دگرگوني‏هاي اجتماعي و مسأله انتظار - دگرگونی های اجتماعی و مسأله انتظار نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

دگرگونی های اجتماعی و مسأله انتظار - نسخه متنی

شریف لک زایی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید









دگرگوني‏هاي اجتماعي و مسأله انتظار

شريف لك‏زايي

دگرگوني اجتماعي از مسايلي است كه همواره ذهن دانشمندان جامعه‏شناس و غير جامعه شناس را به خود جلب كرده است و هر كدام به فراخور وسع علمي خويش در اين باره اظهار نظر كرده و علل و عوامل آن را با توجه به ديدگاه خود شرح و بسط داده‏اند.

در اين پژوهش با استفاده از سخنان بزرگاني همانند استاد مطهري، (به عنوان عالمي روشن انديش كه نسبت به جايگاه مسأله واقف بوده است) به بحث و بررسي در باره اين موضوع خواهيم پرداخت و نيز نظريه‏هايي را كه در اين باره مطرح شده است نقد و ارزيابي مي‏كنيم. در پايان نظر خود را طرح كرده و به تفصيل در باره آن سخن خواهيم گفت.

اين كه چه علل و عواملي باعث دگرگوني‏هاي اجتماعي است، سؤال اصلي و محوري اين نوشتار را تشكيل مي‏دهد و با توجه به بضاعت علمي و منابع موجود به آن پاسخ داده خواهد شد.

فرضيه‏اي كه در صدد بررسي آن هستيم اين است كه محتواي باطني انسان (انديشه، عقيده و ايدئولوژي) بويژه فطرت كمال جوي و تجدد خواهي انسان علت اكثر دگرگوني‏هاي اجتماعي است. اين فرضيه با توجه به اين اصل بررسي مي‏شود كه فرد و جامعه هر دو اصيل‏اند. و به تعبيري ديگر اين "انسان" است كه اصالت دارد، به عنوان يك موجود با شعور، آگاه، دين خواه و عقل‏گرا با فطرتي كه طالب كمال و تعالي است.

مفاهيم اصلي و كليدي انتظار در لغت يعني «چشم به راه داشتن. چشم داشتن. انتظار داشتن»1 و در اصطلاح ؛ «ديده دوختن به راه تحقق امري است كه منتظر را به حالت انتظار واداشته است و هر چه آن امر در نظر او مهم‏تر باشد، براي تحقق آن كوشش و جديت بيش‏تري- خواه ناخواه - خواهد كرد.»2 تحول يا دگرگوني ؛ به معناي تغيير و تبديل چيزي است به چيز ديگر.

دگرگوني و تغيير اجتماعي «اين واژه كلي و مبهم، معمولاً به معني تغيير در فرايندهاي اجتماعي يا ساختار جامعه به‏ويژه در بحث گذر از جوامع سنتي به جوامع صنعتي و جديد مطرح مي‏شود. دگرگوني اجتماعي ممكن است مثبت يا منفي، پيش‏رو يا واپس‏گرا، قهري يا دستوري، كُند يا سريع، جزيي يا كلي، سطحي يا عميق و موقت يا دائمي باشد. دگرگوني اجتماعي فرايند پيچيده‏اي است كه عوامل متعددي نظير اختراع، تراوشات ناشي از فرهنگ‏ها يا اشاعه ويژگي‏ها از جوامع ديگر، افزايش يا كاهش جمعيت، تكنولوژي، شخصيت‏هاي بزرگ، جنبش‏هاي اجتماعي، آموزش و پرورش و بي سازماني اجتماعي و... در آن دخالت دارند. عادت، ترس از گسسته شدن رشته تداوم، سنت گرايي، صاحبان منافع و مقاومت ايدئولوژيك نيز از عوامل عمده ايستادگي در برابر تغييرات اجتماعي است.»3 در اين نوشتار به مباحث زير مي‏پردازيم:

علل و عوامل دگرگوني اجتماعي؛ دگرگوني و مسأله انتظار؛ شاخص‏هاي رشد جوامع اسلامي ؛ تعالي وانحطاط جوامع؛ آينده جوامع؛ حكومت جهاني واحد.

علل و عوامل دگرگون اجتماعي دانشمندان بر اين مسأله كه عامل اصلي تحولات و دگرگوني‏هاي اجتماعي چيست؟ اتفاق نظر ندارند و هر يك عاملي را مؤثر و دخيل مي‏دانند. گروهي عوامل مادي را منشأ اثر دانسته، عده‏اي شرايط جغرافيايي و خون و نژاد را عامل تحول مي‏دانند؛ برخي فرهنگ و عقيده و ايدئولوژي و به طور كلي محتواي باطني انسان را مهم‏ترين عامل مي‏دانند و گروهي از نقش شخصيت‏ها و نوابغ و قهرمانان سخن به ميان آورده و آن را يگانه عامل دگرگوني مي‏دانند.

