راز گلشن مهدی موعود (علیه‏السلام)، در گلشن راز شبستری نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

راز گلشن مهدی موعود (علیه‏السلام)، در گلشن راز شبستری - نسخه متنی

رضا بابایی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید



راز گلشن

مهدى موعود،عليه‏السلام، در گلشن رازشبسترى




  • درآ كه در دل خسته توان در آيد باز
    بياكه‏فرقت‏تو،چشم‏من چنان در بست
    به پيش آينه دل هر آنچه مى‏دارم
    به جز خيال جمالت نمى‏نمايد باز



  • بيا كه در تن مرده، روان در آيد باز
    كه فتح باب وصالت مگر گشايد باز
    به جز خيال جمالت نمى‏نمايد باز
    به جز خيال جمالت نمى‏نمايد باز



شيوه و طريقه ويژه عارفان، اقتضا مى‏كند كه سيماى دلرباى مهدويت را از منظر انسان كامل بنگرند. اگر گروههايى از طوايف و طبقات مسلمين، اين موضوع را با ماجراى منجى‏عالم، پيوند زده‏اند، اهل معرفت، به سائقه تفكرات و گرايشهاى ويژه خود، بيشتر ساحت انسان كامل را براى بحث از حضرت حجت، برگزيده‏اند. اين گزينش، بيش و پيش از آن كه اختيارى باشد، ضرورتى است‏كه سمت و سوى مباحث عرفانى برمى‏تابد و از آن گريزى نيست . آنان بيشتربه منجى آدم مى‏نگرند و دغدغه نجات روح را دارند، تا نگرانى اصلاح اجتماع; هر چند يكى را از گذر ديگرى مى‏بينند، وليكن، مايه و اساس اصلاح عالم را در سلامت انسان جست‏وجو مى‏كنند. به همين خاطر، آنجا كه سخن از ابدال، اقطاب، ولى، خضر و مدار ولايت مى‏گويند، نگاهى پر - نه نيم نگاه - به مهدى موعود - بر اساس مقدمات كلامى مذهب خود - دارند.

درباره انسان كامل، تحقيقا همه گونه‏هاى دانشمندان اسلامى و حتى غير اسلامى سخن بسيار گفته‏اند. مشارب و مسالك گونه‏گون، اين فرد فريد از نوع انسان را نامهايى به مقتضاى انديشه‏هاى خود نهاده‏اند: بودا او را «ارهات‏» مى‏نامد و كنفوسيوس، «كيون‏تسو». آيينهاى يوگا و بهاكتى نيز از او با عنوان «انسان آزاده‏» نام مى‏برند. افلاطون او را «فيلسوف‏» مى‏خواند و ارسطو «انسان بزرگوار»، صوفيه، «قطب و شيخ و پير» نام نهاده‏اند و نيچه «ابرانسان‏»، و از همه بالاتر آنكه قرآن وى را «خليفة‏الله‏» خوانده است. (1)

موضوع و مجال اين نوشته كوتاه، اقتضا نمى‏كند كه بحث درباه انسان كامل را به دامنه‏هاى خرم عرفان و تصنيفات عرفا بكشانيم. اما از اين مقدار نمى‏توان چشم پوشيد كه در طرح عرفانى هستى، انسان كامل در جايى قرار مى‏گيرد كه حذف و يا غفلت از آن به ويرانى جهان و بيهودگى آفرينش مى‏انجامد. در دايره خلقت، حلقه آخرين، وجود خاتم اوصياست و نسبت اين حلقه به دايره، نسبت ثمر است‏به شجر و يا قافيه به بيت:




  • ظاهر آن شاخ اصل ميوه است
    گر نبودى ميل و اوميد
    پس به معنى آن شجر از ميوه زاد
    گر به صورت از شجر بودش ولاد (2)



  • باطنا بهر ثمر شد شاخ هست
    ثمر كى نشاندى باغبان بيخ شجر؟
    گر به صورت از شجر بودش ولاد (2)
    گر به صورت از شجر بودش ولاد (2)



مثال قافيه نسبت‏به بيت، يكى از گوياترين مثالهايى است كه اهل ذوق، آفريده‏اند. زيرا، قافيه گرچه آخرين جزء بيت است، اما همه كلمات و الفاظ در شعر آن گونه مى‏آيند كه جاى را براى قافيه آماده كنند. بدانسان كه هر كلمه در مجموعه يت‏به اين انگيزه انتخاب و جايگزين شده است كه خدمتى به قافيه كرده باشد و حضور و ظهور قافيه را موجه بنماياند.

