نصب: راغب در مفردات آورده «نصب الشي ء وضعه ناتيا كنصب الرمح و البناء والحجر» يعنى نصب به معناى برپا كردن چيزى و گذاشتن آن در حال برجستگى مانند برپا كردن نيزه و يا بنا و يا سنگ را ميگويند. عرب مى گويد: «تيس انصب، وشاة أو عنزة نصبا منتصب القرن، وناقة نصباء منتصبة الصدر» در هر دو مورد به معنى برجستگى شاخها و سينه ى حيوان كه نمودار باشد، استعمال شده است. نصب، جمع نصيب سنگى است كه عرب آنرا پرستش ميكرد و در كنار آن قربانيها، سر مى بريدند و به معناى بت و علم نيز آمده. قرآن ميگويد «كانهم إلى نصب يوفضون» [ 43 معارج.] گوئى آنها بسوى علم هائى در حركت هستند، و در اينجا چون مسلمانان داراى هدف و مقصد برجسته و نمودار دستورات هستند، لذا آنان را هدف شاخص احكام و دستورات الهى مى نامد.حملة: اغلب مراد از حمل، برداشتن اشياء سنگين است. و در معانى هم از باب تشبيه معقول به محسوس استعمال ميشود. مثلا در زيارت اربعين سيدالثهداء «ع» آمده: «حملة الأوزار» حاملان گناهان سنگين. و يا ميگويند: «حملة العرش بملأئكة مقربين» چون سنگينى عرش الهى بر دوش فرشتگان مقرب است. و يا در آيه ى شريفه ميفرمايد: «إنا عرضنا الامانة على السموات والأرض والجبال فأبين ان يحملنها وحملها الانسان...» [ 72 احزاب.] چون نگهدارى امانت و خلافت الهى بسيار سنگين است به حمل تعبير فرموده است. در اين خطبه ى شريفه نيز مسلمانان را حاملان دين و وحى كه براستى بسيار سنگين و مسئوليت داراست ناميده از باب تشبيه معتول به محسوس.أمناء: جمع أمين در مقابل خائن، كسى است كه مراقبت و مواظبت لازم را در نگهدارى چيزى بنمايد كه به او سپرده شده است.بلغائه: جمع بليغ يعنى رسانندگان پيام يا خبر.زعيم: رئيس. و مصدرش زعامت: سرپرستى. و به معنى تعهد وكالت نيز آمده است. «ولمن جاء به حمل بعير وانا به زعيم» [ 72 يوسف.] هركس آن را آورد، يك بار شتر باو داده ميشود و من باين قرارداد كفيل و متعهدم...عهد: چندين معنا دارد. از جمله سفارش نمودن و پيمان بستن. و مسئوليت در قبال تكليف، از مصاديق آنست «ولقد عهدنا إلى آدم من قبل فنسى ولم نجد له عزمأ» [ 115 طه.] با آدم پيمان خود را از پيش بستيم ولى او فراموش كرد و او را در مقابل وسوسه هاى شيطان استوار نيافتيم... مراد از پيمان. همان تهى الهى است «ولا تقربا هذه الشجرة فتكونا من الظالمين». و امامت نيز از مصاديق عهد است «واذ إبتلى إبراهيم ربه بكلمات فاتمهن قال اني جاعلك للناس إمامأ قال و من ذريتي قال لاينال عهدي الظالمين» [ 124 بقره.] پس وقتى كه پروردگار ابراهيم، وى را بمقام آزمايش آورد، ابراهيم همه آنها را تمام كرد، خطاب شد تو را امام و رهبر مردم قرار خواهيم داد. گفت از ذريه من چطور؟ خدا فرمود عهد (امامت)، من به ستمكاران نمى رسد... در اين آيه ى شريفه درخواست ابراهيم از امامت است كه خدا از آن به عهد تعبير مى فرمايد.