در زير، نظريه‏هاي گوناگون در اين باره مطرح و مورد نقد و بررسي قرار مي‏گيرد:

1. خون و نژاد طبق اين نظريه، عامل اساسي پيش برنده تاريخ، نژادها هستند؛ زيرا بعضي نژادها و خون‏ها استعداد فرهنگ آفريني و تمدن گستري دارند و برخي ديگر خير؛ بعضي مي‏توانند علم و صنعت و اخلاق توليد كنند و گروهي صرفا مصرف كننده‏اند.

«ارسطو» برخي نژادها را مستحق برده داشتن و بعضي ديگر را مستحق برده شدن مي‏دانست. طرفدار اين نظريه «كنت گوبينو» فيلسوف معروف فرانسوي است. اين نظريه به گوبينيزم نيز مشهور است.4 اين كه معتقد شويم تنها يك نژاد است كه تحول و تطور تاريخ به دستش صورت مي‏گيرد، يا اين كه همه انسان‏ها در آن دخيل‏اند، مشكلي را حل نمي‏كند؛ زيرا معلوم نيست چرا زندگي انسان يا نژادي از انسان متحول و متطور است و زندگي حيوان چنين نيست. اين كه يك نژاد باشد يا همه نژادها، راز تحرك تاريخ را نمي‏گشايد. البته شايد نتوانيم تفاوت نژادها را به طور كلي انكار كنيم. چرا كه ممكن است در عين اين كه همه استعداد دارند، برخي نژادها داراي استعداد بيش‏تري باشند.5 2. شرايط اقليمي و جغرافيايي بر اساس اين نظريه، عامل سازنده تمدن و به وجود آورنده فرهنگ و توليد كننده صنعت، محيط و شرايط اقليمي و جغرافيايي است. در مناطق معتدل، مزاج‏هاي معتدل و مغزهاي نيرومند و متفكر به وجود مي‏آيد. علاوه بر اين، شرايط اقليمي و محيط جغرافيايي و منطقه‏اي بر روي نژادها تأثير مي‏گذارد و استعدادهاي خاص ايجاد مي‏كند و در نهايت عامل پيش برنده تاريخ مي‏شوند. «منتسكيو» دانشمند جامعه‏شناس فرانسوي طرفدار اين نظريه است.6 بنابراين موقعيت‏هاي جغرافيايي خاص در رشد عقلي و فكري و ذوقي و جسمي انسان‏ها مؤثرند. هم‏چنين تاريخ تنها در ميان انسان‏هاي برخي اقليم‏ها و منطقه‏ها تحرك دارد؛ و در محيط‏ها و منطقه‏هاي ديگر، ثابت و يك نواخت و شبيه سرگذشت حيوان است. اما پرسش اصلي به قوت خود باقي است كه مثلاً چرا زنبور عسل يا ساير جانداران كه در همان مناطق جغرافياي زيست مي‏كنند فاقد تحرك‏اند. در واقع عامل اصلي اختلاف ميان آدمي و حيوان، كه يكي ثابت مي‏ماند و ديگري به طور دائم از مرحله‏اي به مرحله ديگر انتقال مي‏يابد، چيست؟7 نتيجه اين كه اين عامل نيز آن چنان كه بايد، استحكام ندارد.

