سقيفه در بيانات اميرالمؤمنين - ساختار علمی نرم افزار حضرت زهرا (س) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ساختار علمی نرم افزار حضرت زهرا (س) - نسخه متنی

مرکز تحقیقات رایانه ای حوزه علمیه اصفهان

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

در كتاب فرهنگ عاشورا در اين ارتباط چنين آورده است:

ديد جريان شناسانه در حوادث، ريشه حادثه عاشورا را در انحراف نخستين در رهبرى حكومت مى بيند كه در (سقيفه بنى ساعده) اتفاق افتاد. اگر جمعى از امت پيامبر، نيم قرن پس از رحلت رسول الله صلى اللَّه عليه و آله در كربلا فرزند رسول الله صلى اللَّه عليه و آله را شهيد كردند، زمينه آن حوادث گذشته و غصب خلافت و تصدى آل ابوسفيان نسبت به حكومت اسلامى و كنار زدن ائمه از ولايت و رهبرى بود. از اين رو در زيارت عاشورا كسانى لعن مى شوند كه آغازگر ظلم بر اهل بيت پيامبر و بنيانگذار ستم به ذريه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله بودند، و نيز كسانى كه به آن ستم نخست راضى شدند، همكارى يا سكوت كردند و زمينه ساز آن بودند، تا آنجا كه براى جنگ با عترت پيامبر صلى اللَّه عليه و آله، تمكين كردند: لعن الله امة اسست اساس الظلم والجور عليكم اهل البيت و لعن الله امة دفعتكم عن مقامكم و ازالتكم عن مراتبكم التى رتبكم الله فيها و لعن الله امة قتلتكم و لعن الله الممهدين لهم بالتمكين من قتالكم....

در ماجراى كربلا، همه آنان كه از آغاز، اهل بيت را از صحنه اجتماعى و سياسى امت كنار زدند و بر غصب حكومت اسلامى توطئه كردند، تا آنان كه بر كشتن او گرد آمدند و همراهى و متابعت كردند، شريكند. اين نكته در جاى ديگر زيارت عاشورا مطرح است:

اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد و ال محمد و اخر تابع له على ذلك، اللهم العن العصابه التى جاهدت الحسين و شايعت و بايعت و تابعت على قتله، اللهم العنهم جميعا.

توطئه سقيفه، تلاشى از سوى شركت شكست خورده در جبهه هاى بدر و احد و حنين بود، تا دوباره به سيادت جاهلى خود برسند و سفيانيان كوشيدند انتقام كشته هاى خود را از آل پيامبر صلى اللَّه عليه و آله، از طريق سلطه يافتن بر خلافت و تار و مار كردن بنى هاشم و عترت رسول بگيرند. طرح شورا و بيعت ساختگى سقيفه، ظاهرى فريبنده براى اعمال آن سياست بود. به قول نير تبريزى:






  • كانكه طرح بيعت شورا فكند
    چرخ در يثرب رها كرد از كمان
    تير كاندر نينوا شد بر نشان



  • خود همانجا طرح عاشورا فكند
    تير كاندر نينوا شد بر نشان
    تير كاندر نينوا شد بر نشان



هواداران سقيفه، در سپاه كوفه بودند. امام حسين عليه السلام روز عاشورا با بدن مجروح، آنان را (شيعيان آل ابى سفيان) خطاب كرد كه نه دين داشتند نه حريت. ابن زياد وقتى با سر بريده حسين عليه السلام در طشت طلايى روبرو شد، با چوبى كه در دست داشت بر لبهاى آن سر مطهر مى زد و مى گفت: يوم بيوم بدر يزيد بن معاويه نيز پس از كشتن امام و سرمستى از پيروزى بر آن حضرت، در پيش چشم فرزندان او كه به اسارت در كاخ او برده شده بودند، آرزو كرد كه كاش نياكان كشته شده اش در بدر، زنده بودند و به يزيد مى گفتند دستت درد نكند. كشتن حسين عليه السلام و يارانش را در مقابل كشته هاى بدر دانست، نكر وحى و نزول جبرئيل شد و گفت اگر از آل احمد صلى اللَّه عليه و آله انتقام نگيرم، از نسل خندف نيستم...

