نويسنده :نجم الدين طبسى - دلایل غیبت حضرت مهدی (عج) از دیدگاه روایات نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

دلایل غیبت حضرت مهدی (عج) از دیدگاه روایات - نسخه متنی

نجم الدین طبسی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

نويسنده :نجم الدين طبسى



عنوان مقاله : نوشته‏ى حاضر تقرير سلسله‏ى درس‏هاى ((حديث‏شناسى مهدويت)) از
استاد شيخ نجم الدين طبسى است كه در ((مركز تخصّصى مهدويّت)) در قم براى جمعى از
طلاّب و دانش پژوهان ارائه شده است. از تلاش برادر حجةالاسلام سيد حسن واعظى از
دانش پژوهان كوشاى اين مركز در تدوين اين درس‏ها سپاسگذارى مى‏شود.

مقدّمه‏

روايات زيادى درباره‏ى غيبت امام زمان(عج) از وجود مبارك پيامبر
اكرم‏صلى الله عليه وآله و ائمه‏ى اطهارعليهم السلام وارد شده است.

برخى از آن‏ها، درباره‏ى وقوع غيبت است، چنان‏كه فرموده‏اند: ((قائم ما را
غيبتى است بس طولانى))(1) و گروهى از آن‏ها، طولانى بودن مدّت آن را مطرح
كرده‏اند.(2) نيز در بعضى از آن‏ها، براى غيبت، حكمت‏ها و فوائدى مطرح شده است، هر
چند فلسفه‏ى اصلى آن، ظاهراً، بيان نگرديده است، بطوريكه فرموده‏اند: ((ما، مأذون
نيستيم علّت آن را بيان نماييم)).(3) پس معلوم مى‏شود علّت حكيمانه‏اى براى غيبت
وجود دارد، چرا كه خداوند حكيم، كار عبث و بيهوده انجام نمى‏دهد، هر چند در روايات
به آن تصريح نشده است. و دسته‏اى نيز شرايط و اوضاع پيش از ظهور را مطرح كرده‏اند
و...

يكى از بحث‏هاى مهم در موضوع مهدويّت، بحث غيبت است.

عالمان و فقيهانى مانند ثقةالاسلام كلينى، شيخ صدوق، شيخ طبرسى، مرحوم نيلى،
علامه مجلسى،... تعليل‏هايى آورده‏اند كه بعضى از آنها، در خود روايات هست و بعضى
از استظهارات خودشان است.كه در لابه‏لاى اين روايت، به نكاتى مانند كيفيت
انتفاع و استفاده‏ى مردم از آن حضرت در دوران غيبت، اشاره مى‏كنند وجوهى را
در مورد تشبيه غيبت حضرت به خورشيد پس ابر دارند كه ما اين بحث را بعد از بررسى علل
غيبت، ذكر خواهيم كرد.

ما، در اين نوشتار، سعى داريم كه ابتدا، رواياتى كه در ارتباط با سبب غيبت
است، بيان كنيم، سپس آن‏ها را از نظر سندى و دلالى بررسى كرده و در پايان نتيجه
بگيريم. بنابراين، بحث را در سه مرحله پى مى‏گيريم.



مرحله‏ى نخست‏

اسباب غيبت در روايات‏

در روايات، به سبب‏هاى مختلفى اشاره شده است كه مى‏توان آن‏ها را به هشت
دسته، تقسيم كرد:

يكم - اجراى سنن انبياعليهم السلام درباره‏ى حضرت مهدى(عج)؛ دوم - خدا
نمى‏خواهد كه امام، در ميان قوم ستمگر باشد؛ سوم - تنبّه مردم؛ چهارم - امتحان
مردم؛ پنجم - خوف و ترس از قتل؛ ششم - تحت بيعت هيچ حاكمى نباشد؛ هفتم - خالى شدن
صلب‏هاى كافران از مؤمنان؛ هشتم - سرّ غيبت معلوم نيست و فقط خدا مى‏داند.



يكم اجراى سنن انبياعليهم السلام در باره‏ى حضرت مهدى(عج)

حديث يكم - حَدَّثَنا المظفَّر بنُ جعفر بن المُظَفَّرِ العَلَوى، قالَ
حَدَّثَنا جَعفَرُ بنُ مَسعودٍ وَحَيْدَرُ بن مُحَمَّدٍ السَّمَرقَندىُّ، جميعاً،
قالا: حَدَّثَنا مُحَمَّدٌ بنُ مسعودٍ، قالَ: حَدَّثَنا جَبَرئيل بنُ أحمَدَ عن
موسَى بنِ جعفرٍ البَغداديِّ، قال: حدّثَني الحَسَنُ بنُ مُحمّدٍ الصَّيَرَفيُّ،
عَنْ حَنانَ بنِ سَديرٍ، عَنْ أبيهِ، عَنْ أبى‏ عبداللّه عليه السلام، قال: ((إنَّ
لِلقائِمِ مِنّا غَيبةً يطولُ أمَدُها.)). فقلتُ لَهُ: ((وَلِمَ ذاكَ،(4) يابنَ
رسولِ الله؟)). قال: ((إنَّ(5) اللّهَ عَزّوَجَلَّ أبى إلاّ اَنْ يَجرىَ فيه سُنَنُ
الأنبياءعليهم السلام في غَيَباتِهِم، وَإنَّهُ لابُدَّ لَهُ - ياسَديرُ - مِن
إستيفاءِ مُدَدِ غَيباتِهِم. قالَ اللّهُ عَزَّوَجَل: ((لَتَركَبُنَّ طَبَقاً عَنْ
طَبَقٍ))(6)؛ اَىْ سُنَنا عَلى‏ مَنْ كانَ قَبلَكُم.)).(7)



حنّان بن سدير، از پدرش از امام صادق‏عليه السلام روايت كند كه فرمود: ((براى
قائم ما، غيبتى است كه مدّت آن به طول مى‏انجامد.)). گفتم: ((اى فرزند رسول الله
آن، براى چيست؟)). فرمود: ((خداوند عزّوجلّ، مى‏خواهد درباره‏ى او، سنّت‏هاى
پيامبران‏عليهم السلام را در غيبت‏هايشان جارى سازد. اى سدير! گريزى از آن نيست كه
مدّت غيبت‏هاى آن‏ها به سر آيد. خداوند عزّوجل فرمود: همانا، همه‏ى شما پيوسته از
حالى به حال ديگر منتقل مى‏شويد))؛ يعنى، سنّت‏هاى پيشينيان، درباره‏ى شما هم جارى
است.)).

البته روايات ديگرى به اين مضمون وارد شده كه در ادامه‏ى مبحث،بدان اشاره
مى‏شود.

دوم خدا نمى‏خواهد امام در ميان قوم ستمگر باشد



حديث يكم - العطار، عن أبيه، عن الأشعرى، عن أحمد بن الحسين بن عمر، عن محمد
بن عبدالله، عن مروان الأنباري،(8) قال: خرج مِن أبى جعفرعليه السلام: ((إنَّ اللهَ
إذا كَرِهَ لَنا جِوارَ قومٍ نَزَعنا مِنْ بينِ أظهُرِهِم.)).(9)

مروان انبارى گويد: از ابوجعفر (امام باقرعليه السلام) نامه‏اى رسيد كه نوشته
بود:(( همانا، خداوند، اگر ناخوش بدارد و دوست نداشته باشد كه ما، در مجاورت و كنار
قومى باشيم، ما را از ميان آن‏ها بيرون مى‏برد.)).



حديث دوم - محمّدُ بنِ يحيى‏، عن جعفرِ بنِ محمّدٍ، عَن أحمَدَ بنِ الحسينِ،
عَنْ مُحمّدِ بنِ عبداللهِ، عَنْ محمّدِ بنِ الفَرَجِ؛(10) قال: كَتَبَ إلَىَّ
أبوجعفرعليه السلام: ((إذا غَضِبَ اللَّهُ تَباركَ وَتَعالى‏ عَلى‏ خَلقِهِ نَحّانا
عَنْ جِوارِهِم.)).

محمد بن فرج گويد: ابوجعفر (امام جوادعليه السلام) به من نوشت: ((هنگامى كه
خداوند تبارك و تعالى، بر خلق‏اش خشم كند، ما را از ميان‏شان دور مى‏كند.)).(11)



سوم تنبيه و تنبّه مردم‏

حديث - در حديث محمد بن الفرج: ((خشم خدا، به جهت تنبيه و تنبّه مردم است تا
قدر شناس باشند.)).



چهارم - امتحان مردم‏

حديث - حَدَّثنا مُحَمّدُ بنُ الحَسَنِ بنِ الوليد، قال: حَدَّثَنا مُحَمَّدُ
بنُ الحَسنِ الصَّفّار، عَنْ أحمَدَ بن الحُسينِ، عَنْ عُثمانَ بنِ عيسى‏، عَنْ
خالِدِ بنِ نَجيحٍ، عَنْ زُرارة بنِ أعْيَنَ، ((قال: سَمِعتُ الصادِقَ جَعْفَرَ بنَ
مُحَمَّدٍصلى الله عليه وآله يَقولُ: ((إنَّ للقائمِ غَيبَةٌ...)) ثُمَّ قال‏عليه
السلام: ((وَهُوَ المُنتَظَرُ الّذي يَشُكُّ النّاسُ في وِلادَتِهِ. فَمِنْهُمْ
مَنْ يَقُولُ: إذا ماتَ أبُوهُ، ماتَ ولاعَقِبَ لَهُ. وَمِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ: قَد
وُلِدَ قَبْلَ وَفاةِ أَبيهِ بِسَنَتَينِ؛ لِأنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ يُحِبُّ أنْ
يَمْتَحِنَ خَلْقَهُ فَعِنْدَ ذالِكَ يرتاب المُبْطلُونَ.)).(12)

زرارة بن أعين گويد: از امام صادق شنيدم كه مى‏فرمود: ((همانا براى قائم (پيش
از آن كه قيام كند) غيبتى است.)). سپس فرمود: ((او، منتظرى است كه مردم؛ در
ولادت‏اش؛ به شكّ و ترديد مى‏افتند و بعضى مى‏گويند:(( زمانى كه پدرش (امام حسن
عسكرى‏عليه السلام) رحلت كرد، فرزندى براى او نبود)) و بعضى گويند:(( دو سال قبل از
وفات پدرش؛ متولّد شده است))؛ زيرا، خداوند عزّوجلّ، محققاً، امتحانِ خلق‏اش را
دوست مى‏دارد و در آن هنگام، باطل جويان، شك و ترديد مى‏كنند.)).



اين حديث و احاديث ديگر(13) وجه غيبت را، امتحان مردم دانسته كه مطابق با
آيات خداوند و تعليمات دينى است. بررسى اين موضوع را همچنان‏كه در ابتدا اشاره
كرديم، به محل خود موكول مى‏كنيم.



