عدم توانائى شمارش نعمتها - شرح خطبه حضرت زهرا(سلام الله علیها) جلد 1

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شرح خطبه حضرت زهرا(سلام الله علیها) - جلد 1

سید عزالدین حسینی زنجانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

عدم توانائى شمارش نعمتها

متن: جم عن الاحصاء عددها شرح: نعمت هاى الهى فزون تر از آنست كه بتوان آنها را به شماره درآورد.

فرازهاى قبلى از جهت كيفيت و چگونگى نعمتها مانند ابتدائى و عمومى و رسا بودن آنها مورد نظر بود. در اين فراز به كميّت آنها اشاره فرموده است همانطوريكه در قرآن هم ميفرمايد: «وان تعدوا نعمة الله لاتحصوها» اگر بخواهيد نعمتهاى خدا را شماره كنيد، نمى توانيد.

در روضه ى كافى از امام على بن الحسين السجاد (ع) روايت ميكند، هنگاميكه امام (ع) اين آيه «وإن تعدوا...» را قرائت ميفرمود، در شرح آن اظهار مى كرد: منزه است خدائى كه بر هيچكس قدرت شناسائى نعمتهاى خود را نصيب نكرد، مگر اين مقدار كه بدانند قدرت شناسائى آن را ندارند. همانطوريكه در هيچكس قدرت شناسائى ذات مقدسش را بيش از آن قرار نداد كه بدانند ذات الهى قابل درك نيست و خداى متعال اين عجز و ناتوانى از درك نعمتها را بعنوان سپاسگزارى نسبت به نعمتها قبول فرمود، چنانكه ناتوانى از معرفت ذاتش را ايمان و اعتقاد قرار داده زيرا خود ميدانست كه بشر را ياراى چنين معرفتى نيست و هرگز نمى توان بكنه خدائى كه بالاتر از غايت و انجام است پى برد. [ كان علي بن الحسين اذا قرء هذه الآية. وإن تعدوا... يقول سبحان من لم يجعل في أحد من معرفة نعمه إلأ المعرفة بالتقصير عن معرفتها كما لم يجعل في احد من معرفة ادراكه اكثر من العلم بأنه لايدركه فشكره جل و عز معرفة العارفين بالتقصير عن معرفته شكره فجعل معرفتهم بالتقصير شكرا كما علم العالمين بانهم لا يدركونه فجعله ايمانا علما منه بانه لايجاوز ذلك فان شيئا من خلقه لا يبلغ مدى غاية من لا سدى له و لا كيف.] فخر رازى در تفسير آيه «و إن تعدوا...» چنين ميگويد: اگر آدمى بخواهد بدست آورد كه شمارش نعمت هاى خدا محال است، كافى است در يك نعمت بظاهر جزئى فكر و تأمل نمايد و با دو بيان سخن را اثبات كرده است. براى اختصار بيان دومى را كه در تفسيرش آورده است ترجمه ميكنيم؟ ميگويد: هنگاميكه لقمه را بدهانت ميگذارى تأملي در آنچه از وسائل و مقدمات در بدست آمدن همان يك لقمه و قبل از آن بكار افتاده بنما، و سپس بوسائل و مقدمات ديگر نظر افكن، زيرا فراهم آمدن همان لقمه ممكن نيست مگر اينكه همه ى آنچه ضرورت دارد، آماده شود، مثلا در گندم كه از آن نان تهيه شده بايد فصول چهارگانه باشد و باد و باران بموقع خود بيايد و آن نيز ارتباط دارد به اين كه منظومه ى شمسى و عوامل جوى در كمال نظم بحركات خود ادامه بدهند و آنگاه كه گندم فراهم شد بايد وسائل درو كردن و كوبيدن و آرد كردن از سنگ و يا آهن كه در دل كوهها است فراهم گردد. و هم آن را نيز با وسائل آهنى ديگرى تهيه نمايند و آن نيز منتهى بيك وسيله ى آهنى ديگر كه بشر بهزار زحمت آنرا فراهم آورده است بدست آورد و پس از فراهم شدن آهن بايد ابزار و ادوات ديگر فراهم گردد تا نانى را در آتش بپزند. تمام اينها شماره ى مقدارى از نعمتهائى است كه قبل از بدست آوردن يك لقمه بايد فراهم شود.

