درآمدي بر استراتژي انتظار (5)
عهد معهود
اسماعيل شفيعي سروستانيآنچه در نمودار قبل ـ كه به بياني ضمن پردهبرداري از فلسفه تاريخ ويژه شيعه، جايگاه هر يك از فرهنگها و تمدنها را در ادوار مختلف نشان ميداد ـ پنهان بود؛ عهد و پيمان قلبي ابناي آدم است كه در هر عصري موجب بروز و ظهور تحولاتي فرهنگي و مادي در عرصه زمين گشته است.«عهد» باطن همه اعمال و اقوال فردي و جمعي است؛ حتي اگر بر پهنه هيچ كاغذ و يا عهدنامهاي نيامده باشد. بيعهد هيچ حادثهاي اتفاق نميافتد. هيچ حركت بزرگي به وجود نميآيد. آدمي ميتواند «عهد ببندد» به همان سان كه ميتواند «عهد بگسلد»؛ يعني اختيار، اين امكان را براي او فراهم آورده است.هر يك از فرهنگها و تمدنهاي سترگ نيز صورت بيروني «عهد»ي خاصند كه با مطالعه جدي (و نه سرسري كه موجب بروز غفلت و يا شيفتگي شود) در آن فرهنگ و يا تمدن كشف ميشوند و ماهيت و باطن آن فرهنگ يا تمدن را نشان ميدهند.«عهد» نقطه فصل يا فصلالخطاب حيات فردي و جمعي مردم در پهنه خاك است و از همين جاست كه ميتوان به راز تعالي و اوج گرفتن يا زمينگير شدن بسياري از اقوام پي برد.اگر به آنچه در جهان پيرامون ما ميگذرد و حتي آنچه درباره عوالم ناپيدا و پنهان گفته شده بنگريم، بحقيقت درخواهيم يافت كه از روز ازل و اول همه چيز با «عهد» آغاز شده است. زندگي و حركت آدمي بر پهنه خاك بيعهد فاقد معني است. اما اينكه با چه چيز و يا چه كسي عهد منعقد شده سخني است ديگر. رفت و آمد نسلها و سرزندگي دوباره طبيعت نيز خود انعكاس عهدي است كه نو ميشود. تجديد عهد با اسم «حيّ»، زندگي دوباره را در رگ طبيعت جاري ميسازد. همان كه فقدانش موجب پژمردگي و افسردگي و انجماد ميشود.طبيعت در بهار عهد تازه ميگرداند و نشاط مثل خوني گرم و تازه در رگ زمين و گياه و جانور ميدود تا سرزندگي و شادابي موجب برخورداري همگان از خوان گسترده زمين شود؛ گويا جملگي ريزهخوار اين تجديد عهدند.در داستان آفرينش، مبتني بر آنچه كه با زبان شاعرانه و رمزگونه از ميان متون ديني و روايي به ما رسيده، لزوم بستن عهد و ميثاق بوضوح ذكر شده است. چنانكه در قرآن آمده است:پروردگار تو از پشت آدم فرزندانشان را بيرون آورد و آنان را بر خودشان گواه گرفت. و پرسيد: آيا من پروردگارتان نيستم؟ گفتند: آري.1
اين عهد و ميثاق در نزد اهل معرفت به «ميثاق فطرة» مشهور است و خداوند واسپس خلقت آدم، عليهالسلام، از همه فرزندان او كه تا روز قيامت متولد ميشوند (در عالم ذر) عهدي گرفته تا معترف شوند كه خالقشان يكتا خداوندگار هستي است.وقتي زراره از امام محمد باقر، عليهالسلام، درباره اين آيه سؤال ميكند حضرت ميفرمايند:از پشت آدم نژادش را تا روز قيامت درآورد و مانند مورچگان خارج شدند. سپس [خداوند] خود را به آنها معرفي كرد و وانمود، و اگر چنين نميكرد هيچ كس پروردگارش را نميشناخت.رسول خدا، صلّياللّهعليهوآله، ميفرمايد:نوزاد بر همين فطرت متولد ميشود يعني خداي عزّوجل را خالق خود ميداند.2
اهل معرفت اين ميثاق را «عهد امامت» ميشناسند، پيماني ازلي براي بندگان در تحمل بار امانت، چنانكه حافظ ميفرمايد:قرعه فال به نام من ديوانه زدند آسمان بار امانت نتوانست كشيد
اين عهد ازلي چنانكه فرمود: «ألم أعهد إليكم يا بني آدم3
ألست بربّكم قالوا بلي.4
و حافظ نيز ميفرمايد:
گر سالكي به عهد امانت وفا كند
حقّا كزين غمان برسد مژده امان
حقّا كزين غمان برسد مژده امان
حقّا كزين غمان برسد مژده امان
امانتهاي چون جان را چه كردي؟
سبك روحي مرغان را چه كردي
چرا كاهل شدي در عشق بازي
كجا شد عهد و پيمان را چه كردي
چرا كاهل شدي در عشق بازي
چرا كاهل شدي در عشق بازي
در بسياري از روايات مسلم وارد شده از سوي ائمه معصومين، عليهمالسلام، مذكور است كه خداوند در عالم ميثاق از آدم، عليهالسلام، و همه بندگان و مخلوقات بعد از آدم درباره وحدانيت خود، نبوت نبياكرم، صلّياللّهعليهوآله، و ولايت علي، عليهالسلام، و اهلبيتش پيمان گرفت. چنانكه از قول حضرت امام محمد باقر، عليهالسلام، آمده است كه:خداوند پس از اقرار گرفتن از بندگان درباره خداي عزّوجلّ: آنها را به اقرار به پيغمبران دعوت كرد. برخي اقرار كردند و برخي انكار ورزيدند. آنگاه به ولايت ما دعوتشان فرمود.6
و شايد از همين روست كه در لسان ائمه معصومين، «ولايت» به عنوان ركن پنجم از اركان دين اعلام شده است.امام محمد باقر، عليهالسلام، فرمود:اسلام روي پنج پايه نهاده شده:نماز و زكات و روزه و حج و ولايت و چنانكه براي ولايت [در روز غدير خم يا در عالم ميثاق] فرياد زده شده براي هيچ چيز ديگر فرياد زده نشد.7
زراره ميگويد به حضرت امام محمد باقر، عليهالسلام، عرض كردم كداميك از اينها برتر است؟ فرمود:ولايت برتر است؛ زيرا ولايت كليد آنهاست و شخص والي دليل و راهنماي آنهاست.8
و فرمودند:اگر مردي شبها را به عبادت بپا خيزد و روزها را روزه دارد و تمام اموالش را صدقه دهد و در تمام دوران عمرش به حج رود و امر ولايت ولي خدا را نشناسد تا از او پيروي كند؛ براي او ثواب خداي عزّوجلّ حقي نيست و او از اهل ايمان نباشد.9
فرزندان آدم، عليهالسلام، جملگي بر اين عهد و ميثاق متعهد شدند كه ولايت محمدبن عبدالله، صلّياللّهعليهوآله، و واليان منتخب پس از او را پاس دارند تا از جمله رستگاران باشند.
