نه بينم در جهان مقدار موئى نه بينم در جهان مقدار موئى كه او را نيست با روى تو روئى كه او را نيست با روى تو روئى
جهان از تو پر و تو در جهان نه جهان از تو پر و تو در جهان نه همه در تو گم و تو در ميان نه همه در تو گم و تو در ميان نه
ترا تا ذره ذره راه بينم ترا تا ذره ذره راه بينم دو عالم ثم وجه الله بينم دو عالم ثم وجه الله بينم
بخش صفات مثبت و منفى
مقدمه: 1- در روايت از مولاى ما ثامن الائمه (ع) آمده: قد علم أولو في الألباب أن ما هنالك لايعلم إلا بما ههنا- دانشمندان ميدانند كه هرچه در آنجاست (عالم ربوبى) معلوم نميشود مگر بآنچه در اينجا ميباشد (جهان محسوس). اين قاعده را بايد در فن خداشناسى مراعات نمائيم بنابراين براى بدست آوردن صفات الهى بايد بفردى از افراد انسانى مثلا بنگاريم و او را مورد مطالعه قرار بدهيم. صفاتى كه در فرد انسانى مورد مطالعه واقع شده چهارگونه است: 1- صفات سلبى (منفى) مانند اينكه انسان سنگ نيست و درخت نيست. 2- صفات ثبوتى (مثبت) حقيقى و محض، مانند زنده بودن، و سفيد پوست بودن و سخن گفتن. 3- صفات ثبوتى (مثبت) داراى نسبت و اضافه، مانند دانائى بهندسه و داشتن قدرت، معناى اينكه گفته شد ثبوت اضافى و داراى نسبت يعنى دانستن و توانستن بايد بيك چيز متعلق شود و در دانستن بايد معلومى باشد تا علم جلوه كند و همچنين در توانائى چيزى ميخواهد كه متعلق قدرت انسان باشد بر خلاف صفت زنده بودن. 4- اضافى و نسبى محض، مانند برادرى انسانى با انسانى ديگر و يا پدر بودن و مانند آن. پس در صورتيكه اين چهارگونه صفت در انسانى كه در اين عالم است معلوم شد آنرا در عالم فوق محسوس يعنى مبدء آن پياده مى كنيم. 1- صفات سلبى در ذات احديت كه با فراگيرى از قرآن كريم است آن را صفات جلال ميناميم (زيرا صفات سلبى صفت هائى هستند كه ذات احديت متعالى و بزرگتر از متصف بودن بآنهاست). 2- صفات ثبوتى و حقيقى محض مانند حيوة در ذات احديت زيرا حيات داراى مفهوم استقلالى و اضافه شدن بغير در معناى آن مانند علم و قدرت نيست و نيز صفت علم ذات احديت بذات خود از صفات ثبوتى محض است. 3- صفات ثبوتى داراى اضافه و نسبت مانند علم خدا بسائر موجودات و اراده و قدرت. 4- صفات اضافى محض مانند رزاقيت- مبدئيت - منعم و مفضل بودن اينها صفات اعتبارى هستند كه ذهن و عقل آنها را از دو طرف انعام كننده و انعام شده، روزى دهنده و روزى گيرنده و مبدء بودن مخلوق اعتبار و انتزاع مينمايد.2- صفات سلبى ممكن است با حرف سلب گفته شود چنانچه ممكن است به لفظ مثبت و بسيط تعبير گردد مثلا به شخص جاهل و بى سواد مى توان گفت: امى است. و نادان و بيسواد است. فرق در تعبير است و گرنه برگشت هر دو به نفى است لذا مى توانيم از صفات سلبى بقدوس و سبوح تعبير نمائيم چنانكه در ادعيه وارد شده و برگشت همه صفات سلبى بسلب امكان است. مثلا ميگوئيم خداى متعال مركب نيست و جسم نيست مرئى نيست محلى ندارد همه برگشت به منزه بودن از آلايش نقصان و محدوديت است و ذات احديت محدود بحدى نمى باشد و جز هستى محض نيست.3- برگشت صفات سلبى به نفى نفى است. توضيح آنكه وقتى ميگوئيم ذات احديت مثلا جوهر نيست در تحليل عقلى براى جوهر جهت كمالى و جهت نقصى است: جهت كمالى داشتن وجود و استقلالى بودن آن و بودن وجود در خود و جهت نقصى مانند اينكه جوهر را ماهيتى است كه در وجودش احتياج بموضوع ندارد و هم وجودش محدود است و هر دو جهت ماهيت و دارا بودن حد جهت نقص و عدمى است. و آنچه كه با حرف نفى (ليس) از ذات احديت نفى ميكنيم و مثلا ميگوئيم ذات احديت جوهر نيست همان جهت سلبى جوهر كه عبارت از داشتن حد و ماهيت است، پس معناى نفى جوهر مساوى با نفى جهت منفى جوهر و آنهم مساوى با نفى اندرنفى است. و چنانچه جهت وجودى و كمالى جوهر از ذات احديت سلب شود تركيب در ذات احديت لازم مى آيد زيرا ذات مركب از كمال خود ذات اقدس باضافه نبود كمال جوهرى كه در جوهر است و اين تركيب عين دارا بودن حداست و آنرا در اصطلاح فلاسفه «شر الترأكيب» مينامند تعالى الله عن ذلك علوا كبيرا. پس برگشت صفات سلبى بسلب سلب يا بنفى نفى است.4- همه ى صفات سلبى برگشت بيك سلب ميكند و آن سلب احتياج است. زيرا مثلا ميگوئيم خداى متعال مركب نيست چون هر مركب احتياج باجزاء خود دارد باضافه اينكه هر جزء خواه عقلى باشد يا خارجى، كمالى جزء ديگر را ندارد و در ذاتش احتياج است و بهمين قسم نداشتن محل همينطور است.5- آنچه كه از صفات سلبى معروف شده و بشعر گفته اند:نه مركب بود و جسم و نه مرئى نه محل نه مركب بود و جسم و نه مرئى نه محل بى شريك است و معانى تو غنى دان خالق بى شريك است و معانى تو غنى دان خالق
عالم و قادر وحى است و مريد و مدرك عالم و قادر وحى است و مريد و مدرك هم قديم و ابدى دان متكلم صادق هم قديم و ابدى دان متكلم صادق