راز گلشن
مهدى موعود،عليهالسلام، در گلشن رازشبسترى
درآ كه در دل خسته توان در آيد باز
بياكهفرقتتو،چشممن چنان در بست
به پيش آينه دل هر آنچه مىدارم
به جز خيال جمالت نمىنمايد باز
بيا كه در تن مرده، روان در آيد باز
كه فتح باب وصالت مگر گشايد باز
به جز خيال جمالت نمىنمايد باز
به جز خيال جمالت نمىنمايد باز
ظاهر آن شاخ اصل ميوه است
گر نبودى ميل و اوميد
پس به معنى آن شجر از ميوه زاد
گر به صورت از شجر بودش ولاد (2)
باطنا بهر ثمر شد شاخ هست
ثمر كى نشاندى باغبان بيخ شجر؟
گر به صورت از شجر بودش ولاد (2)
گر به صورت از شجر بودش ولاد (2)
تو چون قافيه آخر نشست خط فلك،
خطه ميدان توست گوى زمين،
گرد فنا بر نخاست مىتك و مىتاز
صبح نجاتى مرا خاك توام،
روضه جان من است روضه تو
جان جهان من است (3)
در خم چوگان توست تا زعدم
كه ميدان تو راست تازهترين
كآب حياتى مرا خاك تو خود،
جان جهان من است (3)
جان جهان من است (3)
زاحمد تا احد يك ميم فرق است
جهانى اندرين يك ميم غرق است (4)
جهانى اندرين يك ميم غرق است (4)
جهانى اندرين يك ميم غرق است (4)
«خطا بر قلم صنع نرفت» (5)
«خطا بر قلم صنع نرفت» (5)
شيخ محمود شبسترى و گلشن راز
«سعدالدين محمودبن عبدالكريمبن يحيى شبسترى»، عارف نامى و انديشور سترگ قرن هفتم و هشتم هجرى است. تولد وى را687 ق و وفاتش را در سن سى و سه سالگى، يعنى به سال 720 ق گمان زدهاند. (6) غير از اثر جاودانى و ماندگار شبسترى، موسوم به «گلشن راز» و آثار منظوم و منثور ديگرى نيز از او نام بردهاند. گلشن راز، «سعادتنامه» از منظومات اوست و «حقاليقين»، «مرآةالمحققين» و «شاهدنامه» از نوشتههاى منثور وى است. (7) همانطور كه گفته شد، مثنوى گلشن راز مهمترين و خواندنىترين اثر شيخ است. ماجراى سرودن اين هزاره را او خود در مقدمه گلشن بتفصيل مىآورد. آنچه اينك بايسته يادآورى است، نكات ارزشمندى است كه در شناختبهتر اين اثر عرفانى راهگشاست. گلشنراز، در واقع پرسشهاى منظوم و مختصرى است كه شيخ شبستر در جواب نامه «امير حسينىهروى» براى او ارسال مىكند. از پرسشها چنين برمىآيد كه هروى خود اهل فن و فرهيخته است و شگفت آن كه همه اين ابيات نغز و گاه سهل و ممتنع در يك شب سروده شده است. پاسخهاى شيخ در اين اثر، تماما هماهنگ با مشرب «شيخاكبر محىالدينابن عربى» است. مطالعه گلشن فرصت مغتنمى است كه خواننده را با هزار توى انديشههاى ابن عربى آشنا كند. گلشن راز از همان ابتداى ظهورش، طرف توجه بسيارى از بزرگان و دانشمندان عرفان مسلك قرار گرفت. اين توجه و اهتمام منشا خلق شرحهاى بسيارى شد كه شمار آنان از بيست تجاوز مىكند. اما از ميان همه اين شروح، آنچه از قلم «شمسالدين محمد لاهيجى»، عارف قرن نهم تراوش كرده است، مقام والايى دارد. شرح لاهيجى، جدا از آن كه شرح است، خود به عنوان اثرى مستقل و تصنيفى ارزشمند مورد توجه و نظر است. لاهيجى در اين شرح، مباحث گستردهاى از عرفان نظرى و عملى را بيان كرده كه بسيار مغتنم و سودبخش است. گرايشهاى شيعى و نزديكى انديشههاى لاهيجى به عقايد پذيرفته ما بر قدر و ارزش اين شرح مىافزايد. در اين نوشتار نگاه نگارنده بيش از هر توضيح و تفسيرى به گفتههاى لاهيجى است. نام مبارك حضرت مهدى ، عجلاللهتعالىفرجه، در اين شرح بارها و بارها با اعزاز و اكرام بسيار آورده مىشود و اين توجه به رويه عرفا در بحث از انسان كامل ، بسيار شگفت و جالب مىنمايد. وى بر خلاف اكثر مصنفان متون عرفانى، به بيان مفهوم اكتفا نكرده و جاىجاى كتابش را به نام موعود، متبرك مىكند. از آنجا كه مقصود اين نوشته نگاهى به موضوع انسان كامل در گلشن راز و شرح لاهيجى است، بيش از اين سخن را درباره شيخ، گلشن و شارح فاضل آن دراز نمىكنيم و مقطع اين مقدمه را به مطلع گلشن مىآراييم:
به نام آن كه جان را فكرت آموخت
زفضلش هر دو عالم گشت روشن
ز فيضش خاك آدم گشت گلشن
چراغ دل به نور جان برافروخت
ز فيضش خاك آدم گشت گلشن
ز فيضش خاك آدم گشت گلشن
موعود گلشن
اشاره به انسان كامل كه به توضيح و تفسير برخى شارحان گلشن، حضرت مهدى ،عليهالسلام، است، در چند جاى اين مثنوى كوتاه آمده است. از همه پر رنگتر و تخصصىتر در پاسخ پرسشهاى پنجم و ششم متمركز شده است: مسافر چون بود; رهرو كدام است؟ كه را گويم كه او مرد تمام است؟ در پاسخ، شيخ نخست نگاهى دارد به اطوار سير انسان از جمادى تا مقام «لى معالله» (8) سپس درباره مقام نبوت و مقايسه آن با رتبه ولايتسخن مىگويد و اينكه ولايت در نبوت خود را آشكار مىكند و از آن اعم و افضل است. لاهيجى، در سنجش دو مقام نبوت و ولايت مىنويسد: «اگرچه مبدا نبوت نبى، ولايت است، يعنى ولايتخود، چه ولايت نبى افضل از نبوت اوست. فاما مبدا ولايت غير نبى، نبوت است و ميان نبى و ولى عموم و خصوص مطلق است; چه، هر نبى البته مىبايد كه ولى باشد; فاما هر ولى لازم نيست كه نبى بود; مثل اولياى امت محمد ، صلىالله عليه وآله، كه ولايتبدون نبوت دارند.» (9) از توضيحات ديگر لاهيجى چنين برمىآيد كه دليل افضليت ولايت، جهتحقانى و ابدى است و اينكه هرگز منقطع نمىشود. اما نبوت جهتى است نسبتبه خلق كه قابليت زوال دارد. با اين وجود ولايت در برابر نبوت، چون ما در مقابل خورشيد است; زيرا مبدا و ماخذ ولايت غير نبى، نبوت است.