كرد ملك سجده بر آدم خاكي تبار
نام محمد چو زو بر سر ايوان عرش
نام محمد چو زو بر سر ايوان عرش
نام محمد چو زو بر سر ايوان عرش
عهد ازلي آدم، عليهالسلام، و فرزندان او تا ابدالاباد، ميثاقي فطري و تنيده در جان شد تا چونان خون در رگهاي آنها جاري باشد به همان سان كه همه آنچه در صورت اعمال آدمي بدان مكلف شد خود تذكاري مستمر بود تا هماره فرزندان آدم جايگاه و مقام خويش را در نسبت به ذات حضرت باري، عالم ملك و برگزيدگان درخور و شايستهاش بدانند و با درك سنتهاي لايتغير خداوند خود را از در افتادن در واديهاي پرخطر و هولناك دوري و حرمان و هلاكت رهايي بخشند. از همان زمان بود كه گوئيا آدمي به اجمال همه آنچه را كه بايد بداند دانست:1ـ خداوندگار هستي از سوي آدم و ذريه او را به اجمال داناي بسياري از حقايق ساخت:و علّم آدم الأسماء كلّها.11
از همينجا همه انبيا تنها متذكراني بودند كه علم و عهد فراموش شده را متذكر ميشدند و نه آنكه خالق و مبدع آنهمه بودند. اين فرستادگان بشير و نذير بودند كه به حكم خداوند در ميان همه امتها حضور داشتند:و إن من أمّة إلاّ خلا فيها نذير.12
هيچ امتي نبود جز اينكه بيمدهندهاي از ميان آنها بود.2ـ آدم، عليهالسلام، و همه آنچه را بر او وارد آمد چونان نمونهاي ازلي فراروي انسان قرار دارد تا امكان درك و دريافت همه آنچه كه او را به مهلكه درمياندازد برايش فراهم نمايد.13
3ـ همه بودن و نبودنش را در گرو «عهدي» نهاد كه ميتوانست سرنوشت او را در همه برهههاي حيات در گستره خاك تعيين كند. از همينجاست كه همه آنچه كه از بدو خلقت آشكار شده، همه فرهنگ و تمدنهايي كه آمده و رفتهاند، همه تباهيها و زيباييهاي مخلوقات آدمي، همه شكوه و همه ذلتها، همه و همه تابع عهدبستنها و عهدگسستنهاي نسلهاي پي در پي آدمي در عرصه خاك است.همه منابع و متون ديني و اقوال بزرگان دين حكايت از اين دارد كه آدم، عليهالسلام، نه تنها از طريق دريافت و درك حضوري و شهودي ناظر و متذكر حقيقت هستي و مبدأ آفرينش شد؛ بلكه اين درك به اجمال در صفحه و لوح قلب و روح او چنان حك شد كه ميتوانست در هر زمان و بيمدد هيچ معلمي، تنها با نگاهي پيراسته از غرض به عوالم پيرامون، پي به گوهرهاي گرانبهايي برد كه حاصل آنها بود. اگر چه خالق او از روي لطف، معلماني را از ميان فرزندان آدمي مبعوث ساخت تا متذكر مخلوقاتي شوند كه داغ نسيان و غفلت را با خود داشتند و از همين رو او را «انسان»؛ انس گيرنده مستعد نسيان و فراموشي ناميد.درباره داستان خلقت آدم، عليهالسلام، و آنچه كه بر او گذشته از امام رضا، عليهالسلام، روايتي بلند منقول است:... آدم پس از آنكه اكرام داشته شد و مسجود ملائك گشت و پاي در جنت نهاد در نفس خود پرسيد: آيا خداوند بشري برتر از من را خلق كرده است؟ خداوند تبارك و تعالي او ندا داد كه: اي آدم! سر خود را بلند كن و بر ساق عرش بنگر!آدم سر بلند كرد، مكتوبي را بر عرش ديد كه بر آن نوشته بود: «لاالهالاّاللّه، محمد رسولالله، عليبنابيطالب أميرالمؤمنين، و زوجه فاطمه سيدة النّساء العالمين و الحسن و الحسين سيدا شباب أهل الجنّة» آدم، عليهالسلام، گفت: يا رب اينان كيانند؟ خداوند گفت:از فرزندان تواند و از تو و همه مخلوق من برترند كه اگر آنان نبودند ترا و جنت و نار و آسمان و زمين را خلق نميكردم. هشدار كه با چشم حسد بر آنها ننگري كه از جوارم دور خواهي شد. آدم با چشم حسد بر آنها نگريست و در دل تمنّاي جايگاه آنان كرد. پس شيطان بر او چيره شد تا آن هنگام كه از درختي خورد كه نهي شده بود. چنانكه بر حوا مسلط شد. آنگاه كه با چشم حسد بر جايگاه حضرت فاطمه نگريست. او هم از درختي كه نهي شده بود، خورد. پس هر دو رانده شدند از جنت و بر پهنه زمين هبوط كردند.14
آدمي براي قبول امانت خلق و براي حراست از عهد خداوندي برگزيده نشده بود و آنهمه تجهيز و نفخه روح و تعليم اسماء و اكرام خداوندي كه در حق آدم، عليهالسلام، بيان شده تا آنجا كه فرمود:«فتبارك اللّه أحسن الخالقين»15 جز براي قبول مأموريتي بزرگ و يگانه نبود.آدمي يگانه موجودي بود كه همه قواي لازم را براي انجام مأموريت محوله داشت. اما انجام آنهمه در گرو بستن «عهد» بود. تضميني قلبي كه موجب ارتباط آدمي با خداوند تبارك و تعالي بود و گسست آن موجب دوري و حرمان ميشد.اگر چه آدم، عليهالسلام، خود مصطفي و برگزيده بود اما تا نيل به مقام «لولاك»16 چنانكه در مقام حضرت نبياكرم، صلّياللّهعليهوآله، گفته شده بود و مقيم شدن در كوي «قاب قوسين أو أدني»17 فاصلهاي بس دراز بود.آنچه آدم، عليهالسلام، بر ساق عرش ميديد، مكتوب بلندي بود كه او را متذكر وجهي از حقيقت عهد ميساخت. عهد و ميثاق خداوند درباره ولايت كساني كه در حقشان خطاب «لولاك» آمده بود و او در آستان حضرت رب جليل شاهد نام برگزيدگاني شد كه به اراده حق از حيث رتبه برتر و رفيعتر بودند و شايسته بلامنازع خلافت الهي بر عرصه خاك. چنانكه از امام جعفر صادق، عليهالسلام، منقول است كه خداوند پس از آنكه آدم و حوا را متذكر منزلت حضرت ختميمرتبت و اهلبيت، عليهمالسلام، نمود به آنان فرمود:هؤلاء خزنة علمي و أمنائي علي سرّي، إيّا كما أن تنظرا بعين الحسد.18
