روح الله؛ مهدى باوري، مهدى ياوري، مهدىزيستي
قافله سالار كاروان انقلاب، دلداده و شيداى امامش مهدى (عج) بود . اين دلدادگى برخاسته از باورى عميق بود كه در تمام وجود او موج مىزد; تا آن جا كه خود و زندگىاش را وقف مهدى (عج) و آرمانهاى بلند او كرد و از ميان همه شكلهاى زندگى، مهدىزيستى را برگزيد . «روح الله» ، الگوى مهدىزيستان و معيار مهدىياوران است . او به حق، نايب امام است . در اين بهار كه هنوز با رفتن او براى عاشقانش رنگ خزان دارد و تداعىگر خزان در بهار است، با جلوه هايى از «مهدى باورى» ، «مهدىياورى» و «مهدىزيستى» او، خود و اماممان مهدى (عج) را تسليت مىدهيم . يكم . مهدى باورى
مهدى باورى، برخاسته از بنيانهاى فكرى و مبانى عقيدتى عميقى است كه بدون آنان، نمىتوان به يك باور ژرف دستيافت . اين مبانى، ريشه در درك اندازههاى وجودى انسان و عجز و نارسايى حس، عقل و تجربه او در فهم بايدها و نبايدهاى راه بلند او تا قرب خدا دارد . اندازههاى وجودى انسان و استمرار و ارتباط او با همه عوالم از يك طرف، و نارسايى علمگرايى و عقلگرايى از طرف ديگر، آدمى را به اضطرار به وحى و اضطرار به حجت و انسان كامل مىرساند . «مىگويند: «والعصر ان الانسان لفى خسر» عصر، انسان كامل است; امام زمان (عج) است; يعنى عصاره همه موجودات . قسم به عصاره همه موجودات; يعنى قسم به انسان كامل .» (1) «قسم به عصاره موجودات عصر، فشرده موجودات، آن كه فشرده همه عوالم است; يك نسخه است; نسخه تمام عالم . همه عالم در اين موجود، در اين انسان كامل، عصاره شده است و خدا به اين عصاره قسم مىخورد .» (2) «اگر بعثت هيچ ثمرهاى نداشت، الا وجود علىبنابىطالب عليه السلام و وجود امام زمان (عج)، اين هم توفيق بسيار بزرگى بود . اگر خداى تبارك و تعالى، پيغمبر را مبعوث مىكرد براى ساختن يك چنين انسانهاى كامل، سزاوار بود» . (3) «همان طورى كه رسول اكرم (ص) به حسب واقع، حاكم بر جميع موجودات است، حضرت مهدى (عج) نيز، همان طور حاكم بر جميع موجودات است . آن، خاتم رسل است و اين، خاتم ولايت . آن، خاتم ولايت كلى بالاصالة است و اين، خاتم ولايت كلى به تبعيت است» . (4) «مقام مقدس ولى الله اعظم و بقية الله فى ارضه - اروحنا لمقدمه الفداء - كه واسطه فيض و عنايات حق تعالى است» . (5) «من خيلى ناراحت مىشوم از اين كه مثلا امام عصر (عج) را مىگويند: سلطان السلاطين; [او] خليفة الله است» . (6) «ذوات مطهره معصومين از رسول خدا (ص) تا حجت عصر (عج)، مفاتيح وجود و مخازن كبريا و معادن حكمت و وحى و اصول معارف و عوارف و صاحبان مقام جمع و تفصيلاند» . (7) «با سلام و درود به پيشگاه مقدس مولود نيمه شعبان و آخرين ذخيره امامت، حضرت بقية الله - ارواحنا فداه - و يگانه دادگستر ابدى و بزرگ پرچمدار رهايى انسان از قيود ظلم و ستم استكبار . سلام بر او و سلام بر منتظران واقعى او . سلام بر غيبت و ظهور او و سلام بر آنان كه ظهورش را با حقيقت درك مىكنند و از جام هدايت و معرفت او لبريز مىشوند» . (8) دوم . مهدى ياورى
تجلى باور مهدى در يارى او است . يارى مهدى، زمينههاى قيام او را فراهم كردن و خود را مهياى پذيرش او كردن است: «اعينونى بورع و اجتهاد و عفة و سداد» ; «من سره ان يكون من اصحاب القائم، فليعمل بالورع و محاسن الاخلاق و هو منتظر» . حقيقت انتظار نيز هم همين است: «افضل الاعمال انتظار الفرج» . انتظار، عمل است و آن هم بهترين عمل . امام راحل (ره) به اعتراف همه، در خودسازى و مبارزه با نفس سرآمد همگان بود و در فراهم ساختن زمينههاى ظهور حضرت تا آنجا پيش رفت كه قافله سالار «ظهور صغرا» شد و توانستبا دستان پرتوان و مباركش، نهال انقلاب را به عنوان پيشدرآمدى بر «ظهور كبراى» حضرت مهدى (عج) غرس كند . «انقلاب مردم ايران، نقطه شروع انقلاب بزرگ جهان اسلام به پرچمدارى حضرت حجت - ارواحنا فداه - است كه خداوند بر همه مسلمانان و جهانيان منت نهد و ظهور و فرجش را در عصر حاضر قرار دهد» . (9) «اين كشورى كه كشور ائمه هدى و كشور صاحب الزمان عليه السلام است، بايد كشورى باشد كه تا ظهور موعود ايشان، به استقلال خودش ادامه دهد; قدرت خودش را در خدمت آن بزرگوار قرار بدهد كه عالم را - ان شاء الله - به عدل و داد بكشد و از اين جورهايى كه بر مستضعفان مىگذرد، جلوگيرى كند» . (10) «اگر اين جمهورى اسلامى از بين برود، اسلام آنچنان منزوى خواهد شد كه تا آخر ابد - مگر در زمان حضور حضرت - نتواند سرش را بلند كند» . (11) «ما بايد در اين طور روزها و در اين طور ايام الله، توجه كنيم كه خودمان را مهيا كنيم از براى آمدن آن حضرت . . . ; ما بايد خودمان را مهيا كنيم از براى اين كه اگر چنان چه موفق شديم - ان شاء الله - به زيارت ايشان، طورى باشد كه روسفيد باشيم پيش ايشان . . . . بايد توجه به اين معنا داشته باشند كه خودشان را مهيا كنند براى ملاقات حضرت مهدى عليه السلام» . (12) «فراهم كردن اسباب، اين است كه كار را نزديك بكنيم; كار را همچو بكنيم كه مهيا بشود عالم براى آمدن حضرت (عج)» . (13) «رهبر همه شما و همه ما، وجود مبارك بقيةالله (عج) است و بايد ماها و شماها طورى رفتار كنيم كه رضايت آن بزرگوار را - كه رضايتخدا است - به دستبياوريم» . (14) «ما در يك مملكتى هستيم كه مملكت ولى عصر (عج) است، و وظيفه آنهايى كه در مملكت ولى عصر (عج) زندگى مىكنند، يك وظيفه سنگين است . نمىتوانيم ما لفظا بگوييم: ما زير پرچم ولى عصر (عج) هستيم، و عملا توى آن مسير نباشيم . چنانكه نمىتوانيم بگوييم كه، ما جمهورى اسلامى داريم، و عملا آن طور نباشيم; اسلامى نباشيم» . (15) «نامه اعمال ما - به حسب روايات - ، به امام وقت عرضه مىشود . امام زمان (عج) مراقب ما هستند» . (16) «اگر يك وقت نامه عمل يك روحانى را بردند و به امام زمان (عج) دادند و آن ملائكة اللهى كه بردند و نامه را دادند، بگويند: اين هم روحانى شما، اينها پاسداران اسلام شما هستند؟ ! و امام زمان (عج) خجالتبكشد، نعوذ بالله . او علاقه دارد به شما . شما ببينيد، اگر اين آقا كه خودشان خيلى منزه است، از پسرشان يك چيزى صادر بشود، خودشان سرافكنده مىشوند; اگر از خادمشان يك چيزى صادر بشود، خودشان سرافكنده مىشوند . ما همه خادم هستيم . از ما توقع هست; از شما توقع هست» . (17) سوم . مهدى زيستى
