روح الله، مهدی باور، مهدی یاور، مهدی زیست نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

روح الله، مهدی باور، مهدی یاور، مهدی زیست - نسخه متنی

مسعود پور سید آقایی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

روح الله؛ مهدى باوري، مهدى ياوري، مهدى‏زيستي




قافله سالار كاروان انقلاب، دلداده و شيداى امامش مهدى (عج) بود . اين دلدادگى برخاسته از باورى عميق بود كه در تمام وجود او موج مى‏زد; تا آن جا كه خود و زندگى‏اش را وقف مهدى (عج) و آرمان‏هاى بلند او كرد و از ميان همه شكل‏هاى زندگى، مهدى‏زيستى را برگزيد .

«روح الله‏» ، الگوى مهدى‏زيستان و معيار مهدى‏ياوران است . او به حق، نايب امام است . در اين بهار كه هنوز با رفتن او براى عاشقانش رنگ خزان دارد و تداعى‏گر خزان در بهار است، با جلوه هايى از «مهدى باورى‏» ، «مهدى‏ياورى‏» و «مهدى‏زيستى‏» او، خود و امام‏مان مهدى (عج) را تسليت مى‏دهيم .

يكم . مهدى باورى

مهدى باورى، برخاسته از بنيان‏هاى فكرى و مبانى عقيدتى عميقى است كه بدون آنان، نمى‏توان به يك باور ژرف دست‏يافت . اين مبانى، ريشه در درك اندازه‏هاى وجودى انسان و عجز و نارسايى حس، عقل و تجربه او در فهم بايدها و نبايدهاى راه بلند او تا قرب خدا دارد . اندازه‏هاى وجودى انسان و استمرار و ارتباط او با همه عوالم از يك طرف، و نارسايى علم‏گرايى و عقل‏گرايى از طرف ديگر، آدمى را به اضطرار به وحى و اضطرار به حجت و انسان كامل مى‏رساند .

«مى‏گويند: «والعصر ان الانسان لفى خسر» عصر، انسان كامل است; امام زمان (عج) است; يعنى عصاره همه موجودات . قسم به عصاره همه موجودات; يعنى قسم به انسان كامل .» (1)

«قسم به عصاره موجودات عصر، فشرده موجودات، آن كه فشرده همه عوالم است; يك نسخه است; نسخه تمام عالم . همه عالم در اين موجود، در اين انسان كامل، عصاره شده است و خدا به اين عصاره قسم مى‏خورد .» (2)

«اگر بعثت هيچ ثمره‏اى نداشت، الا وجود على‏بن‏ابى‏طالب عليه السلام و وجود امام زمان (عج)، اين هم توفيق بسيار بزرگى بود . اگر خداى تبارك و تعالى، پيغمبر را مبعوث مى‏كرد براى ساختن يك چنين انسان‏هاى كامل، سزاوار بود» . (3)

«همان طورى كه رسول اكرم (ص) به حسب واقع، حاكم بر جميع موجودات است، حضرت مهدى (عج) نيز، همان طور حاكم بر جميع موجودات است . آن، خاتم رسل است و اين، خاتم ولايت . آن، خاتم ولايت كلى بالاصالة است و اين، خاتم ولايت كلى به تبعيت است‏» . (4)

«مقام مقدس ولى الله اعظم و بقية الله فى ارضه - اروحنا لمقدمه الفداء - كه واسطه فيض و عنايات حق تعالى است‏» . (5)

«من خيلى ناراحت مى‏شوم از اين كه مثلا امام عصر (عج) را مى‏گويند: سلطان السلاطين; [او] خليفة الله است‏» . (6)

«ذوات مطهره معصومين از رسول خدا (ص) تا حجت عصر (عج)، مفاتيح وجود و مخازن كبريا و معادن حكمت و وحى و اصول معارف و عوارف و صاحبان مقام جمع و تفصيل‏اند» . (7)

«با سلام و درود به پيشگاه مقدس مولود نيمه شعبان و آخرين ذخيره امامت، حضرت بقية الله - ارواحنا فداه - و يگانه دادگستر ابدى و بزرگ پرچم‏دار رهايى انسان از قيود ظلم و ستم استكبار . سلام بر او و سلام بر منتظران واقعى او . سلام بر غيبت و ظهور او و سلام بر آنان كه ظهورش را با حقيقت درك مى‏كنند و از جام هدايت و معرفت او لبريز مى‏شوند» . (8)

دوم . مهدى ياورى

تجلى باور مهدى در يارى او است . يارى مهدى، زمينه‏هاى قيام او را فراهم كردن و خود را مهياى پذيرش او كردن است: «اعينونى بورع و اجتهاد و عفة و سداد» ; «من سره ان يكون من اصحاب القائم، فليعمل بالورع و محاسن الاخلاق و هو منتظر» .

حقيقت انتظار نيز هم همين است: «افضل الاعمال انتظار الفرج‏» . انتظار، عمل است و آن هم بهترين عمل .

امام راحل (ره) به اعتراف همه، در خودسازى و مبارزه با نفس سرآمد همگان بود و در فراهم ساختن زمينه‏هاى ظهور حضرت تا آن‏جا پيش رفت كه قافله سالار «ظهور صغرا» شد و توانست‏با دستان پرتوان و مباركش، نهال انقلاب را به عنوان پيش‏درآمدى بر «ظهور كبراى‏» حضرت مهدى (عج) غرس كند .

«انقلاب مردم ايران، نقطه شروع انقلاب بزرگ جهان اسلام به پرچم‏دارى حضرت حجت - ارواحنا فداه - است كه خداوند بر همه مسلمانان و جهانيان منت نهد و ظهور و فرجش را در عصر حاضر قرار دهد» . (9)

«اين كشورى كه كشور ائمه هدى و كشور صاحب الزمان عليه السلام است، بايد كشورى باشد كه تا ظهور موعود ايشان، به استقلال خودش ادامه دهد; قدرت خودش را در خدمت آن بزرگوار قرار بدهد كه عالم را - ان شاء الله - به عدل و داد بكشد و از اين جورهايى كه بر مستضعفان مى‏گذرد، جلوگيرى كند» . (10)

«اگر اين جمهورى اسلامى از بين برود، اسلام آن‏چنان منزوى خواهد شد كه تا آخر ابد - مگر در زمان حضور حضرت - نتواند سرش را بلند كند» . (11)

«ما بايد در اين طور روزها و در اين طور ايام الله، توجه كنيم كه خودمان را مهيا كنيم از براى آمدن آن حضرت . . . ; ما بايد خودمان را مهيا كنيم از براى اين كه اگر چنان چه موفق شديم - ان شاء الله - به زيارت ايشان، طورى باشد كه روسفيد باشيم پيش ايشان . . . . بايد توجه به اين معنا داشته باشند كه خودشان را مهيا كنند براى ملاقات حضرت مهدى عليه السلام‏» . (12)

«فراهم كردن اسباب، اين است كه كار را نزديك بكنيم; كار را هم‏چو بكنيم كه مهيا بشود عالم براى آمدن حضرت (عج)» . (13)

«رهبر همه شما و همه ما، وجود مبارك بقية‏الله (عج) است و بايد ماها و شماها طورى رفتار كنيم كه رضايت آن بزرگوار را - كه رضايت‏خدا است - به دست‏بياوريم‏» . (14)