اما نعمتهائى كه بعد از بدست آوردن آن لقمه لازم است. جهاز هاضمه و گوارش سالم باشد تا اشتها و طلب لقمه پديد آيد و آنرا هم تا كسى بفن طبابت و وظائف الاعضاء وارد نباشد نمى تواند بفهمد كه چه نعمت هائى بايد باشد كه لقمه ى نان يا غذاى ديگر جذب بدن شود و موجب ادامه ى زندگى گردد. پس بدينترتيب نمى توان نعمتهاى خدا را احصاء كرد.



  • فضل خداى را كه تواند شمار كرد فضل خداى را كه تواند شمار كرد


  • يا كيست آنكه شكر يكى از هزار كرد يا كيست آنكه شكر يكى از هزار كرد


در خاتمه از اين بخش خطبه دو نكته استفاده ميشود:

1 در اين فصل بايد توجه داشت كه در آيه ى شريفه و يا خطبه غرض آن نيست كه فقط بدانيم نعمتهاى الهى قابل شمارش نيست، بلكه منظور آنست كه انسان خود را هميشه غرق احسان و نعمتهاى الهى ببيند و پژمردگى و حالت نوميدى و يأس با از دست دادن نعمتى و يا نرسيدن به بعضى ديگر بر وى چيره نگردد بلكه پيوسته از خداى مهربان خود راضى و با كمال شوق آماده ى فرمانبردارى و همواره قرين آرامش خاطر باشد، و گرفتار چنان حالتى نگردد كه با از دست دادن نعمتى قطع اميد از زندگى نموده و زبان گلايه و شكوه بگشايد. و بهمين جهت قرآن كريم در برنامه ى انبياء (ع) نسبت بامت هاى گذشته تذكر نعمت ها را توصيه نموده است. «فاذكروا آلاء الله لعلكم تفلحون» متذكر نعمت هاى خدا باشيد شايد رستگار شويد. و به بنى اسرائيل فرمود: «يا بني اسرائيل اذكروا نعمتى التي أنعمت عليكم» اى فرزندان اسرائيل به ياد نعمتى كه بشما انعام نمودم باشيد اين معنى را بروشنى در امالى صدوق از گزارش ابوهاشم جعفرى با امام هادى صلوات الله عليه مى توانيم بدست آوريم. ابوهاشم گفت: مرا تنگ دستى سختى پيش آمد، بزيارت امام هادى(ع) رفتم قبل از آنكه از وضع خود اظهارى بدارم فرمود: اى ابوهاشم! شكر كدام يك از نعمت هاى الهى را ميخواهى بجاى آورى؟ ابوهاشم گفت سكوت بر من چيره شد و ياراى جواب نداشتم، فرمود: خدا ترا نعمت بزرگ ايمان و اعتقاد روزى فرمود و بدنت را بآتش دوزخ حرام كرد و ترا عافيت و تندرستى داد و با طاعت خودش ترا كمك كرد و قناعت را نصيب تو نمود و يا بوسيله اى عزت نفس ترا نگهدارى كرد. ابوهاشم! من از آن جهت ابتداء بسخن كردم زيرا گمان كردم تو ميخواستى از كسى كه بتو اين نعمت ها را ارزانى فرموده است شكايت نمائى. اينك دستور دادم كه صد دينار بتو مساعدت نمايند بگير و آن را وسيله ى معاش خود قرار بده.

2- اهل بيت نبوت و معدن رسالت بآنچه ميفرمودند خود قبلا بدان متحقق و آراسته بودند و نيز مردم را به مضمون: «كونوا دعاة للناس بغير ألسنتكم» مردم را نه بزبان بلكه بعمل خويش براه حق دعوت نمائيد. با عمل دعوت مى فرمودند چنانكه بفضل پروردگار و عنايات خاصه ى وجود مبارك ولى عصر (ع) روشن خواهد شد كه اين خطبه مشتمل بر مهمات مسائل خداشناسى و نبوت و امامت و معرفى قرآن و اسرار تشريع است كه با نهايت فصاحت و بلاغت در بحرانى ترين اوضاع شخصى و اجتماعى كه بوجود مبارك صديقه طاهره (ع) پيش آمده ايراد فرموده است چنانكه خود فرمود:



  • صبت على مصائب لوأنها صبت على مصائب لوأنها


  • صبت على الأيام صرن ليأليا صبت على الأيام صرن ليأليا


مصيبت هائى بمن روآور شده كه اگر آنها بر روزهاى روشن روآور شوند تبديل بشبهاى تاريك خواهند شد. و اگر چنانكه يادگار نبوت خود توجه به نعمتهاى الهى نميداشت و رشته ى ايمان بخدا محكم نبود فشار مصيبت هاى جان گداز مجال سخن عادى را نميداد تا چه برسد به ايراد چنين خطبه اى كه بشهادت هر خواننده ى سخن دان، از سنخ جوامع الكلم وفوق سخن بشرى و مادون كلام الهى است.

متن: «ونآى عن الجزاء أمدها و تفاوت عن الادراك أبدها» شرح: نعمتهائيكه غايت و زمان آنها دور و ابديت آنها بالاتر از ادراك است- يادگار نبوت بعد از ثنا و ستايش و بيان نعمتها از جهت كمّى و كيفى در اين دو جمله نعمت ها را از جهت صورت عينى و اينكه غايت و دوام آنها را پاداش و يا ابديت آنها را درك كرد مورد مطالعه و بررسى قرار داده، مى فرمايد در جمله اولى (نآى عن الجزاء...) كسى را ياراى آن نيست كه آنچه در آخرت است جزاى اعمال نيكو و محدود او بشود زيرا نسبت ميان عمل و جزا نسبت محدود به لايتناهى است و در جمله دومى (تفاوت...) اشاره بابديت همين نعمتهاست كه متعالى از درك و فهم محدود ما است. و جمله ى اولى مطابق فرمايش امام سجاد (ع) است كه قبلا نيز متذكر شديم: «ولكنك بكرمك جاذيته على المدة القصيرة الفانية بالمدة الطويلة الخالدة و على الغاية القريبة الزائلة بالغاية المديدة- يعنى چگونه كسى با عمل مى تواند حق شكر ترا بجاى آورد زيرا در پاداش عمل محدود و فانى! نعمتهاى ابدى و باقى مرحمت فرمودى» در جمله دوم مى فرمايد كه ابديت و دوام همين نعمتها بالاتر از رسيدن ادراك بشرى است. از اين جمله معلوم ميشود كه خود اين نعمت هاى دنيوى بعينه ابدى است، زيرا ضمير(ها) ابدها به كلمه نعم كه جمع نعمت است برميگردد يعنى همين نعمتها شعاع و جلوه اى از نعمت ابدى است. و مى توان اين جمله را چنين تعبير كرد: «أبدية هذه النعم متفاوتة عن الادراك». صديقه طاهره (ع) مى فرمايد ابديت نعمتهاى عمومى و خصوصى مانند آب و آفتاب و ماه و باران و هوا... همه و همه از ابديتى برخوردار است كه قابل درك نيست. و چون همه ى آنها دراين عالم محسوس و فانى است؟ ناچار بايد در ماوراى اين عالم محسوس منبع اين نعمتها باشد. فلاسفه ى اسلامى با ژرف نگرى در آيات و روايات تحقيقاتى نموده اند كه اينك بازگو ميشود: سرتاسر عوالم (جهان ها) وماسواى الله سه گونه است كه هر سه در طول هم واقع شده است 1- عالم عقلى. 2- عالم مثال. 3- عالم مادى و محسوس. عالم عقلى جهان زندگى حقيقى و ابديت و خير محض و سرتاسر ادراك و در موجودات آن عالم غيبت و تمامى و نقصانى نيست و هستى آن عالم تمام است و باين حقيقت در آيه ى شريفه اشاره فرمود: «وإن الدار الآخرة لهي الحيوان لو كانوا يعلمون [ عنكبوت: 64.]» بى شبهه سراى ديگر يكپارچه زندگى و حيات است اگر باين موضوع توجه و علم داشته باشند- نه مانند اين جهان مادى كه نمود و ظهور ناقصى از هستى و لازمه ى آن غيبت و تمام شدن است. در كتاب (روضة الواعظين) از حضرت صادق (ع) از جد بزرگوارش على بن الحسين (ع) نقل فرموده: «إن في العرش تمثال جميع ما خلق الله فى البر والبحر وهذا تأويل قوله تعالى: وإن من شي ء إلا عندنأ خزائنه وما ننزله إلا بقدر معلوم» در عرش مثال آنچه در خشكى و دريا خلق شده موجود است و اين تأويل گفته ى الهى است: هيچ چيزى نيست مگر اينكه خزينه هاى آن در نزد ما است و ما آنرا فرو نمى آوريم مگر باندازه ى معين.