حضرت زينب عليهاالسلام با خطاب يابن الطلقاء به يزيد، اشاره به نياكان مشرك او كرد، كه در فتح مكه، پيامبر آزادشان كرد. امام سجاد عليه السلام نيز به يزيد گفت: جد من على بن ابى طالب عليه السلام در جنگ بدر و احد و احزاب پرچمدار رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله بود اما پدر و جد تو پرچمدار كفار بودند. كربلا صحنه تجديد كينه هاى مشركان و منافقان بر ضد آل الله بود و همان قدرت سياسى را كه ميراث رسول خدا بود و غاصبانه به دست دشمن افتاد بر ضد عترت رسول به كار گرفتند و اين از شگفتيهاى تاريخ است. سيدالشهداء عليه السلام در خطابه خويش در عاشورا به سپاه كوفه چنين فرمود: "شمشيرى را كه ما به دستتان داديم عليه ما تيز كرديد و به روى ما شمشير كشيديد و آتشى را كه بر دشمنان شما و ما افروخته بوديم بر خود ما افروختيد و با دشمنان خدا بر ضد اولياءاللَّه همدست شديد،" فشحذتم علينا سيفا كان فى ايدينا و حششتم علينا نارا اضرمناها على عدوكم و عدونا... و در نقل ديگر: سللتم علينا سيفا فى رقابنا و حششتم علينا نارالفتن... فاصبحتم البا على اوليائكم و يدا عليهم لاعدائكم. آيا اين همان سخن ابوبكر بن عربى نيست كه حسين عليه السلام به شمشير جدش كشته شد؟ ان حسينا قتل بسيف جده؟
تيرى را كه عمر سعد صبح عاشورا به سوى اردوى حسينى رها مى كند و تيرى را كه حرمله بر گلوى على اصغر عليه السلام مى زند تيرى نيست كه در سقيفه رها شد و بر قلب پيامبر نشست؟ و آيا آن تير، بر حنجره اصغر نشست يا بر جگر دين فرود آمد؟ چه خوب و عميق دريافته و سروده است مرحوم آيه اللَّه كمپانى:






  • فما رماه اذ رماه حرمله
    سهم اتى من جانب السقيفه
    و ما اصاب سهمه نحر الصبى
    بل كبد الدين و مهجة النبى



  • و انما رماه من مهد له
    و قوسه على يد الخليفه
    بل كبد الدين و مهجة النبى
    بل كبد الدين و مهجة النبى



اگر واقعه شوم سقيفه نبود هرگز جنايتهاى بعدى كه اوج آن در عاشورا بود پيش نمى آمد و مسير تاريخ اسلام و شيعه به گونه ديگرى بود.
[ فرهنگ عاشورا/ جواد محدثى/ ص 289 ].

سقيفه در بيانات اميرالمؤمنين

مرحوم شيخ صدوق به سند خود از ابن عباس نقل مى كند كه در حضور امير مؤمنان على (ع) (در زمان خلافتش) سخن از جريان خلافت (بعد از رسول خدا تا آن زمان) به ميان آمد، سخن مشروح زير را فرمود، (كه ما آن را از نهج البلاغه [نهج البلاغه خطبه 3.]

در اينجا مى آوريم) كه ترجمه اش چنين است:سوگند به خدا فلانى (ابوبكر) رداى خلافت را بر تن كرد، در حالى كه به نيكى مى دانست من در گردش درآوردن حكومت اسلامى همانند محور سنگهاى آسيا هستم (كه آسيا بدون آن نمى چرخد) او مى دانست كه سيلها و چشمه هاى علم و كمال از دامن كوهسار وجودم، جريان دارد و پرندگان بلند پرواز را ياراى وصول به افكار بلند من نيست.

