دگرگونيهاي اجتماعي و مسأله انتظار
شريف لكزايي دگرگوني اجتماعي از مسايلي است كه همواره ذهن دانشمندان جامعهشناس و غير جامعه شناس را به خود جلب كرده است و هر كدام به فراخور وسع علمي خويش در اين باره اظهار نظر كرده و علل و عوامل آن را با توجه به ديدگاه خود شرح و بسط دادهاند.در اين پژوهش با استفاده از سخنان بزرگاني همانند استاد مطهري، (به عنوان عالمي روشن انديش كه نسبت به جايگاه مسأله واقف بوده است) به بحث و بررسي در باره اين موضوع خواهيم پرداخت و نيز نظريههايي را كه در اين باره مطرح شده است نقد و ارزيابي ميكنيم. در پايان نظر خود را طرح كرده و به تفصيل در باره آن سخن خواهيم گفت.اين كه چه علل و عواملي باعث دگرگونيهاي اجتماعي است، سؤال اصلي و محوري اين نوشتار را تشكيل ميدهد و با توجه به بضاعت علمي و منابع موجود به آن پاسخ داده خواهد شد.فرضيهاي كه در صدد بررسي آن هستيم اين است كه محتواي باطني انسان (انديشه، عقيده و ايدئولوژي) بويژه فطرت كمال جوي و تجدد خواهي انسان علت اكثر دگرگونيهاي اجتماعي است. اين فرضيه با توجه به اين اصل بررسي ميشود كه فرد و جامعه هر دو اصيلاند. و به تعبيري ديگر اين "انسان" است كه اصالت دارد، به عنوان يك موجود با شعور، آگاه، دين خواه و عقلگرا با فطرتي كه طالب كمال و تعالي است.مفاهيم اصلي و كليدي انتظار در لغت يعني «چشم به راه داشتن. چشم داشتن. انتظار داشتن»1 و در اصطلاح ؛ «ديده دوختن به راه تحقق امري است كه منتظر را به حالت انتظار واداشته است و هر چه آن امر در نظر او مهمتر باشد، براي تحقق آن كوشش و جديت بيشتري- خواه ناخواه - خواهد كرد.»2 تحول يا دگرگوني ؛ به معناي تغيير و تبديل چيزي است به چيز ديگر.دگرگوني و تغيير اجتماعي «اين واژه كلي و مبهم، معمولاً به معني تغيير در فرايندهاي اجتماعي يا ساختار جامعه بهويژه در بحث گذر از جوامع سنتي به جوامع صنعتي و جديد مطرح ميشود. دگرگوني اجتماعي ممكن است مثبت يا منفي، پيشرو يا واپسگرا، قهري يا دستوري، كُند يا سريع، جزيي يا كلي، سطحي يا عميق و موقت يا دائمي باشد. دگرگوني اجتماعي فرايند پيچيدهاي است كه عوامل متعددي نظير اختراع، تراوشات ناشي از فرهنگها يا اشاعه ويژگيها از جوامع ديگر، افزايش يا كاهش جمعيت، تكنولوژي، شخصيتهاي بزرگ، جنبشهاي اجتماعي، آموزش و پرورش و بي سازماني اجتماعي و... در آن دخالت دارند. عادت، ترس از گسسته شدن رشته تداوم، سنت گرايي، صاحبان منافع و مقاومت ايدئولوژيك نيز از عوامل عمده ايستادگي در برابر تغييرات اجتماعي است.»3 در اين نوشتار به مباحث زير ميپردازيم:علل و عوامل دگرگوني اجتماعي؛ دگرگوني و مسأله انتظار؛ شاخصهاي رشد جوامع اسلامي ؛ تعالي وانحطاط جوامع؛ آينده جوامع؛ حكومت جهاني واحد.علل و عوامل دگرگون اجتماعي دانشمندان بر اين مسأله كه عامل اصلي تحولات و دگرگونيهاي اجتماعي چيست؟ اتفاق نظر ندارند و هر يك عاملي را مؤثر و دخيل ميدانند. گروهي عوامل مادي را منشأ اثر دانسته، عدهاي شرايط جغرافيايي و خون و نژاد را عامل تحول ميدانند؛ برخي فرهنگ و عقيده و ايدئولوژي و به طور كلي محتواي باطني انسان را مهمترين عامل ميدانند و گروهي از نقش شخصيتها و نوابغ و قهرمانان سخن به ميان آورده و آن را يگانه عامل دگرگوني ميدانند.در زير، نظريههاي گوناگون در اين باره مطرح و مورد نقد و بررسي قرار ميگيرد:1. خون و نژاد طبق اين نظريه، عامل اساسي پيش برنده تاريخ، نژادها هستند؛ زيرا بعضي نژادها و خونها استعداد فرهنگ آفريني و تمدن گستري دارند و برخي ديگر خير؛ بعضي ميتوانند علم و صنعت و اخلاق توليد كنند و گروهي صرفا مصرف كنندهاند.