همه ى حمد و ستايش مخصوص ذات الهى است
در (فن اصول فقه) ثابت شده است كه الف ولام كه برجنس و صنف وارد مى شود مانند الرجل والماء والانسان براى آنست كه خود صنف رجل و ياماء را در تحت لحاظ حرفى قرار ميدهد باين معنا كه-الف ولام- حرفى است كه خود طبيعت را مى رساند بدون چيز زائد- حتى بدون جهت شمول و عموم و عهد ذكرى- مورد لحاظ حرفى واقع شده است و استغراق افراد و يا عهد ذكرى و خارجى همه احتياج بقرينه دارد زيرا خارج از ملاحظه ى خود طبيعت است. بنابراين در اين جمله اسميه الحمد لله- طبيعت حمد و ستايش بدون ملاحظه ى چيز ديگر، حتى شمول افراد مورد ملاحظه قرار گرفته و ثابت بذات احديت- الله- شده است و مثل اينست كه بجاى الحمد لله گفته شود: (طبيعة الحمد يختص للذات الجامع اله الكمالات) طبيعت حمد مخصوص ذات جامع كمالات است. در حاليكه ستايش براى غير ذات اقدس الهى فراوان است. پس چگونه مى توان گفت برگشت تمام حمدها به حق متعال است؟ ميتوان اين موضوع را به چند وجه بيان نمود:1- كسى كه يك چيز خواه، نيكى آن اختيارى باشد و خواه غير اختيارى باشد، ستايش كند در حقيقت ستايش كمال كرده است. نه ستايشى در مقابل كمال محدود آن چيز بلكه در مقابل خود كمال. زيرا ستايش كمال محدود معناى نقص و سلبى است و قابل ستايش نيست مثلا كمال كل از جهت رنگ آميزى و عطر دلاويز آن ميباشد. اما نه از جهتى كه كمال ديگر رنگها و عطرها را فاقد است. لذا اگر در عين اينكه واجد همان كمال رنگى است كمال رنگى، ديگرى هم ميداشت بطور مسلم دائره ى ستايش بيشتر ميشد و مثلا در صورت داشتن رنگ و عطر مخصوص در تعريف آن مى گفتيم: گل خوبى است. و حال كه واجد كمال بيشترى است، ميگوئيم گل بسيار خوبى است. پس باطن همه ى حمد و ستايش ها، حمد و ستايش صرف الكمال (نيكى و زيبائى محض) ميباشد. در جاى ديگر چنين نوشته ام «ستايشگر بهنگام حمد فقط خود كمال را متذكر است نه كمالى كه آميخته به نقصان است. پس اگر فردى از مشاهده ى زيبائى گل به شگفت آيد: اگر بر باغ سرسبز خرمى داخل شود و يا به سرچشمه ى كمال اتصال يابد حال او چگونه خواهد بوده!؟ [ ان الحامد إنما يتذكر حين الحمد، الكمال ماهو كمال لاهو بما انه مشوب بالنقص فمن ادهشه جمال ورده فكيف به اذا ورد روضة غنا أم كيف به اذا اتصل بينبوع الكمال؟]باده درد آلودمان مجنون كند باده درد آلودمان مجنون كند صاف اگر باشد ندانم چون كند!؟ صاف اگر باشد ندانم چون كند!؟
ازطلب خويش كس آگاه نيست ازطلب خويش كس آگاه نيست ورنه كه جوينده ى اين راه نيست ورنه كه جوينده ى اين راه نيست
در طلب هرچه بسر ميبرى در طلب هرچه بسر ميبرى آن طلب اوست اگر بنگرى آن طلب اوست اگر بنگرى
الهام چيست؟
اگرچه تحقيقات صناعى (اصطلاحى) در فرق ميان وحى و الهام زياد شده اما براى بدست آوردن معناى اصيلى بايد از موارد استعمال در كتاب و سنت استمداد جست: الهام عبارت از حالت دريافتى است كه شخص در خود بدون مقدمه احساس ميكند خواه در موضوع علمى و يا غير علمى از اخلاق و تقوى باشد. چنانكه در دعاى مكارم الاخلاق مى خوانيم: اللهم ألهمني التقوى. پروردگارا! تقوى را بمن الهام نما- يعنى لذت دريافت تقوى را كه از جمله لذائذ معنوى است بمن برسان. در دعاى ديگر وارد شده است: اللهم ألهمني الخير والعمل به- خدايا! خير را بمن الهام كن و عمل به آنرا يعنى الهام خير چه از نظر دانستن موارد خير (كه كدام عمل خير است) و چه از نظر عمل كه لذت دريافت قلبى است و بالاترين لذتها است بمن مرحمت فرما.اگر لذت ترك لذت بدانى اگر لذت ترك لذت بدانى دگر لذت نفس لذت نخوانى دگر لذت نفس لذت نخوانى
سفرهاى علوى كند مرغ روحت سفرهاى علوى كند مرغ روحت گر از چنبر قيد بازش رهانى گر از چنبر قيد بازش رهانى