بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
سياست انتظار 1
سياست انتظار 1 مجموعه مقالات و سخنراني هاي حجة الاسلام انجوي نژاد 12/7/82 بحث سياست انتظار ، بحثي است كه به مسائل مربوط به انتظار در جامعه و اينكه چه اشكالاتي بر منتظرين وارده و يا اينكه چه سياست و يا استراتژي براي انتظار داشته باشيم ، مي پردازه . من براي شروع ، كليات بحث رو خدمتتون مي گم . ما در سه موضع مي خوايم صحبت كنيم :
1 ـ
حركت هايي كه ما و ايران در مسير انتظار انجام داده ايم .
2 ـ غفلتهايي كه در طول اين حركت داشتيم .
3 ـ
( پس از پيدا كردن نقاط ضعف ) مفهوم اصلي و صحيح سياست انتظار و روشي كه بايد در جامعه ، حكومت و جهان پياده شود . در حقيقت ما مي خوايم با يك ديدگاه اجتماعي به مسئله انتظار ( كه يكي از مترقي ترين مسائل جامعه ماست ) نگاه كنيم . بحث نيمه شعبان سال گذشته ، پيش نياز بحث سياست انتظار هست و ما در اون ديدگاههاي شيعه را از اينكه به امام زمان (عج) به چشم اينكه فقط يك معشوق زيبايي هست كه فقط يك خال لب زيبايي داره نگاه نكنيم ، بريم به سمت اينكه امام زمان قراره امام باشه و حكومت كنه . ايران ما به عنوان يكي از مترقي ترين كشورهاي مذهبي جهان هست . چون در جهان ، مذهب هيچ جا حرف اول را نمي زنه ، و سردمداران حكومتهاي جهان با همديگه دعواي مذهبي ندارند . اما ماها در برداشت از اسلام اختلاف سليقه داريم . از پائين ترين رده مملكت تا آخريه رده دعواشون روي دين و روي اسلامه . اگر مي خوان حكومت هم بكنند مي گن من بهتر بحث اسلام رو درك مي كنم ، من بهتر مي تونم حكومت رو از اسلام بيرون بكشم . ما چند برهه زماني در مملكت داشتيم ، يكي برهه قبل از قيام سال 1342 هست كه دين فقط در مساجد بود ، و در اونجا اسمي از حكومت نبود . و براي يك آخوند خيلي قبيح و بعيد بود كه بياد در مسائل حكومتي دخالت كنه و خودش رو با سياست كثيف كنه . اگر يك وقتي ميرزاي شيرازي مي ياد در حكومت دخالت مي كنه و فتواي تحريم تنباكو مي ده ، بخاطر اين هست كه از خيلي از اسرار با خبر مي شه ، دخالت انگليس رو مي بينه و اين فتوا رو مي ده . بعد كه قضيه كمپاني هم برطرف مي شه ميرزا هم فتواش رو پس مي گيره و مي ره تو خونش ، اينجا با خودش نمي گه كه من براي تحريم تنباكو اين فتوا رو دادم و اين قدر با اقبال عمومي روبه رو شد ، پس ادامه بدم تا به حكومت اسلامي برسه ، نه ، اين اعتقاد در بين علماء وجود نداشت . اون زمان مي گفتن : آقا ما اگر خيلي كار گير كرد و ديديم ناموس مسلمين در خطره ، مي يايم در يك سري كارها دخالت مي كنيم و به بقيه اش ديگه كاري نداريم . مي گفتند حكومت دنيا رو دنيا پرستها بچرخونند . تا اينكه سال 42 امام (ره) ظهور فرمودند و صحبت هايي داشتند كه براي جو اون زمان جديد بود . به شاه گير مي دادند و توي مسائل حكومتي دخالت مي كردند و دامنه اين كار رو وسيع كردند . امام (ره) دين رو به ابزاري تبديل كرد كه به وسيله اون به حاكم امر و نهي كنه و انسان ها رو به سمتي سوق دادكه تظاهرات كنند و خودشون حكومت ديني رو در دست بگيرند . برخوردي شد كه در طول تاريخ سابقه نداشت . كسي تا به حال نديده بود كه به خاطر يك واقعه ديني بريزند و يك عده زيادي رو بكشند . در فاجعه 15 خرداد امام (ره) را دستگير كردند و استارتي زده شد كه دين بايد در حكومت و دنيا دخالت كند . وارد شدن به اين مرحله 10 ، 15 سال طول كشيد . يعني كار تا سال 56 ادامه داشت . و سال 56 همه دست به دست هم دادند ، علماء روشنفكران ، روحانيون و حتي گروههاي غير ديني و كمونيست همه و همه در ايران واقعه اي را بوجود آوردند به نام انقلاب . در اين انقلاب همه فرياد زدند و مرگ بر شاه گفتن ، گفتند شاه بايد برود اما در پس پرده فكرشون يك جور دنبال نتيجه بود ، عده زيادي كه غالب مردم بودند دنبال حكومت اسلامي بودند ، و به دنبال اين بودند كه امام اون حكومت را رهبري كند . عده اي فكرهاي ديگه داشتند ، عده اي سرخورده شده بودند فكر مي كردند نظام جديدي كه بياد از اين سرخوردگي نجات پيدا مي كنند . به هر دليلي مثلاً طرف توي اداره با رئيسش مشكل پيدا كرده بود ، رئيسش انداخته بودش بيرون ، با خودش مي گفت كه اگر انقلاب بشه من برمي گردم تو اداره . همه دست به دست هم دادند واقعه سال 57 شكل گرفت . در سال 57 يواش يواش اهداف انقلاب مشخص شد . اهدافي خاص كه امام (ره) اينها رو پايه ريزي كرد . اونهايي كه اهداف ديگه اي داشتند به اين اهداف نرسيدند . يواش يواش جناح هاي مخالف مشخص شد . كمونيست ها زودتر از بقيه كنار كشيدن . گروههاي افراطي اسلامي بعد از اونها كنار كشيدند ، و بعد از اونها ملي گراها . يواش يواش مشخص شد كه يك عده زيادي بايد كنار برن و اين رفتن كنارها شايد 20 سال طول كشيد . واقعه حزب جمهوري پيش اومد ، رئيس جمهور ما رو شهيد كردند ، نخست وزير ما رو شهيد كردند ، آرام آرام كار به جايي رسيد كه از سال 57 تا 59 به مرحله اي رسيديم كه حضرت امام (ره) حرف اول رو مي زد ، مردم هم پشت سر ايشون بودند . اگر يك روز امام (ره) مي گفت درود بر فلاني و فرداي اون روز مي گفت مرگ بر فلاني ، همه مي گفتند امام درست مي گه ، كسي سؤال نمي كرد چرا ديروز گفتي درود ، امروز مي گي مرگ . تبعيت مطلق . دشمن ديد با اين وضعيت كار براش خطرناك مي شه و با اين آرمان گرايي و تبعيت از امام (ره) كه يواش يواش مي رفت بحث اسرائيل رو مطرح كنه ، اگر خيلي سريع اين مملكت رو به خودش مشغول نكنه ، با اين پتانسيلي كه مردم دارند ، قبل از اينكه به فكر آب و نون و وضعيت اقتصادي مملكت بيفتند ، امام (ره) نيرو به اسرائيل مي فرسته ( چون قبل از پيروزي انقلاب ، مردم نفت و نون هم گيرشون نمي يومد ، و مردم به اين وضعيت عادت كرده بودند ، مي گفتند شبها مي ريم روي پشت بومها و داد مي زنيم و روزها روزه مي گيريم ، ) و وضعيت خطرناك مي شه و مي دونيد كه اسرائيل هم دردونة جهان استكباره و زورگوترين كشور دنياست و هر غلطي دلش مي خواد مي كنه و اگر هم يه وقتي ايران در برنامه اش داشته باشه كه ده سال ديگه به قسمتي از اسرائيل تعرضي وارد كنه سريع از سازمان ملل و يونسكو و آمريكا و انگليس و همه و همه ، دست به دست هم مي دن و ايران رو خفه مي كنن كه مبادا ده سال ديگه چنين اتفاقي بيفته و اسرائيل ناراحت بشه . من به سياستهاي امروز نظام كاري ندارم و اهل سياست داخلي و خارجي هم نيستم اما اين علامت سؤال توي ذهنم هست كه چرا به جاي اينكه ما اين همه بگيم به خدا ما انرژي هسته اي توليد نمي كنيم ، بيايد بازرسي كنيد و . . . چرا كنار اين صحبتها يه گيري به آمريكا و اسرائيل نمي دن كه بابا ! خُب شما هم انرژي هسته اي داريد ، بالاخره تو جهان يه عقل مشخصي پيدا مي شه كه بگه كي رأي داده اينها ژاندارم باشن ؟ حالا به اين قضيه كاري نداريم . اون زمان ( اوائل انقلاب ) اينقدر ايران قوي بود و با خودشون گفتن آقا اين مملكت الان اينقدر پتانسيل داره كه منفجر بشه و به سمت اسرائيل حركت كنه و اونجا رو اشغال كنه . لذا در سال 59 ايران رو درگير جنگ با عراق كردند و بلافاصله صدام حسين رو آماده كردند كه آقا ! تو الان اگر به ايران حمله كني ، ظرف 4 روز تهران هستي . برو حكومت كن ! ما هم پشت سرت رو داريم . اين يكي از شعارهاي عراقي ها بود كه به عربي مي خوندن و مي رقصيدن كه ما 4 روزه تهرانيم . خُب در زمان جنگ عدة زيادي از نيروهاي فداكار و مخلص ما مشغول شدند و عده اي شون هم شهيد شدن . اينقدر مشغول شدند كه ديگه كسي وقت نمي كرد فكري به حال جامعه و جهان كنه . اينها تمام فكر و ذكرشون اين بود كه خاكريز روبه رو رو رو بگيريند . و به ائمه (ع) توسل پيدا مي كردند و از خدا مي خواستند كه پيروز بشن . نيروهاي قوي ما ، شهردار ما ، كساني مثل شهيد باكري كه شهردار اروميه بود ، به جبهه مي رن و تمام فكر و ذكرشون مي شه 100 متر ، 200 متر خط . اين توطئه اي بود كه انجام شد و نيروهاي قوي و مخلص ما رو به اين شكل مشغول كردند . يعني تمام نيروهاي قوي و فداكار نظام رو يا شهيد كردند و يا مشغول به جنگ . اين توطئه كاملاً جواب داد ، اگرچه اعتقاد ما اين هست كه اصل وظيفه است و نتيجه مهم نيست ولي از اين بعد ما ضرر كرديم . يعني ما چند سال بعد از انقلاب كه تنور داغ بود رو از دست داديم و به خودمون و عراق مشغول شديم . همون سالهايي كه اگر امام (ره) فرياد مي زد مردم راهشون رو كج مي كردن و به سمت اسرائيل مي رفتن ، با گرسنگي هم مي ساختن ، اين سالها از دست مون رفت . خُب بين اين سالهاي 59 تا 67 كه قطع نامه توسط حضرت امام (ره) پذيرفته شد ، برحه اي بود كه يه عده اي به جبهه رفتن و خيلي خوب كار كردن و يه عده هم در شهرها خيلي بد كار كردن ! چي كار كردن ؟ ديدند اين نسل قوي و شجاع كه در خطوط مرز مشغوله ، اگر به شهرها برگردن و زمينه براي كار اونها فراهم بشه باز همون آشه و همون كاسه ، اومدند چند تا كار كردند : 1 ـ در طول اين چند سالي كه اين نسل در جبهه ها مشغول هستند ، روي شهرها كار كردند كه زمينه استفاده از اين افراد كم بشه . 