پنجم خوف و ترس از قتل‏

حديث يكم - حَدَّثَنا مُحَمّدُ بنُ علىٍّ ما جِيلَويَه، رَضِىَ اللهُ عنه،
عَنْ أبيهِ، عن ابيه أحمَد بنِ أبى عبداللهِ البَرقي، عَنْ مُحَمّدِ بنِ أبي
عُمَير، عَنْ أبان و غيرهِ، عَنْ أبى عبداللّه‏عليه السلام قالَ: ((قال رَسولُ
اللّه‏صلى الله عليه وآله: لابُدَّ لِلْغُلامِ مِنْ غيبةٍ. فقيل لَهُ: وَلِمَ يا
رَسولَ اللهِ؟.قالَ:(( يُخافُ القَتلَ.)).(14)

ابان و ديگران، از امام صادق‏عليه السلام نقل مى‏كنند كه رسول الله‏صلى الله
عليه وآله فرمود: ((گريزى از غيبت براى غلام و پسر خردسال (اشاره به امام مهدى (عج)
) نيست)). عرض كردند: ((يا رسول اللّه!براى چه غيبت مى‏كند؟)).فرمود:(( مى‏ترسد او
را بكشند)).

حديث دوم - إبنُ عَبدوُس، عَنْ ابنِ قتيبه، عَن حَمدانَ بنِ سُلَيمانَ، عَنْ
مُحَمَّدِ بنِ الحُسَينِ، عن ابنِ محبوبٍ، عَنْ علىِّ بنِ رِئابٍ، عن زرارة، قال:
سَمِعْتُ ابا جعفرٍعليه السلام يَقوُلُ: ((إنَّ لِلقائمِ(15) غيبةً قَبلَ
ظُهورِهِ.)). قُلتُ: ((وَلِمَ؟)).

قال: ((يَخاف - وَأوْ مَأَبِيَدِهِ الى‏ بَطنِهِ -)). قالَ زَرارةُ: ((يعنى
القَتلَ)).

زراره گويد: از ابوجعفر (امام باقرعليه السلام) شنيدم كه مى‏فرمود: ((همانا
براى قائم ما (حضرت مهدى‏عليه السلام) قبل از ظهورش، غيبتى است.)). گفتم: ((براى
چه؟)). فرمود: ((مى‏ترسد - و با دست به شكم‏اش اشاره كرد -)). زراره گويد: ((مقصود،
قتل است (مى‏ترسد او را بكشند).)).

در كتاب(16) غيبت نعمانى(17) اين حديث، به طريق ديگر، از ((زراره)) از امام
صادق‏عليه السلام نقل شده است و نيز احاديث زيادى(18) در ارتباط با اين وجه وجود
دارد كه ما به جهت ايجاز، از ذكر آن‏ها صرف نظر كرديم.

و در اين مرحله صرفاً، به معرفى وجوه مختلف علت غيبت مى‏پردازيم.
عالمانى مانند شيخ طوسى، بحث مفصّلى در تأييد اين وجه دارند كه در مرحله‏ى بحث و
بررسى‏هاى دلالى، به آنها اشاره خواهيم كرد.



ششم - تحت بيعت هيچ‏حاكمى نباشد

حديث يكم - الطبرسى عن الكلينى، عن إسحاق بن يعقوب، أنَّه ورد عليه من
الناحية المقدّسة على يد محمّد بن عثمان: ((و أمّا عِلَّةُ ما وَقَعَ مِنَ
الغَيْبَةِ. فَاِنَّ اللّهَ عَزَّوَجَلَّ يَقُولَ: يا أَيُّهَا الَّذينَ أمنُوا لا
تَسأَلُوا عَنْ أَشياء إنْ تُبدِلكُم تَسُؤكُم(19) انه لم يكن احد من آبائى الا
وقعتْ فى عنقه بيعةٌ لطاغية زمانه وإِنّي أَخرُجُ حينَ أَخرُجُ وَلابَيعَةَ
لِاَحَدٍ مِن الطَّواغيتِ في عُنُقي...)).(20)

طبرسى در كتاب احتجاج از ثقة الاسلام كلينى((ره)) و ايشان نيز از اسحاق بن
يعقوب نقل مى‏كند كه اين مطلب از ناحيه مقدّس امام عصر(عج) به واسطه‏ى على بن محمّد
بن عثمان وارد شد: ((و امّا علّت وقوع غيبت، اين است كه خداوند عزّوجلّ مى‏فرمايد:
اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! از چيزهايى نپرسيد كه اگر براى شما آشكار شود، شما را
ناراحت مى‏كند.)). بر گردن همه‏ى پدران ام، بيعت سركشان زمانه بود، امّا وقتى كه من
خروج كنم، بيعت هيچ ظالم سركشى بر گردن‏ام نيست.)).



حديث دوم - مُحمَّدُ بنِ يحيى‏، عَنْ أَحمَدَ بنِ مُحمَّدٍ، عَنِ الحُسَينِ
بنِ سَعيدٍ، عَنْ إبنِ أبي‏ عُمَيْرٍ، عَنْ هِشامِ بنِ سالِمٍ، عَنْ أبي
عَبدِاللَّهِ‏عليه السلام قالَ: يَقُومُ القائمُ وَلَيسَ لِأحَدٍ في‏ عُنَقِهِ
عَهْدٌ وَلاعَقدٌ وَلا بَيْعَةٌ)).(21)

هشام ابن سالم از امام صادق‏عليه السلام نقل كند كه امام فرمود: ((قائم، قيام
مى‏كند در حالى كه پيمان و قرار داد و بيعت هيچ كس در گردن‏اش نيست.)).(22)



اين وجه، در احاديث زيادى مطرح گرديده است، به طورى كه شيخ صدوق در كمال
الدين باب چهل چهار (علة الغيبة) يازده حديث را نقل كرده، كه پنج حديث نخست را (از
شماره 1 تا 5) اختصاص به اين وجه قرار داده است.



هفتم - خالى شدن صلب‏هاى كافران از مؤمنان‏

حديث يكم - إبنُ مَسرورٍ، عَنْ ابنِ عامرٍ، عن عبدالله بن عامر، عَنْ ابنِ
أبي عُمَيرٍ، عَمَّنْ ذكره، عن أبي عبدِاللّهِ‏عليه السلام قالَ: قُلتُ لَهُ: ((ما
بالَ أميرَالمؤمنينَ‏عليه السلام لَمْ يُقاتِل مُخالِفيهِ فِى الأَوَّلِ؟)). قالَ:
((لاِيَةٍ في كِتابِ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ ((لَوْ تَزَيَّلوُا لَعَذَّبنَا الَّذينَ
كَفَروُا مِنهُم عَذاباً أليماً)))).(23) قالَ: قُلتُ: ((وَما يَعني
بِتزايُلِهِم؟)).

قالَ: ((وَدائِعُ مُؤمنين في‏ أَصلابِ قَومٍ كافِرينَ، وَكَذالِكَ
القائمَ‏عليه السلام، لَنْ يَظْهَر أبَداً حَتّى تَخرُجَ وَدايَعُ الله
عَزَّوَجَلَّ، فَإذا خَرَجَتْ ظَهَر عَلى‏ مَنْ ظَهَرَ مِنْ أَعداءِ اللَّهِ
عَزَّوجَلَّ جَلالُهُ، فَقَتَلَهُمْ.)).(24)

ابن ابى عمير، از امام صادق‏عليه السلام نقل مى‏كند كه از اباعبدالله (امام
صادق‏عليه السلام) پرسيدم: ((چرا اميرالمؤمنين‏عليه السلام در ابتداى امر، با
مخالفان خود كارزار و جنگ نكرده؟)). فرمود: ((به جهت آيه‏اى كه در كتاب خداوند
عزّوجلّ بوده:((اگر مؤمنان و كفّار (در مكّه) از هم جدا مى‏شدند، همانا كافران را
عذاب دردناكى مى‏كرديم.)) گويد: گفتم: ((مقصود از ((تزايلهم (جدا شدن) چيست؟)).
فرمود: ((مقصود نطفه‏هاى مؤمنانى است كه در صلب‏هاى كافران به وديعت گذاشته
شده‏اند.

همين طور قائم هم مادامى كه ودايع خداوند عزّوجل آشكار نشده، ظهور نخواهد
كرد. پس وقتى مؤمنان از صلب‏هاى كافران، آشكار شدند، او نيز ظهور مى‏كند و بر
دشمنان خداوند عزّوجلّ غلبه يافته و آنان را مى‏كشد.)).

شيخ صدوق، در كتاب علل الشرايع(25) اين روايت را به سند ديگر از ابراهيم
كرخى، از امام صادق‏عليه السلام نقل كرده است.



هشتم - سرّ غيبت معلوم نيست و فقط خدا مى‏داند

حديث - إبنُ عَبدُوسٍ، عَنْ ابنُ قُتَيبَة، عَن حَمدان بنِ سليمانَ، عن أحمدَ
بنِ عبدِاللهِ بنِ جَعفَرٍ المَدائِنيَّ، عَنْ عَبدِاللهِ بنِ الفَضْلِ الهاشِميِّ،
قالَ: سَمِعتُ الصادِقَ جَعفَر بنَ محمّدٍعليهم السلام يَقُولُ: ((إِنّ لِصاحِبِ
هذا الأَمْرِ غَيبَةً لابُدَّ مِنها يَرتابُ فيها كُلُّ مُبطِلٍ.)). فَقُلْتُ لَهُ:
((وَلِمَ جُعِلْتُ فِداكَ؟)). قالَ: ((لِأمْرٍ لَمْ يُؤْذَنْ لَنا في كَشْفِهِ
لَكُم.)). قُلتُ: فَما وَجهُ الحِكْمَةِ في‏ غَيبَتِهِ؟)). فقالَ: ((وَجْهُ
الحِكمَةِ في غَيبَتِهِ وَجْه الحِكمَةِ في غَيَباتِ مَنْ تَقَدَّمَهُ مِنْ حُجَجِ
اللّهِ تَعالى‏ ذِكرُهُ. إِنَّ وَجْهَ الحِكْمَةِ في ذلِكَ لا يَنْكَشِفُ الاَّ
بَعدَ ظُهُورِهِ كَما لا يَنْكَشِفُ وَجْهُ الحِكْمَةِ فيما أَتاهُ الخِضرُعليه
السلام مِن خَرْقِ السَّفينةِ، وَقَتْلِ الغُلامِ، وِإقامَةِ الجِدار لِمُوسى‏عليه
السلام الى وَقتَ إفتِراقِهِما)).

يَابنَ الفَضلِ! إنَّ هَذا الاَمرَ أَمْرٌ مِنْ أمرِ اللّهِ وَسِرٌّ مِنْ
سِرِّ اللهِ وغَيبٌ مِنْ غَيبِ اللّهِ وَمتى‏ عَلِمنا أَنَّهُ عَزَّوَجَلَّ حكيمٌ،
صَدَّقنا بِأنَّ أفعالَهُ كُلَّها حِكمَةٌ، وَإنْ كانَ وَجْهُها غَيرَ
مُنكَشَفٍ)).(26)



عبدالله بن فضل هاشمى گويد: از امام صادق جعفر بن محمّدعليهم السلام شنيدم كه
مى‏فرمود: ((همانا صاحب اين امر را غيبتى است كه ناچار از آن است. و هر باطل جويى،
در آن، به شكّ مى‏افتد.)).