«ما در يك مملكتى هستيم كه مملكت ولى عصر (عج) است، و وظيفه آن‏هايى كه در مملكت ولى عصر (عج) زندگى مى‏كنند، يك وظيفه سنگين است . نمى‏توانيم ما لفظا بگوييم: ما زير پرچم ولى عصر (عج) هستيم، و عملا توى آن مسير نباشيم . چنان‏كه نمى‏توانيم بگوييم كه، ما جمهورى اسلامى داريم، و عملا آن طور نباشيم; اسلامى نباشيم‏» . (15)

«نامه اعمال ما - به حسب روايات - ، به امام وقت عرضه مى‏شود . امام زمان (عج) مراقب ما هستند» . (16)

«اگر يك وقت نامه عمل يك روحانى را بردند و به امام زمان (عج) دادند و آن ملائكة اللهى كه بردند و نامه را دادند، بگويند: اين هم روحانى شما، اين‏ها پاسداران اسلام شما هستند؟ ! و امام زمان (عج) خجالت‏بكشد، نعوذ بالله . او علاقه دارد به شما . شما ببينيد، اگر اين آقا كه خودشان خيلى منزه است، از پسرشان يك چيزى صادر بشود، خودشان سرافكنده مى‏شوند; اگر از خادم‏شان يك چيزى صادر بشود، خودشان سرافكنده مى‏شوند . ما همه خادم هستيم . از ما توقع هست; از شما توقع هست‏» . (17)

سوم . مهدى زيستى

مهم‏ترين ويژگى امام راحل (ره)، «مهدى زيستى‏» او بود، و اين همان چيزى است كه امروز جامعه ما به شدت محتاج به آن است . شايد بتوان گفت مهدى زيستى، خود از بهترين راه‏هاى مهدى ياورى و حقيقت آن است . به فرازهايى از سيره اين مريد و مراد، نايب و امام، ولى فقيه و ولى‏الله مرور مى‏كنيم .

«فوالله ما لباسه الا الغليظ ولا طعامه الا الجشب;

به خدا سوگند كه لباس مهدى (عج) جز پوشاكى درشت، و خوراك او جز غذايى سخت و بى‏خورش نيست‏» .

ساده‏زيستى امام

سطح زندگى امام از نظر تغذيه، اسكان، استفاده از وسايل شخصى و ديگر امور زندگى، از افراد طبقه سه جامعه هم پايين‏تر بود . با اين كه ايشان رهبر يك حكومت‏بودند و يك شخصيت‏سياسى و جهانى داشتند، اما حاضر نبودند حتى كوچك‏ترين قدمى در جهت‏بسط زندگى شخصى‏شان بردارند . ما همواره در تامين نيازهاى زندگى امام اين ترس را داشتيم كه مبادا كالايى تهيه كنيم كه از نظر قيمت‏بالاى آن بر ما اشكال گرفته و مورد عتاب ايشان واقع شويم . بارها اتفاق مى‏افتاد كه امام به جهت‏برخى از امور، از جمله رنگ‏آميزى منزلشان، زيادى مصرف آب و برق و استفاده نامناسب از وسايل منزل، از ما بازخواست مى‏كردند .

اين افزايش براى چيست؟

امام، مسؤولان دفترشان را موظف كرده بودند كه كارهاى عمومى و بيت‏المال را از امور شخصى زندگى جدا كنند . تمام مخارج زندگى شخصى منزل امام از غير سهم امام و بيت‏المال تامين مى‏شد .

ايشان براى امور زندگى خويش، جدولى تهيه كرده بودند كه مسؤولان دفتر، طبق آن جدول، هر روز موظف به ارائه گزارش كليه خريدها و وسايل شخصى بودند .

بارها پيش مى‏آمد كه امام ما را مى‏خواستند، و به عنوان مثال مى‏فرمودند: «اين افزايش 10 يا 20 تومانى كه در جدول ديده مى‏شود براى چيست؟» يك روز مرا خواستند و فرمودند: «در منزل من روزانه سه قرص نان مصرف مى‏شود، اين‏جا در جدول و صورت‏حساب، يك قرص نان اضافه خريدارى شده; براى چيست؟ !»

با فروشنده طى كنيد

هر موقع مى‏خواستيم براى حضرت امام وسيله‏اى بخريم، به ما مى‏فرمودند: «هنگام خريد، با فروشنده جنس، طى كنيد كه ما حق پس دادن آن را داشته باشيم‏» ; چون بارها اتفاق مى‏افتاد كه ما وسيله‏اى را براى امام مى‏خريديم و خدمتشان مى‏برديم و ايشان مى‏فرمودند: «گران قيمت است‏» ، ما آن را پس مى‏داديم . (18)

سخت‏گيرى امام

سال 1352 بود كه به همراه حاج سيد احمد آقا و فرزندمان حاج حسن آقا - كه بيش از يكى دو سال نداشتند - به نجف رفتيم . طبيعى است كه در آن دوران غربت و تبعيد، حضور ما باعث دلگرمى امام و همسر مكرمه‏شان باشد . قرار بود دوماهى را در نجف باشيم، و سپس به ايران مراجعت كنيم . در آن زمان‏ها سازمان اوقاف نظام طاغوتى، مسؤول كارهاى حج‏بود، و خيلى‏ها از جمله حاج سيد احمد آقا، رفتن به سفر حج در آن شرايط از ايران را قبول نداشتند; بنابراين مناسب‏ترين موقعيت‏براى اين سفر، از عراق بود كه چند حسن داشت; از جمله، خارج از حيطه عمل سازمان اوقاف انجام مى‏شد، و علاوه بر آن، هزينه سفر بسيار كمتر بود، و نيز همسر حضرت امام هم كه بسيار مايل به اين سفر بود، مى‏توانست‏به همراهى فرزندش حاج احمد آقا به زيارت بيايد، و شايد مهم‏تر از همه [اين بود كه] مدت اقامت ما در نجف، حدود 7 تا 8 ماه طول مى‏كشيد كه اين خود براى آن دوران امام و همسرشان مى‏توانست‏بسيار وضع مطلوبى باشد .

زمانى كه صحبت از سفر به ميان آمد، تنها مشكل موجود، نبود «پول‏» هزينه سفر بود، كه حاج خانم پيشنهاد كردند از آقا قرض بگيريد . كارى كه نه من و نه حاج سيد احمد آقا، هيچ‏كدام به خود اجازه اين درخواست را از آقا نمى‏داديم .

روزى دور هم نشسته بوديم . خانم گفتند: آقا، احمد و همسرش مى‏خواهند به مكه بروند . آقا فرمودند: خوب بروند . خانم گفتند: آقا، مكه رفتن پول مى‏خواهد . آقا در جواب گفتند: هر كسى كه مكه مى‏خواهد برود، پول مى‏خواهد; اگر پول داشته باشد، مى‏رود و اگر نداشته باشد، نمى‏رود . خانم گفتند: خوب شما قرض‏شان بدهيد . آقا گفتند: من قرض نمى‏دهم! اين جمله، يكى دوبار تكرار شد . در آخر، خانم پرسيدند: چرا قرض نمى‏دهيد؟ آقا گفتند: پول خودم كه نيست; من به كسى قرض مى‏دهم كه بدانم برمى‏گرداند; اين‏ها از كجا برمى‏گردانند؟

مجددا خانم گفتند: برمى‏گردانند . آقا گفتند: از كجا؟ خانم گفتند: خوب، اگر مهريه فاطمه را بدهيد، مى‏توانند بروند .

