سن توماس داكن مى گويد: خداوند اگر ببيند مردى به زنى دل ببندد و عاشق او شود- حتى اگر آن زن، همسرش باشد- خشمگين مى شود، زيرا جز عشق خداوند نبايد در قلبش جاى بگيرد.مسيح عليه السلام بدون همسر زيست و كسانى كه مى خواهند مسيحايى بشوند، نبايد زن بگيرند. به همين سبب، برادران مسيحى و پدران روحانى و خواهران مسيحى در سراسر عمر ازدواج نمى كنند، زيرا ازدواج، خدا را به خشم مى آورد و فقط بايد با خداى ما، عيسى مسيح، پيوند داشت، زيرا دو عشق در يك قلب جاى نمى گيرد. فقط آنهايى مى توانند حامل روح القدس باشند كه مجرد زيست كنند.زن در انديشه قرون وسطايى، منفور، عاجز و محروم از مالكيت است. وقتى انسان با املاك و اموال شخصى خود به خانه شوهر رفت، حق مالكيت از او سلب مى شود. مالكيت، خود به خود به شوهر انتقال مى يابد، زيرا زن، صاحب شخصيتى نيست. حتى امروز آثارى از آن در زن اروپايى به چشم مى خورد.[فاطمه، فاطمه است، ص 59]
زن در اروپا و ساير ممالك جهان به قدرى بى ارزش بود كه در هيچ اجتماعى او را به حساب نمى آوردند. علما و فلاسفه به مجادله مى پرداختند كه آيا زن اساساً روح دارد يا به كلى فاقد روح است؟ در صورتى كه روح داشته باشد، آيا روحش روح انسانى است يا حيوانى؟ و بر فرض داشتن روح انسانى، آيا وضع اجتماعى و انسانى او نسبت به مرد، وضع بردگى است يا كمى بالاتر از آن؟
زن گاهى وسيله شهوترانى و گاهى مانند چهارپايان در كار خوردن و آشاميدن و باردارى و زايمان و... بود.[برهان قرآن، ص 114]
ليكى در كتاب تاريخ اخلاق در اروپا مى گويد: در آن روزگار (قرون وسطا) مردها از سايه زنان مى گريختند و نزديكى و همنشينى با ايشان را گناه مى پنداشتند و عقيده داشتند كه برخورد با ايشان در كوچه و خيابان و سخن گفتن با ايشان- اگر چه مادران، همسران و يا خواهران باشند- اعمال و رياضتهاى روحى شخصى را تباه مى سازد.[جاهليت در قرن بيستم، ص 237]
استاد ابوالاعلى مودودى در كتاب الحجاب مى گويد: از جمله نظريات اولى و اساسى در اين باره، اين بود كه زن، سرچشمه معاصى و اصل گناه و فجور است و براى مرد، درى از درهاى جهنم است، از آن جهت كه منشا تحريك و وادار كردن او به ارتكاب گناهان است و چشمه هاى مصايب انسان از وجود او برجوشيده است و از اين جهت، پشيمانى و شرمندگى براى او كافى است كه زن است و او را همى سزد كه از حسن و جمال خود شرم كند، زيرا اين حسن و جمال، يكى از سلاحهاى شيطان است كه هيچ سلاحى به آن نمى رسد و سزاى اوست كه كفاره بپردازد و هيچ گاه پرداختن كفاره را ترك نكند، زيرا هم اوست كه انواع بلايا و بدبختى ها را براى زمين و ساكنان آن به ارمغان آورده است.[جاهليت در قرن بيستم، ص 237]
ترتوليان ، يكى از پيشوايان مسيحى، در مقام بيان نظر مسيحيت درباره زن مى گويد: بى گمان زن مدخل شيطان به درون نفس انسان است و مرد را به سوى شجره ممنوعه مى راند و شكننده قانون خدا و زشت كننده صورت خدا (مرد) است.كراى سوستام ، يكى از بزرگان مسيحيت، درباره زن مى گويد: او شرى است كه از آن گريزى نيست. او وسوسه اى جبلى و آفتى دلپذير و خطرى براى خانه و خانواده و معشوقه اى عاشق كش و مارى خوش خط و خال است.
[جاهليت در قرن بيستم، ص 238]
پله=4
جايگاه زن در نظام سلطنتى
زن در كشورهايى نظير ايران، مصر، چين و هند كه داراى نظام پيشرفته و حكومت سلطنتى بودند و نيز در جوامعى مانند كلده و روم كه داراى تمدن بوده، در سايه قانون مى زيستند، داراى آزادى كامل نبود. هرچند از مالكيت محروم نبود، ولى زير نظر رئيس خانواده كه پدر يا برادر و يا شوهر بود، زندگى مى كرد و بزرگ خانواده بر وى حكومت مطلق مى كرد و مى توانست زن تيره بخت را به عقد هر فردى كه مى خواهد درآورد و يا به اجاره و عاريه واگذار كند.[اسلام و اجتماع، ص 66]در بعضى از كشورها ازدواج حد و مرزى نداشت و مردان مى توانستند با محارم خويش ازدواج كنند، چنان كه بهمن (پادشاه ايرانى) دختر خود هماى را به زنى گرفت و وى را وليعهد خويش قرار داد.شيرويه ، پسر خسرو پرويز، نسبت به شيرين ، زن پدرش، اظهار عشق مى كند و به خاطر عشق، پدرش را مى كشد و درخواست ازدواج از شيرين مى كند، ولى شيرين چاره اى جز خودكشى نمى بيند و بر مزار شوهرش خود را مى كشد.[شاهنامه فردوسى، ج 3، ص 1543 و ج 5، ص 2536- 2533]
در تمام اين جوامع، فرزند تابع پدر بود و پايه ى نسبت فقط از پدران درست مى شد، مگر در بعضى از نقاط چين و هند كه چندين مرد داراى يك زن مى شدند.در اين گونه موارد، فرزند تابع مادر بود و پايه نسبت را مادران تشكيل مى دادند.[اسلام و اجتماع، ص 67]
به طور كلى، زن در ادوار گذشته، موجودى ضعيف و محكوم شمرده مى شد و با گذشت زمان، خصوصيات انسانى خويش را گم كرده، نمى توانست هيچ گونه شخصيت اجتماعى براى خود تصور نمايد.
پله=4
جايگاه زن در دنياى كنونى غرب
زن به مجردى كه ازدواج كند، تغيير اسم مى دهد، يعنى نام و نام خانوادگى اش را از دست مى دهد و رسماً در اسناد، كارنامه هاى تحصيلى، شناسنامه، گذرنامه و در همه جا نام خانوادگى شوهر، جانشين نام خانوادگى اش مى شود. اين بدان معناست كه زن، خود هيچ است، وجود ذاتى ندارد، تا وقتى كه در خانه پدر است، با نام او زندگى مى كند و زمانى كه به خانه همسرش مى آيد، باز هم از داشتن نام و ارزش و اعتبار محروم است.در دفاتر رسمى مربوط به زنان متأهل اروپايى از دو نام سؤال مى شود: اول مى پرسند نام فعلى اش كه پس از ازدواج گرفته است و نام خانوادگى همسرش چيست؟سؤال دوم اينكه وقتى كه دخترى جوان و مجرد بود، نام خانوادگى اش چه بوده است؟
در حقيقت، زن متعلق به صاحبخانه است. در خانه پدر كه بود، نام خانوادگى پدر،و به خانه شوهر كه آمد، نام خانوادگى شوهر را به خود گرفت.
[فاطمه، فاطمه است، ص 60]