فاطمه زهرا در كنار مزار شهدا
تاريخ زندگى فاطمه ى زهرا عليهاالسلام نشان مى دهد كه او زن خانه نشين و پرده نشين نبود، بلكه به دستور و مضمون آيات و روايات زيادى، وى صله ارحام مى كرد و به ديدار خويشاوندان مى شتافت و با آنان نشست و برخاست داشت و پس از مرگ آنان، فراموششان نمى كرد و بر مزار آنان مى رفت و از خداوند متعال برايشان استرحام مى نمود.در حديث صحيح السند از امام صادق عليه السلام نقل شده:عاشت فاطمه بعد محمد صلى اللَّه عليه و آله خسمة و سبعين يوماً، لم تركاشرة و لاضاحكة تأتى قبور الشهداء فى كل جمعة مرة بين الاثنين والخميس فتقول هاهنا كان رسول اللَّه، و هاهنا كان المشركون.[عوالم، ج 11، ص 447، جلاءالعيون شبعر، ج 1، ص 183.]فاطمه عليهاالسلام بعد از پيامبر خدا هفتاد و پنج روز زندگى كرد، در حالى كه خوشحال و خندان ديده نشد. او هفته اى دوبار در روزهاى دوشنبه و پنجشنبه به زيارت شهداى احد مى رفت و آنها را زيارت مى كرد و محل جنگ رسول خدا با مشركين را دقيقاً نشان مى داد.اين حديث كه به سند صحيح از كافى نقل شده، مى رساند كه فاطمه عليهاالسلام علاوه بر زيارت اهل قبور، آمدنش به مزار شهدا، شخصاً در جنگ احد نيز حضور داشت و محل را با چشمان مباركش ديده بود...و ابن ابى الحديد كه يكى از دانشمندان بسيار بزرگ و محقق اهل سنت است، در اين باره از واقدى نقل مى كند:كانت فاطمه بنت رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله تأتيهم بين اليومين والثلاثة فتبكى عندهم و تدعو.[شرح نهج البلاغه، ج 15، ص 40 از بيست جلدى ها.]
فاطمه عليهاالسلام دختر پيامبر صلى اللَّه عليه و آله هر دو سه روز يكبار به كنار قبور شهداى احد مى آمد و در آنجا گريه مى كرد و براى مردگان و شهدا دعا مى نمود. و حضرت امام صادق عليه السلام مى فرمايند:ان فاطمة كانت تأتى قبور الشهداء فى كل غداة سبت فتأتى قبر حمزة و تترحم عليه و تستغفر له.[عوالم، ج 11، ص 222- بحارالانوار، ج 43، ص 90،ح 13- جلاءالعيون شبر، ج 1، ص 154.]
فاطمه عليهاالسلام هر هفته صبحهاى روز شنبه به احد مى آمد و قبور شهدا را زيارت مى كرد و در كنار قبر حمزه مى ايستاد و براى وى دعا مى كرد و استرحام مى نمود.[اين حديث به سند معتبر از تهذيب شيخ گرفته شده.]
از اين حديثها استفاده مى شود كه فاطمه عليهاالسلام به زيارت قبور شهدا مى رفت و برايشان استرحام مى نمود و از فداكاريهاى آنان در جنگ احد ياد مى كرد و به يادشان اشك مى ريخت.ممكن است برخيها از تعبيرهاى دوبار و يكبار در هفته كه در روايات آمده است دچار مشكل شوند و نوعى اشكال در صحت روايات تلقى كنند، ولى بايد گفت: زيارت فاطمه عليهاالسلام هفته اى دو يا يك بار ممكن است به تفاوت زمان باشد، كه در يك مقطع، هفته اى دوبار مى رفت و بعدها هفته اى يكبار...
