همه ى حمد و ستايش مخصوص ذات الهى است - شرح خطبه حضرت زهرا(سلام الله علیها) جلد 1

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شرح خطبه حضرت زهرا(سلام الله علیها) - جلد 1

سید عزالدین حسینی زنجانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

همه ى حمد و ستايش مخصوص ذات الهى است

در (فن اصول فقه) ثابت شده است كه الف ولام كه برجنس و صنف وارد مى شود مانند الرجل والماء والانسان براى آنست كه خود صنف رجل و ياماء را در تحت لحاظ حرفى قرار ميدهد باين معنا كه-الف ولام- حرفى است كه خود طبيعت را مى رساند بدون چيز زائد- حتى بدون جهت شمول و عموم و عهد ذكرى- مورد لحاظ حرفى واقع شده است و استغراق افراد و يا عهد ذكرى و خارجى همه احتياج بقرينه دارد زيرا خارج از ملاحظه ى خود طبيعت است. بنابراين در اين جمله اسميه الحمد لله- طبيعت حمد و ستايش بدون ملاحظه ى چيز ديگر، حتى شمول افراد مورد ملاحظه قرار گرفته و ثابت بذات احديت- الله- شده است و مثل اينست كه بجاى الحمد لله گفته شود: (طبيعة الحمد يختص للذات الجامع اله الكمالات) طبيعت حمد مخصوص ذات جامع كمالات است. در حاليكه ستايش براى غير ذات اقدس الهى فراوان است. پس چگونه مى توان گفت برگشت تمام حمدها به حق متعال است؟ ميتوان اين موضوع را به چند وجه بيان نمود:

1- كسى كه يك چيز خواه، نيكى آن اختيارى باشد و خواه غير اختيارى باشد، ستايش كند در حقيقت ستايش كمال كرده است. نه ستايشى در مقابل كمال محدود آن چيز بلكه در مقابل خود كمال. زيرا ستايش كمال محدود معناى نقص و سلبى است و قابل ستايش نيست مثلا كمال كل از جهت رنگ آميزى و عطر دلاويز آن ميباشد. اما نه از جهتى كه كمال ديگر رنگها و عطرها را فاقد است. لذا اگر در عين اينكه واجد همان كمال رنگى است كمال رنگى، ديگرى هم ميداشت بطور مسلم دائره ى ستايش بيشتر ميشد و مثلا در صورت داشتن رنگ و عطر مخصوص در تعريف آن مى گفتيم: گل خوبى است. و حال كه واجد كمال بيشترى است، ميگوئيم گل بسيار خوبى است. پس باطن همه ى حمد و ستايش ها، حمد و ستايش صرف الكمال (نيكى و زيبائى محض) ميباشد. در جاى ديگر چنين نوشته ام «ستايشگر بهنگام حمد فقط خود كمال را متذكر است نه كمالى كه آميخته به نقصان است. پس اگر فردى از مشاهده ى زيبائى گل به شگفت آيد: اگر بر باغ سرسبز خرمى داخل شود و يا به سرچشمه ى كمال اتصال يابد حال او چگونه خواهد بوده!؟ [ ان الحامد إنما يتذكر حين الحمد، الكمال ماهو كمال لاهو بما انه مشوب بالنقص فمن ادهشه جمال ورده فكيف به اذا ورد روضة غنا أم كيف به اذا اتصل بينبوع الكمال؟]