اول بيت ارچه به نام تو بست نام
تو چون قافيه آخر نشست خط فلك،





  • خطه ميدان توست گوى زمين،
    گرد فنا بر نخاست مى‏تك و مى‏تاز
    صبح نجاتى مرا خاك توام،
    روضه جان من است روضه تو
    جان جهان من است (3)



  • در خم چوگان توست تا زعدم
    كه ميدان تو راست تازه‏ترين
    كآب حياتى مرا خاك تو خود،
    جان جهان من است (3)
    جان جهان من است (3)



و اگر گفته‏اند:




  • زاحمد تا احد يك ميم فرق است
    جهانى اندرين يك ميم غرق است (4)



  • جهانى اندرين يك ميم غرق است (4)
    جهانى اندرين يك ميم غرق است (4)



بدان خاطر است كه با ظهور خاتم، حلقه هستى، دور كمال خود را با آن مى‏يابد و درخت آفرينش به بار مى‏نشيند. با اين تفسير از عالم و خاتم است كه مى‏توان براى هر چه آفريده شده است، توجيهى موجه يافت و حافظانه گفت كه:




  • «خطا بر قلم صنع نرفت‏» (5)


    «خطا بر قلم صنع نرفت‏» (5)




شيخ محمود شبسترى و گلشن راز

«سعدالدين محمودبن عبدالكريم‏بن يحيى شبسترى‏»، عارف نامى و انديشور سترگ قرن هفتم و هشتم هجرى است. تولد وى را687 ق و وفاتش را در سن سى و سه سالگى، يعنى به سال 720 ق گمان زده‏اند. (6)

غير از اثر جاودانى و ماندگار شبسترى، موسوم به «گلشن راز» و آثار منظوم و منثور ديگرى نيز از او نام برده‏اند. گلشن راز، «سعادت‏نامه‏» از منظومات اوست و «حق‏اليقين‏»، «مرآة‏المحققين‏» و «شاهدنامه‏» از نوشته‏هاى منثور وى است. (7)

همان‏طور كه گفته شد، مثنوى گلشن راز مهمترين و خواندنى‏ترين اثر شيخ است. ماجراى سرودن اين هزاره را او خود در مقدمه گلشن بتفصيل مى‏آورد. آنچه اينك بايسته يادآورى است، نكات ارزشمندى است كه در شناخت‏بهتر اين اثر عرفانى راهگشاست.

گلشن‏راز، در واقع پرسشهاى منظوم و مختصرى است كه شيخ شبستر در جواب نامه «امير حسينى‏هروى‏» براى او ارسال مى‏كند. از پرسشها چنين برمى‏آيد كه هروى خود اهل فن و فرهيخته است و شگفت آن كه همه اين ابيات نغز و گاه سهل و ممتنع در يك شب سروده شده است. پاسخهاى شيخ در اين اثر، تماما هماهنگ با مشرب «شيخ‏اكبر محى‏الدين‏ابن عربى‏» است. مطالعه گلشن فرصت مغتنمى است كه خواننده را با هزار توى انديشه‏هاى ابن عربى آشنا كند.

گلشن راز از همان ابتداى ظهورش، طرف توجه بسيارى از بزرگان و دانشمندان عرفان مسلك قرار گرفت. اين توجه و اهتمام منشا خلق شرحهاى بسيارى شد كه شمار آنان از بيست تجاوز مى‏كند. اما از ميان همه اين شروح، آنچه از قلم «شمس‏الدين محمد لاهيجى‏»، عارف قرن نهم تراوش كرده است، مقام والايى دارد. شرح لاهيجى، جدا از آن كه شرح است، خود به عنوان اثرى مستقل و تصنيفى ارزشمند مورد توجه و نظر است. لاهيجى در اين شرح، مباحث گسترده‏اى از عرفان نظرى و عملى را بيان كرده كه بسيار مغتنم و سودبخش است. گرايشهاى شيعى و نزديكى انديشه‏هاى لاهيجى به عقايد پذيرفته ما بر قدر و ارزش اين شرح مى‏افزايد.

