حقيقت آدم در قرآن - شرح خطبه حضرت زهرا(سلام الله علیها) جلد 1

This is a Digital Library

With over 100,000 free electronic resource in Persian, Arabic and English

شرح خطبه حضرت زهرا(سلام الله علیها) - جلد 1

سید عزالدین حسینی زنجانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

قرآن كريم از قول ابراهيم (ع) نقل مى كند كه به قوم خود ميگويد:

«كيف أخاف ما أشركمم ولا تخافون انكم أشركتم بالله. مالم ينزل به عليكم سلطانا فأي الفريقين أحق بالأمن إن كنتم تعلمون» [ انعام 81.] چگونه من از چيزهائى كه به خدا شريك قرار داده ايد بترسم، در حاليكه شما چيزهائى را بدون دليل بر خدا شريك قرار داده ايد نمى ترسيد. پس كدام يك از دو فرقه شايسته تأمين هستيم اگر دانا هستيد...

ابراهيم (ع) ستاره و خورشيد و ماه پرستان را گفت: من حق دارم كه از خدايان شما نترسم نه از آن جهت كه اصل ترس صحيح نيست بلكه از آن جهت كه براى خدا بودن آنها دليل نيست، ولى درست بعكس بر خدا نبودن آنها دليل است. ولى شما در برابر رهائى از خطر و بيم به تأمين بى دليل دست زده و بر خدا شريك قرار داده ايد، در صورتيكه هيچگونه دليلى بر آنها نيامده است و بايد چون بى دليل است بترسيد.

از اين آيه استفاده ميشود كه تهديد و بيم براى بشر هست و بايد در رفع آن تهديد كوشيد. و وقتى انسان از بيم اين تهديد رهائى مى يابد كه از طرف خدا مقرون به برهان باشد و اگر از طرف خدا مقرون به برهان نشد، صلاحيت تأمين ندارد. و به بيان ديگر ابراهيم (ع) به قومش گفت: من و شما در برابر بيم و ترس قرار گرفته ايم و رفع اين بيم فقط با دليل از جانب خداى متعال كه بيم دهنده است حاصل خواهد شد و اگر بدون دليل از جانب او در رفع اين خطر قدم برداريم تأمين از عذاب نداريم. پس بنابراين تا مكتبى از جانب خدا همراه با دليل نباشد پيروى از آن باميد تامين بخشى صحيح نيست هر چند بظاهر جلوه ى فريبنده اى داشته باشد. پس بدين رو مكتبهائى كه،پيروى از اهل بيت (ع) ندارند و حجتى از طرف خداوند متعال همراهشان نيست از ديدگاه عقل در پيروى آنها تامين قطعى نيست و همچنان خطر آخرت در كمين آنان ميباشد هرچند مدعيان آن مكتب از علوم روز برخوردار و حتى مقرون بمكاشفه هم باشد [ از باب نمونه كه اگر از غير طريق اهل بيت (ع) پيروى شود هرگز تامين بخش نيست غزالى را مثال مى آوريم. وى پس از مدتها تحصيل علوم ظاهرى وطى مدارج عاليه علمى دفعتا در همه ى معلومات خود به شك مى افتد و با مقام بسيار علمى كه دارا بود و رئيس بلامنازع عصر خود بشمار مى رفت مردد شد كه آيا اين تدريسها و اشتغالات سبب رهائى از عذاب آخرت هست يا نه؟ غزالى در جستجوى حقيقت از وطن و عيال صرف نظر مى كند و راهى بيابان ميشود و پس از چند سال برميگردد و كتاب «المنقذ من الضلال» نجات بخش از گمراهى... را تأليف ميكند. و خلاصه آن كتاب آنست كه ميگويد فرقه هاى اسلامى حتى شيعه اماميه باطل و در اين ميان فقط صوفيه هستند كه رهروان راه حقيقت مى باشند آنگاه كتاب «احياء علوم الدين» را مى نويسد. هرچند كتاب مزبور داراى تحقيقات نفيس اخلاقى مى باشد اما آكنده از داستانهاى ساختگى برخلاف كتاب و سنت از صوفيه است كه ابن جوزى قسمتى از كتاب «تلبيس ابليس» را به شرح مخالفت داستانهاى كتاب مزبور با كتاب و سنت اختصاص داده است. و يا ديگرى حيرت و سر درگمى خود را چنين بيان مى كند:

مانده ام سخت عجب كز چه سبب ساخت مرا- يا چه بوده است مراد وى از اين ساختنم؟ از كجا آمده ام آمدنم بهر چه بود؟!- به كجا مى روم آخر ننمائى وطنم؟ و نيز ديگرى چنين بيان مى كند:

از هر طرف كه رفتم جز حيرتم نيفزود- از گوشه اى برون آى اى كوكب هدايت فخر رازى را ديدند گريه مى كند سبب گريه را پرسيدند، اظهار ميدارد كه مدت سى سال بود در مسئله اى بقسمى فكر ميكردم و حال معلوم شد. كه چنان نبوده كه در طول اين مدت جزم داشتم، اينك ترس دارم كه پس از مدتى خلاف همين كه الآن يقين دارم معلوم گردد اشتباه بوده آنگاه اشعارى كه بوى منسوب است مى گويد: و لم نستفد من بحثنا طول عمرنا- سوى ان جمعنا قيل و قال در بحثهاى طول عمر خود چيزى استفاده نكردم جز گرد آوردن قيل و قال.]

حقيقت آدم در قرآن

پيش از اينكه وارد موضوع بشويم بعنوان مقدمه متذكر ميشويم كه قرآن در بيان حقايق شيوه كلى گوئى را كه موجب ابهام مى شود بكار نبرده بلكه در ضمن مثال حساس با باز نمودن ابعاد و مشخصات در يك فرد حقيقت را بيان ميفرمايد و جهات مختلف آنرا مورد توجه قرار داده و در چند مورد بمناسبتى يكى از آن جهات را شرح ميدهد و چه بسا ابتدا تصور شود كه داستانهاى قرآن تكرارى است ولى با دقت و تعمق معلوم ميشود كه در هر يك از آن مورد، قرآن كريم يكى از آن جهات مختلف را مورد بررسى قرار داده است.

في المثل داستان آدم (ع). قرآن كريم براى نشان دادن اينكه حقيقت آدمى چيست، از كجا آمده و به كجا خواهد رفت و هدف از خلقت او چيست؟ آدم (ع) را بعنوان فردى نمونه كه همه ابعاد آدمى در او منعكس است در چند مرحله مورد توجه قرار داده كه اصل خلقت او چيست؟، و از چند چيز تركيب يافته؟ و حقيقت او چيست؟، و چرا و به چه هدف به اين خاك قدم نهاد؟ وظيفه اش در اين كره خاكى چيست؟ و ديگر در بحثهاى پيچ وخم فلسفى از قبيل اينكه جنس و فصل او چيست و ماهيت انسان چه چيز است و اصلا مى توان به ماهيت اشياء رسيد يا علم قاصر است، معطل نمى شود.

اينك ما به ترتيب قرآن كريم براى توضيح و كشف ابهام «بهم» كه بانوى عصمت و طهارت (ع) بر آن تكيه مى كند به شرح حقيقت انسان پرداخته و ابعادى را كه قرآن كريم در فرزندان آدم بوسيله ى حضرت آدم نشان ميدهد مورد توجه قرار ميدهيم.

قرآن مرتبه ى آدمى را برتر از همه ى موجودات معرفى ميكند «إني جاعل فى الأرض خليفة» [ بقره 30.] ملائكه مورد خطاب قرار ميگيرد: من ميخواهم جانشين و خليفه روى زمين قرار دهم و بايد همه او را سجده كنيد. ملائكه از اين خلقت درشگفت مى شوند!

به خطاب «علم آدم الأسماء كلها» [ بقره 31.] به آدم همه اسماء و حقايق كه او را با وجود آفرينش خاكى سزاوار همه گونه اكرام و تعظيم نموده تعليم داديم. علم اسماء همان علم به حقايق موجودات است كه در جانشينان برگزيده معصوم با تعليم غيبى بفعليت موجود است، و آن جانشينان بتدريج در نسل آدم ظاهر خواهد گرديد. و به ملائكه تفهيم شد كه براى تعجب شما موردى نيست چه اينكه اين خلقت بعدى ديگر دارد.



  • نه فلك راست مسلم نه ملك را حاصل نه فلك راست مسلم نه ملك را حاصل


  • آنچه در سر سويداى بنى آدم از اوست آنچه در سر سويداى بنى آدم از اوست


و اين خلقت درنظام احسن امكانى ضرورت دارد هرچند توأم با خونريزيها و فسادها گردد، و همين موجود طرفه بايد مدبر كره خاكى گردد. زيرا همه چيز به خاطر وى و براى او آفريده شده است. «هو الذي خلق لكم ما في الأرض جميعا» [ بقره 29.] .

