[صحيح بخارى/ ج 5/ ص 8.]
حضرت فاطمه در جنگ احد و يارى نمودن پدر :
رمضان سال سوم هجرت مى رسد، ولادت فرزندش حسن عليه السلام خاطره ى شيرين پيروزيهاى جنگ بدر را كه در رمضان سال پيش رخ داد شيرين تر مى سازد.چندى نگذشت كه جنگ احد آغاز شد.حمزه عموى پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم سردار دلير مسلمانان و هفتاد و چهار تن نومسلمان ديگر به شهادت مى رسند.ضايعه چندان دلخراش است كه خدايبزرگ ضمن آياتى آنان را تسليت مى دهد.ان يمسسكم قرح فقد مس القوم قرح مثله و تلك الايام نداولها بين الناس... .[آل عمران 143- 140] اگر جراحتى به شما رسيد به آنان هم مانند آن رسيد. روزگار چنين است آن را از دست اين بدست آن مى دهيم... .به زهراء خبر مى دهند پدرش در جنگ آسيب ديده است. سنگى به چهره ى او رسيده و چهره اش را خونين ساخته است.با دسته اى از زنان برمى خيزد. آب و خوردنى بر پشت خود برمى دارند و به رزمگاه مى روند.زنان، مجروحان را آب مى دهند و زخم هاى آنها را مى بندند و فاطمه جراحت پدر را شست و شو مى دهد.خون بند نمى آيد. پاره بوريايى را مى سوزاند و خاكستر آن را بر زخم مى نهد تا جريان خون قطع شود.پيغمبر در مصيبت حمزه گريان شد و زهراء هم گريست.فاطمه عليهاالسلام هر دو يا سه روز خود را به احد مى رساند و بر مزار شهيدان مى گريست و آنان را دعا مى كرد.
[زندگانى فاطمه زهراء دكتر شهيدى ص 79- 77 به نقل از: مغازى ص 290- 250- 249.] - به هنگام جنگ احد هنگامى كه فاطمه و صفيه به رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و سلم رسيدند به آن حضرت نظر افكندند، حضرت به على عليه السلام فرمود عمه ام را از من دور نگه داريد ولى فاطمه را مانع نشويد. وقتى فاطمه عليهاالسلام به حضرت نزديك شد و چهره ى حضرت را زخمى و دهان حضرت را آغشته به خون ديد، فرياد زد و شروع كرد به پاك كردن خونها و مى گفت: خشم خداوند بر كسى كه چهره ى رسول خدا را خونين كرده شدت يابد.
[بحار/ 20/ 95] - فاطمه عليهاالسلام فريادى زد و دستش را بر بالاى سرش گذاشت و با حالت فرياد و ناله با ديگر زنان هاشمى و قريشى از خانه بيرون آمد.
[بحار/ 20/ 117] - على عليه السلام با سپر خود آب مى آورد و فاطمه عليهاالسلام خونها را از چهره ى حضرت مى شست حصيرى را گرفته و سوزانده و خاكستر آن را بر روى زخمها مى پاشيد.در حاشيه ى بحارالانوار آمده است: على عليه السلام با سپر خود آب مى آورد، وقتى فاطمه عليهاالسلام ديد خونها را كه مى شويد بند نمى آيد، تكه حصيرى را گرفته و آتش زد و خاكستر آن را روى زخم پاشيد تا خون بند آمد.
[بحار/ 102/ 103 منقول از: فاطمه زهراء عليهاالسلام شادمانى دل پيابمر صلى اللَّه عليه و آله و سلم ص 177- 176.]