راستش اين گفت‏وگو، به ويژه اين جمله آخرى، براى من بسيار سنگين بود; خصوصا زمانى كه امام گفتند: مهريه‏اش را مطالبه مى‏كند؟ خوب اگر مطالبه باشد، بحث ديگرى است; كه من به ناچار گفتم: نه، اصلا اين بحث‏ها نيست; صحبت اين است كه اگر رفتن به حج‏براى ما واجب باشد، الان بهترين فرصت است (من به نظر خودم خواستم از زاويه وجوب حج وارد شوم) . آقا گفتند: اگر پول نداريد، مستطيع نيستيد و براى‏تان واجب نمى‏باشد . گفتم: بله، همين طور است . و قضيه تمام شد .

دو - سه روز بعد، حاج احمد آقا به مادرشان گفت: خانم، ما مى‏خواهيم برگرديم و بايد مقدمات سفر را فراهم كنيم . خانم با ناراحتى گفتند: عيب ندارد .

براى انجام مقدمات سفر و تنظيم كارهاى لازم، گذرنامه‏مان را به آقاى «شيخ عبدالعلى قرهى‏» تحويل داديم .

روز بعد، سر سفره، خانم با ناراحتى گفتند: هفته آخر است كه اين‏ها اينجا هستند; از هفته بعد، دوباره تنهايى ما شروع مى‏شود . امام فرمودند: چرا; هستند!

خانم با ناراحتى و تعجب گفتند: شما كه حاضر نشديد به اينها قرض بدهيد و اينها گذرنامه‏شان راهم به «آشيخ‏» تحويل داده‏اند كه . . . . آقا با لبخندى گفتند: به حاج شيخ گفتم، دست نگه دارد . ما متوجه شديم براى آقا انصرافى پيش آمده; حالا از كجا، نمى‏دانم; ولى يادم مى‏آيد كه حاج احمدآقا برايم نقل كردند كه آقا گفته‏اند: «اگر اطمينان كنم شما قرض‏تان را پس مى‏دهيد، من حرفى ندارم به شما قرض بدهم‏» . خوب، حالا چگونه قرضمان را پرداخت مى‏كنيم؟ من گفتم: به محض برگشتن به ايران، طلاهايم را مى‏فروشم و پول آقا را به آقاى پسنديده تحويل مى‏دهم .

خلاصه، پول را گرفتم و به همراهى حاج خانم، به مكه مشرف شديم . آنچه در سفر بر ما گذشت، داستان طولانى دارد; ولى به محض برگشتن به قم، طلاهايم را فروختم و قرض آقا را به آقاى پسنديده پرداخت كردم . (19)

بدهيد وصله كنند

الان هم امام، جوراب وصله‏دار مى‏پوشند . مى‏گويند: «اين جوراب را بدهيد وصله كنند» . (20)

فقط نان و پنير و خربزه

بعد از مراجعت امام از كويت‏به عراق - كه مسؤولان عراقى امام را در «صفوان‏» براى كسب اجازه از بغداد براى ورود مجدد ايشان نگه داشته بودند - دو نفر از همراهان امام، به بهانه گرفتن شام به بصره رفتند و به نجف تلفن زده و قضايا را به اطلاع دوستان رساندند، سپس قدرى غذا خريده و بازگشتند . شام عبارت بود از غذاى گرم رستوران و مقدارى هم پنير و خربزه . امام، شروع به خوردن نان و پنير كردند . البته ايشان بعد از صبحانه، ديگر چيزى نخورده بودند; لذا خيلى براى ما ناگوار بود كه غذاى گرم بخوريم و امام فقط به نان و پنير اكتفا كنند . احمد آقا به من گفت: «امام، نان و پنير و خربزه مى‏خورند .» (21)

«الجحجاح المجاهد المجتهد»;

او شتابنده به سوى نيكى‏ها و بزرگوارى‏ها، مبارز و سخت‏كوش است‏» . (22)

سخت‏كوشى

سؤال: برنامه روزانه زندگى شما چيست و چگونه است؟

جواب: بيشتر از 16 ساعت كار مى‏كنم . در اين‏جا نوع كارم با نجف فرق كرده است . مصاحبات، مذاكرات و گاهى سخنرانى، خواندن گزارشاتى كه توسط عده‏اى تهيه مى‏شود، بررسى نامه‏ها و تلگرافاتى كه مى‏رسد و گاهى جواب به آن‏ها كار روزانه‏ام را تقريبا تشكيل مى‏دهد .

سؤال: پيام‏هاى خود را چگونه به ايران مى‏فرستيد؟

جواب: فعلا توسط تلفن و اشخاص .

سؤال: آيا به همه نامه‏هاى خود هر روز پاسخ مى‏دهيد؟

جواب: اگر لازم باشد جواب مى‏دهم .

سؤال: آيا شما تماس‏هايى با مردم شهر نوفل‏لوشاتو داريد كه بدانيد در اين شهر كوچك چه مى‏گذرد؟

جواب: بعضى از آنان به اين‏جا آمده‏اند .

سؤال: سال‏هاى عمر شما كه دور از ايران بوديد، چگونه گذشت؟

جواب: مدتى در تركيه تبعيد بودم - حدود يك سال - و بعد به نجف تبعيد شدم و چهارده سال در عراق بودم و فعلا هم آمده‏ام اين‏جا . در اين مدت علاوه بر تدريس مسائل مذهبى; هر چند گاهى مردم را از جنايات شاه به وسيله پيام و يا سخنرانى آگاه مى‏كردم . من در اين مدت يك لحظه ساكت نبوده‏ام . (23)

«خاشع لله كخشوع النسر لجناحه;

مهدى (عج) در برابر خداوند فروتن است، همچون عقاب در برابر بالش‏» . (24)

«يكون اشد الناس تواضعا لله - عزوجل - ;

مهدى (عج)، در برابر خداوند، از همه متواضع‏تر است‏» . (25)

ما همه سرباز خدا هستيم

حضار: ما همه سرباز توييم خمينى، گوش به فرمان توييم خمينى .

امام: ما همه سرباز خدا هستيم انشاءالله نه تو سرباز منى و نه من سرباز تو، و ما با هم قيام كرديم كه اسلام را در اين‏جا زنده كنيم . (26)

خدمتگزار

خداوند همه ما را موفق كند كه خدمتگزار اين ملت‏باشيم، خدمتگزار اسلام باشيم، خدمتگزار مستضعفان جهان باشيم . (27)

من طلبه هستم

سؤال: ممكن است درباره زندگى خصوصى خود از سال 43 به بعد توضيحى بدهيد؟

جواب: زندگى خصوصى من مثل زندگى خصوصى همه مردم عادى است . من طلبه‏اى هستم مثل ساير طلبه‏ها . (28)

زير منت‏شماها هستم

من منت از شما مى‏كشم من زير منت‏شما ملت ايران و شما اهالى محترم قم، زير منت‏شماها هستم شماها بوديد كه نهضت اسلامى را به ثمر رسانديد . (29)

بانوان رهبر ما هستند

شما رهبر نهضت هستيد، بانوان رهبر ما هستند و ما پيرو آنهاييم . من شما را به رهبرى قبول دارم و خدمتگزار شما هستم . خداوند شما را حفظ كند . (30)

روح الله كيست؟

شعار يكى از حضار: توطئه چپ و راست كوبنده‏اش روح‏الله است .