گفتم: ((فدايت شوم! براى چه؟)). فرمود: ((به جهت امرى كه به ما اجازه
نداده‏اند آن را بر شما آشكار سازيم.)). عرض كردم: ((چه حكمتى در غيبت او است؟)).
فرمود: ((حكمت غيبت او، همان حكمتى است كه در غيبت حجّت‏هاى الهى پيش از او بوده
است. وجه حكمت غيبت او پس از ظهورش آشكار گردد، همچنان كه وجه حكمت كارهاى حضرت
خضرعليه السلام- از شكستن كشتى و كشتن پسر بچه و به پا داشتن ديوار بر موسى‏عليه
السلام روشن نبود تا آن كه وقت جدايى فرا رسيد.

اى پسر فضل! اين، امرى از امور الهى و سرّى از اسرار خدا و غيبى از غيب‏هاى
پروردگار است و چون دانستيم كه خداوند، عزّوجلّ، حكيم است، تصديق مى‏كنيم كه تمام
كارهاى او حكيمانه است هر چند وجه و علّت آن براى ما آشكار نباشد.)).

ما، تا اين جا، سعى كرديم نمونه‏اى از رواياتى را كه در باره‏ى اسباب غيبت
بودند، دسته بندى و معرفى كنيم. و اين كه اين علّت‏ها را به عنوان علّت، مى‏پذيريم
يا نه، و يا اين كه در صورت پذيرفتن، آيا هر كدام از اين‏ها، علّت تامّ هستند و يا
ناقص، يعنى وجودشان براى وجود معلول، لازم و كافى است و وجود معلول، به چيز ديگرى
به غير از آن، توقّف ندارد، يا اين كه بودن و وجودشان براى وجود معلول، لازم است،
امّا كافى نيست، و يا اينكه هيچكدام به عنوان علت نبود، إن شاء الله، در جاى خودش
بحث خواهيم كرد.



مرحله‏ى دوم - بررسى سندى و دلالى روايات‏

در اين مرحله، چهار محور مورد نظر است: محور يكم - نخستين مدرك و كتابى كه
روايت را نقل كرده است؛ محور دوم - بررسى سندى حديث؛ محور سوم - شواهدى از روايات
ديگر بر صدق روايت مورد نظر در صورتى كه از لحاظ سند، كم بياوريم؛ يعنى، اگر روايت،
مشكل سندى داشته باشد، آن را كنار نمى‏گذاريم، بلكه براى جبران ضعف سندش، شواهد صدق
و مؤيّدات ديگرى را از روايات ائمه‏ى طاهرين‏عليهم السلام ذكر مى‏كنيم؛ محور
چهارم - بررسى دلالى روايت.



بررسى نخستين روايت (اجراى سنن انبياءعليهم السلام در باره‏ى حضرت مهدى‏عليه
السلام)

عن أبى عبد(27)الله‏عليه السلام قال: ((إنَّ للقائم منّا غيبة يطول أمدها.)).

فقلت: ((وَلِمَ ذاك يابن رسول اللّه؟)). قال: ((إِنَّ اللّه عزَّوَجَلَّ أَبى
إلاَّ أنْ يجرى فيه سنن الأنبياءعليهم السلام في غيباتهم.)).

محور يكم - نخستين مدرك و كتابى كه اين حديث را نقل كرده، كتاب كمال الدين و
نيز كتاب علل الشرايع است. مؤلّف هر دو، شيخ جليل القدر، ابوجعفر محمّد بن على بن
الحسين بن بابويه قمى، مشهور به شيخ صدوق((ره)) (متوفى 381 ه .ق) است. هر كس كه اين
روايت را نقل كرده، يا از علل بوده و يا از كمال و يا اين كه طريق‏اش به اين‏ها
منتهى مى‏شود.

مختصر تفاوتى كه ميان سند حديث مذكور در كتاب‏هاى علل الشرايع و كمال الدين
مشاهده مى‏شود، به اين قرار است:

در سند كمال الدين بعد از ((العلوى))، ((السمرقندى)) اضافه كرده، و ((جعفر بن
محمد بن مسعود)) را بدل از ((جعفر بن مسعود)) در آورده است.

اين كه از دو نفر جعفر بن مسعود وحيد بن محمد نقل مى‏كند، به جهت تأكيد مطلب
و تعدّد طريق است تا اگر يكى از راويان، مشكل توثيق داشته باشد، ديگرى، آن مشكل را
نداشته باشد و در نتيجه، در توثيق سند، خللى وارد نشود.



محور دوم - بررسى سند

1- المظفر بن جعفر العلوى - مظفّر، يكى از مشايخ مرحوم شيخ صدوق است. مرحوم
آقاى خويى(28) و مرحوم تسترى(29) در مورد ايشان، ساكت‏اند. و فقط به ذكر اسم ايشان
كفايت مى‏كنند، ولى مرحوم مامقانى، در مورد ايشان نظر مى‏دهد و مى‏فرمايد: ((در اين
كه ايشان، شيعه است. شك و شبهه‏اى نيست و نيز او شيخ اجازه‏ى مرحوم شيح صدوق است. و
اين امر، ما را از توثيق ايشان، بى نياز مى‏سازد و لذا حكم ثقه را
دارد.)).(30)

بنابراين، مرحوم مامقانى، ابتدا، با بيان شيعه بودن راوى (مظفر)، مى‏خواهد
حَسَن‏بودنِ ايشان را ثابت كند و سپس مبناى خودش را در وثاقت راوى بيان مى‏كند و
آن، اين كه راوى، شيخ اجازه‏ى صدوق ((ره)) است و شيخ اجازه بودن را دليل بر وثاقت
مى‏دانند.

با اين بيان، اگر مبناى مرحوم مامقانى را بپذيريم، اين رواى (مظفر)، ثقه است
و حديث، به سبب ايشان، مشكل سندى ندارد.



2- جعفر بن مسعود - در سند كتاب علل الشرايع، اين اسم بيان شده است. در
كتاب‏هاى رجالى، اسمى از ايشان به ميان نيامده است. اگر چنين باشد، سند، مشكل پيدا
مى‏كند، لكن در سند كتاب كمال الدين بعد از ((جعفر))، ((بن محمّد)) است. و مرحوم
شيخ طوسى مى‏فرمايد: اين شخص، فاضل است. (جعفر بن محمد بن مسعود) در وجيزه(31) و
بلغه گفته‏اند: ((ايشان، ممدوح است)).

مرحوم مامقانى، با مشاهده‏ى سه مطلب فوق الذكر، اظهار نظر مى‏كند و
مى‏فرمايد: ((اين شخص، از حسان است و روايت‏اش، روايتِ حَسَن است.)).(32)

مرحوم خويى، ((جعفر بن محمّد بن مسعود)) را به ((جعفر بن معروف)) بر
مى‏گرداند.(33)

اگر چنين باشد، بايد ببينيم آن شخص وثاقت دارد يا نه.

تا اين جا، تقريباً بنابر بعضى از مبانى (على المبنى) مشكل سندى نداريم ولى
اگر نتوانستيم وثاقت و عدالت جعفر بن محمد بن مسعود را ثابت كنيم، در طريق حديث،
شخص ديگرى به نام ((حيدر بن محمّد السمرقندى)) نيز وجود دارد كه در عرض ايشان است و
حديث، از اين دو نفر نقل شده است. و به اصطلاح دو طريق دارد.



3- حيدر بن محمّد السمرقندى - مرحوم شيخ طوسى مى‏فرمايد: ((اين شخص، ثقه و
جليل القدر و فاضل است.)). شيخ طوسى، اسم ايشان را در دو جا ذكر مى‏كند: يكى، در
كتاب فهرست‏اش كه مى‏گويد: ((فاضل و جليل القدر است))(34) و ديگرى در كتاب رجال‏اش
كه مى‏فرمايد: ((عالم و جليل القدر است))(35) علاّمه، در كتاب‏ خلاصة الأقوال(36)
در قسم اوّل مى‏گويد: ((عالم و جليل القدر و ثقه است.)).

مرحوم مامقانى، فرمايش اين دو را جمع مى‏كند و مى‏گويد: ((اين شخص،
ثقه‏است)).(37)

آقاى خويى، با احتياط حركت مى‏كند و مى‏فرمايد: ((در حسَن بودن و جلالت اين
شخص، اشكالى نيست و در اين مورد، فرمايش شيخ طوسى كه فرمودند: ((ايشان، فاضل و جليل
القدر)) ياايشان، عالم فاضل است، كفايت مى‏كند و حُسنِ حال‏اش را به دست مى‏آوريم،
امّا نمى‏توانيم با اين فرمايش، وثاقت‏اش را ثابت كنيم. از طرفى هم پيش از علامه و
ابن داود، كسى را نيافتيم كه ايشان را ثقه بداند و شايد اين دوبرداشتى اشتباه از
فرمايش شيخ طوسى كرده‏اند، كه فرموده بود ((جليل القدر است)).

او، سپس مى‏فرمايد: ((اين نيز بعيد نيست.)).(38)

4- محمّد بن مسعود (ابوالنضر)(39) - ايشان، صاحب تفسير عياشى است. ايشان، در
ابتداى امر از علماى اهل سنّت بود، ولى شيعه شد و خدمات زيادى به مذهب شيعه كرد.
نجاشى گويد: ((ايشان، ثقه، راستگو، و عين يعنى شخصيّتى از شخصيّت‏هاى اين طايفه
است.ابتدا، مذهب عامى داشت و سنّى بود و از احاديث عامه زياد شنيده بود، آن گاه
مستبصر شد و مذهب شيعه را پذيرفت.)).(40)

مرحوم شيخ طوسى مى‏فرمايد: ((ايشان، جليل القدر بود و روايات و اخبار زيادى
را مى‏دانست و بصيرت و آشنايى خوب و وسيعى نسبت به آن‏ها داشت و صحيح را از سقيم
مى‏شناخت و اطّلاعات كافى نسبت به روايات داشت.)).(41)

نيز مرحوم شيخ طوسى در رجال‏اش مى‏فرمايد: ((ايشان، از نظر علم و فضل، ادب،
فهم، هوشيارى، بيش‏ترين بهره را نسبت به اهل زمان خود در مشرق (اطراف خراسان)
داشت.)).(42)

مرحوم آقاى خويى مى‏فرمايد: ((طريق شيخ صدوق به المظفر بن جعفر بن المظفر
العلوى العمرى‏قدس سره، عن جعفر بن محمّد بن مسعود، عن أبيه أبى النضر، عن محمّد بن
مسعود العيّاشى، حنّان بن سدير است. (اين طريق) مانند طريق شيخ طوسى، ضعيف
است)).(43)

عرض متواضعانه‏ى ما به مرحوم خويى رحمه الله، اين است كه اگر پذيرفتيم اين
طريق شيخ به سدير ضعيف است، به جهت جعفر بن محمد است، لكن شيخ صدوق، طريق ديگرى به
غير از ايشان دارد كه در آن، حيدر بن محمّد السمرقندى است و شما، جَلالت ايشان را
پذيرفته‏ايد و ديگران نيز مانند شيخ طوسى و علاّمه حلّى، ايشان را توثيق كرده‏اند.
پس تا اين جا، مشكل سندى نداريم.



