بحثى كوتاه در علم صديقه طاهره - شرح خطبه حضرت زهرا(سلام الله علیها) جلد 1

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شرح خطبه حضرت زهرا(سلام الله علیها) - جلد 1

سید عزالدین حسینی زنجانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

و البته ائمه (ع) بنابر آنچه از روايات بدست ميآيد با روح القدس كه بالاتر از جبرئيل و ميكائيل است اتصال دارند و در كافى به باب علم ائمه(ع) مراجعه شود. پس بنابراين فرق ميان استدلال والهام آنست كه اولى بمقدمه حاصل ميشود و دومى بدون مقدمه و وسيله ى اختيارى واقع و حقيقت درك ميشود. و فرق ميان الهام و وحى آنست كه در وحى ملكى كه حقيقت را ميرساند مشاهده ميشود و مستقيما وحى از او دريافت ميگردد واما در الهام، ملكى مشهود نيست. و مراد از الهام، در اين خطبه ى شريفه عبارت از دريافتهاى خاصى است كه خود وجود مقدس صدّيقه طاهره (ع) احساس ميفرمود نه مطلق الهام، زيرا آن طاهره ى مطهره در مقام انشاء شكر است و در تعريف شكر هم گفته شد كه سپاسى است در مقابل نعمتهائى كه بسپاسگزار رسيده باشد پس لازمه ى انشاء شكر، آنست كه دريافتها و الهاماتى مخصوص حضرتش بوده و چون مقام خطابه بوده و اقتضاء شرح بيشتر را نداشته باشاره كفايت فرموده و براى اثبات اين مطلب به دو حديث اكتفاء مى كنيم:

1- حمادبن عثمان روايت كرده است از حضرت صادق (ع) شنيدم ميفرمود: «يقول يظهر الزنادقة في سنة ثمان وعشرين مأة وذلك اني نظرت في مصحف فاطمة (ع) قال. قلت: وما مصحف فاطمة؟ قال إن الله لما قبض نبيه (ص) دخل على فاطمة من الحزن مالا يعلمه إلا الله عزوجل فأرسل إليها ملكا يسلي غمها و يحدثها فشكت ذلك إلى أميرالمؤمنين (ع) فقال لها إذا احسست بذلك و سمعت الصوت فولي لي ما علمته بذلك فجعل أميرالمؤمنين يكتب كل ما يسمع حتى اثبت ذلك مصحفا قال. ثم قال: أما أنه ليس فيه شي ء من الحلال والحرام لكن فيه علم...» در سال 128 زنديقان ظهور خواهند نمود و اين خبر را از آنجا دريافتم كه نگاه در مصحف فاطمه (ع) نمودم.

حماد گويد من گفتم مصحف فاطمه (ع) كدام است؟ فرمود وقتى كه خداى متعال پيغمبرش را قبض روح نمود فاطمه را آنچنان غم و اندوه فرا گرفت كه فقط آنرا خداى متعال ميدانست. خداى متعال ملكى را فرستاد تا اندوه و غصه اش را تسليت دهد رعب اين حال را باميرالمؤمنين(ع) شكايت فرمود. حضرت فرمود: هر وقت احساس آمدن ملك و شنيدن صدا را نمودى مرا آگاه كن. فاطمه (ع) نيز حضرت را آگاه ساخت حضرت آنچه كه از فاطمه (ع) مى شنيد مى نوشت تا يك مصحف كامل شد. سپس حضرت صادق (ع) فرمود: معلوم باشد كه در آن مصحف از احكام الهى چيزى نيست، اما در آن اخبار حوادثى است كه اتفاق خواهد افتاد. 2- در كافى از حضرت باقر (ع) نقل مى كند: «لما ولدت فاطمة أوحى الله الى ملك فانطلق به لسان محمد صلى الله عليه وآله فسماه فاطمة ثم قال إني فطمتك بالعلم وفطمتك من الطمث». ثم قال ابوجعفر: والله لقد فطمها ألله بالعلم وعن الطمث في الميثاق» وقتى كه فاطمه (ع) متولد شد خدا بفرشته اى وحى كرد و او زبان رسول (ص) را جارى ساخت و فاطمه را بنام فاطمه نام نهاد. سپس رسول اكرم (ص) فرمود: من ترا مخصوص بدانش نمودم و از خون عادت ترا بازداشتم سپس ابوجعفر فرمود بخدا سوگند در وقت اخذ ميثاق فاطمه مخصوص بدانش و از پليديها پاك بود.

