شرح خطبه حضرت زهرا(سلام الله علیها) جلد 1

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شرح خطبه حضرت زهرا(سلام الله علیها) - جلد 1

سید عزالدین حسینی زنجانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

برترى قرآن در برابر افكار انحرافى احتياج به كسانى دارد كه خود قرآن آنانرا معرفى نمود و بآنان ارجاع داده و آنان با احاطه غيبى به حقايق و دارا بودن «علم اسماء» اين صلاحيت و توانائى را بطور انحصارى دارند كه همه افكار را در چهار چوب قرآن تفسير نموده و نظرها را اشباع نمايند تا ديگر مجالى براى اختلاف باقى نماند. اين جا است كه چون جز معصوم قادر بر چنين كارى نيست به ناچار هر كس با سنخ افكارى كه خود دارد آنرا اصل قرار مى دهد و بر طبق خواسته و عواطف و افكار و آراء خود بدون توجه قرآن و سنت را بهمانگونه تفسير خواهد نمود.

انشاء اختلاف از اينجا آغاز مى شود و هرج ومرج در عقايد بوجود مى آيد و روى همين جهت «فقدان قيم قرآن» گروههاى مختلفى بنام اشاعره و معتزله و... بوجود آمد و پيروان هر دسته و فرقه پيروان فرقه ديگر را تكفير و لعن و سب مى نمود مثلا در تفسير قرآن در اثر اختلاط با دانشمندان يهود و مسيحيان، تفسير قرآن پر از افسانه هاى اسرائيلى و مسيحيت گرديد و مسلمانان چون تاريخ بنى اسرائيل در قرآن كريم به اختصار آمده مايل بودند بطور تفصيل بشنوند زمينه اى براى ورود چنين افسانه ها بوجود آمد.

در تفسير طبرى سند روايت ها منتهى به وهب بن منبه مى شود. وى يكى از يهوديان يمن بود كه قبول اسلام نمود و بمناسبت اصل يهوديت كتب آنها را تتبع مى نمود و بدون بحث و تدقيق داخل در تفسير قرآن مى كرد، بگفته ابن خلدون مسلمانها نيز از وى نقل مى كردند چنانكه در تفسير آيات مربوط به مسيحيت سلسله ى سند منتهى به (ابن جريح عبدالملك بن عبدالعزيز جريح مكى) مى شود كه در تذكرة الحفاظ گفته: «انه من اصل رومى» وى اصلا رومى (مسيحى) بود. بعضى مى گويند او جعل حديث مى نمود. [و يك نمونه ديگر از اختلاف عقيده را در كتاب «الامام الصادق والمذاهب الاربعه ج 4 ص 457-451» كه منجر به حوادث خونبار شد چنين بيان مى كند:

مسئله اينكه قرآن مخلوق و حادث است يا مثل ذات احديت قديم است در اوائل قرن دوم هجرى مطرح شد. يكى از دانشمندان بنام- جعدين درهم- آنرا علنا گفت آنرا بوسيله فرماندار عراق خالد بن عبدالله قسرى كشته شد و پس از كشته شدن وى ديگر خبرى از مسئله فوق نبود تا در زمان هارون الرشيد معتزله نهضت علمى نموده و بر عليه جمود فكرى قيام نمودند، اما آنها با اينكه طرفدار مخلوق بودن قرآن بودند از ترس هارون الرشيد كه بشدت از قديم بودن قرآن دفاع مى كرد نتوانستند كارى از پيش ببرند تا زمان مأمون و دوران ظهور فلسفه و انتقاد، مأمون خود طرفدار آزادى فكر و دوستدار علم و دانشمندان بود، مهمترين مسئله بحث در كلام خداوند اينكه آيا قرآن قديم است يا حادث رونق گرفت معتزله فرصت را غنيمت شمرده اطراف مأمون را كه هم فكرشان بود گرفتند مأمون نيز از آنان با آغوش باز استقبال كرد تا آنجا كه معتزله اختياردار و صاحب نفوذ دربار مأمون شدند و در همه شئون مملكتى بالخصوص در سياست دخالت ها نمودند و با در دست گرفتن قدرت، دشمنان خود را كه قائل به قدم قرآن بودند شكنجه ها دادند.