همانا اينان خزانه علم من و امناي اسرار منند. هشدار كه به چشم حسد بر آنها ننگري.در واقع آدم، عليهالسلام، از سويي مجذوب خويش شد و پيش از آنكه در حضرت ربالارباب و عهدي كه بر آن مكلف شده بود بنگرد، در خود نگريست و از ديگر سو به جاي عرض ادب خالصانه (در نسبت با عهدي كه داشت) و گردن نهادن بر آستان بينياز با چشم حسد بر مقام كساني نگريست كه نامشان را بر مكتوب عرش ديده بود و سلوك آدم، عليهالسلام، از همين جا آغاز ميشود. اگر چه در اول قدم او به دام حسد ميافتد اما گوئيا گذر از حسد لازمه آغاز سلوك و همراه اول انسان در سلوك است.آدم، عليهالسلام، قبل از آنكه شكار شيطان شود، صيد خودبيني خود شد و در نتيجه قدرت عاقبتبيني و درك عهدي كه بسته بود از وي سلب گرديد و بدينگونه راه آغاز شد. شيطان كه خود بر مقام آدم، عليهالسلام، حسد ورزيده و براي فريفتن او به عزّت پروردگار سوگند خورده بود19 مهيا شد تا كار را تمام كند.در روايت بلندي از امام جعفر صادق، عليهالسلام، نقل است كه فرمودند:آنگاه كه خداوند تبارك و تعالي خلق كرد ارواح را قبل از اجساد (هزار سال قبلتر) پس قرار داد ارواح محمد و علي و فاطمه و حسن و حسين و ائمه بعد از آنها را عاليتر و شريفتر از همه ارواح و پس از آن عرضه داشت آن را بر آسمانها و زمين و كوهها و اعلام داشت اينان دوستان من، اولياي من، حجج من بر خلقم و ائمه آفريدگانم هستند كه از هر چه خلق كردهام دوست داشتنيترند و براي آنها و دوستدارانشان خلق كردم جنت را و همانا جهنم را براي مخالفان آنان خلق كردم... ابا كردند آسمانها و زمين و كوهها از حمل اين امانت تا آنكه آدم و زوجه او حوا در جنت سكني گزيدند.20
گويا همه رفتن و همه كشيدن بار امانت الهي و همه تعهد در پانهادن بر خود خلاصه ميشد. خواه اين پانهادن در هنگامه رويارويي با مقام عاليترين مخلوق حضرت خداوندي يعني محمد، صلّياللّهعليهوآله، و اهلبيتش، عليهمالسلام، باشد و خواه در ترك تمناي خود در وقت مواجهه با درختي كه از نزديك شدن بدان نهي شده بودند.ترك اولي آدم و حوا را بر آن داشت تا در سيري طبيعي مهياي ورود به سرزمين ابتلا، سرزمين كينه و بغض و هواجس و غفلت؛ يعني زمين شوند.
جوان بد، جوان وار برداشت گام
يكي آز پيشه يكي كينه ساز
برفتند هر دو به راه دراز
گهي نام جست اندر آن گاه كام
برفتند هر دو به راه دراز
برفتند هر دو به راه دراز
«ندامت» منزل اول بود براي راه يافتن به حرم و مقرب شدن در محضر حضرت خداوندي. «ندامت» چشمه لطف را به جوش آورد و جبرئيل، عليهالسلام، بر او فرود آمد و گفت:اي آدم ترا چه شده كه ميگريي؟ گفت: چرا نگريم؟ خداوند مرا از جوار خود دور ساخت و بر خاك دنيا هبوط داد. (جبرئيل كه خود پيك حضرت ربالارباب بود راه بازگشت را بدو نماياند) گفت: توبه كن! آدم گفت: چگونه؟ جبرئيل او را به قبلهاي فرود آمده از آسمان (كعبه) در صحن زميني فراخ (مسجدالحرام) رهنمون ساخت تا آدم، عليهالسلام، ديگر بار روي به سوي حرم آورد شايد كه مقرب شود و خود تعليمش داد تا تضرع و اعلام كند. «سبحانك اللّهمّ و بحمدك لا إله إلاّ أنت عملت سوءً و ظلمت نفسي و اعترفت بذنبي فاغفرلي إنّك أنت الغفور الرحيم...»21
اما اعراض از كرده و تبري از جرم رفته كافي نبود و او ناگزير به تجديد عهد و ميثاق فراموش شده بود. از همينجا كلماتي بدو القاء شد كه او را ضمن متذكر ساختن به عهد، مهياي پذيرفته شدن ميساخت.فتلقّي آدم من ربّه كلمات فتاب عليه.22
پس دريافت آدم از پروردگارش سخناني كه توبهاش پذيرفت.اگر چه القاء اين كلمات كه در لسان و زبان ائمه معصومين، عليهمالسلام، آمده نوعي تمنا و قسم به دوست داشتنيترين آفريدهها نزد خداوند است؛ اما در خود سرّي نيز نهفته دارد. «رجعت» و بازگشت بر سر عهد پيشين.پس گفت:أللّهمّ إنّا نسألك بحقّ الأكرمين عليك: محمد و علي و فاطمة و الحسن و الحسين و الائمة إلاّ تبت علينا و رحمتنا.خدايا از تو ميخواهم بحق گراميترينها نزد تو يعني محمد و علي و فاطمه و حسن و حسين و ائمه كه توبهام را پذيرا شوي و بر من رحمت آوري.بايد دانست اين كلمات هم كليد مشكلگشاست و هم راه. به عبارت ديگر توبه خود بازگشت به طريقي است كه فراموش شده است.چنانكه بازگشت صادقانه در طريق صلاح به صورت طبيعي موجب پذيرفته شدن نيز ميگردد:يا آدم أنا الله الكريم، خلقت الخير قبل الشّر و خلقت رحمتي قبل غضبي.23