امام: صبر كن، كوبنده‏اش شما هستيد، روح‏الله كى هست! (31)

عكس كشاورز را به جاى عكس من چاپ كنيد

يك روز به اتفاق نمايندگان امام در روزنامه كيهان و اطلاعات، شهيد شاهچراغى و آقاى دعايى خدمت امام رسيديم . آقاى خاتمى وزير وقت ارشاد هم حضور داشتند . ايشان ضمن ملاطفتى كه به ما داشتند فرمودند: «روزنامه‏ها اين‏طور نباشد كه چيزهاى مربوط به مرا چاپ كنند، و مرتب عكس از من در صفحه اول بياورند، و تيترهاى بزرگى از من بزنند .» بعد فرمودند: «اگر يك كشاورز خوب كار كرد عكس او را بياوريد در صفحه اول به جاى عكس من چاپ كنيد .» (32)

«شديد على العمال، رحيم بالمساكين;
مهدى (عج) بر كارگزاران و مسؤولان دولت‏خويش، بسيار سخت‏گير و بر بى‏نوايان، بسيار رؤوف و مهربان است‏» . (33)

بلافاصله به سوى او شليك كنند!

در سال 1359 آن روز كه بنى‏صدر كودتاى خزنده‏اى را عليه نظام جمهورى اسلامى دنبال مى‏كرد، يكى از عزيزترين وابستگان به امام در سفرى به مشهد در پشتيبانى از بنى‏صدر سخنرانى كرد و از شهيد رجايى انتقاداتى به عمل آورد . در اين مراسم شمارى از مردم حزب‏اللهى و وفادار به اسلام و انقلاب بر سخنران شوريدند و مراسم به تشنج كشيده شد . نيروهاى امنيتى سخنران را براى دور داشتن از خطر حمله و هجوم، به كميته هدايت كردند و طى تماس تلفنى با دفتر امام اعلام كردند كه سخنران مزبور مسلح است و هم‏اكنون دست روى سلاح كمرى خود دارد و ممكن است روى عصبانيت‏به سوى تظاهركنندگان آتش كند .

وقتى كه خبر به امام رسيد از مرحوم آية‏الله اشراقى كه در نزدشان حضور داشت، خواستند به برادران حاضر در دفتر دستور دهد كه بى‏درنگ با مشهد تماس بگيرند و پيام امام را اين‏گونه ابلاغ كنند:

«نامبرده تحت‏الحفظ به تهران اعزام شود و مراقب باشند اگر بر آن بود كه به سوى كسى تيراندازى كند به او مهلت ندهند و بلافاصله به سوى او شليك كنند و او را از پاى درآورند .»

آقاى اشراقى به دفتر آمدند و به حجة‏الاسلام و المسلمين آقاى رحمانى - رييس عقيدتى سياسى نيروى انتظامى - كه در آن ساعت، شيفت كارى ايشان در دفتر بود، بخش نخست پيام امام را رساندند اما از ابلاغ بخش دوم پيام خوددارى كردند و به حضور امام بازگشتند .

امام از آقاى اشراقى پرسيدند: «پيام را رسانديد؟»

آقاى اشراقى پاسخ مثبت دادند .

امام سؤال كردند: «آيا گفتيد كه اگر خواست‏به سوى كسى تيراندازى كند به او مهلت ندهند . . . ؟»

آقاى اشراقى نتوانستند دروغ بگويند; ناگزير گفتند: نه .

امام به ايشان دستور دادند كه بار ديگر به دفتر بروند و عين پيام امام را برسانند . (34)

شاگردپرورى و غريب‏نوازى امام

امام اگر احراز مى‏كردند طلبه‏اى زحمتكش است و درس مى‏خواند خيلى براى او احترام قايل بودند . در ايام طلبگى در قم به بيمارى سختى دچار شدم . آن مقدار كه امام در مدت بيمارى به من مهربانى كردند و از من مراقبت فرمودند، به جد اطهرم سوگند اگر پدرم در قم بود، اين مقدار از من مراقبت نمى‏كرد . اين تنها به لحاظ اين بود كه من طلبه‏اى بودم غريب و در قم درس مى‏خواندم . روحيه شاگردپرورى و غريب‏نوازى ايشان موجب شده بود كه از من مراقبت كنند . (35)

هر هفته از من عيادت مى‏كردند

يك وقتى در دوران طلبگى‏ام مدت يك ماه مريض شده و در مدرسه حجتيه در حجره‏ام بسترى بودم . در طول اين مدت روزهاى چهارشنبه به اتفاق يكى از دوستان دانشمند ما در حجره مدرسه از من عيادت مى‏كرد، در صورتى كه من يك طلبه گمنامى بيش نبودم .

يكى ديگر از آقايان مى‏گفت: از آن روزى كه من توى خانه افتاده‏ام، همه مرا فراموش كردند، جز امام كه معمولا از من احوال‏پرسى مى‏نمودند . (36)

شبانه پياده به دنبال طبيب رفتند

در آن زمان كه درس اسفار امام مى‏رفتم، مبتلا به حصبه شدم . از قضا فصل زمستان بود . در آن موقع حصبه، بيمارى خطرناكى به شمار مى‏آمد . منزل ما گذر جدا بود . از قضا منزل امام در حوالى آن گذر بود . ايشان، پس از آن‏كه اطلاع از بيمارى من پيدا كردند، هر صبح و شب به عيادت من مى‏آمدند . يادم هست ايشان، يك شب به عيادت من آمده بودند . دكترى قبل از ايشان آمده و دواى اشتباهى داده بود، حال من بسيار بد بود . امام، اين مرد ربانى و بزرگوار، در آن زمستان سرد، پياده به دنبال طبيبى كه بر طرز قديم معالجه مى‏كرد، رفته و او را آوردند . و پس از بهبودى نسبى حال من منزل را ترك فرمودند . آن‏گاه وسايل انتقال مرا به بيمارستان، فراهم ساختند . اينها فراموش‏شدنى نيست . ديگران هم بودند كه در درسشان شركت مى‏كردم، اما يك مرتبه هم به عيادت من نيامدند . حتى يك نفر را نفرستادند كه چرا در درس شركت نمى‏كنم . (37)

دهانم نرسيد به دست او

يك شب كه خدمت امام بوديم، مى‏فرمودند: «پيرمردى آمده بود پيش من و با كمال اعتماد مى‏گفت: من دو تا فرزندم را در راه اسلام داده‏ام، امروز هم جنازه پسر سومم را - كه آخرين پسرم هم بود، 18 ساله بود و در والفجر 8 شهيد شده بود - آوردم و دفن كردم، چون خودم عازم ميدان هستم، آمدم از شما خداحافظى كنم . امام مى‏فرمود: «از شهامت و شجاعت اين مرد حالى به من دست داد، من اراده كردم كه دست اين مرد را ببوسم، اما چون در كف حياط بود و من بالا بودم دهانم نرسيد به دست او . (38) »

با مردم درست رفتار كنيد

امام به مردم بسيار علاقه‏مند بودند و هميشه مراعات حال آنها را مى‏كردند . روزى يكى از ملاقات كننده‏ها، از طرف يكى از افراد حسينيه مورد بازخواست واقع شده بود . وقتى كه ايشان ماجرا را متوجه شدند، با تندى به آن فرد فرمودند: «با مردم درست رفتار كنيد . با مردم خوش رفتار باشيد .» (39)

