيرين، بسياري از آنچه پيشنهاد مي‏كرديم استعداد شورآفريني و فرهنگ‏سازي خود را از دست داده بودند، طرحهاي وارداتي من درآوردي چون توسعه اقتصادي نيز بي‏ريشه، بي‏تاريخ و ناقص بودند و نسبتي با حال و روز سفينه‏اي كه در مدار 68 گرفتار آمده بود نداشت. تلاشهاي همراه با بدفهمي و كج‏فهمي ما براي الگوسازي از قهرمانان ورزشي ره به بيراهه مي‏برد و بر ناهنجاريها مي‏افزود.

از اين نكته غافل بوديم كه اين سفينه سوختي ديگر مي‏طلبيد با مختصات و ويژگيهايي خاص. چيزي كه بايد از آن هشت ويژگي كه شمردم برخوردار مي‏بود.

نگارنده بعنوان يك معلم، يك منتقد فرهنگي و كسي كه با كندوكاو در تاريخ دويست ساله اخير سعي در بازشناسي جريان غربزدگي مسلمين و از جمله ايرانيان دارد همواره متذكر اين نكته بوده كه جرياني در پيش است؛ جرياني كه اگر شناخته نشود چون مهاجمي از همه خلل و فرج پيش مي‏آيد. اما هيهات! كو گوش شنوا؟ همه گيرنده‏ها روي فركانسهاي غنيمت‏گيري، منصب‏طلبي و بي‏خيالي متمركز شده بود، از همين رو داد و فرياد جمعي كه خبر از فرارسيدن سيل فرهنگ ليبراليستي، نگرش سكولاريستي، تجديدنظرطلبان دنياطلب كه همه عالم را از عينك غربي مي‏نگريستند، ره بجايي نبرد و بعكس، جماعتي خاصتر از ما در تلاش پيگير سعي در منطبق ساختن همه موازين شرعي و اخلاق اسلامي و معتقدات ديني با احكام و اصول تفكر و فرهنگ غربي كردند. از هر كتاب روايتي يافتند و دكترين توسعه اقتصادي را عين اسلام ناب محمدي به خورد خلق عالم دادند.

آنان را هفت غفلت اساسي گرفته بود و رهايشان نمي‏كرد چنانكه امروز هم بدين درد مبتلائيم.

جاي يك پرسش باقي بود:

آيا مسلمين و بويژه شيعيان رها شده به حال خودند و بي‏يار و دستگير؟!

آيا فرو غلتيدن در گرداب سكولاريزم و مدرنيته فرنگي سرنوشت محتوم آنانست؟!

آيا موجبيتي كه برخي اهل قلم از آن دم مي‏زنند جدي و ناگزير است؟!

كدام عنصر از عناصر اعتقادي و فرهنگي اسلام مي‏تواند رهگشا باشد؟
ما تصوير روشن از آينده ترسيم نكرديم. ما از مقصدي كه مي‏بايست بدان رسيد، از مداري فراتر از 68 تصويري ارايه نكرديم. ما طرحي نو با همه ويژگيهاي خاص خود و چفت با فرهنگ مذهبي و ديني نياز داشتيم.

ما از گفتگوي جدي و فرهنگي (و نه احساسي و عاطفي) درباره امام عصر، عليه‏السلام، غافل شده بوديم.

ما ناگزير به تدوين يك «استراتژي كلان» بوديم، با همه ويژگيهاي هشت‏گانه. ان‏شاءالله
ادامه دارد



























/ 1