3. نظريه الهي طبق اين نظريه آن‏چه در زمين پديد مي‏آيد، امري است آسماني كه بنا بر حكمتي بر زمين فرود آمده است. تحولات و تطورات تاريخ را مي‏توان جلوه‏گاه مشيت حكيمانه و حكمت الهي دانست. پس آن‏چه تاريخ را جلو مي‏برد و ديگرگون مي‏سازد، اراده خداوند است و تاريخ و اجتماع پهنه بازي اراده مقدس الهي است. «بوسوئه» مورخ و اسقف معروف، طرفدار اين نظريه است.8 اين نظريه سست‏ترين و بي‏پايه‏ترين نظريه در باب دگرگوني‏هاي اجتماعي است. زيرا مگر تنها تاريخ است كه جلوه‏گاه مشيت الهي است؟ نسبت مشيت الهي به همه اسباب و علل جهان مساوي است، هم چنان كه زندگي متحول و متطور آدمي جلوه‏گاه مشيت الهي است، زندگي ثابت و يك‏نواخت زنبور عسل و ساير جانداران هم جلوه‏گاه مشيت حكيمانه خدا است. پس سخن در اين است كه مشيت الهي، زندگي انسان را با چه نظامي آفريده است و چه رازي در آن نهاده است كه به طور دائم در تغيير و تغيّر است، در صورتي كه زندگي حيوانات ديگر، فاقد آن راز است.9 4. نوابغ و قهرمانان طبق اين نظريه، تحولات و دگرگوني‏هاي تاريخ، اعم از علمي، سياسي، اقتصادي و فني و يا اخلاقي، به وسيله نوابغ به وجود مي‏آيد. تفاوت آدمي با ساير جانداران در اين است كه جانداران از نظر استعدادهاي طبيعي در يك درجه‏اند، برخلاف انسان‏ها كه از نظر استعداد تفاوت‏هايي دارند، نوابغ و قهرمانان، افراد استثنايي هر جامعه‏اند كه از قدرت خارق العاده‏اي از نظر عقل، اراده، ذوق و ابتكار برخوردارند و هرگاه در جامعه‏اي پديد آيند، آن جامعه را از نظر علمي و فني، اخلاقي و اقتصادي و سياسي و نظامي به جلو مي‏برند و به سعادت و تكامل نزديك مي‏كنند. از اين رو اكثريت افراد بشر فاقد ابتكار، دنباله‏رو و مصرف كننده‏اند، «كارلايل» فيلسوف معروف انگليسي چنين نظري دارد.10 اين نظريه، اعم از اين كه درست باشد يا نادرست، به طور مستقيم به فلسفه تاريخ، يعني به عامل محرك تاريخ مربوط مي‏شود. البته اين كه فقط نوابغ و قهرمانان قدرت خلاقيت و ابتكار داشته باشند امر بعيدي است، زيرا در تمام افراد بشر، كم و بيش استعداد اختراع و ابداع و نوآوري وجود دارد. بنابراين همه افراد يا حداقل اكثر آن‏ها مي‏توانند در خلق و توليد و اختراع سهيم باشند. البته سهم‏شان نسبت به نوابغ ناچيز است.11 5. اقتصاد و عامل مادي بر اساس اين نظريه، اقتصاد تنها عامل محرك تاريخ است. تمام شؤون اجتماعي و تاريخي هر قوم و ملت، اعم از شؤون فرهنگي و مذهبي و سياسي و نظامي و اجتماعي، جلوه‏گاه شيوه توليد و روابط توليدي آن جامعه است. تغيير و تحول در بنياد اقتصادي جامعه است كه جامعه را از بيخ و بن زير و رو مي‏كند و جلو مي‏برد. نوابغ، كه در نظريه قبل سخن‏شان به ميان آمد، جز مظاهر نيازهاي اقتصادي، سياسي و اجتماعي جامعه نيستند و آن نيازها به نوبه خود معلول دگرگوني ابزار توليد است.

نظريه «ماترياليسم تاريخي» بر اساس چنين انديشه‏اي به وجود آمده است. ماترياليسم تاريخي ؛ يعني برداشتي اقتصادي از «تاريخ» و برداشتي اقتصادي و تاريخي از «انسان» بدون برداشتي انساني از اقتصادي يا تاريخ.

جان كلام اين كه تاريخ، طبيعت مادي دارد نه معنوي و انساني. و تمامي دگرگوني‏هاي اجتماعي و تاريخي، زاييده عامل اقتصادي و مادي است. اين نظريه، ريشه انقلاب‏ها را دو قطبي شدن جامعه‏ها از نظر معيشت مي‏داند و مدعي است كه تمام خصلت‏هاي مادي و معنوي انسان از جامعه گرفته مي‏شود و در سرشت انسان آن‏چه را الهيون فطرت مي‏نامند وجود ندارد. انسان و وجدانش را، جامعه به كمك عوامل بيروني مي‏سازد. بر اين اساس انسان همانند نواري است خالي كه نسبت به آن‏چه در آن ضبط مي‏شود حالت بي‏تفاوتي و بي‏طرفي دارد و هيچ عكس‏العملي نسبت به آن نشان نمي‏دهد.12 نظريه ماترياليسم تاريخي داراي اصول و مباني‏اي است كه نقد و بررسي آن‏ها از حوصله اين پژوهش خارج است و خود مقاله‏اي مستقل مي‏طلبد.13 در مقابل اين نظريه، نظريه‏اي ديگر است كه عامل اقتصادي را تنها و يگانه عامل دگرگوني اجتماعي نمي‏داند و به اصالت روح اعتقاد دارد. البته اسلام منكر تأثير عامل اقتصادي در تحولات اجتماعي نيست، ولي هيچ‏گاه عامل ماده را بر روح مقدم نمي‏دارد و معتقد است كه وجود اصيل انسان را نمي‏توان با ماده و شؤون آن توجيه و تفسير كرد.14 6. فطرت آدمي داراي خصايص و ويژگي‏هايي است كه به موجب آن‏ها زندگي اجتماعي‏اش در حال تكامل و پيشرفت است. ويژگي نخست: حفظ و جمع تجارب و آموخته‏هاي ديگران و استفاده از آن‏ها است. ويژگي دوم: يادگيري از راه بيان و قلم است. ويژگي سوم: مجهز بودن به نيروي عقل و ابتكار است. ويژگي چهارم: ميل ذاتي و علاقه فطري به نوآوري است؛ يعني حُبّ‏ذاتي آدمي به نوآوري و خلاقيت، محدود به هنگام ضرورت نيست، بلكه اين ميل در او به طور ذاتي به وديعه نهاده شده است و جزء جدايي‏ناپذير سرشت‏ها محسوب مي‏شود. اين چهار ويژگي، نيرويي را در انسان به وجود مي‏آورد كه همواره آدمي را به جلو مي‏راند. امّا در حيوانات ديگر، نه استعداد نگه‏داري تجربه و نقل و انتقال آن وجود دارد و نه استعداد خلق و ابتكار كه خاصيت قوه عاقله است و نه ميل شديد به نوآوري وجود دارد. اين است كه حيوان در جا مي‏زند و زندگي ثابت و يك‏نواختي دارد، امّا انسان به پيش مي‏رود و زندگي‏اش به طور دائم در حركت و تغيير و تغيّر است و دگرگون مي‏شود.15 وجود چنين ويژگي‏ها و خصوصيت‏هايي است كه سبب تكامل و تعالي بشر مي‏شود، لذا شهيد مطهري اين نظريه را بسيار عالي مي‏داند و در باره آن سخنان ارزش‏مندي دارد. فطرت كمال جوي و افزون طلب آدمي اين‏گونه است كه هر مقدار واجد چيزي باشد، باز مي‏خواهد مرحله بالاتري را طي كند و افق‏هاي جديدي را به‏رويش بگشايد و به وضع موجود قانع نگردد.16، نظريه فطرت، كه از آن به عنوان «محتواي باطني انسان است» نيز مي‏توان ياد كرد، نظريه شهيد مطهري است.17 دگرگوني و مسأله انتظار گفته شد كه اين «محتواي باطني» و به عبارتي فطرت پاك و بي‏آلايش و نوگراي آدمي است كه سهم مهمي در دگرگوني‏هاي اجتماعي داشته و باعث و باني اكثر تحولات اجتماعي و تاريخي است. البته عوامل ديگر نيز دخالت دارند؛ اما نه به اندازه عقيده و باطن انسان.