اهل كجايى؟ شغلت چيست؟

پس از بازگشت امام به قم در سال 43، سيل ارادتمندان و مشتاقان از سراسر كشور به سوى قم و منزل امام سرازير شد . يك روز حضور امام بوديم . يك روستايى از يكى از شهرهاى خراسان آمده بود كه با امام ملاقات كند . خيلى مشتاق امام بود و اشك شوق مى‏ريخت . امام متوجه حال او كه شد، با عنايت‏خاصى وى را كنار خود نشانيد و به او اظهار محبت كرد . بعد دستور دادند كه برايش چاى بياورند و مثل يك برادر كه با برادر ديگر گرم مى‏گيرد، با او احوال‏پرسى كردند كه اهل كجايى؟ شغلت چيست؟ تا حال او را عادى كند . ما كه آن‏جا بوديم بسيار تحت تاثير واقع شديم . (40)

لباس‏ها را شستند

مرحوم آقاى اسلامى تربتى كه همسايه امام در قم بود، نقل مى‏كرد: روزى با امام در حال رفتن به درس مرحوم آقاى شاه‏آبادى بوديم . فصل زمستان بسيار سردى بود، از كنار مدرسه حجتيه عبور مى‏كرديم، ديديم خانمى كنار رودخانه نشسته و دارد پارچه‏ها و كهنه‏هايى را مى‏شويد . نمى‏دانم مال خودش بود يا كلفت‏بود . مى‏ديديم كه يخ‏هاى رودخانه را مى‏شكست و كهنه مى‏شست، بعد دستش را از آب بيرون مى‏آورد و مقدارى با دماى بدنش گرم مى‏كرد و دوباره لباس مى‏شست . امام قدرى به او نگاه كرد . بعد به من فرمود: شما برويد . بعد من مى‏آيم . عرض كردم چه كارى داريد؟ اگر امرى هست‏بفرماييد، گفتند نه، شما برويد . و خودشان ايستادند و به كمك آن خانم لباس‏ها را شستند و كنار گذاشتند و چيزى هم يادداشت كردند كه بعد معلوم شد، آدرس آن خانم مستمند را از او گرفته بودند . هر چه از ايشان پرسيدم: قضيه چه بود؟ فرمودند: «چيزى نبود .» بعد معلوم شد به آن خانم گفته‏اند: «شما بياييد منزل، من دستور مى‏دهم آب گرم كنند و ديگر شما اين‏جا نياييد، با آب گرم لباس بشوييد و خود من هم كمك‏تان مى‏كنم .» (41)

توجه به طلاب مستمند

امام در نجف قبل از اين‏كه جلسه درس شروع شود و ايشان وارد اتاق گردند، با درنگى كوتاه، نگاهى به اطراف محل درس مى‏انداختند . يك روز در ميان كفش‏ها متوجه كفشى شدند كه نيمه سالم بود و به هيچ وجه قابل استفاده نبود . امام از اين موضوع ناراحت‏شده، بعد از درس به يكى از آقايان فرمودند: «فردا صبح مى‏روى در ميان كفش‏ها، آن كفش را پيدا مى‏كنى و بعد آن جا مى‏ايستى تا صاحبش را ببينى . آن وقت منزل او را پيدا كن و به من بگو .» آن شخص مى‏گفت: فرداى آن روز من به فرمايش آقا عمل كردم و منزل آن شخص را كه يك طلبه يزدى بود پيدا كردم . موضوع را به عرض آقا رساندم . ايشان ترتيبى دادند كه او صاحب يك دست لباس كامل و كفش شد . (42)

تا اين مادر شهيد را نياوريد ...

مادر شهيدى از اهواز براى ملاقات آمده بود، نامه‏اى نيز نوشته، ولى موفق به ديدار امام نشده بود . دو سه روزى در همان حوالى مانده و سپس به اهواز برگشته و نامه‏اى نوشته بود كه اى امام! من به تهران آمدم، ولى موفق به ديدار و ملاقات شما نشدم . امام با دست‏خط خود روى اين نامه نوشته بودند: «تا اين مادر شهيد را به ملاقات من نياوريد، من به ملاقات كسى نمى‏آيم .» (43)

«عليه كمال موسى و بهاء عيسى و صبر ايوب;

او داراى كمال موسى، شكوه عيسى و شكيبايى ايوب است‏» . (44)

«تعرفون المهدى بالسكينة و الوقار;

مهدى (عج) را با سكينه و وقار، خواهيد شناخت‏» . (45)

ابهت امام

ابهتى عجيب در مجلس ايشان حكم‏فرما است . در اتاق كوچكى كه مى‏نشينند تخت كوتاهى وجود دارد و من تا به حال نديده‏ام كه غير از آقاى پسنديده كه برادر بزرگ ايشان است و آقاى لواسانى، كس ديگرى جرات كند، بر روى آن خت‏بنشيند; يعنى ابهت امام اجازه نمى‏دهد، و الا اگر كسى بنشيند فكر نمى‏كنم كه امام به او چيزى بفرمايند . در حالى كه وقتى بزرگانى مانند شهداى محراب، به محضر ايشان مى‏رسيدند، روى زمين مى‏نشستند و به خودشان اجازه نمى‏دادند كه روى تخت‏بنشينند . حتى يك بار مشاهده كردم، شهيد محراب آقاى اشرفى اصفهانى، رو به روى امام و روى زمين نشسته‏اند . (46)

ابهت من شاه را گرفته بود!

امام قبلا به دستور آية‏الله بروجردى دو مرتبه با شاه ملاقات كردند، يك بار كه از ملاقات برگشتند، فرمودند: «نمى‏خواهم از خودم تعريف كنم، ولى ابهت من شاه را گرفته بود و شاه مسلط بر زبان و گفتارش نبود . !» (47)

از ايشان حساب مى‏برديم

حضرت امام آن‏چنان جذبه‏اى داشتند كه ما خود به خود، از ايشان حساب مى‏برديم و مواظب رفتارمان بوديم; در صورتى كه ايشان تغير نداشتند و كتكى نمى‏زدند . گاهى اوقات يك تشر مى‏زدند، يا تندى مى‏كردند و همان براى چندين روز كافى بود . (48)

جوانمردى در نوجوانى

يكى از هم‏بازى‏هاى نوجوانى‏هاى امام مى‏گفت: در محله سبزى‏كاران خمين، بچه‏هاى محل جرات اين‏كه حرف بزنند و فحش بدهند و لات‏گرى انجام بدهند (از ترس امام كه گاهى از آن محل رد مى‏شدند) را نداشتند . (49)

امانتى بود از جانب خدا كه خودش پس گرفت

از يكى از دوستان خانوادگى (امام) خمينى، صفت مشخصه او را پرسيدم; صحنه‏اى را برايم تعريف كرد كه سى و پنج‏سال قبل اتفاق افتاده بود . كوچك‏ترين فرزند خانواده در حوض غرق شده بود، مادر مويه‏كنان گريه مى‏كرد، مجتهدى مشغول نماز خواندن بر جنازه بود كه (امام) خمينى وارد شد . با تمام عشق و علاقه‏اى كه به اين دخترش داشت، در قيافه او اثرى از تغيير مشاهده نشد . چند لحظه مكث كرد و گفت:


«امانتى بود از جانب خدا كه خودش پس گرفت .» و سپس شروع به نماز كرد .(امام) خمينى عقيده دارد كه خدا هميشه در كنار او است . (50)