2 ـ برنامه هايي ريختند كه اين نسل وقتي به شهر برگشت خشمگين و عصباني بشه و داد بزنه ، خشونت به خرج بده ، اون وقت به مردم بگن ، اينها خشونت طلبند . اينها نسلي هستند كه فراموش شده هستند و تبديل شدن به نسل سوخته . و وقتي مي بينند جايي براي كار ندارند ، منزوي مي شن . اين اتفاق هم افتاد و تا سال 68 كه جنگ تموم شد و برحة بعدي شكل گرفت . يه دفعه چشمها باز شد ، درهاي شهادت بسته شد ، گفتند ديگه بايد زندگي كنيم ، مردم كشورهاي ديگه و غرب و . . . يه جور ديگه دارن زندگي مي كنن ، ما خيلي چيزها نداريم ، موبايل ، مترو ، و چيزهايي كه بعضي هاش هم به حق بود . اينجا بحث سازندگي مطرح شد . گفتند با همون نيرو و قوا بيايد سازندگي كنيد ، حتي طرحهايي بود كه بچه هاي جنگ رو تو گروههاي سازندگي ببرند. طرح هاش هم بيان شد ، كه مثلاً بچه هاي جنگ بيان گروه گروه بشن ، گروههاي شش نفره ، هفت نفره ، ده نفره ، كميته هاي اقتصادي تشكيل بديم ، توي كارخانه ها مشغول به كار بشن ، بهشون وام بديم و شروع كنن به كار كردن . من الان اصلاً قصد ندارم نقد كنم ، كارخانه هايي كه به اين بچه ها دادند ، كارخانه هاي ورشكسته اي بود كه اونها يا بعدش زندان رفتند ، ( چون نتونستند اقساط معوقه رو بدن ) يا اين كه اين كارخونه هاي ورشكسته رو دادند ببينند كه اينها مي تونن كار كنند يا نه ؟ براشون هم زياد مهم نبود كه شكست بخورن ، و البته همه شون شكست خوردن . چون اولاً اين كاره نبودن ، ثانياً اينها همه كارخانه هايي بود كه ورشكست بود . كارخانه اي كه داره سود مي ده رو به كسي كه از راه رسيده نمي دن ، نبايد اين كار رو مي كردند ، اين تا ديروز داشته مي جنگيده ، اصلاً نمي دونه چه خبره ؟ بايد اين رو بدي به يك متخصصي كه بتونه بلندش كنه . نه به يك عده بچه هاي كه با هم زمين بخورن . بعد هم مردم به هرچي رزمنده و بسيجي هست فحش بدَن و بگن كارخونه ها رو به اينها دادند ، همه سهميه ها رو به اينها دادند . خُب نياز اقتصادي باعث شد كه ما يك مقدار از آرمانهامون رو فراموش كنيم . و اين فراموشي از آرمانها ترويج هم شد . آقا ! بسه ديگه ، چقدر شعار مي ديد كه راه قدس از كربلا مي گذره . اين ها ديگه مهم نيست . آقا اينكه ما با هم مي خوريم مهم نيست ، ديگه ساده زيستي برامون ارزش نيست . برعكس چيزهايي مثل تجمل گرايي ترويج هم شد . مثلاً بنده امروز ساعت 9 صبح روي اين منبر براي يه عده صحبت مي كنم ، يه گلي اينجا ميذارن كه دويست و پنجاه هزار تومن قيمتش هست ، اگه مثلاً ساعت 10 صبح هم يه گروه ديگه اينجا باشن ، چه لزومي داره كه گل برداشته بشه و يك گل ديگه بذارن ؟چرا تجمل گرايي رواج پيدا كرد ؟ چون در چشم جهانيان اين نشانه كلاس هست . اينا ترويج شد . چيزهايي كه شايد ماها بهش دقت نمي كنيم و برامون مهم نيست ، فكرهايي پشتش هست ، برخي از تصاويري كه از تلويزيون و سينما پخش مي شه . كاملاً مشخصه كه ترويج تجمل گرايي هست . غير مستقيم مي گه : آقا تو بايد اين كار رو بكني . شنيديد مي گن جيب خالي پز عالي ؟ براي مملكتي كه جيب خالي داشت ، شروع كردن به ترويج پُز عالي . آقا بيايد كلاس بذاريد ، فلان كنيد ، با كفش روي فرشها راه بريد . سالن هايي اين شكلي بزنيد ، تمام وزارت خانه ها رو عوض كنيد ، تغيير بديد . يواش يواش ياد كاخهاي سبز معاويه در اذهان شيعه زنده شد . كاخهاي سبزي كه خيلي خوب و زيباست . اما وقتي كه در مملكت شيعه كوخ خاكستري نباشه . وقتي كوخ خاكستري هست ، حكومت شيعه اجازه نداره كاخ سبز داشته باشه . اما اين سيستم رو رواج دادند ، جيب خالي پز عالي .
