سیاست انتظار (1) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

سیاست انتظار (1) - نسخه متنی

سید محمد انجوی نژاد

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

سياست انتظار 1

سياست
انتظار 1 



مجموعه
مقالات و سخنراني هاي حجة الاسلام
انجوي نژاد


   


   
12/7/82


بحث سياست انتظار ،
بحثي است كه به مسائل مربوط به انتظار
در جامعه و اينكه چه اشكالاتي بر
منتظرين وارده و يا اينكه چه سياست و يا
استراتژي براي انتظار داشته باشيم ، مي
پردازه . من براي شروع ، كليات بحث رو
خدمتتون مي گم . ما در سه موضع مي خوايم
صحبت كنيم :


1 ـ حركت
هايي كه ما و ايران در مسير انتظار
انجام داده ايم .


2 ـ
غفلتهايي كه در طول اين حركت داشتيم
.


3 ـ ( پس از پيدا
كردن نقاط ضعف ) مفهوم اصلي و صحيح سياست
انتظار و روشي كه بايد در جامعه ، حكومت
و جهان پياده شود . در حقيقت ما مي خوايم
با يك ديدگاه اجتماعي به مسئله انتظار (
كه يكي از مترقي ترين مسائل جامعه ماست )
نگاه كنيم . بحث نيمه شعبان سال گذشته ،
پيش نياز بحث سياست انتظار هست و ما در
اون ديدگاههاي شيعه را از اينكه به امام
زمان (عج) به چشم اينكه فقط يك معشوق
زيبايي هست كه فقط يك خال لب زيبايي
داره نگاه  نكنيم ، بريم به سمت اينكه
امام زمان قراره  امام باشه و حكومت كنه
. ايران ما به عنوان يكي از مترقي ترين
كشورهاي مذهبي جهان هست . چون در جهان ،
مذهب هيچ جا حرف اول را نمي زنه ، و
سردمداران حكومتهاي جهان با همديگه
دعواي مذهبي ندارند . اما ماها در
برداشت از اسلام اختلاف سليقه داريم .
از پائين ترين رده مملكت تا آخريه رده
دعواشون روي دين و روي اسلامه . اگر مي
خوان حكومت هم بكنند مي گن من بهتر بحث
اسلام رو درك مي كنم ، من بهتر مي تونم
حكومت رو از اسلام بيرون بكشم . ما چند
برهه زماني در مملكت داشتيم ، يكي برهه
قبل از قيام سال 1342 هست كه دين فقط در
مساجد بود ، و در اونجا اسمي از حكومت
نبود . و براي يك آخوند خيلي قبيح و بعيد
بود كه بياد در مسائل حكومتي دخالت كنه
و خودش رو با سياست كثيف كنه . اگر يك
وقتي ميرزاي شيرازي مي ياد در حكومت
دخالت مي كنه و فتواي تحريم تنباكو مي
ده ، بخاطر اين هست كه از خيلي از اسرار
با خبر مي شه ، دخالت انگليس رو مي بينه
و اين فتوا رو مي ده . بعد كه قضيه كمپاني
هم برطرف مي شه ميرزا هم فتواش رو پس مي
گيره و مي ره تو خونش ، اينجا با خودش
نمي گه كه من براي تحريم تنباكو اين
فتوا رو دادم و اين قدر با اقبال عمومي
روبه رو شد ، پس ادامه بدم تا به حكومت
اسلامي برسه ، نه ، اين اعتقاد در بين
علماء وجود نداشت . اون زمان مي گفتن :
آقا ما اگر خيلي كار گير كرد و ديديم
ناموس مسلمين در خطره ، مي يايم در يك
سري كارها دخالت مي كنيم و به بقيه اش
ديگه كاري نداريم . مي گفتند حكومت دنيا
رو دنيا پرستها بچرخونند . تا اينكه سال
42 امام (ره) ظهور فرمودند و صحبت هايي
داشتند كه براي جو اون زمان جديد بود .
به شاه گير مي دادند و توي مسائل
حكومتي  دخالت مي كردند و دامنه اين كار
رو وسيع كردند . امام (ره) دين رو به
ابزاري تبديل كرد كه به وسيله اون به
حاكم امر و نهي كنه و انسان ها رو به
سمتي سوق دادكه  تظاهرات كنند و خودشون
حكومت ديني رو در دست بگيرند . برخوردي
شد كه در طول تاريخ سابقه نداشت . كسي تا
به حال نديده بود كه به خاطر يك واقعه
ديني بريزند و يك عده زيادي رو بكشند .
در فاجعه 15 خرداد امام (ره)‌ را دستگير
كردند و استارتي زده شد كه دين بايد در
حكومت و دنيا دخالت كند . وارد شدن به
اين مرحله 10 ، 15 سال طول كشيد . يعني كار
تا سال 56 ادامه داشت . و سال 56 همه دست به
دست هم دادند ، علماء روشنفكران ،
روحانيون و حتي گروههاي غير ديني و
كمونيست همه و همه در ايران واقعه اي را
بوجود آوردند به نام انقلاب . در اين
انقلاب همه فرياد زدند و مرگ بر شاه
گفتن ، گفتند شاه بايد برود اما در پس
پرده فكرشون يك جور دنبال نتيجه بود ،
عده زيادي كه غالب مردم بودند دنبال
حكومت اسلامي بودند ، و به دنبال اين
بودند كه امام اون حكومت را رهبري كند .
عده اي فكرهاي ديگه داشتند ، عده اي
سرخورده شده بودند فكر مي كردند نظام
جديدي كه بياد از اين سرخوردگي نجات
پيدا مي كنند . به هر دليلي مثلاً طرف