پس من رداى خلافت را رها ساختم، و دامنم را از آن پيچيدم و كنار رفتم، در حالى كه در اين فكر فرورفته بودم كه با دست تنها (بدون ياور) براى گرفتن حقّى قيام كنم، و يا اينكه در محيط سانسور و ظلمى كه ايجاد كرده بودند، صبر كنم، محيطى كه پيران را فرسوده، و جوانان را پير، و مردان با ايمان را تا آخر عمر، رنجيده و اندوهگين مى سازد.

سرانجام ديدم صبر و بردبارى به عقل و خرد نزديكتر است، از اين رو راه صبر و استقامت را برگزيدم، ولى مانند كسى بودم كه وَ فِى الْعَيْنِ قَذىً، وَ فِى الْحَلْقِ شَجاً: خاشاك، چشم او را پر كرده، و استخوان، گلوگيرش شده است، با چشم خود مى ديدم كه ميراثم را به غارت مى برند، تا اينكه اوّلى از دنيا رفت، و بعد از خودش خلافت را به دوّمى (پسر خطّاب) سپرد.

در اينجا امام على (ع) به قول اعشى شاعر، متمثّل شد كه مى گويد:




  • شَتّانَ ما يَوْمِى عَلى كُورِها
    وَ يَوْمُ حَيّانَ اَخِى جابِرِ



  • وَ يَوْمُ حَيّانَ اَخِى جابِرِ
    وَ يَوْمُ حَيّانَ اَخِى جابِرِ



كه چه بسيار بين ديروز و امروز، فرق است! امروز بر كوهان شتر سوارم و گرفتار سختى هستم، ولى در گذشته كه با حيّان برادر جابر بودم در كمال آسايش بسر مى بردم [ حيّان برادر جابر، در شهر يمامه مى زيست و رياست قوم را به عهده داشت، و بر اثر اموالى كه كَسْرى براى او فرستاد، ثروت بسيار در اختيار داشت، اَعْشى (گوينده شعر فوق) چون نديم حيّان بود، در آن زمان در عيش و رفاه بسر مى برد، ولى بعدها به سختى افتاد و شعر فوق را گفت، منظور حضرت على (ع) از تمثيل به اين شعر اين است كه در زمان رسول خدا (ص)، مورد عنايت خاص آن حضرت بودم و در كمال احترام بسر مى بردم، ولى بعد از او، ستمگران، جهان را بر ما تنگ كردند. (مترجم). ].

شگفتا! او (ابوبكر) كه در حيات خود از مردم مى خواست عذرش را بخواهند، (و با وجود من بيعتش را فسخ كنند) خودش هنگام مرگ، عروس خلافت را براى ديگرى عقد كرد، و اين دو نفر... خلافت را مانند دو پستان شير ميان خود قسمت نمودند، و آن را در اختيار كسى قرار داد كه آدمى سخت خشن و تندخو و پراشتباه و پوزش طلب بود، كسى رئيس خلافت شد كه همانند شتر سركش بود كه اگر يار او مهارش را سخت نگه مى دارد، و رها نمى كند، بينى شتر پاره مى شد و اگر او را آزاد بگذارد در پرتگاه هلاكت بيفتد، سوگند به خدا مردم در زمان او (عمر) به اشتباه افتادند، و در راه راست گام ننهادند و از حق دورى جستند، پس من در اين مدّت (ده سال و شش ماه) راه بردبارى و شكيبائى را به پيش گرفتم، تا او نيز از دنيا رفت، در روزهاى آخر زندگيش، خلافت را در ميان جماعتى (شورى) قرار داد، و مرا به پندارش يكى از آنها نمود، براستى پناه به خدا از اين شورا، چه وقت بود كه مرا با آنها مقايسه مى كردند كه اكنون مرا در رديف آنها قرار دهند، ولى باز هم كوتاه آمدم و صبر كردم و در شوراى آنها حاضر شدم [ اعضاى شورائى كه عمر تعيين كرد عبارتند از: على (ع)، عثمان، سعد وقّاص، عبدالرّحمان بن عوف، طلحه و زبير، اين شش نفر در خانه اى جمع شدند، زبير حق خود را به على (ع) داد، طلحه حق خود را به عثمان داد، سعد وقّاص، حق خود را به عبدالرّحمان داد، بعد از مدّتى سكوت، عبدالرّحمن با على (ع) گفت: من حاضرم حق خود را به تو بسپارم مشروط به اينكه به كتاب خدا و سنّت پيامبر و روشن شيخين (ابوبكر و عمر) رفتار كنى!!