إستخلاف: از خلف يعنى پشت. در مقابل قدام به معناى جلو ميباشد. اگر كسى بعد از كسى درآمد، و يا چيزى را پس از خود قرار داد آنرا استخلاف مى نامند مصدر آن خلافت است.ساطع: سطع بلند شدن بو و صبح است. نور ساطع نور برآمده همراه با درخشندگى است.كتاب الله: راغب ميگويد: كتب، عبارت از ضميمه نمودن حروف و كلمات با خط در پهلو و كنارهم و اگر حروف و كلمات با تلفظ كنار هم قرار گيرد باز كتب گفته ميشود. ولى ريشه لغت عبارت از كنارهم قرار گرفتن كلمات بوسيله ى خط است، و از باب استعاره به ألفاظ كنار هم نيز گفته ميشود لذا به «كلام الله» كه، هنوز نوشته نشده كتاب گفته ميشود، مانند «ألم، ذلك الكتاب لاريب...» مراد ألفاظى است كه در كنار هم قرار گرفته است.كتاب: اسم برگى است كه در آن كلماتى نوشته شود، چنانكه از آيه ى شريفه معلوم ميشود: «ولو نزلنا عليك كتابا في قرطاس...» [ 17 قيامه.] اگر بتو نوشته اى در كاغذ فرو فرستيم... پس كتاب الله، آنچه از كلام خدا كه در اوراق ضبط شده باشد، گفته ميشود.ارتباط ألفاظ با روح معانى است و با معنى وزن ميشود، از اين رو مى توانيم بگوئيم: بطور كلى كتاب: مايسطر فيه. كتاب آن چيزيست كه در او چيزى نوشته شود، خواه مادى باشد و يا جامد و بى شعور و يا مجرد. باين مناسبت است مولاى متقيان «ع» ميفرمايد: أنا كتاب الله الناطق. من كتاب ناطق خدا هستم... زيرا روح معناى كتاب عبارت از آنست كه در لوحى، معلوماتى نوشته شود، خواه آن نوشته بصورت لفظ نطق شود و يا جامد باشد فقط تفاوت در قالب و صورت است. پس باين معنا مولاى متقيان «ع» كتاب ناطق خداست.الناطق: نطق بضم نون سخن گفتن، و بعبارت ديگر لفظى است با صوت داراى حروف و مقطعها كه كاشف از مراد باشد. و اين كار انسان است كه مراد خود را واضح بيان ميكند. و بر سبيل مجاز ميگويند: نطق الكمات بكذا... نامه بطور واضح بمراد دلالت دارد مانند كسى كه سخن ميگويد. ازاين جهت مديقه ى طاهره «ع» قرآن كريم را توصيف به ناطق فرمود: كتاب الله الناطق.القرآن: قرائت خواندن است چنانكه در آيه ى شريفه وارد شده: «إن علينا جمعه و قرآنه» [ 17 قيامه.] و«فإذا قراناه فاتبع قرآنه» [ بقره 134.] بعهده ماست جمع قرآن و خواندن آن. هنگاميكه آنرا خوانديم ازآن پيروى كن. و بطور مجاز نماز صبح قرآن ناميده شده «ان قرآن الفجر كان مشهودا» [ 78 أسراء.] قرآن اسم كتاب خداوندى است كه معجزه ى پايدار رسول اكرم صلى الله عليه و آله ميباشد.الصادق: راستگو در مقابل كاذب.الضياء: ضوء بضم وفتح هر دو بمعناى روشنائى است. اضائه روشن كردن و روشن شدن، لازم و متعدى است. فرق ميان ضوء و نور آنست كه ضوء روشنائى است كه از خود جرم نورانى مى تابد. اما نور أعم است و به روشنائى كه از ديگرى گرفته شده باشد گفته ميشود. چنانچه از آيه ى شريفه استفاده ميشود «الذي جعل الشمس ضياء والقمر نورا» [ 5 يونس.] آن خدائيكه براى خورشيد ضوء و براى ماه نور قرار داد... در اين عبارت يادگار نبوت «ع» با اشاره باينكه روشنگرى قرآن خود جوش است، به روش قرآن فرمود: ضياء، چون در قرآن ضياء آمده ولى كلمه ضوء نيامده است.