نبى چون آفتاب آمد ولى ماه
مقابل گردد اندر لى معالله
مقابل گردد اندر لى معالله
مقابل گردد اندر لى معالله
ولايت را ظهور از آدم آمد
ولايتبود باقى تا سفر كرد
ظهور كل او باشد به خاتم
بدو يابد تمامى دور عالم
كمالش در وجود خاتم آمد
چو نقطه در جهان دورى دگر كرد
بدو يابد تمامى دور عالم
بدو يابد تمامى دور عالم
چه ماخذ نور ولايت جميع اولياء ولايت مطلقه خاتمالاولياست، همچنانكه نور قمر مستفاد از شمس است». (15) لاهيجى پيش از آن كه «نسبت تام» ميان خاتمالانبياء خاتمالاولياء را توضيح دهد. به عنوان پيشدرآمد بر بيت گلشن مىگويد: «خاتماولياء باطن خاتم انبياست». (16) آنگاه سخن شيخ را مىآورد كه گفته است:
چواو[مهدى]ازخواجهيابد نسبت تام
از او با ظاهر آيد رحمت عام (17)
از او با ظاهر آيد رحمت عام (17)
از او با ظاهر آيد رحمت عام (17)
شود او مقتداى هر دو عالم
خليفه گردد از اولاد آدم
خليفه گردد از اولاد آدم
خليفه گردد از اولاد آدم
ولايتشد به خاتم جمله ظاهر
ازو عالم شود پر امن و ايمان
نماند درجهان يك نفس كافر
شود عدل حقيقى جمله ظاهر (19)
بر اول نقطه هم ختم آمد آخر
جماد و جانور يابد ازو جان
شود عدل حقيقى جمله ظاهر (19)
شود عدل حقيقى جمله ظاهر (19)
آن را كه دل از عشق پرآتش باشد
هر قصه كه گويد همه دلكش باشد (21)
هر قصه كه گويد همه دلكش باشد (21)
هر قصه كه گويد همه دلكش باشد (21)
1. نصرى، عبدالله، سيماى انسان كامل از ديدگاه مكاتب، ص 5. 2. مولانا جلالالدين بلخى، مثنوى، نسخه قونيه، دفتر چهارم، ابيات523-521. 3. نظامى، گزيده سخن پارسى; مخزنالاسرار، به كوشش عبدالمحمد آيتى، ص24. 4. اين بيتبا همه نغز و زيبايى در نسخ كهن و معتبر گلشن راز نيامده است و ظاهرا از ملحقات گلشن باشد. 5. حافظ:
پير ما گفتخطا بر قلم صنع نرفت
آفرين بر نظر پاك و خطاپوشش باد
آفرين بر نظر پاك و خطاپوشش باد
آفرين بر نظر پاك و خطاپوشش باد
6. درباره نام، سال تولد، وفات و حتى برخى آثار شيخ اختلافات بسيار است. 7. ر.ك: لاهيجى، شمسالدين محمد، مفاتيحالاعجاز فى شرح گلشن راز، مقدمه و تصحيح و تعليقات از محمدرضا خالقى و عفت كرباسى، ص 22، (در اين مقاله ماخذ نگارنده همين شرح است). 8. «لى معالله وقت لا يسعنى فيه ملك مقرب ولا نبى مرسل»; براى من با خدا، هنگامهاى است كه در آن نه فرشته مقرب مىگنجد و نه پيامبر مرسل، ر.ك: فروزانفر، بديعالزمان، احاديث مثنوى، ص39. 9. لاهيجى، شمسالدين محمد، همان، ص234. 10. همان، ص266. 11. همانجا. 12. همانجا. 13. مثنوى، دفتر دوم، ابيات819 -817. 14. گلشن، بيت 371. 15. لاهيجى، شمسالدين محمد، همان، ص267. 16. همان، ص268. 17. گلشن، بيت 372. 18. لاهيجى، شمسالدين محمد، همان، ص268، اين بخشها از مفاتيحالاعجاز براى كسانى كه در پى تحقيق درباره مهدى ،عليهالسلام، در متون عرفانى هستند، بسيار خواندنى و قابل تامل و دقت نظرند. 19.گلشن، ابيات 392 -390. 20. لاهيجى، شمسالدين محمد، همان، ص286. 21. مثنوى معنوى.