توضيح: در آيه ى شريفه مقام عندالله بودن أشياء و موجودات در مقابل تنزيل بقدر معلوم واقع شده و بقول فقها (التفصيل قاطع للشركة- جدا كردن دو مفهوم از همديگر نشانه ى تباين آندو است) بنابراين هيچ گونه شركتى ميان دو عالم: 1- مقام عندالله 2- مقام تنزيل بقدر معلوم نيست. ظاهر آيه آنست كه مقام تنزيل محدود به اندازه ى معين است ولى مقام عندنا قبل از ظهور در عالم حس و محدوديت اصلى دارد موسوم بخزائن. زيرا در آيه ى شريفه (شي ء) نكره و در لغت فارسى مرادف (چيز) است و مفهومى بس وسيع دارد. و اين كلمه در سياق نفى و با كلمه ى (من) تأكيد شده و بر حسب قواعد اصولى نكره در سياق نفى افاده ى عموم نموده و شامل همه ى أشياء خواهد شد. خلاصه اينكه عموم را بدو وسيله رسانده.

1- با آوردن كلمه ى شي ء و تأكيد آن به (من).

2- با تأديه به نفى نكره در چنين صورت بدون استثناء همه اشياء را فرا خواهد گرفت مثلا شخص زيد و يا ميوه و يا عسل و يا چيز ديگر همه (شي ء) است و نوع انسان با وجود شركت افراد نيز (شي ء) است. بنابراين بمفاد آيه ى شريفه براى زيد در نزد خدا خزائن است و هم او را مرتبه نزولى و خلق بقدر (باندازه) معلوم ميباشد. و همين موجب تعيين و امتياز زيد از عمرو است باين معنا كه وجودش در اين عالم بسيار مضيق و ديدش محدود و وسعت ديدى كه در هر حال و هر زمان و مكان و همه عضو باشد نيست. بلكه بحال و زمان و مكان محدود است و همانطور مبصر خاص با شرائط مخصوص اگر محدود نبود احاطه به همه ى اين حدها داشت و براى همين شي ء (زيد) در نزد خداوند متعال خزائنى است كه حد و اندازه ندارد. اما با وصف اين همان شي ء است و بدين جهت است كه مى بينيم در معرفى خزائن فرمود مافوق قدر و اندازه است. زيرا خزائن جمع است و پر واضح است كه عدد و شماره داشتن نتيجه ى داشتن اندازه معلوم است و بدينسان با اينكه زيد واحد و يكى است اما در عالم خزائن كه فوق اين عالم و هر عالم است بالاتر از عدد و شماره مى باشد [ غرض از نقل كلمات حكماى پيشين و متأخرين اينست كه در نقل كلام حق نبايد هيچگونه تعصبى داشت زيرا دين اسلام از هرگونه تعصبى پاك است و به پيروانش چنين تعليم داده كه اگر حقيقتى را از كسى ديدند بپذيرند در توحيد مفضل امام مادق (ع) در نزد افرادى كه منكر قصد تدبير در اين عالم هستند بگفتار ارسطو استشهاد فرموده زهى افنخار براى ارسطو كه سخنش مورد توجه سلاله نبوت وشمس فلك ولايت و امامت واقع گرديد. خداى متعال سخن شيطان را كه حق بوده نقل فرموده، ولقد صدق أبلبس ظنه فاتبعوه- اين گمان أبليس راست است پيروى كنيد- مولاى متقيان مى فرمايد الحكمة ضالة المؤمن خذ الحكمة و لومن أهل النفاق سخن حكمت گمشده ى مؤمن است در پى حكمت باشيد اگرچه آن در نزد اهل نفاق!! باشد. آيا ميشود كه انسان گمشده ى نفيس را در خرابه و جايگاه كثيفى پيدا كند و آن را برندارد؟] ارسطو در كتاب اثولوجيا (فن الربوبيات) چنين ميگويد: پديده هاى اين جهان آكنده از غنا و حيات مى باشد گوئى زندگى در آنها مى جوشد [ اين جمله عبارة اخرى (ان الدار الآخرة لهي الحيوان...) مخصوصا با ملاحظه تعبير حيات به حيوان بر وزن فعلان و جريان و نبعان، برجهيدن موضوع دلالت دارد.] و حيات آنها از منبع واحدى سرچشمه ميگيرد نه اينكه آن موجودات