نويسنده :نجم الدين طبسى
عنوان مقاله : نوشتهى حاضر تقرير سلسلهى درسهاى ((حديثشناسى مهدويت)) از
استاد شيخ نجم الدين طبسى است كه در ((مركز تخصّصى مهدويّت)) در قم براى جمعى از
طلاّب و دانش پژوهان ارائه شده است. از تلاش برادر حجةالاسلام سيد حسن واعظى از
دانش پژوهان كوشاى اين مركز در تدوين اين درسها سپاسگذارى مىشود.
مقدّمه
روايات زيادى دربارهى غيبت امام زمان(عج) از وجود مبارك پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله و ائمهى اطهارعليهم السلام وارد شده است.
برخى از آنها، دربارهى وقوع غيبت است، چنانكه فرمودهاند: ((قائم ما را
غيبتى است بس طولانى))(1) و گروهى از آنها، طولانى بودن مدّت آن را مطرح
كردهاند.(2) نيز در بعضى از آنها، براى غيبت، حكمتها و فوائدى مطرح شده است، هر
چند فلسفهى اصلى آن، ظاهراً، بيان نگرديده است، بطوريكه فرمودهاند: ((ما، مأذون
نيستيم علّت آن را بيان نماييم)).(3) پس معلوم مىشود علّت حكيمانهاى براى غيبت
وجود دارد، چرا كه خداوند حكيم، كار عبث و بيهوده انجام نمىدهد، هر چند در روايات
به آن تصريح نشده است. و دستهاى نيز شرايط و اوضاع پيش از ظهور را مطرح كردهاند
و...
يكى از بحثهاى مهم در موضوع مهدويّت، بحث غيبت است.
عالمان و فقيهانى مانند ثقةالاسلام كلينى، شيخ صدوق، شيخ طبرسى، مرحوم نيلى،
علامه مجلسى،... تعليلهايى آوردهاند كه بعضى از آنها، در خود روايات هست و بعضى
از استظهارات خودشان است.كه در لابهلاى اين روايت، به نكاتى مانند كيفيت
انتفاع و استفادهى مردم از آن حضرت در دوران غيبت، اشاره مىكنند وجوهى را
در مورد تشبيه غيبت حضرت به خورشيد پس ابر دارند كه ما اين بحث را بعد از بررسى علل
غيبت، ذكر خواهيم كرد.
ما، در اين نوشتار، سعى داريم كه ابتدا، رواياتى كه در ارتباط با سبب غيبت
است، بيان كنيم، سپس آنها را از نظر سندى و دلالى بررسى كرده و در پايان نتيجه
بگيريم. بنابراين، بحث را در سه مرحله پى مىگيريم.
مرحلهى نخست
اسباب غيبت در روايات
در روايات، به سببهاى مختلفى اشاره شده است كه مىتوان آنها را به هشت دسته، تقسيم كرد:
يكم - اجراى سنن انبياعليهم السلام دربارهى حضرت مهدى(عج)؛ دوم - خدا
نمىخواهد كه امام، در ميان قوم ستمگر باشد؛ سوم - تنبّه مردم؛ چهارم - امتحان
مردم؛ پنجم - خوف و ترس از قتل؛ ششم - تحت بيعت هيچ حاكمى نباشد؛ هفتم - خالى شدن
صلبهاى كافران از مؤمنان؛ هشتم - سرّ غيبت معلوم نيست و فقط خدا مىداند.
يكم اجراى سنن انبياعليهم السلام در بارهى حضرت مهدى(عج)
حديث يكم - حَدَّثَنا المظفَّر بنُ جعفر بن المُظَفَّرِ العَلَوى، قالَ حَدَّثَنا جَعفَرُ بنُ مَسعودٍ وَحَيْدَرُ بن مُحَمَّدٍ السَّمَرقَندىُّ، جميعاً،
قالا: حَدَّثَنا مُحَمَّدٌ بنُ مسعودٍ، قالَ: حَدَّثَنا جَبَرئيل بنُ أحمَدَ عن
موسَى بنِ جعفرٍ البَغداديِّ، قال: حدّثَني الحَسَنُ بنُ مُحمّدٍ الصَّيَرَفيُّ،
عَنْ حَنانَ بنِ سَديرٍ، عَنْ أبيهِ، عَنْ أبى عبداللّه عليه السلام، قال: ((إنَّ
لِلقائِمِ مِنّا غَيبةً يطولُ أمَدُها.)). فقلتُ لَهُ: ((وَلِمَ ذاكَ،(4) يابنَ
رسولِ الله؟)). قال: ((إنَّ(5) اللّهَ عَزّوَجَلَّ أبى إلاّ اَنْ يَجرىَ فيه سُنَنُ
الأنبياءعليهم السلام في غَيَباتِهِم، وَإنَّهُ لابُدَّ لَهُ - ياسَديرُ - مِن
إستيفاءِ مُدَدِ غَيباتِهِم. قالَ اللّهُ عَزَّوَجَل: ((لَتَركَبُنَّ طَبَقاً عَنْ
طَبَقٍ))(6)؛ اَىْ سُنَنا عَلى مَنْ كانَ قَبلَكُم.)).(7)
حنّان بن سدير، از پدرش از امام صادقعليه السلام روايت كند كه فرمود: ((براى
قائم ما، غيبتى است كه مدّت آن به طول مىانجامد.)). گفتم: ((اى فرزند رسول الله
آن، براى چيست؟)). فرمود: ((خداوند عزّوجلّ، مىخواهد دربارهى او، سنّتهاى
پيامبرانعليهم السلام را در غيبتهايشان جارى سازد. اى سدير! گريزى از آن نيست كه
مدّت غيبتهاى آنها به سر آيد. خداوند عزّوجل فرمود: همانا، همهى شما پيوسته از
حالى به حال ديگر منتقل مىشويد))؛ يعنى، سنّتهاى پيشينيان، دربارهى شما هم جارى
است.)).
البته روايات ديگرى به اين مضمون وارد شده كه در ادامهى مبحث،بدان اشاره
مىشود.
دوم خدا نمىخواهد امام در ميان قوم ستمگر باشد
حديث يكم - العطار، عن أبيه، عن الأشعرى، عن أحمد بن الحسين بن عمر، عن محمد
بن عبدالله، عن مروان الأنباري،(8) قال: خرج مِن أبى جعفرعليه السلام: ((إنَّ اللهَ
إذا كَرِهَ لَنا جِوارَ قومٍ نَزَعنا مِنْ بينِ أظهُرِهِم.)).(9)
مروان انبارى گويد: از ابوجعفر (امام باقرعليه السلام) نامهاى رسيد كه نوشته
بود:(( همانا، خداوند، اگر ناخوش بدارد و دوست نداشته باشد كه ما، در مجاورت و كنار
قومى باشيم، ما را از ميان آنها بيرون مىبرد.)).
حديث دوم - محمّدُ بنِ يحيى، عن جعفرِ بنِ محمّدٍ، عَن أحمَدَ بنِ الحسينِ،
عَنْ مُحمّدِ بنِ عبداللهِ، عَنْ محمّدِ بنِ الفَرَجِ؛(10) قال: كَتَبَ إلَىَّ
أبوجعفرعليه السلام: ((إذا غَضِبَ اللَّهُ تَباركَ وَتَعالى عَلى خَلقِهِ نَحّانا
عَنْ جِوارِهِم.)).
محمد بن فرج گويد: ابوجعفر (امام جوادعليه السلام) به من نوشت: ((هنگامى كه
خداوند تبارك و تعالى، بر خلقاش خشم كند، ما را از ميانشان دور مىكند.)).(11)
سوم تنبيه و تنبّه مردم
حديث - در حديث محمد بن الفرج: ((خشم خدا، به جهت تنبيه و تنبّه مردم است تا قدر شناس باشند.)).
چهارم - امتحان مردم
حديث - حَدَّثنا مُحَمّدُ بنُ الحَسَنِ بنِ الوليد، قال: حَدَّثَنا مُحَمَّدُ بنُ الحَسنِ الصَّفّار، عَنْ أحمَدَ بن الحُسينِ، عَنْ عُثمانَ بنِ عيسى، عَنْ
خالِدِ بنِ نَجيحٍ، عَنْ زُرارة بنِ أعْيَنَ، ((قال: سَمِعتُ الصادِقَ جَعْفَرَ بنَ
مُحَمَّدٍصلى الله عليه وآله يَقولُ: ((إنَّ للقائمِ غَيبَةٌ...)) ثُمَّ قالعليه
السلام: ((وَهُوَ المُنتَظَرُ الّذي يَشُكُّ النّاسُ في وِلادَتِهِ. فَمِنْهُمْ
مَنْ يَقُولُ: إذا ماتَ أبُوهُ، ماتَ ولاعَقِبَ لَهُ. وَمِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ: قَد
وُلِدَ قَبْلَ وَفاةِ أَبيهِ بِسَنَتَينِ؛ لِأنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ يُحِبُّ أنْ
يَمْتَحِنَ خَلْقَهُ فَعِنْدَ ذالِكَ يرتاب المُبْطلُونَ.)).(12)
زرارة بن أعين گويد: از امام صادق شنيدم كه مىفرمود: ((همانا براى قائم (پيش
از آن كه قيام كند) غيبتى است.)). سپس فرمود: ((او، منتظرى است كه مردم؛ در
ولادتاش؛ به شكّ و ترديد مىافتند و بعضى مىگويند:(( زمانى كه پدرش (امام حسن
عسكرىعليه السلام) رحلت كرد، فرزندى براى او نبود)) و بعضى گويند:(( دو سال قبل از
وفات پدرش؛ متولّد شده است))؛ زيرا، خداوند عزّوجلّ، محققاً، امتحانِ خلقاش را
دوست مىدارد و در آن هنگام، باطل جويان، شك و ترديد مىكنند.)).
اين حديث و احاديث ديگر(13) وجه غيبت را، امتحان مردم دانسته كه مطابق با
آيات خداوند و تعليمات دينى است. بررسى اين موضوع را همچنانكه در ابتدا اشاره
كرديم، به محل خود موكول مىكنيم.
پنجم خوف و ترس از قتل
حديث يكم - حَدَّثَنا مُحَمّدُ بنُ علىٍّ ما جِيلَويَه، رَضِىَ اللهُ عنه، عَنْ أبيهِ، عن ابيه أحمَد بنِ أبى عبداللهِ البَرقي، عَنْ مُحَمّدِ بنِ أبي
عُمَير، عَنْ أبان و غيرهِ، عَنْ أبى عبداللّهعليه السلام قالَ: ((قال رَسولُ
اللّهصلى الله عليه وآله: لابُدَّ لِلْغُلامِ مِنْ غيبةٍ. فقيل لَهُ: وَلِمَ يا
رَسولَ اللهِ؟.قالَ:(( يُخافُ القَتلَ.)).(14)
ابان و ديگران، از امام صادقعليه السلام نقل مىكنند كه رسول اللهصلى الله
عليه وآله فرمود: ((گريزى از غيبت براى غلام و پسر خردسال (اشاره به امام مهدى (عج)
) نيست)). عرض كردند: ((يا رسول اللّه!براى چه غيبت مىكند؟)).فرمود:(( مىترسد او
را بكشند)).