مهمترين ويژگى امام راحل (ره)، «مهدى زيستى» او بود، و اين همان چيزى است كه امروز جامعه ما به شدت محتاج به آن است . شايد بتوان گفت مهدى زيستى، خود از بهترين راههاى مهدى ياورى و حقيقت آن است . به فرازهايى از سيره اين مريد و مراد، نايب و امام، ولى فقيه و ولىالله مرور مىكنيم . «فوالله ما لباسه الا الغليظ ولا طعامه الا الجشب; به خدا سوگند كه لباس مهدى (عج) جز پوشاكى درشت، و خوراك او جز غذايى سخت و بىخورش نيست» . سادهزيستى امام
سطح زندگى امام از نظر تغذيه، اسكان، استفاده از وسايل شخصى و ديگر امور زندگى، از افراد طبقه سه جامعه هم پايينتر بود . با اين كه ايشان رهبر يك حكومتبودند و يك شخصيتسياسى و جهانى داشتند، اما حاضر نبودند حتى كوچكترين قدمى در جهتبسط زندگى شخصىشان بردارند . ما همواره در تامين نيازهاى زندگى امام اين ترس را داشتيم كه مبادا كالايى تهيه كنيم كه از نظر قيمتبالاى آن بر ما اشكال گرفته و مورد عتاب ايشان واقع شويم . بارها اتفاق مىافتاد كه امام به جهتبرخى از امور، از جمله رنگآميزى منزلشان، زيادى مصرف آب و برق و استفاده نامناسب از وسايل منزل، از ما بازخواست مىكردند . اين افزايش براى چيست؟
امام، مسؤولان دفترشان را موظف كرده بودند كه كارهاى عمومى و بيتالمال را از امور شخصى زندگى جدا كنند . تمام مخارج زندگى شخصى منزل امام از غير سهم امام و بيتالمال تامين مىشد . ايشان براى امور زندگى خويش، جدولى تهيه كرده بودند كه مسؤولان دفتر، طبق آن جدول، هر روز موظف به ارائه گزارش كليه خريدها و وسايل شخصى بودند . بارها پيش مىآمد كه امام ما را مىخواستند، و به عنوان مثال مىفرمودند: «اين افزايش 10 يا 20 تومانى كه در جدول ديده مىشود براى چيست؟» يك روز مرا خواستند و فرمودند: «در منزل من روزانه سه قرص نان مصرف مىشود، اينجا در جدول و صورتحساب، يك قرص نان اضافه خريدارى شده; براى چيست؟ !» با فروشنده طى كنيد
هر موقع مىخواستيم براى حضرت امام وسيلهاى بخريم، به ما مىفرمودند: «هنگام خريد، با فروشنده جنس، طى كنيد كه ما حق پس دادن آن را داشته باشيم» ; چون بارها اتفاق مىافتاد كه ما وسيلهاى را براى امام مىخريديم و خدمتشان مىبرديم و ايشان مىفرمودند: «گران قيمت است» ، ما آن را پس مىداديم . (18) سختگيرى امام
سال 1352 بود كه به همراه حاج سيد احمد آقا و فرزندمان حاج حسن آقا - كه بيش از يكى دو سال نداشتند - به نجف رفتيم . طبيعى است كه در آن دوران غربت و تبعيد، حضور ما باعث دلگرمى امام و همسر مكرمهشان باشد . قرار بود دوماهى را در نجف باشيم، و سپس به ايران مراجعت كنيم . در آن زمانها سازمان اوقاف نظام طاغوتى، مسؤول كارهاى حجبود، و خيلىها از جمله حاج سيد احمد آقا، رفتن به سفر حج در آن شرايط از ايران را قبول نداشتند; بنابراين مناسبترين موقعيتبراى اين سفر، از عراق بود كه چند حسن داشت; از جمله، خارج از حيطه عمل سازمان اوقاف انجام مىشد، و علاوه بر آن، هزينه سفر بسيار كمتر بود، و نيز همسر حضرت امام هم كه بسيار مايل به اين سفر بود، مىتوانستبه همراهى فرزندش حاج احمد آقا به زيارت بيايد، و شايد مهمتر از همه [اين بود كه] مدت اقامت ما در نجف، حدود 7 تا 8 ماه طول مىكشيد كه اين خود براى آن دوران امام و همسرشان مىتوانستبسيار وضع مطلوبى باشد . زمانى كه صحبت از سفر به ميان آمد، تنها مشكل موجود، نبود «پول» هزينه سفر بود، كه حاج خانم پيشنهاد كردند از آقا قرض بگيريد . كارى كه نه من و نه حاج سيد احمد آقا، هيچكدام به خود اجازه اين درخواست را از آقا نمىداديم . روزى دور هم نشسته بوديم . خانم گفتند: آقا، احمد و همسرش مىخواهند به مكه بروند . آقا فرمودند: خوب بروند . خانم گفتند: آقا، مكه رفتن پول مىخواهد . آقا در جواب گفتند: هر كسى كه مكه مىخواهد برود، پول مىخواهد; اگر پول داشته باشد، مىرود و اگر نداشته باشد، نمىرود . خانم گفتند: خوب شما قرضشان بدهيد . آقا گفتند: من قرض نمىدهم! اين جمله، يكى دوبار تكرار شد . در آخر، خانم پرسيدند: چرا قرض نمىدهيد؟ آقا گفتند: پول خودم كه نيست; من به كسى قرض مىدهم كه بدانم برمىگرداند; اينها از كجا برمىگردانند؟ مجددا خانم گفتند: برمىگردانند . آقا گفتند: از كجا؟ خانم گفتند: خوب، اگر مهريه فاطمه را بدهيد، مىتوانند بروند . راستش اين گفتوگو، به ويژه اين جمله آخرى، براى من بسيار سنگين بود; خصوصا زمانى كه امام گفتند: مهريهاش را مطالبه مىكند؟ خوب اگر مطالبه باشد، بحث ديگرى است; كه من به ناچار گفتم: نه، اصلا اين بحثها نيست; صحبت اين است كه اگر رفتن به حجبراى ما واجب باشد، الان بهترين فرصت است (من به نظر خودم خواستم از زاويه وجوب حج وارد شوم) . آقا گفتند: اگر پول نداريد، مستطيع نيستيد و براىتان واجب نمىباشد . گفتم: بله، همين طور است . و قضيه تمام شد . دو - سه روز بعد، حاج احمد آقا به مادرشان گفت: خانم، ما مىخواهيم برگرديم و بايد مقدمات سفر را فراهم كنيم . خانم با ناراحتى گفتند: عيب ندارد . براى انجام مقدمات سفر و تنظيم كارهاى لازم، گذرنامهمان را به آقاى «شيخ عبدالعلى قرهى» تحويل داديم . روز بعد، سر سفره، خانم با ناراحتى گفتند: هفته آخر است كه اينها اينجا هستند; از هفته بعد، دوباره تنهايى ما شروع مىشود . امام فرمودند: چرا; هستند! خانم با ناراحتى و تعجب گفتند: شما كه حاضر نشديد به اينها قرض بدهيد و اينها گذرنامهشان راهم به «آشيخ» تحويل دادهاند كه . . . . آقا با لبخندى گفتند: به حاج شيخ گفتم، دست نگه دارد . ما متوجه شديم براى آقا انصرافى پيش آمده; حالا از كجا، نمىدانم; ولى يادم مىآيد كه حاج احمدآقا برايم نقل كردند كه آقا گفتهاند: «اگر اطمينان كنم شما قرضتان را پس مىدهيد، من حرفى ندارم به شما قرض بدهم» . خوب، حالا چگونه قرضمان را پرداخت مىكنيم؟ من گفتم: به محض برگشتن به ايران، طلاهايم را مىفروشم و پول آقا را به آقاى پسنديده تحويل مىدهم . خلاصه، پول را گرفتم و به همراهى حاج خانم، به مكه مشرف شديم . آنچه در سفر بر ما گذشت، داستان طولانى دارد; ولى به محض برگشتن به قم، طلاهايم را فروختم و قرض آقا را به آقاى پسنديده پرداخت كردم . (19) بدهيد وصله كنند
الان هم امام، جوراب وصلهدار مىپوشند . مىگويند: «اين جوراب را بدهيد وصله كنند» . (20) فقط نان و پنير و خربزه
بعد از مراجعت امام از كويتبه عراق - كه مسؤولان عراقى امام را در «صفوان» براى كسب اجازه از بغداد براى ورود مجدد ايشان نگه داشته بودند - دو نفر از همراهان امام، به بهانه گرفتن شام به بصره رفتند و به نجف تلفن زده و قضايا را به اطلاع دوستان رساندند، سپس قدرى غذا خريده و بازگشتند . شام عبارت بود از غذاى گرم رستوران و مقدارى هم پنير و خربزه . امام، شروع به خوردن نان و پنير كردند . البته ايشان بعد از صبحانه، ديگر چيزى نخورده بودند; لذا خيلى براى ما ناگوار بود كه غذاى گرم بخوريم و امام فقط به نان و پنير اكتفا كنند . احمد آقا به من گفت: «امام، نان و پنير و خربزه مىخورند .» (21) «الجحجاح المجاهد المجتهد»; او شتابنده به سوى نيكىها و بزرگوارىها، مبارز و سختكوش است» . (22) سختكوشى
سؤال: برنامه روزانه زندگى شما چيست و چگونه است؟ جواب: بيشتر از 16 ساعت كار مىكنم . در اينجا نوع كارم با نجف فرق كرده است . مصاحبات، مذاكرات و گاهى سخنرانى، خواندن گزارشاتى كه توسط عدهاى تهيه مىشود، بررسى نامهها و تلگرافاتى كه مىرسد و گاهى جواب به آنها كار روزانهام را تقريبا تشكيل مىدهد . سؤال: پيامهاى خود را چگونه به ايران مىفرستيد؟ جواب: فعلا توسط تلفن و اشخاص . سؤال: آيا به همه نامههاى خود هر روز پاسخ مىدهيد؟ جواب: اگر لازم باشد جواب مىدهم . سؤال: آيا شما تماسهايى با مردم شهر نوفللوشاتو داريد كه بدانيد در اين شهر كوچك چه مىگذرد؟ جواب: بعضى از آنان به اينجا آمدهاند . سؤال: سالهاى عمر شما كه دور از ايران بوديد، چگونه گذشت؟ جواب: مدتى در تركيه تبعيد بودم - حدود يك سال - و بعد به نجف تبعيد شدم و چهارده سال در عراق بودم و فعلا هم آمدهام اينجا . در اين مدت علاوه بر تدريس مسائل مذهبى; هر چند گاهى مردم را از جنايات شاه به وسيله پيام و يا سخنرانى آگاه مىكردم . من در اين مدت يك لحظه ساكت نبودهام . (23) «خاشع لله كخشوع النسر لجناحه; مهدى (عج) در برابر خداوند فروتن است، همچون عقاب در برابر بالش» . (24) «يكون اشد الناس تواضعا لله - عزوجل - ; مهدى (عج)، در برابر خداوند، از همه متواضعتر است» . (25) ما همه سرباز خدا هستيم
حضار: ما همه سرباز توييم خمينى، گوش به فرمان توييم خمينى . امام: ما همه سرباز خدا هستيم انشاءالله نه تو سرباز منى و نه من سرباز تو، و ما با هم قيام كرديم كه اسلام را در اينجا زنده كنيم . (26) خدمتگزار
خداوند همه ما را موفق كند كه خدمتگزار اين ملتباشيم، خدمتگزار اسلام باشيم، خدمتگزار مستضعفان جهان باشيم . (27) من طلبه هستم سؤال: ممكن است درباره زندگى خصوصى خود از سال 43 به بعد توضيحى بدهيد؟ جواب: زندگى خصوصى من مثل زندگى خصوصى همه مردم عادى است . من طلبهاى هستم مثل ساير طلبهها . (28) زير منتشماها هستم
من منت از شما مىكشم من زير منتشما ملت ايران و شما اهالى محترم قم، زير منتشماها هستم شماها بوديد كه نهضت اسلامى را به ثمر رسانديد . (29) بانوان رهبر ما هستند شما رهبر نهضت هستيد، بانوان رهبر ما هستند و ما پيرو آنهاييم . من شما را به رهبرى قبول دارم و خدمتگزار شما هستم . خداوند شما را حفظ كند . (30) روح الله كيست؟
شعار يكى از حضار: توطئه چپ و راست كوبندهاش روحالله است . امام: صبر كن، كوبندهاش شما هستيد، روحالله كى هست! (31) عكس كشاورز را به جاى عكس من چاپ كنيد يك روز به اتفاق نمايندگان امام در روزنامه كيهان و اطلاعات، شهيد شاهچراغى و آقاى دعايى خدمت امام رسيديم . آقاى خاتمى وزير وقت ارشاد هم حضور داشتند . ايشان ضمن ملاطفتى كه به ما داشتند فرمودند: «روزنامهها اينطور نباشد كه چيزهاى مربوط به مرا چاپ كنند، و مرتب عكس از من در صفحه اول بياورند، و تيترهاى بزرگى از من بزنند .» بعد فرمودند: «اگر يك كشاورز خوب كار كرد عكس او را بياوريد در صفحه اول به جاى عكس من چاپ كنيد .» (32) «شديد على العمال، رحيم بالمساكين; مهدى (عج) بر كارگزاران و مسؤولان دولتخويش، بسيار سختگير و بر بىنوايان، بسيار رؤوف و مهربان است» . (33)
بلافاصله به سوى او شليك كنند!