با در دست داشتن اين روايات بخوبى ميتوان پى برد كه شكر در مقابل نعمتهاى خاصى بوده كه بخود صديقه طاهره رسيده است.

بحثى كوتاه در علم صديقه طاهره

چون باتفاق و اجماع ثابت شده است يكى از اهل بيت كه در حقشان آيه ى تطهير نازل گشته وجود مقدس صديقه طاهره (ع) ميباشد. پس، از نظر علم و دانش بهمان اندازه كه ائمه (ع) دارا هستند اين بزرگوار هم نيز همان مرتبه را واجد است. و در مورد علم ائمه (ع) روايات زيادى وارد شده و ما براى نمونه بيك روايت از كافى اكتفاء مى كنيم و سپس به توضيح آن مى پردازيم.

«جابر جعفى ميگويد از امام باقر (ع) در مورد علم امام سؤال كردم!؟ در جواب فرمودند: جابر براى انبياء و اوصياء پنج روح است: 1- روح القدس 2- روح ايمان 3- روح حيوة 4- روح قوة و نيرو 5- روح شهوت جابر! ائمه با روح القدس آنچه را كه در عرش تا آنچه در زمين است مى دانند. سپس فرمود: جابر! آن چهار روح دچار دگرگونى ميشود مگر روح القدس كه هرگز به لهو ولعب نمى پردازد. [ عن جابر عن ابى جعفر عليه السلام. قال سئلته عن علم العالم؟ فقال لي يا جابران في الأنبياء والأوصياء خمسة أرواح، روح القدس، روح الايمان، روح الحيواة و روح القوة، و روح الشهوة. فبروح القدس يا جابر عرفوا ما تحت العرش الى تحت الثرى ثم قال: يا جابران هذه الأربعة أرواح يصيبها الحدثان إلا روح القدس فانها لا تلهو و لا تلعب. كافى باب ما خصوا عليهم السلام به من الأرواح.] توضيح: چنانچه در محل خود ثابت شده وقتى نفس به آخرين مرحله ى كمال عقلى و عملى نائل گرديد و از حركات و افكار براى رسيدن بمطلوب و مجهول بى نياز شد، قدرت علمى و عملى وى متحد ميگردند، علمش عمل و عملش علم ميشود. مانند علم و قدرت در مجردات نسبت بمادون خود چنين است. و بدينسان نفس انسان همه قوى و جوارح و عين بدن گشته وبدن هم عين نفس ميگردد. و ظل وحدت حقه جمعية الهيه تعالى شأنه و تماجد عزه ميگردد.



  • رق الزجاج و رقت الخمر رق الزجاج و رقت الخمر


  • فتشابها فتشاكل الأمر فتشابها فتشاكل الأمر




  • فكانما خمر ولا قدح فكانما خمر ولا قدح


  • و كانما قدح ولا خمر و كانما قدح ولا خمر




  • از صفاى مى ولطافت جام از صفاى مى ولطافت جام


  • بهم آميخت رنگ جام و مدام بهم آميخت رنگ جام و مدام




  • همه جام است نيست گوئى مى همه جام است نيست گوئى مى


  • يا مدام است نيست گوئى جام يا مدام است نيست گوئى جام


در چنين مرتبه اى است كه انسان در ملك و ملكوت تصرف كرده، و همه ى جهان به فرمان وى ميگردد. حكيم سبزوارى گويد: «قوه و نفس آدمى تا بجائى ميرسد كه هيولى اين جهان در فرمانش مى آيد كه آن را از صورتى درآورده و بصورت ديگر مبدل ميسازد مثلا هوا را منقلب مى نمايد و بخواست وى باران ميآيد و يا باراده اش طوفان فرا مى رسد و يا تبهكار هلاك مى شود. و خلاصه عنصر اين عالم در اطاعت از فرمان او مانند بدن شخص ميگردد و همه ى اين جهان مانند بدن او واو- باذن الله- روح كلى اين عالم مى گردد.» [و يقوى العمالة فالهيولى تنقاد خلعا شآء او حلولا:

فيقلب الهوى و يحدث المطر- يبدى طوفانا يبد من فجر يطيعه العنصر طاعه الجسد- للنفس فالكل كجسمه يعد .] و براى مثال مى توان به كتابهائى كه در قدرت و اعجاز ائمه طاهرين (ع) تأليف شده مراجعه كرد مانند خرائج و جرائح قطب راوندى و بحارالأنوار و يا عيون أخبارالرضا(ع) در مورد امر بشيرهاى پرده و شير شدن آنها و بهلاكت رساندن آن مرد جسور و بى ادب.

آرى در ممكنات اشرف از عقل و پست تر از ماده عنصرى نيست و به عبارت ديگر: دو حاشيه ى وجود است و هر دو در انسان كامل جمع ميشوند: بطور كلى در تمام مراتب هستى جدائى و فطور نيست و انسان در وحدت خود مشتمل بر همه ى هستى است. در ديوان منسوب بمولاى متقيان (ع) است:



  • دوائك فيك و ما تشعر دوائك فيك و ما تشعر


  • وداءك منك ولاتبصر وداءك منك ولاتبصر


داروى بيماريها در خودت هست اما نميدانى. درد هم از خودت هست اما نمى بينى.



  • وأنت البكتاب الذي وأنت البكتاب الذي


  • بآياته يظهر المضمر بآياته يظهر المضمر


و تو آن كتاب مبين هستى كه بآيات او باطن اين عالم ظهور كند.



  • أتزعم انك جرم صغير؟! أتزعم انك جرم صغير؟!


  • وفيك انطوى العالم الأكبر!! وفيك انطوى العالم الأكبر!!


آيا گمان دارى جرم كوچكى هستى وه! چه گمان باطلى زيرا در تو جهان بزرگ نهفته است.

در مصباح الشريعه ميگويد:

«صورت و حقيقت آدمى بزرگترين دليل قادر متعال است. و آن صورت كتابى است كه رب العزة بقلم قدرت خويش نوشته، وآن بنائى است كه بحكمت خود ساخته، و همان صورت به تنهائى همه ى صورتها و حقايق آفرينش است و همان مختصرى از دانشهاى لوح محفوظ است، و آن بر همه غائب شاهد و دليل بر همه معاند و منكر است و همان راه مستقيم به خير و نيكوئى و صراط موجود در ميان بهشت و دوزخ است» [ ان الصورة الانسانية هي اكبر حجة الله على خلقه، وهي الكتاب الذي كتبه بيده وهي الهيكل الذي بناه بحكمته، وهي مجموع صور العالمين وهي المختصر من العلوم في اللوح المحفوظ، وهي الشاهد على كل غائب و هي الحچه ى على كل شاهد وهي الطريق المستقيم الى كل خير وهي الصراط الممدود بين الجنة والنار.] پس در انسان متعارف چنين قدرتى هست كه مى تواند تا اين پايه ها برسد. ولى انسان قدر خود را نشناخته و گوهرى كه از صدف كون و مكان بيرون است آنرا به سفال بى ارزش مادى اين دنيا فروخته، تا چه رسد به بلند پايگانى كه خدا آنها را بدون مقدمه ى تحصيل و رياضت چنانكه در روايت فوق ديديم مخصوص روح القدس فرموده باشد. در زيارت جامعه مى فرمايد: وذل كل شي ء لكم هر چيز در مقابل شما خاضع است- پس با در دست داشتن اين مدارك عقلى و نقلى سزاوار نيست اشخاصى كه تحصيلات متعارفى دارند در اين موضوع قلم فرسائى نمايند با اينكه نوابغ بشريت به عجز از درك مقامات اين بزرگواران اعتراف دارند شيخ الرئيس در مقامات العارفين ميگويد: پيش مردم، ساده لوح كسى است كه آنچه را شنيد باور كند. و نزد من ساده تر از او كسى است كه آنچه را از مقامات اين بلند پايگان بشريت شنيد انكار نمايد [ اشارات نمط آخر مقامات العارفين.] .