اللامع: اسم فاعل از لمعان مصدر، بمعناى روشن شدن و درخشيدن است. الضياء اللامع: روشنائى با درخشش. درخشندگى فوق العاده زياد را «لمعان» گويند. مردمان تيزهوش و روشن را «ألمعي» ميگويند.بينة: ازبان الشي ء يبين بيانأ، يعنى روشن شد. ميگويند: هو بين وهي بينة او روشن است. بينة بمعناى متعددى نيز استعمال شده يعنى آنچه كه امر مبهمى را روشن ميسازد خواه آن امر روشن محسوس باشد مانند معجزه و يا عقلى باشد مانند برهان عقلى، هر دو بينة است. بينه هم بمعناى لازم يعنى روشن وهم بمعناى متعدى روشنگر و روشن كننده استعمال ميشود: «أولم تأتهم بينة مافي الصحف الأولى» [ 133 طه.] آيا بآنان نيامد آنچه روشن كننده در كتاب هاى انبياء گذشته بود...؟ و در آيه ى شريفه «إلا ان تاتين بفاحشة مبينة» [ 1 طلاق.] هم بمعناى لازم و هم متعدى استعمال شده كه معناى آن چنين ميشود: گناه بزرگ و آشكار شده و يا گناهى كه روشنگر كار آنها باشد.بصائره: در قرآن مكرر آمده است. «قد جائكم بصائر من ربكم» [ 104 انعام.] جمع بصيرة و نيز بصيرت در آيه ى شريفه آمده: «قل هذه سبيلي أدعوا لى الله على بصيرة أنا و من اتبعنى» [ 108 يوسف.] بگو اين راه من است كه خود و پيروانم را با بصيرت و آگاهى بطرف خدا دعوت ميكنم... پس بصيرت بمعناى بيان و حجت واضح است. بينة بصائره: يعنى دليلهاى قرآن روشن و يا روشنگر است.منكشفة: يعنى ظاهر و آشكار.سرائر: جمع سريره: با فتح سين به معناى راز و آنچه پنهان كنند.منكشفة سرائره: رازهاى قرآن ظاهر و آشكار است. مراد از آشكار بودن در نزد اهلش ميباشد. والا سرو راز نمى شد و آشكار و علنى مى گشت.برهان: بر وزن غفران در قرآن مكرر آمده به معناى حجت و دليل روشن و استوار همراه بايك نحو نور و تجسم. چنانچه ميفرمايد: «يا أيها الناس قد جائكم برهان من ربكم وشفاء لما في الصدور» [ 174 نساء.] اى مردم! براستى دليل روشن و شفابخش جانها از ناحيه پروردگار بشما آمده است... و نيز در آيه «ولقد همت به وهم بها لولا أن رأى برهان ربه» [ 24 يوسف.] براستى او بر يوسف قصد كرد و يوسف نيز اگر برهان الهى را نمى ديد آهنگ او را داشت... و نيز در اصطلاح قرآن به معجزه برهان گفته شده «فذانك برهانان من ربك» [ 32 قصص.] اين دو (تبديل عصا به اژدها- و يد بيضاء) دو برهان از طرف پروردگار ميباشد. پس دلائل قرآن داراى دو ويژگى است:ألف: مانند تابلوى نقاشى همراه با تجسم است. مانند «ان في خلق السموات و الأرض واختلاف الليل والنهار» [ 164 بقره.] باتجسم اوضاع حاكم بر آفرينش به وجود خدا استدلال شده است.