5- جبرييل بن احمد الفاريابى - شيخ طوسى، در مورد ايشان مى‏فرمايد: ((ايشان،
مقيم ((كش)) بود و روايات زيادى را از علماى عراق و قم و خراسان نقل كرده
است.)).(44)

مرحوم مامقانى، از وجيزه‏ى علاّمه مجلسى و بلغة[ المحدثين سليمان بن
عبدالله ماخوزى ] نقل مى‏كند كه ايشان، ممدوح است و نيز مى‏گويد، آقا وحيد بهبهانى،
در تعليقه‏اش مى‏فرمايد: ((دايى من (علاّمه مجلسى) ايشان را ممدوح دانسته است.
ظاهراً، منشأ آن، فرمايش شيخ طوسى است كه مى‏گويد: ((ايشان، كثير الرواية و معتمد
كشىّ بوده است)) به طورى كه هر جا دست خط و نوشته‏ى اين شخص را مى‏ديد، اعتماد و
بلافاصله آن را نقل مى‏كرد.)).



بنابراين، كثيرالروايه بودن جبرييل بن احمد و اعتماد كشى به دست خط ايشان،
اشعار بر جلالت‏اش دارد، بلكه وثاقت‏اش را مى‏رساند.

مرحوم مامقانى، از حواشى مجمع الرجال قهپائى - كه خود مصنف، آن حاشيه‏ها را
مرقوم كرده است - نقل مى‏كند كه ايشان مى‏گويد: ((از اين كه كشى، اسم ايشان را
برده‏اند و از ايشان نقل كرده‏اند، اعتبار ايشان و اعتماد بر وى و بر دست خط و
نوشته‏اش، ظاهر و هويدا مى‏شود.)).

مرحوم مامقانى، بعد از نقل فرمايش علما، نظر نهايى خود را چنين بيان مى‏دارد:
((سخنان علما، به جا و مناسب است و روايات جبرييل بن احمد را اگر جزء روايات موثّق
ندانيم، حدّاقل، جزء روايات حسان است.)).(45)



مرحوم آقاى خويى مى‏فرمايد: ((كشّى، روايات زيادى از ايشان نقل مى‏كند، به
طورى كه هر جا دست خط او را مى‏يافت و مى‏ديد، فوراً، اعتماد و نقل مى‏كرد، لكن
همان طورى كه مى‏دانيد و بارها اشاره شده است، اعتمادِ قدما بر شخص، نه دلالت بر
وثاقت‏اش دارد و نه دلالت بر حُسن‏اش؛ به جهت اين كه آنان، احتمالاً، بنا را بر
اَصالة العدالة مى‏گذاشتند و اعتماد به آن شخص مى‏كردند.)).(46)

مرحوم تسترى - كه شخص نقادى است و به سختى، يك راوى را مى‏پذيرد - در اين
مورد چنين اظهار نظر مى‏كند: ((تحقيق، اين است كه ايشان، شيخ عياشى است و كشى نيز
از او و يا از دست خطاش نقل كرده است...)).(47)

ايشان، در تحقيق خود، دو مطلب را متذكر مى‏شود كه در واقع، اشاره به مبنا
است:

1- شيخ عيّاشى بودن؛

2- اعتماد كشى بر وى.

اين كه آيا شيخوخيّت، وثاقت مى‏آورد يا اماره بر توثيق است، و نيز اعتماد
كشّى، كفايت مى‏كند يا نه، بحث‏هاى مفصلى را مى‏طلبد كه در محلّ خودش بايد بحث شود،
ولى انصافاً، حُسن ايشان، محرز است و مشكلى از اين نظر ندارد.

6- موسى بن جعفر البغدادى - مرحوم مامقانى كه سعه‏ى مشرب دارد، در مورد اين
شخص، با تأمّل حركت مى‏كند و مى‏فرمايد: ((بر حسب ظاهر، ايشان، امامى مذهب و شيعه
است، امّا حال ايشان، مجهول بوده و نمى‏دانيم چه‏گونه آدمى بوده است، مگر اين كه
متّحد باشد با آقايى به نام ابن وهب بغدادى.)).

او، در مورد اين شخص مى‏فرمايد: ((ظاهراً، شيعه‏ى امامى است، لكن مجهول الحال
است.)).



مرحوم مامقانى مى‏فرمايد: ((ما، ابن وهب را از مجهوليّت بيرون مى‏آوريم، به
اين نحو كه ابن داوود، ايشان را در باب معتمدين قرار داده است و لااقل، جزء حسان
است، و امكان دارد ابن وهب، همان موسى بن جعفر بغدادى باشد. در چنين صورتى، ايشان،
جزء مستثنيات محمّد بن احمد بن يحيى در كتاب نوادر الحكمة نيست؛ يعنى، هر كسى را كه
در كتاب مذكور استثنا كرده، ضعيف بوده و بر عكس، هر كس را استثناء نكرده، ضعيف
شمرده نمى‏شود.



لذا در كتاب الذخيره، پس از نقل روايت، فرموده، در طريق‏اش، موسى بن جعفر
بغدادى است كه ايشان موثق نيست، لكن جزء مُستثنياتِ نوادر الحكمة هم نيست. چه بسا،
اين گونه بيان، اشعار بر حُسنِ حال وى دارد.)).

از طرفى ديگر، مرحوم مامقانى مى‏فرمايد: مرحوم وحيد بهبهانى مى‏گويد: ((محمد
بن احمد بن يحيى (صاحب نوادرالحكمة) ايشان را استثنا نكرده و از وى روايت كرده است
و اين عدم استثنا، و ذكر روايت از ايشان، دلالت بر عدالت‏اش دارد...)).(48)

بنابراين، ((ابن وهب)) جزء معتمدين ابن داوود بوده و از طرف ديگر، در صورت
مطابقت‏اش با موسى بن جعفر بغدادى، جزء مستثنيات نوادر الحكمة نيست و اگر چه وثاقت
او مشكل باشد، با اين وجود، قدر متيقن، اين است كه جزء حسان است.



7- حسن بن محمد - بن سماعة - الصيرفى - علامه و شيخ طوسى، ايشان را چنين
معرفى مى‏كنند: ((الحسن بن محمد بن سماعة، ابومحمد الكندي الصيرفي الكوفي، واقفى
مذهب است، امّا تصانيف خوبى دارد و فقه و دانش پاكى دارد (يعنى، انحراف سليقه
ندارد) و حُسن انتقاد (يعنى در نقد يا انتخاب حديث مهارت) دارد و احاديث زيادى را
مى‏دانست.)).

نجاشى و علاّمه، در مورد ايشان مى‏فرمايند: ((ايشان، فقيه و ثقه است.)).(49)
مرحوم آقاى خويى مى‏فرمايد: ((ايشان، از شيوخ واقفه و كثيرالحديث بود. فقيه و ثقه
است.)).(50)

بنابراين، اين فرد، مشكل مذهب و انحراف عقيده دارد، امّا مشكل وثاقت ندارد.



8- حنان بن سدير - مرحوم مامقانى مى‏فرمايد: ((در مورد ايشان، سه قول وجود
دارد: 1- ثقه است. اين، فرمايش صريح شيخ طوسى در فهرست‏اش است و مؤيّداتى هم براى
آن مى‏آورد:

الف) ابن محبوب و ديگران از اصحاب اجماع، از ايشان روايت نقل كردند.

ب) كثيرالرواية است.

ج) روايات‏اش راست و استوار است.

د) روايات‏اش مقبول است.

اين‏ها هم كه نباشد، فرمايش خود شيخ كه مى‏گويد، ((ثقه است))، كافى است.



2- موثّق است. اين، نظر وجيزه، بلغه، حاوى است.



3- ضعيف است؛ چون، كيسانى مذهب است.(51) اين، تصريح مامقانى است.

البته، اوّلاً، ايشان، واقفى مذهب بوده و نه كيسانى و ثانياً، انحراف عقيده،
منافات با وثاقت ندارد و كم نيستند افرادى مانند غياث بن ابراهيم و حفص بن غياث و
سكونى و ده‏ها نفر از رُوات عامى مذهب كه حديث‏شان نقل و به آن اعتماد مى‏شود.

مرحوم خويى مى‏فرمايد: ((طريق صدوق به حنان بن سدير، صحيح است.)) و سه طريق
را نقل مى‏كند و سپس مى‏گويد: ((هر سه طريق، صحيح است.)).(52)



9- سدير بن حكيم بن صُهيب الصيرفى - سدير، از اصحاب امام سجادعليه السلام و
امام باقرعليه السلام و امام صادق‏عليه السلام بود. مجموع رواياتى كه از ايشان نقل
شده، بيست و يك روايت است. از جمله‏ى آن‏ها، روايتى است كه در ثواب پياده و يا
سواره رفتن به زيارت قبر اباعبدالله الحسين‏عليه السلام است.

ابن شهر آشوب،(53) ايشان را جزء خواصّ اصحاب امام جعفر صادق‏عليه السلام
معرفى مى‏كند. حال، اين كه ((آيا اين جزء خواص بودن، كفايت مى‏كند يا نه؟))، بحث
خودش را دارد، ولى پاسخ اين است كه كفايت نمى‏كنند.

در شأن ايشان، دو طايفه روايات وارد شده است: يك طايفه، او را مدح، و طايفه
ديگر، او را ذمّ مى‏كند.



1- روايت حسين بن علوان از امام صادق‏عليه السلام، أنّه قال - و عنده سدير -
: ((إن الله إذا أحبَّ عبداً غَتَّهُ بالبلاء غتاً و أنا و إيّاكم - يا سدير - نصبح
و نمسي.)).

مى‏گويد: ((در خدمت امام صادق‏عليه السلام برويم و سدير هم آن جا بود. امام
فرمود: ((همانا، خدا، موقعى كه بنده‏اى را دوست بدارد، او را در مصيبت و بلا فرو
مى‏برد. و اى سدير! ما و شما، شب و روزمان را اين چنين سپرى مى‏كنيم.)).

در اين روايت، ابتدا كبرايى (هنگامى كه خدا بنده‏اى را دوست بدارد، بلا را به
او مى‏دهد) آمده، سپس بر سدير تطبيق داده شده است. پس اين روايت، مدح سدير است.

آقاى خويى مى‏فرمايد: ((خود اين روايت، مشكل سندى دارد، به جهت اين كه در
طريق‏اش احمد بن عُبيد است كه توثيق نشده است.)).



2- روايت زيد شحام از امام صادق‏عليه السلام: ((إنّى لأطوف حول الكعبة و كفي
في كف أبى عبدالله‏عليه السلام)). فقال: و دموعه تجرى على خديه، فقال: ((يا شحام!
ما رأيتَ ما صنع ربّي اِلىَّ)). ثم بكى و دعا، ثم قال لى: ((يا شحام! اِنّي طلبتُ
إلى الهى في سدير و عبدالسلام بن عبدالرحمان - و كانا في السجن - فوهبهما لي وخلّى
سبيلها.)).



زيد شحام گويد: مشغول طواف بودم، در حالى كه دست‏ام در دست امام صادق‏عليه
السلام بود. و اشك امام‏عليه السلام، بر گونه هايش جارى بود. امام فرمود:
((اى شحّام! نديدى خدا چه عناياتى به ما دارد؟)). آن گاه گريه كرد و دعا كرده باز
فرمود: ((اى شحام! من، از خداوند عزّوجلّ، آزادى ((سدير)) و ((عبدالسلام)) را
خواستم و اين كه خداوند، آن دو را به من ببخشد. و خدا بخشيد و آزادشان كرد.)).