و به آدم در همين كره خاكى تسكين داده شده «هوالذي جعل لكم الأرض ذلولا فامشوا في مناكبها وكلوا من رزقه و اليه النشور» [ ملك 15.] او آنچنان خدائى است كه زمين را هموار و مطيع شما قرار داد پس با تسلط بسان (سوار شدن بر دوش) به فعاليت بپردازيد و از روزى در روى زمين بخوريد، و فقط بسوى او برانگيخته خواهيد شد...

انسان بمقتضاى همين تمكين، بايد هرگونه تصرفات را در روى زمين بنمايد، و مانند سواركاران كه پيوسته در تكاپو و حركت اند به فعاليت پرداخته و از بركات آن استفاده بنمايد و با پيروى از تعاليم انبياء به كمال مطلوب ظاهرى و معنوى نائل آيد.

آدم با بعدهاى متضاد

آدمى به تصريح قرآن از دو بعد متضاد تركيب يافته: اول بعد «حمأ مسنون» گل تيره رنگ متعفّن... و يا در آيه ديگر «صلصال» گل خشكيده... و يا «صلصال كالفخار» گل خشكيده كه از خشكى مانند سفال صدا مى دهد...

دوم بعد «ونفخت فيه من روحي» در او از روح خود دميدم... از تركيب اين دو بعد متضاد خلقت آدمى تشكيل يافته و بايد هر دو بعد در حوزه ى وجودى انسان اشباع شود به قسمى كه هيچكدام از آن دو بر ديگرى چيره نگردد. و اصولا كمال انسانى در آميزش اين دو بعد بوده كه اگر يكى از آن دو با نسبت خاص از بين برود ديگر آن حقيقت نيست. چنانچه درختان و گياهان از عناصر اصلى با نسبت بسيار موزون و بسيار دقيق تركيب شده است كه حقيقت هر نوع گياه در گرو همان تعادل و وابستگى به همان عناصر با نسبت دقيق و خاص ميباشد و اگر نسبت خاص عناصرى كه تشكيل دهنده ى مزاج نبات است كم يا زياد شد، ديگر آن گياه نيست. همانگونه حقيقت نوع انسان بشكل كامل به اين دو عنصر «حمأ مسنون» و «نفخت فيه من روحي» دارد. و اين هم آهنگى در اشباع اين دو عنصر براى استوارى آدم بقدرى دقيق و ظريف و مهم است كه فقط دست قدرت آفريدگارى كه او را آفريده مى تواند برنامه اى طرح كند كه هر دو بعد بدون غلبه يكى از دو بعد اشباع شده و حقيقت آدمى پايدار بماند. «وكذلك جعلناكم أمة وسط» [ بقره 43.] بدينسان ما شما را امت وسط قرار داديم... و به بيانى ديگر در اين آيه ميفرمايد: «ونفس وما سويها فالهمها فجورها و تقويها» [ شمس 8.] سوگند به روان آدم و برقرارى هم آهنگى عجيب در ميان ابعاد متضادش كه در نتيجه ى اين هم آهنگى هم فجور و هم تقوى بوى الهام شد... [ مراد از الهاء معناى مشهور (دريافت مرموز) آن نيست بلكه رسيدن حالتى از غيب است چنانكه امام سجاد عليه السلام در صحيفه مباركه ميفرمايد: الهمني التقوى. بارالها تقوى را بمن الهام فرما... يعنى همان حالت بازدارنده كه انسان با داشتن آن از معصيت دورى مى كند.] پس بودن هر دو قوه فجور و تقوى در تسويه و خلقت موزون لازم است و همين دو حال منشأ ارتباط دو عامل خارجى شيطان و ملك با آدمى مى شود و اين دو قوه پيوسته در تنازع هستند، قوه فجور انسان را از انقياد به تقوى باز ميدارد. اما همين فجور مقدمه ى خير و تكامل وى مى گردد، زيرا همين جهت تضاد [ خدا قدرت نمائى خود را در آيه 66 سوره نحل چنين بيان مى كند «وإن لكم في الأنعام لعبرة نسقيكم مما في بطونه من بين فرث ودم لبنا خالصا سائغا للشاربين» در چهار پايان جهت خداشناسى عبرتى هست. براى شما از آنچه در شكمهاى آنهاست، از ميان چرك و خون شير خالصى و گوارائى را آماده نوشيدن كرديم...