فدك
عنوان=پيشينه ى تاريخى و موقعيت جغرافيايى فدكدر زمان حضرت موسى عليه السلام مردى عابد و زاهد و متقى و دانشمند از خصصين آنحضرت بود و به او زاهد ذرخا مى گفتند. او صفات و فضائل حضرت محمد مصطفى صلى اللَّه عليه و آله را از او مى شنيد، و در دعا و اورادش آنحضرت را ياد مى كرد.چون موسى عليه السلام از دنيا رفت آن مرد زاهد عبادت و رياضت خود را بيشتر كرد. او دائم به صحرا و بيابان مى رفت و خدا را عبادت مى كرد، تا به يك وادى بين مدينه و مصر رسيد كه آنجا را مدائن الحكماء مى گفتند و شتران حكماى مدينه در آنجا چرا مى كردند، و آن وادى نزديك مدينه بود و آب و درختى نداشت.چون ذرخا به آنجا رسيد خوشش آمد و در همانجا به عبادت مشغول شد و معبدى بنا نمود و چاه آبى كند و پيوسته به مقالات موسى عليه السلام و تلاوت تورات و مدح و صفات محمد صلى اللَّه عليه و آله و مهر و محبت على عليه السلام كه در تورات مى خواند مشغول بود و علم هشت افلاك و رمل دانيال نبى را نيكو مى دانست. گاهى در اسطرلاب نظر مى داد و حكم مى كرد. در آن مكان از اعجاز محمد و على صلوات اللَّه عليهما و حرمت ذرخاء عابد چشمه ى پر آبى پديدار شد، و او آن را حفر كرد تا آب آن زياد شد.در آنجا زرع و آبادانى بنا نهاد، و عمارت ساخت و آبادى هر روز زيادتر مى شد تا آنكه از طرف زاهدان و عابدان و قبايل و عشاير روى به وى نهادند و در آنجا باغها و بستانها ساختند، و خانه ها و عمارتها بنياد كردند، و در اندك زمانى هشت قريه ى آباد شد و مردم از هر سو مى آمدند و همچنان اضافه مى شدند.عمر زاهد به پايان رسيد در حالى كه فرزند و فرزند زادگان وى بسيار شده بودند. هنگام مرگ دستور داد تا صندوقچه اى از فولاد و قفل بى كليد و لوحى از طلا ساختند و با دست خويش وصيت نامه اى در آن لوح نوشت و آن را در آن صندوق نهاد و قفل بر او زد.بعد به فرزندان خود وصيت كرد كه هزار و پانصد و پنجاه سال بعد از من پيامبرى پيدا مى شود كه نام وى محمد است و وصى و خليفه ى او پسر عموى اوست كه على نام دارد و داماد او است كه در تورات او را ايليا گويند كه شجاعى همچون او از آدم تا آخر دنيا پيدا نشود و بعد از محمد پيامبرى نباشد و بعد از على نيز وصى نباشد مگر از اولاد او. چون آنان پيدا شوند از قوم من يكى بر ايشان ايمان آورد و آنان را در خانه ى خود به مهمانى مى برد و در آن مهمانى از على معجزه اى ظاهر مى شود.آن معجزه اين است كه انگشتر محمد در آن مجلس از انگشت وى به چاهى مى افتد و على آن را بدون آنكه به چاه رود بيرون مى آورد و همين صندوق را نيز از شما طلب كند. فورا صندوق را نزد وى بريد كه كليد اين صندوق انگشت مبارك اوست كه با انگشت خويشش آن را مى گشايد.وقتى شما اين معجزه را از وصى پيامبر عربى ببينيد همه بر دين وى درآييد كه اگر خلاف كنيد كافر از دين موسى مرده ايد و اين هشت قريه كه در تصرف داريد تسليم وى كنيد كه من آنها را فداى وى كرده ام.اين را گفت و جان بحق تسليم كرد. آنان منتظر پيامبر آخرالزمان بودند تا آنكه يكهزار و پانصد و پنجاه سال از فوت ذرخا گذشت و آن بزرگوار عالم را به نور وجود خود منور گردانيد و آوازه ى معجزه او هر روز بلندتر گشت و كارش قوى تر شد تا آنكه مكه را در دست مشركان مكه گذاشت و به مدينه هجرت كرد.