خاك امين هرچه دروى كاشتى خاك امين هرچه دروى كاشتى بى خيانت جنس از او برداشتى بى خيانت جنس از او برداشتى
اين امانت زان عنايت يافته است اين امانت زان عنايت يافته است كافتاب عدل بروى تافته است كافتاب عدل بروى تافته است
نيست آن ينظر بنورالله گزاف
نيست اندر چشم تو آن نور رو (برو)
تو زضعف چشم بينى پيش پا
تو ضعيف و هم ضعيفت پيشوا
نور ربانى بود گردون شكاف
هستى اندر حس حيوانى گر و
تو ضعيف و هم ضعيفت پيشوا
تو ضعيف و هم ضعيفت پيشوا
زانكه من هستم زاولاد حلال
تو (استر) زاولاد زنائى بى گمان
تير كژ پرد چو كژ باشد كمان
نى ز اولاد زنا و اهل ضلال
تير كژ پرد چو كژ باشد كمان]
تير كژ پرد چو كژ باشد كمان
شرح: «تعبدا لبريته»
«تعبدا لبريته».همانطوريكه گفتيم تعبد بمعناى نهايت خضوع است در زبان فارسى معادل آن پرستش است. لازم به توضيح است كه خضوع و كوچكى در برابر افراد نسبت به عظمت آنان فرق ميكند. بنابراين نهايت خضوع كه درحد پرستش باشد بايد فقط در برابر ذات الهى كه جامع همه ى كمالات است انجام گيرد زيرا آن ذات مقدس همتائى ندارد ناگزير پرستشى كه شايسته ى مقام الهى است در برابر هيچ فردى سزاوار نيست و از اين معنى به خضوع كه همراه بانهايت تسليم است تعبير ميشود.اين معنى غير از اطاعت است زيرا اطاعت بمعنى فرمانبردارى است اما تعبد نهايت خضوعى است كه در قالب اعمالى مانند نمازهاى پنجگانه و روزه و حج و امور مستحبى شكل ميگيرد.در شرح اين جمله بايد از سر تعبد در اسلام بحث نمود.سرّ تعبّد در اسلام
چه بسا بنظر سطحى، منطقى نباشد درجائى كه تعبد است ديگر در آن عقل و منطق بكار نميرود پس چگونه غرض از خلقت و ارائه ى قدرت و حكمت بدست آمدن تعبد و حالت خضوع و انقياد مى تواند باشد.بايد دانست كه مراد از تعبد و تسليم در برابر حق متعال و سفيرانى كه بر حق از طرف او براى اصلاح احوال جامعه بشريت مبعوث شده اند، ميباشد و اين عين منطق است زيرا برگشت اين تسليم و تعبد تسليم در برابر كمال مطلق و در برابر مصلحت مى باشد و اگر درست تأمل شود چاره اى جز اين تسليم و تعبد نيست، زيرا بشرى كه گرفتار امواج غرائز و شهوات و عواطف گوناگون و بويژه دشمنى سرسخت مانند شيطان در سر راهش ميباشد، آيا جز اينكه به درگاه حق پناهنده شود و در برابر او تسليم گردد چاره ى ديگرى دارد؟ قرآن كريم از شيطان نقل ميكند: «ثم لاتينهم من بين أيديهم و من خلفهم و عن أيمانهم و عن شمائلهم» [ اعراف: 17.] البته از روبرو و پشت و از طرف راست و طرف چب بر آنان فرو مى آيم. كاملا از آيه ى شريفه پيداست كه شيطان بشر را در محاصره ى خود خواهد آورد و نيز در آيه ديگر ميفرمايد: «لأقعدن لهم صراطك المستقيم» [ اعراف: 16.] البته در سر راه مستقيم آنها بكمين نشسته ام... امام سجاد (ع) در صحيفه ى مباركه در دعاى بيست و پنجم تسلط شيطان را چنين تجسم مى كند: «اللهم إنك خلقتنا و أمرتنا و تهيتنا و رعبتنا فى ثواب ما امرتنا و رهبتنا عقابه و جعلت لنا عدوا يكيدنا سلطته منا على ما لم تسلطنا عليه منه اسكنت صدورنا و اجريته مجيرى دمائنا لايغفل ان غفلنا و لا ينسى ان نسينا يومنا عقابك و يخوفنا بغيرك ان هممنا بفاحشه شجعنا عليها و ان هممنا