استراتژی انتظار (5) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

استراتژی انتظار (5) - نسخه متنی

اسماعیل شفیعی سروستانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید










درآمدي بر استراتژي انتظار (5)

عهد معهود

اسماعيل شفيعي سروستاني

آنچه در نمودار قبل ـ كه به بياني ضمن پرده‏برداري از فلسفه تاريخ ويژه شيعه، جايگاه هر يك از فرهنگها و تمدنها را در ادوار مختلف نشان مي‏داد ـ پنهان بود؛ عهد و پيمان قلبي ابناي آدم است كه در هر عصري موجب بروز و ظهور تحولاتي فرهنگي و مادي در عرصه زمين گشته است.

«عهد» باطن همه اعمال و اقوال فردي و جمعي است؛ حتي اگر بر پهنه هيچ كاغذ و يا عهدنامه‏اي نيامده باشد. بي‏عهد هيچ حادثه‏اي اتفاق نمي‏افتد. هيچ حركت بزرگي به وجود نمي‏آيد. آدمي مي‏تواند «عهد ببندد» به همان سان كه مي‏تواند «عهد بگسلد»؛ يعني اختيار، اين امكان را براي او فراهم آورده است.

هر يك از فرهنگها و تمدنهاي سترگ نيز صورت بيروني «عهد»ي خاصند كه با مطالعه جدي (و نه سرسري كه موجب بروز غفلت و يا شيفتگي شود) در آن فرهنگ و يا تمدن كشف مي‏شوند و ماهيت و باطن آن فرهنگ يا تمدن را نشان مي‏دهند.

«عهد» نقطه فصل يا فصل‏الخطاب حيات فردي و جمعي مردم در پهنه خاك است و از همين جاست كه مي‏توان به راز تعالي و اوج گرفتن يا زمينگير شدن بسياري از اقوام پي برد.

اگر به آنچه در جهان پيرامون ما مي‏گذرد و حتي آنچه درباره عوالم ناپيدا و پنهان گفته شده بنگريم، بحقيقت درخواهيم يافت كه از روز ازل و اول همه چيز با «عهد» آغاز شده است. زندگي و حركت آدمي بر پهنه خاك بي‏عهد فاقد معني است. اما اينكه با چه چيز و يا چه كسي عهد منعقد شده سخني است ديگر. رفت و آمد نسلها و سرزندگي دوباره طبيعت نيز خود انعكاس عهدي است كه نو مي‏شود. تجديد عهد با اسم «حيّ»، زندگي دوباره را در رگ طبيعت جاري مي‏سازد. همان كه فقدانش موجب پژمردگي و افسردگي و انجماد مي‏شود.

طبيعت در بهار عهد تازه مي‏گرداند و نشاط مثل خوني گرم و تازه در رگ زمين و گياه و جانور مي‏دود تا سرزندگي و شادابي موجب برخورداري همگان از خوان گسترده زمين شود؛ گويا جملگي ريزه‏خوار اين تجديد عهدند.

در داستان آفرينش، مبتني بر آنچه كه با زبان شاعرانه و رمزگونه از ميان متون ديني و روايي به ما رسيده، لزوم بستن عهد و ميثاق بوضوح ذكر شده است. چنانكه در قرآن آمده است:

پروردگار تو از پشت آدم فرزندانشان را بيرون آورد و آنان را بر خودشان گواه گرفت. و پرسيد: آيا من پروردگارتان نيستم؟ گفتند: آري.1
اين عهد و ميثاق در نزد اهل معرفت به «ميثاق فطرة» مشهور است و خداوند واسپس خلقت آدم، عليه‏السلام، از همه فرزندان او كه تا روز قيامت متولد مي‏شوند (در عالم ذر) عهدي گرفته تا معترف شوند كه خالقشان يكتا خداوندگار هستي است.

وقتي زراره از امام محمد باقر، عليه‏السلام، درباره اين آيه سؤال مي‏كند حضرت مي‏فرمايند:

از پشت آدم نژادش را تا روز قيامت درآورد و مانند مورچگان خارج شدند. سپس [خداوند] خود را به آنها معرفي كرد و وانمود، و اگر چنين نمي‏كرد هيچ كس پروردگارش را نمي‏شناخت.

رسول خدا، صلّي‏اللّه‏عليه‏وآله، مي‏فرمايد:

نوزاد بر همين فطرت متولد مي‏شود يعني خداي عزّوجل را خالق خود مي‏داند.2
اهل معرفت اين ميثاق را «عهد امامت» مي‏شناسند، پيماني ازلي براي بندگان در تحمل بار امانت، چنانكه حافظ مي‏فرمايد:

قرعه فال به نام من ديوانه زدند آسمان بار امانت نتوانست كشيد
اين عهد ازلي چنانكه فرمود: «ألم أعهد إليكم يا بني آدم3
ألست بربّكم قالوا بلي.4
و حافظ نيز مي‏فرمايد:




  • گر سالكي به عهد امانت وفا كند
    حقّا كزين غمان برسد مژده امان



  • حقّا كزين غمان برسد مژده امان
    حقّا كزين غمان برسد مژده امان



مولوي نيز اشاره‏اي لطيف به همين ميثاق دارد:




  • امانتهاي چون جان را چه كردي؟
    سبك روحي مرغان را چه كردي
    چرا كاهل شدي در عشق بازي



  • كجا شد عهد و پيمان را چه كردي
    چرا كاهل شدي در عشق بازي
    چرا كاهل شدي در عشق بازي



خواجه عبدالله انصاري در «كشف‏الاسرار» به همين موضوع اشاره دارد:

روز اول در عهد ازل قصه‏اي رفت ميان جان و دل. نه آدم و حوا بود، نه آب و گل. حق بود حاضر و حقيقت حاصل.5
در بسياري از روايات مسلم وارد شده از سوي ائمه معصومين، عليهم‏السلام، مذكور است كه خداوند در عالم ميثاق از آدم، عليه‏السلام، و همه بندگان و مخلوقات بعد از آدم درباره وحدانيت خود، نبوت نبي‏اكرم، صلّي‏اللّه‏عليه‏وآله، و ولايت علي، عليه‏السلام، و اهل‏بيتش پيمان گرفت. چنانكه از قول حضرت امام محمد باقر، عليه‏السلام، آمده است كه:

خداوند پس از اقرار گرفتن از بندگان درباره خداي عزّوجلّ: آنها را به اقرار به پيغمبران دعوت كرد. برخي اقرار كردند و برخي انكار ورزيدند. آنگاه به ولايت ما دعوتشان فرمود.6
و شايد از همين روست كه در لسان ائمه معصومين، «ولايت» به عنوان ركن پنجم از اركان دين اعلام شده است.