  • باده درد آلودمان مجنون كند باده درد آلودمان مجنون كند


  • صاف اگر باشد ندانم چون كند!؟ صاف اگر باشد ندانم چون كند!؟




  • ازطلب خويش كس آگاه نيست ازطلب خويش كس آگاه نيست


  • ورنه كه جوينده ى اين راه نيست ورنه كه جوينده ى اين راه نيست




  • در طلب هرچه بسر ميبرى در طلب هرچه بسر ميبرى


  • آن طلب اوست اگر بنگرى آن طلب اوست اگر بنگرى


2- در كتاب بيان [ تأليف آيت الله خوئى مدظلّه.] ميفرمايد: فئ كل يعمل على شاكلته [ اسراء: 84.] بگو هركسى برطبق سرشت و نيت خود عمل را انجام ميدهد- به حكم اين آيه ى شريفه حسن و كمال فعل تابع حسن و كمال فاعل ميباشد، هر اندازه فاعل و انگيزه فعل كاملتر باشد بهمان درجه نيكى فعل بيشتر و كمال آن زيادتر است. بعد از اين مقدمه ميگوئيم كه ذات مقدس احديت منزه از هر نقصان است و مبدء كمال و حسن است و بنابراين لازمه اش آنست كه فعلش در اعلى درجه ى حسن و كمال باشد، و اما غير او از ممكنات ذاتا ناقص و محدود و مشوب به نقصان است پس فعل او هم بحكم- سنخيت فعل و فاعل- از يك و يا چند نقصان خالى نخواهد بود. بنابراين مستحق حمد و ستايش، خداوند متعال است كه جامع كمالات ميباشد و ممتنع است كه ديگرى مستحق حمد گردد، و لذا موضوع استحقاق در كلمه ى مباركه ى- الحمد لله- در خود الله قرار داده شده كه علم به ذات مقدسش جامع كمالات است تا اشاره بجهت و علت حكم باستحقاق باشد. باين معنا كه نفرمود الحمد للكريم و يا الحمد للرحيم كه اشاره بيك جهت كمال است. ولى لفظ الله تمام كمالات را در بردارد. و نيز دليل بر اين معنا روايتى است از امام صادق (ع) امام فرمود: استرى از پدرم (ع) گم شد. پدرم فرمود اگر اين حيوان پيدا شد و خدا آنرا بمن رد فرمود خدا را بستايشهائى ياد خواهم كرد كه مورد رضايت الهى واقع شود. كمى نگذشت كه استر را بازين و لجام آوردند و سپس پدرم سوار حيوان شد و لباسهاى خود را جمع نمود و فرمود: الحمد لله. ديگر چيزى نگفت! بعد فرمود چيزى را (ازستايش) ترك و فرو گذار ننمودم و همه ى ستايشها و انواع آنرا مخصوص ذات احديت قرار دادم و هيچ قسمى از حمد نيست مگر اينكه داخل در اين حمد ميباشد. و نيز در روايت ديگر وارد شده است: هيچ نعمتى را چه بزرگ و چه كوچك، خداوند به بنده اى از بندگانش ارزانى نداشت مگر اينكه او در مقام سپاس گفت: الحمد لله- و حق سپاسگزارى را انجام داد. و از اين دو روايت استفاده ميشود كه حمد مختص ذات احديت است زيرا در روايت اولى امام(ع) فرمود همه ى انواع ستايشها را بخدا نمودم و هيچ حمدى نماند مگر اينكه كلمه الحمد لله آنرا فرا گرفت و در دومى نيز با كلمه الحمد لله حق سپاسگزارى و شكر ادا شده است.

آنچه بنظر مى آيد اين بيان تمام نيست زيرا مدعاى ما اينست كه طبيعت و جنس حمد مخصوص ذات احديت است باين معنى كه هر حمد و ستايشى كه از ديگرى در مقابل عمل نيكى صادر ميشود آنهم مخصوص خدا است. ولى بيان فوق بيشتر از اينكه مرتبه ى شامخى از حمد را كه ذات اقدس الهى استحقاق دارد محال است ديگرى استحقاق داشته باشد نمى رساند و اين موضوع مسلم است اما دعوى ما را كه هر ستايشى در برابر هر فعل نيك اختيارى مخصوص خدا است اثبات نمى كند. و اما روايت اولى اين مقدار را اثبات ميكند كه با اين جمله الحمد لله همه ى ستايشها انجام شده است از اين جهت كه ذات باريتعالى مرتبه اى از حمد را مستحق است كه ممتنع است ديگران مستحق آن باشند پس حمد در مرتبه ى خاصى مخصوص خدا است نه طبيعت حمد. يعنى تمام حمدها در مراتب طولى (حمد در مرتبه خاص و سپس در مرتبه عمومى كه به غير حق تعالى ممتنع نباشد) اختصاص بذات احديت دارد. و نيز روايت دومى هم ظاهرش عبارت از آنست كه با اين جمله (الحمد لله) حق شكر ادا شده يعنى طبيعت و جنس حمد مخصوص خدا است و آنهم بجهت شايستگى خدا به مرتبه اى از حمد كه ممتنع است ممكنات آن شايستگى را داشته باشند و همان ايراد اولى پيش مى آيد. 3- حكما گفته اند هر موجودى دو كمال را دارا است. كمال اول و كمال دوم. مراد از كمال اول عبارت است از افاضه ى وجود و هستى به تمام موجودات. كمال دوم بعد از وجود و خلقت عبارت است از هدايت خاص و غريزى هر موجودى به كارهائى كه در تكميل خلقت خاص وى لازم است و اگر هدايت غريزى نباشد بكمال خاص خود نرسيده تباه خواهد شد.