حديث دوم - إبنُ عَبدوُس، عَنْ ابنِ قتيبه، عَن حَمدانَ بنِ سُلَيمانَ، عَنْ
مُحَمَّدِ بنِ الحُسَينِ، عن ابنِ محبوبٍ، عَنْ علىِّ بنِ رِئابٍ، عن زرارة، قال:
سَمِعْتُ ابا جعفرٍعليه السلام يَقوُلُ: ((إنَّ لِلقائمِ(15) غيبةً قَبلَ
ظُهورِهِ.)). قُلتُ: ((وَلِمَ؟)).
قال: ((يَخاف - وَأوْ مَأَبِيَدِهِ الى بَطنِهِ -)). قالَ زَرارةُ: ((يعنى
القَتلَ)).
زراره گويد: از ابوجعفر (امام باقرعليه السلام) شنيدم كه مىفرمود: ((همانا
براى قائم ما (حضرت مهدىعليه السلام) قبل از ظهورش، غيبتى است.)). گفتم: ((براى
چه؟)). فرمود: ((مىترسد - و با دست به شكماش اشاره كرد -)). زراره گويد: ((مقصود،
قتل است (مىترسد او را بكشند).)).
در كتاب(16) غيبت نعمانى(17) اين حديث، به طريق ديگر، از ((زراره)) از امام
صادقعليه السلام نقل شده است و نيز احاديث زيادى(18) در ارتباط با اين وجه وجود
دارد كه ما به جهت ايجاز، از ذكر آنها صرف نظر كرديم.
و در اين مرحله صرفاً، به معرفى وجوه مختلف علت غيبت مىپردازيم.
عالمانى مانند شيخ طوسى، بحث مفصّلى در تأييد اين وجه دارند كه در مرحلهى بحث و
بررسىهاى دلالى، به آنها اشاره خواهيم كرد.
ششم - تحت بيعت هيچحاكمى نباشد
حديث يكم - الطبرسى عن الكلينى، عن إسحاق بن يعقوب، أنَّه ورد عليه من الناحية المقدّسة على يد محمّد بن عثمان: ((و أمّا عِلَّةُ ما وَقَعَ مِنَ
الغَيْبَةِ. فَاِنَّ اللّهَ عَزَّوَجَلَّ يَقُولَ: يا أَيُّهَا الَّذينَ أمنُوا لا
تَسأَلُوا عَنْ أَشياء إنْ تُبدِلكُم تَسُؤكُم(19) انه لم يكن احد من آبائى الا
وقعتْ فى عنقه بيعةٌ لطاغية زمانه وإِنّي أَخرُجُ حينَ أَخرُجُ وَلابَيعَةَ
لِاَحَدٍ مِن الطَّواغيتِ في عُنُقي...)).(20)
طبرسى در كتاب احتجاج از ثقة الاسلام كلينى((ره)) و ايشان نيز از اسحاق بن
يعقوب نقل مىكند كه اين مطلب از ناحيه مقدّس امام عصر(عج) به واسطهى على بن محمّد
بن عثمان وارد شد: ((و امّا علّت وقوع غيبت، اين است كه خداوند عزّوجلّ مىفرمايد:
اى كسانى كه ايمان آوردهايد! از چيزهايى نپرسيد كه اگر براى شما آشكار شود، شما را
ناراحت مىكند.)). بر گردن همهى پدران ام، بيعت سركشان زمانه بود، امّا وقتى كه من
خروج كنم، بيعت هيچ ظالم سركشى بر گردنام نيست.)).
حديث دوم - مُحمَّدُ بنِ يحيى، عَنْ أَحمَدَ بنِ مُحمَّدٍ، عَنِ الحُسَينِ
بنِ سَعيدٍ، عَنْ إبنِ أبي عُمَيْرٍ، عَنْ هِشامِ بنِ سالِمٍ، عَنْ أبي
عَبدِاللَّهِعليه السلام قالَ: يَقُومُ القائمُ وَلَيسَ لِأحَدٍ في عُنَقِهِ
عَهْدٌ وَلاعَقدٌ وَلا بَيْعَةٌ)).(21)
هشام ابن سالم از امام صادقعليه السلام نقل كند كه امام فرمود: ((قائم، قيام
مىكند در حالى كه پيمان و قرار داد و بيعت هيچ كس در گردناش نيست.)).(22)
اين وجه، در احاديث زيادى مطرح گرديده است، به طورى كه شيخ صدوق در كمال
الدين باب چهل چهار (علة الغيبة) يازده حديث را نقل كرده، كه پنج حديث نخست را (از
شماره 1 تا 5) اختصاص به اين وجه قرار داده است.
هفتم - خالى شدن صلبهاى كافران از مؤمنان
حديث يكم - إبنُ مَسرورٍ، عَنْ ابنِ عامرٍ، عن عبدالله بن عامر، عَنْ ابنِ أبي عُمَيرٍ، عَمَّنْ ذكره، عن أبي عبدِاللّهِعليه السلام قالَ: قُلتُ لَهُ: ((ما
بالَ أميرَالمؤمنينَعليه السلام لَمْ يُقاتِل مُخالِفيهِ فِى الأَوَّلِ؟)). قالَ:
((لاِيَةٍ في كِتابِ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ ((لَوْ تَزَيَّلوُا لَعَذَّبنَا الَّذينَ
كَفَروُا مِنهُم عَذاباً أليماً)))).(23) قالَ: قُلتُ: ((وَما يَعني
بِتزايُلِهِم؟)).
قالَ: ((وَدائِعُ مُؤمنين في أَصلابِ قَومٍ كافِرينَ، وَكَذالِكَ
القائمَعليه السلام، لَنْ يَظْهَر أبَداً حَتّى تَخرُجَ وَدايَعُ الله
عَزَّوَجَلَّ، فَإذا خَرَجَتْ ظَهَر عَلى مَنْ ظَهَرَ مِنْ أَعداءِ اللَّهِ
عَزَّوجَلَّ جَلالُهُ، فَقَتَلَهُمْ.)).(24)
ابن ابى عمير، از امام صادقعليه السلام نقل مىكند كه از اباعبدالله (امام
صادقعليه السلام) پرسيدم: ((چرا اميرالمؤمنينعليه السلام در ابتداى امر، با
مخالفان خود كارزار و جنگ نكرده؟)). فرمود: ((به جهت آيهاى كه در كتاب خداوند
عزّوجلّ بوده:((اگر مؤمنان و كفّار (در مكّه) از هم جدا مىشدند، همانا كافران را
عذاب دردناكى مىكرديم.)) گويد: گفتم: ((مقصود از ((تزايلهم (جدا شدن) چيست؟)).
فرمود: ((مقصود نطفههاى مؤمنانى است كه در صلبهاى كافران به وديعت گذاشته
شدهاند.
همين طور قائم هم مادامى كه ودايع خداوند عزّوجل آشكار نشده، ظهور نخواهد
كرد. پس وقتى مؤمنان از صلبهاى كافران، آشكار شدند، او نيز ظهور مىكند و بر
دشمنان خداوند عزّوجلّ غلبه يافته و آنان را مىكشد.)).
شيخ صدوق، در كتاب علل الشرايع(25) اين روايت را به سند ديگر از ابراهيم
كرخى، از امام صادقعليه السلام نقل كرده است.
هشتم - سرّ غيبت معلوم نيست و فقط خدا مىداند
حديث - إبنُ عَبدُوسٍ، عَنْ ابنُ قُتَيبَة، عَن حَمدان بنِ سليمانَ، عن أحمدَ بنِ عبدِاللهِ بنِ جَعفَرٍ المَدائِنيَّ، عَنْ عَبدِاللهِ بنِ الفَضْلِ الهاشِميِّ،
قالَ: سَمِعتُ الصادِقَ جَعفَر بنَ محمّدٍعليهم السلام يَقُولُ: ((إِنّ لِصاحِبِ
هذا الأَمْرِ غَيبَةً لابُدَّ مِنها يَرتابُ فيها كُلُّ مُبطِلٍ.)). فَقُلْتُ لَهُ:
((وَلِمَ جُعِلْتُ فِداكَ؟)). قالَ: ((لِأمْرٍ لَمْ يُؤْذَنْ لَنا في كَشْفِهِ
لَكُم.)). قُلتُ: فَما وَجهُ الحِكْمَةِ في غَيبَتِهِ؟)). فقالَ: ((وَجْهُ
الحِكمَةِ في غَيبَتِهِ وَجْه الحِكمَةِ في غَيَباتِ مَنْ تَقَدَّمَهُ مِنْ حُجَجِ
اللّهِ تَعالى ذِكرُهُ. إِنَّ وَجْهَ الحِكْمَةِ في ذلِكَ لا يَنْكَشِفُ الاَّ
بَعدَ ظُهُورِهِ كَما لا يَنْكَشِفُ وَجْهُ الحِكْمَةِ فيما أَتاهُ الخِضرُعليه
السلام مِن خَرْقِ السَّفينةِ، وَقَتْلِ الغُلامِ، وِإقامَةِ الجِدار لِمُوسىعليه
السلام الى وَقتَ إفتِراقِهِما)).
يَابنَ الفَضلِ! إنَّ هَذا الاَمرَ أَمْرٌ مِنْ أمرِ اللّهِ وَسِرٌّ مِنْ
سِرِّ اللهِ وغَيبٌ مِنْ غَيبِ اللّهِ وَمتى عَلِمنا أَنَّهُ عَزَّوَجَلَّ حكيمٌ،
صَدَّقنا بِأنَّ أفعالَهُ كُلَّها حِكمَةٌ، وَإنْ كانَ وَجْهُها غَيرَ
مُنكَشَفٍ)).(26)
عبدالله بن فضل هاشمى گويد: از امام صادق جعفر بن محمّدعليهم السلام شنيدم كه
مىفرمود: ((همانا صاحب اين امر را غيبتى است كه ناچار از آن است. و هر باطل جويى،
در آن، به شكّ مىافتد.)).
گفتم: ((فدايت شوم! براى چه؟)). فرمود: ((به جهت امرى كه به ما اجازه
ندادهاند آن را بر شما آشكار سازيم.)). عرض كردم: ((چه حكمتى در غيبت او است؟)).
فرمود: ((حكمت غيبت او، همان حكمتى است كه در غيبت حجّتهاى الهى پيش از او بوده
است. وجه حكمت غيبت او پس از ظهورش آشكار گردد، همچنان كه وجه حكمت كارهاى حضرت
خضرعليه السلام- از شكستن كشتى و كشتن پسر بچه و به پا داشتن ديوار بر موسىعليه
السلام روشن نبود تا آن كه وقت جدايى فرا رسيد.