و بعد اومديم در بحث تعهد و تخصص وارد شديم . اين صحبت قوي حضرت امام (ره) كه فرمودند اگر متخصصي متعهد نباشد اين ضررش بيشتر از سودش هست . كاملاً فراموش شد . بحث ورود تكنوكراتها و متخصصيني كه هيچ علاقه قلبي به آرمانهاي ملت ما نداشتند ( ملتي كه در اون زمان هنوز پاي آرمانهاشون بودند ) و در دلشون مي گفتند بابا اينها شعاره . الان بحث ، بحث شعور و كاره . در جهان امروز ديگه شعار جواب نمي ده ، شعار نون نمي شه . اين حرفها خيلي قشنگ بود اما حالا كه سال 82 هست به كجا رسيديم ؟ از سال 68 تا حالا در ازاي اون شعارهايي كه از ما گرفتن چي بدست آورديم ؟ آيا به چيزهايي كه مي خواستيم رسيديم ؟ يواش يواش كار به جايي رسيد كه كلاً بحث پرورش و زمينه سازي قلبي و معنوي براي ظهور امام زمان (عج) فراموش شد . يعني ما مملكتمون تبديل شد به ايراني كه در اون گرچه آرم الله در وسط پرچمش هست و با طراحي اين آرم مقصودمون اين هست كه آرمان مون فتح كرة زمين “
وَ نُريد انّ مُنَّ عليه الذين استضعفوا في الارض
” هست ، ولي همه اون آرمانهاي معنوي فراموش شد . از نظر اقتصادي هم كه عمراً ما بتونيم كرة زمين رو فتح كنيم ! تنها اميدي كه داشتيم اين بود كه از نظر معنوي بتونيم كرة زمين رو فتح كنيم . يعني به جاي اينكه قدرت اقتصادي بشيم ، بيايم اينقدر معنوي كار كنيم كه قدرتهاي اقتصادي به ما بپيوندند و با هم تأمين بشيم . اما طوري شد كه ما اين طرح يعني آرمان سازي و صدور انقلاب رو بوسيديم گذاشتيم كنار . گفتيم : نه ، ما اول بايد از نظر اقتصادي تو دنيا حرف بزنيم . يك كاخ آرزويي براي خودمون ساختيم كه نشد ، نه مي شه و نخواهد شد . هيچ وقت . چون امروزه اقتصاد جهان دست صهيونيستهاست و هر وقت دلشون بخواد به ملتهاي ديگه فشار مي يارن . لذا الان تمام هم و غم وزارت خارجه ما اين شده كه اگر با سازمان انرژي هسته اي كنار نيايم تحريم اقتصادي مي شيم . پس چي شد ؟! شما كه سال 68 مي گفتيد مي خوايم به جايي برسيم كه از نظر اقتصادي حرف اول رو بزنيم ، شما كه هنوز از تحريم مي ترسيد ! تا اسم تحريم اقتصادي مي ياد ، لال مي شيم . آرمانها رو فراموش كرديم به اين هم نرسيديم . اومديم راه رفتن كبك رو ياد بگيريم غار غار خودمون هم يادمون رفت ! خُب اين اتفاق بعدي .
ما يه زماني ، يه سفينة خيالي و آرماني داشتيم ، توي آسمونها داشتيم مي چرخيديم ، براي تموم دنيا حرف براي گفتن داشتيم كه آقا ما حرفمون اينه ، جهاد اينه ، عقيده اينه و . . . و با اين سفينه داشتيم نيرو جمع مي كرديم ، يه عده اي زيادي در جهان داشتن مي اومدن مي گفتن آقا اين حرفهاي آرماني خيلي قشنگه ، همونهايي كه الان به ما نقد مي كنند كه شما ما رو تو راه آورديد ، پس چرا خودتون كنار نشستيد ؟! مي گن : ما هم اگر قراره يه جوري تو مملكتمون كار كنيم كه مثل شما بشيم نمي خوايم ، حرفي كه امروز تو عراق داره زده مي شه ، يعني در عراق اين حرف هست كه آقا اگر قراره جمهوري اسلامي ما هم مثل ايران بشه ، ما نمي خوايم . چون الان ديگه جمهوري اسلامي ايران مثل اوايل رنگ نداره . اين سفينه آسماني ما رو پائين كشيدند و تبديلش كردند به زميني و الان ديگه فقط مسائل دنيايي و زميني كاملاً مطرحه . اوني كه پول داره قدرت داره ، و همه چيز بر اساس قواعد زميني هست و شروع كرديم به رعايت كردن اينها و متأسفانه اون آرمانهاي اصيل رو