شكايت حضرت زهرا از غاصب فدك - ساختار علمی نرم افزار حضرت زهرا (س) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ساختار علمی نرم افزار حضرت زهرا (س) - نسخه متنی

مرکز تحقیقات رایانه ای حوزه علمیه اصفهان

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

5. پيامبر صلى اللَّه عليه و آله فرمود: دخترم، تمام بدبختى بر كسى كه به تو ظلم كند، و خوشبختى عظيم بر كسى كه تو را يارى كند .
[بحارالانوار: ج 43 ص 227.]

شكايت حضرت زهرا از غاصب فدك

يكى از برگهاى مصيبت بار دفتر فدك دل سوخته ى فاطمه عليهاالسلام در اين ماجرا است كه با اشك خود شكايت به پدر برد.

حضرت زينب كبرى عليهاالسلام مى فرمايد: آنگاه كه ابوبكر تصميم نهائى درباره ى فدك را گرفت و حضرت زهرا عليهاالسلام از پاسخ مثبت آنها به كلام خود مأيوس شد، كنار قبر پدرش پيامبر صلى اللَّه عليه و آله آمد و خود را روى قبر انداخت و رفتار مردم با او را به پيشگاه آن حضرت شكايت برد و آن قدر گريه كرد كه تربت پيامبر صلى اللَّه عليه و آله از اشك فاطمه عليهاالسلام تر شد و اشعارى حاكى از مصائب وارده خواند .

[بحارالانوار: ج 29 ص] 108.

البته اشك فاطمه عليهاالسلام خشك نخواهد شد، و به اشك او ائمه عليهم السلام و شيعيانشان تا آخر روزگار اشك خواهند ريخت تا يكدلى محبان زهرا عليهاالسلام بر همه ظاهر و معلوم گردد.

حرمت مصرف اموال غصبى فدك

نكته اى كه غاصبين بايد بدانند آنست كه پس از غصب فدك هر تصرفى هم كه در آن صورت بگيرد غاصبانه بوده و حرام است، ولى چه جالب است كه اين مطلب را عيناً از كلام حضرت زهرا عليهاالسلام بشنويم كه فرمود:

اگر آن دو نفر مايه ى قوت مرا از تصرف من بيرون آوردند و آن آذوقه ى كم را از من مانع شدند، ولى اين را براى روز محشر درجه اى حساب مى كنم، و خورندگان محصولش آن را به جوش آورنده ى جحيم در شعله هاى جهنم خواهند يافت .

بنابراين غاصبين و هر كه تا روز قيامت غصبى بودن آن را بداند و در آن تصرف كند، لقمه اى را مى خورد كه فاطمه عليهاالسلام راضى نيست، و در واقع شعله هاى آتش است كه در دهان مى گذارد و زندگيش را با آن مى سازد. چنين تصرفى بى اعتنائى به آه دل فاطمه عليهاالسلام است، و شكى نيست كه آه آن بانوى بزرگ از هر سوزى مؤثرتر است.

اقرار غاصب فدك به محكوميت در مقابل مرد يمنى [عوالم العلوم: ج 11 ص 887. المثالب لابن شهرآشوب (نسخه خطى): ص 327.]

مردى نزد ابوبكر و عمر آمد و گفت: من مردى از اهل يمن هستم، كه بقصد حج از ديار خود بيرون آمده ام. در همسايگى ما بانويى است كه هنگام سفر به من گفت: تو بزودى اين كسى را كه خود را جانشين پيامبر مى داند ملاقات مى كنى. هرگاه او را ديدى پيام مرا هم به او برسان.

ابوبكر گفت: پيام او را بازگو كن.

آن مرد گفت: آن زن چنين پيغام داده است كه من زنى ضعيف و عائله مند هستم. پدرم در زمان حياتش زندگى مرا اداره مى كرد. او زمينهايى داشت كه خود و همسر و فرزندانم از درآمد آن زندگى خود را اداره مى كرديم. وقتى پدرم از دنيا رفت حاكم آن شهر زمينها را به زور از دست من گرفت و به تصرف خود درآورد و نماينده ى خود را به آنجا فرستاد. اكنون محصول آن را برمى دارد و از خرما و گندم آن چيزى به من نمى دهد.

