تو يكى نيستى اى خوش رفيق تو يكى نيستى اى خوش رفيق بلكه گردونى و دريائى عميق بلكه گردونى و دريائى عميق
توضيح شرح صدر
مى بينيم وقتى كه هسته ى درختى بسته است وجودش بسيار محدود و غير از تنگى و تاريكى در وى چيزى نيست. اما بمحض اينكه در تحت شرايط و تربيت و نظام خاصى واقع شد سينه ى همان هسته ى بسته باز شده، و ديگر بمضيقه وجود راضى نيست و بلكه با عالم خارج از محدوده ى وجود خريش ارتباط پيدا كرده و ميداند كه جزئى از عالم است و آنوقت پذيراى آنچه از مواد سالم و مناسب است ميگردد. و كاملا آن مواد مربى و سازگار كه رب العالمين دراين جهان نهاده با جانش آميزش پيدا ميكند و آنچه نور و هوا و مواد زمينى و ساير بركات آسمانى است به خود مى گيرد و آنچنان تكامل پيدا ميكند كه همان هسته ى درخت، سرسبز و سايه افكن ميشود كه پيوسته در حال سرسبزى و خرمى است. و اگر انسان يقين نداشت كه اين درخت همان هسته ى بظاهر ساده است، باور نميكرد كه اين درخت بارور تنومند و اين ميوه همان يك هسته و بذر است كه در اثر انشراح و بازشدن صدر آنچنان وسعت وجودى يافته و مايه ى خير و بركت و سرسبزى و خرمى خود و باغ گرديده، و نيز همچنين وقتى كه سينه ى آدمى باز بشود و حقايق مكتب آسمانى را بجان پذيرد وجود محدود خود را بالا برده و از تنگى ها رهايى مييابد. لذا مى بينيم كه در اثر تربيت افرادى كه با رسول اكرم صلى الله عليه و آله بودند چگونه انقلاب وجودى در آنان پديد گشت. همان عرب خونخوار غارتگر مبدل بانسان واقعى گرديد، در قرآن كريم مى فرمايد: «مثلهم فى التوراة ومثلهم في الانجيل كزرع اخرج شطاه فازره فاستغلظ فاستوى على سوقه يعجب الزراع ليغيظ بهم الكفار» [ سوره فتح /29.] مثل آنها مانند گياهى است روئيدنى كه شاخه هاى خود را بيرون داده و سپس آنها را محكم و ستبر نموده آنگاه بپاى خود پابرجا ايستاد و اين تكامل مورد شگفتى و تحسين كشاورزان گرديد، ومايه ى اندوه كافران.شاخ و برگ از حبس خاك آزاد شد شاخ و برگ از حبس خاك آزاد شد سربآورد و حريف باد شد سربآورد و حريف باد شد
برگها چون شاخ را بشكافتند برگها چون شاخ را بشكافتند تا ببالاى درخت اشتافتند تا ببالاى درخت اشتافتند
با زبان شطائه حمد خدا با زبان شطائه حمد خدا ميسرايد هر برو برگى جدا ميسرايد هر برو برگى جدا
بى زبان هربار برگ و شاخها بى زبان هربار برگ و شاخها ميسرايد ذكر و تسبيح خدا: ميسرايد ذكر و تسبيح خدا:
«كه بپرورد اصل آن را ذوالعطا «كه بپرورد اصل آن را ذوالعطا تا درخت استغلظ آمد فاستوى» تا درخت استغلظ آمد فاستوى»
جانهاى بسته اندر آب و گل جانهاى بسته اندر آب و گل چون دهند از آب و گلها شاد دل چون دهند از آب و گلها شاد دل
در هواى عشق حق رقصان شوند در هواى عشق حق رقصان شوند همچو بدر آيند و بى نقصان شوند همچو بدر آيند و بى نقصان شوند
جان زند اندر جهان آبگون جان زند اندر جهان آبگون نعره ى: ياليت قومى يعلمون نعره ى: ياليت قومى يعلمون
ما لعبتكانيم و فلك لعبت باز
از روى حقيقتى نه از روى مجاز
از روى حقيقتى نه از روى مجاز
از روى حقيقتى نه از روى مجاز
بازيچه همى كنيم برنطع وجود
پشه دارد حكمت اى خام
كه نبود در وجود تير و بهرام
رفتيم بصندوق عدم يك يك باز وجود
كه نبود در وجود تير و بهرام
كه نبود در وجود تير و بهرام
بجهان خرم از آنم كه جهان خرم از اوست بجهان خرم از آنم كه جهان خرم از اوست عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست. عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست.
مگر كه نغمه سرايان عشق خاموشند مگر كه نغمه سرايان عشق خاموشند كه نغمه نازك، اصحاب پنبه در گوشند كه نغمه نازك، اصحاب پنبه در گوشند
جانا: بام زندانت چنين است جانا: بام زندانت چنين است كه گوئى چون نگارستان چين است كه گوئى چون نگارستان چين است
ندانم بام ايوانت چسان است ندانم بام ايوانت چسان است كه زندان بام همچون بوستان است كه زندان بام همچون بوستان است
خيز تا بر كلك اين نقاش جان افشان كنيم خيز تا بر كلك اين نقاش جان افشان كنيم كاين همه نقش عجب در گردش پرگار داشت كاين همه نقش عجب در گردش پرگار داشت
با صد هزار جلوه برون آمدى كه من با صد هزار جلوه برون آمدى كه من با صد هزار ديده تماشا كنم ترا با صد هزار ديده تماشا كنم ترا