توي اداره با رئيسش مشكل پيدا كرده بود
، رئيسش انداخته بودش بيرون ، با خودش
مي گفت كه اگر انقلاب بشه  من برمي گردم
تو اداره . همه دست به دست هم دادند
واقعه سال 57 شكل گرفت . در سال 57 يواش
يواش اهداف انقلاب مشخص شد . اهدافي خاص
كه امام (ره)‌ اينها رو پايه ريزي كرد .
اونهايي كه اهداف ديگه اي داشتند به اين
اهداف نرسيدند . يواش يواش جناح هاي
مخالف مشخص شد . كمونيست ها زودتر از
بقيه كنار كشيدن . گروههاي افراطي
اسلامي بعد از اونها كنار كشيدند ، و
بعد از اونها ملي گراها . يواش يواش مشخص
شد كه يك عده زيادي بايد كنار برن و اين
رفتن كنارها شايد 20 سال طول كشيد . واقعه
حزب جمهوري پيش اومد ، رئيس جمهور ما رو
شهيد كردند ، نخست وزير ما رو شهيد
كردند ، آرام آرام كار به جايي رسيد كه
از سال  57 تا 59 به مرحله اي رسيديم كه
حضرت امام (ره) حرف اول رو مي زد ، مردم
هم پشت سر ايشون بودند . اگر يك روز امام
(ره) مي گفت درود بر فلاني و فرداي اون
روز مي گفت مرگ بر فلاني ، همه مي گفتند
امام درست مي گه ، كسي سؤال نمي كرد چرا
ديروز گفتي درود ، امروز مي گي مرگ .
تبعيت مطلق . دشمن ديد با اين وضعيت كار
براش خطرناك مي شه و با اين  آرمان
گرايي و تبعيت از امام (ره) كه يواش يواش
مي رفت بحث اسرائيل رو مطرح كنه ، اگر
خيلي سريع اين مملكت رو به خودش مشغول
نكنه ، با اين پتانسيلي كه مردم دارند ،
قبل از اينكه به فكر آب و نون و وضعيت
اقتصادي مملكت بيفتند ، امام (ره) نيرو
به اسرائيل مي فرسته ( چون قبل از پيروزي
انقلاب ، مردم نفت و نون هم گيرشون نمي
يومد ، و مردم به اين وضعيت عادت كرده
بودند ، مي گفتند شبها مي ريم روي پشت
بومها و داد مي زنيم و روزها روزه مي
گيريم ، ) و وضعيت خطرناك مي شه و مي
دونيد كه اسرائيل هم دردونة جهان
استكباره و زورگوترين كشور دنياست و هر
غلطي دلش مي خواد مي كنه و اگر هم يه
وقتي ايران در برنامه اش داشته باشه كه
ده سال ديگه به قسمتي از اسرائيل تعرضي
وارد كنه سريع از سازمان ملل و يونسكو و
آمريكا و انگليس و همه و همه ، دست به
دست هم مي دن و ايران رو خفه مي كنن كه
مبادا ده سال ديگه چنين اتفاقي بيفته و
اسرائيل ناراحت بشه . من به سياستهاي
امروز نظام كاري ندارم و اهل سياست
داخلي و خارجي هم نيستم اما اين علامت
سؤال توي ذهنم هست كه چرا به جاي اينكه
ما اين همه بگيم به خدا ما انرژي هسته اي
توليد نمي كنيم ، بيايد بازرسي كنيد و . .
. چرا كنار اين صحبتها يه گيري به آمريكا
و اسرائيل نمي دن كه بابا ! خُب شما هم
انرژي هسته اي داريد ، بالاخره تو جهان
يه عقل مشخصي پيدا مي شه كه بگه كي رأي
داده اينها ژاندارم باشن ؟ حالا به اين
قضيه كاري نداريم . اون زمان ( اوائل
انقلاب ) اينقدر ايران قوي بود و با
خودشون گفتن آقا اين مملكت الان اينقدر
پتانسيل داره كه منفجر بشه و به سمت
اسرائيل حركت كنه و اونجا رو اشغال كنه .
لذا در سال 59 ايران رو درگير جنگ با عراق
كردند و بلافاصله صدام حسين رو آماده
كردند كه آقا ! تو الان اگر به ايران
حمله كني ، ظرف 4 روز تهران هستي . برو
حكومت كن ! ما هم پشت سرت رو داريم . اين
يكي از شعارهاي عراقي ها بود كه به عربي
مي خوندن و مي رقصيدن كه ما 4 روزه
تهرانيم . خُب در زمان جنگ عدة زيادي از
نيروهاي فداكار و مخلص ما مشغول شدند و
عده اي شون هم شهيد شدن . اينقدر مشغول
شدند كه ديگه كسي وقت نمي كرد فكري به
حال جامعه و جهان كنه . اينها تمام فكر و
ذكرشون اين بود كه خاكريز روبه رو رو رو
بگيريند . و به ائمه (ع) توسل پيدا مي
كردند و از خدا مي خواستند كه پيروز بشن
. نيروهاي قوي ما ، شهردار ما ، كساني
مثل شهيد باكري كه شهردار اروميه بود ،
به جبهه مي رن و تمام فكر و ذكرشون مي شه
100 متر ، 200 متر خط . اين توطئه اي بود كه
انجام شد و نيروهاي قوي و مخلص ما رو به
اين شكل مشغول كردند . يعني تمام
نيروهاي قوي و فداكار نظام  رو يا شهيد
كردند و يا مشغول به جنگ .  اين توطئه
كاملاً جواب داد ، اگرچه اعتقاد ما اين
هست كه اصل وظيفه است و نتيجه مهم نيست
ولي از اين بعد ما ضرر كرديم . يعني ما
چند سال بعد از انقلاب كه تنور داغ بود
رو از دست داديم و به خودمون و عراق
مشغول شديم . همون سالهايي كه اگر امام
(ره) فرياد مي زد مردم راهشون رو كج مي