بنابراين بايد به دستور خود ائمه (ع) رفتار نمود كه فرمودند.

هر چه از مقامات ما را شنيديد و در قلب خود ياراى تحمل آنرا ديديد بپذيريد. و گرنه در مقام انكار نيائيد. و نيز ابن ابى الحديد معتزلى مى گويد: «حكماء و فلاسفه چه مقامى در مقابل افرادى كه مظهر اسماى الهى اند و فرشتگان بر آنان سجده مى كنند دارند، ارسطو و افلاطون! تو كجا و درك حقيقت مقام اين بلند پايگان!؟» [ فليخسى ء الحكماء عن حرم له الأملاك سجد- من انت يا ارسطو و من افلاط؟ بعدك يا مبلد. ] در روايت مفصل در كافى و در عيون اخبارالرضا از عبدالعزيز مسلم از حضرت ثامن الأئمه (ع) روايت كرده است كه ميفرمايند: «هرگز، هرگز عقلها گمراه و افكار دچار ضلالت و خردمندان سرگشته و چشمها خيره و بزرگان احساس كوچكى و حكما متحير، و صاحبان حلم و خطبا و شعراء و اديبان و صاحبان بلاغت عاجزند و نمى توانند يك شأنى از شئون امام (ع) و يا فضيلتى از فضائل او را توصيف كنند، و بعجز خود اعتراف ميكنند. چرا اينگونه نباشد!؟ چه اينكه امامت همچون ثريا است كه از دست جويندگان و توصيف كنندگان دور است» [ «هيهات، هيهات، ضلت العقول وتاهت الحلوم وحارت الألباب و خسأت العيون و تصاغرت العظماء و تحيرت الحكماء و تقاصرت الحلماء و حصرت الخطباء وجهلت الألباب و كلت الشعراء و عجزت الأدباء و عييت البلغاء ص وصف شأن من شأنه او فضيلة من فضائله وأقرت بالعجز والتقصير كيف!؟ وانى وهو بحيث النجم من يد المتناولين و وصف الواصفين».]

معناى ابتدائى بودن نعمتها

متن: من عموم نعم ابتداها...

شرح: ما مى توانيم جمله (من عموم نعم ابتداها) را به اين تركيب برگردانيم: (الثناء بما قدم من النعم العامة التي ابتداها) حمد و ستايش مخصوص ذات الهى است بآنچه از نعمتهاى عمومى كه ابتدأ مرحمت فرموده.

مراد از نعمت هاى عمومى، عبارت از نعمت هائى است كه آنها قائم بيك فرد نيست و استفاده از آن عمومى است، مانند نعمت هوا، آب، آفتاب، باران و مانند اينها كه شامل همه ى موجودات ميگردد. بنابراين نعمت هاى عام در برابر نعمت هائى است كه مخصوص افراد است، مانند نعمت بينائى و شنوائى و عقل. و نيز مى توان گفت مراد از نعمت هاى عمومى نعمتهاى مزبور و نعمتهائى است كه قائم بفرد ميشود اما باعتبار اينكه باكثريت بشر داده شده و محرومان از آن در اقليت اند.