اى پسر فضل! اين، امرى از امور الهى و سرّى از اسرار خدا و غيبى از غيبهاى
پروردگار است و چون دانستيم كه خداوند، عزّوجلّ، حكيم است، تصديق مىكنيم كه تمام
كارهاى او حكيمانه است هر چند وجه و علّت آن براى ما آشكار نباشد.)).
ما، تا اين جا، سعى كرديم نمونهاى از رواياتى را كه در بارهى اسباب غيبت
بودند، دسته بندى و معرفى كنيم. و اين كه اين علّتها را به عنوان علّت، مىپذيريم
يا نه، و يا اين كه در صورت پذيرفتن، آيا هر كدام از اينها، علّت تامّ هستند و يا
ناقص، يعنى وجودشان براى وجود معلول، لازم و كافى است و وجود معلول، به چيز ديگرى
به غير از آن، توقّف ندارد، يا اين كه بودن و وجودشان براى وجود معلول، لازم است،
امّا كافى نيست، و يا اينكه هيچكدام به عنوان علت نبود، إن شاء الله، در جاى خودش
بحث خواهيم كرد.
مرحلهى دوم - بررسى سندى و دلالى روايات
در اين مرحله، چهار محور مورد نظر است: محور يكم - نخستين مدرك و كتابى كه روايت را نقل كرده است؛ محور دوم - بررسى سندى حديث؛ محور سوم - شواهدى از روايات
ديگر بر صدق روايت مورد نظر در صورتى كه از لحاظ سند، كم بياوريم؛ يعنى، اگر روايت،
مشكل سندى داشته باشد، آن را كنار نمىگذاريم، بلكه براى جبران ضعف سندش، شواهد صدق
و مؤيّدات ديگرى را از روايات ائمهى طاهرينعليهم السلام ذكر مىكنيم؛ محور
چهارم - بررسى دلالى روايت.
بررسى نخستين روايت (اجراى سنن انبياءعليهم السلام در بارهى حضرت مهدىعليه
السلام)
عن أبى عبد(27)اللهعليه السلام قال: ((إنَّ للقائم منّا غيبة يطول أمدها.)).
فقلت: ((وَلِمَ ذاك يابن رسول اللّه؟)). قال: ((إِنَّ اللّه عزَّوَجَلَّ أَبى
إلاَّ أنْ يجرى فيه سنن الأنبياءعليهم السلام في غيباتهم.)).
محور يكم - نخستين مدرك و كتابى كه اين حديث را نقل كرده، كتاب كمال الدين و
نيز كتاب علل الشرايع است. مؤلّف هر دو، شيخ جليل القدر، ابوجعفر محمّد بن على بن
الحسين بن بابويه قمى، مشهور به شيخ صدوق((ره)) (متوفى 381 ه .ق) است. هر كس كه اين
روايت را نقل كرده، يا از علل بوده و يا از كمال و يا اين كه طريقاش به اينها
منتهى مىشود.
مختصر تفاوتى كه ميان سند حديث مذكور در كتابهاى علل الشرايع و كمال الدين
مشاهده مىشود، به اين قرار است:
در سند كمال الدين بعد از ((العلوى))، ((السمرقندى)) اضافه كرده، و ((جعفر بن
محمد بن مسعود)) را بدل از ((جعفر بن مسعود)) در آورده است.
اين كه از دو نفر جعفر بن مسعود وحيد بن محمد نقل مىكند، به جهت تأكيد مطلب
و تعدّد طريق است تا اگر يكى از راويان، مشكل توثيق داشته باشد، ديگرى، آن مشكل را
نداشته باشد و در نتيجه، در توثيق سند، خللى وارد نشود.
محور دوم - بررسى سند
1- المظفر بن جعفر العلوى - مظفّر، يكى از مشايخ مرحوم شيخ صدوق است. مرحوم آقاى خويى(28) و مرحوم تسترى(29) در مورد ايشان، ساكتاند. و فقط به ذكر اسم ايشان
كفايت مىكنند، ولى مرحوم مامقانى، در مورد ايشان نظر مىدهد و مىفرمايد: ((در اين
كه ايشان، شيعه است. شك و شبههاى نيست و نيز او شيخ اجازهى مرحوم شيح صدوق است. و
اين امر، ما را از توثيق ايشان، بى نياز مىسازد و لذا حكم ثقه را
دارد.)).(30)
بنابراين، مرحوم مامقانى، ابتدا، با بيان شيعه بودن راوى (مظفر)، مىخواهد
حَسَنبودنِ ايشان را ثابت كند و سپس مبناى خودش را در وثاقت راوى بيان مىكند و
آن، اين كه راوى، شيخ اجازهى صدوق ((ره)) است و شيخ اجازه بودن را دليل بر وثاقت
مىدانند.
با اين بيان، اگر مبناى مرحوم مامقانى را بپذيريم، اين رواى (مظفر)، ثقه است
و حديث، به سبب ايشان، مشكل سندى ندارد.
2- جعفر بن مسعود - در سند كتاب علل الشرايع، اين اسم بيان شده است. در
كتابهاى رجالى، اسمى از ايشان به ميان نيامده است. اگر چنين باشد، سند، مشكل پيدا
مىكند، لكن در سند كتاب كمال الدين بعد از ((جعفر))، ((بن محمّد)) است. و مرحوم
شيخ طوسى مىفرمايد: اين شخص، فاضل است. (جعفر بن محمد بن مسعود) در وجيزه(31) و
بلغه گفتهاند: ((ايشان، ممدوح است)).
مرحوم مامقانى، با مشاهدهى سه مطلب فوق الذكر، اظهار نظر مىكند و
مىفرمايد: ((اين شخص، از حسان است و روايتاش، روايتِ حَسَن است.)).(32)
مرحوم خويى، ((جعفر بن محمّد بن مسعود)) را به ((جعفر بن معروف)) بر
مىگرداند.(33)
اگر چنين باشد، بايد ببينيم آن شخص وثاقت دارد يا نه.
تا اين جا، تقريباً بنابر بعضى از مبانى (على المبنى) مشكل سندى نداريم ولى
اگر نتوانستيم وثاقت و عدالت جعفر بن محمد بن مسعود را ثابت كنيم، در طريق حديث،
شخص ديگرى به نام ((حيدر بن محمّد السمرقندى)) نيز وجود دارد كه در عرض ايشان است و
حديث، از اين دو نفر نقل شده است. و به اصطلاح دو طريق دارد.
3- حيدر بن محمّد السمرقندى - مرحوم شيخ طوسى مىفرمايد: ((اين شخص، ثقه و
جليل القدر و فاضل است.)). شيخ طوسى، اسم ايشان را در دو جا ذكر مىكند: يكى، در
كتاب فهرستاش كه مىگويد: ((فاضل و جليل القدر است))(34) و ديگرى در كتاب رجالاش
كه مىفرمايد: ((عالم و جليل القدر است))(35) علاّمه، در كتاب خلاصة الأقوال(36)
در قسم اوّل مىگويد: ((عالم و جليل القدر و ثقه است.)).
مرحوم مامقانى، فرمايش اين دو را جمع مىكند و مىگويد: ((اين شخص،
ثقهاست)).(37)
آقاى خويى، با احتياط حركت مىكند و مىفرمايد: ((در حسَن بودن و جلالت اين
شخص، اشكالى نيست و در اين مورد، فرمايش شيخ طوسى كه فرمودند: ((ايشان، فاضل و جليل
القدر)) ياايشان، عالم فاضل است، كفايت مىكند و حُسنِ حالاش را به دست مىآوريم،
امّا نمىتوانيم با اين فرمايش، وثاقتاش را ثابت كنيم. از طرفى هم پيش از علامه و
ابن داود، كسى را نيافتيم كه ايشان را ثقه بداند و شايد اين دوبرداشتى اشتباه از
فرمايش شيخ طوسى كردهاند، كه فرموده بود ((جليل القدر است)).
او، سپس مىفرمايد: ((اين نيز بعيد نيست.)).(38)
4- محمّد بن مسعود (ابوالنضر)(39) - ايشان، صاحب تفسير عياشى است. ايشان، در
ابتداى امر از علماى اهل سنّت بود، ولى شيعه شد و خدمات زيادى به مذهب شيعه كرد.
نجاشى گويد: ((ايشان، ثقه، راستگو، و عين يعنى شخصيّتى از شخصيّتهاى اين طايفه
است.ابتدا، مذهب عامى داشت و سنّى بود و از احاديث عامه زياد شنيده بود، آن گاه
مستبصر شد و مذهب شيعه را پذيرفت.)).(40)
مرحوم شيخ طوسى مىفرمايد: ((ايشان، جليل القدر بود و روايات و اخبار زيادى
را مىدانست و بصيرت و آشنايى خوب و وسيعى نسبت به آنها داشت و صحيح را از سقيم
مىشناخت و اطّلاعات كافى نسبت به روايات داشت.)).(41)
نيز مرحوم شيخ طوسى در رجالاش مىفرمايد: ((ايشان، از نظر علم و فضل، ادب،
فهم، هوشيارى، بيشترين بهره را نسبت به اهل زمان خود در مشرق (اطراف خراسان)
داشت.)).(42)
مرحوم آقاى خويى مىفرمايد: ((طريق شيخ صدوق به المظفر بن جعفر بن المظفر
العلوى العمرىقدس سره، عن جعفر بن محمّد بن مسعود، عن أبيه أبى النضر، عن محمّد بن
مسعود العيّاشى، حنّان بن سدير است. (اين طريق) مانند طريق شيخ طوسى، ضعيف
است)).(43)
عرض متواضعانهى ما به مرحوم خويى رحمه الله، اين است كه اگر پذيرفتيم اين
طريق شيخ به سدير ضعيف است، به جهت جعفر بن محمد است، لكن شيخ صدوق، طريق ديگرى به
غير از ايشان دارد كه در آن، حيدر بن محمّد السمرقندى است و شما، جَلالت ايشان را
پذيرفتهايد و ديگران نيز مانند شيخ طوسى و علاّمه حلّى، ايشان را توثيق كردهاند.
پس تا اين جا، مشكل سندى نداريم.
5- جبرييل بن احمد الفاريابى - شيخ طوسى، در مورد ايشان مىفرمايد: ((ايشان،
مقيم ((كش)) بود و روايات زيادى را از علماى عراق و قم و خراسان نقل كرده
است.)).(44)
مرحوم مامقانى، از وجيزهى علاّمه مجلسى و بلغة[ المحدثين سليمان بن
عبدالله ماخوزى ] نقل مىكند كه ايشان، ممدوح است و نيز مىگويد، آقا وحيد بهبهانى،
در تعليقهاش مىفرمايد: ((دايى من (علاّمه مجلسى) ايشان را ممدوح دانسته است.