ب: روشن و استوار و باز دارنده از انحراف، به دليل هاى ناتمام ديگر است، چنانكه اين معنا از آيه ى شريفه «لولا أن رأى برهان ربه...» استفاده ميشود. يوسف «ع» عنايت ربانى را كه در آن حال در خود ديد به روشنى از انحراف بسوى فحشاء خوددارى كرد.متجلية: مونث متجلي يعنى چيزى نمودار و روشن شد. «والنهار إذا تجلى» [ 2 ليل.] سوگند به روز وقتى كه روشن ميشود...ظواهر: جمع ظاهرة. يعنى بروز و آشكار شدن. از هر جمله و عبارتى، مردم مرزبانى برحسب قواعد لغت و صرف و نحو آن، معنائى را مى فهمند كه آنرا ظاهر مينامند هر چند احتمال معناى ديگرى هم برود. از اينجا معلوم ميشود كه ظواهر قرآن حجت است، زيرا مى فرمايد: ظواهر قرآن تجلى دارد و مى توان بآن تمسك و استدلال نمود، و سخن اخباريها ما كه ميگويند كه قرآن همه اش مجمل است و بايد تمامى آن با تفسير معصوم باشد صحيح نيست.مغتبط: اسم مفعول و مصدرش اغتباط يعنى آرزو بردن به حال كسى است بدون آنكه زوال آنرا وى بخواهد، در مقابل حسد كه زوال آنرا آرزو مى كند.أشياعه: جمع شيعه يعنى گروهها و قوميت هاى مختلف كه در اعتقاد بقرآن متحد هستند. و گفته اند: « شيعة الفرقة اذا اختلفوا فى مذهب و طريقة» وقتى كه اختلافى در مذهب يا روش بود بآنان شيعه ميگويند... و اشاره بهمين معنا است آيه ى شريفه: «ان الذين فرقوا دينهم و كانوا شيعا» [ 32 روم.] آنانيكه در دينشان تفرقه انداخته و دسته دسته شدند.... و يا در آيه ى ديگر: «و جعل أهلها شيعا» [ 4 قصص.] فرعون قوم خودش را به طايفه هاى مختلف تقسيم نمود كه همه در پى مقصد جداگانه بودند... و به تصريح أهل لغت، اطلاق شيعه به يك نفر و دو نفر و جمع و مذكر و مؤنث صحيح است. در اين آيه در مفرد استعمال شده است: «هذا من شيعته و هذا من عدوه» [ 15 قصص.] و در جمع مانند روايت شريفه «نحن العلماء و شيعتنا المتعلمون».از مجموع استعمال اين لفظ در موارد مختلف بدست مى آيد كه شيعه به فرقه اى گفته ميشود كه در محور عقيده و اعتقادى گردهم آيند و در تقويت آن بهمديگر كمك كنند. و جمع آن شيع و أشياع است. شايد باين معنا در قاموس اشاره مى كند. «الشيعة الفرقة على حده». حاصل آنست كه تفرقه گاهى فقط پراكنده نمودن است، مثلا عده اى جمع ميشوند اما چون بر خلاف مصلحت است، با قوه ى قهرى آنها را پراكنده مى كنند. و لى معناى عميق ترى كه از قرآن استفاده مى شود تشكيل گروهى است زير پوشش هدف معينى كه دنيا داران و سياستمداران در هر عصرى با ايجاد چنين زمينه هائى با زور در اجتماعات بشرى حكومت خود را تداوم مى بخشند، طبيعى است گروهها بمرور در اجتماع طرفدارانى پيدا نموده و ريشه ى اختلاف عميق تر ميشود. از اين رو است كه قرآن درباره فرعون مى فرمايد: «و جعل اهلها شيعا...» اما تفرقه بدون توسل بزور بسيار سطحى و ناپايدار خواهد بود. چنانچه معناى قهر از اين آيه استفاده ميشود:«قل هوالقادر على أن يبعث عليكم عذابا من فوقكم أو من تحت أرجلكم أو يلبسكم