مسأله انتظار و ظهور منجي و مصلح بشر را نيز مي‏توان از ديگر عوامل تحول اجتماعي و تاريخي دانست. اين مسأله نشأت گرفته از دين و اعتقادات مذهبي انسان است؛ لذا اين موضوع از دير زمان مطرح بوده و همه اديان به ظهور منجي و مصلحي در آخر الزمان بشارت داده و در باره آن سخن گفته‏اند.

انتظار در اسلام به ويژه در مذهب تشيع از جايگاه والا و عظيمي برخوردار است. شيعه بنا به روايات رسيده از پيامبر اسلام و ائمه عليهم‏السلام بر اين عقيده است كه در مقطعي از تاريخ زندگي بشر منجي نهايي و قائد جهاني ظهور خواهد كرد و حكومت واحد جهاني را بر اساس احكام الهي در زمين برپا خواهد ساخت. البته آيات قرآن بر اين نكته تصريح دارند كه آينده از آن پارسايان و شايستگان است و آنان هستند كه وارثان زمين‏اند.

از جمله آيه 105 سوره انبياء است:

«و لَقَدْ كتبنا في الزَبُورِ منْ بَعدِ الذّكرِ، اَنَّ الاَرْضَ يَرِثُهَا عِبَادِيَ الصَّالِحون» در زبور داود، از پس ذكر (تورات) نوشته‏ايم كه سرانجام زمين را بندگان شايسته ما ميراث برند و صاحب شوند.

امام باقر عليه‏السلام مي‏فرمايد:

اين بندگان شايسته كه وارثان زمين مي‏شوند، اصحاب مهدي هستند، در آخر الزمان.18 اصل انتظار، كه شيعه هم (آن هم با خصوصيات و ويژگي‏هاي خاص) به آن معتقد است، از بالاترين عبادت‏ها شمرده شده است. اما اين كه حقيقت انتظار چيست؟ و كدام انتظار مورد اشاره ائمه عليهم‏السلام قابل توجه است؟ انتظار، عامل سازندگي و تحرك و تعهد است و جامعه را به طرف كمال نهايي پيش مي‏برد و راه را براي ظهور مصلح كل هموار مي‏سازد.

اما گاهي، برخي افراد انتظار را به گونه‏اي معنا مي‏كنند كه جز ضعف و تسليم و ويرانگري و اسارت بخشي مفهومي نخواهد داشت.

در زير به بررسي اين دو بينش در باره انتظار، كه باعث به وجود آمدن دو نوع دگرگوني در سطح اجتماعي مي‏شوند، مي‏پردازيم:

1. انتظار منفي انتظاري است ويرانگر و مخرب كه باز دارنده و فلج كننده است و جامعه را به طرف انحطاط و سقوط مي‏كشاند. هستند افرادي كه خيال مي‏كنند انتظار يعني دست روي دست گذاشتن و منتظر ظهور مصلح ماندن. در نظر اينان هر اصلاحي محكوم به شكست است و گناه و فساد و ظلم و تبعيض و حق‏كشي، راه را براي ظهور منجي بشريت باز مي‏كند.