چنانكه پيش از اين ذكر شد آدم، عليهالسلام، رويارو با دو امر مهم است. عرض عبوديت و بندگي در پيشگاه خداوند يكتا و عهدي كه وي را در نسبت با آن مبدأ حفظ ميكند. در واقع «عهد» واسپس حقيقتي است كه او را متذكر ساختهاند و از آنجا كه اين تذكر را شهود كرده بنا به خواست و نيتي مبدل به «ميثاق فطري» شده، واقعهاي كه خلقت آدم، عليهالسلام، در ميان همه فرزندان و ذريه او تا ابدالاباد ميماند.خداوند خود ذاكري است كه وي را متذكر پاسداري از عهد ميسازد و با واسطه جبرئيل چونان نبي و معلمي او را بر حراست از آن عهد تأكيد ميورزد.اين «عهد» و پاسداري از آن، آدم، عليهالسلام، را در مسيري قرار ميدهد كه همسو با ساير پديدهها در قدري معين رو به كمال و هدايت حركت كند. سنتي كه به صورت قانوني لايتغير و ماندگار، متضمن ماندن آدمي در طريق «رشد» است و بعكس گسست عهد به صورت طبيعي او را مستوجب پذيرش دوري از حريم قدس و بهشت حضور ميسازد؛ چنانكه دوري آدم، عليهالسلام، از بهشت نتيجه طبيعي نقض عهد بود.واسپس آدم و تجربه تلخي كه چونان نمونهاي ازلي تا به ابد بر پهنه هستي ميماند، فرزندان او مواجه با دو امر مهم شدند:در واقع آدم، خود، نمونهاي ماندگار شد تا پس از او همه فرزندانش متذكر همه سنتها باشند. حقيقت هستي ثابت بود، مبدأ فيض و خالق باري كه همه چيز در تحت عملكرد و پادشاهي وي بود و طريق خير و شر و «رشد» و «غيّ» را نمودار ميساخت.اگر چه اين حقيقت را در صبحگاه آفرينش، همه فرزندان آدم تا ابد شاهد بودند و به سبب همراهي روح حضرت خداوندي (و نفخت فيه من روحي) نيز آن را وجداني درك ميكردند؛ اما انبيا و اوليا را خداوند حجتي قرار داده تا ضمن متذكر ساختن آدمي در سراشيبي غفلت طريق حراست از ميثاق و تجديد عهد را بدو بنمايانند. از همين روست كه عرض ميكنم بعد از آدم، عليهالسلام، جملگي مردمان مواجه با مثلث هدايت شدند.24
نمونه ازلي در خود همه سنتها را منعكس ميساخت. هماني كه در همه كتب آسماني ذكر شد و حتي چونان افسانهاي نسل به نسل در ميان فرزندان آدمي دهان به دهان گشت. ليكن به دليل غفلت وجه اصلي آن پوشيده ماند.در نمونه ازلي (قصه آدم و حوا) آشكار شده كه نتيجه طبيعي ترك ميثاق رانده شدن و مستعد شدن براي در افتادن در دام ابليس است و روي كردن به خوي استكباري و خودكامگي و بحران. چنانكه با لطافتي تمام طريق رجعت نيز نمودار شده؛ يعني كندن جامههاي منيّت از تن، روي آوردن به حريم امن، اقرار به خطا و «تجديد عهد».تجديد عهد و ترك عهد ناروا دو رويه يك سكهاند. بدون ترك عهد ناروا امكان تجديد عهد فراهم نميآيد؛ چنانكه بدون تجديد عهد، از عهد ناروا نميتوان گذشت. دو امري كه به هيچ روي با هم جمع نميشوند. دو امر مهمي كه در همه ساحتهاي حيات آدمي نمودار ميشوند. (در ساحت معرفتي و اعتقادي، در ساحت فرهنگي و اخلاقي و بالاخره در ساحت علمي) چه سير در پهنه خاك و زيست در عرصه زمين آدمي را مواجه با سه وجه مهم از حيات ميسازد.آدم، عليهالسلام، خود نمونه ازلي شد. اگر چه بعد از هبوط خود نيز «حجتي» آشكار بود تا همه ابناي خود را متذكر پاسداري از عهد نمايد و راه فلاح را بدانها نشان دهد. چنانكه بصراحت در قرآن كريم آمده است:ما اتيكم الرسول فخذوه و ما نهيكم عنه فانتهوا.25
آنچه را رسول حق دستور داده بگيريد و هر چه نهي كرده واگذاريد.و در جاي ديگر فرمود:من يطع الرّسول فقد اطاع الله و من تولّي فما أرسلناك عليهم حفيظا.26
هر كه اطاعت كند رسول خدا را اطاعت كرده و هر كه مخالفت كند كيفرش با خداست.«عهد» با حجت خداوند و انبياي عظام او و نگهداري آن متضمن نگهداري «عهد» و ميثاق الهي شد. چنانكه به سبب تجديد عهد انبيا طريق هدايت را پس از آدم، عليهالسلام، مستمر ساخت. هر يك از انبيا عهدهدار امر تجديد عهد بندگان شدند تا امر هدايت از فرزندان آدمي دور نشود و ضلالت در ميانشان جاري نگردد.هيهات كه جمع اندكي پاسدار عهد شدند و بقيه با غفلت از عهد باعث بروز و ظهور انواع و اقسام نحلهها و فرقهها و فرهنگها گرديدند. جرياني كه (مطابق آنچه پيش از اين ذكر آن رفت) موجب بروز فرهنگها و تمدنها به موازات جريان الهي شد و باب تفرق و تشتت و بالاخره بحران و ظلم و ناامني را بر فرزندان آدمي گشود.داستان بعثت انبياي الهي، داستان تجديد عهد و استمرار آن در ميان همه فرق و ملل است؛ چنانكه اين تجديد عهد را در ميان همه اعمال و مناسك آنها نيز ميتوان يافت.تا آنكه هدايت و نبوت به نبياكرم، صلّياللّهعليهوآله، رسيد و پس از ايشان اوصيا و اولياي معصوم متكفل امر ولايت مردم شدند.روايتي از امام باقر، عليهالسلام، منقول است كه ميفرمايند:واجبات خدا يكي پس از ديگري نازل ميشد و امر ولايت آخرين آنها بود كه خداوند عزّوجلّ اين آيه را نازل فرمود: «امروز دين شما را كامل كردم و نعمتم را بر شما تمام نمودم»27 خدا بعد از اين واجبي را بر شما نازل نكرد. واجبات را براي شما كامل كرده است.28