امام محمد باقر، عليه‏السلام، فرمود:

اسلام روي پنج پايه نهاده شده:

نماز و زكات و روزه و حج و ولايت و چنانكه براي ولايت [در روز غدير خم يا در عالم ميثاق] فرياد زده شده براي هيچ چيز ديگر فرياد زده نشد.7
زراره مي‏گويد به حضرت امام محمد باقر، عليه‏السلام، عرض كردم كداميك از اينها برتر است؟ فرمود:

ولايت برتر است؛ زيرا ولايت كليد آنهاست و شخص والي دليل و راهنماي آنهاست.8
و فرمودند:

اگر مردي شبها را به عبادت بپا خيزد و روزها را روزه دارد و تمام اموالش را صدقه دهد و در تمام دوران عمرش به حج رود و امر ولايت ولي خدا را نشناسد تا از او پيروي كند؛ براي او ثواب خداي عزّوجلّ حقي نيست و او از اهل ايمان نباشد.9
فرزندان آدم، عليه‏السلام، جملگي بر اين عهد و ميثاق متعهد شدند كه ولايت محمدبن عبدالله، صلّي‏اللّه‏عليه‏وآله، و واليان منتخب پس از او را پاس دارند تا از جمله رستگاران باشند.




  • كرد ملك سجده بر آدم خاكي تبار
    نام محمد چو زو بر سر ايوان عرش



  • نام محمد چو زو بر سر ايوان عرش
    نام محمد چو زو بر سر ايوان عرش



اقرار به ولايت آدم، عليه‏السلام، را در مقام قرب جنت ساكن ساخت و پيامد آن تكليفي آشكار شد كه متضمن حضور در بهشت قرب بود.

«عهد» يك سوي اين ماجرا بود و پاسداري از آن سوي ديگر؛ گويي آدمي پاي بر عرصه نهاده بود كه بار سنگيني و طاقت‏فرساي «پاسداري از عهد» را به سرمنزل مقصود برساند، تا در زمره ابرار پاي در بهشت قرب و حضور نهد و شاهد انعام و زيباييهاي اين پاسداري امانت باشد؛ چنانكه در قرآن آمده است:

همانا ما عرضه داشتيم امانت را به آسمانها و زمين و كوهها، اما آنان از پذيرش سر باز زدند و انسان آن را حمل كرد.

إنّا عرضنا الأمانة علي السموات و الأرض و الجبال فأبين أن يحملنها و أشفقن منها و حملها الإنسان.10
عهد ازلي آدم، عليه‏السلام، و فرزندان او تا ابدالاباد، ميثاقي فطري و تنيده در جان شد تا چونان خون در رگهاي آنها جاري باشد به همان سان كه همه آنچه در صورت اعمال آدمي بدان مكلف شد خود تذكاري مستمر بود تا هماره فرزندان آدم جايگاه و مقام خويش را در نسبت به ذات حضرت باري، عالم ملك و برگزيدگان درخور و شايسته‏اش بدانند و با درك سنتهاي لايتغير خداوند خود را از در افتادن در واديهاي پرخطر و هولناك دوري و حرمان و هلاكت رهايي بخشند. از همان زمان بود كه گوئيا آدمي به اجمال همه آنچه را كه بايد بداند دانست:

1ـ خداوندگار هستي از سوي آدم و ذريه او را به اجمال داناي بسياري از حقايق ساخت:

و علّم آدم الأسماء كلّها.11
از همينجا همه انبيا تنها متذكراني بودند كه علم و عهد فراموش شده را متذكر مي‏شدند و نه آنكه خالق و مبدع آنهمه بودند. اين فرستادگان بشير و نذير بودند كه به حكم خداوند در ميان همه امتها حضور داشتند:

و إن من أمّة إلاّ خلا فيها نذير.12
هيچ امتي نبود جز اينكه بيم‏دهنده‏اي از ميان آنها بود.

2ـ آدم، عليه‏السلام، و همه آنچه را بر او وارد آمد چونان نمونه‏اي ازلي فراروي انسان قرار دارد تا امكان درك و دريافت همه آنچه كه او را به مهلكه درمي‏اندازد برايش فراهم نمايد.13
3ـ همه بودن و نبودنش را در گرو «عهدي» نهاد كه مي‏توانست سرنوشت او را در همه برهه‏هاي حيات در گستره خاك تعيين كند. از همينجاست كه همه آنچه كه از بدو خلقت آشكار شده، همه فرهنگ و تمدنهايي كه آمده و رفته‏اند، همه تباهيها و زيباييهاي مخلوقات آدمي، همه شكوه و همه ذلتها، همه و همه تابع عهدبستنها و عهدگسستنهاي نسلهاي پي در پي آدمي در عرصه خاك است.

همه منابع و متون ديني و اقوال بزرگان دين حكايت از اين دارد كه آدم، عليه‏السلام، نه تنها از طريق دريافت و درك حضوري و شهودي ناظر و متذكر حقيقت هستي و مبدأ آفرينش شد؛ بلكه اين درك به اجمال در صفحه و لوح قلب و روح او چنان حك شد كه مي‏توانست در هر زمان و بي‏مدد هيچ معلمي، تنها با نگاهي پيراسته از غرض به عوالم پيرامون، پي به گوهرهاي گرانبهايي برد كه حاصل آنها بود. اگر چه خالق او از روي لطف، معلماني را از ميان فرزندان آدمي مبعوث ساخت تا متذكر مخلوقاتي شوند كه داغ نسيان و غفلت را با خود داشتند و از همين رو او را «انسان»؛ انس گيرنده مستعد نسيان و فراموشي ناميد.

درباره داستان خلقت آدم، عليه‏السلام، و آنچه كه بر او گذشته از امام رضا، عليه‏السلام، روايتي بلند منقول است:

... آدم پس از آنكه اكرام داشته شد و مسجود ملائك گشت و پاي در جنت نهاد در نفس خود پرسيد: آيا خداوند بشري برتر از من را خلق كرده است؟ خداوند تبارك و تعالي او ندا داد كه: اي آدم! سر خود را بلند كن و بر ساق عرش بنگر!

آدم سر بلند كرد، مكتوبي را بر عرش ديد كه بر آن نوشته بود: «لااله‏الاّاللّه، محمد رسول‏الله، علي‏بن‏ابي‏طالب أميرالمؤمنين، و زوجه فاطمه سيدة النّساء العالمين و الحسن و الحسين سيدا شباب أهل الجنّة» آدم، عليه‏السلام، گفت: يا رب اينان كيانند؟ خداوند گفت:

از فرزندان تواند و از تو و همه مخلوق من برترند كه اگر آنان نبودند ترا و جنت و نار و آسمان و زمين را خلق نمي‏كردم. هشدار كه با چشم حسد بر آنها ننگري كه از جوارم دور خواهي شد. آدم با چشم حسد بر آنها نگريست و در دل تمنّاي جايگاه آنان كرد. پس شيطان بر او چيره شد تا آن هنگام كه از درختي خورد كه نهي شده بود. چنانكه بر حوا مسلط شد. آنگاه كه با چشم حسد بر جايگاه حضرت فاطمه نگريست. او هم از درختي كه نهي شده بود، خورد. پس هر دو رانده شدند از جنت و بر پهنه زمين هبوط كردند.14
آدمي براي قبول امانت خلق و براي حراست از عهد خداوندي برگزيده نشده بود و آنهمه تجهيز و نفخه روح و تعليم اسماء و اكرام خداوندي كه در حق آدم، عليه‏السلام، بيان شده تا آنجا كه فرمود:

«فتبارك اللّه أحسن الخالقين»15 جز براي قبول مأموريتي بزرگ و يگانه نبود.