بنابراين، اين روايت، سدير را مدح مى‏كند. علاّمه، اين روايت را معتبر
مى‏داند؛ يعنى؛ از نظر او، اين روايت، مشكل سندى ندارد، ولى آقاى خويى، اين روايت
را تضعيف مى‏كند و مى‏گويد: ((اين روايت، مشكل سندى دارد، به جهت اين كه در
طريق‏اش، على بن محمد قتيبى است و اين شخص، هر چند كه از مشايخ كشّى است، امّا
توثيقى ندارد.)).



اشكال دوم ايشان، اين است كه بر فرض اين كه ما از مشكل سند چشم پوشى كنيم،
باز اين حديث، هيچ دلالتى بر وثاقت و يا حُسن ((سدير)) ندارد، بلكه در نهايت، اين
را مى‏رساند كه امام‏عليه السلام، ايشان را (سدير و عبدالسلام) دوست مى‏داشت و با
آنان مهربان بود، و امام‏عليه السلام، به همه‏ى شيعيان و مواليان‏اش، مهربان بودند.
بنابراين، اين روايت، دلالت بر وثاقت و حسن آنان ندارد.

پذيرش فرمايش آقاى خويى، مشكل است؛ زيرا، در روايت، ((كان يحبه)) است و دوست
داشتن، غير از مهربانى است. كسى كه در طرف مقابل امام باشد (و تابع امام نباشد)
امام، به ايشان، به اين نحو خاص، عنايت نخواهد داشت. بنابراين، هر چند وثاقت‏اش را
نتوانيم به دست آوريم، ولى دلالت اين روايت بر حُسنِ سدير را مى‏توان ثابت كرد.

و علاّمه حلى مى‏فرمايد: ((اين حديث دلالت بر علو مرتبه آن دو نفر - سدير و
عبدالسلام - دارد.)).(54)

مرحوم خويى، يك مبنايى دارند كه ظاهراً، امام خمينى‏قدس سره نيز همين مبنا را
داشتند و آن اين كه روايتى كه مدح گويد، و ناقل آن، خود ممدوح باشد، در اين صورت،
دور لازم مى‏آيد؛ چون، قبول اين روايت، متوقّف بر قبول خود راوى است و ثقه بودن‏اش،
متوقّف بر همين روايتى است كه خود نقل مى‏كند.

امام راحل نيز مى‏فرمايد، اين سنخ روايات، كه ناقل‏اش خودش باشد، موجب سوءظن
به او مى‏شود(55) و نه مدح!

اگر از مشكل سندى اين دو روايت، چشم پوشى كنيم، روايت نخست و دوم، هيچ مشكل
دلالى ندارد.



روايات ذمِّ سدير

1- روايت محمد بن عذافر از امام صادق‏عليه السلام: - ذكر عنده‏عليه السلام
سدير فقال: ((سدير عصيدة بكل لون)).

در محضر حضرت، صحبت از ((سدير)) شد. امام فرمود: ((سدير، عصيده به هر رنگى
است.)).

طريحى، در توضيح اين مطلب مى‏گويد: ((عصيده به هر رنگى، يعنى با همه نشست و
برخاست مى‏كند.)).

آقاى خويى، مى‏فرمايد، اوّلاً، اين روايت، مشكل سندى دارد؛ چون، در سندش، على
بن محمّد است كه توثيق ندارد. و اين روايت، دلالت بر ذم ندارد؛ چون، محتمل است كه
مراد امام از اين جمله، اين باشد كه حقيقت سدير و واقع او، هرگز تغيير نمى‏كند، هر
چند به هر رنگى درآيد؛ يعنى، حقيقت او، ثابت است و او، همانند عصيده است كه حقيقت
او ثابت است، هر چند رنگ او تغيير مى‏كند.



2- معلّى بن خنيس(56) گويد: نامه‏هاى ((عبدالسلام)) و ((سدير)) و ديگران را
(از عراق) به خدمت امام صادق‏عليه السلام بردم. اين، در زمانى كه سياه‏جامگان(57)
قيام كرده بودند و در ميان آنان، علويان فريب خورده‏اى، مانند عيسى بن موسى وجود
داشت كه شيطان او را تحريك كرد و نخستين كسى شد كه لباس عبّاسيان و جاهليّت بر تن
كرد. و اين‏ها، زمينه ساز حكومت بنى عباس شدند،(58) ولى هنوز خلفاى عباسى، به حكومت
نرسيده بودند. در چنين شرايطى، نوشته بودند: ((ما، اميد داشتيم كه كار به دست شما
بيفتد. نظرتان چيست؟)). موقعى كه امام، از مضمون نامه مطلّع گشت، بلافاصله، نامه‏ها
را بر زمين كوبيد و فرمود: ((أفّ، اُفّ! ما أنَا لِهؤلاء بِإمامٍ! أَما يعلمون أنّه
إنّما يقتل السفياني!)).(59)

گفته‏اند، اين روايت، دلالت بر ذم ((سدير)) دارد؛ زيرا، امام‏عليه السلام
فرمودند: ((من، امام اينان نيستم)).

مرحوم آقاى خويى گويد: ((اوّلاً، اين روايت، از نظر سند، ضعيف است، به جهت
صباح بن سيابه، و ثانياً، از نظر دلالت، هيچ گونه دلالتى بر قدح و ذمّ سدير ندارد؛
زيرا، اين‏ها آرزو داشتند كه خلافت به امام صادق‏عليه السلام منتهى شود، امّا جهل
به واقعيّت داشتند كه اين امر به كسى منتهى مى‏شود كه سفيانى را مى‏كشد (يعنى امام
زمان(عليه السلام) و امام صادق‏عليه السلام با بيان‏اش، آنان را به واقعيّت آگاه
ساخت و به آنان مطلب را فهمانيد.)).(60)



3- سدير گويد: امام صادق‏عليه السلام به من فرمود: ((يا سدير! ألزمِ بيتك و
كن حلساً من احلاسه و اسكن ما سكن الليل والنهار، فإذا بلغك أن السفياني قد خرج
فارحل إلينا و لو على رجلك)).(61)

اى سدير! در خانه‏ات بنشين و زيراندازى از زيراندازهايش باش و همان جا بنشين
و تكان نخور. و هر وقت خروج سفيانى را به تو رساندند و ديدى سفيانى خروج كرد، پس
پياده هم كه شده، خود را به ما برسان.)).(62)



البته، گاهى از اوقات، دستورهايى از سوى ائمه‏ى طاهرين‏عليهم السلام به اشخاص
صادر مى‏شد كه مناسب با ظرفيّت همان شخص بود. از جمله‏ى آن‏ها، حديث مذكور در مورد
سدير است كه امام‏عليه السلام دستور به خانه‏نشينى و عدم دخالت در امور جارى
مى‏دهد، ولى در مقابل، نوجوانى مانند هشام بن حكم است كه امام صادق‏عليه السلام
دستور به بحث با مرد شامى مى‏دهد و هشام را در بحث كردن تحسين مى‏كند.(63)

ابو خالد كابلى گويد، به كنار قبر پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله رفتم و
ديدم ابوجعفر مؤمن الطاق، كنار قبر شريف نشسته و در حالى كه دگمه‏هايش را باز كرده
و سينه سپر كرده، سرگرم بحث و گفت و گو با علما است، به طورى كه يكى مى‏گويند و
ايشان، چندين جواب مى‏دهد. ديدم، خيلى مشكل شده است. لذا رفتم سر به گوش او كرده و
گفتم: ((مگر آقا نگفت بحث نكن؟)). گفت: ((آقا به تو امر كرد كه به من ابلاغ كنى؟)).
عرض كردم: ((نه؛ به من فرمود.)). پس جواب داد كه ((تو بحث نكن!)).

ابو خالد گويد، پيش امام برگشته و مطلب را براى ايشان نقل كردم. آقا خنديد و
فرمود: ((او، با تو فرق مى‏كند.))؛ يعنى، او، يك نوع مسئوليّت دارد و تو به گونه‏ى
ديگر مسئوليّت دارى.(64)

آقاى خويى مى‏گويد: ((آن چه كه از روايات ما مدح و ذمّ در مورد سدير گفته شد،
با هيچ كدام‏شان نمى‏توان بر خوبى و يا بدى سدير استدلال كرد.)).

با اين وجود، آقاى خويى نظر خودش را چنين بيان مى‏دارد: ((اوّلاً، سدير بن
حكيم، ثقه است، به جهت اين كه جعفر بن محمّد بن قولويه و نيز على بن ابراهيم - در
تفسيرش - به وثاقت ايشان شهادت داده‏اند.(65)

ثانياً اين توثيق، هيچ گونه تعارضى با روايت علاّمه از قول سيّد على بن احمد
عقيقى كه گفته: ((سدير بن صيرفى، مخلّط است)) ندارد، و چون وثاقت عقيقى ثابت نشده
است و از طرفى، خود تخليط، يعنى، هم روايات معروف و هم روايات منكر را نقل كردن،
منافاتى با وثاقت راوى ندارد.)).

ايشان، در پايان مى‏فرمايد: ((طريق شيخ صدوق به سدير، صحيح است و مشكل سندى
هم ندارد.)).(66)



محور سوم - شواهد و مؤيّدات‏

با بررسى سند روايت مورد نظر، تقريباً، مشكل سندى حل شد و از طرفى با قطع نظر
از سند آن، روايات زيادى از ائمه‏ى طاهرين‏عليهم السلام وارد شده كه مضمون‏شان با
مضمون اين روايت، مطابقت دارد. و متن روايت مذكور را تأييد و تقويّت مى‏كند. يك سرى
از آن‏ها، از خود امام صادق‏عليه السلام است و يك سرى از امام زين العابدين‏عليه
السلام و از امام باقرعليه السلام و امام رضاعليه السلام است.

ما، در اين جا به برخى از آن‏ها اشاره مى‏كنيم:



شواهدى از روايات امام صادق‏عليه السلام‏

روايت يكم - عن أبي بَصير، قال: سمعتُ أبا عبداللّه‏عليه السلام يقول: ((إنّ
سنَنَ الأنبياءعليهم السلام بِما وَقعَ بهم مِن الغَيبات حادثة في القائم منّا أهل
البَيت حَذو النعلِ بالنعل، والقُذةِ بالقُذَّةِ.)). قال ابوبصير: فقلتُ: ((يابن
رسول الله! و مَنِ القائم مِنكم أهل البيت؟)). فقال: ((يا أبا بصير! هو الخامسُ من
وُلد اِبنى موسى ذالك ابنُ سيّدة الإماء، يغيبُ غيبة يرتابُ فيها المُبطلون، ثُمَّ
يُظهِرَهُ اللّه عَزّوجلَّ، فيفتحُ اللهُ عَلى يَدهِ مشارق الأرضِ
وَمغارِبَها...)).(67)

ابوبصير گويد: از امام صادق‏عليه السلام شنيدم كه فرمود: ((همانا سنّت‏هاى
انبيا با غيبت‏هايى كه بر آنان واقع شده است، همه، در باره‏ى قائم ما اهل بيت، طابق
النعل بالنعل و موبه‏مو، پديدار مى‏گردد.