روزى پيامبر صلى اللَّه عليه و آله با اصحاب خود از در خانه ى نواده ى بزرگ ذرخا عبور نمود. تا جمال رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله را ديد پرسيد: اين مرد چه كسى است؟ به او گفتند: واى بر تو! او را نمى شناسى؟ او پيامبر آخرالزمان است. چون پسر نام حضرت محمد صلى اللَّه عليه و آله را شنيد و دانست كه او نبى آخرالزمان است نعره اى زد و افتاد و بيهوش شد.آنحضرت را از حال آن مرد با خبر نمودند. حضرت بازگشت و بر بالين او آمد. جوانى را ديد كه نور ايمان بر چهره اش نمايان بود. سر او را از زمين برداشت و بر زانوى مبارك خود نهاد و در آنجا نشست. چون قوم آن جوان اين خلق را ديدند جملگى از دل محب حضرت شدند و زارى كنان بر سر آن جوان و بر گرد پيامبر صلى اللَّه عليه و آله جمع شدند. چون آن جوان بهوش آمد و چشم باز كرد سر خود را كنار آنحضرت ديد و شهادت بر توحيد و نبوت و امامت على عليه السلام را بر زبان جارى كرد و مادر و پدرش اين قضيه را شنيدند و چيزى نگفتند.پس برخاست و دست و پاى حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله و اميرالمؤمنين عليه السلام را بوسيد و با ياران ايشان مصافحه كرد و به خانه ى خويش رفت و هر چند پدر و مادرش او را دلالت كردند كه دست از اسلام بردارد سودى نبخشيد و او هر روز بخدمت حضرت مى رسيد.روزى به آنحضرت عرض كرد: يا رسول اللَّه، تمنا دارم دعا كنى كه پدر و مادرم اسلام را قبول نمايند. فرمود: من ايشان را بطلبم و اسلام را بر ايشان عرضه كنم. عرض كرد: يا رسول اللَّه، ايشان با شما عداوت دارند نه بنزد شما مى آيند و نه اسلام را قبول مى كنند. اگر اجازه دهى من مهمانى برپا كنم و شما را بطلبم. چون تشريف بياوريد شايد از بركت قدوم شما و از اثر ديدار شما نور ايمان در دل آنها اثر كند.پيامبر صلى اللَّه عليه و آله قبول نمود. آن جوان به خانه رفت و اسباب مهمانى مهيا نمود و آنگاه سراغ پيامبر صلى اللَّه عليه و آله آمد. آنحضرت برخاست و با اميرالمؤمنين عليه السلام و جماعتى از خاصان صحابه به خانه ى آن جوان به مهمانى رفتند و ديدند درون خانه گنجايش آن جماعت را ندارد.چهار طاقنما در ميان باغ بود و حوضى در ميان آنها بود و در ميان آنها و حوض چاه آبى بود كه ذرخاى عابد كنده بود. آنان را به آنجا برد و انواع نعمتها را در آن مجلس حاضر ساخت و قوم ذرخاى عابد هم دست ادب بر سينه گذاشتند و بر خدمت ايستادند.وقتى از خوردن غذا فارغ شدند كاغذى نزد پيامبر صلى اللَّه عليه و آله آوردند تا مهر نمايد. پس خاتم را بيرون آورد تا به آن كاغذ بزند. ناگاه خاتم از دست آنحضرت در چاه افتاد.آنان با ديدن اين منظره متحير شدند و اولاد ذرخاء زاهد كه حاضر بودند وصيت جد خود را به ياد آوردند.پيامبر صلى اللَّه عليه و آله اميرالمؤمنين عليه السلام را طلب كرد و فرمود: يا على، اين خاتم را از چاه بيرون آور كه حلال مشكلات تو هستى.