على (ع) فرمود: بلكه به كتاب خدا و سنت پيامبر (ص) و علم و اجتهاد خود رفتار مى كنم.

عبدالرحمان بن عوف اين پيشنهاد را به عثمان كرد، عثمان آن را پذيرفت و به اين ترتيب (طبق برنامه ريزى عمر) عثمان به خلافت رسيد (شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد جلد 1 ص 188)- مترجم.

بعضى از آنها (سعد وقاص) به خاطر كينه اش با من از من روى برتافت و ديگرى (عبدالرّحمن شوهر خواهر مادرى عثمان، به خاطر خويشى با عثمان) خويشاوندى را مقدّم داشت، و آن دو نفر ديگر (طلحه و زبير) نيز به خاطر جهاتى كه ذكرش خوش آيند نيست، به راه ديگر رفتند و در نتيجه سوّمى (عثمان) برنده شد و زمام امور خلافت را بدست گرفت، او همانند شتر پرخور و شكم برآمده، تصميمى جز انباشتن بيت المال و خوردن آن نداشت، بستگان پدرش به همكاريش برخاستند، آنها همچون شتران گرسنه اى كه بهاران به سوى علفزار هجوم مى برند و با حرص عجيبى گياهان را مى خورند، براى بلعيدن اموال خدا دست از آستين برآوردند، سرانجام بافته هايش براى (استحكام خلافت) پنبه شد، و كردار ناشايستش، كارش را تباه ساخت.

سقيفه در بيانات حضرت زهرا

از على عليه السلام چه چيزى را نپسنديدند؟
واى بر آنان! خلافت را از كوههاى بلند رسالت و پايه هاى نبوت و محل نزول روح الأمين با وحى مبين و از عالمان آگاه و حاذق در امر دنيا و دين به كجا كشاندند. بدانيد كه اين زيانِ آشكار است.

از ابوالحسن (على عليه السلام) چه چيزى را نمى پسنديدند؟
به خدا قسم، ناراضى بودند از صلابت شمشيرش و بى پروائى او از مرگش و شدت حمله هايش و برخوردهاى عبرت آموز او در جنگ، و از تبحر او در كتاب خداوند و غضب او در امر الهى.

چه كسى را بجاى على عليه السلام انتخاب كردند؟!

به خدا سوگند، اگر از گرفتن مهارى كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله آن را به او (على عليه السلام) سپرده بود خوددارى مى كردند [ ه و ك : اگر بر مهارى كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله آن را به على عليه السلام سپرده بود متحد مى شدند... و در د چنين است: به خدا قسم، اگر از جاده ى روشن روى گردان مى شدند و از قبول برهان واضح سرباز مى زدند، ايشان را به سوى آن بازمى گرداند و بر قبول آن وادارشان مى نمود.] با او انس مى گرفت و آنان را چنان به آرامى سير مى داد كه محل بستن مهار را زخمى نكند و حركت دهنده ى آن خسته نشود و سواره ى آن به اضطراب نيفتد. و آنان را بر سر آبى فراوان و گوارا و زلال و وسيع مى بُرد كه آب آن از دو طرف نهر لبريز باشد و دو سوى آن گل آلود نشود، و آنان را از آنجا سيراب بيرون مى آورد. و در حالى كه [ د : و پنهان و آشكارا براى آنان دلسوزى مى نمود، و از دنيا استفاده اى نمى برد و براى خويش برنمى داشت مگر بقدر سيراب شدن عطشان و سير شدن گرسنه، و زاهد از راغب در دنيا شناخته مى شد و راستگو از كاذب تشخيص داده مى شد، و اگر اهل آبادى ها ايمان مى آوردند و تقوا پيشه مى كردند درهاى بركات آسمان و زمين را بر آنها باز مى كرديم...] براى آنان سيرابى را پسنديده است ولى خود از آن استفاده نمى كرد مگر بقدر رفع عطش سيراب و دفع شدت گرسنگى.