اين امر (امر ولايت) در روز جمعه و در صحراي عرفه بر پيامبر نازل شد.شايد اين خود نكته لطيفي باشد كه آدم، عليهالسلام، در روز جمعه آفريده شد و پس از هبوط بر زمين و در عرفه او را متذكر «تجديد عهد» ساختند. چنانكه پيامبر، صلّياللّهعليهوآله، نيز در همين روز و در همين صحرا متذكر امر ولايت شد.ابيالجارود گويد: شنيدم امام باقر، عليهالسلام، ميفرمود:خداي عزّوجلّ پنج چيز بر بندگان واجب ساخت و آنها چهار چيزش را گرفتند و يكي را رها كردند.29
سپس حضرت اين پنج امر را ذكر كردهاند: نماز، زكوة، روزه، حج و ولايت.ولايت، نقطه اتكا و اتصال مردم با منبع فيض و پاسداري از عهد بود. عهد با «انسان كامل»؛ ابوحمزه ثمالي گويد: شنيدم امام باقر، عليهالسلام، ميفرمود:چون محمد وظيفه نبوت خود را انجام داد و عمرش به پايان رسيد، خداي بدو وحي كرد: اي محمد نبوت را گذرانيدي و عمرت به آخر رسيد. اكنون آن دانشي كه نزد تو است و ايمان و اسم اكبر و ميراث علم و آثار علم نبوت خاندان را به عليبن ابيطالب بسپار؛ زيرا من هرگز علم و ايمان و اسم اكبر و ميراث علم و آثار علم نبوت را از نسل و ذريه تو قطع نكنم، چنانكه از ذريههاي پيغمبران قطع نكردم.30
«بعثت» نبياكرم خود زمان تجديد عهد بود، چنانكه همه داستان بلند غدير با عهدبستن آغاز شد.همه آنچه كه واسپس غدير گريبان مسلمين را گرفت؛ بدبختيها و تفرق و جداييها، صحنههاي پرشوري چون عاشوراي حسين بن علي و... نيز انعكاس عهد بود.جماعتي پاسدار عهد شدند و در ميانه ميدان رقصكنان تن به زير شمشير انداختند و رستند و جماعتي ديگر با رويگرداني از عهد سر بر آستاني سودند كه در آنجا اذني براي عهدبستن وجود نداشت. آنان خود سبب دوري و باعث فرود بلا و ابتلا شدند همان ابتلايي كه آدم و حوا دچارش گشتند و اين جماعت حج كردند، اما درنيافتند كه حج تذكري است براي تجديد عهد بر گرد خانه كعبه تا خود را از بلاي دوري برهانند. صورت حج در ميان ما ماند. اما حقيقت حج كه جز تجديد عهد نبود رخت بربست. چه، وقتي كه آدمي بياذن حجت خدا و در غفلتي تمام با نفس خود و يا مردي چونان خود عهد وفاداري و بندگي ميبندد؛ خود ضامن همه ابتلا و بلا ميشود.«عهد» همه زندگي و سرزندگي مردان و زناني است كه رمز بودن و ماندن را دريافتهاند. «تجديد عهد» استعداد ماندن را موجب ميشود چنانكه گسست آن استحقاق فلاكت و هلاكت را سبب ميشود.غدير در خود زيبايي «عهد با وليّ» را متجلي ساخت؛ همچنانكه تفرق و تشتت جامعه مسلمين واسپس رحلت نبي «زشتي گسست عهد» را نماياند. چنانكه نام و ياد همه مردان و زناني كه خالصانه بر عهد خويش پايدار ماندند، باقي ماند حتي وقتي كه در زير تازيانهها و شمشيرها جان خود را از دست دادند.بحقيقت پيامبر اكرم، صلّياللّهعليهوآله، در غدير امكان ماندن مسلمين در طريق هدايت را واسپس خود فراهم ساخت تا با حراست از «عهد خاندان ولايت» ديوار حصيني در برابر ابتلائات زمان و مكر شيطان به گرد خويش آورند.در روايت ماندگار و معروف «سلسلةالذهب» كه از حضرت امام رضا، عليهالسلام، در وقت ورود به نيشابور آمده بخوبي ارتباط ميان دو عهد بزرگ «فطرة» و «ولايت» را ميتوان ديد.كلمة لا إله إلاّ اللّه حصني، فمن دخل حصني أمن من عذابي، بشرطها و شروطها و أنا من شروطها.عهد و ميثاق امامت با كلمه «لاإلهإلاّالله» راست ميشود اما به شرط حراست از ميثاق ولايت.در تفسير آيات 34 و 35 سوره اسراء: «و أفوا بالعهد إنّ العهد كان مسؤولاً...» از قول امام هفتم، عليهالسلام، آمده است كه:العهد ما أخذ النّبي، صلّياللّهعليهوآله، علي النّاس في مودّتنا و طاعة أميرالمؤمنين أن لا يخالفوه و لا يتقّدموه و لا يقطعوا رحمة و أعلمهم أنهم مسؤولون عنه.31
«عهد» پيماني است كه پيامبر از مردم اخذ كرد در مودت ما اهلبيت و اطاعت از اميرالمؤمنين و اينكه با او مخالفت نكنند و هم از او سبقت نگيرند. و پيوند خويشي او را قطع نكنند و به آنها اعلام كرد كه آنها از اين عهد پرسيده ميشوند.چنانكه در تفسير آيه 87 سوره مريم (لا يملكون الشّفاعة إلاّ من اتّخذ عند الرّحمن عهدا...) از قول امام صادق، عليهالسلام، آمده است:إلاّ من دان اللّه بولاية اميرالمؤمنين و الأئمة من بعده، عليهمالسلام، فهو العهد عند اللّه.32