كاملاً فراموش كرديم ، بدبختِ بيچاره جوان ما ، مونده ميون زمانه فعلي و زمان پهلوي كه ازش فقط شنيده و هيچي نديده . و هنوز هم خيلي هاشون نمي دونن كه آقا بالاخره اون زمان خوب بود يا بد . و مخصوصاً امروز ديگه اينقدر بعضي از افراد اون زمان پُر رو شدند كه ميون اين بازار آشوب ، ادعا مي كنند در اون زمان فرهنگ مملكت در حد اعلا بود . اقتصاد مملكت ، ابهت مملكت ، قداست و كلاس مملكت در حد اعلي بود اصلاً خودشون هم مثل اينكه باورشون شده . خفت و ذلت اون زمان رو يادشون رفته . جوان امروز هم كه هيچي از اون زمان نديده ، وقتي از من مي شنوه ، مي گه تو خودت يا نديدي يا داري شانتاژ مي كني . چرا ؟ چون در اين مورد صحبتهاي ضد و نقيض زياد شنيدند . خيلي از جوونها در دانشگاه و مدرسه هنوز مردد هستند مي گن خيلي چيزهايي كه درباره زمان پهلوي مي شنويم ، چيزهاي خوبيه . اون زمان آزادي بيان بوده ، فلان بوده و . . . اصلاً من خودم چند وقت پيش ديدم توي يه مقاله اي نوشته بود : “ آزادي بيان در زمان پهلوي در حد اعلاء بود ” در حالي كه من مي دونم اين يه جُك تاريخي بزرگه . چون من خودم دبستان بودم ، يه جمله اي گفتم كه احتمالاً به گوشةقباي يه معاون برخورد ، تا يكي دو ماه پدر و مادر من گير بودن . اما همين الان مي تونم به بزرگترين سران اين مملكت توهين كنم هيچ كس هم به من اعتراضي نمي كنه . وضعيت فقر و وضعيت اقتصادي اون زمان هم كه اصلاً با اين زمان قابل مقايسه نيست . چرا ؟ چون اون زمان ما فقط چهار تا شهر داشتيم . بقيه مردم نقاط ديگه رو اصلاً آدم حساب نمي كردن . روستايي ما اصلاً مي مرد و رنگ جاده ، برق ، تلفن و . . . رو نمي ديد . برق ، پست ، تلگراف و تلفن فقط توي شهرهاي بزرگ بود . اما الان همه نقاط كشور از اين امكانات برخورداره . فقط توصيه مي كنم كتاب توسعه اقتصادي در جهان سوم ، كه نوشته يكي از همين دانشمندان غربي هست كه وضعيت زمان حال رو با اون زمان مقايسه مي كنه ، بخونيد . خودشون دارن مي گن كه اصلاً قابل مقايسه نيست .
اينقدر در هم شده و تبليغات غلط كردن كه جوون ما نسبت به حكومت پهلوي داره خوش بين مي شه . خُب ، يه عده اومدن فقط از جنگ و آرمانها و ارزشها ، گفتند ، اينم داشت مي شنيد ، يه عده اومدن از تقوا و ديانت گفتن و در عمل اصلاً نشون ندادن ، اينم داشت مي شنيد . يه عده اومدن داد جوان زدند و تا رأي رو گرفتن دنبال كارشون و پژوها و پرشيا و . . . رفتند ، الان هم جواني باشه و نباشه براشون فرقي نداره . بي عملي حرّافان رو ديدند ، علمها رو كم ديدند ، عملها رو كم ديدند ، غرب و تكنولوژي اش رو ديدند ، نگاه برخي از ما كه متحجرانه به غرب نگاه مي كرديم رو ديدند . بابا غرب زيبايي هايي هم داره ، مسلماني برخي از غربيها رو ديدند ، مسلمان نيستند اما خيلي بهتر از من و تو كار مي كردند ، سلامت نظامي و حكومتي برخي از سيستمهاي غرب رو ديدن و خيلي چيزهاي ديگه و در ميان اين ديده ها و شنيده ها جوان ما در اين هفت ، هشت ساله تبديل شد به حيران ترين جوان جهان . طفلك هر 5 روزي با يك بادي و با يك حرفي كه فكر مي كنه قشنگه داره به يه طرف مي ره . امروز مي بينه من قشنگ صحبت مي كنم پشت سر منه ، فردا مي بينه اي بابا ! اينم نمي شه بهش اعتماد كرد و همين طوري حيران حيران باقي موند و يواش يواش عاقبت اين حيراني جوان ما رو به پوچي مي رسونه .
