عايشه و حفصه شاهدان حديث جعلى [كتاب سليم: ج 2 ص 694. بحارالانوار: ج 29 ص 190 156 134.]
غاصبين محكم كارى لازم براى راهى كه در نظر داشتند پيش بينى كرده بودند. پيداست كه جعل حديث به فاصله ى چند روز از رحلت پيامبر صلى اللَّه عليه و آله جرم نابخشودنى است و تثبيت آن نيز كار آسانى نيست.در جايى كه اصحاب پيامبر صلى اللَّه عليه و آله حضور داشتند و زمان زيادى هم نگذشته بود كه فراموش كرده باشند نسبت دادن چنين دروغ بزرگى به ساحت قدس نبوى احتياج به زمينه سازى داشت.شاهد بر حديث جعلى از خانواده ى غاصبين
بهمين جهت كسى جز مجموعه ى داخلى خود پيدا نكردند و شاهد ماجرا را عايشه و حفصه به عنوان دو همسر پيامبر صلى اللَّه عليه و آله در نظر گرفتند كه اگر كسى منكر شد ادعا كنند بخاطر ارتباط بيشتر با آنحضرت، مطلب را در جايى شنيده اند كه ديگران نبوده اند!نكته ى جالبى كه جلب توجه مى كند آنست كه در اينجا كسى نگفت: شهادت اين دو زن جلب نفع براى خانواده خودشان است در حالى كه اين مطلب را در شهادت اميرالمؤمنين عليه السلام براى فدك حضرت زهرا عليهاالسلام صريحاً گفتند.يك عرب بيابانى به عنوان شاهد
مشكلى كه هنوز باقى بود شهادت دادن دو زن بود كه بجاى يك مرد حساب مى شد و ارزش آن هنگامى بود كه يك مرد ديگر نيز به آن شهادت دهد. هيچكس حاضر به چنين شهادتى و نسبت دروغى به پيامبر صلى اللَّه عليه و آله نشد.لذا يك عرب بيابانى از قبيله ى بنى نصر را پيدا كردند كه از نظر اجتماعى چنان بى ارزش بود كه معروف بود هرگاه بول بر او عارض مى شد بدون در نظر گرفتن جايى مناسب به همان حال برپاى خود بول مى كرد و جالب تر اينكه گاهى با بول خود تطهير مى كرد!! از طرف ديگر سابقه ى اين شخص كه نامش مالك بن اوس بن حدثان بود با پيامبر صلى اللَّه عليه و آله مشخص نبود تا بتواند مطلبى را به پيامبر صلى اللَّه عليه و آله نسبت دهد.به اين عرب بيابانى هم- با مشكلات زياد- اين حديث جعلى را ياد دادند و برايش تكرار كردند تا بتواند نزد مردم شهادت دهد و تعداد شاهدان را تكميل كند. بسيار جالب است كه در كتب تاريخ تصريح شده كه با حضور آن همه اصحاب پيامبر صلى اللَّه عليه و آله احدى جز آن اعرابى و اين دو زن پيدا نشد به مطلب مورد نظرشان شهادت دهد.
سياست حديث سوزى
و چون در برابر دفاعيّات فاطمه عليهاالسلام درمانده شدند، شيوه ى منزوى كردن على عليه السلام را در پيش گرفتند و بخشنامه صادر كردند كه:براى حفظ وحدت مسلمين كسى حديثى نخواند، مردم فقط قرآن بخوانندتا فضائل فاطمه زهرا عليهاالسلام مطرح نشود.تا فضائل عترت پيامبر صلى اللَّه عليه و آله زبان به زبان نگردد.تا فضائل على عليه السلام نقل نشود و آرام آرام فراموش گردد.و دستور دادند كه احاديث نوشته شده را بسوزانند، محو و نابود كنند.عائشه مى گويد: در منزل 500 حديث نوشته شده داشتيم، پدرم ابابكر آنها را در وسط حياط آورده و آتش زد [شيعه در اسلام ص 11 علامه طباطبائى- و- طبقات ابن سعد ج 5 ص 140- و- كنزالعمال ج 5 ص 237.]