«ارسطو» برخي نژادها را مستحق برده داشتن و بعضي ديگر را مستحق برده شدن ميدانست. طرفدار اين نظريه «كنت گوبينو» فيلسوف معروف فرانسوي است. اين نظريه به گوبينيزم نيز مشهور است.4 اين كه معتقد شويم تنها يك نژاد است كه تحول و تطور تاريخ به دستش صورت ميگيرد، يا اين كه همه انسانها در آن دخيلاند، مشكلي را حل نميكند؛ زيرا معلوم نيست چرا زندگي انسان يا نژادي از انسان متحول و متطور است و زندگي حيوان چنين نيست. اين كه يك نژاد باشد يا همه نژادها، راز تحرك تاريخ را نميگشايد. البته شايد نتوانيم تفاوت نژادها را به طور كلي انكار كنيم. چرا كه ممكن است در عين اين كه همه استعداد دارند، برخي نژادها داراي استعداد بيشتري باشند.5 2. شرايط اقليمي و جغرافيايي بر اساس اين نظريه، عامل سازنده تمدن و به وجود آورنده فرهنگ و توليد كننده صنعت، محيط و شرايط اقليمي و جغرافيايي است. در مناطق معتدل، مزاجهاي معتدل و مغزهاي نيرومند و متفكر به وجود ميآيد. علاوه بر اين، شرايط اقليمي و محيط جغرافيايي و منطقهاي بر روي نژادها تأثير ميگذارد و استعدادهاي خاص ايجاد ميكند و در نهايت عامل پيش برنده تاريخ ميشوند. «منتسكيو» دانشمند جامعهشناس فرانسوي طرفدار اين نظريه است.6 بنابراين موقعيتهاي جغرافيايي خاص در رشد عقلي و فكري و ذوقي و جسمي انسانها مؤثرند. همچنين تاريخ تنها در ميان انسانهاي برخي اقليمها و منطقهها تحرك دارد؛ و در محيطها و منطقههاي ديگر، ثابت و يك نواخت و شبيه سرگذشت حيوان است. اما پرسش اصلي به قوت خود باقي است كه مثلاً چرا زنبور عسل يا ساير جانداران كه در همان مناطق جغرافياي زيست ميكنند فاقد تحركاند. در واقع عامل اصلي اختلاف ميان آدمي و حيوان، كه يكي ثابت ميماند و ديگري به طور دائم از مرحلهاي به مرحله ديگر انتقال مييابد، چيست؟7 نتيجه اين كه اين عامل نيز آن چنان كه بايد، استحكام ندارد.3. نظريه الهي طبق اين نظريه آنچه در زمين پديد ميآيد، امري است آسماني كه بنا بر حكمتي بر زمين فرود آمده است. تحولات و تطورات تاريخ را ميتوان جلوهگاه مشيت حكيمانه و حكمت الهي دانست. پس آنچه تاريخ را جلو ميبرد و ديگرگون ميسازد، اراده خداوند است و تاريخ و اجتماع پهنه بازي اراده مقدس الهي است. «بوسوئه» مورخ و اسقف معروف، طرفدار اين نظريه است.8 اين نظريه سستترين و بيپايهترين نظريه در باب دگرگونيهاي اجتماعي است. زيرا مگر تنها تاريخ است كه جلوهگاه مشيت الهي است؟ نسبت مشيت الهي به همه اسباب و علل جهان مساوي است، هم چنان كه زندگي متحول و متطور آدمي جلوهگاه مشيت الهي است، زندگي ثابت و يكنواخت زنبور عسل و ساير جانداران هم جلوهگاه مشيت حكيمانه خدا است. پس سخن در اين است كه مشيت الهي، زندگي انسان را با چه نظامي آفريده است و چه رازي در آن نهاده است كه به طور دائم در تغيير و تغيّر است، در صورتي كه زندگي حيوانات ديگر، فاقد آن راز است.9 4. نوابغ و قهرمانان طبق اين نظريه، تحولات و دگرگونيهاي تاريخ، اعم از علمي، سياسي، اقتصادي و فني و يا اخلاقي، به وسيله نوابغ به وجود ميآيد. تفاوت آدمي با ساير جانداران در اين است كه جانداران از نظر استعدادهاي طبيعي در يك درجهاند، برخلاف انسانها كه از نظر استعداد تفاوتهايي دارند، نوابغ و قهرمانان، افراد استثنايي هر جامعهاند كه از قدرت خارق