بديهي است اين گونه انتظار، عاملي است براي توجيه ستم‏ها و فسادها و حق‏كشي‏ها و بي‏عدالتي‏ها، مسووليت گريزي و مسووليت ستيزي و پشت كردن به انسان و بشريت. براساس چنين برداشتي اگر جامعه‏اي در اوج عزت و اقتدار هم باشد، به ذلت و فلاكت گرفتار مي‏شود.

ساده انديشان و بيمار دلان، گمان برده‏اند كه فسق و فجور، زور و استبداد، جهل و گمراهي، ركود و جمود، سكون و سكوت و پژمردگي و افسردگي عاملي است در تسريع حركت بشري كه با قيام جهاني، به رهبري مصلح كل، به نهايت و اوج خود خواهد رسيد و آن‏جاست كه حكومت جهاني واحد پديدار خواهد شد و صلح و عدالت همه جا را فرا خواهد گرفت.

2. انتظار مثبت اين نوع انتظار، انتظاري تعهدآور و تحرك بخش است. انتظاري است كه انسان را از سكون و سكوت مي‏رهاند و به حركت وادار مي‏كند.

لازمه انتظار، ساقط شدن تكليف از آدمي نيست. تكاليف در جاي خود محفوظ و ثابت‏اند. و همه موظف به اجراي اين وظايف‏اند. لازمه انتظار، به كار گرفتن تمامي نيروها و كوشش بي‏دريغ به سوي امر مورد انتظار است؛ نه تعطيل كردن تكاليف و قوه تفكر و جسم و دست روي دست گذاشتن به اميد اين كه مصلحي خواهد آمد و نظام جهان را ديگرگون ساخته و بشر را از نيستي و بدبختي نجات خواهد داد.

در روايات وارد شده است كه در زمان ظهور امام زمان(عج) گروهي زبده به ايشان ملحق مي‏شوند.19 روشن است كه اين گروه ناگهاني خلق نمي‏شوند؛ بلكه در عين ظلم و فساد، زمينه‏هايي وجود دارد كه چنين گروهي ورزيده و آماده پرورش يابند.

نخستين فايده انتظار، حفظ آمادگي براي نبرد نهايي و كوشش و تلاش براي رسيدن به هدف است. امام خميني رحمه‏الله «انتظار فرج» را «انتظار قدرت اسلام» مي‏داند. چنين انتظاري است كه بالاترين عبادت‏ها است. چرا كه به انسان حرارت و شوق، تحرك و جوشش، مسووليت و تعهد، عشق و اميد و عزت و سرافرازي مي‏دهد.

در يك كلام انتظار مثبت، اعتراض به وضع موجود است براي حركت به وضع مطلوب و نهايي.

شاخص‏هاي رشد جوامع اسلامي رشد؛ يعني «لياقت و شايستگي نگه‏داري و بهره‏برداري از امكانات و سرمايه‏هايي كه در اختيار انسان قرار داده شده است.»20 و در اصطلاح مقابل «سفاهت» است. آدم رشيد، آدمي است كه سفيه نيست و اين با عقل تفاوت دارد. عقل مقابل جنون است21 ممكن است فردي عاقل باشد؛ (يعني مجنون نباشد) اما لياقت مسووليتي كه بر دوشش نهاده شده است را نداشته باشد. حال جامعه‏اي كه منتظر مصلح جهاني و موعود نهايي است، بايد انتظارش مثبت باشد. افرادش ابتدا رشد يابند؛ (لياقت و شايستگي پيدا كنند) تا مسووليت‏ها و وظايفي كه به آنان واگذار مي‏شود، به نحو احسن انجام دهند.

اينك نگاهي داريم به شاخص‏هاي يك جامعه اسلامي رشد يافته، كه در انتظار خليفه حق و ولي مطلق است.

آن‏چه در ابتدا قابل ذكر است اين است كه: شناخت صحيح سرمايه‏هاي مادي و معنوي، نيازها، مشكلات، موانع، امكانات و نيروهاي موجود، ركن اول و شرط نخست رشد يافتگي است.

در مرحله بعد، قدرت، لياقت، شايستگي و توانايي نگه‏داري و بهره‏برداري از امكانات و سرمايه‏هاي موجود است.

ديگر علايم رشد يافتگي يك جامعه عبارتند از:

1. رشد اسلامي؛ يعني مسووليت شناخت، حفظ و نگه‏داري و بهره‏برداري از معارف اسلام به عنوان سرمايه‏اي غني، و اداي مسووليت در برابر آن، و اجراي دقيق مقررات و قوانين ديني.

2. رشد كمي و كيفي آموزش و پرورش؛ آموزش باعث آگاهي بخشي است كه يك ركن رشد است، پرورش هم باعث توانايي بخشي است كه ركن دوم رشد است.22 اين دو ركن به عنوان دو بازو و دو بال همديگر را در پرواز به سوي پيشرفت و تكامل، ياري مي‏رسانند.

3. شناخت مقتضيات زمان و مكان؛ يعني شناخت زمان و مكان و درك درست آن دو؛ در واقع شناختن وضع موجود كه پيش شرط آينده‏نگري است.