در سال 1359 آن روز كه بنىصدر كودتاى خزندهاى را عليه نظام جمهورى اسلامى دنبال مىكرد، يكى از عزيزترين وابستگان به امام در سفرى به مشهد در پشتيبانى از بنىصدر سخنرانى كرد و از شهيد رجايى انتقاداتى به عمل آورد . در اين مراسم شمارى از مردم حزباللهى و وفادار به اسلام و انقلاب بر سخنران شوريدند و مراسم به تشنج كشيده شد . نيروهاى امنيتى سخنران را براى دور داشتن از خطر حمله و هجوم، به كميته هدايت كردند و طى تماس تلفنى با دفتر امام اعلام كردند كه سخنران مزبور مسلح است و هماكنون دست روى سلاح كمرى خود دارد و ممكن است روى عصبانيتبه سوى تظاهركنندگان آتش كند . وقتى كه خبر به امام رسيد از مرحوم آيةالله اشراقى كه در نزدشان حضور داشت، خواستند به برادران حاضر در دفتر دستور دهد كه بىدرنگ با مشهد تماس بگيرند و پيام امام را اينگونه ابلاغ كنند: «نامبرده تحتالحفظ به تهران اعزام شود و مراقب باشند اگر بر آن بود كه به سوى كسى تيراندازى كند به او مهلت ندهند و بلافاصله به سوى او شليك كنند و او را از پاى درآورند .» آقاى اشراقى به دفتر آمدند و به حجةالاسلام و المسلمين آقاى رحمانى - رييس عقيدتى سياسى نيروى انتظامى - كه در آن ساعت، شيفت كارى ايشان در دفتر بود، بخش نخست پيام امام را رساندند اما از ابلاغ بخش دوم پيام خوددارى كردند و به حضور امام بازگشتند . امام از آقاى اشراقى پرسيدند: «پيام را رسانديد؟» آقاى اشراقى پاسخ مثبت دادند . امام سؤال كردند: «آيا گفتيد كه اگر خواستبه سوى كسى تيراندازى كند به او مهلت ندهند . . . ؟» آقاى اشراقى نتوانستند دروغ بگويند; ناگزير گفتند: نه . امام به ايشان دستور دادند كه بار ديگر به دفتر بروند و عين پيام امام را برسانند . (34) شاگردپرورى و غريبنوازى امام
امام اگر احراز مىكردند طلبهاى زحمتكش است و درس مىخواند خيلى براى او احترام قايل بودند . در ايام طلبگى در قم به بيمارى سختى دچار شدم . آن مقدار كه امام در مدت بيمارى به من مهربانى كردند و از من مراقبت فرمودند، به جد اطهرم سوگند اگر پدرم در قم بود، اين مقدار از من مراقبت نمىكرد . اين تنها به لحاظ اين بود كه من طلبهاى بودم غريب و در قم درس مىخواندم . روحيه شاگردپرورى و غريبنوازى ايشان موجب شده بود كه از من مراقبت كنند . (35) هر هفته از من عيادت مىكردند
يك وقتى در دوران طلبگىام مدت يك ماه مريض شده و در مدرسه حجتيه در حجرهام بسترى بودم . در طول اين مدت روزهاى چهارشنبه به اتفاق يكى از دوستان دانشمند ما در حجره مدرسه از من عيادت مىكرد، در صورتى كه من يك طلبه گمنامى بيش نبودم . يكى ديگر از آقايان مىگفت: از آن روزى كه من توى خانه افتادهام، همه مرا فراموش كردند، جز امام كه معمولا از من احوالپرسى مىنمودند . (36) شبانه پياده به دنبال طبيب رفتند
در آن زمان كه درس اسفار امام مىرفتم، مبتلا به حصبه شدم . از قضا فصل زمستان بود . در آن موقع حصبه، بيمارى خطرناكى به شمار مىآمد . منزل ما گذر جدا بود . از قضا منزل امام در حوالى آن گذر بود . ايشان، پس از آنكه اطلاع از بيمارى من پيدا كردند، هر صبح و شب به عيادت من مىآمدند . يادم هست ايشان، يك شب به عيادت من آمده بودند . دكترى قبل از ايشان آمده و دواى اشتباهى داده بود، حال من بسيار بد بود . امام، اين مرد ربانى و بزرگوار، در آن زمستان سرد، پياده به دنبال طبيبى كه بر طرز قديم معالجه مىكرد، رفته و او را آوردند . و پس از بهبودى نسبى حال من منزل را ترك فرمودند . آنگاه وسايل انتقال مرا به بيمارستان، فراهم ساختند . اينها فراموششدنى نيست . ديگران هم بودند كه در درسشان شركت مىكردم، اما يك مرتبه هم به عيادت من نيامدند . حتى يك نفر را نفرستادند كه چرا در درس شركت نمىكنم . (37) دهانم نرسيد به دست او
يك شب كه خدمت امام بوديم، مىفرمودند: «پيرمردى آمده بود پيش من و با كمال اعتماد مىگفت: من دو تا فرزندم را در راه اسلام دادهام، امروز هم جنازه پسر سومم را - كه آخرين پسرم هم بود، 18 ساله بود و در والفجر 8 شهيد شده بود - آوردم و دفن كردم، چون خودم عازم ميدان هستم، آمدم از شما خداحافظى كنم . امام مىفرمود: «از شهامت و شجاعت اين مرد حالى به من دست داد، من اراده كردم كه دست اين مرد را ببوسم، اما چون در كف حياط بود و من بالا بودم دهانم نرسيد به دست او . (38) » با مردم درست رفتار كنيد
امام به مردم بسيار علاقهمند بودند و هميشه مراعات حال آنها را مىكردند . روزى يكى از ملاقات كنندهها، از طرف يكى از افراد حسينيه مورد بازخواست واقع شده بود . وقتى كه ايشان ماجرا را متوجه شدند، با تندى به آن فرد فرمودند: «با مردم درست رفتار كنيد . با مردم خوش رفتار باشيد .» (39) اهل كجايى؟ شغلت چيست؟
پس از بازگشت امام به قم در سال 43، سيل ارادتمندان و مشتاقان از سراسر كشور به سوى قم و منزل امام سرازير شد . يك روز حضور امام بوديم . يك روستايى از يكى از شهرهاى خراسان آمده بود كه با امام ملاقات كند . خيلى مشتاق امام بود و اشك شوق مىريخت . امام متوجه حال او كه شد، با عنايتخاصى وى را كنار خود نشانيد و به او اظهار محبت كرد . بعد دستور دادند كه برايش چاى بياورند و مثل يك برادر كه با برادر ديگر گرم مىگيرد، با او احوالپرسى كردند كه اهل كجايى؟ شغلت چيست؟ تا حال او را عادى كند . ما كه آنجا بوديم بسيار تحت تاثير واقع شديم . (40) لباسها را شستند
