توضيح مفردات
رسول: پيامبر اختاره: انتخاب نمود او را انتجبه: برگزيد او را سماه: مشخص كرد او را اجتبله: آفريد او را اصطفاه: اختيار كرد او را ابتعثه: او را مبعوث داشت المكنونة: مستور ستر: (به كسر سين) پرده ستر: (به فتح سين) مصدر بمعناى پوشيدن اهاويل: جمع اهوال، جمع هول: حوادث ترس آور.مصونة: محفوظ.نهاية: حدى كه شى ء در آنجا تمام ميشود.مائل: جمع مال، عاقبت و آخر كار الحوادث: رويدادها دهر: جمع دهر، روزگاران دراز مواقع: جمع موقع، محل يا زمان حادثه المقدور: مقدر شده عزيمة: اراده حتمى غيرقابل تخلف أمضاه: گذراندن مقادير حتمه: مقدرات حتميه اش (اضافه موصوف به صفت، المقادير الحتمية) فرأى الأمم: پس ديد ملت ها را، يافت آنان را فرق: (با كسرفا وفتحه را) جمع فرقه، گروه عكفا: (به ضم عين و تشديد كاف) جمع عاكف، ملازمان نيران: جمع نار، آتش ها أوثان: جمع وثن، بت (از سنگ باشد يا چوب يا چيز ديگر) أنار: روشن ساخت ظلم: (به ضم ظا و فتحه لام) جمع ظلمت، تاريكى ها بهم: (به ضم با و فتحه ها) مسائل مشكل و پيچيده و حيرت زا (جمع: بهمه) جلى: روشن ساخت غمم: (به ضم غين و فتح ميم) تحير و راه نيافتن غواية: (به فتح غين) گمراهى، ضد رشد عماية: (به فتح عين) كورى و گمراهى ايثار: ترجيح دادن به برگزيدن ديگرى بر خود.حف: (بضم حاء) فعل ماضى مجهول حف (به فتح ها)، فراگرفته شده ابرار: جمع بر (به فتح با) راستگويان و از خدا ترسان- نيكوكاران رضوان: (بكسر راء) خشنودى ملك: (به فتح ميم و كسر لام) سلطان، داراى سلطنت رضى: مورد خشنودى.پيوند خلافت الهى با علت غائى خلقت
در اين بخش از اثبات اصل نبوت سخنى نرفته و فقط به معرفى شخصيت بزرگ خاتم پيامبران (ص) اكتفاء شده است، زيرا حاضران در جلسه، به ظاهر اصل نبوت حضرت ختمى مرتبت را پذيرفته بودند، اما اكثريت يا منافق بودند و يا مردمان ناآگاه و قدرت زده، و اينان كه اكثريت را تشكيل داده بودند هرچند به ظاهر اقرار به نبوت داشتند، اما شناخت آنها بسيار سطحى بود و هرگز شناخت عميقى از آن نداشتند و نمى دانستند كه اين منصب الهى، و دنباله ى آن امامت، خلعت و تشريف مخصوص آسمانى است و از ضرورتهاى جهان هستى است. بهمين جهت يادگار نبوت و چشمه ى خروشان فصاحت و بلاغت (ع) با تكيه بر مقتضاى حال، در اين بخش به شرح شخصيت مافوق و متعالى پدر بزرگوارش رسول اكرم صلى الله عليه و آله اكتفا نموده و اعلام ميفرمايد كه: حاكميت الهى درپهنه ى زمين ضرورتى است كه مشيت الهى بر آن تعلق گرفته و اين حاكميت بوسيله ى انبياى الهى كه مقام خلافت الهى را دارند به اجراء درآمده، پس مسئله ى خلافت الهى در روى زمين ضرورت اجتناب ناپذيرى است. چه اينكه حاكميت الهى هدف نهائى خلقت عالم را تشكيل ميدهد و تا استمرار اين عالم، اين حاكميت ادامه دارد، آيا چگونه اين حاكميت بايد در روى زمين پياده شود؟ آيا بدون واسطه متصور است؟ حال آن واسطه، خود پيامبر باشد و يا كسى كه بوسيله ى پيامبر (ص) تعيين شده باشد كه هردو واجد مقام خلافت الهى هستند، و بعبارت ديگر، هر دو حجت الهى ميباشند، نهايت اينكه، پيامبر حجت بلاواسطه و امام، حجت مع الواسطه است. و ضرورت مقام خلافت الهى، بالاتر از آفريدن آفتاب و ماه و ساير پديده هاى جهان آفرينش است، زيرا پديده هائى همچون ماه و خورشيد، بسان علت مادى و صورى و مسئله خلافت الهى بسان علت غائى است كه نسبت به علت هاى ديگر، مقام اول و اولويت دارد. و خلقت جهان با قطع نظر از علت غائى كارى بى هدف وعبث خواهد بود. تعالى عن ذلك علوا كبيرا.فى المثل اگر مهندس زبردستى ساختمانى را بنا نهد و كمال دقت و كوشش و مهارت خود را در آن بكار ببرد و همه ى جهات و محل رفت وآمد آن ساختمان را براساس نياز ساكنان آن ساختمان با بكارگيرى ذوق خويش درحد اعلاى مهارت انجام دهد. اما سرانجام، پس از آن همه كوشش، تعدادى از درندگان و چهار پايان را در آن ساختمان رها سازد، مسلم است كه آن حيوانات بجز تامين نياز شكم و مقدمات آن و غير از دريدن همديگر كارى نخواهند داشت. آيا چنين كارى را جز سفاهت مى توان نام گذاشت!؟ حال، در جهان آفرينش نيز اگر هدف فقط بشر منهاى انسان كامل باشد مسلم اين خلقت لغو و عبث خواهد بود و همچون مثال فوق درندگانى بصورت انسان كه جز دريدن هم ديگر كارى نداشته و از معنويات و زيبائيها بهره اى نخواهند برد و در نابودى همديگر و استفاده محدود از نعمات الهى عمر خود را سپرى خواهند كرد [ على عليه السلام در نهج البلاغه در معرفى اهل دنيا چنين ميفرمايد:«فانما أهلها كلاب عاوية و سباغ ضارية يهر بعضها على بعض و ياكل عزيزها ذليلها و يقهر كبيرها صغيرها نعم معقلة وأخرى مهملة» بى شك اهل دنيا! سگان زوزه كش، و درندگانى خو گرفته بدريدن ميباشند بعضى بر بعضى ديگر فرياد مى زنند و زورمندان تهيدستان را طعمه خود قرار داده و بزرگان درصدد چيرگى برخردان ميباشند. وبسان چهار پايانى كه بعضى افسار به سر و بعضى ديگر رها شده و افسار گيخته مى باشند.]مكر و تلبيسى كه او ماند پليد مكر و تلبيسى كه او ماند پليد او زحيوان دگر نايد پديد او زحيوان دگر نايد پديد