العادهاي از نظر عقل، اراده، ذوق و ابتكار برخوردارند و هرگاه در جامعهاي پديد آيند، آن جامعه را از نظر علمي و فني، اخلاقي و اقتصادي و سياسي و نظامي به جلو ميبرند و به سعادت و تكامل نزديك ميكنند. از اين رو اكثريت افراد بشر فاقد ابتكار، دنبالهرو و مصرف كنندهاند، «كارلايل» فيلسوف معروف انگليسي چنين نظري دارد.10 اين نظريه، اعم از اين كه درست باشد يا نادرست، به طور مستقيم به فلسفه تاريخ، يعني به عامل محرك تاريخ مربوط ميشود. البته اين كه فقط نوابغ و قهرمانان قدرت خلاقيت و ابتكار داشته باشند امر بعيدي است، زيرا در تمام افراد بشر، كم و بيش استعداد اختراع و ابداع و نوآوري وجود دارد. بنابراين همه افراد يا حداقل اكثر آنها ميتوانند در خلق و توليد و اختراع سهيم باشند. البته سهمشان نسبت به نوابغ ناچيز است.11 5. اقتصاد و عامل مادي بر اساس اين نظريه، اقتصاد تنها عامل محرك تاريخ است. تمام شؤون اجتماعي و تاريخي هر قوم و ملت، اعم از شؤون فرهنگي و مذهبي و سياسي و نظامي و اجتماعي، جلوهگاه شيوه توليد و روابط توليدي آن جامعه است. تغيير و تحول در بنياد اقتصادي جامعه است كه جامعه را از بيخ و بن زير و رو ميكند و جلو ميبرد. نوابغ، كه در نظريه قبل سخنشان به ميان آمد، جز مظاهر نيازهاي اقتصادي، سياسي و اجتماعي جامعه نيستند و آن نيازها به نوبه خود معلول دگرگوني ابزار توليد است.نظريه «ماترياليسم تاريخي» بر اساس چنين انديشهاي به وجود آمده است. ماترياليسم تاريخي ؛ يعني برداشتي اقتصادي از «تاريخ» و برداشتي اقتصادي و تاريخي از «انسان» بدون برداشتي انساني از اقتصادي يا تاريخ.جان كلام اين كه تاريخ، طبيعت مادي دارد نه معنوي و انساني. و تمامي دگرگونيهاي اجتماعي و تاريخي، زاييده عامل اقتصادي و مادي است. اين نظريه، ريشه انقلابها را دو قطبي شدن جامعهها از نظر معيشت ميداند و مدعي است كه تمام خصلتهاي مادي و معنوي انسان از جامعه گرفته ميشود و در سرشت انسان آنچه را الهيون فطرت مينامند وجود ندارد. انسان و وجدانش را، جامعه به كمك عوامل بيروني ميسازد. بر اين اساس انسان همانند نواري است خالي كه نسبت به آنچه در آن ضبط ميشود حالت بيتفاوتي و بيطرفي دارد و هيچ عكسالعملي نسبت به آن نشان نميدهد.12 نظريه ماترياليسم تاريخي داراي اصول و مبانياي است كه نقد و بررسي آنها از حوصله اين پژوهش خارج است و خود مقالهاي مستقل ميطلبد.13 در مقابل اين نظريه، نظريهاي ديگر است كه عامل اقتصادي را تنها و يگانه عامل دگرگوني اجتماعي نميداند و به اصالت روح اعتقاد دارد. البته اسلام منكر تأثير عامل اقتصادي در تحولات اجتماعي نيست، ولي هيچگاه عامل ماده را بر روح مقدم نميدارد و معتقد است كه وجود اصيل انسان را نميتوان با ماده و شؤون آن توجيه و تفسير كرد.14 6. فطرت آدمي داراي خصايص و ويژگيهايي است كه به موجب آنها زندگي اجتماعياش در حال تكامل و پيشرفت است. ويژگي نخست: حفظ و جمع تجارب و آموختههاي ديگران و استفاده از آنها است. ويژگي دوم: يادگيري از راه بيان و قلم است. ويژگي سوم: مجهز بودن به نيروي عقل و ابتكار است. ويژگي چهارم: ميل ذاتي و علاقه فطري به نوآوري است؛ يعني حُبّذاتي آدمي به نوآوري و خلاقيت، محدود به هنگام ضرورت نيست، بلكه اين ميل در او به طور ذاتي به وديعه نهاده شده است و جزء جداييناپذير سرشتها محسوب ميشود. اين چهار ويژگي، نيرويي را در انسان به وجود ميآورد كه همواره آدمي را به جلو ميراند. امّا در حيوانات ديگر، نه