داراى حرارت و يا بلكه همه آنها داراى كيفيت واحدى كه در آن تمام شيرينيها و نوشيدنيها و سائر اشيائى كه طعم دارند و تمام بوهاى مطبوع و رنگهائى كه چشم مى بيند و تمام اشيائيكه گوش مى شنود و بطور كلى همه ى موجوداتى كه مورد حس انسان واقع مى گردد همه در يك كيفيت واحد مبسوطى موجود هستند. زيرا چنين كيفيتى سرچشمه ى حيات و عقلى است و تمام كيفياتى را كه گفتيم در بردارد و اندكى از آن كم نمى شود و بهمديگر مخلوط و يا فاسد نمى شوند و هر كدام در جاى خود محفوظ ميباشد و باز ميگويد: «تمام اين عالم نور است زيرا از روشنائى الهى سرچشمه ميگيرد و روى همين اساس است كه تمامى اشيا را در عين اينكه در ديگرى است مى بينى و همه در هم پيوسته و يك پديده نماينده ى تمام موجودات و همه موجودات نماينده يك پديده ميباشند» [ كتاب اثولوجيا در حاشيه قبسات ميرداماد قدس سره طبع قديم چاپ شده.] افلاطون ميگويد: «فرض كنيم عده اى را در غارى از اول كودكى حبس كرده باشند و آنها روبروى ديوارى از ديوارهاى غار باشند و در پشت سر آنها ديوارى باشد و از همان جا روزنه اى به بيرون غار باشد كه آفتاب از جلوى آن غار عبور نمايد و سايه آن افراد و اشخاص بديوارى كه در مقابل ديده گان محبوسين است بيفتد. اين زندانيان بكلى از بيرون بى خبرند و نميدانند بيرونى هم هست كه اصل و حقيقت در آنجاست و اين صورتها سايه ى آنهاست كه در اثر تابش اجمالى نور پيدا شده زيرا از اول عمر در آن غار حبس بوده اند وچاره اى جز اينكه آن سايه ها را حقيقت پندارند، نيست. غافل از اينكه تمام اين سايه ها كه بر ديوار مقابل مى بينند بيش از نمودى از موجودات واقعى در بيرون غار نيست».

ارتباط آن عده اى كه در داخل غار هستند با عالم خارج فقط به نحو تدريج انجام مى گيرد كه به زندگى محدود خويش معتقد نباشند كه از آن بشرح صدر تعبير مى شود و در آينده در مورد آن بحث خواهد شد در تفسير آيه ى «فمن يرد الله أن يهديه يشرح صدره للاسلام» از رسول اكرم (ص) سؤال شد كه شرح صدر چيست؟ فرمود: «نور يدخل فى القلب فينفسح و ينشرح بذلك، هل لذلك علامة يعرف بها؟ قال نعم: التجافي عن دار الغرور والانابة إلى دار الخلود والاستعداد للموت» فرمود شرح صدر نورى است كه بر قلب وارد ميشود و در اثر آن قلب وسعت يافته و شكافته ميشود. سؤال شد يا رسول الله (ص) آيا بر آن نور نشانه اى هست كه شناخته شود؟ فرمود آرى كنده شدن دل از اين سراى فريبنده ورو آوردن بسراى ابديت و آمادگى براى مرگ:



  • مرغ بر بالا پران و سايه اش مرغ بر بالا پران و سايه اش


  • ميدود بر خاك پران، مرغ وش ميدود بر خاك پران، مرغ وش




  • ابلهى صياد آن سايه شود ابلهى صياد آن سايه شود


  • ميدود چندان كه بى مايه شود ميدود چندان كه بى مايه شود




  • بيخبر كان عكس آن مرغ هواست بيخبر كان عكس آن مرغ هواست


  • بيخبر كه اصل آن سايه كجاست بيخبر كه اصل آن سايه كجاست




  • تير اندازد بسوى سايه او تير اندازد بسوى سايه او


  • تركشش خالى شود در جستجو تركشش خالى شود در جستجو




  • تركش عمرش تهى شد عمر رفت تركش عمرش تهى شد عمر رفت


  • از دويدن در شكار سايه تفت از دويدن در شكار سايه تفت


[ يعنى با گرمى دويدن به دنبال سايه ى عمرش تمام و تباه ميشود.] .