ديگه چي ؟ تراكم بسيار زياد اطلاعات در مقابل اين جوان قرار گرفت و شصت ، هفتاد نوع روزنامه كه شصت هفتاد نوع عقيده رو داره به اين القاء مي كنه ، اين جوان تا بياد فكر كنه و انتخاب كنه ، روزنامه فردا رو بايد بخونه ، . . . و آخرش هم نمي تونه يه راه قشنگ رو انتخاب كنه . بس كه ما داريم بمباران مي كنيم . از اون طرف هم دشمنان انقلاب و ولايت و نظام دارن بمباران مي كنند ، از تمام وروديهاي مملكت اين جوان رو بمباران مي كنند .
براي اولين بار در جهان آمريكا اينقدر سرمايه خرج مي كنه و مي ياد براي يك كشور ديگه راديو مي زنه ! چقدر اين طفلكي آمريكا به فكر ماست ؟! بميرم براش ! چقدر به فكر شما جوون هاست كه آزاد و راحت باشيد ؟! من موندم به خدا اين آمريكا چرا اينقدر خوبه ؟ خيلي عجيبه ، اين همه كشور داريم تو جهان ولي با اون سرمايه هنگفت براي كشور ما مي ياد راديو مي زنه ، كه شايد ندونيد ساپورت كردن اين راديو براي آمريكا خيلي مشكل داره .
دائم داره كمك مي كنه كه چي ؟ مشكل كجاست ؟ اين راديو كه داره براي جوون تبليغات مي كنه ، اينترنت ، روزنامه و ماهواره هم كه صبح تا شب دارن تبليغات مي كنن ، دانشگاه مي ره ، از همون روز اول 50 نوع اطلاعات از همكلاسي و هم اتاقي و استاد و . . . مي شنوه كه نمي گم كدوم حرف خوبه يا بده . تو اين برحه اي كه جوان بيچارة ما بايد فكرش شكل بگيره ، وقتش رو در حيراني مي گذرونه . بعد هم كه مي افته تو مسير زندگي ، وقتي وارد زندگي شد ديگه وقتي براي فكر كردن نداره . تموم شد . ولي تو اين فرايندي كه اين همه اطلاعات داره به گوش شما مي رسه ، هيچ وقت نمي تونيد راه درست رو پيدا كنيد . تنها چيزي كه احتمالاً تو دانشگاه بهتون نخواهند گفت اينه كه بهتر درس بخونيد ، مگه آدم مي ره دانشگاه كه درس بخونه ؟! مي ره دانشجو بشه ، كلاس دانشجويي خودش كافيه . ظاهراً اين جوريه كه تو تا تو دانشگاه قبول شدي يه دفعه تبديل مي شي به يك علامه اي كه بايد در اقتصاد و ولايت و انقلاب و سيستم مملكتي و . . . نظر بدي ، بدون اينكه هيچ مطالعه اي داشته باشي . به محض قبولي در كنكور اين طرز فكر رو مي ندازن تو كله ات ، ديگه مطالعه لازم نيست بكني و اين داره تو مملكت ما اتفاق مي افته . نتيجه چي مي شه ؟ بُرد با تبليغات بهتره . جامعه ما تبديل مي شه به جامعة غربي ، در انتخابات هر كه بهتر تبليغ كرد و يك موجي ايجاد كرد مي تونه رو اين موج سوار بشه رأي مردم رو بگيره . لذا تمام متخصصهاي ما به جاي اينكه بشينند براي تويِ جوون فكر كنند كه مشكلات روحي و اقتصادي و ديني و ازدواج چيه ؟ نشستند دارن فكر مي كنند كه يه موجي ايجاد كنند كه تو فريب بخوري ، رأيت رو بدي و بري . همون كاري كه در غرب مي كنند . به جاي اينكه در عصر انتظار ، به فكر دين و دنياي تو باشند ، فقط دارن فكر مي كنند چه ترفندي بزنند كه دوباره رأي جوون ها رو به سمت خودشون بكشند و بعد هم برن . تا چهار سال ديگه هم خدا بزرگه . يعني جامعة ما تبديل شده به يك جامعه غربي كه تبليغات زيبا حرف اول رو مي زنه . خُب تا اين جا يه نگاهي كرديم به حركتي كه تا الان داشتيم . خُب ببينيم توي اين آشوب بازار ، مبلغين و كساني كه قراره روح ها رو پرورش بدن ، چكار كردن ؟
1 ـ
مبلغين شروع كردن به ساختن ظاهر جوان . از نظر بندة مبلغ ، جواني كه محاسن زيبايي داره و با پيرهن سفيد نشسته جلوي من اين جوان خوبيه و اصلاً نبايد كاري باهاش داشته باشم . جوان بشينه پاي منبر ، خوب گريه كنه ، خوب سينه بزنه ، همين از نظر من كافي بود و به جوان اينگونه القاء شد كه بابا تو براي اينكه كارت در اين مملكت خوب پيش بره همين ظاهر در نزد مبلغين كافيه . ديگه زياد كاري به باطن تو ندارن . يعني مبلغين ما از جوان خواستن كه آقا ! تو ظاهراً با ما همراه باش .