راديو را بگذاريد سر جاى خود

شبى كه خبر شهادت دكتر بهشتى و يارانش به دفتر امام رسيد، نمى‏دانستيم اين خبر را چگونه به گوش امام برسانيم، چون امام، شهيد بهشتى را از جان و دل دوست داشتند . به راديو و تلويزيون اطلاع داده شد كه خبر را شب پخش نكنند، چون امام آخر شب اخبار را گوش مى‏كنند . قرار شد فرداى آن روز حاج احمد آقا و آقاى هاشمى بيايند، به نحوى خبر را به امام اطلاع دهند كه براى امام سكته‏اى پيش نيايد . در خانه هم سفارش شد كه راديو را از بالاى سر امام بردارند; چون ممكن بود خبر ساعت هفت‏يا هشت صبح پخش شود . جالب اين‏جا است كه وقتى خانم‏ها قبل از ساعت هفت مى‏رفتند كه راديو را بردارند، امام به آنها مى‏فرمايند: «راديو را بگذاريد سر جاى خود، من جريان را از راديوهاى خارجى شنيدم.» و جالب‏تر اين كه وقتى حاج احمد آقا و آقاى هاشمى خدمت ايشان رفتند، امام به آنها دلدارى دادند و فورا دستور تشكيل جلسه و ترميم كابينه و انتخاب رييس ديوان عالى را صادر فرمودند . (51)

«لا يضع حجرا على حجر;

[مهدى (عج]) سنگى روى سنگ نگذارد [از متاع دنيا چيزى برنگيرد]» .

بزرگ‏ترين انسان در كوچك‏ترين خانه!

حضرت امام در طول مدتى كه در نجف اشرف اقامت داشتند، در خانه‏اى محقر و فرسوده در يكى از كوچه‏هاى «شارع الرسول‏» هم‏چون صدها طلبه معمولى، اجاره‏نشين بودند . در بعد از پيروزى انقلاب نيز چه در ايامى كه در قم بودند و چه در مدت نزديك به ده سالى كه در جماران اقامت داشتند، هم‏چون بسيارى از مستضعفان، به صورت مستاجر زندگى مى‏كردند و در منزل بسيار قديمى آقاى جمارانى اقامت داشتند . اين خانه بعد از فوت مرحوم پدر آقاى جمارانى به چند قطعه كوچك تقسيم شده بود و ساختمان قديمى آن در اختيار خانواده آقاى امام جمارانى قرار داشت . بخش ديگرى از آن كه منزل كوچكى بود، با مساحت‏حدود 120 متر مربع و 70 متر زير بنا، متعلق به آقاى سيد حسن حسينى، داماد آقاى جمارانى بود و در اجاره حضرت امام قرار گرفت . اين منزل كوچك و ساده كه همه از نزديك يا از تلويزيون آن را ديده‏اند، طى يك دهه، جايگاه انسانى بود كه بر اريكه دل‏هاى مشتاق صدها ميليون مسلمان و مستضعف جهان، حكومت مى‏راند . انسانى كه با تكيه بر قدرت ايمان و نفوذ الهى‏اش، تمام كاخ‏هاى ابرقدرت‏هاى شيطانى را به لرزه درآورد . (52)

قناعت و زهد در عين مكنت

به هر حال، حضرت امام در طول زمان مرجعيت و زعامت‏خويش، به صدها ميليارد ريال پول از بابت وجوه شرعيه دست‏يافت . علاوه بر آن، در مقام ولايت امر و رهبرى امت اسلامى، تمام مخازن و منابع ثروت و ميلياردها ميليارد از دارايى‏هاى گوناگون در حيطه تصرف و ولايتشان قرار گرفت . با اين همه، اين انسان متكامل و سالك وارسته و به خدا پيوسته، نه تنها به موازات برخوردارى از اختيارات الهى و قدرت فعلى در دخل و تصرف در امور، كمترين بهره‏گيرى شخصى از همه آن‏چه در اختيار داشت، نكرد; بلكه همواره و تا آخر عمر، در كمال سادگى و صرفه‏جويى و قناعت، زندگى پاك و پاكيزه و الهى خويش را سر كرد . (53)

از همان آجرها استفاده كنند

وقتى آجرهاى حياط امام ساييده شده بود . بنا گفته بود تعدادى آجر تهيه شود تا آن آجرهاى ساييده شده را عوض كند . حضرت امام فرمودند: «همان آجرهاى ساييده شده را پشت و رو كنيد و كار بگذاريد .» (54)

«يحذو فيها على مثال الصالحين;

او بر روش نيكان، رفتار مى‏كند» . (55)

تلويزيون را خاموش كردند

من شاهد بوده‏ام كه رفتار امام در مواقعى كه تلويزيون از ايشان تعريف مى‏كرده و ايشان مى‏شنيده است‏به اين صورت بود كه صداى تلويزيون را خاموش مى‏كردند تا اين كه صحبت طرف تمام مى‏شد . امام اصولا از تعريف كردن دلخور مى‏شدند . (56)

بايد اين القاب برداشته شود

وقتى كتاب «تحريرالوسيله‏» در نجف اشرف چاپ شد، مطابق رسوم نجف پشت جلد آن القابى از قبيل «آية‏الله العظمى‏» و «زعيم الحوزات العلمية‏» ، و از اين قبيل عبارات نوشته شد . اين چيز تازه‏اى نبود و كسى هم تقصيرى نداشت و همان‏طور كه براى ساير مراجع عمل مى‏شد، چاپخانه و متصديان چاپ عمل كرده بودند . وقتى امام متوجه مطلب شدند، با كمال قاطعيت از توزيع آن منع كردند و فرمودند: «بايد اين القاب برداشته شود .» تا بالاخره دست‏اندركاران مجبور شدند كه چيزى روى اين القاب بزنند كه هيچ خوانده نشود . (57)

كتاب‏ها را به خانه من نياوريد

كتاب «طهارت‏» امام چهار جلد بود; يكى از آن‏ها «دماء ثلاثه‏» نام داشت . به ايشان عرض كردم: آقا شما اجازه مى‏دهيد كه اين دماء ثلاثه را چاپ كنيم؟

امام فرمودند: «به من ربطى ندارد . مى‏خواهيد چاپ كنيد، مى‏خواهيد چاپ نكنيد . در هر صورت به من مربوط نيست .»

عرض كردم: آقا! شما لطفا پولى به من قرض بدهيد . در آن موقع اوضاع مالى طلبه‏ها خيلى بد بود . فرمودند: «من پول اين چنينى ندارم .»

خلاصه هر چه اصرار كردم كه لطفا شما پولى براى اين كار بدهيد، فرمودند: «خير .»

بالاخره رفتم و از اخوى ايشان، آية‏الله پسنديده، پنج‏هزار تومان قرض كردم و كتاب دماء ثلاثه را به شكل خيلى جالب چاپ كردم . پس از چاپ كتاب، به امام گفتم: من پنج‏هزار تومان از اخوى شما قرض كرده‏ام . لطف كنيد و شما قرض مرا ادا كنيد . فرمودند: «نخير! من پول اين‏چنينى ندارم‏» .