و چون عبداللَّه مسعود، كاتب وحى به بخشنامه توجهى نكرد و حديث براى مردم خواند آنقدر او را زدند تا دنده هاى او شكست.[الغدير ج 6 ص 260.]
سياست منع نقل حديث، يا حديث سوزان تنها براى اين هدف شوم بود كه بتدريج مردم احاديث رسول خدا را فراموش كنند و فضائل و مناقب عترت را از ياد ببرند تا:در روشهاى دروغين حكومت آنها، كسى دخالت نكند و نگويد مخالف فلان حديث پيامبر است.ارزش ها و فضائل اهل بيت عليهم السلام و على عليه السلام را كسى مطرح نكند.حماسه ى غديرخم، و داستان آشكار بيعت عمومى مردم با على عليه السلام فراموش گردد اما پس از آنكه آب ها از آسياب افتاد و پايه هاى حكومت آنان تقويت شد، سياست (جعل حديث) را در پيش گرفتند و با استخدام ابوهريره ها، هزاران حديث به بازار آمد و براى خود فضائل و كرامات تراشيدند و برخى از آيات را در شأن خود دوباره نازل كردند.كه اين سياست شيطانى در زمان معاويه به اوج خود رسيده بود و خود ابابكر براى غصب كردن فدك ناشيانه به (جعل حديث) روى آورد و گفت از پيامبر صلى اللَّه عليه و آله شنيدم كه فرمود:اِنَّا مُعاشِرَ الْاَنبياء لا نُوَرِّثُ درهماً و لا ديناراً
(ما گروه پيامبران درهم و دينار به ارث نمى گذاريم)
پس فدك نبايد به عنوان ميراث پيامبر در دست فاطمه باشد.و حضرت زهرا عليهاالسلام فرمود، اين حديث مخالف قرآن است و رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله بر ضد قرآن خودش كه سخن نمى گفت و قرآن مى فرمايد:وَ وَرِثَ سُلَيْمانَ داوُود
حضرت سليمان پيامبر از داوود عليه السلام ارث برد :
1-اختصاص مفيد ص 178 2- كتاب عوالم ج 11 ص 424 و 423 و 602 3- بحارالانوار ج 8 ص 103 (قديم) و ج 28 ص 353 و 303 4- رياحين الشريعة ج 2 ص 18 5- بيت الاحزان ص 153 6- تفسير عياشى ج 2 ص 287 حديث 49 7- كشف الغمة ج 2 ص 487 8- بلاغات النساء ص 12. ابى طيفور 9- شرح ابى الحديد ج 4 ص 93 10- أعلام النساء ج 3 ص 1208يعنى اول كسى كه پس از وفات رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله به سياست جعل حديث روى آورد، ابابكر و سردمداران كودتائى سقيفه بودند.نوشتن و پاره كردن سند براى فدك [بحارالانوار: ج 29 ص 157، 192، ج 48 ص 157. نوائب الدهور: ج 3 ص 148.]