ابوبكر گفت: چنين حقى ندارد، و اين لقمه بر آن ظالم متجاوز گوارا مباد! بخدا قسم آبرويش را مى برم و او را از مقامش بركنار مى كنم و بر ضد او اقدام مى نمايم!

عمر رو به ابوبكر كرد و گفت: اى خليفه ى پيامبر! آن حاكم خبيث نابكار را مهلت مده و كسى را سراغ او بفرست تا او را دست بسته حاضر كند، و او را به خاطر خيانت و فسقش به اشد مجازات برسان كه ظلم و تجاوز را از حد گذرانده است!!

ابوبكر پرسيد: اين حاكم كيست و در كدام شهر است و نام آن بانوى مظلوم چيست؟
مرد يمنى گفت: از ناخشنودى خدا به خدا پناه مى برم و از غضب او به حضرت او پناهنده ام! چه كسى ظالم تر و ستمگرتر از كسى است كه به دختر پيامبر صلى اللَّه عليه و آله ظلم نموده است؟!!

قتل نماينده ى ابوبكر در فدك بدست اميرالمؤمنين [الارشاد: ص 384- 391. بحارالانوار: ج 9 ص 46- 62.]

ابوبكر، مردى بنام اشجع بن مزاحم ثقفى را كه منافقى بى دين بود، به عنوان نماينده ى خود در فدك و چند منطقه ى اطراف مدينه قرار داد. برادر اين شخص در يكى از جنگهاى پيامبر صلى اللَّه عليه و آله بدست اميرالمؤمنين عليه السلام بقتل رسيده بود.

اشجع، از مدينه به قصد جمع آورى اموال حركت كرد و اولين جايى كه وارد شد يكى از باغهاى اهل بيت عليهم السلام بنام بانقيا بود. او بدون اطلاع قبلى وارد اين منطقه شد و اموال و صدقاتى كه قبلاً به اميرالمؤمنين عليه السلام پرداخت مى شد جمع آورى كرد و در مقابل اهل آنجا قدرت نمائى كرد.

اهل روستا نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آمدند و رفتار فرستاده ى ابوبكر را به حضرت اطلاع دادند.

اميرالمؤمنين عليه السلام اسبى كه سابح نام داشت فراخواند و عمامه ى مشكى بر سر بست و دو شمشير حمايل نمود و اسب ديگر خويش كه مرتجز نام داشت نيز همراه برداشت و با امام حسين عليه السلام و عمار ياسر و فضل بن عباس و عبداللَّه بن جعفر و عبداللَّه بن عباس حركت كردند تا به روستا رسيدند.

بزرگ آن روستا حضرت را به مسجد القضاء در آنجا برد. اميرالمؤمنين عليه السلام امام حسين عليه السلام را سراغ اشجع فرستاد، ولى اشجع از آمدن امتناع ورزيد. وقتى امام حسين عليه السلام نيامدن او را گزارش داد حضرت عمار را فرستاد. عمار با او درگير شد و خبر به اميرالمؤمنين عليه السلام رسيد. حضرت جمعى را كه همراهش بود سراغ او فرستاد و فرمود: از او نترسيد و او را نزد من بياوريد.

وقتى او را كشان كشان آوردند حضرت فرمود: واى بر تو؟ به چه حقى اموال اهل بيت را تصرف نموده اى؟
اشجع گفت: تو به چه دليل اين مردم را در حق و باطل مى كشى؟
حضرت فرمود: آرام باش كه جرم من نزد تو كشتن برادرت در جنگ هوازن است... ! در اينجا اشجع پاسخهاى نامناسبى به حضرت داد و فضل بن عباس برآشفت و شمشير كشيد و سر او را همراه دست راستش از تن جدا كرد!

سى نفر كه همراه اشجع آمده بودند حمله آوردند ولى اميرالمؤمنين عليه السلام با يك نگاه همه را به عقب راند بطورى كه همگى فرياد اطاعت برآوردند.