مرحوم آقاى اسلامى تربتى كه همسايه امام در قم بود، نقل مىكرد: روزى با امام در حال رفتن به درس مرحوم آقاى شاهآبادى بوديم . فصل زمستان بسيار سردى بود، از كنار مدرسه حجتيه عبور مىكرديم، ديديم خانمى كنار رودخانه نشسته و دارد پارچهها و كهنههايى را مىشويد . نمىدانم مال خودش بود يا كلفتبود . مىديديم كه يخهاى رودخانه را مىشكست و كهنه مىشست، بعد دستش را از آب بيرون مىآورد و مقدارى با دماى بدنش گرم مىكرد و دوباره لباس مىشست . امام قدرى به او نگاه كرد . بعد به من فرمود: شما برويد . بعد من مىآيم . عرض كردم چه كارى داريد؟ اگر امرى هستبفرماييد، گفتند نه، شما برويد . و خودشان ايستادند و به كمك آن خانم لباسها را شستند و كنار گذاشتند و چيزى هم يادداشت كردند كه بعد معلوم شد، آدرس آن خانم مستمند را از او گرفته بودند . هر چه از ايشان پرسيدم: قضيه چه بود؟ فرمودند: «چيزى نبود .» بعد معلوم شد به آن خانم گفتهاند: «شما بياييد منزل، من دستور مىدهم آب گرم كنند و ديگر شما اينجا نياييد، با آب گرم لباس بشوييد و خود من هم كمكتان مىكنم .» (41) توجه به طلاب مستمند
امام در نجف قبل از اينكه جلسه درس شروع شود و ايشان وارد اتاق گردند، با درنگى كوتاه، نگاهى به اطراف محل درس مىانداختند . يك روز در ميان كفشها متوجه كفشى شدند كه نيمه سالم بود و به هيچ وجه قابل استفاده نبود . امام از اين موضوع ناراحتشده، بعد از درس به يكى از آقايان فرمودند: «فردا صبح مىروى در ميان كفشها، آن كفش را پيدا مىكنى و بعد آن جا مىايستى تا صاحبش را ببينى . آن وقت منزل او را پيدا كن و به من بگو .» آن شخص مىگفت: فرداى آن روز من به فرمايش آقا عمل كردم و منزل آن شخص را كه يك طلبه يزدى بود پيدا كردم . موضوع را به عرض آقا رساندم . ايشان ترتيبى دادند كه او صاحب يك دست لباس كامل و كفش شد . (42) تا اين مادر شهيد را نياوريد ...
مادر شهيدى از اهواز براى ملاقات آمده بود، نامهاى نيز نوشته، ولى موفق به ديدار امام نشده بود . دو سه روزى در همان حوالى مانده و سپس به اهواز برگشته و نامهاى نوشته بود كه اى امام! من به تهران آمدم، ولى موفق به ديدار و ملاقات شما نشدم . امام با دستخط خود روى اين نامه نوشته بودند: «تا اين مادر شهيد را به ملاقات من نياوريد، من به ملاقات كسى نمىآيم .» (43) «عليه كمال موسى و بهاء عيسى و صبر ايوب; او داراى كمال موسى، شكوه عيسى و شكيبايى ايوب است» . (44) «تعرفون المهدى بالسكينة و الوقار; مهدى (عج) را با سكينه و وقار، خواهيد شناخت» . (45) ابهت امام
ابهتى عجيب در مجلس ايشان حكمفرما است . در اتاق كوچكى كه مىنشينند تخت كوتاهى وجود دارد و من تا به حال نديدهام كه غير از آقاى پسنديده كه برادر بزرگ ايشان است و آقاى لواسانى، كس ديگرى جرات كند، بر روى آن ختبنشيند; يعنى ابهت امام اجازه نمىدهد، و الا اگر كسى بنشيند فكر نمىكنم كه امام به او چيزى بفرمايند . در حالى كه وقتى بزرگانى مانند شهداى محراب، به محضر ايشان مىرسيدند، روى زمين مىنشستند و به خودشان اجازه نمىدادند كه روى تختبنشينند . حتى يك بار مشاهده كردم، شهيد محراب آقاى اشرفى اصفهانى، رو به روى امام و روى زمين نشستهاند . (46) ابهت من شاه را گرفته بود!
امام قبلا به دستور آيةالله بروجردى دو مرتبه با شاه ملاقات كردند، يك بار كه از ملاقات برگشتند، فرمودند: «نمىخواهم از خودم تعريف كنم، ولى ابهت من شاه را گرفته بود و شاه مسلط بر زبان و گفتارش نبود . !» (47) از ايشان حساب مىبرديم
حضرت امام آنچنان جذبهاى داشتند كه ما خود به خود، از ايشان حساب مىبرديم و مواظب رفتارمان بوديم; در صورتى كه ايشان تغير نداشتند و كتكى نمىزدند . گاهى اوقات يك تشر مىزدند، يا تندى مىكردند و همان براى چندين روز كافى بود . (48) جوانمردى در نوجوانى
يكى از همبازىهاى نوجوانىهاى امام مىگفت: در محله سبزىكاران خمين، بچههاى محل جرات اينكه حرف بزنند و فحش بدهند و لاتگرى انجام بدهند (از ترس امام كه گاهى از آن محل رد مىشدند) را نداشتند . (49) امانتى بود از جانب خدا كه خودش پس گرفت
از يكى از دوستان خانوادگى (امام) خمينى، صفت مشخصه او را پرسيدم; صحنهاى را برايم تعريف كرد كه سى و پنجسال قبل اتفاق افتاده بود . كوچكترين فرزند خانواده در حوض غرق شده بود، مادر مويهكنان گريه مىكرد، مجتهدى مشغول نماز خواندن بر جنازه بود كه (امام) خمينى وارد شد . با تمام عشق و علاقهاى كه به اين دخترش داشت، در قيافه او اثرى از تغيير مشاهده نشد . چند لحظه مكث كرد و گفت:«امانتى بود از جانب خدا كه خودش پس گرفت .» و سپس شروع به نماز كرد .(امام) خمينى عقيده دارد كه خدا هميشه در كنار او است . (50)
راديو را بگذاريد سر جاى خود
شبى كه خبر شهادت دكتر بهشتى و يارانش به دفتر امام رسيد، نمىدانستيم اين خبر را چگونه به گوش امام برسانيم، چون امام، شهيد بهشتى را از جان و دل دوست داشتند . به راديو و تلويزيون اطلاع داده شد كه خبر را شب پخش نكنند، چون امام آخر شب اخبار را گوش مىكنند . قرار شد فرداى آن روز حاج احمد آقا و آقاى هاشمى بيايند، به نحوى خبر را به امام اطلاع دهند كه براى امام سكتهاى پيش نيايد . در خانه هم سفارش شد كه راديو را از بالاى سر امام بردارند; چون ممكن بود خبر ساعت هفتيا هشت صبح پخش شود . جالب اينجا است كه وقتى خانمها قبل از ساعت هفت مىرفتند كه راديو را بردارند، امام به آنها مىفرمايند: «راديو را بگذاريد سر جاى خود، من جريان را از راديوهاى خارجى شنيدم.» و جالبتر اين كه وقتى حاج احمد آقا و آقاى هاشمى خدمت ايشان رفتند، امام به آنها دلدارى دادند و فورا دستور تشكيل جلسه و ترميم كابينه و انتخاب رييس ديوان عالى را صادر فرمودند . (51) «لا يضع حجرا على حجر; [مهدى (عج]) سنگى روى سنگ نگذارد [از متاع دنيا چيزى برنگيرد]» . بزرگترين انسان در كوچكترين خانه!