آدمي يگانه موجودي بود كه همه قواي لازم را براي انجام مأموريت محوله داشت. اما انجام آنهمه در گرو بستن «عهد» بود. تضميني قلبي كه موجب ارتباط آدمي با خداوند تبارك و تعالي بود و گسست آن موجب دوري و حرمان مي‏شد.

اگر چه آدم، عليه‏السلام، خود مصطفي و برگزيده بود اما تا نيل به مقام «لولاك»16 چنانكه در مقام حضرت نبي‏اكرم، صلّي‏اللّه‏عليه‏وآله، گفته شده بود و مقيم شدن در كوي «قاب قوسين أو أدني»17 فاصله‏اي بس دراز بود.

آنچه آدم، عليه‏السلام، بر ساق عرش مي‏ديد، مكتوب بلندي بود كه او را متذكر وجهي از حقيقت عهد مي‏ساخت. عهد و ميثاق خداوند درباره ولايت كساني كه در حقشان خطاب «لولاك» آمده بود و او در آستان حضرت رب جليل شاهد نام برگزيدگاني شد كه به اراده حق از حيث رتبه برتر و رفيع‏تر بودند و شايسته بلامنازع خلافت الهي بر عرصه خاك. چنانكه از امام جعفر صادق، عليه‏السلام، منقول است كه خداوند پس از آنكه آدم و حوا را متذكر منزلت حضرت ختمي‏مرتبت و اهل‏بيت، عليهم‏السلام، نمود به آنان فرمود:

هؤلاء خزنة علمي و أمنائي علي سرّي، إيّا كما أن تنظرا بعين الحسد.18
همانا اينان خزانه علم من و امناي اسرار منند. هشدار كه به چشم حسد بر آنها ننگري.

در واقع آدم، عليه‏السلام، از سويي مجذوب خويش شد و پيش از آنكه در حضرت رب‏الارباب و عهدي كه بر آن مكلف شده بود بنگرد، در خود نگريست و از ديگر سو به جاي عرض ادب خالصانه (در نسبت با عهدي كه داشت) و گردن نهادن بر آستان بي‏نياز با چشم حسد بر مقام كساني نگريست كه نامشان را بر مكتوب عرش ديده بود و سلوك آدم، عليه‏السلام، از همين جا آغاز مي‏شود. اگر چه در اول قدم او به دام حسد مي‏افتد اما گوئيا گذر از حسد لازمه آغاز سلوك و همراه اول انسان در سلوك است.

آدم، عليه‏السلام، قبل از آنكه شكار شيطان شود، صيد خودبيني خود شد و در نتيجه قدرت عاقبت‏بيني و درك عهدي كه بسته بود از وي سلب گرديد و بدينگونه راه آغاز شد. شيطان كه خود بر مقام آدم، عليه‏السلام، حسد ورزيده و براي فريفتن او به عزّت پروردگار سوگند خورده بود19 مهيا شد تا كار را تمام كند.

در روايت بلندي از امام جعفر صادق، عليه‏السلام، نقل است كه فرمودند:

آنگاه كه خداوند تبارك و تعالي خلق كرد ارواح را قبل از اجساد (هزار سال قبل‏تر) پس قرار داد ارواح محمد و علي و فاطمه و حسن و حسين و ائمه بعد از آنها را عالي‏تر و شريفتر از همه ارواح و پس از آن عرضه داشت آن را بر آسمانها و زمين و كوهها و اعلام داشت اينان دوستان من، اولياي من، حجج من بر خلقم و ائمه آفريدگانم هستند كه از هر چه خلق كرده‏ام دوست داشتني‏ترند و براي آنها و دوستدارانشان خلق كردم جنت را و همانا جهنم را براي مخالفان آنان خلق كردم... ابا كردند آسمانها و زمين و كوهها از حمل اين امانت تا آنكه آدم و زوجه او حوا در جنت سكني گزيدند.20
گويا همه رفتن و همه كشيدن بار امانت الهي و همه تعهد در پانهادن بر خود خلاصه مي‏شد. خواه اين پانهادن در هنگامه رويارويي با مقام عاليترين مخلوق حضرت خداوندي يعني محمد، صلّي‏اللّه‏عليه‏وآله، و اهل‏بيتش، عليهم‏السلام، باشد و خواه در ترك تمناي خود در وقت مواجهه با درختي كه از نزديك شدن بدان نهي شده بودند.

ترك اولي آدم و حوا را بر آن داشت تا در سيري طبيعي مهياي ورود به سرزمين ابتلا، سرزمين كينه و بغض و هواجس و غفلت؛ يعني زمين شوند.




  • جوان بد، جوان وار برداشت گام
    يكي آز پيشه يكي كينه ساز
    برفتند هر دو به راه دراز



  • گهي نام جست اندر آن گاه كام
    برفتند هر دو به راه دراز
    برفتند هر دو به راه دراز



فردوسي

شيطان نيز با سنگ عتاب از درگاه رانده شد.

تمكين نفس، تسليم شيطان را آورد، بي‏آنكه آدم خود وقوف بر آن داشته باشد و هر چه بسا كه گاه شهوت چنان كار را در چشم آدمي مي‏آرايد كه همان دم كه بر «فرش الشيطان» نشسته گمان كند كه بر «عرش الرحمان» غنوده است.