استعداد نگهداري تجربه و نقل و انتقال آن وجود دارد و نه استعداد خلق و ابتكار كه خاصيت قوه عاقله است و نه ميل شديد به نوآوري وجود دارد. اين است كه حيوان در جا ميزند و زندگي ثابت و يكنواختي دارد، امّا انسان به پيش ميرود و زندگياش به طور دائم در حركت و تغيير و تغيّر است و دگرگون ميشود.15 وجود چنين ويژگيها و خصوصيتهايي است كه سبب تكامل و تعالي بشر ميشود، لذا شهيد مطهري اين نظريه را بسيار عالي ميداند و در باره آن سخنان ارزشمندي دارد. فطرت كمال جوي و افزون طلب آدمي اينگونه است كه هر مقدار واجد چيزي باشد، باز ميخواهد مرحله بالاتري را طي كند و افقهاي جديدي را بهرويش بگشايد و به وضع موجود قانع نگردد.16، نظريه فطرت، كه از آن به عنوان «محتواي باطني انسان است» نيز ميتوان ياد كرد، نظريه شهيد مطهري است.17 دگرگوني و مسأله انتظار گفته شد كه اين «محتواي باطني» و به عبارتي فطرت پاك و بيآلايش و نوگراي آدمي است كه سهم مهمي در دگرگونيهاي اجتماعي داشته و باعث و باني اكثر تحولات اجتماعي و تاريخي است. البته عوامل ديگر نيز دخالت دارند؛ اما نه به اندازه عقيده و باطن انسان.مسأله انتظار و ظهور منجي و مصلح بشر را نيز ميتوان از ديگر عوامل تحول اجتماعي و تاريخي دانست. اين مسأله نشأت گرفته از دين و اعتقادات مذهبي انسان است؛ لذا اين موضوع از دير زمان مطرح بوده و همه اديان به ظهور منجي و مصلحي در آخر الزمان بشارت داده و در باره آن سخن گفتهاند.انتظار در اسلام به ويژه در مذهب تشيع از جايگاه والا و عظيمي برخوردار است. شيعه بنا به روايات رسيده از پيامبر اسلام و ائمه عليهمالسلام بر اين عقيده است كه در مقطعي از تاريخ زندگي بشر منجي نهايي و قائد جهاني ظهور خواهد كرد و حكومت واحد جهاني را بر اساس احكام الهي در زمين برپا خواهد ساخت. البته آيات قرآن بر اين نكته تصريح دارند كه آينده از آن پارسايان و شايستگان است و آنان هستند كه وارثان زميناند.از جمله آيه 105 سوره انبياء است:«و لَقَدْ كتبنا في الزَبُورِ منْ بَعدِ الذّكرِ، اَنَّ الاَرْضَ يَرِثُهَا عِبَادِيَ الصَّالِحون» در زبور داود، از پس ذكر (تورات) نوشتهايم كه سرانجام زمين را بندگان شايسته ما ميراث برند و صاحب شوند.امام باقر عليهالسلام ميفرمايد:اين بندگان شايسته كه وارثان زمين ميشوند، اصحاب مهدي هستند، در آخر الزمان.18 اصل انتظار، كه شيعه هم (آن هم با خصوصيات و ويژگيهاي خاص) به آن معتقد است، از بالاترين عبادتها شمرده شده است. اما اين كه حقيقت انتظار چيست؟ و كدام انتظار مورد اشاره ائمه عليهمالسلام قابل توجه است؟ انتظار، عامل سازندگي و تحرك و تعهد است و جامعه را به طرف كمال نهايي پيش ميبرد و راه را براي ظهور مصلح كل هموار ميسازد.اما گاهي، برخي افراد انتظار را به گونهاي معنا ميكنند كه جز ضعف و تسليم و ويرانگري و اسارت بخشي مفهومي نخواهد داشت.در زير به بررسي اين دو بينش در باره انتظار، كه باعث به وجود آمدن دو نوع دگرگوني در سطح اجتماعي ميشوند، ميپردازيم:1. انتظار منفي انتظاري است ويرانگر و مخرب كه باز دارنده و فلج كننده است و جامعه را به طرف انحطاط و سقوط ميكشاند. هستند افرادي كه خيال ميكنند انتظار يعني دست روي دست گذاشتن و منتظر ظهور مصلح ماندن. در نظر اينان هر اصلاحي محكوم به شكست است و گناه و فساد و ظلم و تبعيض و حقكشي، راه را براي ظهور منجي بشريت باز ميكند.