و اگر خلافت را به او مى سپردند بركات آسمان و زمين بر آنان گشوده مى شد، ولى آنان از حق روى گردانيدند، پس بزودى خداوند آنان را به آنچه براى خود كسب كرده اند مؤاخذه مى نمايد و كسانى كه ظلم نمودند به زودى سزاى آنچه كسب كرده اند به آنان مى رسد و نمى توانند مانع چنين عاقبتى شوند.

پيش بينى عاقبت غصب خلافت
هان، بيا و بشنو. و تا زنده اى روزگار امر عجيبى را به تو نشان خواهد داد! و اگر تعجب كنى بدانكه همين حادثه تو را به تعجب واداشته است!

به كدام سو روى آوردند؟! و به كدام تكيه گاهى إتكا نمودند؟! و به كدام پايه اى اعتماد نمودند؟! و به كدام دستاويزى چنگ زدند؟! و بر ضد كدامين ذريّه اى اقدام كردند و بر آنان چيره شدند؟! و براى چه كسى انتخاب كردند و براى چه كسى رها نمودند؟! چه بد سرپرستى و چه بد دوستانى! و براى ظالمين چه بد جايگزينى است.

به خدا سوگند پس ماندگان را به جاى پيشتازان، و ترسوى نادان را بجاى دلير آگاه، و فرومايگان را بجاى معتمدان خود قرار دادند. بينى شان بر خاك ماليده باد و پشيمان شوند قومى كه گمان مى كنند كار درستى انجام مى دهند. بدانيد كه آنان مفسدند ولى خود نمى دانند.

واى بر آنان! آيا كسى كه به حق هدايت مى كند سزاوارتر به پيروى است يا كسى كه خود هدايت نيافته مگر آنكه هدايت شود؟ شما را چه شده است؟! چگونه حكم مى كنيد؟!

خسارت امت با غصب حق على عليه السلام
بدانيد قسم به لايزالى خداوند، هم اكنون فتنه باردار شده است! پس زمان كوتاهى منتظر بمانيد تا ثمره اش ظاهر گردد. آنگاه از آن كاسه اى لبريز از خون تازه و سم تلخ كشنده بدوشيد. آنگاه است كه اهل باطل زيان مى كنند، و آيندگان از نتيجه ى آنچه پيشينيان پايه گذارده اند آگاه مى شوند.

سپس خيال خود را راحت كنيد و قلب خود را براى نزول فتنه قوى كنيد و بشارت باد شما را بر شمشيرى برنده، و قهر و غلبه ى متجاوز ظالم، و هرج و مرج دائمى و عمومى، و زورگوئى ظالمين كه اموال عمومى را غارت مى كند و براى شما چيز كمى باقى مى گذارد و جمع شما را درو كرده و نابود مى نمايد.

افسوس بر شما! چگونه خواهيد بود هنگامى كه دچار سر در گمى مى شويد؟ آيا حق را به زور به شما بقبولانيم در حالى كه خودتان مايل نيستيد؟!