دادگاه تشكيل مى دادند و دانشمندان و قضاة را مى آوردند، هر كدام كه قائل به خلق و حدوث قرآن بود آزاد و هركس كه اين عقيده را قبول نداشت مورد شكنجه و توهين قرار مى دادند و از اين حادثه در تاريخ مورخان اسلام بعنوان (محنت خلق قرآن) تعبير كرده اند.

مأمون بحدى در اين مسئله پافشارى داشت كه همه فقها و محدثين را الزام نمود كه بايد عقده مند به خلق قرآن باشند تا سرانجام توقيعى به فرماندارش اسحق بن ابراهيم در بغداد فرستاد و فرمان داد همه قضاة و محدثين را احضار نموده و آنان را در موضوع خلق قرآن امتحان نمايد، و نيز بهمه اطراف مملكت اسلامى بخشنامه صادر كرد كه مردم را به عقيده خلق قرآن وادار نمايند. و نيز در نامه ى ديگر بفرماندارش در بغداد نوشت كه علماء و قضاة را جمع نموده و عقيده خلق قرآن را به آنها پيشنهاد و الزامى بودن قضيه را اعلام نمايد، فرماندار بغداد امتثال امر همه فقها را گرد آورد و آخرين نامه خليفه عباسى را بر آنها خواند همه فقها اظهار موافقت نموده به جز احمد بن حنبل و معدودى ديگر از علما. فرماندار بغداد دستور داد همه را بزنجير بستند. فرداى آنروز مجددا آنانرا امتحان كرد جز احمد بن حنبل همه، اعتراف به خلق قرآن نمودند، حاكم بغداد جريان را به مأمون نوشت او فرمان داد كه احمد بن حنبل و محمد بن نوح را زنجير بگردن روانه حضور خليفه نمايد در بين راه خبر مرگ مأمون رسيد و محمد بن نوح قبل از مراجعت به بغداد در بين راه درگذشت و احمد بن حنبل بر وى نماز گذارد. اما اين داستان خفت بار با مرگ مأمون پايان نيافت بلكه بشدت اوج گرفت و در عهد معتصم و واثق بزرگتربن حادثه روز بود».

اين نمونه و صدها نمونه ديگر بود كه مسلمانان را به خود مشغول مى داشت و قرآن و سنت در ميان آنان بود و با اين همه اختلاف و هرج و مرج عقيده حكم فرما بود. ولى چنانكه به قيم قرآن يعنى ائمه معصومين عليهم السلام رجوع مى كردند دچار اينهمه لغزش و انحراف نمى شدند.

شيخ صدوق رضوان الله عليه از محمد بن يقطين روايت كرده، كه او گفت:

«كتب على بن محمد بن على بن موسى الرضا صلوات الله عليه و عليهم الى بعض شيعته ببغداد:

بسم الله الرحمن الرحيم- عصمنا الله و اياك من الفتنه فان تفعل فقد اعظم بها نعمة و ان لا تفعل فهى الهلكة نحن نرى ان الجدال فى القرآن بدعة اشترك فيها السائل والمجيب فتعاطى السائل ما ليس له و تكلف المجيب ما ليس عليه وليس الخالق الا الله و سواه مخلوق والقرآن كلام لاتجعل اسما من عندك (يعنى حادث يا قديم) فتكون من الظالمين جعلنا الله و اياكم من الذين يخشون ربهم بالغيب و هم من الساعة مشفقون».