در اينجا «عهد نزد خداوند» همانا پذيرش ولايت اميرالمؤمنين و ائمه معصومين بعد از ايشان اعلام شده است. به همين مناسبت امام علي، عليهالسلام، درباره روز غدير ميفرمود:إنّ هذا يوم عظيم الشأن... يوم كمال الدين، يوم العهد المعهود.33
آن عهد معهودي كه بر آدم نهاده شده و بر آن مسؤول بود در روز غدير كه روز كمال دين بود «عهد ولايت» بود.در سرتاسر ماجراي خلقت آدم تا بعثت نبياكرم، صلّياللّهعليهوآله، و موضوع غدير و حتي پس از آن، دريافته ميشود كه «عهد فطرة» و ادامه آن عهد ولايت چونان دژي است كه آدمي را از در غلتيدن در دام مكر ابليس كه به قول قرآن همان دشمن بزرگ آدمي است در امان ميدارد و عدول از آن شيطان را بر آدمي مسلط ميكند.امام باقر، عليهالسلام، سه تكليف بزرگ را متذكر ميشوند:إنّما كُلّف النّاس ثلاثة معرفة الائمة و التسليم لهم فيما و رد عليهم و الردّ عليهم فيما اختلفوا فيه.34
معرفت امام، تسليم در برابر او (آنچه كه ميخواهد) و واگذاري امور بدو (در اموري كه اختلاف پيش ميآيد) سه امر مهمي است كه مردم بر حفظ آن مكلفند و ما در همه متون و منابع، همه مباني نظري ديني و همه شواهد تاريخي تا به امروز مواجه با اين مثلث ولايت هستيم.«مثلث هدايت» و «مثلث ولايت» انعكاس طريقي است كه بندگان اهل ايمان به مدد آن از درماندگي، حيرت و مهلكه ترديد خلاص ميشوند و اگر جز اين بود كه خداوند واسپس خلقت از روي لطف ابناي آدم را متذكر اين دو مثلث نميساخت؛ موضوع معاد و ثواب و عقاب مردود بود. چنانكه با اين مثلث موضوع ارسال انبيا و انزال كتب معني پيدا ميكند، بطوري كه در روايات قبلي ذكر آن رفت جمله طالبان هدايت و رهيابي به حقيقت هستي و دوستداران ورود به ساحت قرب حق و در امان ماندن از بلاي تسلط شيطان ناگزير به حفظ اين عهد و در برابر آن مسؤولاند.در هيچ جا ذكر نشده كه «تعهد در برابر اين عهد» به معني دوستي زباني و عرض ادب و زيارت است. چه دوستي و عرض ادب مقدمه اين امر و نه تماميت آن است. همانكه طي قرون متمادي و هم امروز مسلمين و شيعيان بدان گرفتار آمدهاند. آنان، حقيقت پاسداري اين عهد را در عرض ادب صوري و انجام پارهاي مناسك مستحب فرض كرده و از آن غافل ماندهاند. شايد بتوان مهمترين و در عين حال اولين مشكل اينان را در فقدان معرفت درباره ائمه هدي، عليهمالسلام، دانست.از اولين روز خلقت كه در واقع اولين كلاس معرفت امام و حجج الهي نيز هست، خداوند از ايشان با عنوان «خزانه علم خداوند»، «امناء اسرار الهي»، «حجج خداوند در عرصه زمين»، «صاحبالامر»، «صراط مستقيم»، «ميراث دار علم انبيا» و... ياد كرده است و اينهمه بجز صفات، القاب و مشخصاتي است كه از طريق پيامبر، صلّياللّهعليهوآله، و ساير ائمه معصومين، عليهمالسلام، درباره اوليا و حجج الهي بعد از پيامبر به ما رسيده. چنانكه در بسياري از ادعيه ماثوره، از اينان با عنوان: «محل نزول ملائك»، «معدن رحمت»، «پيشواي امم»، «درهاي ايمان»، «صاحبان عقل كامل»، «پناه خلق عالم»، «حجج بالغه الهي براي اهل دنيا و آخرت»، «معدن حكمت الهي»، «دعوت كنندگان بسوي خداوند»، «آشكار كنندگان امر و نهي الهي»، «بقيةالله»، «راهنمايان صراط مستقيم» و... ياد شده است.درك اينهمه براي همگان ساده نيست اما، وقوف به شأن و منزلتي كه خداوند براي حجج بالغه قائل شده، همگان را متذكر آن ميسازد كه معرفت در اينباره رهنمونِ آدمي به سرمنزل «ولايت» است تا از طريق و به مدد آن امكان ورود به آستان قرب الهي و دخول به بهشت رضوان وي فراهم آيد.مشكل دوم فقدان درك درست از عهد و ميثاقي است كه تعهد بدان تكليف ماست. بيگمان هر يك از بندگان در هيأت مناسبات فردي و جمعي متعهد به پيماني هستند كه نانوشته آن را پاس ميدارند و حتي پاسداري از آن را جزء بديهيات به حساب ميآورند.اگر درك ميشد كه عدم پايبندي به عهد ولايت و پاسداري از آن به منزله «خروج از جوار حق» و ورود به خيل عاصيان دورمانده از رحمت است و موجب نگونساري در دوزخ، همه نگاه و همه دريافت و عمل ما تغيير ميكرد.متأسفانه چنانكه قبلاً متذكر شدم همواره ما در سه ساحت از حيات به سر ميبريم. ساحت اعتقادي، ساحت اخلاقي و ساحت عمل و مناسبات عادي حيات. اين سه ساحت به هم متصل و مرتبطاند و هيچكدام منفك و بريده از ديگري نيست؛ نميتوان در ساحت اعتقاد و تفكر به دريافتهاي شركآلود و كفرآميز معتقد بود و گمان برد كه در ساحت اخلاق و فرهنگ در ساحت مؤمنان به اديان الهي به سر ميبريم.