جنايات منافقين پس از تسليت رحلت پيامبر


1- يورش و آتش زدن به خانه وحى

2- نقل واقعه از زبان شيعه و سنى

3- نقل علامه مجلسى از زبان عمر



علامه مجلسى عهدنامه اى از خليفه دوم براى معاويه در بحارالانوار آورده كه ماجراى خود را با زهرا عليهاالسلام در آن حكايت كرده است.

[بحارالانوار، ج 30، صص 293- 295; الهدايةالكبرى، ص 417.] از جمله در آن آمده: به خانه على آمدم تا مگر او را به زبانى بيرون كشم. كنيزك فضّه كه به او گفتم: به على بگو براى بيعت با ابوبكر بيرون آيد كه مسلمانان بر خلافت او اجماع كرده اند; گفت: اميرالمؤمنين مشغول است. گفتم: اين را فراموش كن و به او بگو بيرون آيد و الّا داخل مى شويم و او را به اكراه بيرون مى آوريم.

فاطمه بيرون آمد. پشت در ايستاد و گفت: اين گمراهان دروغگو; چه مى گوييد؟ و چه مى خواهيد؟
گفتم: فاطمه! گفت: عمر! چه مى خواهى؟! گفتم پسر عمويت را چه شده كه تو را براى پاسخ فرستاده و خودش پشت پرده نشسته است؟
گفت: اى شقى! طغيان تو مرا بيرون آورد و حجت را بر تو تمام كرد...

گفتم: اين اباطيل و افسانه هاى زنانه را از سرت بيرون كن و به على بگو بيرون بيايد.

گفت مورد احترام ما نيستى، عمر! مرا از حزب شيطان مى ترسانى؟ در حالى كه حزب شيطان بس ضعيف است.

گفتم: اگر على نيايد، هيزم مى آورم و خانه را به روى ساكنانش آتش مى زنم، و آنان را به آتش مى كشم يا على را براى بيعت مى بريم. تازيانه قنفذ را گرفتم و زدم. به خالد بن وليد گفتم: تو با مردان هيزم فراهم كنيد. خودم خانه را آتش مى زنم.

فاطمه گفت: اى دشمن خدا و دشمن رسول او و دشمن اميرالمؤمنين. فاطمه دستهاى خود را پشت در گذاشت تا مرا از باز كردن در بازدارد خواستم در را باز كنم. نتوانستم. پس با تازيانه به دستهايش زدم چنانكه دردش گرفت و من صداى ناله و گريه اش را مى شنيدم. نزديك بود كه نرم شوم و از دم در بازگردم، اما كينه هاى على و حرص او به خون دليران عرب را به ياد آوردم...

پس لگدى به در زدم كه فاطمه شكمش را به آن چسبانده بود و پشت آن پنهان شده بود. چنان فرياد زد كه گمان كردم كه فريادش مدينه را زير و رو كرد شنيدم كه گفت: پدر! يا رسول اللَّه! اينگونه با حبيبه و دخترت رفتار مى شود؟ آه: فضّه! مرا بگير كه به خدا قسم جنين داخل شكمم كشته شد. و شنيدم كه او را درد زايمان گرفته است. او به ديوار تكيه داده بود. در را به داخل راندم و داخل شدم. به گونه اى در مقابلم ايستاد كه جلوى ديدم را گرفت. از روى مقنعه چنان به گونه اش سيلى زدم كه گوشواره اش كنده شد و روى زمين افتاد. على بيرون آمد. چون احساس كردم كه مى آيد، به سرعت بيرون دويدم و به خالد و قنفذ و كسانى كه با آن دو بودند، گفتم: از خطر بزرگى نجات پيدا كردم .

در روايت ديگرى آمده: جنايت بزرگى مرتكب شدم و اينك بر خودم ايمن نيستم. اين على است كه از خانه بيرون آمده. همه با هم طاقت او را نداريم. على بيرون آمد. فاطمه دستانش را به سر برد تا آن را باز كند و از آنچه به او رسيده بود، از خداى بزرگ استغاثه كند. على، پيراهنش را روى فاطمه انداخت و به او گفت: دختر رسول خدا! خداوند پدرت را براى جهانيان رحمت فرستاده است، پس تو نيز، اى سرور زنان! براى اين خلق نگون بخت رحمت باش نه عذاب. درد زايمانش سخت شد. وارد خانه شد و جنينى را سقط كرد كه على او را محسن ناميد.