  • سايه ى يزدان چو باشد دايه اش سايه ى يزدان چو باشد دايه اش


  • وارهاند از خيال و سايه اش وارهاند از خيال و سايه اش




  • سايه ى يزدان بود بنده ى خدا سايه ى يزدان بود بنده ى خدا


  • مرده اين عالم و زنده خدا مرده اين عالم و زنده خدا


جهان مثال- كه واسطه ى ميان عالم عقلى و محسوس است؟ باين معنا كه در امتداد و كثرت مقدارى شبيه اجسام مادى ولى محدود بزمان و مكان و قبول قسمت و عينيت بعضى ديگر مانند اجسام مادى نيست، اما كثرت آن موجب تزاحم در مكان و زمان نيست و هم قبول قسمت و اينكه بعضى از اجزاء از بعض ديگر غائب باشد نيست هرچه در فكر از صورتهاى گوناگون اشياء و يا آنچه كه در خواب ديده ميشود، همه از موجودات عالم مثال است. اما برهان براى وجود چنين عالمى آنست كه هركس در عمر خود خوابهائى مى بيند و يا بطور متواتر مى شنود كه كسى ديگر چنين خوابى ديده و اين از چند احتمال بيرون نيست:

1- خود شخص صورت مثالى حادثه را كه در آينده واقع ميشود ايجاد كرده يعنى از جهت احاطه بآينده صورتى را مطابق آن ايجاد نموده است.

2- نفس انسان از پيش خود علم بآينده را ايجاد مى كند اما اين ايجاد از جهت احاطه بآينده صورت نمى گيرد.

3- دريافت صورت از عالمى ديگر. احتمال اولى و دومى باطل است؟ اما احتمال اولى چون شخصى محيط بآينده صورتش حاضر در نفس خود ميباشد و احتياجى بصورت ديگر ندارد علاوه اگر قدرت احاطه بآينده را دارا بود در حال بيدارى از آن استفاده ميكرد. اما احتمال دومى چون لازم مى آيد نفس قبل از اختراع و عملش عالم باشد كه بر طبق آينده از پيش خود اختراع صورت نمايد و در اين صورت تقديم همان صورت لازم مى آيد پس هر دو احتمال باطل است. ميماند احتمال سومى كه همان متعيّن است كه از ذات خود نفس نيست بلكه در عالمى ديگر است كه نفس متصل بآن عالم ميگردد و بنابراين آنچه كه از اقسام موجودات بنظر مى آيد در عالمى ديگر بهستى ديگرى كه فناناپذير است ارتباط دارد. خلاصه ى فرمايش بضعه ى نبوت (ع) آنست كه همين نعمتهاى سابق الذكر بعينه ابديت دارد و ادراك آن ابديت با اين بدن عنصرى متعارف ممتنع است و بعبارت ديگر، مثلا ماهيت عسل همين ماهيت سيب، انگور، هوا، آب است اما ظهورش در عالم ديگر با وجود جمعى متعالى و به ضعف و آميخته به نيستى ها است و آن عالم بالاتر از اين عالم است و ماداميكه انسان در تنگناى اين كالبد هستى است نمى تواند آن را درك كند [ اين برهان تشريح آنچه صاحب حكمة الاشراق در اين مقام گفته است: «از اموريكه بر عالم مثال دلالت دارد، خوابها و پيش گوئيهاى درست ميباشد، زيرا اين افراد خوابها و پاپيش گوئيهائى كه در آينده بوقوع مى پيوندند خود ايجاد نمى كنند چه اينكه ناتوانى آنان و بطوركلى بشريت از پديد آوردن آينده روشن و واضح است. و نيز آن فرديكه خواب مى بيند در قوا و روح آن فرد چنين قدرتى نيست، واگر چنين نيروئى ميداشت ميبايست در بيدارى قدرت بيشترى براى ايجاد داشته باشد. واگر اين علم پديده نفس خود باشد مستلزم اينست كه قبل از علم خود عالم باشد و اين هم محال است. علاوه بر اين خود انسان بالاجمال مى فهمد كه علمها از جاى ديگر سرچشمه مى گيرد، پس بدينسان مى فهميم كه اين اموريكه ديده ميشود چه در خواب و يا بيدارى امورى ثابت در جهان ديگر است كه بمراتب از اين جهان بالاتر و بهتر مى باشد، ص 238 طبع جديد.]، مگر بموت ارادى نه طبيعى نائل آيد چنانچه سيد بحر العلوم در منظومه ى فقه ميفرمايد:



  • مت قبل موتك فهوالحياة مت قبل موتك فهوالحياة


  • ما أهون الموت على من ماتوا ما أهون الموت على من ماتوا


قبل از مرگ طبيعى با مرگ ارادى بمير و همان زندگى حقيقى است افرادى كه باين مرتبه نائل آمده اند مرگ براى آنها بسيار آسان خواهد بود.

عالم ماده كه جهان محسوسات است و مركب از ماده و صورت و پيوسته در تغيير و جدائى اجزاء از همديگر و غايب از يكديگر است. پس هريك از آنها غايب از هم و همراه با فنا و زوال است مولاى متقيان در نهج البلاغه در وصف جهان ماده ميفرمايد: «يونق منظرها ويوبق مخبرها عرور حائل وضوء آفل وظل زائل و سناد مائل» سيماى اين جهان شگفت انگيز است ولى واقعيت آن فريبنده و هلاك كننده است روشنائى كه غروب دارد سايه ايست كه بزودى برطرف ميشود تكيه گاهى نااستوار است.

مسئوليت در برابر نعمتها

متن: «وندبهم لاستزادتها بالشكر لاتصالها واستحمد الى الخلائق باجزالها وثنى بالندب الى أمثالها».

شرح: قبل از اين فراز سخن در شرح نعمتها و عنوان ستايش و سپاسگزارى وثنا بوده در اين فراز مسئوليت در برابر نعمتها را بيان ميفرمايد.

روح كلام و جان سخن در اين فراز، نماياندن ملازمه ى ميان هر موهبت و امتياز و مسئوليت در قبال آنست، واين قاعده تكوينى است. باين معنى كه در نظام خلقت، اين حقيقت كاملا هويدا است. از باب نمونه در جمادات اگر سنگى از امتياز صلابت و سختى و استحكام و در عين حال از خوش تراش بودن برخوردار است بهمان اندازه مسئوليت حفظ ساختمان بعهده ى آن گذاشته ميشود. چنانچه باين امتياز شفافى و خوش رنگى اضافه شد مسئوليت حفظ ديوارها و جلوه گرى آنرا بايد داشته باشد. در جهان روئيدنى هم نيز باين گونه است. درخت گردو امتياز استحكام را دارد از آن استفاده كرده مسئوليت ها بعهده اش نهاده ميشود و از آن در و پنجره و سائر مايحتاج زندگى را ميسازند.