وقتي در مباني اعتقادي خدشه وارد شد به صورت طبيعي در همه جهات دچار لغزش و خطا خواهيم شد به همان سان كه نميتوان انتظار داشت ابناي آدم همه مناسبات فردي و مادي خود را مطابق اوامر و نواهي حجج غير الهي و دستاوردهاي شركآلود سامان دهند و در عين حال مؤمني راستين و پيرو مكتب اوليا و انبيا نيز بمانند. از همين روست كه مشكل سوم را در عدم درك كامل از ساحتهاي مختلف حيات و پيوستگي آنها و تأثيرشان در حيات و ممات فردي و جمعي ميدانم.ما حيات را منحصر به ساز و كار اين جهاني كردهايم و بر طبل عمله ظلم ميكوبيم و در عين حال بر درگاه حجج الهي طلب مغفرت و غفران الهي ميآوريم.ما عهد ولايت را در ذكر مصيبتي و برگزاري جشن ولادتي خلاصه ميكنيم و ساير مناسبات فرهنگي و عملي را در پي عهد ظالمين سامان ميدهيم. در واقع به منافقيني ميمانيم كه به برخي از آيات ايمان آورده و برخي را انكار ميكنند:إنّ الّذين يكفرون باللّه و رسله و يريدون أن يفرّقوا بين اللّه و رسله و يقولون نؤمن ببعض و نكفر ببعض و يريدون أن يتّخذ بين ذلك سبيلاً اولئك هم الكافرون حقّا و اعتدنا للكافرين عذابا مهينا.35
همانا آنان كه كفر ورزيدند به خدا و پيغمبرانش ميخواهند جدايي افكنند ميان خدا و پيامبرانش و گويند ايمان آوردهايم به بعضي و كفر ورزيديم به بعضي و خواهند كه برگيرند ميان اين راهي، آنانند براستي كافران و براي آنان آماده كردهايم عذابي خوار كننده.متأسفانه ما همواره سر در پي راهي ميانه نهادهايم، تا خود را قانع و راضي سازيم. به طمّاعي حريص ميمانيم كه دنيا و آخرت را با هم ميخواهد بهشت زمين و آخرت را يكجا ميطلبيم بيآنكه عهد راست كرده باشيم.در عمل دنيايي بر طبل عهد خود و يا جماعتي چونان خود ميكوبيم و در تمناي آخرتي به عبث به برخي احكام فردي تأسي ميجوييم شايد كه متضمن حور و قصر و بهشت باشد.در گذشته، رسم و ادب ستودهاي در ميان پيشينيان ما از ميان پدران و مادران اهل ايمان وجود داشت كه دين خود را به ائمه معصومين، عليهمالسلام، عرضه ميداشتند تا مورد گواهي و تأييد واقع شود. حال بايد پرسيد دين خود را به محضر كداميك از ائمه معصومين، عليهمالسلام، عرضه داشتهايم؟
آن بزرگواران كداميك از باورهاي ما را درباره مبدأ هستي، جايگاه آدمي در پهنه خاك، نسبت با كفار دول مختلف و بسياري از امور ريز و درشتي كه بدان مبتلاييم تأييد كردهاند؟
مگر جز اين است كه هنوز در اولين خم كوچه انقلاب فرهنگي كه اساس تربيت و رشد نسل جوان اين سرزمين است درماندهايم و هيچ غمي هم در دل راه نميدهيم؟!آيا هيچ پرسيدهايم «فرهنگ و تمدن جاري و ساري» كه همه بود و نبود مسلمين را هم با آن دمساز و همسان ميسازيم برخاسته از كدام عهد است؟ مگر نه اينست كه همه اعمال و همه آنچه كه از سوي آدمي صادر ميشود محصول عهد قلبي اوست؟ چگونه است كه اين «عهد» را در هيأت عمل و نظر فردي ميپذيريم ولي در هيأت عمل و نظر جمعي كه در قالب فرهنگ و تمدن ظهور ميكند نميپذيريم؟! آيا هيچ انديشيدهايم چه امري موجب بروز انحراف در حيات اجتماعي و سياسي مسلمين شد و زمينههاي بروز تباهيهاي اخلاقي و اعتقادي را در ميانشان فراهم ساخت؟!مگر جز اين بود كه به عهدي كه در غدير بستند پايبند نماندند؟ و پس از غدير عهد ظالمين را گردن نهادند؟!حسين و اولادش، عليهمالسلام، در كربلا به شهادت نميرسيدند، اگر عهد غدير پاس داشته ميشد.امام موسي كاظم، عليهالسلام، در زندان و امام رضا، عليهالسلام، در مرو به شهادت نميرسيد اگر عهد غدير پاس داشته ميشد. امام عصر، عليهالسلام، ناگزير به قبول رنج غيبت كبري نميشد و مسلمين در گيرودار حيات وحشتناك پس از غيبت نميماندند؛ اگر عهد غدير يا همان عهد ولايت پاس داشته ميشد. چنانكه استمرار غيبت و محروم ماندن از حضور آن امام همام نيز كه نتيجهاي جز دور ماندن از بهشت وصل و قرب نيست نتيجه طبيعي عهدي است كه رها شده است.با سادهانديشي تمام كه محصول علم و آموزش بيبنياد غربي است ميان ساحتهاي حيات فردي و جمعي بندگان خدا و ارتباط آن حيات با مناسبات فرهنگي و اعتقادي انسلاخ ايجاد ميكنيم و با همان سادهلوحي همّ خود را مصروف مسلمان كردن محصول عمل ديو و شيطاني ميكنيم كه سوگند ياد كرده همه بندگان خداوند را اغوا ميكند.در پايان اين بخش به مطلبي مهم اشاره ميكنم. مطلبي كه به اجمال از كنار آن ميگذرم اما اميد دارم كه حديثي مفصل از آن خوانده شود.اساس اعتقادي تمدن و فرهنگ غربي را جملهاي دگرگون ساخت:من ميانديشم پس هستم!