بديهي است اين گونه انتظار، عاملي است براي توجيه ستمها و فسادها و حقكشيها و بيعدالتيها، مسووليت گريزي و مسووليت ستيزي و پشت كردن به انسان و بشريت. براساس چنين برداشتي اگر جامعهاي در اوج عزت و اقتدار هم باشد، به ذلت و فلاكت گرفتار ميشود.ساده انديشان و بيمار دلان، گمان بردهاند كه فسق و فجور، زور و استبداد، جهل و گمراهي، ركود و جمود، سكون و سكوت و پژمردگي و افسردگي عاملي است در تسريع حركت بشري كه با قيام جهاني، به رهبري مصلح كل، به نهايت و اوج خود خواهد رسيد و آنجاست كه حكومت جهاني واحد پديدار خواهد شد و صلح و عدالت همه جا را فرا خواهد گرفت.2. انتظار مثبت اين نوع انتظار، انتظاري تعهدآور و تحرك بخش است. انتظاري است كه انسان را از سكون و سكوت ميرهاند و به حركت وادار ميكند.لازمه انتظار، ساقط شدن تكليف از آدمي نيست. تكاليف در جاي خود محفوظ و ثابتاند. و همه موظف به اجراي اين وظايفاند. لازمه انتظار، به كار گرفتن تمامي نيروها و كوشش بيدريغ به سوي امر مورد انتظار است؛ نه تعطيل كردن تكاليف و قوه تفكر و جسم و دست روي دست گذاشتن به اميد اين كه مصلحي خواهد آمد و نظام جهان را ديگرگون ساخته و بشر را از نيستي و بدبختي نجات خواهد داد.در روايات وارد شده است كه در زمان ظهور امام زمان(عج) گروهي زبده به ايشان ملحق ميشوند.19 روشن است كه اين گروه ناگهاني خلق نميشوند؛ بلكه در عين ظلم و فساد، زمينههايي وجود دارد كه چنين گروهي ورزيده و آماده پرورش يابند.نخستين فايده انتظار، حفظ آمادگي براي نبرد نهايي و كوشش و تلاش براي رسيدن به هدف است. امام خميني رحمهالله «انتظار فرج» را «انتظار قدرت اسلام» ميداند. چنين انتظاري است كه بالاترين عبادتها است. چرا كه به انسان حرارت و شوق، تحرك و جوشش، مسووليت و تعهد، عشق و اميد و عزت و سرافرازي ميدهد.در يك كلام انتظار مثبت، اعتراض به وضع موجود است براي حركت به وضع مطلوب و نهايي.شاخصهاي رشد جوامع اسلامي رشد؛ يعني «لياقت و شايستگي نگهداري و بهرهبرداري از امكانات و سرمايههايي كه در اختيار انسان قرار داده شده است.»20 و در اصطلاح مقابل «سفاهت» است. آدم رشيد، آدمي است كه سفيه نيست و اين با عقل تفاوت دارد. عقل مقابل جنون است21 ممكن است فردي عاقل باشد؛ (يعني مجنون نباشد) اما لياقت مسووليتي كه بر دوشش نهاده شده است را نداشته باشد. حال جامعهاي كه منتظر مصلح جهاني و موعود نهايي است، بايد انتظارش مثبت باشد. افرادش ابتدا رشد يابند؛ (لياقت و شايستگي پيدا كنند) تا مسووليتها و وظايفي كه به آنان واگذار ميشود، به نحو احسن انجام دهند.اينك نگاهي داريم به شاخصهاي يك جامعه اسلامي رشد يافته، كه در انتظار خليفه حق و ولي مطلق است.آنچه در ابتدا قابل ذكر است اين است كه: شناخت صحيح سرمايههاي مادي و معنوي، نيازها، مشكلات، موانع، امكانات و نيروهاي موجود، ركن اول و شرط نخست رشد يافتگي است.در مرحله بعد، قدرت، لياقت، شايستگي و توانايي نگهداري و بهرهبرداري از امكانات و سرمايههاي موجود است.ديگر علايم رشد يافتگي يك جامعه عبارتند از:1. رشد اسلامي؛ يعني مسووليت شناخت، حفظ و نگهداري و بهرهبرداري از معارف اسلام به عنوان سرمايهاي غني، و اداي مسووليت در برابر آن، و اجراي دقيق مقررات و قوانين ديني.2. رشد كمي و كيفي آموزش و پرورش؛ آموزش باعث آگاهي بخشي است كه يك ركن رشد است، پرورش هم باعث توانايي بخشي است كه ركن دوم رشد است.22 اين دو ركن به عنوان دو بازو و دو بال همديگر را در پرواز به سوي پيشرفت و تكامل، ياري ميرسانند.3. شناخت مقتضيات