نگارنده خود ديده ام كه در زير گنبد معروف وعظيم قريه ى سلطانيه چوبى را بكار برده اند كه تحقيقا از آهن محكمتر و در طى صدها سال مسئوليت و حفظ سنگينى بنا را دارد. و در جهان حيوانات نيز مى بينيم اسبى كه از امتياز تيزروى و چالاكى برخوردار است مسئوليت شركت در جنگها را دارد. در صحيفه مباركه سجاديه در لحن دعا باين حقيقت اشاره ميفرمايد: «ايها الخلق المطيع الدائب المتردد في منازل التقدير المتصرف في فلك التدبير آمنت بمن نور بك الظلم و أوضح بك البهم و جعلك آية من آيات ملكه و علامة من علامات سلطانه». تا آنجا كه ميفرمايد: «وامتهنك بالزيادة والنقصان والطلوع والأفول والانارة اى ماه! اى آفريده ى فرمانبردار. واى پوينده ى گرم رفتار، و آمد و شد كننده در منازل تقدير. واى متصرف در چرخ تدبير، ايمان آوردم بآنكس كه تاريكيها را بوسيله ى تو روشن كرد و مبهمات را در پرتوت آشكار ساخت، و ترا نشانى از نشانهاى پادشاهى و علامتى از علامات سلطنت خود قرار داد. و در چنبر فزونى و كاستى و طلوع و غروب و تابندگى و گرفتگى ترا در مرحله ى قبول اين مسئوليت قرار داد.» تشريع هم با تكوين هم آهنگ است، ميبينيم موجوداتى مانند جمادات و روئيدنيها كه از نعمت اختيار بهره مند نيستند در جهان تكوين مسئوليت ها را بعهده گرفته باندازه ى امتياز متعهد مى باشند. حال چگونه ميشود انسانى كه تاج دار «ولقد كرمنا بنى آدم... ما آدمى را معزز و مكرم داشتيم» [ سوره اسراء.] مى باشد و در برابر اين نعمت مسئوليت نداشته باشد!؟ مولاى متقيان (ع) در خطبه اى كه بسپاهيان خود در وقت عزيمت به نبرد با معاويه در صفين ايراد فرمود، ميفرمايد: «إنه لم تعظم نعمة الله على أحد إلا ازداد حق الله عليه عظما» نعمت و موهبت الهى بر كسى بزرگ نمى شود مگر اينكه بموازات آن حق قادر متعال بر او بيشتر ميشود- يعنى من كه پيشوا و رهبر شما هستم باندازه ى امتياز خود وظائف سنگينى دارم و بهمين قسم شما نيز كه در تحت فرمان و راهبرى من هستيد؟ مسئوليت هاى شديد و سنگينى داريد.

در نهج البلاغه مى فرمايد: «اتقوا الله في عباده و بلاده فإنكم مسوولون حتى عن البقاع والبهائم [ طبع بيرت ص 301.] » از خدا بترسيد و بوظائف مقرر و رسيدگى به بندگان خدا و محيطهاى زيست خود عمل نمائيد و بدانيد كه مسئوليت شما شديد است. زيرا حتى از چهار پايان و منزلهاى مسكونى خود سئوال خواهيد شد- لذا در همين خطبه سپاهيان خود را از ثناگوئى نسبت بخود منع مى فرمايد: «فلا تثنوا على بجميل ثناء لاخراجي نفسي إلى الله واليكم من التقية في حقوق لمأ فرغ من ادائها و فرائض لأبد من إمضائها فلا تكلموني بما تكلم به الجبابرة» من هنوز ترس آنرا دارم كه از عهده ى مسئوليت رهبرى پيش خدا و شما مردم و از بجا آوردن وظائف زمامدارى و از اجراى فرائض الهى درنيامده باشم. با من مانند زمامداران گردنكش و از خويشتن راضى!! سخن نگوئيد- زيرا هر تمجيد باندازه خود شخص را در خود مشتبه ساخته و مانع پيشرفت مقاصد زمامدارى و رهبرى است. و چون امام (ع) خود ميدانست كه مقام رهبرى بس پرمسئوليت و پرمخاطره است مى فرمود: «هيهات ان يغلبني هواي و يقودني جشعي إلى تخير الأطعمة أو أبيت مبطانأ وحولي بطون غربى و أكباد حرى [ نهج البلاغه كتاب الى عثمان بن حنيف عامله فى البصرة.] هرگز! هوى و هوس نمى تواند بر من چيره و آز بر من غلبه كند و بهترين طعام را براى خود فراهم كنم و شب با شكم سير بخوابم در حاليكه در پيرامون من شكمهاى گرسنه و جگرهاى سوزان باشند!! اما در مورد مسئوليت سنگين رهبران دينى لازم است قسمتى از روايت مفصلى كه در احتجاج طبرسى است نقل شود [ احتجاج طبرسى جلد 2 ص 53 طبع نجف.] ، در آن كتاب بسند معتبر از امام على بن الحسين (ع) نقل ميكند كه امام (ع) فرمود: «إذا رأيتم الرجل قد حسن سمته وهديه وتماوت في منطقه تخاضع في حركاته فرويدا لا يغرتكم! فما أكثر من يعجز تناول الدنيا و ركوب المحارم منها لضعف نيته و مهانته

/ 45