4. آينده‏نگري؛ يعني سوار شدن بر زمان و هدايت و رهبري آن بر اساس قوانين و سنني كه بر زمان و تاريخ حاكم است. در واقع آينده را ديدن و براي آن برنامه‏ريزي كردن و برنامه داشتن.23 5. توجه به مسووليت؛ يعني توجه به وظايفي كه بر عهده انسان گذاشته شده است ؛ از جانب شرع يا جامعه.

6. توجه و احترام به انديشمندان و عالمان؛ شك نيست كه دانشمندان ذخاير و سرمايه‏هاي معنوي هر جامعه‏اي به شمار مي‏روند. شناخت و افتخار به آن‏ها از علايم مثبت رشد يك اجتماع اسلامي است.

7. توجه به بناها و آثار تاريخي ملي- اسلامي؛ آثار تاريخي هر ملّتي، ميراث فرهنگي و تمدن آن ملت را تشكيل مي‏دهد. آگاهي نسبت به سرگذشت و تاريخ خود و حفظ و نگه‏داري و بهره‏برداري از امكانات تاريخي، از علايم رشد مثبت است.

8. اطلاع از اوضاع جهان اسلام و مسلمانان؛ يك جامعه زنده از سرگذشت‏هاي دردناك اعضاي خويش بي‏خبر نمي‏ماند؛ هم چنانكه بي‏تفاوت هم نمي‏ماند.24 9. انتشار كتاب و مطبوعات؛ توليدات فرهنگي به ميزان وسيع به همراه حفظ كيفيت از علايم رشد جامعه اسلامي است.

10. استفاده درست از فكر و انديشه؛ يعني مصرف بجاي انديشه و فكر و استفاده از آن در كارهاي پرخير و پرفايده.

11. گسترش كارهاي خير؛ انفاق در كارهاي خير و مصرف به جا و مفيد آن.

12. دانستن ارزش زمان ؛ يعني استفاده از فرصت‏ها و زمان‏ها و غنيمت شمردن اوقات.

13. احترام متقابل؛ يعني احساس تعاون و حسن روابط با يكديگر.

تعالي و انحطاط جوامع جوامع بشري از بدو پيدايش رو به تكامل و پيشرفت بوده‏اند. همان‏طور كه تكامل طبيعي تدريجا رخ مي‏دهد، تكامل اجتماعي هم تدريجا به وجود مي‏آيد و هر چه زمان گذشته، بر سرعت تكامل اجتماعي افزوده شده است.25 هر چند حركت تاريخ در مجموع تكاملي است، ولي چنين نيست كه هر جامعه‏اي در هر مرحله تاريخي لزوما نسبت به مرحله پيش، كامل‏تر باشد. با توجه به اين كه عامل اصلي اين حركت، آدمي است، و آدمي موجودي مختار و آزاد و انتخاب گراست، تاريخ در حركت خود نوسان دارد. گاهي جلو مي‏رود و گاهي به عقب بر مي‏گردد. گاهي به راست منحرف مي‏شود و گاهي به چپ. گاهي تند مي‏رود و گاهي كند و احيانا براي مدتي ساكن و راكد و بي‏حركت مي‏ماند. يك جامعه همچنان كه تعالي مي‏يابد، انحطاط نيز پيدا مي‏كند.

در عين حال همچنان كه «توين بي» مورخ و دانشمند شهير معاصر گفته است:

انحطاط تمدن‏ها امري اجتناب‏ناپذير نيست؛ ولي تاريخ بشريت در مجموع خود يك خط سير تكاملي را طي كرده است.26 اين كه چه جامعه‏اي به سوي سعادت و تكامل پيش خواهد رفت؛ در پاسخ بايد گفت جامعه‏اي كه موانع تكامل را از بين ببرد.

برخي از موانع تكامل عبارتند از:

فساد روحي و اخلاقي؛ گناه و زنگار قلب؛ مختوم شدن دل‏ها ؛ نابينا شدن چشم بصيرت؛ ناشنوا شدن گوش دل؛ تحريف شدن كتاب نفس؛ پيروي از عادات نامطلوب پدران، بزرگان و شخصيت‏ها؛ پيروي از ظن و گمان و... .27 اين‏ها و موارد ديگر، موانعي است كه تك‏تك افراد اجتماع با از ميان بردن آن‏ها مي‏توانند خود و جامعه خود را به پيروزي و نيك بختي برسانند و از انحطاط و سقوط در امان مانند. علاوه بر اين از منتظران واقعي منجي نهايي و قائد جهاني باشند.

عوامل ديگري نيز در انحطاط و تعالي جوامع مؤثرند كه عبارتند از:

1. عدالت و بي عدالتي؛ 2. وحدت و تفرقه؛ 3. امر به معروف و نهي از منكر و ترك آن‏ها 4. فسق و فجور و فساد اخلاق و... .