شيعا ويذيق بعضكم بأس بعض» [ 65 انعام.] بگو اى پيامبر، خدا قادر و توانا است كه بر شما عذابى از سر و يا از زير گامهايتان بفرستد و يا شما را گروه گروه كرده و ترس و خطر بعضى از خودتان را به بعضى ديگر بچشاند... و يا در آيه ديگر خداى متعال تهديد ميفرمايد: «ان الذين فرقوا دينهم و كانوا شيعا...» يعنى دين واحدى كه غيرقابل تجزيه است، تجزيه نموده و هر قسمتى را كه مطابق ميل و هوايشان بود، برگزيدند و بقيه را رها كردند.اشياع مانند شيع جمع شيعه است. گاهى ميشود چند گروه با وجود اختلافاتى كه دارند در برابر جهتى اختلاف را كنار گذاشته و متحد الكلمة در برابر آن صف آرائى مينمايند. و بمعناى: الكفر ملة واحدة. با وجود انواع مختلف چون در مقابل ايمان قرار مى گيرند يك ملت محسوب ميشود. و اين صف آرائى همراه در طول تاريخ ادامه داشته است يعنى منكران انبياء با وجود اختلافات خود بر عليه انبياء صف آرائى نمودند. عصر نبوت حضرت ختمى مرتبت «ص» نيز شبيه دورانهاى گذشته بود و به همين جهت است كه در قرآن ميفرمايد: «ولقد أهلكنا أشياعكم» [ 51 قمر.] براستى گروههاى زياد از شما را هلاك كرديم... اين گروهها گرچه در گذشته بودند أما چون با گروههاى عصر نبوت در صف آرائى شبيه بودند لذا مى فرمايد: أشياعكم.افرادى پيدا مى شوند كه در اثر تلقينات خود را كم مى بينند و در اثر عوامل مختلف در بعضى و يا اكثر آنان حس كم بينى ايجاد ميشود. مثلا ميگويند اين دهاتى است چيزى نمى فهمد. صديقه ى طاهره «ع» در اين جمله ى كوتاه: مغتبط اشياعكم... اشعار مى فرمايد: هرچند متفرق هستيد، اما با شرط پيروى از اين هدف (قرآن) با همه اختلافات، مورد غبطه ى ملل جهان خواهيد شد.رضوان: رضا و خشنودى بسيار. و چون رضايت الهى جل شأنه رضايتى بزرگ و بسيار است از اينرو رضوان در قرآن مخصوص ذات مقدس احديت است. «يبتغون فضلا من الله و رضوانا» [ 2 مائده.] و بهمين جهت نكره آورده شده است.قائد: اسم فاعل از مصدر مقادة و قيادة بمعنى كشيدن چهار پايان و غير آن ميباشد. قائد كشنده از فرار و جمع قادة و فواد در برابر سوق به فتح سين بمعناى راندن از عقب ميباشد.مؤد: اسم فاعل از أدى يعنى ايصال و رساندن.النجاة: مصدر بمعناى رستن است.تبيان: به كسرتا، مصدر از بان الأمر، روشنگر.حجج: جمع حجت به معناى دليل و برهان همراه با غلبه، در حديث آمده «فحج آدم موسى» [ نهايه ابن اثير ج 1 ص 341.] با برهان و دليل بر موسى غلبه كرد.