هبوط بر خاك صاعقه‏اي بود كه به يكباره بر جان آدم فرود آمد و او را متذكر عهد گسسته بهشت و منزلت از دست‏رفته (قرب الهي) ساخت. اما كو راه نجات؟
«ندامت» منزل اول بود براي راه يافتن به حرم و مقرب شدن در محضر حضرت خداوندي. «ندامت» چشمه لطف را به جوش آورد و جبرئيل، عليه‏السلام، بر او فرود آمد و گفت:

اي آدم ترا چه شده كه مي‏گريي؟ گفت: چرا نگريم؟ خداوند مرا از جوار خود دور ساخت و بر خاك دنيا هبوط داد. (جبرئيل كه خود پيك حضرت رب‏الارباب بود راه بازگشت را بدو نماياند) گفت: توبه كن! آدم گفت: چگونه؟ جبرئيل او را به قبله‏اي فرود آمده از آسمان (كعبه) در صحن زميني فراخ (مسجدالحرام) رهنمون ساخت تا آدم، عليه‏السلام، ديگر بار روي به سوي حرم آورد شايد كه مقرب شود و خود تعليمش داد تا تضرع و اعلام كند. «سبحانك اللّهمّ و بحمدك لا إله إلاّ أنت عملت سوءً و ظلمت نفسي و اعترفت بذنبي فاغفرلي إنّك أنت الغفور الرحيم...»21
اما اعراض از كرده و تبري از جرم رفته كافي نبود و او ناگزير به تجديد عهد و ميثاق فراموش شده بود. از همينجا كلماتي بدو القاء شد كه او را ضمن متذكر ساختن به عهد، مهياي پذيرفته شدن مي‏ساخت.

فتلقّي آدم من ربّه كلمات فتاب عليه.22
پس دريافت آدم از پروردگارش سخناني كه توبه‏اش پذيرفت.

اگر چه القاء اين كلمات كه در لسان و زبان ائمه معصومين، عليهم‏السلام، آمده نوعي تمنا و قسم به دوست داشتني‏ترين آفريده‏ها نزد خداوند است؛ اما در خود سرّي نيز نهفته دارد. «رجعت» و بازگشت بر سر عهد پيشين.

پس گفت:

أللّهمّ إنّا نسألك بحقّ الأكرمين عليك: محمد و علي و فاطمة و الحسن و الحسين و الائمة إلاّ تبت علينا و رحمتنا.

خدايا از تو مي‏خواهم بحق گرامي‏ترين‏ها نزد تو يعني محمد و علي و فاطمه و حسن و حسين و ائمه كه توبه‏ام را پذيرا شوي و بر من رحمت آوري.

بايد دانست اين كلمات هم كليد مشكل‏گشاست و هم راه. به عبارت ديگر توبه خود بازگشت به طريقي است كه فراموش شده است.

چنانكه بازگشت صادقانه در طريق صلاح به صورت طبيعي موجب پذيرفته شدن نيز مي‏گردد:

يا آدم أنا الله الكريم، خلقت الخير قبل الشّر و خلقت رحمتي قبل غضبي.23
چنانكه پيش از اين ذكر شد آدم، عليه‏السلام، رويارو با دو امر مهم است. عرض عبوديت و بندگي در پيشگاه خداوند يكتا و عهدي كه وي را در نسبت با آن مبدأ حفظ مي‏كند. در واقع «عهد» واسپس حقيقتي است كه او را متذكر ساخته‏اند و از آنجا كه اين تذكر را شهود كرده بنا به خواست و نيتي مبدل به «ميثاق فطري» شده، واقعه‏اي كه خلقت آدم، عليه‏السلام، در ميان همه فرزندان و ذريه او تا ابدالاباد مي‏ماند.

خداوند خود ذاكري است كه وي را متذكر پاسداري از عهد مي‏سازد و با واسطه جبرئيل چونان نبي و معلمي او را بر حراست از آن عهد تأكيد مي‏ورزد.

اين «عهد» و پاسداري از آن، آدم، عليه‏السلام، را در مسيري قرار مي‏دهد كه همسو با ساير پديده‏ها در قدري معين رو به كمال و هدايت حركت كند. سنتي كه به صورت قانوني لايتغير و ماندگار، متضمن ماندن آدمي در طريق «رشد» است و بعكس گسست عهد به صورت طبيعي او را مستوجب پذيرش دوري از حريم قدس و بهشت حضور مي‏سازد؛ چنانكه دوري آدم، عليه‏السلام، از بهشت نتيجه طبيعي نقض عهد بود.

واسپس آدم و تجربه تلخي كه چونان نمونه‏اي ازلي تا به ابد بر پهنه هستي مي‏ماند، فرزندان او مواجه با دو امر مهم شدند:

در واقع آدم، خود، نمونه‏اي ماندگار شد تا پس از او همه فرزندانش متذكر همه سنتها باشند. حقيقت هستي ثابت بود، مبدأ فيض و خالق باري كه همه چيز در تحت عملكرد و پادشاهي وي بود و طريق خير و شر و «رشد» و «غيّ» را نمودار مي‏ساخت.

اگر چه اين حقيقت را در صبحگاه آفرينش، همه فرزندان آدم تا ابد شاهد بودند و به سبب همراهي روح حضرت خداوندي (و نفخت فيه من روحي) نيز آن را وجداني درك مي‏كردند؛ اما انبيا و اوليا را خداوند حجتي قرار داده تا ضمن متذكر ساختن آدمي در سراشيبي غفلت طريق حراست از ميثاق و تجديد عهد را بدو بنمايانند. از همين روست كه عرض مي‏كنم بعد از آدم، عليه‏السلام، جملگي مردمان مواجه با مثلث هدايت شدند.24
نمونه ازلي در خود همه سنتها را منعكس مي‏ساخت. هماني كه در همه كتب آسماني ذكر شد و حتي چونان افسانه‏اي نسل به نسل در ميان فرزندان آدمي دهان به دهان گشت. ليكن به دليل غفلت وجه اصلي آن پوشيده ماند.

در نمونه ازلي (قصه آدم و حوا) آشكار شده كه نتيجه طبيعي ترك ميثاق رانده شدن و مستعد شدن براي در افتادن در دام ابليس است و روي كردن به خوي استكباري و خودكامگي و بحران. چنانكه با لطافتي تمام طريق رجعت نيز نمودار شده؛ يعني كندن جامه‏هاي منيّت از تن، روي آوردن به حريم امن، اقرار به خطا و «تجديد عهد».

تجديد عهد و ترك عهد ناروا دو رويه يك سكه‏اند. بدون ترك عهد ناروا امكان تجديد عهد فراهم نمي‏آيد؛ چنانكه بدون تجديد عهد، از عهد ناروا نمي‏توان گذشت. دو امري كه به هيچ روي با هم جمع نمي‏شوند. دو امر مهمي كه در همه ساحتهاي حيات آدمي نمودار مي‏شوند. (در ساحت معرفتي و اعتقادي، در ساحت فرهنگي و اخلاقي و بالاخره در ساحت علمي) چه سير در پهنه خاك و زيست در عرصه زمين آدمي را مواجه با سه وجه مهم از حيات مي‏سازد.

آدم، عليه‏السلام، خود نمونه ازلي شد. اگر چه بعد از هبوط خود نيز «حجتي» آشكار بود تا همه ابناي خود را متذكر پاسداري از عهد نمايد و راه فلاح را بدانها نشان دهد. چنانكه بصراحت در قرآن كريم آمده است:

ما اتيكم الرسول فخذوه و ما نهيكم عنه فانتهوا.25
آنچه را رسول حق دستور داده بگيريد و هر چه نهي كرده واگذاريد.