بالاخره با فروختن يك قالى و برخى چيزهاى ديگر، كم‏كم قرض را به آية‏الله پسنديده پس دادم . پس از چاپ، كتاب را به خدمت ايشان آوردم و گفتم: آقا! حالا كه من چاپ كردم و پولش را هم دادم، اجازه مى‏دهيد در خانه شما به آقايان بدهم؟ فرمودند: «نخير! به خانه من نياوريد . نبايد به خانه من بيايد .» (58)

«يعتاده مع سمرته صفرة من سهر الليل، بابى من ليله يرعى النجوم ساجد
ا و راكعا بابى من لاياخذه لومة لائم، مصباح الدجى بابى القائم با
مرالله; (59)

مهدى (عج)، بر اثر تهجد و شب زنده دارى، رنگش به زردى متمايل است . پدرم فداى كسى باد كه شب‏ها در حال سجده در ركوع، طلوع و غروب ستارگان را نظاره مى‏كند! پدرم فداى كسى كه در راه خدا، ملامت ملامت گران در او تاثير نمى‏گذارد! او چراغ هدايت در تاريكى‏ها است . پدرم فداى كسى كه به امر خدا قيام مى‏كند» !

رعايت‏حال ديگران

در دل شب، هنگامى كه امام براى نماز شب بر مى‏خاستند، لامپ را روشن نمى‏كردند; بلكه از يك چراغ قوه بسيار كوچك استفاده مى‏كردند كه تنها جلوى پاى ايشان را روشن مى‏نمود . ايشان به آرامى راه مى‏رفتند تا ديگران بيدار نشوند . (60)

تا آخرين لحظه ذكر مى‏گفتند

امام تا آخرين لحظات هم، ذكر و نماز و دعا را از دست ندادند، همان ساعتى كه ما آن‏جا ساعت‏سخت و و غيرقابل تصور را مى‏گذرانديم، از ساعت‏سه و چهار بعدازظهر تا ساعت ده و بيست دقيقه شب در همين ساعات آقاى حاج احمد آقا، فرزند عزيز حضرت امام گفتند: پيش از ظهرى كه امام روى تخت‏شروع كردند به نماز خواندن و مرتب نماز مى‏خواندند، بعد پرسيدند: «ظهر شده؟» گفتيم: بله، آن وقت‏شروع كردند به خواندن نماز با نوافلش، نماز ظهر و عصرشان تمام شد . بعد شروع كردند به ذكر گفتن و ايشان گفتند: تا آن لحظه‏اى كه اين عارضه در ايشان پيدا شد و در حالت كما رفتند مرتب پشت‏سر هم «سبحان الله و الحمدلله و لااله‏الاالله و الله‏اكبر» مى‏گفتند و تا آخرين لحظه ايشان ذكر خدا را مى‏گفت، بنابراين ما كه رهبرمان را دوست داريم، كارهاى او بايد برايمان درس باشد و اين كارها و روحيات او را بايد ادامه بدهيم . (61)

انيس قرآن

حضرت امام عنايت‏خاصى به قرائت قرآن داشتند، به طورى كه در هر ماه سه بار قرآن را ختم مى‏كردند و البته اين قرائت در ماه مبارك رمضان بيشتر مى‏شد .

در طول سال‏هايى كه من در خدمت امام بودم همواره مى‏ديدم كه امام عنايت‏خاصى به قرآن داشتند . يك بخش از عنايت ايشان مربوط به قرائت قرآن بود . ايشان يكى از وظايف خودش را مانند نمازهاى واجب قرائت قرآن قرار داده بودند و بر آن مراقبت داشتند كه گاه به پنج نوبت مى‏رسيد و اين اهتمام ايشان باعث‏شده بود كه در هر ماه سه بار قرآن را ختم كنند كه البته اين قرائت در ماه مبارك رمضان بيشتر مى‏شد . در سالى كه ايشان در ماه مبارك رمضان به محلات تشريف آورده بودند، هر وقت‏خدمت ايشان مى‏رسيدم، مى‏ديدم كه اشتغال به قرائت قرآن دارند و ماه مبارك رمضان كه درس‏هاى حوزه تعطيل مى‏شد و طلاب از امام مى‏خواستند در اين ماه درس را شروع كنند، امام مى‏گفتند ماه رمضان خود يك كار است; و منظورشان خواندن قرآن و ادعيه و عبادت بود . در خانه هم مرتب به اهل منزل سفارش مى‏كردند كه قرآن را فراموش نكنند و استمرار بر قرائت داشته باشند .

از سوى ديگر قرائت امام همراه با تدبر در آن بود . گاهى وارد اتاق مى‏شدم، مى‏ديدم ايشان هنگام قرائت توقف مى‏كردند و به فكر فرو مى‏رفتند و به افرادى كه خدمت ايشان بودند نكات لطيفى را از قرآن با زبانى ساده بيان مى‏كردند . خيلى از اوقات آن‏قدر جالب و جذاب بود كه ما را از اين عالم به عالم ديگرى مى‏برد .

امام قرآن را كتاب هدايت در همه زمينه‏ها مى‏دانستند و تاسف مى‏خوردند كه قرآن در بين مسلمانان محجور شده است . لذا به مناسبت‏هاى مختلف از قرآن سخن مى‏گفتند كه هم اكنون چهارصد مورد آن توسط مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام جمع آورى شده است .

نكته آخر اين‏كه من، هم در سفارش‏هاى امام به حاج احمد آقا و هم در بيانات ايشان ديدم كه مى‏فرمودند: استادم مرحوم شاه‏آبادى به من سفارش مى‏كرد كه سوره حشر را زياد بخوان; مخصوصا آيات آخر سوره حشر: «يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله و التنظر نفس ما قدمت لغد و اتقوا الله ان الله خبير بما تعملون‏» ; «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! از خدا پروا كنيد، و هركس بايد بنگرد كه براى فردا (روز رستاخيز) چه پيش فرستاده است . و از خدا پروا داشته باشيد، كه خدا به آن‏چه مى‏كنيد آگاه است‏» . (62)

«فيستشير المهدى اصحابه;

مهدى (عج) با ياران خود، مشورت مى‏كند» . (63)

اگر من بودم ناو آمريكايى را هدف قرار مى‏دادم

يك روز حاج احمد آقا نقل مى‏كرد، امام فرموده‏اند: «اگر من بودم، با ورود اولين ناو آمريكايى به خليج‏فارس، آن را هدف قرار مى‏دادم .»

با اين نظر قاطع ايشان، مسؤوليت‏سران كشور بسيار سنگين شده بود و در عين حال كه عنوان مى‏داشتند نظر امام بايد تامين شود و به اين موضوع همه اعتقاد داشتند، ولى به منظور صحبت‏بيشتر در مورد تبعات اين برخورد، نزد امام رفتند .

امام فرمودند: «اگر چه من گفتم كه اگر من بودم اولين ناو آمريكايى را هدف قرار مى‏دادم، ليكن شما سران كشور بحث‏بيشترى كنيد و پس از مشورت با كارشناسان نظامى، تصميم آخرى را كه مصلحت نظام و مسلمانان در آن باشد، اتخاذ كنيد .» (64)

«و يشترط على نفسه لهم، ان يمشى حيث‏يمشون و يلبس كما يلبسون و يرك
ب كما يركبون و يكون من حيث‏يريدون و يرضى بالقليل;

مهدى (عج) در حق خود تعهد مى‏كند كه از راه آنها برود، جامه‏اى مثل جامه آن‏ها بپوشد، مركبى همانند مركب آن‏ها سوار شود، آن‏گونه باشد كه مردم مى‏خواهند و به كم راضى و قانع باشد» .