كردن و به سمت اسرائيل مي رفتن ، با
گرسنگي هم مي ساختن ، اين سالها از دست
مون رفت . خُب بين اين سالهاي 59 تا 67 كه
قطع نامه توسط حضرت امام (ره) پذيرفته شد
، برحه اي بود كه يه عده اي  به جبهه
رفتن
و خيلي خوب كار كردن و يه عده هم در
شهرها
خيلي بد كار كردن ! چي كار كردن ؟ ديدند
اين نسل قوي و شجاع كه در خطوط مرز
مشغوله ، اگر به شهرها برگردن و زمينه
براي كار اونها فراهم بشه باز همون آشه
و همون كاسه ، اومدند چند تا كار كردند :
1 ـ در طول اين چند سالي كه اين نسل در
جبهه ها مشغول هستند ، روي شهرها كار
كردند كه زمينه استفاده از اين افراد كم
بشه . 2 ـ برنامه هايي ريختند كه اين نسل
وقتي به شهر برگشت خشمگين و عصباني بشه
و داد بزنه ، خشونت به خرج بده ، اون وقت
به مردم بگن ، اينها خشونت طلبند . اينها
نسلي هستند كه فراموش شده هستند و تبديل
شدن به  نسل سوخته . و  وقتي مي بينند
جايي براي كار ندارند ، منزوي مي شن .
اين اتفاق هم افتاد و تا سال 68 كه جنگ
تموم شد و برحة بعدي شكل گرفت . يه دفعه
چشمها باز شد ، درهاي شهادت بسته شد ،
گفتند ديگه بايد زندگي كنيم ، مردم
كشورهاي ديگه و غرب و . . . يه جور ديگه
دارن زندگي مي كنن ، ما خيلي چيزها
نداريم ، موبايل ، مترو ، و چيزهايي كه
بعضي هاش هم به حق بود . اينجا بحث
سازندگي مطرح شد . گفتند با همون نيرو و
قوا بيايد سازندگي كنيد ، حتي طرحهايي
بود كه بچه هاي جنگ رو تو گروههاي
سازندگي ببرند. طرح هاش هم بيان شد ، كه
مثلاً بچه هاي جنگ بيان گروه گروه بشن ،
گروههاي شش نفره ، هفت نفره ، ده نفره  ،
كميته هاي اقتصادي تشكيل بديم ، توي
كارخانه ها مشغول به كار بشن ، بهشون
وام بديم و شروع كنن به كار كردن . من
الان اصلاً قصد ندارم نقد كنم ، كارخانه
هايي كه به اين بچه ها دادند ، كارخانه
هاي ورشكسته اي بود كه اونها يا بعدش
زندان رفتند ، ( چون نتونستند اقساط
معوقه رو بدن ) يا اين كه اين كارخونه
هاي ورشكسته رو دادند ببينند كه اينها
مي تونن كار كنند يا نه ؟ براشون هم زياد
مهم نبود كه شكست بخورن ، و البته همه
شون شكست خوردن . چون اولاً اين كاره
نبودن ، ثانياً اينها همه كارخانه هايي
بود كه ورشكست بود . كارخانه اي كه داره
سود مي ده رو به كسي كه از راه رسيده نمي
دن ، نبايد اين كار رو مي كردند ، اين تا
ديروز داشته مي جنگيده ، اصلاً نمي دونه
چه خبره ؟ بايد اين رو بدي به يك متخصصي
كه بتونه بلندش كنه . نه به يك عده بچه
هاي كه با هم زمين بخورن . بعد هم مردم به
هرچي رزمنده و بسيجي هست فحش بدَن و بگن
كارخونه ها رو به اينها دادند ، همه
سهميه ها رو به اينها دادند . خُب نياز
اقتصادي باعث شد كه ما يك مقدار از
آرمانهامون رو فراموش كنيم . و اين
فراموشي از آرمانها ترويج هم شد . آقا !
بسه ديگه ، چقدر شعار مي ديد كه راه قدس
از كربلا مي گذره . اين ها ديگه مهم نيست
. آقا اينكه ما با هم مي خوريم مهم نيست ،
ديگه ساده زيستي برامون  ارزش نيست .
برعكس چيزهايي مثل تجمل گرايي ترويج هم
شد . مثلاً بنده امروز ساعت 9 صبح روي اين
منبر براي يه عده صحبت مي كنم ، يه گلي
اينجا ميذارن كه دويست و پنجاه هزار
تومن قيمتش هست ،  اگه مثلاً ساعت 10 صبح
هم يه گروه ديگه اينجا باشن ، چه لزومي
داره كه گل برداشته بشه و يك گل ديگه
بذارن ؟چرا تجمل گرايي رواج پيدا كرد
؟   چون در چشم جهانيان اين نشانه كلاس
هست . اينا ترويج شد . چيزهايي كه شايد
ماها بهش دقت نمي كنيم و برامون مهم
نيست ، فكرهايي پشتش هست ، برخي از
تصاويري كه از تلويزيون و سينما پخش مي
شه . كاملاً مشخصه كه ترويج تجمل گرايي
هست . غير مستقيم مي گه : آقا تو بايد اين
كار رو بكني . شنيديد مي گن جيب خالي پز
عالي ؟ براي مملكتي كه جيب خالي داشت ،
شروع كردن به ترويج پُز عالي . آقا بيايد
كلاس بذاريد ، فلان كنيد ، با كفش روي
فرشها راه بريد . سالن هايي اين شكلي
بزنيد ، تمام وزارت خانه ها رو عوض كنيد
، تغيير بديد . يواش يواش ياد كاخهاي سبز
معاويه در اذهان شيعه زنده شد . كاخهاي
سبزي كه خيلي خوب و زيباست . اما وقتي كه
در مملكت شيعه كوخ خاكستري نباشه . وقتي
كوخ خاكستري هست ، حكومت شيعه اجازه
نداره كاخ سبز داشته باشه . اما اين
سيستم رو رواج دادند ، جيب خالي پز عالي
.