اميرالمؤمنين عليه السلام كنار آن چاه آمد و گفت: بسم اللَّه الرحمن الرحيم و سوره فاتحه را خواند. آب چاه جوشيد و بالا آمد و ديدند انگشتر بر كف آب مى آيد. چون بالا آمد اميرالمؤمنين عليه السلام دست مبارك برد و انگشتر را از روى آب برداشت و بوسيد و به دست پيامبر صلى اللَّه عليه و آله داد و قوم ذرخاى عابد چون اين معجزه را از اميرالمؤمنين عليه السلام ديدند وصيت جد خود را به ياد آوردند و در اين گفتگو بودند و منتظر آن بودند كه صندوق را هم بطلبد تا بياورند.اميرالمؤمنين عليه السلام رو به قوم ذرخاى زاهد كرد و فرمود: امانتى كه جد بزرگ شما جهت ما گذاشته و وصيت كرده كه تسليم ما كنيد بياوريد. اين سخن را از اميرالمؤمنين عليه السلام شنيدند و رفتند و صندوق را آوردند و تسليم آنحضرت نمودند و زمين ادب بوسيدند.حضرت نظر كرد و صندوقى از فولاد ديد كه بسيار لطيف ساخته شده بود و قفل محكمى بر او زده شده بود و كليد نداشت.حضرت صندوق را تماشا كرد و نزد اميرالمؤمنين عليه السلام گذاشت و فرمود: در صندوق را نيز تو باز كن و اين معجزه را باز بنما و اين را نيز تو آشكار كن. پس على عليه السلام دست مبارك را به دعا برداشت و چيزى خواند و سر انگشت بر آن قفل بسته زد. به قدرت حق تعالى و به ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام آن قفل صدايى كرد و باز شد.اميرالمؤمنين عليه السلام نظر كرد و لوحى ديد از طلا و خطى كه بر آن لوح با نقره ى سفيد به خط عبرانى نوشته است. آن لوح را برداشت و به دست پيامبر صلى اللَّه عليه و آله داد. آنحضرت نگاه كرد و دوباره به آن حضرت بازگرداند و فرمود: يا على، اين لوح را نيز تو بخوان. على عليه السلام در لوح نظر كرد و مطلب مزبور را به خط ذرخاى زاهد در آن لوح نوشته و مهر كرده ديد.او گفته بود كه بعد از هزار و پانصد و پنجاه سال، محمد صلى اللَّه عليه و آله پيامبر آخرالزمان ظاهر مى شود و على بن ابى طالب ابن عم و داماد و وصى وى است. يكى از ذريّه ى من به وى ايمان مى آورد و او آنها را به مهمانى مى برد، و انگشتر از انگشت محمد صلى اللَّه عليه و آله بيرون مى آيد و در چاه مى افتد و داماد و وصى وى آن را از چاه بيرون مى آورد بى آنكه به چاه رود. سپس اين صندوق را از شما مى طلبد. آن را نزد او ببريد و همگى اسلام را بپذيريد و اقرار به حقيقت وى نمائيد كه دين او ناسخ همه ى اديان است، و اين هشت قريه را تسليم وى كنيد كه حق او است، و بر شما و بر جميع مردم بجز اهل بيت او حرام است. اگر وصيت مرا عمل نكنيد خداوند خصم شما باد و آنحضرت نيز خصم شما باشد و اين روستاها و آباديهاى من فداى وصى محمد صلى اللَّه عليه و آله و اهل بيت اوست.وقتى آن قوم اين خط و وصيت جد خويش را ديدند و شنيدند همگى اسلام آوردند و هشت قريه را فداى اميرالمؤمنين عليه السلام كردند و آنجا را فداك نام نهادند، يعنى فداى تو . آنگاه اميرالمؤمنين عليه السلام آنها را فداى پيامبر صلى اللَّه عليه و آله نمود.پيامبر صلى اللَّه عليه و آله هم آنها را به فرزند خود فاطمه عليهاالسلام داد و فاطمه عليهاالسلام نيز تسليم على عليه السلام كرد. پس فدك در اصل فداك با الف بوده كه از كثرت استعمال الف آن ساقط شده است.[خزينة الجواهر شيخ على اكبر نهاوندى از زبده الاقارن.]