جمعيتى زياد فراهم كردم نه براى مقابله با على بلكه قلبم به آنان محكم شود. آمدم و او را كه در محاصره قرار داشت، از خانه اش بيرون آوردم... ابوبكر مى گفت: واى بر تو عمر! چه كارى بود كه با فاطمه كردى؟! .

[بحارالانوار، ج 39، صص 41- 42; معانى الاخبار، صص 205- 207.]

نقل مفضل از امام صادق :

مفضّل حديثى از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه از امام حجّت- عجل اللَّه تعالى فرجه الشريف- و رجعت برخى مردگان سخن مى گويد. از جمله در اين روايت آمده: زدن سلمان فارسى، آتش زدن در خانه اميرالمؤمنين، فاطمه، حسن و حسين عليهم السلام بر رويشان و تازيانه زدن به دستان صديقه ى كبرى فاطمه عليهاالسلام و شكم او و سقط محسن... و جمع هيزم، انباشت آن كنار در براى آتش زدن خانه اميرالمؤمنين، فاطمه، حسن، حسين و زينب، ام كلثوم، فضّه، آتش زدن در، و خروج فاطمه و خطاب او به آنان از پشت در، و سخن او گفت: واى بر تو عمر! اين چه جسارتى است كه به خدا و رسول مى كنى؟ مى خواهى نسل رسول خدا را از دنيا قطع كنى و از بين ببرى، و نور خدا را خاموش كنى...

عمر گفت: خودت انتخاب كن يا بيرون آمدن على براى بيعت با ابوبكر را و يا آتش زدن همه ى شما؟! .

در اين روايت آمده: قنفذ دستش را وارد خانه كرد تا در را باز كند و عمر با تازيانه چنان به بازوى زهرا عليهاالسلام زد كه همچون بازوبند روى بازويش حلقه زد و لگدى به در كوبيد كه به شكم فاطمه عليهاالسلام خورد در حالى محسن را شش ماهه در شكم داشت، و سقط شدن محسن و هجوم عمر، قنفذ، خالد بن وليد، سيلى زدن به زهرا عليهاالسلام چنانكه گوشواره اش شكست، فاطمه عليهاالسلام بلند بلند مى گريست، مى گفت: پدر! وا رسول اللَّه! دخترت فاطمه را تكذيب مى كنند، او را مى زنند و فرزندش را در شكمش مى كشند .
... در اثر لگدى كه به شكم او زدند و راندن در، درد زايمان گرفت و محسن را سقط كرد.
[بحارالانوار، ج 53، صص 14- 19.]

نقل از زبان حضرت زهرا :

زهرا عليهاالسلام: هيزم زيادى بر در خانه ى ما جمع كردند و آتش آوردند كه خانه ى ما را آتش بزنند. پشت در ايستادم و آنان را به خدا و پدرم سوگند دادم كه دست از ما بردارند و منصرف شوند. عمر تازيانه را از دست قنفذ غلام ابوبكر گرفت، و به بازويم زد چنانكه همچون بازوبند به دور بازويم حلقه زد. پس لگدى به در زد و آن را به طرف من راند. من كه آبستن بودم، به رويم درافتادم. آتش شعله مى كشيد و صورتم را مى گداخت. سپس چنان مرا سيلى زد كه گوشواره ام از گوشم كنده شد و مرا درد زايمان گرفت و محسن بى گناه را كشته سقط كردم .

[بحارالانوار، (چ قديم)، ج 2، ص 231; (چ جديد) ج 3، ص 348.]

