سیری در کتاب «کمال الدین و تمام النعمه» (1) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

سیری در کتاب «کمال الدین و تمام النعمه» (1) - نسخه متنی

نجم الدین طبسی‌

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید









سيري در كتاب كمال‏الدين و تمام النعمة

نجم‏الدين طبسي

مقدمه

از جمله منابع و مآخذ غني و با قدمت زياد و سابقه‏ي ديرين حديثي در مباحث مهدويّت، كتاب گران سنگ و ارزش‏مند كمال‏الدين و تمام النعمة است بنا به استظهار مرحوم آقا بزرگ تهراني، ظاهرا، نام اصلي آن، اكمال الدين و اتمام النعمة است.1 و محور آن ـ كه به تفصيل بيان خواهد شد ـ اثبات غيبت حضرت مهدي(عجّل‏اللّه‏تعالي‏فرجه‏الشّريف) بحث‏هايي در اين ارتباط است.

مرحوم صدوق، در اين زمينه، سه رساله‏ي ديگر به شرح زير دارند:

1ـ رسالة في الغيبة كه ظاهرا، در پاسخ به پرسش‏هاي اهالي شهرري تدوين شده است؛

2ـ رسالة ثانيه في الغيبة؛

3ـ رسالة ثالثة في الغيبة؛2

پس از كتاب كمال الدين، ده‏ها كتاب ديگر در اين زمينه به رشته تحرير در آمد. مرحوم آقا برزگ تهران، بيش از چهل مورد را نام مي‏برد.3اين كتاب كه در نيمه‏ي دوم قرن چهارم هجري، و اواخر عمر شريف مرحوم صدوق به نگارش درآمده، در جامعه، لذا اعتبار خاصّ برخوردار است و مورد توجّه خاصّ دانشمندان شيعه قرار دارد. كتاب حاضر، از جمله منابع و مأخذ اوّليّه براي تدوين و تأليف نويسندگان بعدي شد مرحوم مجلس، درصدد منابع بحارالانوار، كتاب‏هاي مرحوم صدوق و بالاخص اكمال را نام مي‏برد4.

درباره‏ي عظمت‏شأن ايشان و پدر بزرگوارش، همين قدر بس كه اكثر اصحاب و علما، سخنان اين دو بزرگوار را همانند نصوص روايات، مورد پذيرش قرار مي‏دهند. مرحوم مجلس فرموده:

إنّما أوردناها لكونه من عظماء القدماء التابعين لآثار الأئمة النجباء الذين لايتبعون الآراء والأهواء ولذا ينزل أكثُر أصحابنا كلامَهُ وكلامَ أبيه(رضي‏الله‏عنهما) منزلةَ النص المنقول والخبر المأثور5؛ ما، تمامي آن چه را كه به عنوان عقائد مذهب، ديكته كرده بود، آورديم، به لحاظ اين كه ايشان از برزگان قدما. و از كساني است كه پيرو آثار ائمه‏ي طاهرند و هرگز پيرو هواي و آراي شخصي خود نيستند. از اين رو، بسياري از علماي ما سخن ايشان و پدر بزرگوارشان را به منزله‏ي روايت تلقي مي‏كنند.

آن چه در اين مختصر، به دنيال آن هستيم، معرّفي و شناسائي كتاب مذكور است كه در، دو بخش تقديم مي‏شود: 1ـ شخصّيت شيخ صدوق؛ 2ـ معرّفي كتاب كمال الدين

نجس نخست (حديث ولادت)

شيخ صدوق نقل مي‏كند: حدثنا أبو جعفر محمّد بن علي الأسود(رضي‏الله‏عنه) قال: «سألني عليّ بنُ الحسين بن موسي بن بابويه(رضي‏الله‏عنه) بعد موتِ محمّد بن عثمان العمريّ(رضي‏الله‏عنه) أنْ أسألَ أبا القاسم الروحيّ، أنْ يسأال مولانا صاحب الزمان(عليه‏السّلام) أنْ يدعُوَ الله عزَّوجَلَّ أنْ يرزَقَهُ وَلدا ذكرا».

قال: فَسَألتُهُ، فأنهي ذالك، ثُمّ أخبَرني بعد ذالكَ بثلاثة أيّامٍ «أنّه قَد دعا لعلي بن الحسين، و أنّه يَسوُلَدُ له ولدٌ مبارَكٌ يَنفعُ [الله] به، بعدَهُ أولادٌ.».6

ابوجعفر، محمّد بن علي اسود گويد: علي بن حسين بن موسي بن بابويه (والد صدوق) پس از درگذشت محمّد بن عثمان عمري (نايب دوم امام زمان)(رضي‏الله‏عنه) از من تقاضا كرد تا از خداوند عزّوجّل بخواهند پسري به ايشان روزي فرمايد».

گويد: از او درخواست كردم و او نيز آن درخواست را به حضرت رساند. بعد از سه‏روز، به من خبر داد كه «حضرت، براي علي بن حسين دعا فرموده است و به زودي فرزندي مبارك براي ايشان متوّلد خواهد شد كه خداوند به سبب او، نفع وفايي مي‏رساند. و بعد از او نيز اولاد ديگري براي او متولد خواهد شد.».