زمان و مكان؛ يعني شناخت زمان و مكان و درك درست آن دو؛ در واقع شناختن وضع موجود كه پيش شرط آيندهنگري است.4. آيندهنگري؛ يعني سوار شدن بر زمان و هدايت و رهبري آن بر اساس قوانين و سنني كه بر زمان و تاريخ حاكم است. در واقع آينده را ديدن و براي آن برنامهريزي كردن و برنامه داشتن.23 5. توجه به مسووليت؛ يعني توجه به وظايفي كه بر عهده انسان گذاشته شده است ؛ از جانب شرع يا جامعه.6. توجه و احترام به انديشمندان و عالمان؛ شك نيست كه دانشمندان ذخاير و سرمايههاي معنوي هر جامعهاي به شمار ميروند. شناخت و افتخار به آنها از علايم مثبت رشد يك اجتماع اسلامي است.7. توجه به بناها و آثار تاريخي ملي- اسلامي؛ آثار تاريخي هر ملّتي، ميراث فرهنگي و تمدن آن ملت را تشكيل ميدهد. آگاهي نسبت به سرگذشت و تاريخ خود و حفظ و نگهداري و بهرهبرداري از امكانات تاريخي، از علايم رشد مثبت است.8. اطلاع از اوضاع جهان اسلام و مسلمانان؛ يك جامعه زنده از سرگذشتهاي دردناك اعضاي خويش بيخبر نميماند؛ هم چنانكه بيتفاوت هم نميماند.24 9. انتشار كتاب و مطبوعات؛ توليدات فرهنگي به ميزان وسيع به همراه حفظ كيفيت از علايم رشد جامعه اسلامي است.10. استفاده درست از فكر و انديشه؛ يعني مصرف بجاي انديشه و فكر و استفاده از آن در كارهاي پرخير و پرفايده.11. گسترش كارهاي خير؛ انفاق در كارهاي خير و مصرف به جا و مفيد آن.12. دانستن ارزش زمان ؛ يعني استفاده از فرصتها و زمانها و غنيمت شمردن اوقات.13. احترام متقابل؛ يعني احساس تعاون و حسن روابط با يكديگر.تعالي و انحطاط جوامع جوامع بشري از بدو پيدايش رو به تكامل و پيشرفت بودهاند. همانطور كه تكامل طبيعي تدريجا رخ ميدهد، تكامل اجتماعي هم تدريجا به وجود ميآيد و هر چه زمان گذشته، بر سرعت تكامل اجتماعي افزوده شده است.25 هر چند حركت تاريخ در مجموع تكاملي است، ولي چنين نيست كه هر جامعهاي در هر مرحله تاريخي لزوما نسبت به مرحله پيش، كاملتر باشد. با توجه به اين كه عامل اصلي اين حركت، آدمي است، و آدمي موجودي مختار و آزاد و انتخاب گراست، تاريخ در حركت خود نوسان دارد. گاهي جلو ميرود و گاهي به عقب بر ميگردد. گاهي به راست منحرف ميشود و گاهي به چپ. گاهي تند ميرود و گاهي كند و احيانا براي مدتي ساكن و راكد و بيحركت ميماند. يك جامعه همچنان كه تعالي مييابد، انحطاط نيز پيدا ميكند.در عين حال همچنان كه «توين بي» مورخ و دانشمند شهير معاصر گفته است:انحطاط تمدنها امري اجتنابناپذير نيست؛ ولي تاريخ بشريت در مجموع خود يك خط سير تكاملي را طي كرده است.26 اين كه چه جامعهاي به سوي سعادت و تكامل پيش خواهد رفت؛ در پاسخ بايد گفت جامعهاي كه موانع تكامل را از بين ببرد.برخي از موانع تكامل عبارتند از:فساد روحي و اخلاقي؛ گناه و زنگار قلب؛ مختوم شدن دلها ؛ نابينا شدن چشم بصيرت؛ ناشنوا شدن گوش دل؛ تحريف شدن كتاب نفس؛ پيروي از عادات نامطلوب پدران، بزرگان و شخصيتها؛ پيروي از ظن و گمان و... .27 اينها و موارد ديگر، موانعي است كه تكتك افراد اجتماع با از ميان بردن آنها ميتوانند خود و جامعه خود را به پيروزي و نيك بختي برسانند و از انحطاط و سقوط در امان مانند. علاوه بر اين از منتظران واقعي منجي نهايي و قائد جهاني باشند.عوامل ديگري نيز در انحطاط و تعالي جوامع مؤثرند كه عبارتند از:1. عدالت و بي عدالتي؛ 2. وحدت و تفرقه؛ 3. امر به معروف و نهي از منكر و ترك آنها 4. فسق و فجور و فساد اخلاق و... .