حضرت فرمود: اُف بر شما، سر صاحبتان را نزد ابوبكر ببريد... و آنان سر بريده ى اشجع را نزد ابوبكر آوردند. ابوبكر مردم را جمع كرد و داستان را بازگو كرد و از مردم خواست خود را براى مقابله با اميرالمؤمنين عليه السلام آماده كنند! ولى مردم چنان سر بزير افكنده بودند و وحشت داشتند كه در نهايت به او گفتند: اگر خودت همراه ما بيايى به جنگ على بن ابى طالب مى رويم!! عمر پيش آمد و گفت: كسى جز خالد بن وليد نمى تواند به جنگ او برود.

خالد با پانصد سوار حركت كردند تا به محلى كه حضرت آنجا بود رسيدند.

وقتى لشكر خالد از دور ظاهر شد اميرالمؤمنين عليه السلام به عنوان بى اعتنايى افسار اسب را بستند و در كنارى بخواب رفتند، تا آنكه از صداى شيهه ى اسبان از خواب بيدار شدند و فرمودند: خالد براى چه آمده اى؟ خالد گفت: خود بهتر مى دانى! و حضرت را تهديد كرد!

حضرت فرمود: اى خالد، مرا به خود و پسر ابوقحافه مى ترسانى؟
خالد گفت: من مأمورم اگر دست از كارهايت برندارى تو را اسير كرده نزد او ببرم!!

حضرت فرمود: مثل تو مى خواهد مرا اسير كند؟ اى پسر زنِ مرتد از اسلام...؟ اگر بخواهم تو را بر در همين مسجد به قتل مى رسانم.

خالد بار ديگر سخنان خود را تكرار كرد. در اينجا حضرت ذوالفقار را از نيام بركشيد و آن را به سوى او گرفت.

خالد كه اين منظره را ديد وحشت زده گفت: تا اين حد قصد نداشتم. حضرت در همان حال نوك ذوالفقار را بر كمر خالد گذارد و او را از اسب به زير انداخت. اين منظره اصحاب خالد را به وحشت انداخت و به التماس از حضرت خواستند از آنها درگذرد و اين در حالى بود كه خالد از درد آن ضربت بى حركت و ساكت مانده بود.

حضرت فرمود: اى خالد، عجب براى خائنين و بيعت شكنان مطيع هستى؟ آيا روز غدير براى تو كافى نيست؟ بدانكه اگر تو و دو رفيقت ابوبكر و عمر قصد سوئى نسبت به من داشته باشيد اول كسانى خواهيد بود كه به دست من كشته مى شويد. سپس فرمود: بخدا قسم خالد را جز آن خائن ظالم حيله گر يعنى پسر صهاك نفرستاده است، چرا كه او دائماً قبائل را بر ضد من تحريك مى كند و از من مى ترساند و گذشته ها را در ياد آنان زنده مى كند و به زودى هنگام جان دادن نتيجه ى كارش را خواهد ديد. بهر حال اميرالمؤمنين عليه السلام با گروه خود و خالد با گروه خود به مدينه بازگشتند و خالد قضايا را براى ابوبكر و عمر بازگو كرد.

ابوبكر از عباس درخواست كرد كه اميرالمؤمنين عليه السلام را فراخواند تا درباره ى اشجع با حضرت صحبت كند.

عباس اميرالمؤمنين عليه السلام را صدا زد. وقتى حضرت نشست عباس گفت: ابوبكر مى خواهد درباره ى آن ماجرا با شما صحبت كند. حضرت فرمود: اگر او مرا فرامى خواند نمى آمدم.

ابوبكر گفت: اى ابوالحسن، براى مثل تو چنين كارى را مناسب نمى بينم!!

حضرت فرمود: كدام عمل؟ ابوبكر گفت: مسلمانى را بغير حق كشته اى؟ حضرت فرمود: پناه بر خدا كه مسلمانى را بكشم، چرا كه وقتى كشتن او واجب باشد نام اسلام از او برداشته شده است. و اما كشتن اشجع ، بدانكه اگر اسلام تو هم مثل اسلام اوست عجب به رستگارى بزرگ دست يافته اى!!!؟ و من او را به حجت پروردگارم كشته ام و تو حلال و حرام را بهتر از من نمى دانى!