در اين نوشتار نگاه نگارنده بيش از هر توضيح و تفسيرى به گفته‏هاى لاهيجى است. نام مبارك حضرت مهدى ، عجل‏الله‏تعالى‏فرجه، در اين شرح بارها و بارها با اعزاز و اكرام بسيار آورده مى‏شود و اين توجه به رويه عرفا در بحث از انسان كامل ، بسيار شگفت و جالب مى‏نمايد. وى بر خلاف اكثر مصنفان متون عرفانى، به بيان مفهوم اكتفا نكرده و جاى‏جاى كتابش را به نام موعود، متبرك مى‏كند.

از آنجا كه مقصود اين نوشته نگاهى به موضوع انسان كامل در گلشن راز و شرح لاهيجى است، بيش از اين سخن را درباره شيخ، گلشن و شارح فاضل آن دراز نمى‏كنيم و مقطع اين مقدمه را به مطلع گلشن مى‏آراييم:




  • به نام آن كه جان را فكرت آموخت
    زفضلش هر دو عالم گشت روشن
    ز فيضش خاك آدم گشت گلشن



  • چراغ دل به نور جان برافروخت
    ز فيضش خاك آدم گشت گلشن
    ز فيضش خاك آدم گشت گلشن



موعود گلشن

اشاره به انسان كامل كه به توضيح و تفسير برخى شارحان گلشن، حضرت مهدى ،عليه‏السلام، است، در چند جاى اين مثنوى كوتاه آمده است. از همه پر رنگتر و تخصصى‏تر در پاسخ پرسشهاى پنجم و ششم متمركز شده است:

مسافر چون بود; رهرو كدام است؟ كه را گويم كه او مرد تمام است؟

در پاسخ، شيخ نخست نگاهى دارد به اطوار سير انسان از جمادى تا مقام «لى مع‏الله‏» (8) سپس درباره مقام نبوت و مقايسه آن با رتبه ولايت‏سخن مى‏گويد و اينكه ولايت در نبوت خود را آشكار مى‏كند و از آن اعم و افضل است. لاهيجى، در سنجش دو مقام نبوت و ولايت مى‏نويسد:

«اگرچه مبدا نبوت نبى، ولايت است، يعنى ولايت‏خود، چه ولايت نبى افضل از نبوت اوست. فاما مبدا ولايت غير نبى، نبوت است و ميان نبى و ولى عموم و خصوص مطلق است; چه، هر نبى البته مى‏بايد كه ولى باشد; فاما هر ولى لازم نيست كه نبى بود; مثل اولياى امت محمد ، صلى‏الله عليه وآله، كه ولايت‏بدون نبوت دارند.» (9)

از توضيحات ديگر لاهيجى چنين برمى‏آيد كه دليل افضليت ولايت، جهت‏حقانى و ابدى است و اينكه هرگز منقطع نمى‏شود. اما نبوت جهتى است نسبت‏به خلق كه قابليت زوال دارد. با اين وجود ولايت در برابر نبوت، چون ما در مقابل خورشيد است; زيرا مبدا و ماخذ ولايت غير نبى، نبوت است.




  • نبى چون آفتاب آمد ولى ماه
    مقابل گردد اندر لى مع‏الله



  • مقابل گردد اندر لى مع‏الله
    مقابل گردد اندر لى مع‏الله



جهانى كه شيخ در گلشن، طرح آن را ترسيم مى‏كند از خلقت جماد و نبات آغاز مى‏شود و پايان قوس نزولش با آفرينش آدم ،عليه‏السلام، اعلام مى‏گردد. آدم ،عليه‏السلام، نقطه آغازين‏قوس‏صعوداست;ازآن پس تا اوج قوس‏صعودكه تولدحضرت‏خاتم الانبيا، صلى‏الله‏عليه‏وآله، است ادامه مى‏يابد.پس‏ازظهورپيامبرگرامى اسلام، نيمه دوم قوس صعود آغاز مى‏گردد و حلقه پايانى اين قوس حضور حضرت مهدى، عليه‏السلام، است.

اين صورت عالم است. اما در واقع، ولايت دايره‏اى است كه تمامى اين دو را دربرمى‏گيرد و سايه بر همه آفرينش گسترانده است.