و در جاي ديگر فرمود:

من يطع الرّسول فقد اطاع الله و من تولّي فما أرسلناك عليهم حفيظا.26
هر كه اطاعت كند رسول خدا را اطاعت كرده و هر كه مخالفت كند كيفرش با خداست.

«عهد» با حجت خداوند و انبياي عظام او و نگهداري آن متضمن نگهداري «عهد» و ميثاق الهي شد. چنانكه به سبب تجديد عهد انبيا طريق هدايت را پس از آدم، عليه‏السلام، مستمر ساخت. هر يك از انبيا عهده‏دار امر تجديد عهد بندگان شدند تا امر هدايت از فرزندان آدمي دور نشود و ضلالت در ميانشان جاري نگردد.

هيهات كه جمع اندكي پاسدار عهد شدند و بقيه با غفلت از عهد باعث بروز و ظهور انواع و اقسام نحله‏ها و فرقه‏ها و فرهنگها گرديدند. جرياني كه (مطابق آنچه پيش از اين ذكر آن رفت) موجب بروز فرهنگها و تمدنها به موازات جريان الهي شد و باب تفرق و تشتت و بالاخره بحران و ظلم و ناامني را بر فرزندان آدمي گشود.

داستان بعثت انبياي الهي، داستان تجديد عهد و استمرار آن در ميان همه فرق و ملل است؛ چنانكه اين تجديد عهد را در ميان همه اعمال و مناسك آنها نيز مي‏توان يافت.

تا آنكه هدايت و نبوت به نبي‏اكرم، صلّي‏اللّه‏عليه‏وآله، رسيد و پس از ايشان اوصيا و اولياي معصوم متكفل امر ولايت مردم شدند.

روايتي از امام باقر، عليه‏السلام، منقول است كه مي‏فرمايند:

واجبات خدا يكي پس از ديگري نازل مي‏شد و امر ولايت آخرين آنها بود كه خداوند عزّوجلّ اين آيه را نازل فرمود: «امروز دين شما را كامل كردم و نعمتم را بر شما تمام نمودم»27 خدا بعد از اين واجبي را بر شما نازل نكرد. واجبات را براي شما كامل كرده است.28
اين امر (امر ولايت) در روز جمعه و در صحراي عرفه بر پيامبر نازل شد.

شايد اين خود نكته لطيفي باشد كه آدم، عليه‏السلام، در روز جمعه آفريده شد و پس از هبوط بر زمين و در عرفه او را متذكر «تجديد عهد» ساختند. چنانكه پيامبر، صلّي‏اللّه‏عليه‏وآله، نيز در همين روز و در همين صحرا متذكر امر ولايت شد.

ابي‏الجارود گويد: شنيدم امام باقر، عليه‏السلام، مي‏فرمود:

خداي عزّوجلّ پنج چيز بر بندگان واجب ساخت و آنها چهار چيزش را گرفتند و يكي را رها كردند.29
سپس حضرت اين پنج امر را ذكر كرده‏اند: نماز، زكوة، روزه، حج و ولايت.

ولايت، نقطه اتكا و اتصال مردم با منبع فيض و پاسداري از عهد بود. عهد با «انسان كامل»؛ ابوحمزه ثمالي گويد: شنيدم امام باقر، عليه‏السلام، مي‏فرمود:

چون محمد وظيفه نبوت خود را انجام داد و عمرش به پايان رسيد، خداي بدو وحي كرد: اي محمد نبوت را گذرانيدي و عمرت به آخر رسيد. اكنون آن دانشي كه نزد تو است و ايمان و اسم اكبر و ميراث علم و آثار علم نبوت خاندان را به علي‏بن ابي‏طالب بسپار؛ زيرا من هرگز علم و ايمان و اسم اكبر و ميراث علم و آثار علم نبوت را از نسل و ذريه تو قطع نكنم، چنانكه از ذريه‏هاي پيغمبران قطع نكردم.30
«بعثت» نبي‏اكرم خود زمان تجديد عهد بود، چنانكه همه داستان بلند غدير با عهدبستن آغاز شد.

همه آنچه كه واسپس غدير گريبان مسلمين را گرفت؛ بدبختيها و تفرق و جداييها، صحنه‏هاي پرشوري چون عاشوراي حسين بن علي و... نيز انعكاس عهد بود.

جماعتي پاسدار عهد شدند و در ميانه ميدان رقص‏كنان تن به زير شمشير انداختند و رستند و جماعتي ديگر با رويگرداني از عهد سر بر آستاني سودند كه در آنجا اذني براي عهدبستن وجود نداشت. آنان خود سبب دوري و باعث فرود بلا و ابتلا شدند همان ابتلايي كه آدم و حوا دچارش گشتند و اين جماعت حج كردند، اما درنيافتند كه حج تذكري است براي تجديد عهد بر گرد خانه كعبه تا خود را از بلاي دوري برهانند. صورت حج در ميان ما ماند. اما حقيقت حج كه جز تجديد عهد نبود رخت بربست. چه، وقتي كه آدمي بي‏اذن حجت خدا و در غفلتي تمام با نفس خود و يا مردي چونان خود عهد وفاداري و بندگي مي‏بندد؛ خود ضامن همه ابتلا و بلا مي‏شود.

«عهد» همه زندگي و سرزندگي مردان و زناني است كه رمز بودن و ماندن را دريافته‏اند. «تجديد عهد» استعداد ماندن را موجب مي‏شود چنانكه گسست آن استحقاق فلاكت و هلاكت را سبب مي‏شود.

غدير در خود زيبايي «عهد با وليّ» را متجلي ساخت؛ همچنانكه تفرق و تشتت جامعه مسلمين واسپس رحلت نبي «زشتي گسست عهد» را نماياند. چنانكه نام و ياد همه مردان و زناني كه خالصانه بر عهد خويش پايدار ماندند، باقي ماند حتي وقتي كه در زير تازيانه‏ها و شمشيرها جان خود را از دست دادند.

بحقيقت پيامبر اكرم، صلّي‏اللّه‏عليه‏وآله، در غدير امكان ماندن مسلمين در طريق هدايت را واسپس خود فراهم ساخت تا با حراست از «عهد خاندان ولايت» ديوار حصيني در برابر ابتلائات زمان و مكر شيطان به گرد خويش آورند.

در روايت ماندگار و معروف «سلسلة‏الذهب» كه از حضرت امام رضا، عليه‏السلام، در وقت ورود به نيشابور آمده بخوبي ارتباط ميان دو عهد بزرگ «فطرة» و «ولايت» را مي‏توان ديد.

كلمة لا إله إلاّ اللّه حصني، فمن دخل حصني أمن من عذابي، بشرطها و شروطها و أنا من شروطها.