محكوميت اجتماعى ماجراى غصب فدك به ضميمه ى اقداماتى كه توسط اميرالمؤمنين و حضرت زهرا عليهماالسلام انجام گرفت بصورتى بود كه غاصبين را وادار كرد تا حدى گفته هاى خود را پس بگيرند. تا آنجا كه چند بار تا مرز نوشتن سندى به عنوان بازپس دادن فدك به حضرت فاطمه عليهاالسلام پيش رفتند.اگر چه در برخورد اول، عمر سند فدك را كه توسط پيامبر صلى اللَّه عليه و آله نوشته شده بود پاره كرد و علامت سؤال بزرگى در آغاز ماجراى غصب فدك بر جاى گذاشت.نقشه ى جديد براى سند فدك
از آنجا كه آنان هرگز حاضر به بازگرداندن فدك نبودند و نمى خواستند به محكوميت خود در پيشگاه مردم اقرار كنند، و از جهتى استدلالهاى دندان شكن حضرت زهرا عليهاالسلام كار را به مراحل حساسى منتهى كرده بود، لذا نقشه ى جديدى براى حل اين مشكل طرح كردند.توطئه چنين بود كه ابوبكر مدركى بنويسد و به حضرت زهرا عليهاالسلام تحويل دهد تا نشان دهند كه خواسته ى آنحضرت را به انجام رساندند، ولى عمر در راه سند را از حضرت بگيرد و پاره كند تا عملاً نتيجه خنثى شود. اين صورت توطئه بود كه در قالب يك فاجعه به اجرا درآمد كه در اينجا بطور بسيار مختصر آن را ذكر مى كنيم:آنگاه كه حضرت زهرا عليهاالسلام از راههاى مختلف ابوبكر را محكوم كرد، او نوشته اى به عنوان بازگرداندن فدك براى حضرت نوشت و بدست آن حضرت داد تا عملاً اجرا شود. فاطمه زهرا عليهاالسلام آن را برداشت و از نزد ابوبكر بيرون آمد.از بين بردن سند در سايه ى جنايت
عمر در راه حضرت را ديد و گفت: اى دختر محمد! اين نوشته ى همراه تو چيست؟! فرمود: نوشته اى است كه ابوبكر به عنوان بازپس دادن فدك نوشته است. گفت: آن را به من بده! حضرت ابا كرد و آن را نداد.در اينجا عمر كه ديد از راه عادى نمى تواند آن را از حضرت بگيرد جسارتى كرد كه صفحه ى تاريخ را سياه كرد و سوز جانكاه آن براى هميشه دل محبان فاطمه عليهاالسلام را سوزانده مى سوزاند. او با قساوت تمام در ميان كوچه و رهگذر مردم به دختر پيامبر صلى اللَّه عليه و آله اهانتى عظيم كرد و با پا به فاطمه عليهاالسلام زد و با اين كار خود صفحه ى سياهى در دفتر تاريخ اسلام رقم زد، و به اين اكتفا نكرد و سيلى به صورت مبارك آن حضرت زد بطورى كه در اثر آن گوشواره ى حضرت شكست. او با اين اقدام ددمنشانه ى خود ننگى بر جاى گذاشت كه براى هميشه باعث سرافكندگى در برابر ساير ملل شد.سپس عمر نوشته را به زور از دست حضرت گرفت و آب دهان بر آن انداخت و نوشته هاى آن را پاك كرد و آن را پاره نمود و گفت: اين سرزمينى است كه پدر تو هم با اسب و لشكر آنجا را فتح نكرده است! بيا كوهها را بر گردن ما بگذار !منظره اى كه در ميان كوچه ايجاد شده بود و فاطمه اى كه با چادر خاك آلود از زمين برمى خاست و حالى كه به آنحضرت عارض شده بود بخوبى قابل تصور است و از همه بيشتر بر شخص اميرالمؤمنين عليه السلام تأثير داشته است.سوز اميرالمؤمنين عليه السلام در مصائب
اميرالمؤمنين عليه السلام در خانه منتظر بودند. وقتى حضرت زهرا عليهاالسلام پشت در آمد حضرت به استقبال او رفت و فرمود: اى دختر پيامبر، چرا اينگونه غضبناك هستى؟ حضرت زهرا عليهاالسلام جسارت عمر را بازگو كرد.اميرالمؤمنين عليه السلام به عنوان شريك غم و تسلاى حضرت فرمود: آنچه نسبت به من و پدرت مرتكب شده اند از اين بالاتر است .اين فاجعه دلهايى را لرزانده و مى لرزاند كه در محبت فاطمه بال و پر مى زنند و قلب خود را در طبق اخلاص به زهرا عليهاالسلام سپرده اند. آيا واقعاً فدك به اين حد براى غاصبين ارزش داشت يا قساوت و شقاوت باطنى آنان بود كه اينگونه ظهور يافت؟ آيا حفظ حرمت ناموس پيامبر صلى اللَّه عليه و آله اينگونه است؟! باشد تا مهدى زهرا عليه السلام بيايد و عمق جنايت را آنگونه كه بوده بيان فرمايد.مشورت و اقدام غاصبين پس از نامه ى اميرالمؤمنين [بحارالانوار: ج 29 ص 140.]