نقل سليم بن قيس هلالى :

سليم بن قيس اين قضيه را از سلمان و عبداللَّه بن عباس روايت مى كند كه گفتند:

پس از بيعت با ابوبكر، بارها به دنبال على فرستادند اما على حاضر نشد نزدشان بيايد. عمر غضبناك برجست و خالد بن وليد، و قنفذ را صدا زد و دستور داد كه هيزم و آتش بياورند. سپس راه افتاد تا به در خانه على رسيد. فاطمه عليهاالسلام پشت در نشسته بود. پس از وفات رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله سرش را مى بست و جسمش نحيف و لاغر شده بود. عمر در زد، سپس ندا داد: پسر ابى طالب! در را باز كن. فاطمه عليهاالسلام گفت: عمر! تو را با ما چه كار، ما را به حال خودمان رها نمى كنى؟! گفت: در را باز كن و الّا خانه را به رويتان آتش مى زنيم. فاطمه گفت: عمر! از خداوند عزوجل پروا ندارى، در خانه ام بر من وارد مى شوى و بر من هجوم مى آورى؟! عمر حاضر نشد برگردد. آتش خواست و در را آتش زد. در سوخت. پس عمر آن را به داخل راند. فاطمه به سوى او آمد و فرياد كشيد: پدر! يا رسول اللَّه... .

[بحارالانوار، ج 43، صص 197- 198; ج 28، ص 299; كتاب سليم (اعلمى) ج 2، ص 250.]

نقل شيخ مفيد :

در روايت شيخ مفيد آمده: عمر بن خطاب، قنفذ را فرستاد و به او گفت: آنان را از خانه بيرون كن. اگر خارج شدند كه شدند و الّا هيزمها را بر در خانه اش جمع كن و به آنان بگو: اگر بيرون نيايند، خانه را به رويشان آتش خواهى زد.

سپس خودش همراه جماعتى از جمله مغيرة بن شعبه ثقفى و سالم غلام ابوحذيفه راه افتاد تا به در خانه ى على عليه السلام رسيدند، ندا داد: فاطمه دختر رسول خدا! كسانى را كه به خانه ات متوسل شده اند، بيرون كن تا در آنچه مسلمانان در آن داخل شده اند، داخل شوند و الّا- به خدا قسم- آنان را آتش مى زنم. اين حديث مشهور است.
[الجمل، صص 77- 18.]

در يك متن ديگر آمده: وقتى با ابوبكر بيعت شد، على و زبير نزد فاطمه مى آمدند و با او مشورت مى كردند. سپس به دنبال كارشان مى رفتند. اين خبر به گوش عمر رسيد. نزد فاطمه آمد و گفت: دختر رسول خدا! به خدا قسم، احدى از خلق از پدرت برايم دوست داشتنى تر نيست. به خدا قسم اين مانع من نمى شود كه اگر اين افراد نزد تو گرد آيند، دستور دهم كه در را به رويشان آتش زنند. چون عمر بيرون رفت، آنان نزد فاطمه آمدند. گفت: مى دانيد كه عمر نزد من آمد و به خدا سوگند خورد كه اگر بازگشتيد، در را به رويتان آتش خواهد زد. به خدا قسم كه او به آنچه سوگند ياد كرده، عمل خواهد كرد. پس با كاميابى پراكنده شويد و خوب بينديشيد... از نزدش پراكنده شدند و تا بيعت نكردند، نزدش بازنگشتند.

[منتخب كنزالعمال، ص 174; ج 5، ص 651; الاستيعاب، ج 2، صص 254- 255; الوافى بالوفيات، ج 17، ص 311، كنزالعمال، ج 5، ص 651; اقتحام الاعداء والخصوم، ص 72; المصنف، ج 14، ص 567; شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 45; الشافى فى الامامه، ج 4، ص 110; المغنى، ج 20، ق 1، ص 335; قرةالعين، ص 78; الشافى ابن حمزه، ج 4، ص 174; نهايةالارب، ج 19، ص 40.]

/ 172