بديهي است جامعهاي به طرف سعادت حركت خواهد كرد كه عدالت در آن بر پا و رعايت شود. اگر افراد اجتماع يك دل و هماهنگ و همراه هم باشند، از منكر بپرهيزند و به معروف روي آورند و به آن فرمان دهند، به فساد اخلاقي مبتلا نگردند و از آن دوري گزينند، چنين جامعهاي به سر منزل مقصود خواهند رسيد و از منتظران واقعي به حساب ميآيند.نكته ديگر تفاوت پيشرفت و تكامل با يكديگر است، نه هر تكاملي پيشرفت است و نه هر پيشرفتي تكامل. در مفهوم تكامل، تعالي و حركت نهفته است. در مفهوم پيشرفت هم، حركت نهفته است؛ اما حركتي به جلو و در يك سطح افقي. وقتي سخن از تكامل اجتماعي به ميان آيد، تعالي انسان از نظر اجتماعي مطرح است. نه صرف پيشرفت. چه بسا چيزهايي كه براي انسان و جامعه انساني پيشرفت شمرده شود، ولي تكامل و تعالي به حساب نيايد.28 آينده جوامع آينده جوامع چگونه است؟ آيا در جهت پيشرفت سير ميكنند، يا به عكس؟ به تكامل نهايي ميرسند و صعود ميكنند، يا تنزل ميكنند وسقوط؟ آيا فرهنگها و تمدنها و جامعهها و مليّتها براي هميشه به وضع موجود ادامه ميدهند، يا حركت انسانيت به سوي تمدن و فرهنگ و جامعه واحد است و همه اينها در آينده به رنگ خاص، كه رنگ انسانيت است، در خواهند آمد؟ اين موضوع وابسته است به مسأله ماهيت جامعه و نوع وابستگي روح جمعي و روح فردي به يكديگر. بنابر نظريه فطرت، جامعهها و تمدنها و فرهنگها به سوي يگانه شدن و متحدالشكل شدن و در نهايت امر، ادغام شدن يكديگر سير ميكنند. آينده انساني، جامعه جهاني واحد تكامل يافتهاي است كه در آن همه ارزشهاي انسانيت به فعليت ميرسند و انسان به كمال حقيقي و سعادت واقعي خود و بالأخره به انسانيت اصيل خود خواهد رسيد.از نظر قرآن اين مطلب مسلم است كه حكومت نهايي، «حكومت حق و نابود شدن يكسره باطل است و عاقبت از آنِ پارسايان است.»29 در باره آينده بشر و جوامع نظريههاي ديگري نيز گفته شده است كه عبارتند از:1. بعضي معتقدند شرّ و فساد و بدبختي جزو جدا نشدني حيات بشري است، بنابراين زندگي بيارزش است و عاقلانهترين كارها خاتمه دادن به حيات بشر است.2. برخي حيات بشري را ابتر ميدانند و معتقدند كه بشر در اثر پيشرفت حيرتآور تكنيك در نيمه راه عمر و بلكه در آغاز رسيدن به بلوغ فرهنگي به احتمال زياد به دست خود، نابود خواهد شد.3. گروهي بر اين عقيدهاند كه شرّ و فساد جزو جداييناپذير بشر نيست؛ بلكه فساد و تباهي معلول مالكيت فردي است و روزي تكامل ابزار توليد و جبر ماشين، ريشه اين امالفساد (مالكيت فردي) را خواهد كند.4. برخي نيز معتقدند كه ريشه فسادها و تباهيها، نقص روحي و معنوي انسان است. آدمي هنوز دوره جواني و ناپختگي را طي ميكند و خشم و شهوت بر او و عقلش حاكم است. انسان بالفطره در راه تكامل فكري و اخلاقي و معنوي پيش ميرود. نه شرّ و فساد جزو جداييناپذير بشر است، نه تمدن برتر، فاجعه خودكشي دسته جمعي را پيش خواهد آورد. آيندهاي بس روشن و اميدوار و سعادت بخش و انساني، كه در آن شر و فساد از بيخ و بن كنده خواهد شد، در انتظار بشريت است.اين نظريه، الهامي است كه دين ميدهد. نويد مقدس قيام و انقلاب مهدي در اسلام در نتيجه اين الهام است.30 مسأله انتظار و ظهور منجي در اديان مختلف و آرمان قيام و انقلاب حضرت مهدي(عجلالله تعالي فرجهالشريف) در اسلام، يك فلسفه بزرگ اجتماعي است كه آيندهاي روشن و شفاف را به بشريت نويد ميدهد؛ نه آيندهاي تيره و تار.