جزر و مد برخوردهاى مردم با امواج حوادث متغير بود. لذا در شرايطى كه اوضاع تغيير مى كرد، غاصبين براى ترميم گذشته ها مردم را جمع مى كردند و سخنانى برايشان مطرح مى كردند كه گاهى تير تهديد را در هدف داشت و گاهى تقديم لقمه ى لذيذى بود.سخنرانى ابوبكر درباره ى توافق مردم بر غصب فدك
پس از نامه ى اميرالمؤمنين عليه السلام به ابوبكر درباره ى فدك [به قسمت 8 از بخش 2 كتاب حاضر مراجعه شود.] ، دستور داده شد تا مردم جمع شوند و ابوبكر برايشان سخنرانى كرد و ضمن آن اقدامات خود را به اتفاق و توافق مردم نسبت داد و چنين گفت:اى مهاجرين و انصار، مى دانيد كه من درباره ى باغهاى فدك بعد از پيامبر صلى اللَّه عليه و آله با شما مشورت كردم و شما گفتيد: پيامبران ارث نمى گذارند، و اين اموال (فدك) بايد به غنيمت ها اضافه شود و درآمد آن در اسب و اسلحه و جهاد و مرزدارى مصرف شود . ما هم اين نظر شما را به اجرا گذاشتيم، ولى مدعى آن اين مطلب را نمى پذيرد.ترس از مالك فدك
اين مدعى فدك است كه مى ترساند و تهديد مى كند و به جان پيامبرش قسم ياد مى كند كه آن را با خون كشنده بيالايد.بخدا قسم من خلافت را بازپس دادم ولى مورد قبول واقع نشد، و خود را از آن عزل نمودم ولى استعفاى من پذيرفته نشد!! همه ى اينها براى احتراز از كراهت فرزند ابوطالب و فرار از درگيرى با او بود. مرا با فرزند ابوطالب چه كار است؟ آيا كسى با او به منازعه پرداخته كه بر او غالب شود؟!دلگرمى غاصب فدك
عمر كه احساس ضعف در سخنان ابوبكر را بخوبى متوجه شده بود در مجلس مشورت به او گفت: تو فقط اينگونه سخن مى گويى. تو فرزند كسى هستى كه در جنگها پيشتاز نبوده، و در خشكسالى با سخاوت نبوده است. سبحان اللَّه! چه قلب وحشت زده اى پيدا كرده اى و نفست بى تحمل شده است؟
من براى تو ظرف آبى گوارا آماده ساختم تا بنوشى، ولى تو اصرار دارى كه بر همان تشنگى بمانى. من گردنهاى عرب را براى تو خم كردم، و حكومت شورى را برايت تثبيت نمودم. اگر چنين نبود پسر ابوطالب استخوانهايت را آرد مى كرد! خدا را سپاس كن بر اينكه من در كنار تو هستم، چرا كه هركس بر منبر پيامبر بالا رود سزاوار است بار ديگر خدا را شكر كند!!تعريض به اميرالمؤمنين عليه السلام مدافع فدك
سپس عمر گفت: اين على بن ابى طالب همچون صخره اى است كه آب از آن بيرون نمى آيد مگر پس از شكستن آن، و همچون مار خوش خط و خالى است كه جز از طريق غير عادى پاسخ نمى دهد! و درخت تلخى است كه اگر همه ى آن را با عسل بيالايند جز ثمره ى تلخ نخواهد داد!!! او بزرگان قريش را كشته و نابودشان كرده و بر همه ى آنان ننگ و عار باقى گذاشته و آنان را مفتضح كرده است.آرام باش و صاعقه هاى او تو را گول نزند و رعدهاى او تو را نترساند. من درِ خانه ى او را مى بندم قبل از آنكه درِ خانه ى تو را ببندد!علت سكوت اميرالمؤمنين عليه السلام از زبان غاصب