ظاهراً، منشأ آن، فرمايش شيخ طوسى است كه مىگويد: ((ايشان، كثير الرواية و معتمد
كشىّ بوده است)) به طورى كه هر جا دست خط و نوشتهى اين شخص را مىديد، اعتماد و
بلافاصله آن را نقل مىكرد.)).
بنابراين، كثيرالروايه بودن جبرييل بن احمد و اعتماد كشى به دست خط ايشان،
اشعار بر جلالتاش دارد، بلكه وثاقتاش را مىرساند.
مرحوم مامقانى، از حواشى مجمع الرجال قهپائى - كه خود مصنف، آن حاشيهها را
مرقوم كرده است - نقل مىكند كه ايشان مىگويد: ((از اين كه كشى، اسم ايشان را
بردهاند و از ايشان نقل كردهاند، اعتبار ايشان و اعتماد بر وى و بر دست خط و
نوشتهاش، ظاهر و هويدا مىشود.)).
مرحوم مامقانى، بعد از نقل فرمايش علما، نظر نهايى خود را چنين بيان مىدارد:
((سخنان علما، به جا و مناسب است و روايات جبرييل بن احمد را اگر جزء روايات موثّق
ندانيم، حدّاقل، جزء روايات حسان است.)).(45)
مرحوم آقاى خويى مىفرمايد: ((كشّى، روايات زيادى از ايشان نقل مىكند، به
طورى كه هر جا دست خط او را مىيافت و مىديد، فوراً، اعتماد و نقل مىكرد، لكن
همان طورى كه مىدانيد و بارها اشاره شده است، اعتمادِ قدما بر شخص، نه دلالت بر
وثاقتاش دارد و نه دلالت بر حُسناش؛ به جهت اين كه آنان، احتمالاً، بنا را بر
اَصالة العدالة مىگذاشتند و اعتماد به آن شخص مىكردند.)).(46)
مرحوم تسترى - كه شخص نقادى است و به سختى، يك راوى را مىپذيرد - در اين
مورد چنين اظهار نظر مىكند: ((تحقيق، اين است كه ايشان، شيخ عياشى است و كشى نيز
از او و يا از دست خطاش نقل كرده است...)).(47)
ايشان، در تحقيق خود، دو مطلب را متذكر مىشود كه در واقع، اشاره به مبنا
است:
1- شيخ عيّاشى بودن؛
2- اعتماد كشى بر وى.
اين كه آيا شيخوخيّت، وثاقت مىآورد يا اماره بر توثيق است، و نيز اعتماد
كشّى، كفايت مىكند يا نه، بحثهاى مفصلى را مىطلبد كه در محلّ خودش بايد بحث شود،
ولى انصافاً، حُسن ايشان، محرز است و مشكلى از اين نظر ندارد.
6- موسى بن جعفر البغدادى - مرحوم مامقانى كه سعهى مشرب دارد، در مورد اين
شخص، با تأمّل حركت مىكند و مىفرمايد: ((بر حسب ظاهر، ايشان، امامى مذهب و شيعه
است، امّا حال ايشان، مجهول بوده و نمىدانيم چهگونه آدمى بوده است، مگر اين كه
متّحد باشد با آقايى به نام ابن وهب بغدادى.)).
او، در مورد اين شخص مىفرمايد: ((ظاهراً، شيعهى امامى است، لكن مجهول الحال
است.)).
مرحوم مامقانى مىفرمايد: ((ما، ابن وهب را از مجهوليّت بيرون مىآوريم، به
اين نحو كه ابن داوود، ايشان را در باب معتمدين قرار داده است و لااقل، جزء حسان
است، و امكان دارد ابن وهب، همان موسى بن جعفر بغدادى باشد. در چنين صورتى، ايشان،
جزء مستثنيات محمّد بن احمد بن يحيى در كتاب نوادر الحكمة نيست؛ يعنى، هر كسى را كه
در كتاب مذكور استثنا كرده، ضعيف بوده و بر عكس، هر كس را استثناء نكرده، ضعيف
شمرده نمىشود.
لذا در كتاب الذخيره، پس از نقل روايت، فرموده، در طريقاش، موسى بن جعفر
بغدادى است كه ايشان موثق نيست، لكن جزء مُستثنياتِ نوادر الحكمة هم نيست. چه بسا،
اين گونه بيان، اشعار بر حُسنِ حال وى دارد.)).
از طرفى ديگر، مرحوم مامقانى مىفرمايد: مرحوم وحيد بهبهانى مىگويد: ((محمد
بن احمد بن يحيى (صاحب نوادرالحكمة) ايشان را استثنا نكرده و از وى روايت كرده است
و اين عدم استثنا، و ذكر روايت از ايشان، دلالت بر عدالتاش دارد...)).(48)
بنابراين، ((ابن وهب)) جزء معتمدين ابن داوود بوده و از طرف ديگر، در صورت
مطابقتاش با موسى بن جعفر بغدادى، جزء مستثنيات نوادر الحكمة نيست و اگر چه وثاقت
او مشكل باشد، با اين وجود، قدر متيقن، اين است كه جزء حسان است.
7- حسن بن محمد - بن سماعة - الصيرفى - علامه و شيخ طوسى، ايشان را چنين
معرفى مىكنند: ((الحسن بن محمد بن سماعة، ابومحمد الكندي الصيرفي الكوفي، واقفى
مذهب است، امّا تصانيف خوبى دارد و فقه و دانش پاكى دارد (يعنى، انحراف سليقه
ندارد) و حُسن انتقاد (يعنى در نقد يا انتخاب حديث مهارت) دارد و احاديث زيادى را
مىدانست.)).
نجاشى و علاّمه، در مورد ايشان مىفرمايند: ((ايشان، فقيه و ثقه است.)).(49)
مرحوم آقاى خويى مىفرمايد: ((ايشان، از شيوخ واقفه و كثيرالحديث بود. فقيه و ثقه
است.)).(50)
بنابراين، اين فرد، مشكل مذهب و انحراف عقيده دارد، امّا مشكل وثاقت ندارد.
8- حنان بن سدير - مرحوم مامقانى مىفرمايد: ((در مورد ايشان، سه قول وجود
دارد: 1- ثقه است. اين، فرمايش صريح شيخ طوسى در فهرستاش است و مؤيّداتى هم براى
آن مىآورد:
الف) ابن محبوب و ديگران از اصحاب اجماع، از ايشان روايت نقل كردند.
ب) كثيرالرواية است.
ج) رواياتاش راست و استوار است.
د) رواياتاش مقبول است.
اينها هم كه نباشد، فرمايش خود شيخ كه مىگويد، ((ثقه است))، كافى است.
2- موثّق است. اين، نظر وجيزه، بلغه، حاوى است.
3- ضعيف است؛ چون، كيسانى مذهب است.(51) اين، تصريح مامقانى است.
البته، اوّلاً، ايشان، واقفى مذهب بوده و نه كيسانى و ثانياً، انحراف عقيده،
منافات با وثاقت ندارد و كم نيستند افرادى مانند غياث بن ابراهيم و حفص بن غياث و
سكونى و دهها نفر از رُوات عامى مذهب كه حديثشان نقل و به آن اعتماد مىشود.
مرحوم خويى مىفرمايد: ((طريق صدوق به حنان بن سدير، صحيح است.)) و سه طريق
را نقل مىكند و سپس مىگويد: ((هر سه طريق، صحيح است.)).(52)
9- سدير بن حكيم بن صُهيب الصيرفى - سدير، از اصحاب امام سجادعليه السلام و
امام باقرعليه السلام و امام صادقعليه السلام بود. مجموع رواياتى كه از ايشان نقل
شده، بيست و يك روايت است. از جملهى آنها، روايتى است كه در ثواب پياده و يا
سواره رفتن به زيارت قبر اباعبدالله الحسينعليه السلام است.
ابن شهر آشوب،(53) ايشان را جزء خواصّ اصحاب امام جعفر صادقعليه السلام
معرفى مىكند. حال، اين كه ((آيا اين جزء خواص بودن، كفايت مىكند يا نه؟))، بحث
خودش را دارد، ولى پاسخ اين است كه كفايت نمىكنند.
در شأن ايشان، دو طايفه روايات وارد شده است: يك طايفه، او را مدح، و طايفه
ديگر، او را ذمّ مىكند.
1- روايت حسين بن علوان از امام صادقعليه السلام، أنّه قال - و عنده سدير -
: ((إن الله إذا أحبَّ عبداً غَتَّهُ بالبلاء غتاً و أنا و إيّاكم - يا سدير - نصبح
و نمسي.)).
مىگويد: ((در خدمت امام صادقعليه السلام برويم و سدير هم آن جا بود. امام
فرمود: ((همانا، خدا، موقعى كه بندهاى را دوست بدارد، او را در مصيبت و بلا فرو
مىبرد. و اى سدير! ما و شما، شب و روزمان را اين چنين سپرى مىكنيم.)).
در اين روايت، ابتدا كبرايى (هنگامى كه خدا بندهاى را دوست بدارد، بلا را به
او مىدهد) آمده، سپس بر سدير تطبيق داده شده است. پس اين روايت، مدح سدير است.
آقاى خويى مىفرمايد: ((خود اين روايت، مشكل سندى دارد، به جهت اين كه در
طريقاش احمد بن عُبيد است كه توثيق نشده است.)).
2- روايت زيد شحام از امام صادقعليه السلام: ((إنّى لأطوف حول الكعبة و كفي
في كف أبى عبداللهعليه السلام)). فقال: و دموعه تجرى على خديه، فقال: ((يا شحام!
ما رأيتَ ما صنع ربّي اِلىَّ)). ثم بكى و دعا، ثم قال لى: ((يا شحام! اِنّي طلبتُ
إلى الهى في سدير و عبدالسلام بن عبدالرحمان - و كانا في السجن - فوهبهما لي وخلّى
سبيلها.)).
زيد شحام گويد: مشغول طواف بودم، در حالى كه دستام در دست امام صادقعليه
السلام بود. و اشك امامعليه السلام، بر گونه هايش جارى بود. امام فرمود:
((اى شحّام! نديدى خدا چه عناياتى به ما دارد؟)). آن گاه گريه كرد و دعا كرده باز
فرمود: ((اى شحام! من، از خداوند عزّوجلّ، آزادى ((سدير)) و ((عبدالسلام)) را
خواستم و اين كه خداوند، آن دو را به من ببخشد. و خدا بخشيد و آزادشان كرد.)).