جوهر انسان همچون شير بايد از گذرگاه پرپيچ وخم غريزه هاى متضاد بيرون آيد تا خالص شود. پس در تكامل انسان بايد هر دو قوه باشد.] منشأ نيرو گرفتن عقل ميشود و اين كشش باين جهان مادى عقل را واميدارد كه شگفتى هاى خلقت را روشن سازد و گرنه عقلى كه از عالم ملكوت است، كجا مى تواند در عالم طبيعت و ماده اسماء و حقايق را روشن سازد!؟ و بهمين جهت گفته اند: لولا عصيان آدم ماتم مقاديرالله... اگر نافرمانى حضرت آدم نبود (ارشادى نه مولوى) [ يكى از اقسامى كه امر در اصطلاح فقهاء تقسيم شده ارشادى و مولوى است. امرار شادى آن امرى را ميگويند كه جز نصيحت و ارشاد به مصلحت فعل غرض ديگرى ندارد. و اگر شخص مرتكب شد ضرر تخلف بخود او برميگردد و ديگر عقوبتى نيست اما در امر مولوى در صورت تخلف موجب عقوبت هم ميشود چون از حاكميت مولا سرپيچى كرده است.] ، مقدرات خدا تمام نمى شد. پس انسان وقتى صعود مى كند كه با «فجور» و سپاهيان آن مقابله كند تا آنها را به فرمان عقل درآورد و از مرز خود تجاوز ننمايند و با الهام از برنامه ى انبياء خود را ساخته و باصطلاح سازمان دهد.

روايتى است از امام (ع) كه نشان دهنده ى لزوم دو بعد در كمال انسانى است. سلام بن مستنير به امام صادق (ع) گفت: يابن رسول الله! هرگاه ما بشرف حضور مجلس شما مى رسيم و سخنان گيراى شما را مى شنويم از علاقه و پيوند به دنيا و مال و اولاد كاملا دل مى كنيم. اما وقتى كه به خانه خود برميگرديم و در كنار همسر و فرزندان خود قرار مى گيريم باز آن حالت عادى را پيدا مى كنيم.

امام عليه السلام فرمود: اگر شما در همان حال كه از ملاقات ما داريد بمانيد فرشتگان با شما مصافحه مى كنند و بمقام فرشتگان مى رسيد. اما مشيت خدا اين نيست. و اگر شما در آن حال باقى بمانيد بى شك خداى جهان جمعيتى را ميآفريند كه آنان مرتكب گناه شوند و استغفار و طلب آمرزش نمايند تا غرض نهائى از خلقت اين نشانه ى عالم حاصل شود [ ج 1 وافى.] پس به تعبير علمى اين دو بعد مقوّم آدم ميباشد و با زوال يكى از آندو حقيقت انسان زايل خواهد شد، و روى همين جهت است كه قرآن در آخرت هم به «سابقون» كه مقربان درگاه الهى هستند، پاداشى كه ميدهد از بعد همين لذتهاى مادى است.

«والسابقون السابقون أولئك المقربون في جنات النعيم ثلة من الأولين و قليل من الاخرين على سرر موضونة متكئين عليها متقابلين يطوف عليهم ولدان مخلدون بأكواب و أباربق و كأس من معين لايصدعون عنها ولا ينزفون و فاكهة مما يتخيرون ولحم طير مما يشتهون وحور عين كأمثال اللؤلؤ المكنون جزاء بما كانوا يعملون» [ الواقعه 10- 24. و 13.] سابقون پيش گامند، آنان مقربان هستند در بهشت هاى پر از نعمت، گروهى از پيشينيان و اندكى از آيندكان در تخت هاى منظم و زيبا تكيه زده، بوسيله خردسالان با كوزه ها و شرابهاى آخرت كه نه تهوع دارد و نه درد سر و ميوه هاى دلخواه و گوشت پرندگان و حوريانى كه مانند مرواريد مى درخشند پذيرائى ميشوند و اين پاداش كردار آنهاست....

مى بينيم قرآن كريم براى «سابقون» كه مقربان هستند در امتداد زندگى آخرت هم با توجه به بعد مادى كه متناسب با گوشت برندگان و حوريان و غلمان است پاداش ميدهد [ ممكن است به آيه 77 سوره توبه استدلال شود كه پاداش مقربان «رضوان اكبر» خدائى است كه بالاتر از پاداشهاى مادى است و براى آنان بمناسبت برترى مقامشان فقط رضوان الهى جدا از همه اين لذتها و نعمتها ميباشد. در پاسخ گفته ميشود: «وعد الله المؤمنين والمومنات جنات تجري من تحتها الأنهار خالدين فيها و مساكن طيبة في جنات عدن و رضوان من الله اكبر ذلك هو الفوز العظيم» 72 توبه. خدا مؤمنين و مؤمنات را به بهشتى وعده مى دهد كه از كنار آنها نهرها جارى است و در آنجا در مسكن هاى پاك در بهشت و رضوان خدا «خشنودى» كه از همه ى اينها برتر است، اقامت هميشگى و بنور عظيم نائل خواهند شد...