و بعد اومديم در بحث تعهد و
تخصص وارد شديم . اين صحبت قوي حضرت امام
(ره) كه فرمودند اگر متخصصي متعهد نباشد
اين ضررش بيشتر از سودش هست . كاملاً
فراموش شد . بحث ورود تكنوكراتها و
متخصصيني كه هيچ علاقه قلبي به
آرمانهاي ملت ما نداشتند ( ملتي كه در
اون زمان هنوز پاي آرمانهاشون بودند ) و
در دلشون مي گفتند بابا اينها شعاره .
الان بحث ، بحث شعور و كاره . در جهان
امروز ديگه شعار جواب نمي ده ، شعار نون
نمي شه . اين حرفها خيلي قشنگ بود اما
حالا كه سال 82 هست به كجا رسيديم ؟ از
سال 68 تا حالا  در ازاي  اون شعارهايي
كه از ما گرفتن چي بدست آورديم ؟ آيا به
چيزهايي كه مي خواستيم رسيديم ؟ يواش
يواش كار به جايي رسيد كه كلاً بحث
پرورش و زمينه سازي قلبي و معنوي براي
ظهور امام زمان (عج) فراموش شد . يعني ما
مملكتمون تبديل شد به ايراني كه در اون
گرچه آرم  الله در وسط پرچمش هست و با
طراحي اين آرم مقصودمون اين هست كه
آرمان مون فتح كرة زمين  “ وَ
نُريد انّ مُنَّ عليه الذين استضعفوا
في الارض
” هست ، ولي همه اون
آرمانهاي معنوي فراموش شد . از نظر
اقتصادي هم كه عمراً‌ ما بتونيم كرة
زمين رو فتح كنيم ! تنها اميدي كه داشتيم
اين بود كه از نظر معنوي بتونيم كرة
زمين
رو فتح كنيم . يعني به جاي اينكه قدرت
اقتصادي بشيم ، بيايم اينقدر معنوي كار
كنيم كه قدرتهاي اقتصادي به ما
بپيوندند و با هم تأمين بشيم . اما طوري
شد كه ما اين طرح يعني آرمان سازي و صدور
انقلاب رو بوسيديم گذاشتيم كنار . گفتيم
: نه ، ما اول بايد از نظر اقتصادي تو
دنيا حرف بزنيم . يك كاخ آرزويي  براي
خودمون ساختيم كه نشد ، نه مي شه و
نخواهد شد . هيچ وقت . چون امروزه اقتصاد
جهان دست صهيونيستهاست و هر وقت دلشون
بخواد به ملتهاي ديگه فشار مي يارن . لذا
الان تمام هم و غم وزارت خارجه ما اين
شده كه اگر با سازمان انرژي هسته اي
كنار نيايم تحريم اقتصادي مي شيم . پس چي
شد ؟! شما كه سال 68 مي گفتيد مي خوايم به
جايي برسيم كه از نظر اقتصادي حرف اول
رو بزنيم ، شما كه هنوز از تحريم مي
ترسيد ! تا اسم تحريم اقتصادي مي ياد ،
لال مي شيم  . آرمانها رو فراموش كرديم
به اين هم نرسيديم . اومديم راه رفتن كبك
رو ياد بگيريم غار غار خودمون هم يادمون
رفت ! خُب اين اتفاق بعدي . 