بنابراين، اين روايت، سدير را مدح مىكند. علاّمه، اين روايت را معتبر
مىداند؛ يعنى؛ از نظر او، اين روايت، مشكل سندى ندارد، ولى آقاى خويى، اين روايت
را تضعيف مىكند و مىگويد: ((اين روايت، مشكل سندى دارد، به جهت اين كه در
طريقاش، على بن محمد قتيبى است و اين شخص، هر چند كه از مشايخ كشّى است، امّا
توثيقى ندارد.)).
اشكال دوم ايشان، اين است كه بر فرض اين كه ما از مشكل سند چشم پوشى كنيم،
باز اين حديث، هيچ دلالتى بر وثاقت و يا حُسن ((سدير)) ندارد، بلكه در نهايت، اين
را مىرساند كه امامعليه السلام، ايشان را (سدير و عبدالسلام) دوست مىداشت و با
آنان مهربان بود، و امامعليه السلام، به همهى شيعيان و موالياناش، مهربان بودند.
بنابراين، اين روايت، دلالت بر وثاقت و حسن آنان ندارد.
پذيرش فرمايش آقاى خويى، مشكل است؛ زيرا، در روايت، ((كان يحبه)) است و دوست
داشتن، غير از مهربانى است. كسى كه در طرف مقابل امام باشد (و تابع امام نباشد)
امام، به ايشان، به اين نحو خاص، عنايت نخواهد داشت. بنابراين، هر چند وثاقتاش را
نتوانيم به دست آوريم، ولى دلالت اين روايت بر حُسنِ سدير را مىتوان ثابت كرد.
و علاّمه حلى مىفرمايد: ((اين حديث دلالت بر علو مرتبه آن دو نفر - سدير و
عبدالسلام - دارد.)).(54)
مرحوم خويى، يك مبنايى دارند كه ظاهراً، امام خمينىقدس سره نيز همين مبنا را
داشتند و آن اين كه روايتى كه مدح گويد، و ناقل آن، خود ممدوح باشد، در اين صورت،
دور لازم مىآيد؛ چون، قبول اين روايت، متوقّف بر قبول خود راوى است و ثقه بودناش،
متوقّف بر همين روايتى است كه خود نقل مىكند.
امام راحل نيز مىفرمايد، اين سنخ روايات، كه ناقلاش خودش باشد، موجب سوءظن
به او مىشود(55) و نه مدح!
اگر از مشكل سندى اين دو روايت، چشم پوشى كنيم، روايت نخست و دوم، هيچ مشكل
دلالى ندارد.
روايات ذمِّ سدير
1- روايت محمد بن عذافر از امام صادقعليه السلام: - ذكر عندهعليه السلام سدير فقال: ((سدير عصيدة بكل لون)).
در محضر حضرت، صحبت از ((سدير)) شد. امام فرمود: ((سدير، عصيده به هر رنگى
است.)).
طريحى، در توضيح اين مطلب مىگويد: ((عصيده به هر رنگى، يعنى با همه نشست و
برخاست مىكند.)).
آقاى خويى، مىفرمايد، اوّلاً، اين روايت، مشكل سندى دارد؛ چون، در سندش، على
بن محمّد است كه توثيق ندارد. و اين روايت، دلالت بر ذم ندارد؛ چون، محتمل است كه
مراد امام از اين جمله، اين باشد كه حقيقت سدير و واقع او، هرگز تغيير نمىكند، هر
چند به هر رنگى درآيد؛ يعنى، حقيقت او، ثابت است و او، همانند عصيده است كه حقيقت
او ثابت است، هر چند رنگ او تغيير مىكند.
2- معلّى بن خنيس(56) گويد: نامههاى ((عبدالسلام)) و ((سدير)) و ديگران را
(از عراق) به خدمت امام صادقعليه السلام بردم. اين، در زمانى كه سياهجامگان(57)
قيام كرده بودند و در ميان آنان، علويان فريب خوردهاى، مانند عيسى بن موسى وجود
داشت كه شيطان او را تحريك كرد و نخستين كسى شد كه لباس عبّاسيان و جاهليّت بر تن
كرد. و اينها، زمينه ساز حكومت بنى عباس شدند،(58) ولى هنوز خلفاى عباسى، به حكومت
نرسيده بودند. در چنين شرايطى، نوشته بودند: ((ما، اميد داشتيم كه كار به دست شما
بيفتد. نظرتان چيست؟)). موقعى كه امام، از مضمون نامه مطلّع گشت، بلافاصله، نامهها
را بر زمين كوبيد و فرمود: ((أفّ، اُفّ! ما أنَا لِهؤلاء بِإمامٍ! أَما يعلمون أنّه
إنّما يقتل السفياني!)).(59)
گفتهاند، اين روايت، دلالت بر ذم ((سدير)) دارد؛ زيرا، امامعليه السلام
فرمودند: ((من، امام اينان نيستم)).
مرحوم آقاى خويى گويد: ((اوّلاً، اين روايت، از نظر سند، ضعيف است، به جهت
صباح بن سيابه، و ثانياً، از نظر دلالت، هيچ گونه دلالتى بر قدح و ذمّ سدير ندارد؛
زيرا، اينها آرزو داشتند كه خلافت به امام صادقعليه السلام منتهى شود، امّا جهل
به واقعيّت داشتند كه اين امر به كسى منتهى مىشود كه سفيانى را مىكشد (يعنى امام
زمان(عليه السلام) و امام صادقعليه السلام با بياناش، آنان را به واقعيّت آگاه
ساخت و به آنان مطلب را فهمانيد.)).(60)
3- سدير گويد: امام صادقعليه السلام به من فرمود: ((يا سدير! ألزمِ بيتك و
كن حلساً من احلاسه و اسكن ما سكن الليل والنهار، فإذا بلغك أن السفياني قد خرج
فارحل إلينا و لو على رجلك)).(61)
اى سدير! در خانهات بنشين و زيراندازى از زيراندازهايش باش و همان جا بنشين
و تكان نخور. و هر وقت خروج سفيانى را به تو رساندند و ديدى سفيانى خروج كرد، پس
پياده هم كه شده، خود را به ما برسان.)).(62)
البته، گاهى از اوقات، دستورهايى از سوى ائمهى طاهرينعليهم السلام به اشخاص
صادر مىشد كه مناسب با ظرفيّت همان شخص بود. از جملهى آنها، حديث مذكور در مورد
سدير است كه امامعليه السلام دستور به خانهنشينى و عدم دخالت در امور جارى
مىدهد، ولى در مقابل، نوجوانى مانند هشام بن حكم است كه امام صادقعليه السلام
دستور به بحث با مرد شامى مىدهد و هشام را در بحث كردن تحسين مىكند.(63)
ابو خالد كابلى گويد، به كنار قبر پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله رفتم و
ديدم ابوجعفر مؤمن الطاق، كنار قبر شريف نشسته و در حالى كه دگمههايش را باز كرده
و سينه سپر كرده، سرگرم بحث و گفت و گو با علما است، به طورى كه يكى مىگويند و
ايشان، چندين جواب مىدهد. ديدم، خيلى مشكل شده است. لذا رفتم سر به گوش او كرده و
گفتم: ((مگر آقا نگفت بحث نكن؟)). گفت: ((آقا به تو امر كرد كه به من ابلاغ كنى؟)).
عرض كردم: ((نه؛ به من فرمود.)). پس جواب داد كه ((تو بحث نكن!)).
ابو خالد گويد، پيش امام برگشته و مطلب را براى ايشان نقل كردم. آقا خنديد و
فرمود: ((او، با تو فرق مىكند.))؛ يعنى، او، يك نوع مسئوليّت دارد و تو به گونهى
ديگر مسئوليّت دارى.(64)
آقاى خويى مىگويد: ((آن چه كه از روايات ما مدح و ذمّ در مورد سدير گفته شد،
با هيچ كدامشان نمىتوان بر خوبى و يا بدى سدير استدلال كرد.)).
با اين وجود، آقاى خويى نظر خودش را چنين بيان مىدارد: ((اوّلاً، سدير بن
حكيم، ثقه است، به جهت اين كه جعفر بن محمّد بن قولويه و نيز على بن ابراهيم - در
تفسيرش - به وثاقت ايشان شهادت دادهاند.(65)
ثانياً اين توثيق، هيچ گونه تعارضى با روايت علاّمه از قول سيّد على بن احمد
عقيقى كه گفته: ((سدير بن صيرفى، مخلّط است)) ندارد، و چون وثاقت عقيقى ثابت نشده
است و از طرفى، خود تخليط، يعنى، هم روايات معروف و هم روايات منكر را نقل كردن،
منافاتى با وثاقت راوى ندارد.)).
ايشان، در پايان مىفرمايد: ((طريق شيخ صدوق به سدير، صحيح است و مشكل سندى
هم ندارد.)).(66)
محور سوم - شواهد و مؤيّدات
با بررسى سند روايت مورد نظر، تقريباً، مشكل سندى حل شد و از طرفى با قطع نظر از سند آن، روايات زيادى از ائمهى طاهرينعليهم السلام وارد شده كه مضمونشان با
مضمون اين روايت، مطابقت دارد. و متن روايت مذكور را تأييد و تقويّت مىكند. يك سرى
از آنها، از خود امام صادقعليه السلام است و يك سرى از امام زين العابدينعليه
السلام و از امام باقرعليه السلام و امام رضاعليه السلام است.
ما، در اين جا به برخى از آنها اشاره مىكنيم:
شواهدى از روايات امام صادقعليه السلام
روايت يكم - عن أبي بَصير، قال: سمعتُ أبا عبداللّهعليه السلام يقول: ((إنّ سنَنَ الأنبياءعليهم السلام بِما وَقعَ بهم مِن الغَيبات حادثة في القائم منّا أهل
البَيت حَذو النعلِ بالنعل، والقُذةِ بالقُذَّةِ.)). قال ابوبصير: فقلتُ: ((يابن
رسول الله! و مَنِ القائم مِنكم أهل البيت؟)). فقال: ((يا أبا بصير! هو الخامسُ من
وُلد اِبنى موسى ذالك ابنُ سيّدة الإماء، يغيبُ غيبة يرتابُ فيها المُبطلون، ثُمَّ
يُظهِرَهُ اللّه عَزّوجلَّ، فيفتحُ اللهُ عَلى يَدهِ مشارق الأرضِ
وَمغارِبَها...)).(67)
ابوبصير گويد: از امام صادقعليه السلام شنيدم كه فرمود: ((همانا سنّتهاى
انبيا با غيبتهايى كه بر آنان واقع شده است، همه، در بارهى قائم ما اهل بيت، طابق
النعل بالنعل و موبهمو، پديدار مىگردد.