اين جمله ماندگارترين جمله تاريخ جديد است. آنگاه كه اين كلام بر زبان رانده شد؛ بشر عصر جديد با نفس اماره خويش پيمان بست كه فرمان هيچ خدايي را گردن ننهد. ميثاقي و عهدي بزرگ با خود. انساني كه خود خدا شده بود. مهم اين است كه رجوع حيث تفكر آدمي از اين زمان نه به حق بلكه به خود شد. اين مراجعت آشكار و اين عهد بسته شده سرآغاز تاريخي نو شد مبدأ تفكري نوين. فرهنگي تجديد نظر طلب و تمدني نو كه به آن مبتلاييم.آدمي تعريفي نو يافت و جهان نيز. مقصد آدمي نيز دگرگون شد.آدمي سر در پي اين عهد نهاد تا خود سازنده خود، رقم زننده سرنوشت خود و سازنده بهشت خود شود. در واقع بر آن شد تا بهشت را در عرصه خاك بسازد و با استغنا جستن از آسمان و احكام آسماني مبدأ احكام حيات فردي و اجتماعي خود شود.ديگر مقصد عبوديت و حضور در بهشت رضوان آستان قرب خداوندگار نبود؛ بلكه مقصد قدرت و اقتدار در عرصه زمين بود. چه بشر غربي خوب دانسته بود كه واسپس اين عهدشكني بزرگ از رستگاري و فلاح دور مانده است و همراه با شيطان در انتظار سرنوشت سياه و اسفبار بايد بماند. از همينجا با دمغنيمتداني دنيا را منظور نظر و مقصد مطلوب فرض كرد و بر طبل دنيامداري كوبيد. خيلي پيش از اين انديشمنداني چون «كريستوفر مارلو» نويسنده نمايشنامه «دكتر فاستوس» و «گوته» شاعر آلماني در درام «دكتر فاوست» بخوبي متذكر اين عهدشكني گستاخانه و عهد جديدي كه بشر با شيطان و نفس اماره ميبست؛ شده بودند. چنانكه هر دو در اين آثار متذكر «پيمان خونين» فاوست با شيطان شدند نگونبختي و تيرگي دروني او را نيز در آخرين دقايق حيات نشان دادند. آخرين دقايقي كه فاوست روح خويش را ما به ازاء قدرت تقديم شيطان ميكرد و در حرمان و سياهبختي جان ميداد و تنها پس از اين عهد نوين بود كه «تاريخ جديد غربي» آغاز شد؛ چنانكه واسپس آن انديشمندان غربي براي بركشيدن بناي فرهنگ غربي، تدوين نظامنامهاي براي زيستن در پناه اين عهد را ضروري دانستند. آنان نيك دريافته بودند كه همه بودن و همه مناسبات اجتماعي و فردي ناگزير ميبايست بر اساس عهد جديد بنا شود ورنه دوگانگي در عهد قلبي و عمل موجب بروز بحران و آشفتگي ميشود. چنانكه «هابس» تشكيل جامعه مدني را تنها راه درمان پريشانيهاي اجتماعي دانست.36 و ميثاق اجتماعي را داروي آن درد دانست و در پي او «روسو» به تدوين «ميثاق اجتماعي» خود، سعي در نظام بخشيدن به حيات اجتماعي مردم در پناه ميثاق و عهد جديد نمود و تشكيل حكومت را هم مبتني بر آن اعلام كرد. چنانكه «هواداران نظريه ميثاق اجتماعي نه تنها منشأ حكومت بلكه ادامه آن را هم مبتني بر توافق ارادي مردم دانستهاند.»37
«روسو» از اين ميثاق اجتماعي دفاع كرده و مردم را (خواست و عهدي كه با خود بستهاند) منشأ حق حاكميت ميانگارد و به نظر او حق حاكميت قدرت مطلق دولت است و ناشي از اراده عمومي.البته پرداختن به اين بخش از مطلب در عهده اين مقاله نيست؛ چه پيش از اين بطور مفصل در ساير آثار از عهد انسان غربي و پيامدهاي آن طي چهارصد سال اخير گفتگو شده است.امروزه ما از سويي مواجه با فرهنگ و تمدني هستيم كه به اتكاي تفكر انسانمداري و عهد فلاسفه و نظريهپردازانشان موجد بسياري از مناسبات فردي و اجتماعي، دستاوردهاي مادي و نظامهاي سياسي و اقتصادي شده و از ديگر سو مواجه هستيم با وضع و حال جوامع مسلمين كه نسبت خود را با عهد ديني و ميثاق الهي از دست داده و به دليل مشاهده ناهنجاريهاي مادي و فرهنگي خود سعي در بناكردن خانه و كاشانه خود بر شالوده عهد غربي دارند و حتي با استناد به برخي از مصادر و منابع سعي در شريك شدن و حتي از آن خود دانستن فرهنگ و تمدن شركآلود غربي ميكنند.در واقع مسلمين در اين دوره از حيات خود بر شالوده عهد غربي خانه دين بنا ميكنند. از همين روست كه اغتشاش و بحران نتيجه ذاتي اين اشتراك و پيوند است. چه، در يك زمان روي به دو مقصد آوردهاند مقصدي كه زاييده عهد غربي انسان است و مقصدي كه ناگزير در پيوند با عهد ديني است. از همينجاست كه عرض ميكنم ما در برداشتن گام اول براي سير و سفر در عالم ديني (متناسب با مقتضيات مادي و فرهنگي آن) ماندهايم.بواقع اگر چه در مناسبتهاي مختلف از دين، بزرگان اوليا و انبياي عظام الهي سخن ميرانيم و حتي مجالس سور و سوگ برپا ميكنيم، اما، در بستن عهد قلبي كه متضمن خروج از انفعال و ايستايي است واماندهايم.
1. سوره اعراف (7)، آيه 172.2. سوره حشر (59)، آيه 7.3. سوره نساء (4)، آيه 80.4. سوره مائده (5)، آيه 3.5. كليني، محمد بن يعقوب، اصول كافي، ج2، ص48.6. همان، ص52.7. همان، ص54.8. مجلسي، محمدباقر، بحارالانوار، ج24، ص187.9. همان، ص333.10. همان، ج37، ص164.11. حرّ عاملي، محمدبن الحسن، وسائلالشيعه، ج27، ص67.12. سوره نساء (4)، آيه 150 و 151.13. بارنزوبكر، ج1، ص437.تاريخ انديشه اجتماعي،
14. همان، ص445.