ما
يه زماني ، يه سفينة خيالي و آرماني
داشتيم ، توي آسمونها داشتيم مي
چرخيديم ، براي تموم دنيا حرف براي گفتن
داشتيم كه آقا ما حرفمون اينه ، جهاد
اينه ، عقيده اينه و . . . و با اين سفينه
داشتيم نيرو جمع مي كرديم ، يه عده اي
زيادي در جهان داشتن مي اومدن مي گفتن
آقا اين حرفهاي آرماني خيلي قشنگه ،
همونهايي كه الان به ما نقد مي كنند كه
شما ما رو تو راه آورديد ، پس چرا خودتون
كنار نشستيد ؟! مي گن : ما هم اگر قراره
يه
جوري تو مملكتمون كار كنيم كه مثل شما
بشيم نمي خوايم ، حرفي كه امروز تو عراق
داره زده مي شه ، يعني در عراق اين حرف
هست كه آقا اگر قراره جمهوري اسلامي ما
هم مثل ايران بشه ، ما نمي خوايم . چون
الان ديگه جمهوري اسلامي ايران مثل
اوايل رنگ نداره . اين سفينه آسماني ما
رو پائين كشيدند و تبديلش كردند به
زميني و الان ديگه فقط مسائل دنيايي و
زميني كاملاً مطرحه . اوني كه پول داره
قدرت داره ، و همه چيز بر اساس قواعد
زميني هست و شروع كرديم به رعايت كردن
اينها و متأسفانه اون آرمانهاي اصيل رو
كاملاً فراموش كرديم ، بدبختِ بيچاره
جوان ما ، مونده ميون زمانه فعلي و زمان
پهلوي كه ازش فقط شنيده و هيچي نديده . و
هنوز هم خيلي هاشون نمي دونن كه آقا
بالاخره اون زمان خوب بود يا بد . و
مخصوصاً امروز ديگه اينقدر بعضي از
افراد اون زمان پُر رو شدند كه ميون اين
بازار آشوب ، ادعا مي كنند در اون زمان
فرهنگ مملكت در حد اعلا بود . اقتصاد
مملكت ، ابهت مملكت ، قداست و كلاس
مملكت در حد اعلي بود اصلاً‌ خودشون هم
مثل اينكه باورشون شده . خفت و ذلت اون
زمان رو يادشون رفته . جوان امروز هم كه
هيچي از اون زمان نديده ، وقتي از من مي
شنوه ، مي گه تو خودت يا نديدي يا داري
شانتاژ مي كني . چرا ؟ چون در اين مورد
صحبتهاي ضد و نقيض زياد شنيدند . خيلي از
جوونها در دانشگاه و مدرسه هنوز مردد
هستند مي گن خيلي چيزهايي كه درباره
زمان پهلوي مي شنويم ، چيزهاي خوبيه .
اون زمان آزادي بيان بوده ، فلان بوده و
. . . اصلاً من خودم چند وقت پيش ديدم توي
يه مقاله اي نوشته بود : “ آزادي بيان
در زمان پهلوي در حد اعلاء بود ” در
حالي كه من مي دونم  اين يه جُك تاريخي
بزرگه . چون من خودم دبستان بودم ، يه
جمله اي گفتم كه احتمالاً به گوشة‌قباي
يه معاون برخورد ، تا يكي دو ماه پدر و
مادر من گير بودن . اما همين الان مي
تونم به بزرگترين سران اين مملكت توهين
كنم هيچ كس هم به من اعتراضي نمي كنه .
وضعيت فقر و وضعيت اقتصادي اون زمان هم
كه اصلاً با اين زمان قابل مقايسه نيست .
چرا ؟ چون اون زمان ما فقط چهار تا شهر
داشتيم . بقيه مردم نقاط ديگه  رو اصلاً
آدم حساب نمي كردن . روستايي ما اصلاً مي
مرد و رنگ  جاده ، برق ، تلفن و . . . رو
نمي
ديد . برق ، پست ، تلگراف و تلفن فقط توي
شهرهاي بزرگ بود . اما الان همه نقاط
كشور از اين امكانات برخورداره . فقط
توصيه مي كنم كتاب توسعه اقتصادي در
جهان سوم ، كه نوشته  يكي از همين
دانشمندان غربي هست كه وضعيت زمان حال
رو با اون زمان مقايسه مي كنه ، بخونيد .
خودشون دارن مي گن كه اصلاً قابل مقايسه
نيست .