روايت دوم - ... عن زيد الشحام، عن أبي عبداللهعليه السلام، قال: ((إنّ
صالحاًعليه السلام غابَ عنْ قومِه زماناً، و َكانَ يَوم غابَ عنهم كَهلاً... فلمّا
رَجَعَ إلى قَومِهِ لَمْ يَعْرِفوه بصورَتِهِ...، وَإِنما مَثَل القائم(عج) مثل
صالح.)).(68)
زيد شحام از امام صادقعليه السلام نقل مىكند كه فرمود: ((صالح، زمانى از
ميان قوم خود غيبت كرد در حالى كه مردى كامل بود... و موقعى كه به پيش قوماش
برگشت، او را نشناختند... و همانا مَثَل قائم(عج) مَثَل صالح است.)).
روايت سوم - عن عبدالله بن سنانٍ، عن أبي عبداللهعليه السلام قال: سمعته
يقول: ((في القائم(عج) سنّة مِن موسى بن عمرانعليه السلام)). قال: خفاءُ مولِدِهِ
و َغيبَتُه عَنْ قومه.)). فقلت: ((وَكَم غابَ موسى عن أهلِهِ و قومِهِ؟)). فقال:
((ثمانى و عشرين سنَة.)).(69)
عبدالله بن سنان، از امام صادقعليه السلام روايت مىكند كه فرمود: ((در
قائم، سنّتى از موسى بن عمران است.)). گفتم: ((سنّت او از موسى بن عمران چيست؟)).
فرمود: ((پنهانى ولادتاش و غيبت از قوماش.)). گفتم: ((موسى از قوم و اهلاش چه
قدر غايب بود؟)). فرمود: ((بيست و هشت سال)).
روايت چهارم - عن أبي بصير، قال: قال ابوعبداللهعليه السلام: ((إنّ في صاحب
هذا الأمرِ سنن مِن سُنن الأنبياءعليهم السلام: سنّةٌ مِن موسى بن عمران، و سنّة
مِن عيسى، و سنّةُ مِن يوسفَ، و سنّة من محمّدٍصلى الله عليه وآله. فأمّا سنةٌ من
موسى بن عمران فخائفٌ يترقَّب، و أما سُنّة من عيسى فيقال فيه ما قيل في عيسى، و
أمّا سنّةٌ مِن يوسفَ فالسَّتر يجعلُ اللهُ بينَه و بين الخلق حجاباً، يَرَونَه
ولايعرفونه، وَ أمّا سُنّةٌ مِن محمّدصلى الله عليه وآله فيهتدي بِهداهُ ويَسيرُ
بِسيرَته.)).(70)
ابوبصير از امام صادقعليه السلام نقل كند كه فرمود: ((همانا در بارهى صاحب
اين امر، سنّتهايى از سنّتهاى انبيا است: سنّتى از موسى بن عمران، و سنّتى از
عيسى و سنّتى از يوسف و سنّتى از محمدصلى الله عليه وآله. امّا سنّت او از موسى بن
عمران، آن است كه او نيز خائف و مراقب و منتظر است و امّا سنّت او از عيسى، آن است
كه در حق او نيز همان مىگويند كه دربارهى عيسى گفتند، امّا سنّت او از يوسف،
مستور بودن است. خداوند، ميان او و خلق، حجابى قرار مىدهد، او را مىبينند، امّا
نمىشناسند. امّا سنّت او از محمّدصلى الله عليه وآله آن است كه به هدايت او مهتدى
مىشود و به سيرهى او حركت مىكند.
شواهدى از روايات امام زين العابدينعليه السلام
روايت - عن سعيد بن جُبيرٍ، قال: سَمِعتُ سَيِّدَ العابدينَ عليَّ بنَ الحُسينِعليه السلام يقول: ((في القائم منّا سننٌ من الأنبياءِ: سنّةٌ من أبينا
آدَمَعليه السلام و سنّةٌ من نوحٍ و سنّة من إبراهيم، و سنّة من موسى و سنّةٌ من
عيسى، و سنة من أيّوبَ و سنّةٌ مِن محمّدصلى الله عليه وآله. فأمّا مِن آدَم و نوح
فَطولُ العُمرِ، وَأمّا مِن إبراهيم فَخفاءُ الوِلادةِ وإعتزالُ الناسِ، و أمّا من
موسى، فالخوف والغيبة، و أمّا من عيسى فَإختِلافُ الناس فيه، و أمّا مِن أيّوب
فَالفَرَج بَعد البَلوى، وَأمّا مِن مُحمّدصلى الله عليه وآله فالخروجُ
بالسّيفِ)).(71)
سعيد بن جبير گويد: از سيد العابدين على بن الحسينعليه السلام شنيدم كه
مىفرمود: ((در قائم ما، سنّتهايى از انبياعليهم السلام وجود دارد: سنّتى از
پدرمان آدمعليه السلام و سنّتى از نوح و سنّتى از ابراهيم و سنّتى از موسى و سنّتى
از عيسى و سنّتى از ايّوب و سنّتى از محمّدصلى الله عليه وآله. از آدم و نوح، طول
عمر، و از ابراهيم، پنهانى ولادت و كنارهگيرى از مردم، از موسى، ترس و غيبت، از
عيسى، اختلاف مردم دربارهى او، و از ايوب، فَرَج بعد از گرفتارى، و از محمّد، خروج
و قيام با شمشير.)).
شواهدى از روايات امام باقرعليه السلام
روايت - ... عن أبي بصير قال: سمعتُ أبا جعفر الباقرعليه السلام يقول: ((في صاحب هذا الأمرِ سُنَنٌ مِن أربَعَةِ أنبياء: سنّةٌ مِن موسى، و سنّةٌ مِن عيسى، و
سنّةٌ من يوسف، و سنّة من محمّدصلى الله عليه وآله.)). فقلتُ: ((ما سنّةُ موسى؟)).
قال: ((خائفٌ يترقّبُ.)). قلتُ: ((وما سُنَّةُ عيسى؟)). فقال: ((يُقالُ فيه ما
قيلَ في عيسى.)). قلتُ: ((فما سنّةُ يوسفَ؟)). قال: ((السّجن والغيبةُ.)). قُلتُ:
((و ما سنّةُ محمّدٍصلى الله عليه وآله؟)). قالَ: ((إذا قامَ سارَ بسيرة رسول
اللهصلى الله عليه وآله...)).(72)
ابوبصير گويد: از ابوجعفر امام باقرعليه السلام شنيدم كه مىفرمود: ((در صاحب
اين امر، سنّتهاى چهار پيامبر وجود دارد: سنّتى از موسى، و سنتى از عيسى، و سنّتى
از يوسف، و سنّتى از محمّدعليهم السلام.)). پس عرض كردم: ((سنّت موسى چيست؟)).
فرمود: ((ترسان و نگران و منتظر)).
گفتم: ((سنّت عيسى چيست؟)). فرمود: ((آن چه كه در مورد عيسى گفته شده،
دربارهى او (صاحب الزمان(عج)) نيز گفته شود.)). پرسيدم: ((سنّت يوسف كدام است؟)).
فرمود: ((زندانى شدن و پنهان شدن از ديدگان.))... گفتم: ((سنّت محمدصلى الله عليه
وآله چه چيز است؟)). فرمود: ((موقعى كه قيام كند، به سيرهى پيامبرصلى الله عليه
وآله رفتار خواهد كرد...)).
شاهدى از روايات امام رضاعليه السلام
راوى گويد از امام رضاعليه السلام پرسيدم: ((چه كار كنم با حديثى كه زرعة بن محمد حضرمى از سماعه بن مهران نقل كرده كه امام صادقعليه السلام گويد: ((إنَّ ابني
هذا فيه شَبهٌ مِن خمسة أنبياء: يُحسَد كما حُسِد يوسفُعليه السلام، و يغيبُ كما
غابَ يونس و ذكر ثلاثة اُخر)).
قالعليه السلام: ((كَذِبَ زَرعةُ! ليسَ هكذا حديثُ سماعةٍ! إنّما قال:
((صاحبُ هذا الأمر - يعنى القائم - فيه شبهةٌ مِن خمسةِ أنبياءٍ، و لَم يَقُل
إبني...)).(73)
از سماعه بن مهران نقل شده كه امام صادقعليه السلام فرمود: ((همانا، در اين
فرزندم، شباهت پنج پيامبر وجود دارد: حسد مىشود همچنان كه يوسفعليه السلام مورد
حسد شد، و غائب مىشود، همچنان كه حضرت يونسعليه السلام غائب شد، و سه شباهت ديگر
را ذكر مىكند.)).
امام رضاعليه السلام در پاسخ پرسش من فرمود: ((زرعه، دروغ گفته، و سخن را
برگردانيده است و حديث سماعة، اين چنين نيست. سماعه چنين نقل كرده است كه امام
صادقعليه السلام فرمود: ((در صاحب اين امر - يعنى قائم(عج) - شباهت پنج پيامبر
وجود دارد...)).
شايد، زرعه، مىخواسته روايت امام صادق را بر اسماعيل، فرزند امام صادقعليه
السلام تطبيق دهند و آن را شاهدى بر مذهب اسماعيليّه قرار دهند، لذا امام رضاعليه
السلام در يك موضعگيرى سريع و به جا فرمودند: ((زرعه، دروغ مىگويد)) و آن گاه اصل
حديث را نقل فرمودند.
محور چهارم - بررسى دَلالى روايت
سنّت، در قرآن كريم، با الفاظ و صيغههاى مختلفى وارد شده است، كه عبارت است از: ((سُنن))، ((سُنّة))، ((سَنَّتُنا))، ((سنّة الاوّلين))، ((سنّةالله.)).
سنّت، يعنى طريق و روشى كه غالباً و يا دائماً جريان دارد. اين طريق معمول و
مسلوك، گاهى، طريق و روش گذشتگان است و گاهى طريق و سنّت الهى است.
طريق گذشتگان، مانند آيهى شريف ((لا يُؤْمِنُونَ بِهِ وَقَدْ خَلَتْ سُنَّةُ
الأَوَّلينَ.))؛(74) كافران، به قرآن (ذكر) ايمان نمىآورند و همانا، سنّت و طريق
گذشتگان نيز چنين بوده است.(75)
روش و طريق الهى،
گاهى دربارهى مخالفان و مشركان است و گاهى دربارهى انبيا صالحان و مؤمنان است.
سنّت الهى دربارهى مشركان، به معناى نابودى و هلاك آنان است. خداوند،
مىفرمايد:
1- ((سُنَّةَ مَنْ قد أرسَلنا قَبلَكَ مِنْ رُسُلِنا وَلا تَجِدُ لِسُنَّتِنا
تحويلاً))(76)
مراد از اين آيهى شريف، نابودى و به هلاكت رساندن مشركان است كه
پيامبرشانصلى الله عليه وآله را از شهر و ديارش بيرون كردند، پس در اين جا،
((هلاك))، همان سنّت الهى است.