روايت دوم - ... عن زيد الشحام، عن أبي عبدالله‏عليه السلام، قال: ((إنّ
صالحاًعليه السلام غابَ عنْ قومِه زماناً، و َكانَ يَوم غابَ عنهم كَهلاً... فلمّا
رَجَعَ إلى‏ قَومِهِ لَمْ يَعْرِفوه بصورَتِهِ...، وَإِنما مَثَل القائم(عج) مثل
صالح.)).(68)

زيد شحام از امام صادق‏عليه السلام نقل مى‏كند كه فرمود: ((صالح، زمانى از
ميان قوم خود غيبت كرد در حالى كه مردى كامل بود... و موقعى كه به پيش قوم‏اش
برگشت، او را نشناختند... و همانا مَثَل قائم(عج) مَثَل صالح است.)).

روايت سوم - عن عبدالله بن سنانٍ، عن أبي عبدالله‏عليه السلام قال: سمعته
يقول: ((في القائم(عج) سنّة مِن موسى بن عمران‏عليه السلام)). قال: خفاءُ مولِدِهِ
و َغيبَتُه عَنْ قومه.)). فقلت: ((وَكَم غابَ موسى عن أهلِهِ و قومِهِ؟)). فقال:
((ثمانى و عشرين سنَة.)).(69)

عبدالله بن سنان، از امام صادق‏عليه السلام روايت مى‏كند كه فرمود: ((در
قائم، سنّتى از موسى بن عمران است.)). گفتم: ((سنّت او از موسى بن عمران چيست؟)).
فرمود: ((پنهانى ولادت‏اش و غيبت از قوم‏اش.)). گفتم: ((موسى از قوم و اهل‏اش چه
قدر غايب بود؟)). فرمود: ((بيست و هشت سال)).



روايت چهارم - عن أبي بصير، قال: قال ابوعبدالله‏عليه السلام: ((إنّ في صاحب
هذا الأمرِ سنن مِن سُنن الأنبياءعليهم السلام: سنّةٌ مِن موسى بن عمران، و سنّة
مِن عيسى، و سنّةُ مِن يوسفَ، و سنّة من محمّدٍصلى الله عليه وآله. فأمّا سنةٌ من
موسى بن عمران فخائفٌ يترقَّب، و أما سُنّة من عيسى فيقال فيه ما قيل في عيسى، و
أمّا سنّةٌ مِن يوسفَ فالسَّتر يجعلُ اللهُ بينَه و بين الخلق حجاباً، يَرَونَه
ولايعرفونه، وَ أمّا سُنّةٌ مِن محمّدصلى الله عليه وآله فيهتدي بِهداهُ ويَسيرُ
بِسيرَته.)).(70)

ابوبصير از امام صادق‏عليه السلام نقل كند كه فرمود: ((همانا در باره‏ى صاحب
اين امر، سنّت‏هايى از سنّت‏هاى انبيا است: سنّتى از موسى بن عمران، و سنّتى از
عيسى و سنّتى از يوسف و سنّتى از محمدصلى الله عليه وآله. امّا سنّت او از موسى بن
عمران، آن است كه او نيز خائف و مراقب و منتظر است و امّا سنّت او از عيسى، آن است
كه در حق او نيز همان مى‏گويند كه درباره‏ى عيسى گفتند، امّا سنّت او از يوسف،
مستور بودن است. خداوند، ميان او و خلق، حجابى قرار مى‏دهد، او را مى‏بينند، امّا
نمى‏شناسند. امّا سنّت او از محمّدصلى الله عليه وآله آن است كه به هدايت او مهتدى
مى‏شود و به سيره‏ى او حركت مى‏كند.



شواهدى از روايات امام زين العابدين‏عليه السلام‏

روايت - عن سعيد بن جُبيرٍ، قال: سَمِعتُ سَيِّدَ العابدينَ عليَّ بنَ
الحُسينِ‏عليه السلام يقول: ((في القائم منّا سننٌ من الأنبياءِ: سنّةٌ من أبينا
آدَمَ‏عليه السلام و سنّةٌ من نوحٍ و سنّة من إبراهيم، و سنّة من موسى و سنّةٌ من
عيسى، و سنة من أيّوبَ و سنّةٌ مِن محمّدصلى الله عليه وآله. فأمّا مِن آدَم و نوح
فَطولُ العُمرِ، وَأمّا مِن إبراهيم فَخفاءُ الوِلادةِ وإعتزالُ الناسِ، و أمّا من
موسى‏، فالخوف والغيبة، و أمّا من عيسى فَإختِلافُ الناس فيه، و أمّا مِن أيّوب
فَالفَرَج بَعد البَلوى‏، وَأمّا مِن مُحمّدصلى الله عليه وآله فالخروجُ
بالسّيفِ)).(71)

سعيد بن جبير گويد: از سيد العابدين على بن الحسين‏عليه السلام شنيدم كه
مى‏فرمود: ((در قائم ما، سنّت‏هايى از انبياعليهم السلام وجود دارد: سنّتى از
پدرمان آدم‏عليه السلام و سنّتى از نوح و سنّتى از ابراهيم و سنّتى از موسى و سنّتى
از عيسى و سنّتى از ايّوب و سنّتى از محمّدصلى الله عليه وآله. از آدم و نوح، طول
عمر، و از ابراهيم، پنهانى ولادت و كناره‏گيرى از مردم، از موسى، ترس و غيبت، از
عيسى، اختلاف مردم درباره‏ى او، و از ايوب، فَرَج بعد از گرفتارى، و از محمّد، خروج
و قيام با شمشير.)).



شواهدى از روايات امام باقرعليه السلام‏

روايت - ... عن أبي بصير قال: سمعتُ أبا جعفر الباقرعليه السلام يقول: ((في
صاحب هذا الأمرِ سُنَنٌ مِن أربَعَةِ أنبياء: سنّةٌ مِن موسى، و سنّةٌ مِن عيسى، و
سنّةٌ من يوسف، و سنّة من محمّدصلى الله عليه وآله.)). فقلتُ: ((ما سنّةُ موسى؟)).
قال: ((خائفٌ يترقّبُ.)). قلتُ: ((وما سُنَّةُ عيسى‏؟)). فقال: ((يُقالُ فيه ما
قيلَ في عيسى.)). قلتُ: ((فما سنّةُ يوسفَ؟)). قال: ((السّجن والغيبةُ.)). قُلتُ:
((و ما سنّةُ محمّدٍصلى الله عليه وآله؟)). قالَ: ((إذا قامَ سارَ بسيرة رسول
الله‏صلى الله عليه وآله...)).(72)

ابوبصير گويد: از ابوجعفر امام باقرعليه السلام شنيدم كه مى‏فرمود: ((در صاحب
اين امر، سنّت‏هاى چهار پيامبر وجود دارد: سنّتى از موسى، و سنتى از عيسى، و سنّتى
از يوسف، و سنّتى از محمّدعليهم السلام.)). پس عرض كردم: ((سنّت موسى چيست؟)).
فرمود: ((ترسان و نگران و منتظر)).

گفتم: ((سنّت عيسى چيست؟)). فرمود: ((آن چه كه در مورد عيسى گفته شده،
درباره‏ى او (صاحب الزمان(عج)) نيز گفته شود.)). پرسيدم: ((سنّت يوسف كدام است؟)).
فرمود: ((زندانى شدن و پنهان شدن از ديدگان.))... گفتم: ((سنّت محمدصلى الله عليه
وآله چه چيز است؟)). فرمود: ((موقعى كه قيام كند، به سيره‏ى پيامبرصلى الله عليه
وآله رفتار خواهد كرد...)).

شاهدى از روايات امام رضاعليه السلام‏

راوى گويد از امام رضاعليه السلام پرسيدم: ((چه كار كنم با حديثى كه زرعة بن
محمد حضرمى از سماعه بن مهران نقل كرده كه امام صادق‏عليه السلام گويد: ((إنَّ ابني
هذا فيه شَبهٌ مِن خمسة أنبياء: يُحسَد كما حُسِد يوسفُ‏عليه السلام، و يغيبُ كما
غابَ يونس و ذكر ثلاثة اُخر)).

قال‏عليه السلام: ((كَذِبَ زَرعةُ! ليسَ هكذا حديثُ سماعةٍ! إنّما قال:
((صاحبُ هذا الأمر - يعنى القائم - فيه شبهةٌ مِن خمسةِ أنبياءٍ، و لَم يَقُل
إبني...)).(73)

از سماعه بن مهران نقل شده كه امام صادق‏عليه السلام فرمود: ((همانا، در اين
فرزندم، شباهت پنج پيامبر وجود دارد: حسد مى‏شود همچنان كه يوسف‏عليه السلام مورد
حسد شد، و غائب مى‏شود، همچنان كه حضرت يونس‏عليه السلام غائب شد، و سه شباهت ديگر
را ذكر مى‏كند.)).

امام رضاعليه السلام در پاسخ پرسش من فرمود: ((زرعه، دروغ گفته، و سخن را
برگردانيده است و حديث سماعة، اين چنين نيست. سماعه چنين نقل كرده است كه امام
صادق‏عليه السلام فرمود: ((در صاحب اين امر - يعنى قائم(عج) - شباهت پنج پيامبر
وجود دارد...)).

شايد، زرعه، مى‏خواسته روايت امام صادق را بر اسماعيل، فرزند امام صادق‏عليه
السلام تطبيق دهند و آن را شاهدى بر مذهب اسماعيليّه قرار دهند، لذا امام رضاعليه
السلام در يك موضع‏گيرى سريع و به جا فرمودند: ((زرعه، دروغ مى‏گويد)) و آن گاه اصل
حديث را نقل فرمودند.

محور چهارم - بررسى دَلالى روايت‏

سنّت، در قرآن كريم، با الفاظ و صيغه‏هاى مختلفى وارد شده است، كه عبارت است
از: ((سُنن))، ((سُنّة))، ((سَنَّتُنا))، ((سنّة الاوّلين))، ((سنّةالله.)).

سنّت، يعنى طريق و روشى كه غالباً و يا دائماً جريان دارد. اين طريق معمول و
مسلوك، گاهى، طريق و روش گذشتگان است و گاهى طريق و سنّت الهى است.

طريق گذشتگان، مانند آيه‏ى شريف ((لا يُؤْمِنُونَ بِهِ وَقَدْ خَلَتْ سُنَّةُ
الأَوَّلينَ.))؛(74) كافران، به قرآن (ذكر) ايمان نمى‏آورند و همانا، سنّت و طريق
گذشتگان نيز چنين بوده است.(75)

روش و طريق الهى،

گاهى درباره‏ى مخالفان و مشركان است و گاهى درباره‏ى انبيا صالحان و مؤمنان
است.

سنّت الهى درباره‏ى مشركان، به معناى نابودى و هلاك آنان است. خداوند،
مى‏فرمايد:

1- ((سُنَّةَ مَنْ قد أرسَلنا قَبلَكَ مِنْ رُسُلِنا وَلا تَجِدُ لِسُنَّتِنا
تحويلاً))(76)

مراد از اين آيه‏ى شريف، نابودى و به هلاكت رساندن مشركان است كه
پيامبرشان‏صلى الله عليه وآله را از شهر و ديارش بيرون كردند، پس در اين جا،
((هلاك))، همان سنّت الهى است.