حضرت امام هادى به بعغى از پيروان خود در بغداد نامه نوشتند:

بسم الله الرحمن الرحيم: خدا ما و شما را از فتنه مصون بدارد، اگر مصون داشت بزرگتر موهبت و اگر محفوظ نداشت در هلاكت هستيم (ضمير تفعل به «عصصت از فتن» برمى گردد يعنى اگر عصمت از فتنه ها حاصل شد چه نعمت بزرگى است و اگر حاصل شد هلاكت اخروى است).

امام مى فرمايد: ما را عقيده بر آنست مجادله در قديم و يا حادث بودن قرآن بدعت است كه در گناه آن سئوال كننده و پاسخ دهنده هر دو شريك هستند زيرا سئوال كننده چيزى را كه موظف بسئوالش نيست نموده و جواب دهنده چيزى را كه بعهده او نيست جواب داده و آفريدگار جز خدا نيست و غير از خدا همه مخلوق او هستند قرآن كلام است از پيش خود باونامگذارى مكن كه در نتيجه از ستم كاران باشى. خداوند ما و شما را از افراى كه از خداى پوشيده از چشمها و از روز قيامت مى ترسند قرار بدهد.] بطور خلاصه آنكه هركس با توجه يا بدون توجه طرفدار هرعقيده و فكرى بود آنرا اصل براى قرآن و سنت قرار مى داد و بهمين وضع نيز كسانى كه خودباخته ى افكار يونان و هند و يا غير آن بودند قرآن را با آن تعبير و تطبيق مى كردند. و در اثر نبودن قيم قرآن در متن جامعه قرآن كريم و سنت نبوى «ص» در هريك از ادوار اسلامى تحت تأثير افكار علمى و عقيدتى رائج در آن عصر واقع مى گرديد اين بلائى بود كه بسر تفسير قرآن كريم آمد.

اما احاديث نبوى «ص» خدا مى داند كه چقدر راويان حديث پيدا شدند و بنفع قدرت وقت و هر گروهى بنفع خود و كوبيدن ديگرى جعل حديث مى كردند و جعل حديث از نزديكترين زمان برحلت رسول اكرم «ص» يعنى زمان مولاى متقيان «ع» آنچنان زياد شد كه تميز صحيح از سقيم مواجه با اشكال شد. روى همين جهت از مولا مى پرسند علت چيست؟ مولى جواب مفصلى در نهج البلاغه در بخش «ومن كلام له عليه السلام عن احاديث البدع و عما في ايدى الناس من اختلاف الخبر» [ نهج البلاغه صبحى صالح ص 325.] مى دهند.

پس بدينسان مى بينيم قرآن و احاديث نبوى «ص» منهاى امامت نتوانست رفع اختلاف در عقائد و افكار بنمايد. در زمان خود پيامبر «ص» بحكم قرآن خود حضرت مرجع حل هر گونه اختلاف بود:

الف: «ما انزلنا عليك الكتاب الا لتبين لهم الذى اختلفوا فيه وهدى و رحمة لقوم يوقنون» [ نحل /66.] «و ما فرو نفرستاديم بر تو آيات قرآن را مگر براى آن كه روشن كنى براى آنان آنچه را كه در آن اختلاف دارند و هدايت و رحمت براى باوركنندگان است...» ب: «وانزلنا اليك الذكر لتبين للناس ما نزل اليهم ولعلهم يتفكرون» [ نحل /44.] «و ما فرو فرستاديم بسوى تو ذكر (قرآن) را تا روشن كنى بمردم آنچه بر آنها فرو فرستاده شد تا باشد آنان تفكر كنند...» پس مرجع هرگونه اختلاف كه بايد با قرآن آنرا برطرف نمود و يا آنچه از معارف الهى و معاد و بيان احكام و قوانين الهى همه بايد بوسيله رسول اكرم «ص» بيان شود و با كسب روشنائى از وجود شريفش بايد در قرآن تفكر و تأمل نمود. و مى بينيم در عصر رسول «ص» اصلا اختلافى هم در عقائد پمش نيامد. و اين آيات بيانگر آيات ديگرى هستند كه در آن آيات امر به تدبر و تفكر در قرآن بطور مطلق شده است يعنى تدبر و تفكر در قرآن با الهام از بيان رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم. و اينگونه بيان جز با نوعى اتصال به غيب ميسر نيست. و پر واضح است كه معرفى مقامى كه بتواند با الهام از غيب قرآن را تفسير كند جز از ناحيه خود پيامبر از ناحيه ديگر ميسور نيست، لذا مى بينيم پيامبر عديل قرآن را پس از خود معرفى مى كند «كتاب الله وعترتى»تا جامعه اسلامى دچار خلاء فكرى نشده و پراكندگى ايجاد نشود [ نظير اين استدلال در كافى از منصوربن حازم منقول است كه به امام صادق «ع» گفتم با عامه صحبت كردم و گفتم:

آيا شما نمى دانيد كه رسول خدا «ص» حجت خدا بر مردم است؟ گفتند: چرا مى دانيم.

گفتم: پس هنگامى كه از دنيا رحلت فرمود حجت كى بود؟ گفتند: قرآن.

گفتم: چگونه قرآن حجت است در حاليكه مى بينم قدرى و مرجئى و زنديقى كه بآن ايمان ندارد از قرآن استدلال مى كند پس فهميدم كه قرآن بدون قيم حجت نيست. تا آنجا كه مى گويد: نديدم كسى بگويد بتمام رموز قرآن آشنا هستم جز على «ع» پس شهادت مى دهم كه على قيم قرآن و اطاعت از وى واجب و حجت خدا پس از پيامبر «ص» مى باشد...».] بهمين مناسبت است كه مى بينيم كه جز مولاى متقيان و ائمه معصومين «ع» كسى مدعى نشد كه احاطه بقرآن داشته و تفسير آنرا نه فقط در سطح متعارف بلكه معناى آنرا تا هفتاد بطن احاطه داشته باشد. بنابراين پيروى از اهل بيت «ع» و اطاعت از آنهاست كه در هر بعد مايه ى نظام امت است. و همين امر تأمين از هر گونه افتراق و اختلاف و فكر است و موجب نظام در همه ابعاد در جامعه اسلامى مى باشد و با اتصال سنخ وحى كه با عالم غيب دارند جوابگوى رشد افكار بشرى در هر رشته از اقتصاد و سياست و حقوق مدنى و جزائى و صدها نظائر آن كه رو به تكامل است مى باشند. و در اين صورت مى توان جلوى هرج و مرج افكار و عقائد را كه منشاء اختلاف برونى است گرفت پس ائمه عليهم السلام و علماء راستين متولّيان مكتب اسلام هستند كه مى توانند افكار بشرى را با استفاده از قرآن بدون افراط و تفريط تغذيه نموده و از انحراف مصون ساخته و نظم واقعى بخشند. و ديگر از هرگونه دسته بندى و صف آرائى در مقابل همديگر مصون مانند و فلاسفه در مقابل متكلمين و يا فقها در مقابل فلاسفه صف آرائى نكنند. و تاريخ دانش پژوهانى مانند مولفان كتاب اخوان الصفاء تكرار نمى شد تا بطور قاچاق دست به تأليف آن كتاب نمى زدند و حربه تكفير ديگر كارگر نبود.

متن: والجهاد عزا للاسلام.

شرح: پيكار با دشمنان اسلام را مايه عزت و سربلندى قرار داد.

جهاد در اين فراز بمعناى لغوى آن پيكار مى باشد. فقهاى اسلام از مجموع آيات و روايات وارده اقسامى براى احكام جهاد بدست آورده و براى هريك اصطلاح خاصى دارند كه در ذيل بطور گذرا اشاره مى شود:

جهاد بمعناى عام: عبارت از بذل نفس و مال براى اعلاى كلمه اسلام و برپا داشتن شعائر ايمان است. با قيد «اعلاء كلمه اسلام» تعريف شامل جهاد با كفار و با قيد «برپا داشتن شعائر ايمان» شامل جنگ با طائفه موسوم به «بغاة» مى شود.