  • ولايت را ظهور از آدم آمد
    ولايت‏بود باقى تا سفر كرد
    ظهور كل او باشد به خاتم
    بدو يابد تمامى دور عالم



  • كمالش در وجود خاتم آمد
    چو نقطه در جهان دورى دگر كرد
    بدو يابد تمامى دور عالم
    بدو يابد تمامى دور عالم



لاهيجى در شرح اين ابيات، خاطرنشان مى‏كند كه معنى اين سخنان آن است كه «ظهور تمامى ولايت و كمالش به خاتم‏اوليا خواهد بود; چه كمال حقيقت دايره در نقطه اخير به ظهور مى‏رسد». (10)

آنگاه نام مبارك حضرت مهدى ، عليه‏السلام، را يادآور مى‏شود و اينكه پيامبر ،صلى‏الله عليه وآله، فرموده‏اند: «لولم يبق من‏الدنيا الايوم لطول‏الله ذلك اليوم حتى يبعث فيه رجلا منى او من اهل بيتى يواطى اسمه و اسم ابيه اسم ابى يملا الارض قسطا و عدلا كماملئت جورا و ظلما»

اما بلافاصله متذكر اين روايت‏شريف مى‏شود كه پيامبر فرمودند:

«المهدى من عترتى من اولاد فاطمه‏» (11)

مهدى از خاندان من، از فرزندان فاطمه است.

شارح فاضل، در شرح «بدو يابد تمامى دور عالم‏» مى‏نويسد:

«يعنى به خاتم‏الاوليا كه عبارت از مهدى است، دور عالم تمامى و كمال تام يابد و حقايق و اسرار الهى در زمان آن حضرت بكلى ظاهر شود» (12)

لاهيجى باذكر روايتى چند بر اين حقيقت پاى مى‏فشارد كه غرض و مقصود خلقت، ظهور حضرت مهدى ، عليه‏السلام، است. از جمله روايتى بدين مضمون: «زندگان تمنا كنند كه كاشكى مردگان زنده شدندى تا فايده و غرض حيات، حاصل كردندى و عارف حقيقى گشتندى‏».

اينكه مهدى ،عليه‏السلام، از فرزندان حضرت زهرا ،سلام‏الله عليها، مورد اتفاق‏نظر و از ضروريات مذهب تشيع است. اما بسيارى از دانشمندان اهل سنت، ضرورتى بر چنين خويشاوندى نمى‏بينند. حتى ايشان تولد و حضور آن گرامى را در حال حاضر مانند ظهورش منكرند. مثلا «مولانا جلال‏الدين رومى‏بلخى‏»، كه عارفى حنفى مذهب و اشعرى مسلك است، در مثنوى خود آورده است:

پس به هر دور وليى قائم است تا قيامت آزمايش دايم است هر كه را خوى نكو باشد برست هر كسى كو شيشه دل باشد شكست پس امام حى قايم آن ولى است خواه‏از نسل عمر خواه از على است (13)

صاحب گلشن رابطه مهدى ، عليه‏السلام، و همه اوليا را رابطه كل و جز دانسته مى‏گويد:

وجود اوليا او را چو عضوند كه‏اوكل‏است‏و ايشان همچو جزوند (14)

شرح لاهيجى بر اين بيت، از راى صواب و بينش صحيح او در اين باره خبر مى‏دهد.

يعنى در دايره ولايت مطلقه كه خاتم‏الاولياء مظهر آن است، نقاط وجودات اولياء همه مثال اعضاى خاتم‏الاولياءاند; چه حقيقت ولايت هر فردى از افراد اوليا به صفتى از صفات كمال ظاهر گشته است و به جميع صفات كمال در نقطه اخير كه «... مهدى‏» است، ظهور يافته و كمال بالقوه دايره ولايت در اين نقطه آخرين به ظهور رسيده و به فعل آمده است و چنانچه همه انبياء ، عليهم‏السلام، اقتباس نور نبوت تشريعى از مشكات نبوت خاتم‏الانبياء مى‏نمايند، جميع اولياء نور ولايت و كمال از آفتاب ولايت‏خاتم‏الاولياء مى‏برند. فلهذا ولايت‏خاتم‏الاولياء مسما به «ولايت قمريه‏»
چه ماخذ نور ولايت جميع اولياء ولايت مطلقه خاتم‏الاولياست، همچنان‏كه نور قمر مستفاد از شمس است‏». (15)

لاهيجى پيش از آن كه «نسبت تام‏» ميان خاتم‏الانبياء خاتم‏الاولياء را توضيح دهد. به عنوان پيش‏درآمد بر بيت گلشن مى‏گويد: «خاتم‏اولياء باطن خاتم انبياست‏». (16) آنگاه سخن شيخ را مى‏آورد كه گفته است:




  • چواو[مهدى]ازخواجه‏يابد نسبت تام
    از او با ظاهر آيد رحمت عام (17)



  • از او با ظاهر آيد رحمت عام (17)
    از او با ظاهر آيد رحمت عام (17)