مراد از ابتدائى بودن نعمتها آن نيست كه در مقابل عوض و از راه استحقاق باشد چنانكه از عبارت دعا فهميده ميشود: «يا مبتدأ بالنعم قبل استحقاقها- اى ابتداء كننده به نعمتها قبل از استحقاق آنها» بنابراين نعمتهاى خداى مهربان چنين نيست كه چون شخص استحقاق داشته باشد و لازمه ى استحقاق، عطاى نعمت الهى برده و نعمت در مرتبه ى بعد از استحقاق باشد. زيرا داشتن حق در موردى صحيح است كه شخص از ناحيه ى خود چيزى را دارا باشد و آنرا برايگان و يا در برابر عوض بكسى بدهد؟ در چنين موردى حقى براى دهنده ثابت است. مثلا پدر يا استاد از نيروى فكرى و بدنى خويش براى تربيت شاگرد و فرزند صرف مينمايد در اينجا از جهت اينكه آنچه را كه مالك هستند بذل نموده اند ذيحق شده اند، يا مزدورى نيروى بدنى خود را كه مالك آن است در برابر اجرتى قرار ميدهد. در اين موارد انسان داراى چنين نيروئى هست و در مقابل بذل نيروى خود استحقاق پيدا مى كند. حال اگر فرزند و يا شاگرد و كارفرما پاداشى بدهد در مرتبه دوم است. يعنى پاياپاى و ابتدائى نيست.

اما اگر موجودى از خود هيچ چيز دارا نباشد و در هستى كه كمال اول و در قواى ديگر كه كمال ثانى است عين احتياج و نياز باشد و حتى وسيله ايكه با آن كارى را انجام بدهد مالك نباشد در اينصورت حقى متصور نيست. اگر فرض كنيم كسى به كارگر نيروى بدنى كه خود دارا بود بخشيد اعضاء و جوارح داد، و همت و مدد كرد، و سپس از او درخواست كارى نمود، آيا در چنين موردى حقى براى كارگر متصور است؟ زيرا در همه ى احوال از سرتا پا نياز است. و توضيح اين معنا را از زبان امام سجاد (ع) در (صحيفه ى سجاديه) چنين مى بينيم: «هيچ كس مستوجب آن نيست كه بعلت استحقاقش او را بيامرزى يا بسبب سزاواريش از او خشنود باشى. پس هر كه را كه بيامرزى از انعام و احسان تست و از هركه خشنود شوى از تفضل تواست» تا آنجا كه مى فرمايد: «و اگر مطيع را (به مجرد) عملش با آنكه تو خود او را بر آن گماشته اى پاداش ميدادى بيم آن بود كه ثواب ترا از كف بدهد و نعمتت از او زايل گردد؟ ولى تو بكرم خود او را در برابر مدت كوتاه فانى بمدت طولانى و جاودانى و در مقابل عمل زودگذر بثواب مستمر پاداش داده اى آنگاه در برابر رزقى كه از خوان نعمت تو خورده تا بوسيله ى آن بر طاعتت نيرو گرفته از او مطالبه عوض، و بهاء نكردى و در آلات و ابزاريكه استعمال آنها را وسيله ى رسيدن به امر زشت قرار داده با او سختگيرى ننموده اى. و اگر با او چنين رفتار كرده بودى، يكسره اصل دسترنجش و نتيجه ى كوشش او در برابر كوچكترين نعمتها و عطاياى تو از دست مى رفت و خود در پيشگاه تو براى ساير نعمتهايت در گرو ميماند پس در اينصورت كى چيزى از ثواب ترا استحقاق ميداشت؟! نه! (استحقاق نميداشت)؟ اين اى خداى من! حال كسى است كه ترا اطاعت كرده باشد.» [ صحيفه سجاديه، دعاوه فى الشكر ( 37).] با دقت در اين مورد كه فرد شاخص است، مى بينيم هيچگونه حقى متصور نيست، زيرا اگر استحقاقى تصور شود در خصوص مطيعان است و گرنه حساب گناهكاران روشن است. در مطبع نيروى فرمانبرى را با رزق پروردگار و شوق بعبادت با ألطاف نهانى او پيدا كرده و با اعضاء و جوارحى كه وى بخشيده قيام بوظائف بندگى نموده كه اگر بناى تفضل نباشد و حساب عادلانه بار شود، همه كوشش مطيعان در برابر يك نعمت از نعمتهاى بيشمار از بين خواهد رفت. پس تمام نعمت هاى الهى ابتدائى است.