دلسوزى براى پدر به هنگام وصيت با مردم :
در روزهاى واپسين زندگانى پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم به منبر رفت و فرمود:هركس از من طلبى دارد درخواست نمايد. بلال در كوچه هاى مدينه فرياد زد كه: مردم اينك اين محمد بن عبدالله است كه مى خواهد قبل از روز قيامت قصاص شود هركس حقى از او طلب دارد بخواهد مردى بلند شد و گفت: اى رسول خدا شما در جنگ بدر كه صف سربازان را تنظيم مى كرديد با شلاق خودتان بر شكم لخت من زديد. فرمود بيا قصاص كن، مرد گفت: همان شلاق را بياوريد.پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم به بلال اشاره فرمود: از خانه فاطمه عليهاالسلام همان شلاق روزهاى جنگ را بياوريد، وقتى بلال درب منزل فاطمه عليهاالسلام را كوبيد و ماجرا را بيان كرد حضرت زهرا عليهاالسلام فرمود:اى بلال پدرم با شلاق روزهاى جنگ چه مى خواهد بكند؟ الان كه روز جنگ نيست؟ بلال آنچه را كه در مسجد گذشت خبر داد. فاطمه زهراء عليهاالسلام ناله اى زد و گفت:واى از اى غم، براى غم و اندوه تو اى پدر بزرگوارم. غير از تو چه كسى سرپرست فقرا و تهيدستان و در راه ماندگان است؟ اى دوست خدا و دوست همه ى دلها! اى بلال به فرزندانم حسن و حسين عليهماالسلام بگو نزد آن مرد بروند تا آن مرد، از آنان قصاص كند و نگذارند پيامبر را قصاص كند.[نهج الحياة ص 60 و 61 به نقل از: بحار/ 22/ 508 امالى صدوق ص 376.] به ياد پدر بعد از رحلت رسول اكرم :
وقتى رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و سلم از دنيا رفت، بلال مؤذن ديگر اذان نمى گفت.روزى فاطمه عليهاالسلام پيغام فرستاد: آرزو دارم يك مرتبه ديگر بانگ مؤذن پدرم را بشنوم بلال بر طبق دستور فاطمه شروع به اذان كرد.الله اكبر، الله اكبر- فاطمه عليهاالسلام به ياد روزگار پدر افتاد، نتوانست از گريه خوددارى كند. هنگامى كه بلال گفت: اشهد ان محمدا رسول الله فاطمه عليهاالسلام از شنيدن نام پدر صيحه زد و بيهوش شد. به بلال خبر دادند ديگر اذان نگو كه فاطمه بيهوش شده است. بلال اذانش را قطع كرد. وقتى فاطمه عليهاالسلام به هوش آمد به بلال فرمود: اذان را تمام كن، عرض كرد: اجازه بده بقيه را نگويم زيرا براى شما مى ترسم.[بحار/ 43/ 157.] از حضرت على عليه السلام نقل شده است كه فرمود: حضرت رسول را در پيراهن مباركش غسل دادم و فاطمه گفت:آن پيراهن را به من نشان بده! همين كه بوى پيراهن به مشام او رسيد از هوش رفت: من كه اين حالت را از او مشاهده كردم پيراهن را از او پنهان نمودم.
[اهل بيت/ توفيق ابوعلم ص 166.]
ناله هاى حضرت زهرا در فراق پدر :
يا رسول الله، پدر جان، دريغ و آه از فراق تو، اى پدر چه بسيار بزرگ است تاريكى و ظلمتى كه در مجالس پس از تو مشاهده مى گردد، و من دور مانده از جناب تو دريغ و افسوس مى خورم كه هرچه زودتر نزد تو آيم.پدر جان! در عزاى تو، اباالحسن اميرالمؤمنين سوگوار است.پدر دو فرزندت حسن و حسين، برادر و امام برگزيده و دوست بى مانند تو، هم او كه تو او را از كودكى بزرگ و تربيت كردى و سپس برادرت خواندى و از بزرگترين دوستان تو و محبوبترين اصحاب تو در پيشگاه تو بود، او كه در پذيرش اسلام از همه پيشى گرفته و هجرت كرد.اى پدر بزرگوار و اى بهترين انسانها.اكنون بيا و بنگر كه امام برگزيده ى تو را اسيرگونه به طرف بيعت تحميلى مى كشند و مى برند.پدر جان، غم سوگوارى تو ما را فراگرفته و درهم كوبيده است و گريه هاى مداوم، قصد جان ما را دارد و بد روزگارى دامنگيرمان شده است.آنگاه فرياد سختى برآورد و فرمود:فرياد با محمدا، فرياد اى دوست.فرياد اى پدر، فرياد اى اباالقاسم، فرياد اى احمد،
فرياد از كمى ياران و ياوران،
فرياد از ناله بسيار،
فرياد از مشكلات فراوان.فرياد از مصيبت و اندوه زياد،
فرياد از مصيبت جانكاه.پس از آن سخنان دردآلود و غمبار صيحه اى زد و بيهوش بر زمين افتاد.[نهج الحياة ص 68 به نقل از: بيت الاحزان (ترجمه) ص 146]