بعضى گفته اند: علت تسميه ى آن به فدك به خاطر آن است كه بيشتر محصول آن پنبه است و لفظ فدك به معناى از هم باز شدن و پراكنده شدن و حلاجى پنبه است. بعضى هم گفته اند به نام فدك بن هام اول كسى است كه در فدك سكونت داشته است.
فتح فدك و اعطاى آن به حضرت زهرا
فتح فدك بدست شخص پيامبر و اميرالمؤمنين :
[بحارالانوار: ج 21 ص 22 ج 29 ص 110، 114، 348. تهذيب الاحكام: ج 1 ص 424. الخرائج: ج 1 ص 113.] پس از فتح خيبر در سال هفتم هجرت و حدود چهار سال قبل از رحلت پيامبر صلى اللَّه عليه و آله جبرئيل نازل شد و از جانب خداوند دستور فتح فدك را آورد. در اين فرمان تصريح شده بود كه اين اقدام مى بايست توسط شخص پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و اميرالمؤمنين عليه السلام انجام شود، و مسلمانان در آن شركت نكنند.آن دو بزرگوار، اسلحه ى لازم را برداشتند و اسبهاى خود را آماده كردند و در تاريكى شب از لشكر جدا شدند و از خيبر حركت كردند تا به سرزمين فدك رسيدند و كنار قلعه ى آن آمدند.فتح يك قلعه توسط دو نفر كارى بود استثنايى و مى بايست حساب شده انجام شود، و پشتيبانى خداوند كه هميشه بدرقه ى راه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله بود مسير ماجرا را به سوى پيروزى پيش مى برد.مردم فدك كه پيگير اخبار فتح خيبر بودند و روز قبل خبر فتح آن قلعه ى عظيم را دريافته بودند، از وحشت به قلعه پناه برده و درهاى آن را محكم بسته بودند و شبى سراسر اضطراب را مى گذراندند.در چنين شرايطى كه بر داخل قلعه حكمفرما بود، پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و اميرالمؤمنين عليه السلام به پاى قلعه رسيدند و بصورت عادى هيچ راهى براى نفوذ به قلعه وجود نداشت. از سوى ديگر نبايد افراد داخل قلعه وجود كسى را بيرون قلعه احساس مى كردند. تصميم بر آن شد كه مخفيانه از ديوار قلعه بالا روند و بر فراز آن با صداى بلند اذان بگويند. در اين صورت اهل قلعه خود را در محاصره ديده و قلعه را فتح شده خواهند پنداشت. آنگاه است كه تصميم بر فرار مى گيرند و براحتى مى توان اقدامى بزرگ را به انجام رساند.اميرالمؤمنين عليه السلام بر كتف پيامبر صلى اللَّه عليه و آله قرار گرفت و سپس حضرت برخاست و او را با خود بلند كرد، و با معجزه ى الهى اميرالمؤمنين عليه السلام از ديوار قلعه ى فدك بالا رفت. آنگاه كه بر فراز ديوار قرار گرفت، رو به اهل قلعه اذان گفت و صداى تكبير بلند نمود.مردم قلعه ى فدك كه گمان مى كردند سربازان مسلمان بر فراز قلعه هستند، فرار كنان رو بسوى درب قلعه نهادند و آنرا باز كردند و از آن خارج شدند تا در زمينهاى بيرون قلعه پراكنده شوند.اميرالمؤمنين عليه السلام از ديوار قلعه پايين آمد و با پيامبر صلى اللَّه عليه و آله كه بيرون قلعه منتظر بود در مقابل آنان قرار گرفتند و با آنان درگير شدند و هيجده نفر از بزرگان آنان بدست اميرالمؤمنين عليه السلام به قتل رسيدند و در نتيجه بقيه تسليم شدند.پيامبر صلى اللَّه عليه و آله خود و فرزندان آنان را اسير نمود و غنائم را همراه آنان به مدينه آورد.