بغاة، جمع باغى و آنها گروهى هستند كه بر امام معصوم «ع» شورش نمايند و از اطاعتش سرپيچى كنند مانند گروهى كه در جنگ جمل و يا صفين بودند، و چه نام گذارى به «باغى» الهام از آيه شريفه است كه مى فرمايد: «فان بغت احديهما على الاخرى فقاتلوا التى تبغى حتى تفى ء الي امر الله» [ حجرات /8.] اگر يك گروه از مومنان تجاوز بديگرى نمود با تجاوزگران پيكار كنيد تا آنان به امر خدا برگردند...

جهاد بر دو قسم است. جهاد تهاجمى براى دعوت باسلام و هجوم به كفار و نشر آيين الهى و گسترش دين در روى زمين، جهاد دفاعى، براى دفاع و راندن از سرزمين هاى اسلامى است.

در جهاد تهاجمى اذن امام معصوم «ع» باتفاق فقها شرط است و نمى توان با اذن فقها كه نواب عام هستند باين قسم جهاد قيام و اقدام نمود و روايات زيادى چنانكه صاحب رياض ادعاى تواتر نموده، در اين باب وارد شده و از جمله آنهاست «ان القتال مع غيرالامام المفترض طاعته حرام مثل الميتة والدم ولحم الخنزيز» جنگ با غير امام مفترض الطاعه مانند خوردن ميته و خون و گوشت خوك حرام است...

جهاد تهاجمى با سه طائفه صورت مى گيرد:

1- بغاة، و مراد افرادى هستند كه بر عليه امام مفترض الطاعه ياغى شوند و اسلحه بدست گيرند.

2- اهل كتاب، مراد يهود و نصارى و مجوس و جهاد با اين سه طائفه در صورتى است كه از دادن جزيه خوددارى نمايند در اين صورت امام معصوم با آنها جنگ مى كند و اگر جزيه دادند از جنگ دست برداشته مى شود و مى توانند آزادانه در ممالك اسلامى بمراسم دينى خود عمل نمايند.

3 - جنگ با كفار مانند مشركان جنگ با اينان با دادن جزيه پايان نمى گيرد بايد يا اسلام را بپذيرند و يا كشته شوند. جهاد دفاعى، در صورتى است كه خطرى از ناحيه بيگانگان و دشمنان اسلام بحوزه اسلام بشود. در اين قسم بايد تمام مسلمانان بر عليه دشمن بسيج شوند اعم از زن و مرد و سالم و معيوب، صاحب جواهر مى فرمايد:

«اگر گروهى از كفار به مسلمانان هجوم آوردند بنحوى كه بيم رخنه براساس اسلام برود و يا خواستند به آباديهاى مسلمانان هجوم آورند و آنان را اسير نمايند در چنين صورتى دفاع از كفار بهمه مسلمانان واجب مى شود خواه آزاد باشد يا بنده مرد باشد و يا زن سالم باشد يا مريض كور باشد يا لنگ و يا مانند آن در صورتى احتياج بحضور آنان در صحنه، و در چنين جهادى حضور امام و اذن او شرط نيست... [ جواهر الكلام ج 21/ 18.]».

اما اينكه جهاد عزت اسلام است پر واضح است چنانكه اكنون مى بينيم در اثر مسامحه در اين فريضه بزرگ كشورهاى اسلامى مورد تاخت و تاز دشمنان اسلام از استعمارگران شرق و غرب واقع شده و بر تمام شئون كشورهاى اسلامى مسلط شده اند و مسلمانان هر چند بظاهر استقلال دارند اما در تحت نفوذ و سيطره ى دول كفار مى باشند و عزت و استقلال خود را از دست داده اند. على بن ابراهيم بسند خود از حضرت مولاى متقيان «ع» روايت كرده كه فرمودند:

«ان الله فرض الجهاد و عظمه و جعل نصره و ناصره والله ما صلحت دين ولا دنيا الا به.» [و سائل كتاب جهاد.] يعنى «براستى خدا جهاد را واجب فرمود و آن را بزرگ داشته و جهاد را يار و ياور خود قرار داد بخدا سوگند نه دين و نه دنيا اصلاح نمى پذيرد مگر با جهاد.» على عليه السلام وقتى كه اصحاب معاويه در صفين به نزديكى فرات رسيدند و آب را بر اصحاب على «ع» بستند خطبه اى ايراد فرموده اند كه در آن معيار عزت و ذلت در زندگى را با بيان بسيار شيوا چنين بيان مى فرمايند:

«قد استطعموكم القتال فاقروا على مذلة و تاخير محله او روّوا السيوف بالدماء ترووا من الماء، فالحيوة في موتكم قاهرين والموت في حياتكم مقهورين...» [ نهج البلاغه عبده /157 چاپ دوم.] «اينان خواهان جنگند، يا بر ذلت و بيچارگى در دست دشمن و عقب افتادن تن دردهيد و يا شمشيرها را از خون دشمن سيراب كنيد تا به آب فرات دست يابيد، زيرا زنده بودن در مرگ شما است در حاليكه بر دشمن پيروز شويد، و مردن در زنده بودن شما است در حاليكه در دست دشمن مغلوب باشيد!...» متن: والصبر معونة على استيجاب الاجر شرح: صبر و استقامت را كمك براى استحقاق اجر و پاداش قرار داد.

صبر دو گونه است:

1- صبر بر طاعت و فرمان بردارى از امر و نهى الهى در عمل به واجبات و ترك محرمات.

2- صبر در مقابل حوادث روزگار در رويدادهاى اندوه آور و طاقت فرسا.

شريكة القرآن در اين قسمت پاداش صبر را بطور مطلق بيان مى فرمايد «استحقاق اجر و مثوبت» و بلكه فرمود شكيبائى موجب حتمى شدن پاداش است خواه در دنيا و آخرت، مقيد به دنيا و يا آخرت نفرمود، و اين اشاره به عظمت صبر است و الهام از قرآن چه اينكه خداى متعال مى فرمايد: «وكل شى عنده بمقدار» [ رعد /8.] هر چيز در نزد او باندازه معين مى باشد... ولى صبر را از اين محدوده خارج ساخته و مى فرمايد: «انما يوفي الصابرون اجرهم بغير حساب» [ زمر /10.] محققا پاداش صابران بدون حساب داده خواهد شد...

صبر و شكيبائى علاوه بر مغفرت و درود الهى موجب پاداش دنيوى است. خدا از قول يوسف «ع» در قرآن هنگاميكه با برادرانش سخن مى گفت چنين نقل مى كند:

«انه من يتق و يصبر فان الله لايضيع اجرالمحسنين ولاجر الآخرة خير للذين آمنوا و كانوا يتقون». [ يوسف /90.] «بدرستى چنين است كسى كه تقوى پيشه سازد و استقامت و صبر كند بطور حتم خدا اجر نيكوكاران را تباه نمى سازد و در نزد مؤمنينى كه راه تقوى را پيش گيرند اجر اخروى بهتر است...» معلوم است كه مراد از«لايضيع اجرالمحسنين» بقرينه (لاجر الآخرة...) همان پاداش دنيوى است، علاوه براينكه پاداش آخرت را هم متذكر مى گردد. و يا در زمينه استقامت دست جمعى مى فرمايد: «وان تصبروا و تتقوا لايضركم كيدهم شيئا ان الله بما يعملون محيط» [ آل عمران /120.] اگر صبر و استقامت همراه با تقوى باشد هرگز كيد دشمنان بشما آسيب و ضرر نمى رساند و براستى خدا از عمل كافران آگاه است...

/ 45