لاهيجى در شرح اين بيت، نخست «نسبت تام‏» را توضيح مى‏دهد. آنگاه معلوم مى‏دارد كه چنين نسبتى در همه عالم تنها ميان دو كس برقرار است و آن خاتم‏انبياء ،صلى‏الله عليه وآله، و خاتم اوصيا ،عليه‏السلام، است. يكى از مصاديق اين نسبت، نسبت صلبى و پدر فرزندى است. اقرار به چنين نسبتى، يعنى همسوشدن با آنچه از زبان بزرگان مذهب تشيع گفته شده است و اين در حالى است كه شاعر و شارح بظاهر چنين مذهبى ندارند.

بدان كه نسبت فرزندى به سه نوع متحقق مى‏شود: يكى نسبت صلبى كه متعارف و مشهور است; دوم نسبت قلبى كه به حسن ارشاد و متابعت، دل تابع در صفا مثل دل متبوع گردد; سيم نسبت‏حقى حقيقى كه تابع به بركت‏حسن متابعت، به نهايت مرتبه كمال كه فرق‏الجمع است‏برسد و تابع و متبوع يكى گردد.

چون خاتم اوليا[مهدى] البته از آل محمد ،صلى‏الله عليه وآله، است، نسبت صلبى ثابت است; و چون دل مباركش به سبب حسن متابعت‏خاتم‏انبيا مرآت تجليات نامتناهى الهى شده است، نسبت قلبى واقع است; چون وارث مقام «لى مع‏الله‏» گشته است، نسبت‏حقى حقيقى كه فوق جميع نسبتهاست، تحقق يافته است. پس هر آينه ميان خاتم‏الولاية و خاتم‏النبوة ،عليهماالسلام، نسبت تام كه نسبت ثلاثه است، واقع باشد و بحقيقت‏خاتم‏الاوليا همان حقيقت و باطن نبوت خاتم‏الانبياست. (18)

لاهيجى به پيروى از صاحب گلشن دائما يادآور مى‏شود كه اين ظهورات، نه از باب تناسخ كه از مقوله بروز است; يعنى آن چنان نيست كه روح خاتم‏الانبيا در خاتم اوصيا تجلى دوباره نموده باشد; بلكه اين دو روح در دو منشا مظهر و مجلاى يك رحمت عام‏اند: «از او با ظاهر آيد رحمت عام‏».

سپس شيخ شبستر، نمايى از جهان پس از ظهور را ترسيم مى‏كند. گزارش شيخ از جهان پس از ظهور بكلى مستند به رواياتى است كه نزد شيعه و سنى پذيرفته است:




  • شود او مقتداى هر دو عالم
    خليفه گردد از اولاد آدم



  • خليفه گردد از اولاد آدم
    خليفه گردد از اولاد آدم



بنا به توضيح لاهيجى، ولايت مطلقه، باطن نبوت حضرت رسالت است. اما در نشاه نبوت، وصف رسالت، مانع اظهار كمال آن است. با ظهور خاتم‏الاوليا حضرت مهدى ، عليه‏السلام، باطن ولايت مطلقه بر وجه اتم و اكمل، ظهور و بروز مى‏يابد. نبوت با ظهور پيامبر خاتميت‏يافت و ولايت در عصر ظهور مهدى ، عجل‏الله فرجه‏الشريف، ختم مى‏گردد. زيرا دايره كمال به نقطه پايان خود رسيده و از آن پس دور ديگرى را آغاز خواهد كرد.




  • ولايت‏شد به خاتم جمله ظاهر
    ازو عالم شود پر امن و ايمان
    نماند درجهان يك نفس كافر
    شود عدل حقيقى جمله ظاهر (19)



  • بر اول نقطه هم ختم آمد آخر
    جماد و جانور يابد ازو جان
    شود عدل حقيقى جمله ظاهر (19)
    شود عدل حقيقى جمله ظاهر (19)



توضيح لاهيجى بر بيت اخير بدين قرار است:

«چون ذات آن حضرت مستلزم انكشاف اسرار توحيد و كمال است و كفر و ستم كه از لوازم جهل است، در آن زمان بالكل مرتفع است، هرآينه يك نفس كافر در جهان يافت نشود و همه عارف و موحد باشند، و عدل حقيقى كه ظل وحدت حقيقيه است كه مشتمل بر علم شريعت و طريقت و حقيقت [است] به تمام و كمال ظاهر شود و هر كس به كمالى كه لايق استعداد اوست، برسد; كه مقتضاى‏اسم‏العدل‏آن‏است‏كه‏حق‏هر ذى‏حق‏به‏حسب‏استحقاق‏او بدهد. (20)