اينقدر در هم شده و
تبليغات غلط كردن  كه جوون ما نسبت به
حكومت پهلوي داره خوش بين مي شه . خُب ،
يه عده اومدن فقط از جنگ و آرمانها و
ارزشها ، گفتند ، اينم داشت مي شنيد ، يه
عده اومدن از تقوا و ديانت گفتن و در عمل
اصلاً نشون ندادن ، اينم داشت مي شنيد .
يه عده اومدن داد جوان زدند و تا رأي رو
گرفتن دنبال كارشون و پژوها و پرشيا و . .
. رفتند ، الان هم جواني باشه و نباشه
براشون فرقي نداره . بي عملي حرّافان رو
ديدند ، علمها رو كم ديدند ، عملها رو كم
ديدند ، غرب و تكنولوژي اش رو ديدند ،
نگاه برخي از ما كه متحجرانه به غرب
نگاه مي كرديم رو ديدند . بابا غرب
زيبايي هايي هم داره ، مسلماني برخي از
غربيها رو ديدند ، مسلمان نيستند اما
خيلي بهتر از من و تو كار مي كردند ،
سلامت نظامي و حكومتي برخي از سيستمهاي
غرب رو ديدن و خيلي چيزهاي ديگه و در
ميان اين ديده ها و شنيده ها جوان ما در
اين هفت ، هشت ساله تبديل شد به حيران
ترين جوان جهان . طفلك هر 5 روزي با يك
بادي و با يك حرفي كه فكر مي كنه قشنگه
داره به يه طرف مي ره . امروز مي بينه من
قشنگ صحبت مي كنم پشت سر منه ، فردا مي
بينه اي بابا ! اينم نمي شه بهش اعتماد
كرد و همين طوري حيران حيران باقي موند
و يواش يواش عاقبت اين حيراني جوان ما
رو به پوچي مي رسونه  .