اين كه آن را به پيامبران نسبت داده، به اين جهت است كه اين سنّت و طريق را
خداوند به خاطر انبيا، اتّخاذ كرده است. پس معناى اين آيه‏ى شريف - والله العالم -
چنين مى‏شود:

((مشركان را هلاك خواهيم كرد به خاطر سنّتى كه ما براى پيغمبران پيش از تو،
اجرا كرديم و تو، هيچ تغيير و تبديلى براى سنّت ما نخواهى يافت.)).(77)

2- ((إلاّ أنْ يَأتِيَهُم سُنَّةُ الأَولينَ)).(78) مراد، عذاب و ريشه كن شدن
مشركان است.(79)

3- ((سُنَّةَ اللّهِ فى الَّذينَ خَلَوْا مِنْ قَبلُ...))(80) يعنى، عقوبت و
نكاتى مانند تبعيد و هدر بودن خون شان و... كه منافقان و نظاير آنان را به
دليل پافشارى‏شان، بدان وعده كرديم.

4- ((فَهَل يَنْظُرُونَ إِلاّ سُنَّةَ الاَوّلينَ.))(81) آيا آنان، به جز
سنّت پيشينيان (عذاب‏هاى دردناك آنان) چيزى را انتظار دارند؟)).

مراد، همان روش و طريقه‏ى الهى است كه در اثر مكر و تكذيب آيات خداوند، بر
آنان نازل مى‏شود.

مراد از تبديل سنّت، جايگزينى عافيّت و نعمت را به جاى عذاب است، و مراد از
تحويل سنّت، منتقل كردن عذاب از گروهى كه مستحق آن هستند به كسانى كه استحقاق آن را
ندارند.(82)

5- ((سُنَّة اللّهِ التي قَد خَلَت فى‏ عِبادِهِ))؛(83) سنّت و روش الهى در
بندگان است كه مسلّم و مؤكد گرديده، و به هيچ وجه قابل برگشت نيست؛ يعنى، پس از
ديدن بأس و انتقام خداوند، توبه، قابل قبول نيست.(84)

تا اين جا، به مواردى از اجراى سنّت‏هاى الهى در حقّ مشركان و مخالفان لجوج،
اشاره گرديد، امّا اجراى سنّت‏هاى الهى در انبيا و صالحان:

اجراى سنّت‏هاى الهى در انبيا و صالحان نيز به انحاى مختلف بر قرار بوده است
كه نمونه‏هايى از آن‏ها، به قرار ذيل است:

1- ((سُنَّةَ اللهِ فِى الَّذينَ خَلَوْا مِنْ قَبل))(85)

مراد در اين آيه، انبيا و رسولان گذشته است.(86)

2- ((سُنّةَ اللّهِ التي قَدْ خَلَتْ مِنْ قبلُ وَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ
اللَّهِ تَبديلاً)).(87)

يعنى، اين سنّت و طريقه‏ى ديرينه‏ى الهى است كه انبيا و مؤمنان را اگر در
ايمان خود صادق و در نيّات خود مخلص باشند، بر دشمنان‏شان پيروز مى‏گردانيم.

طبق اين آيه، هيچ شكستى نصيب مسلمانان نمى‏شود مگر در اثر مخالفت با خدا و
رسول او.(88)

و گاهى سنن، به معناى راه روش گذشتگان، از پيغمبران و امّت‏هاى صالحى است كه
در دنيا، رضايت خداوند را در نظر داشته و به سعادت دنيا و آخرت دست يازيده‏اند.

البته ناگفته نماند كه مراد از راه و روش آنان، طريقه‏ى آنان است به طور
اجمال و نه تمامى برنامه‏ى آنان به طور تفصيل.

البته تفسير ديگرى هم شده كه ((طريقه)) را اعم از راه و روش انبيا و صالحان و
غير آنان تفسير كردند. آنان گفته‏اند، مراد از سنّت‏هاى تمامى گذشتگان، اعم از حق و
باطل است. اين معنا، شامل صورت اوّل كه در ابتداى بحث آورديم، مى‏شود.(89)



نتيجه‏

شايد مراد از ((سنن الأنبياء)) در اين روايت و روايات ديگر، همين معنا باشد،
يعنى، شيوه‏ها و راه و روش‏هاى زندگى انبياى سابق كه يكى از آن‏ها همان غيبت‏ها و
پنهان شدن از مردم بوده است. اين غيبت‏ها، يا به امر خداوند عزّوجلّ بوده و يا به
لحاظ ترس از دشمنان خدا است. اين غيبت‏ها، براى بسيارى از انبيا، به وقوع پيوسته
است.

غيبت‏ها و پنهان شدن انبيا

1- حضرت ادريس؛ ايشان، پس از جريانى كه ميان ايشان و جباران زمان به وقوع
پيوست، به مدّت بيست سال، غائب بودند(90) و پس از آن، ظاهر گشتند و به پيروان خود
نويد فرج و قيام قائم از فرزندان خود، يعنى حضرت نوح را دادند و سپس از نظرها غايب
شدند. خداوند، او را به آسمان برده و پيروان او، قرن‏ها و نسل‏ها، پيوسته، منتظر
قيام نوح بودند، تا اين كه حضرت نوح ظاهر گرديد.(91)

2- حضرت نوح؛ ايشان نيز تا سن چهار صدوشصت سالگى، يعنى پيش از بعثت، غيبت در
او محقّق بود.(92)

3- حضرت صالح؛ ايشان نيز برهه‏اى از زمان، از قوم خود غائب گرديد و هنگامى كه
بازگشت، او را نشاختند و مردم، به سه گروهِ منكر و شاك و اهل يقين، تقسيم شدند.(93)

4- حضرت ابراهيم‏عليه السلام؛ مرحوم صدوق مى‏فرمايد، غيبت حضرت ابراهيم، شبيه
به غيبت حضرت مهدى‏عليه السلام است، بلكه از آن هم شگفت‏انگيزتر است. ايشان از
هنگام انعقاد نطفه تا زمانى كه مأمور به تبليغ شد، در مخفى گاه بود. و پس از آن، دو
غيبت ديگر هم داشت.

بار سوم، ايشان به تنهايى، در بلاد سير و سياحت مى‏كرد.(94)

5- حضرت يوسف؛ مدّت غيبت ايشان، بيست سال بود. سه روز در چاه و چند سال در
زندان و باقى آن را در پادشاهى گذراند.(95)

6- حضرت موسى‏عليه السلام؛ به مدّت بيست و هشت سال از قوم خود ناپديد شد و پس
از آن كه او را شناختند، باز هم به مدّت پنجاه و اندى سال، غائب گرديد.(96)

7- حضرت شعيب؛ به مدّت مديدى از قوم خود غائب شد و سپس برگشت.(97)

8- حضرت اسماعيل صادق الوعد؛ ايشان، به مدت يك سال از قوم خود غائب
شد.(98)

9- حضرت الياس؛ ايشان، به مدّت هفت سال، از قوم خود غائب و در بيابان‏ها
متوارى بود.(99)

10- حضرت سليمان؛ ايشان نيز مدّت طولانى از قوم خود غائب بود.(100)

11- حضرت دانيال؛ ايشان، به مدّت نودسال، از قوم خود ناپديد، و در دست بخت
النصر، اسير بود.(101)

13-12- حضرت لوط و عزير؛(102)

14- حضرت عيسى؛ ايشان، غيبت‏هاى متعددى داشتند كه در بلاد به سياحت
مى‏پرداخت. و قوم او، از وى خبرى نداشتند. يك بار، غيبت ايشان، در مصر و شام،
دوازده سال طول كشيد. مجموع غيبات ايشان را تا دويست و پنجاه سال هم گفته‏اند.(103)

پس مراد از سنن انبيا كه در حقّ مهدى، جارى مى‏شود، همين غيبت‏هاى طولانى، و
دورى از انظار و چشمان مؤمنان، بلكه همگان است.

تا اين جا بحث پيرامون حديث اوّل از سلسله احاديثى كه در آن علل غيبت حضرت
مهدى‏عليه السلام بيان شده، به پايان رسيد، در درس‏هاى آينده، حديث دوم را كه در
آن، علّت ديگرى نقل شده، مطرح و بحث خواهيم كرد. إن شاء الله.

1) بحار، ج 52، ص 90، ح 3.

2) همان، ح 4.

3) همان، ح 4.

4) در كمال الدين، ((ذالك))، است.

5) در كمال الدين ((لِأنَّ)) است.

6) انشقاق: 19.

7) علل الشرايع، ج 1، ص 245، ح 7؛ كمال الدين، ص 481. هر دو كتاب، از
شيخ صدوق است. بحارالأنوار از هر دو نقل كرده است. بحار، ج 52، ص 90؛ منتخب الاثر
از بحار و آن از عيون أخبار الرضا نقل مى‏كند. ص 326، ح
18.

8) سلسله سند علل الشرايع: حدثنا أحمد بن محمّد بن يحيى العطار، عن أبيه، عن
محمّد بن أحمد بن يحيى‏ عن أحمد بن الحسين بن عمر، عن محمّد بن عبدالله، عن مروان
الأنباري.

9) علل الشرايع، ج 1، ص 285، باب 179، ح 2؛ بحارالأنوار، ج 52، ص 90، ح 2.
ظاهراً روايت از امام جوادعليه السلام است.

10) محمّد بن الفرج الرخجى، من أصحاب الرضاعليه السلام، ثقة. قال الشيخ و
العلاّمه. و ذكره الشيخ أيضا في أصحاب الجوادعليه السلام والهادي‏عليه السلام، و
قال النجاشى: إنَّه روى عَن أبي الحسن موسى‏عليه السلام. و روى المفيد في الارشاد
ما يدل على مدحه و علو منزلته. وسائل، ج 20، ص 339 و مرحوم خويى در كتاب معجم، ج
17، ص 132، فرموده: ((ايشان، از امام جواد نقل كرده‏اند.)). پس معلوم مى‏شود كه
مقصود از ابوجعفرعليه السلام، (امام جواد) است. و احتمال مى‏رود مراد محمد بن الفرج
كوفى باشد كه از اصحاب امام صادق‏عليه السلام است.

11) كافى، ج 1، ص 343، باب فى الغيبة، ح 31؛ مرآة العقول، ج 4، ص 61، ح 31.

12) كمال الدين، ج 2، ص 346، ب 33، ح 32؛ بحارالأنوار، ج 52، ص 95، ح 8.

13) كافى، ج 1، ص 326، باب فى الغيبة، ح 2 و ح 3؛ مرآة العقول، ج 4، ص 34، ح
2؛ همان، ص 35، ح 3، بحارالأنوار، ج 52، ص 95، ح 10؛ علل الشرايع، ص 286، ح 4.
مانند حديث على بن جعفر از برادر خود امام كاظم‏عليه السلام؛ كمال الدين، 351، باب
34، ح 1؛ كافى، ج 1، ص 376، باب فى الغيبة، مرآة العقول، ج 4، ص 34.

14) علل الشرايع، ج 1، ص 284، باب 179، ح 1؛ بحارالأنوار، ج 52، ص 90، ح 1.