لذا در قرآن كريم فرمود: الذي أعطى كل شي ء خلقه ثم هدى [ طه /50.] پروردگار متعالى كه خلقت همه چيز را نيكو كرد و سپس بآنچه لازم دوام و بقاء زندگى اوست هدايت فرمود- مانند هدايت حيوانات و حتى حشرات بآنچه كه در زندگى لازم دارند و منافع و ضررهاى خود را تشخيص ميدهند و بهدايت غريزى آنچه منفعت است بسوى خود جلب و آنچه ضرر است ازخود دور مى نمايند. و بديهى است كه همه ى اينها از ناحيه ى پروردگار متعال است. ميماند كارهاى نيكى كه به طور اختيار از افراد سرميزند مانند خدمات اجتماعى كه همه از آنها بهره مند ميشوند. اگرچه در اين مورد صحيح است خود شخص نيكوكار را ستايش نمائيم اما در عين اختيارى بودن عمل منتهى ميشود بمسبب الاسباب جلت قدرته. زيرا پر واضح است تا توفيق ربانى و هدايت خاص او يار و مددكار نباشد شخص را آن قدرت نخواهد بود كه عمل خير از او اختيارا صادر گردد. پس اگر اين فرد را ستايش كنيم چون سررشته كارها بدست تواناى قادر متعالى است كه آن شخص را موفق بكار خير نموده و چنانچه توفيق همراهى نميكرد محال بود از او چنين كار خيرى صادر شود؟ لذا برگشت ستايش هركسى كه خيرى را بطور اختيار انجام مى دهد بذات كبريائى خواهد بود. پس بدين بيان صحيح است كه گفته شود: جنس حمد مخصوص ذات احديت است.

4- سيد استاد حكيم بارع آقاى طباطبائى رحمة الله عليه در تفسير نفيس (الميزان) مى نويسند: بعد از اينكه ميفرمايند (ال) در الحمدلله جنس و يا استغراق است. خلاصه آن كه، همه چيز بدون استثناء مخلوق خدا است و چون همه ى مخلوقات پديده ى او است نيكو و حسن است. و از طرفى خلقت هم در كمال اختيار و بدون جبر و قهر ميباشد، پس چنين نتيجه مى گيريم تمام افعالى كه از انسان بطور اختيار واقع ميشود همه از ناحيه ى حق متعال صادر شده است، چون يكى از مخلوقات خداوند سبحان اينست كه انسان عمل نيكو را با اختيار خود انجام مى دهد پس برگشت هر ستايشى بخداوند متعال است و هيچ ستايشى صادر نمى شود مگر اينكه در حقيقت از او صادر شده آنگاه سيد استاد تمام اين مطالب را از آيات استشهاد مى فرمايند:

اما اينكه همه چيز مخلوق خدا است در آيه ى شريفه مى فرمايد: ذلكم الله ربكم خالق كل شي ء [ انعام /102.]- اين خدا پروردگار شما پديد آورنده هر چيز است- واما اينكه همه ى مخلوقات نيكو و حسن است، در آيه ديگر مى فرمايد: الدي أحسن كل شي ء خلقه [ سجده /7.] - مفهوم اين آيه شريفه اينست كه هر چيز از او جل شأنه صادر شده نيكو و زيبا است پس بنابراين نيكوئى و زيبائى دائر مدار خلقت است: مخلوقى نيست مگر اينكه نيكوست، چون احسان اوست و هيچ نيكى و زيبائى نيست مگر اينكه منسوب باو و مخلوق او ميباشد. واما اينكه همه ى مخلوقات در كمال اختيار از او صادر شده صريح آيه شريفه است: هوالله الواحد القهار عنت له الوجوه للحى القيوم [ رعد /16.] اوست خداى يگانه، كردگار قهار، و همه ى صورتها در برابر قدرت حى قيوم او خاضع ميباشد. خداى متعال ميفرمايد: او قهار (بسيار چيره ى) بر همه ى قاهران است پس كيست كه بتواند او را مقهور و مجبور سازد؟ و خلقت او از راه كمال اختيار است، بنابراين هر كار نيك و زيبائى فقط با كمال اختيار و آگاهى از او صادر ميگردد و نتيجه عبارت از اينست كه ذات متعال فاعل حقيقى هر كار نيكى است كه از كسى صادر ميگردد پس هيچ ستايشى از كسى براى كار خير صادر نميشود مگر اينكه- حقيقت آن- بخداى متعال برميگردد.