بحثى با غزالى در تعريف نعمت

غزالى در كتاب شكر [ محجة البيضاء ج 7 ص 175.] از احياء العلوم به تفصيل بشرح مفهوم نعمت و اقسام آن پرداخته است و ما خلاصه ى آنرا در اين كتاب مى آوريم و سپس به بحث در پيرامون آن مى پردازيم. اينك سخن غزالى: «نعمت عبارت از هر خير و لذت و سعادت و بلكه هر مطلوبى كه مقدمه براى نيل به مطلوب ديگرى نباشد نعمت ناميده ميشود اما نعمت حقيقى و راستين سعادت اخروى است و غير از سعادت اخروى را نعمت و سعادت ناميدن غلط و يا مجاز [ مجاز: استعمال لفظ در معناى غير موضوع له است.] است چنانكه نعمت ناميدن سعادت دنيوى را كه كمك بر آخرت ننمايد غلط محض است بنابراين نعمت عبارت از هر وسيله و سببى است كه با واسطه يا بدون واسطه آدمى را بسعادت آخرت برساند. و در اين صورت اطلاق نعمت صحيح است» پس تعريف نعمت در نزد غزالى عبارت از اين شد كه هر چيزى بيك و يا چند واسطه انسان را بسعادت آخرت رسانيد، نعمت است و گرنه ناميدن نعمت غلط محض است زيرا او را بسعادت حقيقى نميرساند. و بعبارت ديگر: اطلاق نعمت در نزد وى همانطوريكه گفته شد مقدمه بودن هر چيزى است براى نيل بسعادت اخروى و در هر چيزيكه مقدميت نباشد گفتن نعمت باو غلط و يا بنحو مجاز در آن استعمال شده است. و بنابر گفته ى غزالى هرچه در دنيا است بايد بآن بملاحظه مقدمه بودن نگريست» سپس غزالى بدين نح و بشرح اقسام نعمتها مى پردازد:

قسم اول- قبل از تحقق خارجى- بطور كلى كارها و امور چند قسم ميشوند:

1- در دنيا و آخرت نافع است مانند علم و ايمان. 2- در هر دو مضر است مانند نادانى و فساد عمل. 3- در دنيا نافع و در آخرت مضر است. مثل شهوات و هدف قراردادن آنها. 4- در دنيا مضر و در آخرت نافع مانند قلع و قمع شهوات و مخالفت با نفس. قسم اول مسلما نعمت حقيقى است قسم دوم و سوم تحقيقا بلا مى باشد و نعمت نيست. زيرا همواره معيار كارها به عاقبت آنست چيزى كه عاقبت آن ضرر باشد قطعا نعمت نيست و اما چهارم مانند دواى تلخ كه تلخ است ولى نافع است و در نزد صاحبان بصيرت نعمت است اگرچه در نزد نادانان بد و شر باشد.

قسم دوم بعد از تحقق خارجى- آنچه در دنيا است خير و شر بهم آميخته است و خير و سعادت خالص و صاف از كدورت نيست. مانند ثروت و فرزند و عيال و بستگان و مقام و منزلت كه خير مخلوط بشر است. و اين بخش هم بچند قسمت تقسيم ميشود: 1- نفع بيشتر با ضرر كمتر مانند داشتن مابه الكفايه (بمقدار كفايت) از ثروت و جاه و وسائل دنيوى براى اكثريت. 2- ضرر با نفع اندك مانند ثروت زياد و جاه و مقام عالى در حق اكثريت مردم. 3- متساوى بودن ضرر و نفع. لازم به تذكر است كه اين تقسيم بر حسب اكثريت است. چه بسا ثروت زياد كه نافع و مايه ى سعادت باشد. مانند آن كه از حقوق واجبه با داشتن ثروت زياد هم خود استفاده مى كند و هم بدستگيرى مستمندان و به مصارف عام المنفعه و باقيات صالحات ميرساند. و چه بسا فردى، داشتن مقدار كفايت براى او ضرر دارد. زيرا آن را

/ 45