ديگه چي
؟  تراكم بسيار زياد اطلاعات در مقابل
اين جوان قرار گرفت و شصت ، هفتاد نوع
روزنامه كه شصت هفتاد نوع عقيده رو داره
به اين القاء مي كنه ،‌ اين جوان تا
بياد
فكر كنه و انتخاب كنه ، روزنامه فردا رو
بايد بخونه ، . . . و آخرش هم نمي تونه يه
راه قشنگ رو انتخاب كنه . بس كه ما داريم
بمباران مي كنيم . از اون طرف هم دشمنان
انقلاب و ولايت و نظام دارن بمباران مي
كنند ، از تمام وروديهاي مملكت  اين
جوان رو بمباران مي كنند  .


براي اولين بار در جهان آمريكا
اينقدر
سرمايه خرج مي كنه و مي ياد براي يك كشور
ديگه راديو مي زنه ! چقدر اين طفلكي
آمريكا به فكر ماست ؟! بميرم براش ! 
چقدر به فكر شما جوون هاست كه آزاد و
راحت باشيد ؟! من موندم به خدا اين
آمريكا چرا اينقدر خوبه ؟ خيلي عجيبه ،
اين همه كشور داريم تو جهان ولي با اون
سرمايه هنگفت براي كشور ما مي ياد راديو
مي زنه ، كه شايد ندونيد ساپورت كردن
اين
راديو براي آمريكا خيلي مشكل داره .


دائم داره كمك مي كنه كه چي ؟ مشكل
كجاست ؟ اين راديو كه داره براي جوون
تبليغات مي كنه ، اينترنت ، روزنامه و
ماهواره هم كه صبح تا شب دارن تبليغات
مي كنن ، دانشگاه مي ره ، از همون روز
اول 50 نوع اطلاعات از همكلاسي و هم
اتاقي و استاد و . . . مي شنوه كه نمي گم
كدوم حرف خوبه يا بده . تو اين برحه اي كه
جوان بيچارة ما بايد فكرش شكل بگيره ،
وقتش رو در حيراني مي گذرونه . بعد هم كه
مي افته تو مسير زندگي ، وقتي وارد
زندگي شد ديگه وقتي براي فكر كردن نداره
. تموم شد . ولي تو اين فرايندي كه اين
همه
اطلاعات داره به گوش شما مي رسه ، هيچ
وقت نمي تونيد راه درست رو پيدا كنيد .
تنها چيزي كه احتمالاً تو دانشگاه
بهتون نخواهند گفت اينه كه بهتر درس
بخونيد ، مگه آدم مي ره دانشگاه كه درس
بخونه ؟! مي ره دانشجو بشه ، كلاس
دانشجويي خودش كافيه . ظاهراً اين جوريه
كه تو تا تو دانشگاه قبول شدي يه دفعه
تبديل مي شي به يك علامه اي كه بايد در
اقتصاد و ولايت و انقلاب و سيستم مملكتي
و . . . نظر بدي ، بدون اينكه هيچ مطالعه
اي
داشته باشي . به محض قبولي در كنكور اين
طرز فكر رو مي ندازن تو كله ات ، ديگه
مطالعه لازم نيست بكني و اين داره تو
مملكت ما اتفاق مي افته . نتيجه چي مي شه
؟ بُرد با تبليغات بهتره . جامعه ما
تبديل مي شه به جامعة غربي ، در
انتخابات هر كه بهتر تبليغ كرد و يك
موجي ايجاد كرد مي تونه رو اين موج سوار
بشه رأي مردم رو بگيره . لذا تمام
متخصصهاي ما به جاي اينكه بشينند براي
تويِ جوون فكر كنند كه مشكلات روحي و
اقتصادي و ديني و ازدواج چيه ؟ نشستند
دارن فكر مي كنند كه يه موجي ايجاد كنند
كه تو فريب بخوري ، رأيت رو بدي و بري .
همون كاري كه در غرب مي كنند . به جاي
اينكه در عصر انتظار ، به فكر دين و
دنياي تو باشند ، فقط دارن فكر مي كنند
چه ترفندي بزنند كه دوباره رأي جوون ها
رو به سمت خودشون بكشند و بعد هم  برن .
تا چهار سال ديگه هم خدا بزرگه . يعني
جامعة ما تبديل شده به يك جامعه غربي كه
تبليغات زيبا حرف اول رو مي زنه . خُب تا
اين جا يه  نگاهي كرديم به حركتي كه تا
الان داشتيم . خُب ببينيم توي اين آشوب
بازار ، مبلغين و كساني كه قراره روح ها
رو پرورش بدن ، چكار كردن ؟