محارم: جمع محرم به معناى حرام است. ماده حرم و مشتقاتش همه به معناى منع است، محروم يعنى ممنوع. در قرآن به معناى تنگدستى استعمال شده است «وفي أموالهم حق للسائل والمحروم» [ 19 ذاريات.] در اموال متقين حقى براى سئوال كننده و محروم است... در اين آيه چون محروم در مقابل سائل واقع شده مراد نيازمندى است كه رفع نيازش را نمى تواند اظهار بكند و مانع نيازش را از ميان بردارد. از اين جهت است كه به چيزهاى ممنوع حرام گفته ميشود خواه ممنوع به منع تشريعى و يا به منع تكوينى باشد. مانند «حرمنا عليه المراضع من قبل» [ 12 قصص.] به موسى تمام شيرها را حرام كرديم... مسلم حرمت در اينجا تشريعى نيست و تكوينى است، و يا در آيه ى ديگر ميفرمايد: «فانها محرمة عليهم» [ 26 مائده.] ورود به شام را بر بنى اسرائيل حرام كرديم... يعنى منع تكوينى...المحذرة: تحذير شده از تحذير بمعناى ترسانيدن و پرهيز نمودن از چيزى با ترس. ميگويند: رجل حاذر، يعنى مرد احتياط كار. در قرآن كريم اين ماده زياد آمده مانند «واعلموا ان الله يعلم ما في أنفسكم فاحذروه» [ 235 بقره.] «بدانيد آنچه در باطن شماست خدا ميداند پس از او بترسيد».محارمه المحذرة: آنچه در قرآن كريم به منع تشريعى از ارتكاب آن تحذير شده.فضائله المندوبة: اعمال غير واجب از احسانها و اعمال نيكو كه بآنها در شرع دعوت شده، مانند نماز شب و نوافل مستحب و با استغفار در سحرگاهان و به مستحب نيز مندوب گفته ميشود چون در شرع بآنها دعوت شده است.رخصه الموهوبة: رخص جمع رخصت مانند غرفه و غرف بمعناى آسانى و فراخى در كار ميباشد.موهوبة، يعنى بخشيده شده، آنچه كه خدا از اعمال آسان گرفته و آنها را بمردم بخشيده و عنايت فرموده.شرايعه: جمع شريعت اصل آن جاى ورود و درآمدن به آب و راه روشن را ميگويند. را غب ميگويد: شرع مصدر است و اسم شده براى راه پيدا و گشاده و به آن شرع و شرع گفته شده و سپس با استعاره و مجاز به طريقه ى الهيه ميگويند چنانكه در آيه آمده «لكل جعلنا شرعة و منهاجا» [ 48 مائده.] المكتوبة: كنايه از حتمى بودن آن شريعت ها است.تزكية: پاكيزه كردن. و ستودن خود و نسبت دادن بى گناهى به خود و اجتناب از آن نيز در قرآن كريم آمده است: «لولا فضل الله عليكم و رحمته مازكى منكم من أحد أبدا ولكن الله يزكي من يشاء» [ 21 نور.] اگر فضل خداوند بر شما و رحتمش نباشد يك نفر از شماها به سوى صلاح و نيكوئى گرايش پيدا نمى كند...تنسيق: نظم و ترتيب دادن.سخط: به ضم و سكون خا يا فتحه ى سين وخا، خشم گرفتن در مقابل رضا به معناى خشنودى.منماة: صيغه مبالغه از نمو مانند مفضال، يعنى بسيار وسيله رشد و نمو.حقن: نگهدارى بازداشتن خون از ريختن.المكاييل: جمع مكيال بر وزن مفتاح، پيمانه ها.الموازين: جمع ميزان، آلت سنجش.بخس: به معناى نقص و كم دادن در آيه ى شريفه آمده: «نوف إليهم أعمالهم وهم فيها لايبخسون» [ 15 هود.] «اعمال آنها را بدون كم و كاست بآنان ارائه ميدهيم و آنان در اعمالشان نقصانى نمى بينند... و نيز در آيه: «و شروه بثمن بخس» [ 20 يوسف.] يوسف «ع» را به قيمت نازل و اندك فروختند...قذف: انداختن شي ء. قرآن كريم مى فرمايد: «وقذف في قلوبهم الرعب» [ 2 حشر.] در قلب آنان رعب را انداخت. و در اصطلاح شرع نسبت دادن مسلمانى به زنا و به لواط و تهمت زدن بر آن ميباشد.