اين كه آن را به پيامبران نسبت داده، به اين جهت است كه اين سنّت و طريق را
خداوند به خاطر انبيا، اتّخاذ كرده است. پس معناى اين آيهى شريف - والله العالم -
چنين مىشود:
((مشركان را هلاك خواهيم كرد به خاطر سنّتى كه ما براى پيغمبران پيش از تو،
اجرا كرديم و تو، هيچ تغيير و تبديلى براى سنّت ما نخواهى يافت.)).(77)
2- ((إلاّ أنْ يَأتِيَهُم سُنَّةُ الأَولينَ)).(78) مراد، عذاب و ريشه كن شدن
مشركان است.(79)
3- ((سُنَّةَ اللّهِ فى الَّذينَ خَلَوْا مِنْ قَبلُ...))(80) يعنى، عقوبت و
نكاتى مانند تبعيد و هدر بودن خون شان و... كه منافقان و نظاير آنان را به
دليل پافشارىشان، بدان وعده كرديم.
4- ((فَهَل يَنْظُرُونَ إِلاّ سُنَّةَ الاَوّلينَ.))(81) آيا آنان، به جز
سنّت پيشينيان (عذابهاى دردناك آنان) چيزى را انتظار دارند؟)).
مراد، همان روش و طريقهى الهى است كه در اثر مكر و تكذيب آيات خداوند، بر
آنان نازل مىشود.
مراد از تبديل سنّت، جايگزينى عافيّت و نعمت را به جاى عذاب است، و مراد از
تحويل سنّت، منتقل كردن عذاب از گروهى كه مستحق آن هستند به كسانى كه استحقاق آن را
ندارند.(82)
5- ((سُنَّة اللّهِ التي قَد خَلَت فى عِبادِهِ))؛(83) سنّت و روش الهى در
بندگان است كه مسلّم و مؤكد گرديده، و به هيچ وجه قابل برگشت نيست؛ يعنى، پس از
ديدن بأس و انتقام خداوند، توبه، قابل قبول نيست.(84)
تا اين جا، به مواردى از اجراى سنّتهاى الهى در حقّ مشركان و مخالفان لجوج،
اشاره گرديد، امّا اجراى سنّتهاى الهى در انبيا و صالحان:
اجراى سنّتهاى الهى در انبيا و صالحان نيز به انحاى مختلف بر قرار بوده است
كه نمونههايى از آنها، به قرار ذيل است:
1- ((سُنَّةَ اللهِ فِى الَّذينَ خَلَوْا مِنْ قَبل))(85)
مراد در اين آيه، انبيا و رسولان گذشته است.(86)
2- ((سُنّةَ اللّهِ التي قَدْ خَلَتْ مِنْ قبلُ وَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ
اللَّهِ تَبديلاً)).(87)
يعنى، اين سنّت و طريقهى ديرينهى الهى است كه انبيا و مؤمنان را اگر در
ايمان خود صادق و در نيّات خود مخلص باشند، بر دشمنانشان پيروز مىگردانيم.
طبق اين آيه، هيچ شكستى نصيب مسلمانان نمىشود مگر در اثر مخالفت با خدا و
رسول او.(88)
و گاهى سنن، به معناى راه روش گذشتگان، از پيغمبران و امّتهاى صالحى است كه
در دنيا، رضايت خداوند را در نظر داشته و به سعادت دنيا و آخرت دست يازيدهاند.
البته ناگفته نماند كه مراد از راه و روش آنان، طريقهى آنان است به طور
اجمال و نه تمامى برنامهى آنان به طور تفصيل.
البته تفسير ديگرى هم شده كه ((طريقه)) را اعم از راه و روش انبيا و صالحان و
غير آنان تفسير كردند. آنان گفتهاند، مراد از سنّتهاى تمامى گذشتگان، اعم از حق و
باطل است. اين معنا، شامل صورت اوّل كه در ابتداى بحث آورديم، مىشود.(89)
نتيجه
شايد مراد از ((سنن الأنبياء)) در اين روايت و روايات ديگر، همين معنا باشد، يعنى، شيوهها و راه و روشهاى زندگى انبياى سابق كه يكى از آنها همان غيبتها و
پنهان شدن از مردم بوده است. اين غيبتها، يا به امر خداوند عزّوجلّ بوده و يا به
لحاظ ترس از دشمنان خدا است. اين غيبتها، براى بسيارى از انبيا، به وقوع پيوسته
است.
غيبتها و پنهان شدن انبيا
1- حضرت ادريس؛ ايشان، پس از جريانى كه ميان ايشان و جباران زمان به وقوع پيوست، به مدّت بيست سال، غائب بودند(90) و پس از آن، ظاهر گشتند و به پيروان خود
نويد فرج و قيام قائم از فرزندان خود، يعنى حضرت نوح را دادند و سپس از نظرها غايب
شدند. خداوند، او را به آسمان برده و پيروان او، قرنها و نسلها، پيوسته، منتظر
قيام نوح بودند، تا اين كه حضرت نوح ظاهر گرديد.(91)
2- حضرت نوح؛ ايشان نيز تا سن چهار صدوشصت سالگى، يعنى پيش از بعثت، غيبت در
او محقّق بود.(92)
3- حضرت صالح؛ ايشان نيز برههاى از زمان، از قوم خود غائب گرديد و هنگامى كه
بازگشت، او را نشاختند و مردم، به سه گروهِ منكر و شاك و اهل يقين، تقسيم شدند.(93)
4- حضرت ابراهيمعليه السلام؛ مرحوم صدوق مىفرمايد، غيبت حضرت ابراهيم، شبيه
به غيبت حضرت مهدىعليه السلام است، بلكه از آن هم شگفتانگيزتر است. ايشان از
هنگام انعقاد نطفه تا زمانى كه مأمور به تبليغ شد، در مخفى گاه بود. و پس از آن، دو
غيبت ديگر هم داشت.
بار سوم، ايشان به تنهايى، در بلاد سير و سياحت مىكرد.(94)
5- حضرت يوسف؛ مدّت غيبت ايشان، بيست سال بود. سه روز در چاه و چند سال در
زندان و باقى آن را در پادشاهى گذراند.(95)
6- حضرت موسىعليه السلام؛ به مدّت بيست و هشت سال از قوم خود ناپديد شد و پس
از آن كه او را شناختند، باز هم به مدّت پنجاه و اندى سال، غائب گرديد.(96)
7- حضرت شعيب؛ به مدّت مديدى از قوم خود غائب شد و سپس برگشت.(97)
8- حضرت اسماعيل صادق الوعد؛ ايشان، به مدت يك سال از قوم خود غائب
شد.(98)
9- حضرت الياس؛ ايشان، به مدّت هفت سال، از قوم خود غائب و در بيابانها
متوارى بود.(99)
10- حضرت سليمان؛ ايشان نيز مدّت طولانى از قوم خود غائب بود.(100)
11- حضرت دانيال؛ ايشان، به مدّت نودسال، از قوم خود ناپديد، و در دست بخت
النصر، اسير بود.(101)
13-12- حضرت لوط و عزير؛(102)
14- حضرت عيسى؛ ايشان، غيبتهاى متعددى داشتند كه در بلاد به سياحت
مىپرداخت. و قوم او، از وى خبرى نداشتند. يك بار، غيبت ايشان، در مصر و شام،
دوازده سال طول كشيد. مجموع غيبات ايشان را تا دويست و پنجاه سال هم گفتهاند.(103)
پس مراد از سنن انبيا كه در حقّ مهدى، جارى مىشود، همين غيبتهاى طولانى، و
دورى از انظار و چشمان مؤمنان، بلكه همگان است.
تا اين جا بحث پيرامون حديث اوّل از سلسله احاديثى كه در آن علل غيبت حضرت
مهدىعليه السلام بيان شده، به پايان رسيد، در درسهاى آينده، حديث دوم را كه در
آن، علّت ديگرى نقل شده، مطرح و بحث خواهيم كرد. إن شاء الله.
1) بحار، ج 52، ص 90، ح 3.
2) همان، ح 4.
3) همان، ح 4.
4) در كمال الدين، ((ذالك))، است.
5) در كمال الدين ((لِأنَّ)) است.
6) انشقاق: 19.
7) علل الشرايع، ج 1، ص 245، ح 7؛ كمال الدين، ص 481. هر دو كتاب، از
شيخ صدوق است. بحارالأنوار از هر دو نقل كرده است. بحار، ج 52، ص 90؛ منتخب الاثر
از بحار و آن از عيون أخبار الرضا نقل مىكند. ص 326، ح
18.
8) سلسله سند علل الشرايع: حدثنا أحمد بن محمّد بن يحيى العطار، عن أبيه، عن
محمّد بن أحمد بن يحيى عن أحمد بن الحسين بن عمر، عن محمّد بن عبدالله، عن مروان
الأنباري.
9) علل الشرايع، ج 1، ص 285، باب 179، ح 2؛ بحارالأنوار، ج 52، ص 90، ح 2.
ظاهراً روايت از امام جوادعليه السلام است.
10) محمّد بن الفرج الرخجى، من أصحاب الرضاعليه السلام، ثقة. قال الشيخ و
العلاّمه. و ذكره الشيخ أيضا في أصحاب الجوادعليه السلام والهاديعليه السلام، و
قال النجاشى: إنَّه روى عَن أبي الحسن موسىعليه السلام. و روى المفيد في الارشاد
ما يدل على مدحه و علو منزلته. وسائل، ج 20، ص 339 و مرحوم خويى در كتاب معجم، ج
17، ص 132، فرموده: ((ايشان، از امام جواد نقل كردهاند.)). پس معلوم مىشود كه
مقصود از ابوجعفرعليه السلام، (امام جواد) است. و احتمال مىرود مراد محمد بن الفرج
كوفى باشد كه از اصحاب امام صادقعليه السلام است.
11) كافى، ج 1، ص 343، باب فى الغيبة، ح 31؛ مرآة العقول، ج 4، ص 61، ح 31.
12) كمال الدين، ج 2، ص 346، ب 33، ح 32؛ بحارالأنوار، ج 52، ص 95، ح 8.
13) كافى، ج 1، ص 326، باب فى الغيبة، ح 2 و ح 3؛ مرآة العقول، ج 4، ص 34، ح
2؛ همان، ص 35، ح 3، بحارالأنوار، ج 52، ص 95، ح 10؛ علل الشرايع، ص 286، ح 4.
مانند حديث على بن جعفر از برادر خود امام كاظمعليه السلام؛ كمال الدين، 351، باب
34، ح 1؛ كافى، ج 1، ص 376، باب فى الغيبة، مرآة العقول، ج 4، ص 34.
14) علل الشرايع، ج 1، ص 284، باب 179، ح 1؛ بحارالأنوار، ج 52، ص 90، ح 1.
15) بحارالأنوار، ج 52، ص 91، ح 5؛ ((ان للغلام)).
16) كمال الدين، ج 2، ص 481، باب 44، ح 7. علل الشرايع، ص 243، باب 179، ح
8.
17) غيبت نعمانى، ص 177، باب 10 (فصل چگونگى غيبت آن حضرت)، ح 21.