فدك ملك شخصى پيامبر اكرم بر اساس حكم صريح قرآن مجيد
يهوديان فدك از پيامبر صلى اللَّه عليه و آله درخواست كردند خودشان را آزاد كند و اموال را به تناسب نصف با آنان مصالحه كند. حضرت اين پيشنهاد را قبول كرد و اميرالمؤمنين عليه السلام را فرستاد و با ضمانت حفظ خونشان با آنان مصالحه كرد و قرار بر اين شد كه هركس از اهل فدك مسلمان شود خمس اموال او را بگيرند و هركس بر دين خود باقى بماند همه ى اموالش را بگيرند .اين قرارداد بين پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و يهود فدك به امضاء درآمد و به دست آنان داده شد تا بعنوان هميشه ى تاريخ بدان عمل شود.اين درباره ى جان و اموال شخصى آنان بود، و سرزمين فدك بعنوان ملك شخصى پيامبر صلى اللَّه عليه و آله درآمد و قرار شد ساليانه يكصد و بيست هزار دينار (سكه ى) طلا بعنوان درآمد فدك ارسال نمايند.ملك شخصى پيامبر صلى اللَّه عليه و آله شدن فدك بر اساس حكم صريح قرآن است، زيرا اين سرزمين بدون لشكركشى مسلمانان و بدون كوچكترين دخالت آنان فتح شد. خداوند در قرآن مى فرمايد: ما أَفاءَ اللَّهُ عَلى رَسُولِهِ مِنْ اَهْلِ الْقُرى فَلِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِى الْقُرْبى... فَما أَوْجَفْتُمْ عَلَيْهِ مِنْ خَيْلٍ وَ لا رِكابٍ، وَلكِنَّ اللَّهَ يُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلى مَنْ يَشاءُ...[سوره ى حشر: آيات- 1..] طبق اين آيه ى صريح قرآن سرزمينهايى كه بدون لشكركشى مسلمانان فتح شود، حتى اگر اهل آنجا خودشان بعنوان تسليم نزد پيامبر صلى اللَّه عليه و آله بيايند، اين مناطق و غنائم و اسراى آن ملك خاص حضرت است، و مسلمانان هيچ حقى در آن نخواهند داشت و حضرت بعنوان اموال شخصى خود هر تصميمى بخواهد مى تواند درباره ى آنها بگيرد.لذا سرزمين فدك بصورت يكپارچه از آن پيامبر صلى اللَّه عليه و آله شد كه مى بايست مردم فدك در آن كار مى كردند و درآمد آن را به حضرت تسليم مى نمودند و فقط اجرت دريافت مى كردند.اعطاى فدك به حضرت زهرا به دستور خداوند
به روايات زيادى ثابت شده است كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم فدك را به حضرت زهرا عليهاالسلام هديه كرد.در كتب تفسير و حديث اهل سنت، روايات مختلفى در اين باره نقل شده است و تصريح مى كنند كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم فدك را به حضرت زهرا عليهاالسلام داد. اما به چگونگى آن اشاره اى نمى كنند.از جمله كتب تفسير از اهل سنت كه به بررسى آيات نازل شده در مورد اهل بيت پرداخته است، شواهد التنزيل مى باشد [مؤلف آن حاكم حسكانى از بزرگان اهل سنت، در قرن پنجم هجرى بوده است.] ، كه در ذيل آيه ى شريفه: (و آت ذاالقربى حقه) به طور يقينى، به هفت نقل و طريق، ثابت كرده است كه حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله و سلم فدك را به حضرت زهرا عليهاالسلام، عطاء كرده اند.سند اين روايات را به ابى سعيد خدرى منتهى مى كند؛ به جز يك مورد كه از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام نقل كرده است [شواهل التنزيل 1/ 339..]اما متن روايتى كه به هفت طريق نقل كرده اين است:لما نزلت: و آت ذاالقربى حقّه [ و حق نزديكان را بپرداز اسراء: 26.]