حضرت امام در طول مدتى كه در نجف اشرف اقامت داشتند، در خانهاى محقر و فرسوده در يكى از كوچههاى «شارع الرسول» همچون صدها طلبه معمولى، اجارهنشين بودند . در بعد از پيروزى انقلاب نيز چه در ايامى كه در قم بودند و چه در مدت نزديك به ده سالى كه در جماران اقامت داشتند، همچون بسيارى از مستضعفان، به صورت مستاجر زندگى مىكردند و در منزل بسيار قديمى آقاى جمارانى اقامت داشتند . اين خانه بعد از فوت مرحوم پدر آقاى جمارانى به چند قطعه كوچك تقسيم شده بود و ساختمان قديمى آن در اختيار خانواده آقاى امام جمارانى قرار داشت . بخش ديگرى از آن كه منزل كوچكى بود، با مساحتحدود 120 متر مربع و 70 متر زير بنا، متعلق به آقاى سيد حسن حسينى، داماد آقاى جمارانى بود و در اجاره حضرت امام قرار گرفت . اين منزل كوچك و ساده كه همه از نزديك يا از تلويزيون آن را ديدهاند، طى يك دهه، جايگاه انسانى بود كه بر اريكه دلهاى مشتاق صدها ميليون مسلمان و مستضعف جهان، حكومت مىراند . انسانى كه با تكيه بر قدرت ايمان و نفوذ الهىاش، تمام كاخهاى ابرقدرتهاى شيطانى را به لرزه درآورد . (52) قناعت و زهد در عين مكنت
به هر حال، حضرت امام در طول زمان مرجعيت و زعامتخويش، به صدها ميليارد ريال پول از بابت وجوه شرعيه دستيافت . علاوه بر آن، در مقام ولايت امر و رهبرى امت اسلامى، تمام مخازن و منابع ثروت و ميلياردها ميليارد از دارايىهاى گوناگون در حيطه تصرف و ولايتشان قرار گرفت . با اين همه، اين انسان متكامل و سالك وارسته و به خدا پيوسته، نه تنها به موازات برخوردارى از اختيارات الهى و قدرت فعلى در دخل و تصرف در امور، كمترين بهرهگيرى شخصى از همه آنچه در اختيار داشت، نكرد; بلكه همواره و تا آخر عمر، در كمال سادگى و صرفهجويى و قناعت، زندگى پاك و پاكيزه و الهى خويش را سر كرد . (53) از همان آجرها استفاده كنند
وقتى آجرهاى حياط امام ساييده شده بود . بنا گفته بود تعدادى آجر تهيه شود تا آن آجرهاى ساييده شده را عوض كند . حضرت امام فرمودند: «همان آجرهاى ساييده شده را پشت و رو كنيد و كار بگذاريد .» (54) «يحذو فيها على مثال الصالحين; او بر روش نيكان، رفتار مىكند» . (55) تلويزيون را خاموش كردند
من شاهد بودهام كه رفتار امام در مواقعى كه تلويزيون از ايشان تعريف مىكرده و ايشان مىشنيده استبه اين صورت بود كه صداى تلويزيون را خاموش مىكردند تا اين كه صحبت طرف تمام مىشد . امام اصولا از تعريف كردن دلخور مىشدند . (56) بايد اين القاب برداشته شود
وقتى كتاب «تحريرالوسيله» در نجف اشرف چاپ شد، مطابق رسوم نجف پشت جلد آن القابى از قبيل «آيةالله العظمى» و «زعيم الحوزات العلمية» ، و از اين قبيل عبارات نوشته شد . اين چيز تازهاى نبود و كسى هم تقصيرى نداشت و همانطور كه براى ساير مراجع عمل مىشد، چاپخانه و متصديان چاپ عمل كرده بودند . وقتى امام متوجه مطلب شدند، با كمال قاطعيت از توزيع آن منع كردند و فرمودند: «بايد اين القاب برداشته شود .» تا بالاخره دستاندركاران مجبور شدند كه چيزى روى اين القاب بزنند كه هيچ خوانده نشود . (57) كتابها را به خانه من نياوريد
كتاب «طهارت» امام چهار جلد بود; يكى از آنها «دماء ثلاثه» نام داشت . به ايشان عرض كردم: آقا شما اجازه مىدهيد كه اين دماء ثلاثه را چاپ كنيم؟ امام فرمودند: «به من ربطى ندارد . مىخواهيد چاپ كنيد، مىخواهيد چاپ نكنيد . در هر صورت به من مربوط نيست .» عرض كردم: آقا! شما لطفا پولى به من قرض بدهيد . در آن موقع اوضاع مالى طلبهها خيلى بد بود . فرمودند: «من پول اين چنينى ندارم .» خلاصه هر چه اصرار كردم كه لطفا شما پولى براى اين كار بدهيد، فرمودند: «خير .» بالاخره رفتم و از اخوى ايشان، آيةالله پسنديده، پنجهزار تومان قرض كردم و كتاب دماء ثلاثه را به شكل خيلى جالب چاپ كردم . پس از چاپ كتاب، به امام گفتم: من پنجهزار تومان از اخوى شما قرض كردهام . لطف كنيد و شما قرض مرا ادا كنيد . فرمودند: «نخير! من پول اينچنينى ندارم» . بالاخره با فروختن يك قالى و برخى چيزهاى ديگر، كمكم قرض را به آيةالله پسنديده پس دادم . پس از چاپ، كتاب را به خدمت ايشان آوردم و گفتم: آقا! حالا كه من چاپ كردم و پولش را هم دادم، اجازه مىدهيد در خانه شما به آقايان بدهم؟ فرمودند: «نخير! به خانه من نياوريد . نبايد به خانه من بيايد .» (58) «يعتاده مع سمرته صفرة من سهر الليل، بابى من ليله يرعى النجوم ساجدا و راكعا بابى من لاياخذه لومة لائم، مصباح الدجى بابى القائم با
مرالله; (59) مهدى (عج)، بر اثر تهجد و شب زنده دارى، رنگش به زردى متمايل است . پدرم فداى كسى باد كه شبها در حال سجده در ركوع، طلوع و غروب ستارگان را نظاره مىكند! پدرم فداى كسى كه در راه خدا، ملامت ملامت گران در او تاثير نمىگذارد! او چراغ هدايت در تاريكىها است . پدرم فداى كسى كه به امر خدا قيام مىكند» !