18) همان، ص 176، باب 10، (فصل چگونگى غيبت آن حضرت) ح 18، 19 و 20؛ همان، ص
172، باب 10 (فصل غيبت آن حضرت و فصول آن) ح 6؛ كمال الدين، ج 2، ص 481، باب
44، ح 7، 8، 9 و 10؛ همان، ص 346، باب 33، ح 32؛ كافى، ج 1، ص 378، باب فى الغيبة،
ح 5؛ و همان، ص 379، ح 9، ص 382، 18 و 29؛ بحارالأنوار، ج 52، ص 91، ح 5؛ همان، ص
96، ح 16؛ همان، ص 97، ح 17، 18، 19 و 20؛ همان، ص 98، ح 21 و 22.
19) مائده، 101.
20) الاحتجاج، ج 2، 285؛ كمال الدين، ج 2، ص 485، ب 45، ح 4، بحارالأنوار، ج
52، ص 92، ح 7.
21) كافى، ج 1، كتاب الحجة، باب في الغيبة، ص 384، ح 27؛ مرآة العقول، ج 4، ص
58، ح 27.
22) عهد و عقد و بيعت از نظر معنا با هم متقارب و نزديك هست و گويا هم ديگر را
تأكيد مىكنند. محتمل است كه مراد از عهد، وعده با خلفاى جور باشد. بدين معنا كه
آنها را رعايت، مراعات كند. يا اين كه مراد، ولايت عهدى باشد، همانند امام
رضا(عليه السلام) و مراد از عقد، پيمان مصالحه و آتشبس باشد، همانند امام حسن(عليه
السلام)و مراد از بيعت، اقرار و اعتراف ظاهرى به خلافت غير باشد. مرآة العقول، ج 4،
ص 58.
23) فتح: 25.
24) علل الشرايع، ج 1، ص 147؛ بحارالأنوار، ج 52، ص 97، ح 19.
25) علل الشرايع، ح 1، ص 147.
26) كمال الدين، ج 2، ص 481، باب 44 (علة الغيبة)، ح 11؛ علل الشرايع، ج 1، ص
287، ح باب 179. بحارالأنوار، ج 52، ص 91، ح 4 (علة الغيبة)، ح 8منتخب الأثر، باب
28 (فى علّة غيبتِه)، ص 330، ح 1.
27) كمال الدين، ج 2، ص 481، باب 44 (علة الغيبة)، ح 11؛ علل الشرايع، ج 1، ص
287، ح باب 179. بحارالأنوار، ج 52، ص 91، ح 4 (علة الغيبة)، ح 8؛ منتخب الأثر، باب
28 (فى علّة غيبتِه)، ص 330، ح 1.
28) رجال الخويى، ج 18، ص 189.
29) قاموس الرجال، محمد تقى تسترى، ج 10، ص 96.
30) تنقيح المقال، شيخ عبدالله المامقانى، ج 3، ص 220: ((لاشبهة في كونه
إمامياً و كونه شيخ إجازة يغنيه عن التوثيق، فهو بحكم الثقة.)).
31) اين كتاب به نام ((رجال المجلسى)) منتشر شده، و اين مطلب در ص 177 به
شماره 375 آمده است.
32) تنقيح المقال، مرحوم مامقانى، ج 1، ص 226.
33) رجال الخويى، ج 4، ص 122 و 133.
34) فهرست، شيخ طوسى، ص 64.
35) رجال، شيخ طوسى، ص 463.
36) خلاصة الأقوال، قسم 1، ص 127، تحقيق: نشر الفقاهة.
37) تنقيح المقال، ج 1، ص 384.
38) رجال الخويى، ج 6، ص 316.
39) محمد بن مسعود بن محمد بن عيّاش السلمي السّمرقندى، ابوالنضر المعروف
بالعيّاشى. ثقة، صدوق... . وسائل الشيعة، ج 20، ص 342. دار احياء التراث العربى.
40) نجاشى، ص 35.
41) فهرست، شيخ، ص 136.
42) رجال، شيخ طوسى، ص 497؛ اختيار معرفة الرجال الكشى، رقم 1014؛ خلاصة
الأقوال، قسم 1، ص 247 - نشر الفقاهة، معجم الرجال، ج 2، ص 315.
43) رجال الخويى، ج 17، ص 230.
44) رجال، شيخ طوسى، ص 458؛ المعجم الموحد، ج 1، ص 172.
45) تنقيح المقال، ج 1، ص 207.
46) معجم رجال الحديث الخويى، ج 4، ص 33.
47) قاموس الرجال، ج 2، ص 565.
48) تنقيح المقال، ج 3، ص 255.
49) واقفى المذهب، إلاّ أنّه جيد التصانيف، نقيّ الفقه، حسن الانتقاد،
(الانتقاء) كثير الحديث. قاله العلاّمة والشيخ. و قال النجاشى و العلاّمة: ((إِنّه
فقيه ثقه)). و ذكر النجاشى اى واقفياً أيضا. وسائل الشيعه، ج 20 (الخاتمة)، ص 170.
خلاصة الأقوال: 212، چاپ رضى، رجال ابن داوود: 442، الفهرست، شيخ طوسى:
51.
50) معجم رجال الحديث الخويى، ج 5، ص 117.
51) تنقيح المقال، ج 1، ص 381.
52) معجم رجال الحديث، خويى، ج 6، ص 302.
53) مناقب آل أبى طالب، ج 4، ص 281.
54) خلاصة الأقوال: ص 165.
55) كلّيّات في علم الرجال: 152.
56) شيخ طوسى در ((كتاب الغيبة)) در مورد ايشان مىفرمايد: ((معلى از پيروان
محكم و يا يكى از خدمتگزاران حضرت امام صادقعليه السلام بود و در پيش امام، جزء
محمودين و پسنديدهها محسوب مىشد و راه و روش امام را طى مىكرد. مرحوم آقاى خويى،
از او خيلى دفاع مىكند و مىگويد: ((هيچ مشكلى در وثاقتاش نداريم.)). رجوع شود به
الغيبة، ص 347 - مؤسسة المعارف الاسلامية - ؛ نتايج مقياس الهداية، ج 7، 345.
57) اصحاب ابومسلم مروزى بودند.
58) مجمع البحرين، ج 3، ص 74.
59) الكافى، ج 8، ص 331، ح 509.
60) معجم رجال الحديث، خويى، ج 8، ص 36.
61) الكافى، ج 8 ، ص 264، ح 383.
62) كافى، ج 8، ح 383.
63) كافى، ج 4.
64) سفينة البحار، ج 5، ص 353.
65) خلاصة الاقوال، ص 165، باب 10، شماره 479. البته آقاى خويى از مبناى خود
نسبت به رجال كامل الزيارات در اواخر عمرشان برگشته است.
66) معجم رجال الحديث، خويى، ج 8، ص 37.
67) أ كمال الدين، ج 2، ص 345، ب 33، ح 31.
ب - الايقاظ من الهجعة، ص 326، ب 10، ح 39.
ج - بحارالأنوار، ج 51، ص 146، ب 6، ح 14.
68) أ) كمال الدين، ج 1، ص 136؛ البرهان، ج 2، ص 24؛ بحارالأنوار، ج 51،
ص 215.
ب) قصص الانبياء، ص 98؛ بحارالأنوار، ج 11، ص 386.
69) أ) كمال الدين، ج 2، ص 350؛ إثبات الهداة، ج 3، ص 459؛ بحارالأنوار، ج 51،
ص 216، نورالثقلين، ج 4، ص 125.
ب) كمال الدين، ج 2، ص 34؛ إثبات الهداة، ج 3، ص 471.
70) أ) كمالالدين، ج 2، ص 350؛ دلائلالامامة، ص 251؛ الخرائج، ج 2، ص 936؛
إثباتالهداة، ج 3، ص 474؛ بحارالأنوار، ج 51، ص 223.
ب) كمال الدين، ج 2، ص 28؛ إثبات الهداة، ج 3،
ص 258.
71) أ) كمال الدين، ج 1، ص 321، ب 31، ح 3. اعلام الورى، ص 402؛ كشف الغمة، ج
3، ص 32؛ الصراط المستقيم، ح 2، ص 238؛ بحارالأنوار، ح 51، ص 217.
ب) كمال الدين، ح 1، ص 322، ح 4 و 5؛ بحارالأنوار، ج 51، ص 217.
72) الغيبة، نعمانى، ص 164؛ الإمامة والتبصرة، ص 93، إثبات الوصيةص 226؛ كمال
الدين، ج 1، ص 152، 326، 327، 329؛ دلائل الامامة، ص 291؛ تقريب المعارف، ص 190؛
كنز الفوائد، ص 175؛ الغيبة طوسى، ص 140 و 261؛ إعلام الورى، ص 403؛ إثبات الهداة،
ج 3، ص 460، 468، 469 و 513؛ بحارالأنوار، ج 14، ص 339؛ همان، ج 51، ص 216.
73) الكشى، ص 476، الرقم 904، ابوعمرو قال: سمعت حمدويه، قال: زرعة بن محمد
الحضرمى واقفي؛ معجم رجال الحديث، ج 4، ص 165.
74) حجر: 13.
75) الميزان، ج 12، ص 141.
76) اسراء: 77.
77) الميزان، ج 13، ص 175.
78) كهف: 55.
79) الميزان، ج 13، ص 331.
80) احزاب: 62.
81) فاطر: 43.
82) الميزان، ج 7، ص 58.
83) غافر: 85 .
84) الميزان، ج 17، ص 357.
85) احزاب: 17.
86) الميزان، ج 16، ص 332.
87) فتح: 23.
88) الميزان، ج 18، ص 312.
89) الميزان، ج 4، ص 299.
90) كمال الدين، از ص 127 به بعد؛ الشيعة والرجعة، ج 1، ص 280.
91) كمال الدين، ج 1، ص 127.
92) كمال الدين، ح 1، ص 135؛ الشيعة والرجعة، ج 1، ص 285.
93) كمال الدين، ح 1، ص 136؛ الشيعه والرجعة، ج 1، ص 285.
94) كمال الدين، ح 1، ص 139؛ الشيعه الرجعة، ص 28.
95) الشيعة والرجعة، ح 1، ص 288؛ الكامل فى التاريخ، ح 1، ص 54.
96) الشيعه والرجعة، ج 1، ص 288 - كمال الدين، ح 1، ص 145.
97) الشيعة والرجعة، ح 1، ص 390.
98) الشيعة والرجعه، ح 1، ص 290.
99) الشيعه والرجعة، ج 1؛ ص 292.
100) الشيعه و الرجعة، ح 1، ص 293.
101) الشيعه و الرجعة، ج 1، ص 296.
102) الشيعه و الرجعة؛ ج 1، ص 296 - 298.
103) الشيعه و الرجعة، ج 1، ص 299.