اصلى كه استاد فرموده اند صحيح و متين است اما استشهاد بآيات خالى از نظر نيست زيرا ظاهر از: خالق كل شى ء موجوداتى است كه بالاستقلال وجود دارند مانند خلقت آسمان و زمين و آنچه كه در آنها ميباشد و اين آيه در مقابل مشركين است كه مخلوقات از قبيل سنگ و چوب را مى پرستيدند: «قل أروني ماذا خلفوا من السماوات والأرض [ فاطر /40.] - اى پيامبر بگو (آنچه كه شما مى پرستيد) بمن نشان دهيد چه چيزى از آسمان و زمين را آفريده اند!؟- و نيز آيه (الذي أحسن...) احسان خلق هم از اين قرار است. و مراد از آيه: عنت له الوجوه... خضوع اضطرارى در قيامت است كه فايده اى بحال خاضع نمى بخشد و لذا در بقيه ى آيه فرمود: قد خاب من عمل ظلما- كسى كه ظلم ميكند حتما ناكام است- و چون در وقتش ميبايست خضوع كند و تسليم نشده است و ستم ورزى كرده اكنون ستمگر است. و بايد از آيه ثابت شود كه خضوع تكوينى است تا شاهد مقدمات باشد در هر حال اصل موضوع به براهين عقلى ثابت است.

الهام چيست؟

اگرچه تحقيقات صناعى (اصطلاحى) در فرق ميان وحى و الهام زياد شده اما براى بدست آوردن معناى اصيلى بايد از موارد استعمال در كتاب و سنت استمداد جست: الهام عبارت از حالت دريافتى است كه شخص در خود بدون مقدمه احساس ميكند خواه در موضوع علمى و يا غير علمى از اخلاق و تقوى باشد. چنانكه در دعاى مكارم الاخلاق مى خوانيم: اللهم ألهمني التقوى. پروردگارا! تقوى را بمن الهام نما- يعنى لذت دريافت تقوى را كه از جمله لذائذ معنوى است بمن برسان. در دعاى ديگر وارد شده است: اللهم ألهمني الخير والعمل به- خدايا! خير را بمن الهام كن و عمل به آنرا يعنى الهام خير چه از نظر دانستن موارد خير (كه كدام عمل خير است) و چه از نظر عمل كه لذت دريافت قلبى است و بالاترين لذتها است بمن مرحمت فرما.



  • اگر لذت ترك لذت بدانى اگر لذت ترك لذت بدانى


  • دگر لذت نفس لذت نخوانى دگر لذت نفس لذت نخوانى




  • سفرهاى علوى كند مرغ روحت سفرهاى علوى كند مرغ روحت


  • گر از چنبر قيد بازش رهانى گر از چنبر قيد بازش رهانى


همه ى افراد بشر اگرچه بطور بسيار كم هم كه شده در خود حالت پيش فهمى را بدون مقدمه در طول عمر احساس ميكنند و اين غريزه كم و بيش در بشر موجود است. چيزى كه هست اين حال در اثر اشتغال حواس انسان بافكار گوناگون و هراس و سرگرمى روزمره ى زندگى از بين مى رود و چه بسا آنچنان اين گرفتاريها در انسان توليد انقلاب مى كند كه بطور كلى وجود چنين احساسى را در خود انكار مى كند. ولى بهر حال در وجود معلوماتى كه ناگهان به قلب انسان وارد ميشود شكى نيست و روشن است چنين احساسى هرگز بوسيله ى مقدمه حاصل نمى شود. و شايد اين غريزه را خداى متعال در افراد نهاده تا دريابند كه مشت نمونه خروار و اندك دليل بسيار است. وقتى كه اصل چنين دريافتى را انسان در درون خود احساس نمود بآسانى ميتواند از اين نمونه ى اندك باصل چيزيكه در انبياء (ع) (وحى) است پى برد. زيرا بحكم فطرت عقل «حكم الامثال فيما يجوز و مالا يجوز واحد [ موضوعاتى كه مانند هم هستند در احكامى كه بر آنها ثابت است و در احكامى كه ثابت نيست مساوى ميباشند. يعنى وحى هم چنانكه خواهد آمد انشاء الله از سنخ الهام و مرتبه ى كاملى از الهام است و چنانكه وحى محال عقلى باشد، بايد الهام هم محال باشد و چون مانند هم هستند و هر حكمى كه بر يكى از آنها ثابت شود بر ديگرى هم ثابت است. پس اگر وجود الهام را احساس مى كنيم وحى كه مرتبه ى كامله ى الهام است آنهم نيز وجود دارد.] ». و اين همان است كه مولاى متقيان (ع) در وصف ائمه (ع) فرمودند: «هجم بهم العلم على حقيقة البصيرة و باشروا روح اليقين.- علم آنها بر اساس حق و حقيقت هجوم آورد و آنان با روح يقين مباشرت و تماس مستقيم داشتند.