ابوبكر گفت: اى عمر، تو را بخدا سوگند مى دهم كه مرا از مغلطه ها و مانع سازيهاى خود رها كن. بخدا قسم اگر او بخواهد من و تو را بكشد با دست چپش مى كشد و احتياج به دست راست ندارد! و ما را از دست او جز سه چيز خلاص نكرده است:1. او تنها است و ياورى ندارد.2. او وصيت و سفارش پيامبر را مراعات مى كند.3. هريك از اين قبايل را در نظر بگيرى على متعرض آنها شده همچون شترى كه با دندانهايش به هريك از گياهان بهارى متعرض مى شود.تو هم خوب مى دانى كه اگر اينها نبود خلافت به او برمى گشت اگر چه ما خوش نداشتيم. بدانكه اين دنيا براى او بى ارزش تر از ملاقات هريك از ما با مرگ است.سابقه هاى غاصبين با مدافع فدك
سپس ابوبكر گفت: روز اُحُد را فراموش كرده اى كه همگى فرار كرده بالاى كوه رفته بوديم، و اين در حالى بود كه بزرگان كفار اطراف او را گرفته بودند و يقين به مرگ او داشتند و او هيچ راهى براى خروج از وسط آنان نداشت. وقتى كفار نيزه ها را به سوى او نشانه رفتند، تن خود را تا پائين تر از مركبش خم كرد بطورى كه از زير نيزه هاى آنان عبور كرد. سپس در ركابش ايستاد در حالى كه سرش را از زين اسبش پائين آورد و مى گفت: يا اللَّه يا اللَّه! يا جبرئيل يا جبرئيل! يا محمد يا محمد! النجاة النجاة! .سپس سراغ رئيس آنان رفت و ضربتى بر سر او زد كه فك و زبانش باقى ماند! سپس به سوى صاحب پرچم بزرگ رفت و ضربتى بر جمجمه ى او زد و آن را دو نيم كرد و شمشير همچنان پائين آمد تا او و مركبش را دو نيم كرد! وقتى كفار اين مناظر را ديدند يكباره از مقابل او پراكنده شدند.على هريك را نصيبى از شمشير مى داد بطورى كه آنان را بصورت جرثومه هاى مرده بر بلندى رها كرد كه در حسرت مردن به خود مى پيچيدند و جرعه هاى مرگ را سر مى كشيدند. روح آنان با شمشير على گرفته شده بود و ما آماده ى بيش از آن هم بوديم.ما نيز در آن روز از ترس على كنترل خود را از دست داده بوديم، تا آنكه تو (اى عمر) زودتر از ديگران نزد او رفتى، و با تو برخوردى نمود كه خود خوب بياد دارى. در آنجا اگر خداوند آن آيه از كتاب خدا را بر پيامبر صلى اللَّه عليه و آله نازل نكرده بود ما هم هلاك مى شديم كه فرمود: لَقَدْ عَفا عَنْكُمْ [سوره ى آل عمران: آيه 152.] يعنى: شما را مورد عفو قرار داد .پيشنهاد غاصب فدك از ترس اميرالمؤمنين عليه السلام
(اى عمر)، تا مادامى كه اين مرد تو را رها كرده تو هم او را ترك كن، و سخن خالد را كه مى گويد على را خواهد كشت تو را گول نزند.او جرأت چنين كارى را ندارد، و اگر در پى چنين تصميمى برود اولين مقتول بدست على خواهد بود، چرا كه او از فرزندان عبدمناف است كه هرگاه آماده ى جنگ شوند هيبتشان در طرف مقابل اثر مى كند، و آنگاه كه غضب كنند طرف مقابل را خوار مى كنند، بخصوص على بن ابى طالب كه باب اكبر و بلنداى استوار و رئيس بزرگ آنان است.نقشه ى قتل اميرالمؤمنين [كتاب سليم: ج 2 ص 679، 871. علل الشرايع: ص 190. الخرائج: ج 2 ص 757. احتجاج طبرسى: ج 1 ص 89. به بحارالانوار: ج 29 ص 125، 132، 136، 159 مراجعه شود.]