عهد و ميثاق امامت با كلمه «لاإله‏إلاّالله» راست مي‏شود اما به شرط حراست از ميثاق ولايت.

در تفسير آيات 34 و 35 سوره اسراء: «و أفوا بالعهد إنّ العهد كان مسؤولاً...» از قول امام هفتم، عليه‏السلام، آمده است كه:

العهد ما أخذ النّبي، صلّي‏اللّه‏عليه‏وآله، علي النّاس في مودّتنا و طاعة أميرالمؤمنين أن لا يخالفوه و لا يتقّدموه و لا يقطعوا رحمة و أعلمهم أنهم مسؤولون عنه.31
«عهد» پيماني است كه پيامبر از مردم اخذ كرد در مودت ما اهل‏بيت و اطاعت از اميرالمؤمنين و اينكه با او مخالفت نكنند و هم از او سبقت نگيرند. و پيوند خويشي او را قطع نكنند و به آنها اعلام كرد كه آنها از اين عهد پرسيده مي‏شوند.

چنانكه در تفسير آيه 87 سوره مريم (لا يملكون الشّفاعة إلاّ من اتّخذ عند الرّحمن عهدا...) از قول امام صادق، عليه‏السلام، آمده است:

إلاّ من دان اللّه بولاية اميرالمؤمنين و الأئمة من بعده، عليهم‏السلام، فهو العهد عند اللّه.32
در اينجا «عهد نزد خداوند» همانا پذيرش ولايت اميرالمؤمنين و ائمه معصومين بعد از ايشان اعلام شده است. به همين مناسبت امام علي، عليه‏السلام، درباره روز غدير مي‏فرمود:

إنّ هذا يوم عظيم الشأن... يوم كمال الدين، يوم العهد المعهود.33
آن عهد معهودي كه بر آدم نهاده شده و بر آن مسؤول بود در روز غدير كه روز كمال دين بود «عهد ولايت» بود.

در سرتاسر ماجراي خلقت آدم تا بعثت نبي‏اكرم، صلّي‏اللّه‏عليه‏وآله، و موضوع غدير و حتي پس از آن، دريافته مي‏شود كه «عهد فطرة» و ادامه آن عهد ولايت چونان دژي است كه آدمي را از در غلتيدن در دام مكر ابليس كه به قول قرآن همان دشمن بزرگ آدمي است در امان مي‏دارد و عدول از آن شيطان را بر آدمي مسلط مي‏كند.

امام باقر، عليه‏السلام، سه تكليف بزرگ را متذكر مي‏شوند:

إنّما كُلّف النّاس ثلاثة معرفة الائمة و التسليم لهم فيما و رد عليهم و الردّ عليهم فيما اختلفوا فيه.34
معرفت امام، تسليم در برابر او (آنچه كه مي‏خواهد) و واگذاري امور بدو (در اموري كه اختلاف پيش مي‏آيد) سه امر مهمي است كه مردم بر حفظ آن مكلفند و ما در همه متون و منابع، همه مباني نظري ديني و همه شواهد تاريخي تا به امروز مواجه با اين مثلث ولايت هستيم.

«مثلث هدايت» و «مثلث ولايت» انعكاس طريقي است كه بندگان اهل ايمان به مدد آن از درماندگي، حيرت و مهلكه ترديد خلاص مي‏شوند و اگر جز اين بود كه خداوند واسپس خلقت از روي لطف ابناي آدم را متذكر اين دو مثلث نمي‏ساخت؛ موضوع معاد و ثواب و عقاب مردود بود. چنانكه با اين مثلث موضوع ارسال انبيا و انزال كتب معني پيدا مي‏كند، بطوري كه در روايات قبلي ذكر آن رفت جمله طالبان هدايت و رهيابي به حقيقت هستي و دوستداران ورود به ساحت قرب حق و در امان ماندن از بلاي تسلط شيطان ناگزير به حفظ اين عهد و در برابر آن مسؤول‏اند.

در هيچ جا ذكر نشده كه «تعهد در برابر اين عهد» به معني دوستي زباني و عرض ادب و زيارت است. چه دوستي و عرض ادب مقدمه اين امر و نه تماميت آن است. همانكه طي قرون متمادي و هم امروز مسلمين و شيعيان بدان گرفتار آمده‏اند. آنان، حقيقت پاسداري اين عهد را در عرض ادب صوري و انجام پاره‏اي مناسك مستحب فرض كرده و از آن غافل مانده‏اند. شايد بتوان مهمترين و در عين حال اولين مشكل اينان را در فقدان معرفت درباره ائمه هدي، عليهم‏السلام، دانست.

از اولين روز خلقت كه در واقع اولين كلاس معرفت امام و حجج الهي نيز هست، خداوند از ايشان با عنوان «خزانه علم خداوند»، «امناء اسرار الهي»، «حجج خداوند در عرصه زمين»، «صاحب‏الامر»، «صراط مستقيم»، «ميراث دار علم انبيا» و... ياد كرده است و اينهمه بجز صفات، القاب و مشخصاتي است كه از طريق پيامبر، صلّي‏اللّه‏عليه‏وآله، و ساير ائمه معصومين، عليهم‏السلام، درباره اوليا و حجج الهي بعد از پيامبر به ما رسيده. چنانكه در بسياري از ادعيه ماثوره، از اينان با عنوان: «محل نزول ملائك»، «معدن رحمت»، «پيشواي امم»، «درهاي ايمان»، «صاحبان عقل كامل»، «پناه خلق عالم»، «حجج بالغه الهي براي اهل دنيا و آخرت»، «معدن حكمت الهي»، «دعوت كنندگان بسوي خداوند»، «آشكار كنندگان امر و نهي الهي»، «بقية‏الله»، «راهنمايان صراط مستقيم» و... ياد شده است.

درك اينهمه براي همگان ساده نيست اما، وقوف به شأن و منزلتي كه خداوند براي حجج بالغه قائل شده، همگان را متذكر آن مي‏سازد كه معرفت در اينباره رهنمونِ آدمي به سرمنزل «ولايت» است تا از طريق و به مدد آن امكان ورود به آستان قرب الهي و دخول به بهشت رضوان وي فراهم آيد.

مشكل دوم فقدان درك درست از عهد و ميثاقي است كه تعهد بدان تكليف ماست. بي‏گمان هر يك از بندگان در هيأت مناسبات فردي و جمعي متعهد به پيماني هستند كه نانوشته آن را پاس مي‏دارند و حتي پاسداري از آن را جزء بديهيات به حساب مي‏آورند.

اگر درك مي‏شد كه عدم پاي‏بندي به عهد ولايت و پاسداري از آن به منزله «خروج از جوار حق» و ورود به خيل عاصيان دورمانده از رحمت است و موجب نگونساري در دوزخ، همه نگاه و همه دريافت و عمل ما تغيير مي‏كرد.