اشجع ملحد منافقى بود كه در خانه اش بتى از سنگ داشت و هر روز دست بر سر و روى او مى كشيد و سپس نزد تو مى آمد! عدالت خداوند اقتضا نمى كند كه مرا بخاطر كشتن بت پرستان و ملحدان مؤاخذه كند.

پس از سخنان طولانى كه بين اميرالمؤمنين عليه السلام و ابوبكر رد و بدل شد حضرت همراه عباس برخاستند و به خانه آمدند. حضرت در بين راه به عباس فرمود: اى عمو، اينان را رها كن. آيا روز غدير برايشان كافى نبود؟ بگذار هر قدر مى خواهند ما را ضعيف بشمارند كه خداوند صاحب اختيار ما است و او بهترين حكم كنندگان است.

دفاع ائمه و بزرگان دين از فدك [ درباره ى موارد دفاع ائمه عليهم السلام در مسئله ى فدك به آدرسهاى زير مراجعه شود:

اميرالمؤمنين عليه السلام: بحارالانوار: ج 29 ص 140 ح 30.

امام حسن مجتبى عليه السلام: بحارالانوار: ج 10 ص 142.

حضرت زينب عليهاالسلام: بحارالانوار: ج 29 ص 107، 216، 218، 219، 239.

امام باقر عليه السلام: بحارالانوار: ج 29 ص 109، 121، 157، 216.

امام صادق عليه السلام: بحارالانوار: ج 29 ص 114، 118، 119، 120، 124، 127، 134، 156، 189، 194 ،216.

امام كاظم عليه السلام: بحارالانوار: ج 29 ص 396، ج 48 ص 157.

امام رضا عليه السلام: بحارالانوار: ج 29 ص 105.

ائمه عليهم السلام خود بزرگترين حافظان مسئله ى فدك و مدافعان آن بوده اند، و در زمانهاى بسيار سخت ذكر آن را فراموش نكرده اند. از اميرالمؤمنين و امام حسن و امام حسين و امام سجاد و امام باقر و امام صادق و امام كاظم و امام رضا عليهم السلام روايات مفصلى نقل شده كه در آنها مسئله ى فدك را مطرح كرده اند.

همچنين از حضرت زينب كبرى عليهاالسلام به عنوان ناظر و شاهد بر خطابه ى مادر در مسجد پيامبر صلى اللَّه عليه و آله چندين روايت نقل كرده كه خطبه ى كامل حضرت را براى مردم بازگو كرده اند.

از سوى ديگر تنى چند از صحابه ى پيامبر صلى اللَّه عليه و آله مانند ابوسعيد خدرى و عطيه عوفى ماجراى فدك را براى مردم نقل كرده اند.

[ابوسعيد خدرى: بحارالانوار: ج 29 ص 111، 121، 123. عطيه عوفى: بحارالانوار: ج 29 ص 245 122 121.]

دفاع اميرالمؤمنين از فدك به عنوان شاهد كل ماجرا

در بخش هاى قبل مطالب مفصلى از دفاعيات اميرالمؤمنين عليه السلام درباره ى مسئله ى فدك ذكر شد كه همزمان با وقوع ماجراى غصب به انجام رسيده بود. ولى آن حضرت در طول عمر خود ياد فدك را فراموش نكردند و به مناسبتهاى مختلف نامى از آن آوردند و حق غصب شده ى زهرا عليهاالسلام را متذكر شدند.

اينك فرازهاى حساسى از اين موارد به عنوان نمونه ذكر مى شود:

1. هنگام شهادت دادن بر فدك
آنگاه كه شهادت اميرالمؤمنين عليه السلام را به نفع فاطمه عليهاالسلام در مسئله ى فدك نپذيرفتند حضرت به ابوبكر فرمود: اكنون كه ما را كاملاً مى شناسيد و منكر مقام ما هم نيستيد، و با اين همه شهادت و گواهى ما براى خودمان پذيرفته نمى شود و شهادت پيامبر صلى اللَّه عليه و آله هم مورد قبول نيست، پس انا للَّه و إنا اليه راجعون. اكنون كه براى خودمان ادعائى داريم از ما شاهد مى خواهيد؟! آيا كسى نيست كمك كند؟!