15) بحارالأنوار، ج 52، ص 91، ح 5؛ ((ان للغلام)).

16) كمال الدين، ج 2، ص 481، باب 44، ح 7. علل الشرايع، ص 243، باب 179، ح
8.

17) غيبت نعمانى، ص 177، باب 10 (فصل چگونگى غيبت آن حضرت)، ح 21.

18) همان، ص 176، باب 10، (فصل چگونگى غيبت آن حضرت) ح 18، 19 و 20؛ همان، ص
172، باب 10 (فصل غيبت آن حضرت و فصول آن) ح 6؛ كمال الدين، ج 2، ص 481، باب
44، ح 7، 8، 9 و 10؛ همان، ص 346، باب 33، ح 32؛ كافى، ج 1، ص 378، باب فى الغيبة،
ح 5؛ و همان، ص 379، ح 9، ص 382، 18 و 29؛ بحارالأنوار، ج 52، ص 91، ح 5؛ همان، ص
96، ح 16؛ همان، ص 97، ح 17، 18، 19 و 20؛ همان، ص 98، ح 21 و 22.

19) مائده، 101.

20) الاحتجاج، ج 2، 285؛ كمال الدين، ج 2، ص 485، ب 45، ح 4، بحارالأنوار، ج
52، ص 92، ح 7.

21) كافى، ج 1، كتاب الحجة، باب في الغيبة، ص 384، ح 27؛ مرآة العقول، ج 4، ص
58، ح 27.

22) عهد و عقد و بيعت از نظر معنا با هم متقارب و نزديك هست و گويا هم ديگر را
تأكيد مى‏كنند. محتمل است كه مراد از عهد، وعده با خلفاى جور باشد. بدين معنا كه
آن‏ها را رعايت، مراعات كند. يا اين كه مراد، ولايت عهدى باشد، همانند امام
رضا(عليه السلام) و مراد از عقد، پيمان مصالحه و آتش‏بس باشد، همانند امام حسن(عليه
السلام)و مراد از بيعت، اقرار و اعتراف ظاهرى به خلافت غير باشد. مرآة العقول، ج 4،
ص 58.

23) فتح: 25.

24) علل الشرايع، ج 1، ص 147؛ بحارالأنوار، ج 52، ص 97، ح 19.

25) علل الشرايع، ح 1، ص 147.

26) كمال الدين، ج 2، ص 481، باب 44 (علة الغيبة)، ح 11؛ علل الشرايع، ج 1، ص
287، ح باب 179. بحارالأنوار، ج 52، ص 91، ح 4 (علة الغيبة)، ح 8منتخب الأثر، باب
28 (فى علّة غيبتِه)، ص 330، ح 1.

27) كمال الدين، ج 2، ص 481، باب 44 (علة الغيبة)، ح 11؛ علل الشرايع، ج 1، ص
287، ح باب 179. بحارالأنوار، ج 52، ص 91، ح 4 (علة الغيبة)، ح 8؛ منتخب الأثر، باب
28 (فى علّة غيبتِه)، ص 330، ح 1.

28) رجال الخويى، ج 18، ص 189.

29) قاموس الرجال، محمد تقى تسترى، ج 10، ص 96.

30) تنقيح المقال، شيخ عبدالله المامقانى، ج 3، ص 220: ((لاشبهة في كونه
إمامياً و كونه شيخ إجازة يغنيه عن التوثيق، فهو بحكم الثقة.)).

31) اين كتاب به نام ((رجال المجلسى)) منتشر شده، و اين مطلب در ص 177 به
شماره 375 آمده است.

32) تنقيح المقال، مرحوم مامقانى، ج 1، ص 226.

33) رجال الخويى، ج 4، ص 122 و 133.

34) فهرست، شيخ طوسى، ص 64.

35) رجال، شيخ طوسى، ص 463.

36) خلاصة الأقوال، قسم 1، ص 127، تحقيق: نشر الفقاهة.

37) تنقيح المقال، ج 1، ص 384.

38) رجال الخويى، ج 6، ص 316.

39) محمد بن مسعود بن محمد بن عيّاش السلمي السّمرقندى، ابوالنضر المعروف
بالعيّاشى. ثقة، صدوق... . وسائل الشيعة، ج 20، ص 342. دار احياء التراث العربى.

40) نجاشى، ص 35.

41) فهرست، شيخ، ص 136.

42) رجال، شيخ طوسى، ص 497؛ اختيار معرفة الرجال الكشى، رقم 1014؛ خلاصة
الأقوال، قسم 1، ص 247 - نشر الفقاهة، معجم الرجال، ج 2، ص 315.

43) رجال الخويى، ج 17، ص 230.

44) رجال، شيخ طوسى، ص 458؛ المعجم الموحد، ج 1، ص 172.

45) تنقيح المقال، ج 1، ص 207.

46) معجم رجال الحديث الخويى، ج 4، ص 33.

47) قاموس الرجال، ج 2، ص 565.

48) تنقيح المقال، ج 3، ص 255.

49) واقفى المذهب، إلاّ أنّه جيد التصانيف، نقيّ الفقه، حسن الانتقاد،
(الانتقاء) كثير الحديث. قاله العلاّمة والشيخ. و قال النجاشى و العلاّمة: ((إِنّه
فقيه ثقه)). و ذكر النجاشى اى واقفياً أيضا. وسائل الشيعه، ج 20 (الخاتمة)، ص 170.
خلاصة الأقوال: 212، چاپ رضى، رجال ابن داوود: 442، الفهرست، شيخ طوسى:
51.

50) معجم رجال الحديث الخويى، ج 5، ص 117.

51) تنقيح المقال، ج 1، ص 381.

52) معجم رجال الحديث، خويى، ج 6، ص 302.

53) مناقب آل أبى طالب، ج 4، ص 281.

54) خلاصة الأقوال: ص 165.

55) كلّيّات في علم الرجال: 152.

56) شيخ طوسى در ((كتاب الغيبة)) در مورد ايشان مى‏فرمايد: ((معلى از پيروان
محكم و يا يكى از خدمتگزاران حضرت امام صادق‏عليه السلام بود و در پيش امام، جزء
محمودين و پسنديده‏ها محسوب مى‏شد و راه و روش امام را طى مى‏كرد. مرحوم آقاى خويى،
از او خيلى دفاع مى‏كند و مى‏گويد: ((هيچ مشكلى در وثاقت‏اش نداريم.)). رجوع شود به
الغيبة، ص 347 - مؤسسة المعارف الاسلامية - ؛ نتايج مقياس الهداية، ج 7، 345.

57) اصحاب ابومسلم مروزى بودند.

58) مجمع البحرين، ج 3، ص 74.

59) الكافى، ج 8، ص 331، ح 509.

60) معجم رجال الحديث، خويى، ج 8، ص 36.

61) الكافى، ج 8 ، ص 264، ح 383.

62) كافى، ج 8، ح 383.

63) كافى، ج 4.

64) سفينة البحار، ج 5، ص 353.

65) خلاصة الاقوال، ص 165، باب 10، شماره 479. البته آقاى خويى از مبناى خود
نسبت به رجال كامل الزيارات در اواخر عمرشان برگشته است.

66) معجم رجال الحديث، خويى، ج 8، ص 37.

67) أ كمال الدين، ج 2، ص 345، ب 33، ح 31.

ب - الايقاظ من الهجعة، ص 326، ب 10، ح 39.

ج - بحارالأنوار، ج 51، ص 146، ب 6، ح 14.

68) أ) كمال الدين، ج 1، ص 136؛ البرهان، ج 2، ص 24؛ بحارالأنوار، ج 51،
ص 215.

ب) قصص الانبياء، ص 98؛ بحارالأنوار، ج 11، ص 386.

69) أ) كمال الدين، ج 2، ص 350؛ إثبات الهداة، ج 3، ص 459؛ بحارالأنوار، ج 51،
ص 216، نورالثقلين، ج 4، ص 125.

ب) كمال الدين، ج 2، ص 34؛ إثبات الهداة، ج 3، ص 471.

70) أ) كمال‏الدين، ج 2، ص 350؛ دلائل‏الامامة، ص 251؛ الخرائج، ج 2، ص 936؛
إثبات‏الهداة، ج 3، ص 474؛ بحارالأنوار، ج 51، ص 223.

ب) كمال الدين، ج 2، ص 28؛ إثبات الهداة، ج 3،
ص 258.

71) أ) كمال الدين، ج 1، ص 321، ب 31، ح 3. اعلام الورى، ص 402؛ كشف الغمة، ج
3، ص 32؛ الصراط المستقيم، ح 2، ص 238؛ بحارالأنوار، ح 51، ص 217.

ب) كمال الدين، ح 1، ص 322، ح 4 و 5؛ بحارالأنوار، ج 51، ص 217.

72) الغيبة، نعمانى، ص 164؛ الإمامة والتبصرة، ص 93، إثبات الوصيةص 226؛ كمال
الدين، ج 1، ص 152، 326، 327، 329؛ دلائل الامامة، ص 291؛ تقريب المعارف، ص 190؛
كنز الفوائد، ص 175؛ الغيبة طوسى، ص 140 و 261؛ إعلام الورى، ص 403؛ إثبات الهداة،
ج 3، ص 460، 468، 469 و 513؛ بحارالأنوار، ج 14، ص 339؛ همان، ج 51، ص 216.

73) الكشى، ص 476، الرقم 904، ابوعمرو قال: سمعت حمدويه، قال: زرعة بن محمد
الحضرمى واقفي؛ معجم رجال الحديث، ج 4، ص 165.

74) حجر: 13.

75) الميزان، ج 12، ص 141.

76) اسراء: 77.

77) الميزان، ج 13، ص 175.

78) كهف: 55.

79) الميزان، ج 13، ص 331.

80) احزاب: 62.

81) فاطر: 43.

82) الميزان، ج 7، ص 58.

83) غافر: 85 .

84) الميزان، ج 17، ص 357.

85) احزاب: 17.

86) الميزان، ج 16، ص 332.

87) فتح: 23.

88) الميزان، ج 18، ص 312.

89) الميزان، ج 4، ص 299.

90) كمال الدين، از ص 127 به بعد؛ الشيعة والرجعة، ج 1، ص 280.

91) كمال الدين، ج 1، ص 127.

92) كمال الدين، ح 1، ص 135؛ الشيعة والرجعة، ج 1، ص 285.

93) كمال الدين، ح 1، ص 136؛ الشيعه والرجعة، ج 1، ص 285.

94) كمال الدين، ح 1، ص 139؛ الشيعه الرجعة، ص 28.

95) الشيعة والرجعة، ح 1، ص 288؛ الكامل فى التاريخ، ح 1، ص 54.

96) الشيعه والرجعة، ج 1، ص 288 - كمال الدين، ح 1، ص 145.

97) الشيعة والرجعة، ح 1، ص 390.

98) الشيعة والرجعه، ح 1، ص 290.

99) الشيعه والرجعة، ج 1؛ ص 292.

100) الشيعه و الرجعة، ح 1، ص 293.

101) الشيعه و الرجعة، ج 1، ص 296.

102) الشيعه و الرجعة؛ ج 1، ص 296 - 298.

103) الشيعه و الرجعة، ج 1، ص 299.





/ 1