متأسفانه چنانكه قبلاً متذكر شدم همواره ما در سه ساحت از حيات به سر مي‏بريم. ساحت اعتقادي، ساحت اخلاقي و ساحت عمل و مناسبات عادي حيات. اين سه ساحت به هم متصل و مرتبط‏اند و هيچكدام منفك و بريده از ديگري نيست؛ نمي‏توان در ساحت اعتقاد و تفكر به دريافتهاي شرك‏آلود و كفرآميز معتقد بود و گمان برد كه در ساحت اخلاق و فرهنگ در ساحت مؤمنان به اديان الهي به سر مي‏بريم.

وقتي در مباني اعتقادي خدشه وارد شد به صورت طبيعي در همه جهات دچار لغزش و خطا خواهيم شد به همان سان كه نمي‏توان انتظار داشت ابناي آدم همه مناسبات فردي و مادي خود را مطابق اوامر و نواهي حجج غير الهي و دستاوردهاي شرك‏آلود سامان دهند و در عين حال مؤمني راستين و پيرو مكتب اوليا و انبيا نيز بمانند. از همين روست كه مشكل سوم را در عدم درك كامل از ساحتهاي مختلف حيات و پيوستگي آنها و تأثيرشان در حيات و ممات فردي و جمعي مي‏دانم.

ما حيات را منحصر به ساز و كار اين جهاني كرده‏ايم و بر طبل عمله ظلم مي‏كوبيم و در عين حال بر درگاه حجج الهي طلب مغفرت و غفران الهي مي‏آوريم.

ما عهد ولايت را در ذكر مصيبتي و برگزاري جشن ولادتي خلاصه مي‏كنيم و ساير مناسبات فرهنگي و عملي را در پي عهد ظالمين سامان مي‏دهيم. در واقع به منافقيني مي‏مانيم كه به برخي از آيات ايمان آورده و برخي را انكار مي‏كنند:

إنّ الّذين يكفرون باللّه و رسله و يريدون أن يفرّقوا بين اللّه و رسله و يقولون نؤمن ببعض و نكفر ببعض و يريدون أن يتّخذ بين ذلك سبيلاً اولئك هم الكافرون حقّا و اعتدنا للكافرين عذابا مهينا.35
همانا آنان كه كفر ورزيدند به خدا و پيغمبرانش مي‏خواهند جدايي افكنند ميان خدا و پيامبرانش و گويند ايمان آورده‏ايم به بعضي و كفر ورزيديم به بعضي و خواهند كه برگيرند ميان اين راهي، آنانند براستي كافران و براي آنان آماده كرده‏ايم عذابي خوار كننده.

متأسفانه ما همواره سر در پي راهي ميانه نهاده‏ايم، تا خود را قانع و راضي سازيم. به طمّاعي حريص مي‏مانيم كه دنيا و آخرت را با هم مي‏خواهد بهشت زمين و آخرت را يكجا مي‏طلبيم بي‏آنكه عهد راست كرده باشيم.

در عمل دنيايي بر طبل عهد خود و يا جماعتي چونان خود مي‏كوبيم و در تمناي آخرتي به عبث به برخي احكام فردي تأسي مي‏جوييم شايد كه متضمن حور و قصر و بهشت باشد.

در گذشته، رسم و ادب ستوده‏اي در ميان پيشينيان ما از ميان پدران و مادران اهل ايمان وجود داشت كه دين خود را به ائمه معصومين، عليهم‏السلام، عرضه مي‏داشتند تا مورد گواهي و تأييد واقع شود. حال بايد پرسيد دين خود را به محضر كداميك از ائمه معصومين، عليهم‏السلام، عرضه داشته‏ايم؟
آن بزرگواران كداميك از باورهاي ما را درباره مبدأ هستي، جايگاه آدمي در پهنه خاك، نسبت با كفار دول مختلف و بسياري از امور ريز و درشتي كه بدان مبتلاييم تأييد كرده‏اند؟
مگر جز اين است كه هنوز در اولين خم كوچه انقلاب فرهنگي كه اساس تربيت و رشد نسل جوان اين سرزمين است درمانده‏ايم و هيچ غمي هم در دل راه نمي‏دهيم؟!

آيا هيچ پرسيده‏ايم «فرهنگ و تمدن جاري و ساري» كه همه بود و نبود مسلمين را هم با آن دمساز و همسان مي‏سازيم برخاسته از كدام عهد است؟ مگر نه اينست كه همه اعمال و همه آنچه كه از سوي آدمي صادر مي‏شود محصول عهد قلبي اوست؟ چگونه است كه اين «عهد» را در هيأت عمل و نظر فردي مي‏پذيريم ولي در هيأت عمل و نظر جمعي كه در قالب فرهنگ و تمدن ظهور مي‏كند نمي‏پذيريم؟! آيا هيچ انديشيده‏ايم چه امري موجب بروز انحراف در حيات اجتماعي و سياسي مسلمين شد و زمينه‏هاي بروز تباهي‏هاي اخلاقي و اعتقادي را در ميانشان فراهم ساخت؟!

مگر جز اين بود كه به عهدي كه در غدير بستند پايبند نماندند؟ و پس از غدير عهد ظالمين را گردن نهادند؟!

حسين و اولادش، عليهم‏السلام، در كربلا به شهادت نمي‏رسيدند، اگر عهد غدير پاس داشته مي‏شد.

امام موسي كاظم، عليه‏السلام، در زندان و امام رضا، عليه‏السلام، در مرو به شهادت نمي‏رسيد اگر عهد غدير پاس داشته مي‏شد. امام عصر، عليه‏السلام، ناگزير به قبول رنج غيبت كبري نمي‏شد و مسلمين در گيرودار حيات وحشتناك پس از غيبت نمي‏ماندند؛ اگر عهد غدير يا همان عهد ولايت پاس داشته مي‏شد. چنانكه استمرار غيبت و محروم ماندن از حضور آن امام همام نيز كه نتيجه‏اي جز دور ماندن از بهشت وصل و قرب نيست نتيجه طبيعي عهدي است كه رها شده است.

با ساده‏انديشي تمام كه محصول علم و آموزش بي‏بنياد غربي است ميان ساحتهاي حيات فردي و جمعي بندگان خدا و ارتباط آن حيات با مناسبات فرهنگي و اعتقادي انسلاخ ايجاد مي‏كنيم و با همان ساده‏لوحي همّ خود را مصروف مسلمان كردن محصول عمل ديو و شيطاني مي‏كنيم كه سوگند ياد كرده همه بندگان خداوند را اغوا مي‏كند.

در پايان اين بخش به مطلبي مهم اشاره مي‏كنم. مطلبي كه به اجمال از كنار آن مي‏گذرم اما اميد دارم كه حديثي مفصل از آن خوانده شود.