1 ـ مبلغين شروع كردن به
ساختن
ظاهر جوان . از نظر بندة مبلغ ، جواني كه
محاسن زيبايي داره و با پيرهن سفيد
نشسته جلوي من اين جوان خوبيه و اصلاً
نبايد كاري باهاش داشته باشم . جوان
بشينه پاي منبر ، خوب گريه كنه ، خوب
سينه بزنه ، همين از نظر من كافي بود و
به جوان اينگونه القاء شد كه بابا تو
براي اينكه كارت در اين مملكت خوب پيش
بره همين ظاهر در نزد مبلغين كافيه .
ديگه زياد كاري به باطن تو ندارن . يعني
مبلغين ما از جوان خواستن كه آقا ! تو
ظاهراً با ما همراه باش .


2
ـ
دومين كاري كه مبلغين دلسوز ما
كردند اين بود كه تبليغ مستمر بر
آرمانهاي انقلاب و جنگ كردند  ، گفتند
به خون شهدا خيانت نكنيد ، 300 هزار تا
شهيد داديم و . . . راست هم مي گفتن دلشون
پردرد بود . ولي اينقدر گفتن كه حرفهاي
آرماني ما تبديل به كليشه هاي آرماني شد
. اينقدر گفتن كه ديگه خود خانواده شهيد
هم براش كليشه شد و از اين حرفها فراري
شد . يعني ما اومديم به جاي اينكه فرهنگ
سازي كنيم آرمانها رو شعار كرديم تو سر
جوان زديم . يواش يواش جوان ما اوني كه
ظاهرش رو درست مي كرد خيالش راحت بود
اوني هم كه نمي تونست با ما راه بياد به
خاطر مشكلات عقيدتي كه داشت و ما
اصلاً‌بهش بها نمي داديم ، روش نمي شد
مشكلاتش رو بياد بگه . در اين بمباران
حيرت يكي بايد اين رو نجات مي داد . ما كه
كاري نمي كرديم فقط آرمانها رو بهش مي
گفتيم . اصلاً روش نمي شد بياد به ما بگه
ببخشيدا ! بنده به گناه خود ارضايي
دچارم ها ، يا مثلاً : ببخشيدا من با
دختر همسايه مون رابطه دارم مثلاً بايد
چي كار كنم ؟ اصلاً تو اين وادي ها نمي
تونست به تو نزديك بشه براي اينكه مي
ديد تو از يه چيزهايي صحبت مي كني كه با
دنياي اون در تناقضه و اين توي يه دنياي
ديگه داشت زندگي مي كرد ، مي خواست در
گوش تو بگه همه اين چيزهايي كه از شهدا
مي گي درست ، اما من در محيطي دارم زندگي
مي كنم كه صد تا شيطان دور و برم هستند
چي
كار كنم ؟ و اگر مي پرسيد تو هم راهي
براش
نداشتي ، يعني جوان امروز ما وقتي به
مبلغيني كه فقط ظاهر براشون كفايت مي
كرد و به خيلي چيزها كار نداشتن روبه رو
شد ، آرام آرام خودش رو كنار كشيد و خودش
رو از بحث دين جدا كرد گفت اگه دين اينه
من نمي تونم حرفم رو اين جا بزنم ، برم
يه جاي ديگه بگم ، تا مي خواست براي دلش
شعر بخونه بهش مي گفتيم : اين چرت و
پرتها چيه كه تو مي گي ؟ بي تو مهتاب شبي
باز از آن كوچه گذشتم همه تن چشم شدم
خيره به دنبال تو گشتم ! اين جفنگها چيه
؟! اينها  كه شعر نيست . اين شعره : “
ياران چه غريبانه ، رفتند از اين خانه
” ( خنده حاضرين ) اون هم درد داشت ،
اين شعر رو هم دوست داشت ، اما دلش مي
خواست شعر كوچه رو هم كه مي خونه همه
باهاش همدردي كنند . همون طوري كه وقتي
شعر ياران چه غريبانه رو مي خونديد ،
اون هم مي خوند . تو از جنگ و جبهه و خون
اومدي . اون كه طفلك اين چيزها رو نديده
.


/ 1