شما بر حكومت خدا و رسولش حمله برديد و آن را از خانه اى به خانه ى غير آن وارد كرديد و حجتى هم در بين نيست، ولى به زودى آنانكه ظلم كردند مى فهمند به كجا بازمى گردند .

سپس به حضرت زهرا عليهاالسلام فرمود: برگرد تا خدا بين ما حكم كند و او بهترين حكم كنندگان است .

[بحارالانوار: ج 29 ص 199.]

2. هنگام شهادت فاطمه عليهاالسلام
عباس بن عبدالمطلب نزد اميرالمؤمنين عليه السلام فرستاد كه براى نماز بر فاطمه عليهاالسلام و حضور در جنازه ى آن حضرت او را خبر كند.

حضرت فرمود: فاطمه دختر پيامبر صلى اللَّه عليه و آله دائماً مظلوم و از حق خود محروم بود و ارثش به او داده نشد، و سفارش پيامبر صلى اللَّه عليه و آله درباره ى او و حق فاطمه عليهاالسلام و حق خداوند مراعات نشد، و خداوند كافى است كه حَكَم و داور و حاكم و انتقام گيرنده از ظالمين باشد.
[بحارالانوار: ج 43 ص 210.]

3. بعد از دفن حضرت زهرا عليهاالسلام
آنگاه كه اميرالمؤمنين عليه السلام خاكسپارى حضرت زهرا عليهاالسلام را به اتمام رسانيد و دست از غبار قبر تكانيد، خطاب به پيامبر صلى اللَّه عليه و آله چنين عرضه داشت: سلام بر تو اى پيامبر خدا... به زودى دخترت به تو از اجتماع امتت بر غصب حق او خبر خواهد داد. از او بطور مفصل سؤال كن و از احوال واقع شده خبر بگير... در پيشگاه خدا ثبت است كه دخترت پنهانى دفن شود و حق او غصب و ارث او منع گردد، در حالى كه هنوز فاصله ى زيادى نشده و ياد تو فراموش نگشته است .
[بحارالانوار: ج 43 ص 211 193.]

4. در زمان حكومت عثمان
حضرت در مجلسى كه بنى هاشم در زمان عثمان تشكيل داده بودند چنين فرمود: عمر به يقين مى دانست كه فدك در دست فاطمه عليهاالسلام است و محصول آن را به مصرف رسانيده است، ولى او را تصديق نكرد و سخن ام ايمن را هم نپذيرفت. او حق چنين كارى را نداشت و نبايد فاطمه عليهاالسلام را در ملك خويش متّهم مى كرد. شگفت از اين است كه مردم كار او را زيبا توصيف نمودند، و چنين برداشت كردند كه تقوا و ورع آنان را به اين كار واداشته است. كار زشت آنان را اين جهت بار ديگر جلوه ى زيبائى داد كه گفتند: فاطمه غير حق نمى گويد، ولى اگر شاهدى غير ام ايمن داشت برايش امضا مى كرديم ! و با اين سخن نزد جُهّال منزلتى براى خود كسب كردند.

سپس اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: آنها چه كاره بودند و چه كسى به آنان اجازه داده بود كه حكومت كنند و چيزى را به كسى بدهند يا از كسى منع كنند. ولى امت به آنان مبتلا شدند، و آنان خود را در چيزى كه حقشان نبود و علم آن را نداشتند داخل كردند.
[كتاب سليم: ج 2 ص 677.]

همچنين فرمود: آيا غير آن اعرابى كه بر پاى خود بول مى كرد و با بول خود تطهير مى نمود كس ديگر نبود كه براى آنان در حديث جعلى النبى لايورث شهادت دهد؟ [كتاب سليم: ج 2 ص 694.]

/ 172