در پايان، اين نكته را بايد يادآور شد كه شرح عرفانى از ماجراى غيبت و ظهور حضرت حجت ،ارواحنا له‏الفداء، يكى از دل‏انگيزترين مباحث نظرى در عالم انديشه است. كسانى كه از اين مزرعه، خوشه‏اى چيده‏اند، مى‏دانند كه سينه تابناك عارفان حقيقى، خزانه گفتنيهاى بسيارى در اين باب است. آنچه گفته آمد اندكى از آن همه بسيار نيز نيست. هرچند سخنان گزاف و بى‏پايه بر زبان هر فرقه‏اى از طوايف مسلمين، گه‏گاه راه مى‏يابد، اما نبايد اين نقيصه، چشمان ما را از نگريستن به تماميت مسلك و مشرب گروهى باز دارد.

مثلا آنچه در مثنوى درباره انسان كامل و ختم ولايت آمده است، آنچنان دل‏انگيز و شورآفرين است كه هر انسان كريم‏النفسى را به خطاپوشى از نقايص مثنوى در باب مهدى ، عليه‏السلام، مى‏خواند. نگارنده خود كمترين بضاعت را نيز در اين مقولات دارا نيست، اما شنيده و دانسته است كه سخن عارفان و صاحبان اهل دل درباره مهدى ،ارواحنا له‏الفداء، آنچنان از سر صدق و صفاى نفس است كه بى‏گمان بر دل نشيند و سينه جان را بشكافد. چگونه چنين نباشد. كه:




  • آن را كه دل از عشق پرآتش باشد
    هر قصه كه گويد همه دلكش باشد (21)



  • هر قصه كه گويد همه دلكش باشد (21)
    هر قصه كه گويد همه دلكش باشد (21)



1. نصرى، عبدالله، سيماى انسان كامل از ديدگاه مكاتب، ص 5.

2. مولانا جلال‏الدين بلخى، مثنوى، نسخه قونيه، دفتر چهارم، ابيات‏523-521.

3. نظامى، گزيده سخن پارسى; مخزن‏الاسرار، به كوشش عبدالمحمد آيتى، ص‏24.

4. اين بيت‏با همه نغز و زيبايى در نسخ كهن و معتبر گلشن راز نيامده است و ظاهرا از ملحقات گلشن باشد.

5. حافظ:





  • پير ما گفت‏خطا بر قلم صنع نرفت
    آفرين بر نظر پاك و خطاپوشش باد



  • آفرين بر نظر پاك و خطاپوشش باد
    آفرين بر نظر پاك و خطاپوشش باد






6. درباره نام، سال تولد، وفات و حتى برخى آثار شيخ اختلافات بسيار است.

7. ر.ك: لاهيجى، شمس‏الدين محمد، مفاتيح‏الاعجاز فى شرح گلشن راز، مقدمه و تصحيح و تعليقات از محمدرضا خالقى و عفت كرباسى، ص 22، (در اين مقاله ماخذ نگارنده همين شرح است).

8. «لى مع‏الله وقت لا يسعنى فيه ملك مقرب ولا نبى مرسل‏»; براى من با خدا، هنگامه‏اى است كه در آن نه فرشته مقرب مى‏گنجد و نه پيامبر مرسل، ر.ك: فروزان‏فر، بديع‏الزمان، احاديث مثنوى، ص‏39.

9. لاهيجى، شمس‏الدين محمد، همان، ص‏234.

10. همان، ص‏266.

11. همان‏جا.

12. همان‏جا.

13. مثنوى، دفتر دوم، ابيات‏819 -817.

14. گلشن، بيت 371.

15. لاهيجى، شمس‏الدين محمد، همان، ص‏267.

16. همان، ص‏268.

17. گلشن، بيت 372.

18. لاهيجى، شمس‏الدين محمد، همان، ص‏268، اين بخشها از مفاتيح‏الاعجاز براى كسانى كه در پى تحقيق درباره مهدى ،عليه‏السلام، در متون عرفانى هستند، بسيار خواندنى و قابل تامل و دقت نظرند.

19.گلشن، ابيات 392 -390.

20. لاهيجى، شمس‏الدين محمد، همان، ص‏286.

21. مثنوى معنوى.

/ 1