رعايتحال ديگران
در دل شب، هنگامى كه امام براى نماز شب بر مىخاستند، لامپ را روشن نمىكردند; بلكه از يك چراغ قوه بسيار كوچك استفاده مىكردند كه تنها جلوى پاى ايشان را روشن مىنمود . ايشان به آرامى راه مىرفتند تا ديگران بيدار نشوند . (60) تا آخرين لحظه ذكر مىگفتند
امام تا آخرين لحظات هم، ذكر و نماز و دعا را از دست ندادند، همان ساعتى كه ما آنجا ساعتسخت و و غيرقابل تصور را مىگذرانديم، از ساعتسه و چهار بعدازظهر تا ساعت ده و بيست دقيقه شب در همين ساعات آقاى حاج احمد آقا، فرزند عزيز حضرت امام گفتند: پيش از ظهرى كه امام روى تختشروع كردند به نماز خواندن و مرتب نماز مىخواندند، بعد پرسيدند: «ظهر شده؟» گفتيم: بله، آن وقتشروع كردند به خواندن نماز با نوافلش، نماز ظهر و عصرشان تمام شد . بعد شروع كردند به ذكر گفتن و ايشان گفتند: تا آن لحظهاى كه اين عارضه در ايشان پيدا شد و در حالت كما رفتند مرتب پشتسر هم «سبحان الله و الحمدلله و لاالهالاالله و اللهاكبر» مىگفتند و تا آخرين لحظه ايشان ذكر خدا را مىگفت، بنابراين ما كه رهبرمان را دوست داريم، كارهاى او بايد برايمان درس باشد و اين كارها و روحيات او را بايد ادامه بدهيم . (61) انيس قرآن
حضرت امام عنايتخاصى به قرائت قرآن داشتند، به طورى كه در هر ماه سه بار قرآن را ختم مىكردند و البته اين قرائت در ماه مبارك رمضان بيشتر مىشد . در طول سالهايى كه من در خدمت امام بودم همواره مىديدم كه امام عنايتخاصى به قرآن داشتند . يك بخش از عنايت ايشان مربوط به قرائت قرآن بود . ايشان يكى از وظايف خودش را مانند نمازهاى واجب قرائت قرآن قرار داده بودند و بر آن مراقبت داشتند كه گاه به پنج نوبت مىرسيد و اين اهتمام ايشان باعثشده بود كه در هر ماه سه بار قرآن را ختم كنند كه البته اين قرائت در ماه مبارك رمضان بيشتر مىشد . در سالى كه ايشان در ماه مبارك رمضان به محلات تشريف آورده بودند، هر وقتخدمت ايشان مىرسيدم، مىديدم كه اشتغال به قرائت قرآن دارند و ماه مبارك رمضان كه درسهاى حوزه تعطيل مىشد و طلاب از امام مىخواستند در اين ماه درس را شروع كنند، امام مىگفتند ماه رمضان خود يك كار است; و منظورشان خواندن قرآن و ادعيه و عبادت بود . در خانه هم مرتب به اهل منزل سفارش مىكردند كه قرآن را فراموش نكنند و استمرار بر قرائت داشته باشند . از سوى ديگر قرائت امام همراه با تدبر در آن بود . گاهى وارد اتاق مىشدم، مىديدم ايشان هنگام قرائت توقف مىكردند و به فكر فرو مىرفتند و به افرادى كه خدمت ايشان بودند نكات لطيفى را از قرآن با زبانى ساده بيان مىكردند . خيلى از اوقات آنقدر جالب و جذاب بود كه ما را از اين عالم به عالم ديگرى مىبرد . امام قرآن را كتاب هدايت در همه زمينهها مىدانستند و تاسف مىخوردند كه قرآن در بين مسلمانان محجور شده است . لذا به مناسبتهاى مختلف از قرآن سخن مىگفتند كه هم اكنون چهارصد مورد آن توسط مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام جمع آورى شده است . نكته آخر اينكه من، هم در سفارشهاى امام به حاج احمد آقا و هم در بيانات ايشان ديدم كه مىفرمودند: استادم مرحوم شاهآبادى به من سفارش مىكرد كه سوره حشر را زياد بخوان; مخصوصا آيات آخر سوره حشر: «يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله و التنظر نفس ما قدمت لغد و اتقوا الله ان الله خبير بما تعملون» ; «اى كسانى كه ايمان آوردهايد! از خدا پروا كنيد، و هركس بايد بنگرد كه براى فردا (روز رستاخيز) چه پيش فرستاده است . و از خدا پروا داشته باشيد، كه خدا به آنچه مىكنيد آگاه است» . (62) «فيستشير المهدى اصحابه; مهدى (عج) با ياران خود، مشورت مىكند» . (63) اگر من بودم ناو آمريكايى را هدف قرار مىدادم
يك روز حاج احمد آقا نقل مىكرد، امام فرمودهاند: «اگر من بودم، با ورود اولين ناو آمريكايى به خليجفارس، آن را هدف قرار مىدادم .» با اين نظر قاطع ايشان، مسؤوليتسران كشور بسيار سنگين شده بود و در عين حال كه عنوان مىداشتند نظر امام بايد تامين شود و به اين موضوع همه اعتقاد داشتند، ولى به منظور صحبتبيشتر در مورد تبعات اين برخورد، نزد امام رفتند . امام فرمودند: «اگر چه من گفتم كه اگر من بودم اولين ناو آمريكايى را هدف قرار مىدادم، ليكن شما سران كشور بحثبيشترى كنيد و پس از مشورت با كارشناسان نظامى، تصميم آخرى را كه مصلحت نظام و مسلمانان در آن باشد، اتخاذ كنيد .» (64) «و يشترط على نفسه لهم، ان يمشى حيثيمشون و يلبس كما يلبسون و يركب كما يركبون و يكون من حيثيريدون و يرضى بالقليل; مهدى (عج) در حق خود تعهد مىكند كه از راه آنها برود، جامهاى مثل جامه آنها بپوشد، مركبى همانند مركب آنها سوار شود، آنگونه باشد كه مردم مىخواهند و به كم راضى و قانع باشد» . به راستى كه امام راحل (ره)، همينگونه بود و به عهدى كه با مردم بسته بود عمل كرد . تمامى زندگى او عشق به مهدى (عج) بود و زيستنش مهدى گونه . روحش شاد و راهش پر رهرو باد .