به راستى كه امام راحل (ره)، همين‏گونه بود و به عهدى كه با مردم بسته بود عمل كرد . تمامى زندگى او عشق به مهدى (عج) بود و زيستنش مهدى گونه . روحش شاد و راهش پر رهرو باد .
سردبير

1) صحيفه نور، ج 21، ص 107 .

2) همان، ج 12، ص 170 .

3) همان، ، ج 12، ص 171 .

4) همان، ج 2، ص 249 .

5) همان، ج 17، ص 199 .

6) همان، ج‏8، ص 149 .

7) آداب الصلوة، ص 230 .

8) صحيفه نور، ج 21، ص 107 .

9) همان، ج 21، ص 108 .

10) همان، ج 14، ص 195 .

11) همان، ج 16، ص 93 .

12) همان، ج 12، ص 208 .

13) همان، ج 20، ص 199 .

14) همان، ج 14، ص 94 .

15) همان، ج 8، ص 61 .

16) همان، ج 18، ص 17 .

17) همان، ج 7، ص 252 .

18) محمد على انصارى، به نقل از: ضميمه روزنامه اطلاعات، چهارشنبه 11 خرداد 79 .

19) فاطمه طباطبايى، پيشين .

20) زهرا مصطفوى، به نقل از: روزنامه ايران، پنجشنبه 12 خرداد 1379 .

21) حجة‏الاسلام و المسلمين سيد محمد سجادى اصفهانى، به نقل از: پيشين .

22) امام رضا عليه السلام: جمال الاسبوع، ص 310 .

23) مصاحبه روزنامه «جمعه، شنبه، يكشنبه‏» ، 7/10/57، صحيفه نور، ج 4; به نقل از: رهبرى انقلاب اسلامى، صص 39- 38 .

24) امام رضا عليه السلام: عقد الدرر، ص 158 .

25) امام رضا عليه السلام: الزام الناصب، ص 10 .

26) سخنرانى در جمع وعاظ، 15/8/59، رهبرى انقلاب اسلامى، ص 62 .

27) سخنرانى در جمع گروهى از دانشجويان و مسؤولين دانشكده افسرى 12/7/61، رهبرى انقلاب اسلامى، ص 66 .

28) مصاحبه روزنامه «جمعه، شنبه، يكشنبه‏» ، 7/10/57، صحيفه نور، ج 4 . همان .

29) سخنرانى در قم، 18/12/57، همان، ص 83 .

30) سخنرانى در جمع زنان محله چهارمردان قم، روزنامه كيهان، 8/2/58; به نقل از: همان، ص 84 .

31) سخنرانى در جمع روحانيون تهران و شهرستان‏ها، 20/4/59، همان، ص 92 .

32) حجة‏الاسلام‏والمسلمين مسيح مهاجرى، برداشت‏هايى از سيره امام خمينى، ج 1، ص 119; به نقل از قهرومهر، ص‏112 .

33) امام صادق عليه السلام، الملاحم و الفتن، ص 137 .

34) حجة‏الاسلام و المسلمين سيد حميد روحانى، روزنامه جمهورى اسلامى، 10/6/78 ص 13; به نقل از مهر و قهر، صص 363- 362 .

35) آية‏الله سيد عزالدين زنجانى، برداشت‏هايى از سيره امام خمينى، ج‏1، ص 248; به نقل از مهر و قهر، ص 74

36) آية‏الله ابراهيم امينى، همان، ج 1، ص 249; به نقل از مهر و قهر، ص 74 .

37) آية‏الله سيدعزالدين زنجانى، همان، ج 1، ص 251; به نقل از مهر و قهر، ص 75 .

38) آية‏الله موسوى اردبيلى، همان، ج 1، ص 135; به نقل از مهر و قهر، ص 111 .

39) حجة‏الاسلام و المسلمين توسلى، پابه‏پاى آفتاب، ج 2، ص 180; به نقل از مهر و قهر، ص 123 .

40) حجة‏الاسلام و المسلمين كروبى، برداشت‏هايى از سيره امام خمينى، ج 1، ص 151; به نقل از مهر و قهر، ص 123 .

41) حجة‏الاسلام و المسلمين برهانى، برداشت‏هايى از سيره امام خمينى، ج 1، ص 215; به نقل از: مهر و قهر، ص 132 .

42) يكى از خدمتگزاران بيت امام، همان، ج 1، ص 216; به نقل از: مهر و قهر، ص 133 .

43) حجة‏الاسلام و المسلمين كروبى، همان، ج 1، ص 193; به نقل از: مهر و قهر، ص 144 . براى آگاهى از ديگر موارد ر . ك: همان، ص 125، 126، 133، 134، 135، 312، 327، 328، 330 .

44) عيون اخبار الرضا عليه السلام، ج 1، ص 36 .

45) امام حسين عليه السلام، الغيبة، نعمانى، ص 127 .

46) حجة‏الاسلام و المسلمين ثقفى، برداشت‏هايى از سيره امام خمينى، ج 1، ص 65; به نقل از مهر و قهر، ص 355 .

47) صادق خلخالى، همان، ج 2، ص 316; به نقل از مهر و قهر، ص 355 .

48) خانم فريده مصطفوى، پابه‏پاى آفتاب، ج 1، ص 99; به نقل از مهر و قهر، ص 357 .

49) مرحوم آية‏الله پسنديده، برداشت‏هايى از سيره امام خمينى، ج 2، ص 316; به نقل از مهر و قهر، ص 361 .

50) روزنامه كيهان، به نقل از مجله تايم آمريكا - 4/5/1358، برداشت‏هايى از سيره امام خمينى، ج 2، ص 288; به نقل از مهر و قهر، ص 354 .

51) حجة‏الاسلام و المسلمين انصارى كرمانى، همان، ج 2، ص 272; به نقل از مهر و قهر، ص 353- 352 .

52) در سايه آفتاب، ص 82 .

53) در سايه آفتاب، صص 85- 84 .

54) آيت الله بنى فضل، روزنامه كيهان، دوشنبه 24، مرداد 79 .

55) نهج‏البلاغه، ص 150 .

56) خانم زهرا مصطفوى، برداشت‏هايى از سيره امام خمينى، ج 2، ص 234; به نقل از مهر و قهر، ص 359 .

57) آية‏الله قديرى، همان، ج 3، ص 237; به نقل از مهر و قهر، ص 359 .

58) حجة‏الاسلام و المسلمين مسعودى، همان، ج 3، ص 235; به نقل از مهر و قهر، صص 360- 359 .

59) امام كاظم عليه السلام، بحارالانوار، ج 86، ص 81 .

60) دكتر محمود بروجردى، سرگذشت‏هاى ويژه از زندگى امام خمينى، ج 3; به نقل از: روزنامه ايران، 12 خرداد 1379 .

61) مقام معظم رهبرى، روزنامه كيهان، يكشنبه 9 مرداد 1379 .

62) آيت‏الله توسلى، روزنامه اطلاعات، پنج‏شنبه 21 خرداد 1377 .

63) امام صادق عليه السلام، الزام الناصب، ص 201 .

64) حجة‏الاسلام و المسلمين آشتيانى، برداشت‏هايى از سيره امام خمينى، ج 2، ص 306; به نقل از: مهر و قهر، صص 257- 256 .


/ 1