اساس اعتقادي تمدن و فرهنگ غربي را جمله‏اي دگرگون ساخت:

من مي‏انديشم پس هستم!

اين جمله ماندگارترين جمله تاريخ جديد است. آنگاه كه اين كلام بر زبان رانده شد؛ بشر عصر جديد با نفس اماره خويش پيمان بست كه فرمان هيچ خدايي را گردن ننهد. ميثاقي و عهدي بزرگ با خود. انساني كه خود خدا شده بود. مهم اين است كه رجوع حيث تفكر آدمي از اين زمان نه به حق بلكه به خود شد. اين مراجعت آشكار و اين عهد بسته شده سرآغاز تاريخي نو شد مبدأ تفكري نوين. فرهنگي تجديد نظر طلب و تمدني نو كه به آن مبتلاييم.

آدمي تعريفي نو يافت و جهان نيز. مقصد آدمي نيز دگرگون شد.

آدمي سر در پي اين عهد نهاد تا خود سازنده خود، رقم زننده سرنوشت خود و سازنده بهشت خود شود. در واقع بر آن شد تا بهشت را در عرصه خاك بسازد و با استغنا جستن از آسمان و احكام آسماني مبدأ احكام حيات فردي و اجتماعي خود شود.

ديگر مقصد عبوديت و حضور در بهشت رضوان آستان قرب خداوندگار نبود؛ بلكه مقصد قدرت و اقتدار در عرصه زمين بود. چه بشر غربي خوب دانسته بود كه واسپس اين عهدشكني بزرگ از رستگاري و فلاح دور مانده است و همراه با شيطان در انتظار سرنوشت سياه و اسفبار بايد بماند. از همينجا با دم‏غنيمت‏داني دنيا را منظور نظر و مقصد مطلوب فرض كرد و بر طبل دنيامداري كوبيد. خيلي پيش از اين انديشمنداني چون «كريستوفر مارلو» نويسنده نمايشنامه «دكتر فاستوس» و «گوته» شاعر آلماني در درام «دكتر فاوست» بخوبي متذكر اين عهدشكني گستاخانه و عهد جديدي كه بشر با شيطان و نفس اماره مي‏بست؛ شده بودند. چنانكه هر دو در اين آثار متذكر «پيمان خونين» فاوست با شيطان شدند نگون‏بختي و تيرگي دروني او را نيز در آخرين دقايق حيات نشان دادند. آخرين دقايقي كه فاوست روح خويش را ما به ازاء قدرت تقديم شيطان مي‏كرد و در حرمان و سياه‏بختي جان مي‏داد و تنها پس از اين عهد نوين بود كه «تاريخ جديد غربي» آغاز شد؛ چنانكه واسپس آن انديشمندان غربي براي بركشيدن بناي فرهنگ غربي، تدوين نظامنامه‏اي براي زيستن در پناه اين عهد را ضروري دانستند. آنان نيك دريافته بودند كه همه بودن و همه مناسبات اجتماعي و فردي ناگزير مي‏بايست بر اساس عهد جديد بنا شود ورنه دوگانگي در عهد قلبي و عمل موجب بروز بحران و آشفتگي مي‏شود. چنانكه «هابس» تشكيل جامعه مدني را تنها راه درمان پريشانيهاي اجتماعي دانست.36 و ميثاق اجتماعي را داروي آن درد دانست و در پي او «روسو» به تدوين «ميثاق اجتماعي» خود، سعي در نظام بخشيدن به حيات اجتماعي مردم در پناه ميثاق و عهد جديد نمود و تشكيل حكومت را هم مبتني بر آن اعلام كرد. چنانكه «هواداران نظريه ميثاق اجتماعي نه تنها منشأ حكومت بلكه ادامه آن را هم مبتني بر توافق ارادي مردم دانسته‏اند.»37
«روسو» از اين ميثاق اجتماعي دفاع كرده و مردم را (خواست و عهدي كه با خود بسته‏اند) منشأ حق حاكميت مي‏انگارد و به نظر او حق حاكميت قدرت مطلق دولت است و ناشي از اراده عمومي.

البته پرداختن به اين بخش از مطلب در عهده اين مقاله نيست؛ چه پيش از اين بطور مفصل در ساير آثار از عهد انسان غربي و پيامدهاي آن طي چهارصد سال اخير گفتگو شده است.

امروزه ما از سويي مواجه با فرهنگ و تمدني هستيم كه به اتكاي تفكر انسان‏مداري و عهد فلاسفه و نظريه‏پردازانشان موجد بسياري از مناسبات فردي و اجتماعي، دستاوردهاي مادي و نظامهاي سياسي و اقتصادي شده و از ديگر سو مواجه هستيم با وضع و حال جوامع مسلمين كه نسبت خود را با عهد ديني و ميثاق الهي از دست داده و به دليل مشاهده ناهنجاريهاي مادي و فرهنگي خود سعي در بناكردن خانه و كاشانه خود بر شالوده عهد غربي دارند و حتي با استناد به برخي از مصادر و منابع سعي در شريك شدن و حتي از آن خود دانستن فرهنگ و تمدن شرك‏آلود غربي مي‏كنند.

در واقع مسلمين در اين دوره از حيات خود بر شالوده عهد غربي خانه دين بنا مي‏كنند. از همين روست كه اغتشاش و بحران نتيجه ذاتي اين اشتراك و پيوند است. چه، در يك زمان روي به دو مقصد آورده‏اند مقصدي كه زاييده عهد غربي انسان است و مقصدي كه ناگزير در پيوند با عهد ديني است. از همينجاست كه عرض مي‏كنم ما در برداشتن گام اول براي سير و سفر در عالم ديني (متناسب با مقتضيات مادي و فرهنگي آن) مانده‏ايم.

بواقع اگر چه در مناسبتهاي مختلف از دين، بزرگان اوليا و انبياي عظام الهي سخن مي‏رانيم و حتي مجالس سور و سوگ برپا مي‏كنيم، اما، در بستن عهد قلبي كه متضمن خروج از انفعال و ايستايي است وامانده‏ايم.


1. سوره اعراف (7)، آيه 172.

2. سوره حشر (59)، آيه 7.

3. سوره نساء (4)، آيه 80.

4. سوره مائده (5)، آيه 3.

5. كليني، محمد بن يعقوب، اصول كافي، ج2، ص48.

6. همان، ص52.

7. همان، ص54.

8. مجلسي، محمدباقر، بحارالانوار، ج24، ص187.

9. همان، ص333.

10. همان، ج37، ص164.

11. حرّ عاملي، محمدبن الحسن، وسائل‏الشيعه، ج27، ص67.

12. سوره نساء (4)، آيه 150 و 151.

13. بارنزوبكر، ج1، ص437.تاريخ انديشه اجتماعي،

14. همان، ص445.

/ 1