بديهي است جامعه‏اي به طرف سعادت حركت خواهد كرد كه عدالت در آن بر پا و رعايت شود. اگر افراد اجتماع يك دل و هماهنگ و همراه هم باشند، از منكر بپرهيزند و به معروف روي آورند و به آن فرمان دهند، به فساد اخلاقي مبتلا نگردند و از آن دوري گزينند، چنين جامعه‏اي به سر منزل مقصود خواهند رسيد و از منتظران واقعي به حساب مي‏آيند.

نكته ديگر تفاوت پيشرفت و تكامل با يكديگر است، نه هر تكاملي پيشرفت است و نه هر پيشرفتي تكامل. در مفهوم تكامل، تعالي و حركت نهفته است. در مفهوم پيشرفت هم، حركت نهفته است؛ اما حركتي به جلو و در يك سطح افقي. وقتي سخن از تكامل اجتماعي به ميان آيد، تعالي انسان از نظر اجتماعي مطرح است. نه صرف پيشرفت. چه بسا چيزهايي كه براي انسان و جامعه انساني پيشرفت شمرده شود، ولي تكامل و تعالي به حساب نيايد.28 آينده جوامع آينده جوامع چگونه است؟ آيا در جهت پيشرفت سير مي‏كنند، يا به عكس؟ به تكامل نهايي مي‏رسند و صعود مي‏كنند، يا تنزل مي‏كنند وسقوط؟ آيا فرهنگ‏ها و تمدن‏ها و جامعه‏ها و مليّت‏ها براي هميشه به وضع موجود ادامه مي‏دهند، يا حركت انسانيت به سوي تمدن و فرهنگ و جامعه واحد است و همه اين‏ها در آينده به رنگ خاص، كه رنگ انسانيت است، در خواهند آمد؟ اين موضوع وابسته است به مسأله ماهيت جامعه و نوع وابستگي روح جمعي و روح فردي به يكديگر. بنابر نظريه فطرت، جامعه‏ها و تمدن‏ها و فرهنگ‏ها به سوي يگانه شدن و متحدالشكل شدن و در نهايت امر، ادغام شدن يكديگر سير مي‏كنند. آينده انساني، جامعه جهاني واحد تكامل يافته‏اي است كه در آن همه ارزش‏هاي انسانيت به فعليت مي‏رسند و انسان به كمال حقيقي و سعادت واقعي خود و بالأخره به انسانيت اصيل خود خواهد رسيد.

از نظر قرآن اين مطلب مسلم است كه حكومت نهايي، «حكومت حق و نابود شدن يك‏سره باطل است و عاقبت از آنِ پارسايان است.»29 در باره آينده بشر و جوامع نظريه‏هاي ديگري نيز گفته شده است كه عبارتند از:

1. بعضي معتقدند شرّ و فساد و بدبختي جزو جدا نشدني حيات بشري است، بنابراين زندگي بي‏ارزش است و عاقلانه‏ترين كارها خاتمه دادن به حيات بشر است.

2. برخي حيات بشري را ابتر مي‏دانند و معتقدند كه بشر در اثر پيشرفت حيرت‏آور تكنيك در نيمه راه عمر و بلكه در آغاز رسيدن به بلوغ فرهنگي به احتمال زياد به دست خود، نابود خواهد شد.

3. گروهي بر اين عقيده‏اند كه شرّ و فساد جزو جدايي‏ناپذير بشر نيست؛ بلكه فساد و تباهي معلول مالكيت فردي است و روزي تكامل ابزار توليد و جبر ماشين، ريشه اين ام‏الفساد (مالكيت فردي) را خواهد كند.

4. برخي نيز معتقدند كه ريشه فسادها و تباهي‏ها، نقص روحي و معنوي انسان است. آدمي هنوز دوره جواني و ناپختگي را طي مي‏كند و خشم و شهوت بر او و عقلش حاكم است. انسان بالفطره در راه تكامل فكري و اخلاقي و معنوي پيش مي‏رود. نه شرّ و فساد جزو جدايي‏ناپذير بشر است، نه تمدن برتر، فاجعه خودكشي دسته جمعي را پيش خواهد آورد. آينده‏اي بس روشن و اميدوار و سعادت بخش و انساني، كه در آن شر و فساد از بيخ و بن كنده خواهد شد، در انتظار بشريت است.

اين نظريه، الهامي است كه دين مي‏دهد. نويد مقدس قيام و انقلاب مهدي در اسلام در نتيجه اين الهام است.30 مسأله انتظار و ظهور منجي در اديان مختلف و آرمان قيام و انقلاب حضرت مهدي(عجل‏الله تعالي فرجه‏الشريف) در اسلام، يك فلسفه بزرگ اجتماعي است كه آينده‏اي روشن و شفاف را به بشريت نويد مي‏دهد؛ نه آينده‏اي تيره و تار.