حكومت جهاني واحد در بخش پيشين آمد كه بنا به آنچه در دين آمده است، آينده جوامع و بشريت، روشن بخش و به دور از هرگونه شر و فساد است. آينده در نظر مؤمنان و دين داران، در عين پريشاني، رو به سامان ميرود. در عين حال هر ساماني بعد از مدتي به پريشاني تغيير مييابد؛ اما در سطح عاليتر اين پريشاني و گسيختگي و گسستگي به سامان يابي و به سازي جامعه منجر ميشود. آن هنگام است كه حكومت جهاني واحد، به دست ابر مرد بشريت عالمگير شود و همه شايستگان و پارسايان را از ثمرات و بركات آن برخوردار سازد.مشخصههاي حكومت جهاني حضرت مهدي(عج) كه در آيات و روايات آمده است عبارت است از:1. پيروزي صلاح و تقوا، صلح و عدالت و آزادي و صداقت بر ظلم و جور و استكبار و استعمار.2. تكامل خود آدمي و پيروي از فكر و عقيده و آزادي از اسارت شرايط طبيعي و اجتماعي و غرايز حيواني.3. عمران و آبادي زمين، به گونهاي كه نقطهاي خراب و آباد نشده باقي نماند.4. حداكثر بهرهگيري و بهرهبرداري از مواهب و منابع زميني.5. تساوي و برابري ميان آدميان و تقسيم عادلانه ثروت.6. از ميان رفتن كامل فسادهاي اخلاقي و اجتماعي.7. پاك شدن روان آدميان از عقدهها، كينهها، دشمنيها، حسادتها، ستيزهگريها و... .8. قطع كامل جنگ و خون ريزي و صلح كلي و جهان گير و امنيت عمومي و فراگير.9. اُنس و الفت و صفا و محبت ميان انسانها.10. اجراي كامل و فراگير احكام الهي.11. ازدياد امكانات و ثروتهاي مادي خدادادي و رفاه و آسايش روحي و جسمي و... .1. دهخدا، علياكبر، لغت نامه ج 2، چاپ اول از دوره جديد، تهران، چاپ دانشگاه تهران، ص 2963.2. مهري، محمدجواد، ماهنامه پاسدار اسلام، شماره 41، ارديبهشت 1364.3. بخشي، علي؛ با همكاري مينو افشاريراد. فرهنگ علوم سياسي. چاپ اول، 1374.4. مطهري، مرتضي، جامعه و تاريخ، چاپ هشتم، تهران، 1373، صص 241 و 242.5. همان، ص 245؛ نك: مطهري، مرتضي، فلسفه تاريخ، ص 33.6. جامعه و تاريخ پيشين، ص 242.7. همان، ص 245.8. همان، ص 244.9. همان، صص 244 و 246.10. همان، صص 242 و 243.11. همان، ص 251.12. نك: به جامعه و تاريخ، پيرامون انقلاب اسلامي، فلسفه تاريخ، قيام و انقلاب مهدي از ديدگاه تاريخ، اصول فلسفه و روش رئاليسم، ج 1 و 2، از آثار استاد مطهري.13. نظريه ماترياليسم تاريخي، به قلم نگارنده، در مقالهاي بلند با عنوان «نظريههاي دگرگوني اجتماعي از ديدگاه استاد مطهري» (ارايه شده به كنكره انديشه مطهر) به تفصيل شرح و بسط داده شده و مورد نقد و ارزيابي قرار گرفته است.14. جامعه و تاريخ، پيشين.15. همان، ص 248 و 249.16. مطهري، مرتضي، فلسفه تاريخ، ج 1، چاپ اول، تهران، 1366، صدرا، ص 30.17. شهيد صدر نيز در باب علل و عوامل دگرگونيهاي اجتماعي، نظريهاي اين چنين دارند، نك: سنتهاي اجتماعي و فلسفه اجتماعي در مكتب قرآن، ترجمه حسين منوچهري.18. مجمعالبيان، ج7، ص 66. به نقل از محمدرضا حكيمي، خورشيد مغرب.19. مجمع البيان، ج 7، ص 66، نقل از محمدرضا حكيمي، خورشيد مغرب.20. مطهري، مرتضي، امدادهاي غيبي در زندگي بشر، چاپ نهم، تهران، 1374، صدرا، ص 132.21. همان، ص 130.22. همان، ص 148.23. همان، ص 149.24. همان، ص 146.25. مطهري، مرتضي، تكامل اجتماعي، چاپ ششم، تهران، 1370، صدرا، صص 10 و 11.26. مطهري، مرتضي، قيام و انقلاب مهدي از ديدگاه تاريخ، چاپ نهم، تهران، 1368، صدرا، صص 47 و 48.27. جامعه و تاريخ پيشين، صص 233 و 234.28. تكامل اجتماعي پيشين، ص 13.29. جامعه و تاريخ پيشين، صص 56 و 57.30. قيام و انقلاب مهدي پيشين، صص 269 الي 275.