2 ـ
دومين كاري كه مبلغين دلسوز ما كردند اين بود كه تبليغ مستمر بر آرمانهاي انقلاب و جنگ كردند ، گفتند به خون شهدا خيانت نكنيد ، 300 هزار تا شهيد داديم و . . . راست هم مي گفتن دلشون پردرد بود . ولي اينقدر گفتن كه حرفهاي آرماني ما تبديل به كليشه هاي آرماني شد . اينقدر گفتن كه ديگه خود خانواده شهيد هم براش كليشه شد و از اين حرفها فراري شد . يعني ما اومديم به جاي اينكه فرهنگ سازي كنيم آرمانها رو شعار كرديم تو سر جوان زديم . يواش يواش جوان ما اوني كه ظاهرش رو درست مي كرد خيالش راحت بود اوني هم كه نمي تونست با ما راه بياد به خاطر مشكلات عقيدتي كه داشت و ما اصلاًبهش بها نمي داديم ، روش نمي شد مشكلاتش رو بياد بگه . در اين بمباران حيرت يكي بايد اين رو نجات مي داد . ما كه كاري نمي كرديم فقط آرمانها رو بهش مي گفتيم . اصلاً روش نمي شد بياد به ما بگه ببخشيدا ! بنده به گناه خود ارضايي دچارم ها ، يا مثلاً : ببخشيدا من با دختر همسايه مون رابطه دارم مثلاً بايد چي كار كنم ؟ اصلاً تو اين وادي ها نمي تونست به تو نزديك بشه براي اينكه مي ديد تو از يه چيزهايي صحبت مي كني كه با دنياي اون در تناقضه و اين توي يه دنياي ديگه داشت زندگي مي كرد ، مي خواست در گوش تو بگه همه اين چيزهايي كه از شهدا مي گي درست ، اما من در محيطي دارم زندگي مي كنم كه صد تا شيطان دور و برم هستند چي كار كنم ؟ و اگر مي پرسيد تو هم راهي براش نداشتي ، يعني جوان امروز ما وقتي به مبلغيني كه فقط ظاهر براشون كفايت مي كرد و به خيلي چيزها كار نداشتن روبه رو شد ، آرام آرام خودش رو كنار كشيد و خودش رو از بحث دين جدا كرد گفت اگه دين اينه من نمي تونم حرفم رو اين جا بزنم ، برم يه جاي ديگه بگم ، تا مي خواست براي دلش شعر بخونه بهش مي گفتيم : اين چرت و پرتها چيه كه تو مي گي ؟ بي تو مهتاب شبي باز از آن كوچه گذشتم همه تن چشم شدم خيره به دنبال تو گشتم ! اين جفنگها چيه ؟! اينها كه شعر نيست . اين شعره : “ ياران چه غريبانه ، رفتند از اين خانه ” ( خنده حاضرين ) اون هم درد داشت ، اين شعر رو هم دوست داشت ، اما دلش مي خواست شعر كوچه رو هم كه مي خونه همه باهاش همدردي كنند . همون طوري كه وقتي شعر ياران چه غريبانه رو مي خونديد ، اون هم مي خوند . تو از جنگ و جبهه و خون اومدي . اون كه طفلك اين چيزها رو نديده .