سردبير
1) صحيفه نور، ج 21، ص 107 . 2) همان، ج 12، ص 170 . 3) همان، ، ج 12، ص 171 . 4) همان، ج 2، ص 249 . 5) همان، ج 17، ص 199 . 6) همان، ج8، ص 149 . 7) آداب الصلوة، ص 230 . 8) صحيفه نور، ج 21، ص 107 . 9) همان، ج 21، ص 108 . 10) همان، ج 14، ص 195 . 11) همان، ج 16، ص 93 . 12) همان، ج 12، ص 208 . 13) همان، ج 20، ص 199 . 14) همان، ج 14، ص 94 . 15) همان، ج 8، ص 61 . 16) همان، ج 18، ص 17 . 17) همان، ج 7، ص 252 . 18) محمد على انصارى، به نقل از: ضميمه روزنامه اطلاعات، چهارشنبه 11 خرداد 79 . 19) فاطمه طباطبايى، پيشين . 20) زهرا مصطفوى، به نقل از: روزنامه ايران، پنجشنبه 12 خرداد 1379 . 21) حجةالاسلام و المسلمين سيد محمد سجادى اصفهانى، به نقل از: پيشين . 22) امام رضا عليه السلام: جمال الاسبوع، ص 310 . 23) مصاحبه روزنامه «جمعه، شنبه، يكشنبه» ، 7/10/57، صحيفه نور، ج 4; به نقل از: رهبرى انقلاب اسلامى، صص 39- 38 . 24) امام رضا عليه السلام: عقد الدرر، ص 158 . 25) امام رضا عليه السلام: الزام الناصب، ص 10 . 26) سخنرانى در جمع وعاظ، 15/8/59، رهبرى انقلاب اسلامى، ص 62 . 27) سخنرانى در جمع گروهى از دانشجويان و مسؤولين دانشكده افسرى 12/7/61، رهبرى انقلاب اسلامى، ص 66 . 28) مصاحبه روزنامه «جمعه، شنبه، يكشنبه» ، 7/10/57، صحيفه نور، ج 4 . همان . 29) سخنرانى در قم، 18/12/57، همان، ص 83 . 30) سخنرانى در جمع زنان محله چهارمردان قم، روزنامه كيهان، 8/2/58; به نقل از: همان، ص 84 . 31) سخنرانى در جمع روحانيون تهران و شهرستانها، 20/4/59، همان، ص 92 . 32) حجةالاسلاموالمسلمين مسيح مهاجرى، برداشتهايى از سيره امام خمينى، ج 1، ص 119; به نقل از قهرومهر، ص112 . 33) امام صادق عليه السلام، الملاحم و الفتن، ص 137 . 34) حجةالاسلام و المسلمين سيد حميد روحانى، روزنامه جمهورى اسلامى، 10/6/78 ص 13; به نقل از مهر و قهر، صص 363- 362 . 35) آيةالله سيد عزالدين زنجانى، برداشتهايى از سيره امام خمينى، ج1، ص 248; به نقل از مهر و قهر، ص 74 36) آيةالله ابراهيم امينى، همان، ج 1، ص 249; به نقل از مهر و قهر، ص 74 . 37) آيةالله سيدعزالدين زنجانى، همان، ج 1، ص 251; به نقل از مهر و قهر، ص 75 . 38) آيةالله موسوى اردبيلى، همان، ج 1، ص 135; به نقل از مهر و قهر، ص 111 . 39) حجةالاسلام و المسلمين توسلى، پابهپاى آفتاب، ج 2، ص 180; به نقل از مهر و قهر، ص 123 . 40) حجةالاسلام و المسلمين كروبى، برداشتهايى از سيره امام خمينى، ج 1، ص 151; به نقل از مهر و قهر، ص 123 . 41) حجةالاسلام و المسلمين برهانى، برداشتهايى از سيره امام خمينى، ج 1، ص 215; به نقل از: مهر و قهر، ص 132 . 42) يكى از خدمتگزاران بيت امام، همان، ج 1، ص 216; به نقل از: مهر و قهر، ص 133 . 43) حجةالاسلام و المسلمين كروبى، همان، ج 1، ص 193; به نقل از: مهر و قهر، ص 144 . براى آگاهى از ديگر موارد ر . ك: همان، ص 125، 126، 133، 134، 135، 312، 327، 328، 330 . 44) عيون اخبار الرضا عليه السلام، ج 1، ص 36 . 45) امام حسين عليه السلام، الغيبة، نعمانى، ص 127 . 46) حجةالاسلام و المسلمين ثقفى، برداشتهايى از سيره امام خمينى، ج 1، ص 65; به نقل از مهر و قهر، ص 355 . 47) صادق خلخالى، همان، ج 2، ص 316; به نقل از مهر و قهر، ص 355 . 48) خانم فريده مصطفوى، پابهپاى آفتاب، ج 1، ص 99; به نقل از مهر و قهر، ص 357 . 49) مرحوم آيةالله پسنديده، برداشتهايى از سيره امام خمينى، ج 2، ص 316; به نقل از مهر و قهر، ص 361 . 50) روزنامه كيهان، به نقل از مجله تايم آمريكا - 4/5/1358، برداشتهايى از سيره امام خمينى، ج 2، ص 288; به نقل از مهر و قهر، ص 354 . 51) حجةالاسلام و المسلمين انصارى كرمانى، همان، ج 2، ص 272; به نقل از مهر و قهر، ص 353- 352 . 52) در سايه آفتاب، ص 82 . 53) در سايه آفتاب، صص 85- 84 . 54) آيت الله بنى فضل، روزنامه كيهان، دوشنبه 24، مرداد 79 . 55) نهجالبلاغه، ص 150 . 56) خانم زهرا مصطفوى، برداشتهايى از سيره امام خمينى، ج 2، ص 234; به نقل از مهر و قهر، ص 359 . 57) آيةالله قديرى، همان، ج 3، ص 237; به نقل از مهر و قهر، ص 359 . 58) حجةالاسلام و المسلمين مسعودى، همان، ج 3، ص 235; به نقل از مهر و قهر، صص 360- 359 . 59) امام كاظم عليه السلام، بحارالانوار، ج 86، ص 81 . 60) دكتر محمود بروجردى، سرگذشتهاى ويژه از زندگى امام خمينى، ج 3; به نقل از: روزنامه ايران، 12 خرداد 1379 . 61) مقام معظم رهبرى، روزنامه كيهان، يكشنبه 9 مرداد 1379 . 62) آيتالله توسلى، روزنامه اطلاعات، پنجشنبه 21 خرداد 1377 . 63) امام صادق عليه السلام، الزام الناصب، ص 201 . 64) حجةالاسلام و المسلمين آشتيانى، برداشتهايى از سيره امام خمينى، ج 2، ص 306; به نقل از: مهر و قهر، صص 257- 256 .