برخوردهاى شديد اميرالمؤمنين عليه السلام اغتشاش عجيبى در افكار ابوبكر و عمر و مشاورينشان پيش آورده بود بطورى كه آنان را وادار به تصميم گيريهاى شتابزده اى نمود. با آنكه غاصبين به شدت از اميرالمؤمنين عليه السلام وحشت داشتند ولى بالأخرة تصميم بر قتل آن حضرت گرفتند.آنان جلسه اى تشكيل دادند و در بين خود گفتند: ديديد على با ما چگونه برخورد كرد و چه مطالبى به ما گفت؟ بخدا قسم اگر يك مجلس ديگر چنين تكرار شود كار خلافت ما را به فساد مى كشاند. گويا تا او زنده است چيزى بر ما گوارا نخواهد بود. ما در امان نيستيم كه پنهانى مردم را دعوت كند و عده اى دعوت او را بپذيرند و به جنگ ما برخيزد، چرا كه او شجاعترين عرب است. شما خوب مى دانيد كه ما نسبت به او مرتكب چه جرائمى شده ايم و در حكومت پسر عمويش بر او غالب شديم در حالى كه حقى در آن نداشتيم و فدك را از همسر او گرفتيم .اجراى توطئه ى قتل بدست خالد
عمر گفت: نظر درست آن است كه دستور قتل او را صادر كنيم. ابوبكر پرسيد: چه كسى اين كار را بر عهده مى گيرد؟ عمر گفت: خالد بن وليد ، و اين بدان دليل بود كه خود خالد بارها اين پيشنهاد را داده بود.آنان سراغ خالد فرستادند و او آمد. به او گفتند: مى خواهيم تو را براى كارى عظيم بفرستيم. خالد گفت: هر دستورى داريد بگوييد، اگر چه قتل على بن ابى طالب باشد! گفتند: منظور ما همين است.خالد گفت: چه زمانى او را بكشيم؟! ابوبكر گفت: هنگام نماز صبح در مسجد حاضر شو و آنگاه كه براى نماز ايستاديم تو در كنار على بايست در حالى كه شمشير همراهت باشد، و وقتى سلام نماز را دادم گردن او را بزن ! انتخاب صبح بخاطر تاريكى هوا در آن موقع بود كه ترور آسان تر صورت مى گرفت. خالد قبول كرد و با اين قرار از يكديگر جدا شدند.اطلاع اميرالمؤمنين عليه السلام از توطئه ى قتل
اسماء بنت عميس كه همسر ابوبكر و بانوى صالحه اى بود از اين توطئه كه در خانه ى ابوبكر صورت گرفت آگاه شد. لذا خدمتكار خود را فرستاد و گفت: نزد فاطمه برو و به او سلام برسان و آنگاه كه از در وارد مى شوى اين آيه را (به كنايه) بخوان: إِنَّ الْمَلَأَ يَأْتَمِرونَ بِكَ لِيَقْتُلُوكَ فَاخْرُجْ إِنّى لَكَ مِنَ النَّاصِحينَ [سوره ى قصص: آيه ى 20.]