بعمل صالح ثبطنا عنه يتعرض لنا بالشهوات و ينصب لنا بالشبهات» بارالها! تو ما را آفريدى و فرمان دادى و از كارهاى زشت ما را بازداشتى و ما را بأجر و ثواب كه در فرمانبردارى تو هست ترغيب و تشويق نمودى و ما را دشمنى قرار دادى كه پيوسته در فريب دادن ما است و او را بر ما مسلط كردى بنحوى كه ما را بر او سلطه اى نيست و در دلهاى ما او را جايش دادى و مانند خون در رگهاى ما جريان دارد و بدينسان كه در غفلت ما غفلت نمى كند و در فراموشى ما فراموش نمى كند و ما را از عقاب تو ايمن ميسازد و از غير تو ميترساند. اگر به گناهى بزرگ قصد كنيم جرأت ميدهد و اگر بعملى همت نهيم بشدت ما را باز ميدارد و شهوتها را بما جلوه ميدهد و شك و شبهه را همچون دام در راه اجراى حق در مقابل ما مينهد... آرى بشر در چنين شرايطى زندگى ميكند كه هرلحظه در خطر هلاكت بسر ميبرد. واقعا چاره چيست؟ آيا جز اينستكه بدرگاه حق در همه احوال پناهنده شود و او را در سرنوشت خود حاكم و غالب نمايد چاره ديگرى دارد؟ و اگر بغير اين راه رود بى شبهه به انواع هلاكت و بيچارگى دچار خواهد شد.هراجتماع يا فردى بخواهد دچار سرگشتگى و بيچارگى نشود و سعادت خود را بازيابد بايد ناگزير خدا را بر اجتماع و يا وجود خود حاكم بگرداند هر چند آن فرد يا اجتماع از علوم دينى تا چه رسد بعلوم مادى برخوردار باشد و گرنه در گرداب بدبختى ها و شقاوتها دچار ميشود و اميال و هوى هاى كور آنان را بورطه ى هلاكت ميكشد.اين جاست كه اسلام فقط راه رهائى را تسليم و تعبد ميداند و مراد از تسليم و تعبد يعنى انسانى كه در ميان موجودات ديگر از عقل و شعور اختيار برخوردار است در برابر دستورات آسمانى كه بوسيله ى انبياء عليهم السلام بدون واسطه و يا باواسطه جانشينان بر حق ابلاغ ميشود تسليم شده و با تعبد حالت تسليم خود را نگهدارى نمايد و با جان و دل قانون انبياء را در همه شئون زندگى خود پذيرا باشد و بداند كه برنامه ى انبياء برنامه ايست كه از ناحيه ى پروردگار متعال بوسيله ى وحى به انبياء رسيده و آنان نيز بدون اندك دخل و تصرفى در اختيار جامعه ى بشريت قرار داده اند.على (ع) ميفرمايد: «لأنسبن الاسلام نسبة لاينسبها أحد قبلي، الاسلام هو التسليم» اسلام را آنچنان تعريف كنم كه فردى قبل از من آنرا تعريف نكرده باشد اسلام يعنى تسليم...شرح: «اعزازا لدعوته»
متن: «اعزازا لدعوته».شرح: غرض نهائى سوم، ارجمند ساختن دعوتى است كه بوسيله انبياء عليهم السلام انجام گرفته است. و جه ارتباط اظهار قدرت و بيان و يا اثبات حكمت در خلقمت جهان آفرينش با گرامى داشتن دعوت انبياء آنست كه پشت دار و پشتوانه آنها با همه بى يار و ياورى در ابتداء بعثت و دعوت مردم و قيام قشرهاى توانمند و به تعبير قرآن «ملأ» برعليه انبياء همانا دلالت معجزاتى است كه ثابت ميكند انبياء از طرف پروردگار جهانيان مبعوث شده اند. باداشتن چنين پشتوانه قوى، مسلم است سرانجام هرگونه مبارزه اى عليه آنان جز بدبختى خودشان و عظمت آنان نخواهد بود.