چنانكه از آيه ظاهر است، پاداش مؤمنان همه آنچه در آيه مذكور است و بطور مسلم مظاهر رضايت الهى جل شأنه است ميباثد. و مبدء همه آن نعتها رضوان الهى است كه سبب است. مثلا پذيرائى مفصل و رنگين از شخص مظهر محبت ميزبانش مى باشد اما چيزى كه سبب اين تشريفات گشته محبت و علاقه ميزبان است.

پس رضوان الله پذيرائى جدائى از عده خاص نيست چنانكه از اين قبيل ابيات معلوم ميشود:

زاهد از تو حور مى خواهد قصورش بين- به جنت مى گريزد از درت يا رب شعورش بين و استدلال به «رضوان اكبر» در اين آيه مراد آنان را اثبات نمى كند.

امام على عليه السلام در نهج البلاغه در خطبه صلوات بر رسول اكرم صلى الله عليه و آله ميفرمايد:

«اللهم اجمع بيننا و بينه في برد العيش و قرار النعمة ومنى الشهوات وأهواء اللذات و رخاء الدعة ومنتهى الطمأنينة و تحف الكرامة» نهج البلاغة عبده ص 128.

بارالها! جمع كن ميان ما و او در زندگى مطبوع و دلخواه و پايگاه پايدار نعمت و آرزوهائى از شهوت ها (خواسته هاى تن) و خواسته هائى از لذت ها و استراحت در زندگى با آسايش... همه ى اين ها ظهور در لذائذ مادى دارند كه مولاى متقيان براى خود و پيامبر عظيم الشأن خواستار است.]

هدف از قدم نهادن آدمى در اين كره ى خاكى

قرآن كريم ميفرمايد: «وما خلقت الجن والإنس إلا ليعبدون» [ الذاريات 56.] جن و انس را نيافريدم مگر اينكه آنان عبادت كنند... قرآن كريم هدف از آمدن به اين تيره خاك را عبادت ذات بارى تعالى معرفى مينمايد. اينك ببينيم مراد از عبادت چيست؟ ابتداء تصور ميشود عبادت همان نماز و روزه و حج است ولى مراد از عبادت در آن قالبها خلاصه نميشود بلكه مراد، نهايت خضوع و دل بستگى به معبود است كه از درك عظمت او سرچشمه ميگيرد و اينكه جن و انس دريابند كه خود و همه ى موجودات جز فقر و ربط محض بمعبود حقيقت ديگرى ندارند و او به همه هستى احاطه دارد. و خلافتى را كه بر دوش او نهاده اند فقط با پياده كردن برنامه هاى همه جانبه و حيات بخش او مى تواند بانجام رساند. و سعادت هر دو عالم با عملى ساختن آن برنامه امكان پذير است، زيرا لازمه ى اذعان و اعتقاد به اينكه ذات احديّت جامعه ى بشريت را در همه ى ابعاد زندگى به كاملترين برنامه اى كه فراتر از آن متصور نيست بوسيله سفيران خود راهنمائى فرموده، پياده كردن همان برنامه در جهات زندگى خود ميباشد. و همين پياده كردن آن برنامه در مقام عمل مصداق تذلل و عبادت ميباشد هرچند بصورت ظاهر رسيدگى به مزرعه و يا ساير شئون زندگى باشد. و بر همين اساس است كه امامان ما (ع) به تمام ابعاد زندگى خود رسيدگى ميفرمودند و آنرا برترين عبادتها شمرده و سنت اسلامى معرفى مى نمودند و غلبه بعدى را بر بعد ديگر عجز و اعمال و تضييع حق ميدانستند. براى نمونه، ملاقات يكى از صوفيان را با حضرت باقر عليه السلام ميآوريم:

زاهد و صوفى معروف، محمد بن منكدر كه از بزرگان عامه بود ميگفت: من هرگز نميدانستم على بن الحسين فرزندى دارد كه از خود او بهتر است تا محمد بن على (ع) را ديدم خواستم او را اندرز گويم اما او مرا اندرز داد. يارانش پرسيدند چگونه او ترا اندرز داد؟ گفت: روزى كه هوا به شدت گرم بود به خارج مدينه رفته بودم ناگهان از دور مردى را باقامت رسا ديدم كه تكيه بر دو بنده خويش كرده، او را نشناختم پيش خود گفتم حتما يكى از ثروتمندان قريش است كه حرص دنيا او را وادار كرده كه در اين شدت گرما، بيرون

/ 45