پس بطور خلاصه الهام يعنى حصول و دريافت حالات انجذاب (كشيده شدن و جذب شدن) به اعمال صالحه و حقايق عاليه است بدون مقدمه و فكر و استدلال كه معلوم نمى شود چگونه و از كجا حاصل شد؟ بلكه شخص آنرا بطور دفعى درمى يابد. اين چنين حالت را الهام ونفث در روع يا نفث در قلب مى نامند

انگيزه ى اين حالت

بدون شبهه روان آدمى استعداد آنرا دارد كه حقايق معلومات در آن منعكس گردد، اما حجابهائى مانع از درك و اتصال بمنبع خروشان حقيقت ميگردد، كه از آن منبع در عرف شرع به لوح تعبير ميشود. روان انسان در مقابل حقايقى كه در لوح نقش بسته، مانند دو آينه كه روياروى هم قرار گيرند. حال همان حجاب پرده اى است در ميان اين دو آينه. گاهى همين پرده با استدلال و فرا گرفتن كه آنرا اعتبار واستبصار (كه مخصوص دانشمندان است) برطرف شده و واقع درك ميشود. و گاهى با هجوم بر قلب چنانكه اشارت رفت.

در قسمى كه در قلب انسان القاء ميشود، اگر از القاء كننده اطلاعى حاصل نشد، يعنى ملكى كه آن را در قلب مى اندازد، ديده نشد، آنرا الهام، ونفث در روع [ قلب.] ميگويند. چنانچه در حديث وارد شده «إذا أراد الله بعبد خيرأ نكت في قلبه نكتة من نور» [ مجمع البحرين ماده نكت.]- وقتيكه خداى متعال خيرى را براى بنده اى اراده فرمايد نكته اى از نور در قلب او قرار ميدهد. گفتگو با ملك اگر شنيدن با گوش باشد از مختصات ائمه هداة و اوليائى [ مانند سلمان كه در حديث است سلمان محدث بود.] است كه از انوار آنها اقتباس مى كنند؟ و اگر ملك مشاهده شد آنرا وحى مينامند.

در كتاب بصائر الدرجات، بسند خويش از امام صادق (ع) نقل كرده است: «كان على سلام الله عليه محدثا قال قلت له فما له آية المحدث؟ قال ياتيه ملك فينكت في قلبه كيت و كيت» فرمود: على اميرالمؤمنين (ع) محدث بود گفت پرسيدم نشانه ى محدث چيست؟ فرمود فرشته مى آيد و در قلبش نقش مى كند چنين و چنان. و نيز روايت ديگر از آن حضرت (ع) وارد شده است كه فرمود: ان عليأ (ع) كان يوم بني قريظة و بني النضير كان جبرئيل عن يمينه و ميكائيل عن يساره يحدثانه در روز جنگ بنى قريظه و بنى نضير جبرئيل از طرف راست و ميكائيل از طرف چپ با او صحبت ميكردند- و نيز باين مطلب در زيارت ششم اشاره شده: «السلام على من أيده الله بجبرئيل و أعانه بميكائيل و ازلفه في الدارين و حباه بكل ماتقربه العين» درود بر كسى كه خداوند متعال او را با جبرئيل و ميكائيل تأييد و اعانت فرمود، و او را در دنيا و آخرت منزلت عظيمى عطا فرموده و آنچه كه موجب روشنى چشم است به او مرحمت كرده- و نيز در بصائر الدرجات بسند صحيح از امام صادق از پدر بزرگوارش (ع) نقل كرده: «قال كان رسول الله (ص) يملى على على فنام نومة و نعس نعسة فلما رجع نظر إلى الكتاب فمد يده قال من أملى هذا عليك عال أنت قال لابل بجبرييل» وقتيكه رسول الله (ص) بر حضرت على (ع) املاء ميفرمودند مقدار مختصرى خوابيدند و پس از بيدارى، به كتاب نگاه فرمودند و سپس فرمودند: چه كسى اين را بر تو املا كرد حضرت على(ع) در جواب فرمودند شما، حضرت فرمودند نه بلكه جبرئيل

/ 45