مطالعه ى آيات الهى در آفاق و انفس و بياد آوردن عظمت چنين قدرت مافوق وصف، موجب ميشود كه انسان دريابد اديان الهى و از جمله اسلام همه بدستور پروردگار و بمنظور تكامل و سعادت بشر ميباشد، و انبياء فرستاده ى رب العالمين داراى مقامى بس عزيز و ارجمند هستند. صديقه طاهره صلوات الله عليها نظر بآنچه كه در سوره ى ابراهيم آمده، دارند، خداوند متعال مكالمه و مجادله ى و سرسختى مستكبران را در برابر دعوت انبياء و اعزاز و ارجمند داشتن دعوت را مجسم فرموده است:«قال الذين كفروا لرسلهم ليخرجنكم من أرضنا أو لتعودن في ملتنا فأوحى إليهم ربهم لنهلكن الظالمين ولنسكننكم الأرض من بعدهم» [ ابراهيم: 13، 14.] كافران به پيامبرانشان گفتند: ما شما را حتما از سرزمين خودمان بيرون ميرانيم مگر اينكه دست از دعوت خود برداشته و بدين ما برگرديد، آنگاه در برابر تهديد كفار پروردگار به انبياء وحى كرد (شما اعتنائى باين تهديدها ننمائيد) و ما بدون ترديد ستمكاران را پس از فرصتى كه داده ايم هلاك خواهيم نمود، و پس از آنان شما را در سرزمين آنان اسكان خواهيم داد...آرى اكثريت انبياء (ع) اگرچه بظاهر از جلال وپيرايش ظاهرى بى بهره بوده اند اما خداى متعال آن چنان شخصيتى بآنان عطا فرمرده بود كه هر بيننده ى غير معاند را تحت تأثير قرار داده و همه ى تشكيلات ظاهرى را با عظمت روحى خود تحت الشعاع قرار ميدادند.مولاى متقيان (ع) در خطبه ى قاصعه از عظمت روحى انبياء چنين ياد ميكند:«ولكن الله سبحانه جعل رسله اولي قوة في عزائمهم و ضعفة فيما ترى الأعين من حالاتهم مع قناعة تملأ القلوب والعيون غنى و خصاصة تملأ الأبصار والأسماع أذئ».اما خداوند پاك پيامبرانش را صاحبان عزم و اراده ى نيرومند قرار داد.با ضعغى كه در ظاهر آنها بچشم ميخورد ولى همراه باقناعتى است كه قلبها و چشمهاى آنان را آكنده از بى نيازى بزر و زيور و جاه و جلال نموده، و در عين حال با بى نيازى ظاهرى موجب ناراحتى گوش و چشم بينندگان مى گشت. مولوى گويد:گفت اطفال منند اين اولياء گفت اطفال منند اين اولياء در غريبى، خرد از كار وكيا در غريبى، خرد از كار وكيا
از براى امتحان خوار و يتيم از براى امتحان خوار و يتيم ليك اندر سرمنم يار و نديم ليك اندر سرمنم يار و نديم
پشت دار جمله عصمت هاى من پشت دار جمله عصمت هاى من گوئيا هستند خود اجزاى من گوئيا هستند خود اجزاى من
هان وهان اين دلق پوشان منند هان وهان اين دلق پوشان منند صد هزار و اندر هزار و يك تنند صد هزار و اندر هزار و يك تنند
ورنه كى كردى بيك چوبى هنر ورنه كى كردى بيك چوبى هنر موسى فرعون را زير و زبر موسى فرعون را زير و زبر
همچو شه نادان و غافل بدوزير همچو شه نادان و غافل بدوزير پنچه ميزد با قديم ناگزير پنچه ميزد با قديم ناگزير
ناگزير جمله گان حى و قدير ناگزير جمله گان حى و قدير لايزال ولم يزل خود بصير لايزال ولم يزل خود بصير
صد هزاران نيزه فرعون را صد هزاران نيزه فرعون را ورشكست از موسى با يك عصا ورشكست از موسى با يك عصا
صد هزاران طب جالينوس بود صد هزاران طب جالينوس بود پيش عيسى و دمش افسوس بود پيش عيسى و دمش افسوس بود
صد هزاران دفتر اشعار بود صد هزاران دفتر اشعار بود پيش حرف امى اش عار بود پيش حرف امى اش عار بود
با چنان غالب خداوندى كسى با چنان غالب خداوندى كسى چون نميرد گر نباشد او خسى چون نميرد گر نباشد او خسى