حكومت جهاني واحد در بخش پيشين آمد كه بنا به آنچه در دين آمده است، آينده جوامع و بشريت، روشن بخش و به دور از هرگونه شر و فساد است. آينده در نظر مؤمنان و دين داران، در عين پريشاني، رو به سامان مي‏رود. در عين حال هر ساماني بعد از مدتي به پريشاني تغيير مي‏يابد؛ اما در سطح عالي‏تر اين پريشاني و گسيختگي و گسستگي به سامان يابي و به سازي جامعه منجر مي‏شود. آن هنگام است كه حكومت جهاني واحد، به دست ابر مرد بشريت عالم‏گير شود و همه شايستگان و پارسايان را از ثمرات و بركات آن برخوردار سازد.

مشخصه‏هاي حكومت جهاني حضرت مهدي(عج) كه در آيات و روايات آمده است عبارت است از:

1. پيروزي صلاح و تقوا، صلح و عدالت و آزادي و صداقت بر ظلم و جور و استكبار و استعمار.

2. تكامل خود آدمي و پيروي از فكر و عقيده و آزادي از اسارت شرايط طبيعي و اجتماعي و غرايز حيواني.

3. عمران و آبادي زمين، به گونه‏اي كه نقطه‏اي خراب و آباد نشده باقي نماند.

4. حداكثر بهره‏گيري و بهره‏برداري از مواهب و منابع زميني.

5. تساوي و برابري ميان آدميان و تقسيم عادلانه ثروت.

6. از ميان رفتن كامل فسادهاي اخلاقي و اجتماعي.

7. پاك شدن روان آدميان از عقده‏ها، كينه‏ها، دشمني‏ها، حسادت‏ها، ستيزه‏گري‏ها و... .

8. قطع كامل جنگ و خون ريزي و صلح كلي و جهان گير و امنيت عمومي و فراگير.

9. اُنس و الفت و صفا و محبت ميان انسان‏ها.

10. اجراي كامل و فراگير احكام الهي.

11. ازدياد امكانات و ثروت‏هاي مادي خدادادي و رفاه و آسايش روحي و جسمي و... .


1. دهخدا، علي‏اكبر، لغت نامه ج 2، چاپ اول از دوره جديد، تهران، چاپ دانشگاه تهران، ص 2963.

2. مهري، محمدجواد، ماهنامه پاسدار اسلام، شماره 41، ارديبهشت 1364.

3. بخشي، علي؛ با همكاري مينو افشاري‏راد. فرهنگ علوم سياسي. چاپ اول، 1374.

4. مطهري، مرتضي، جامعه و تاريخ، چاپ هشتم، تهران، 1373، صص 241 و 242.

5. همان، ص 245؛ نك: مطهري، مرتضي، فلسفه تاريخ، ص 33.

6. جامعه و تاريخ پيشين، ص 242.

7. همان، ص 245.

8. همان، ص 244.

9. همان، صص 244 و 246.

10. همان، صص 242 و 243.

11. همان، ص 251.

12. نك: به جامعه و تاريخ، پيرامون انقلاب اسلامي، فلسفه تاريخ، قيام و انقلاب مهدي از ديدگاه تاريخ، اصول فلسفه و روش رئاليسم، ج 1 و 2، از آثار استاد مطهري.

13. نظريه ماترياليسم تاريخي، به قلم نگارنده، در مقاله‏اي بلند با عنوان «نظريه‏هاي دگرگوني اجتماعي از ديدگاه استاد مطهري» (ارايه شده به كنكره انديشه مطهر) به تفصيل شرح و بسط داده شده و مورد نقد و ارزيابي قرار گرفته است.

14. جامعه و تاريخ، پيشين.

15. همان، ص 248 و 249.

16. مطهري، مرتضي، فلسفه تاريخ، ج 1، چاپ اول، تهران، 1366، صدرا، ص 30.

17. شهيد صدر نيز در باب علل و عوامل دگرگوني‏هاي اجتماعي، نظريه‏اي اين چنين دارند، نك: سنت‏هاي اجتماعي و فلسفه اجتماعي در مكتب قرآن، ترجمه حسين منوچهري.

18. مجمع‏البيان، ج7، ص 66. به نقل از محمدرضا حكيمي، خورشيد مغرب.

19. مجمع البيان، ج 7، ص 66، نقل از محمدرضا حكيمي، خورشيد مغرب.

20. مطهري، مرتضي، امدادهاي غيبي در زندگي بشر، چاپ نهم، تهران، 1374، صدرا، ص 132.

21. همان، ص 130.

22. همان، ص 148.

23. همان، ص 149.

24. همان، ص 146.

25. مطهري، مرتضي، تكامل اجتماعي، چاپ ششم، تهران، 1370، صدرا، صص 10 و 11.

26. مطهري، مرتضي، قيام و انقلاب مهدي از ديدگاه تاريخ، چاپ نهم، تهران، 1368، صدرا، صص 47 و 48.

27. جامعه و تاريخ پيشين، صص 233 و 234.

28. تكامل اجتماعي پيشين، ص 13.

29. جامعه و تاريخ پيشين، صص 56 و 57.

30. قيام و انقلاب مهدي پيشين، صص 269 الي 275.

/ 1