شيخ طوس نيز مانند اين حديث را از جماعتي كه از صدوق و برادرش نقل كرده‏اند، روايت كند و در ادامه گويد:

ابوجعفر محمّ بن علي اسود گويد: «... در همان سال، محمّد بن علي (صدوق) براي علي بن حسين بابويه متولّد شد. ايشان، بعد از او، صاحب اولاد ديگري نيز شده...»7

شيخ صدوق، در ادامه‏ي كلام‏اش گويد:

ابوجعفر محمّد بن علي اسود، بسياري از اوقات، مرا مي‏ديد كه به درس شيخ‏مان محمّد به حسن بن أحمد بن وليد(رضي‏الله‏عنه) مي‏رفتم و اشتياق فراواني به كتاب‏هاي علمي و حفظ آن داشتم. به من مي‏گفت: «اين رغبت و اشتياق وافر در تحصيل علم، از تو عجيب نيست، به جهت اين كه تو به دعاي امام متولد شده‏اي!8

شيخ طوسي، در حديث ديگري، از ابن نوح و ايشان نيز از ابو عبدالله حين بن محمّد بن سوره قمي(ره) نقل مي‏كند:

زمائيكه حجّاج و زائران بيت الله الحرام (از سفر حج) برگشتند به عليّ بن حسين بن يوسف صائع قمي و محمّد بن احمد بن محّمد صيرفي (معروف به دلال) و شخصي ديگري به غير از اينان از مشايخ اهل قم گويند:

علي بن حسين بن موسي بن بابويه قمي (پدر صدوق) همسري داشت كه دخترِ عمويش (محمّد بن موسي بن بابويه قمي) بود. خداوند از اين همسر، به ايشان فرزندي نداد. لذا نامه‏اي به شيخ ابوالقاسم، حسين بن روح(رضي‏الله‏عنه) نوشت كه از حضرت تقاضا كند تا دعايي بكنند و از خداوند بخواهند فرزنداني فقيه به او عطا كند.

بعد از مدتي، جواب حضرت رسيد: «إنّكَ لاتُرزَقْ مِن هذهِ وَستَملِكُ جاريةً ديلمّيةً وترزَق منها وَلدينِ فَقيهين؛ همانا، از اين (همسرت) بچه‏دار نخواهي شد. به زودي، تو صاحب كنيزي‏ي ديلمي مي‏شوي و از وي صاحب دو فرزند فقيه خواهي شد.».

ابن سوره گويد: «براي ابوالحسن علي بن حسين بابوبه (پدر صدوق) سه پسر متولد شد «محمّد و حسين» هر دو فقيهان ماهري در حفظ و ضبط علوم شدند و مطالبي را حفظ مي‏كردند كه به غير از ايشان، احدي از اهالي قم آن‏ها را حفظ نمي‏كردند. پسر سوم، حسن نام داشت كه در عبادت و زهد و پارسائي، معتدل و متوسّط بود...

نيز ابن سوره گويد: هر وقت ابوجعفر (صدوق) و برادرش ابوعبدالله (حسين) حديثي نقل مي‏كردند، مردم از حافظه‏ي آن دو در نقل حديث متعجّب مي‏شدند و به اين دو بزرگوار مي‏گفتند: «اين، شأن و خصوصيّتي است كه در اثر دعاي امام زمان(عجّل‏اللّه‏تعالي‏فرجه‏الشّريف) بر شما داده شده است.».

شيخ طوسي گويد: «هذا امرٌ مستفيض في اهل قم؛ يعني نزد قميّان، اين قضيّه، معروف و مشهور بوده است.9».

ديدگاه علماي اماميّه

1ـ نظر مرحوم آقاي خويي

مرحوم آقاي خويي، بعد از نقل قضيّه‏ي ولادت، مي‏فرمايد:

از ورايت اخير، چنين بر مي‏آيد كه محمّد بن علي (صدوق) با دعاي امام(عجّل‏اللّه‏تعالي‏فرجه‏الشّريف) متولّد شده است و اين امر، مستفيض و معروف و مسلّم، بر جلالت شأن و عظمت مقام اياشن كافي است.

سپس مي‏افزايد:

چه طور مي‏تواند اين چنين نباشد، در حالي‏كه امام(عجّل‏اللّه‏تعالي‏فرجه‏الشّريف) والد صدوق را با خبر ساخت كه داراي دو فرزند ذكور خير خواهد شد.»

نجاشي نيز در ترجمه‏ي والد صدوق، اين مطلب را متذكّر شده است.

و نيز امام(عليه‏السّلام) در روايت اوّلي (در توقيع شريف) مي‏فرمايد: «والد صدوق) داراي فرند مباركي مي‏شود(عليه‏السّلام) كه خداوند به واسطه‏ي وي. نفع و سود رساند.

اشتهار محمّد بن علي بن حسين، به لقب «صدوق» به سبب همين فضيلتي است كه ايشان داشته و وي را.

شيوه‏ي تفسير نجاشيي و طوسي در مدح و تعريف صدوق، را از تصريح به توقيق ايشان بي‏نياز مي‏كند، زيرا، آن‏چه را كه تعبير كرده‏اند، به مراتب، از تصريح به توفيق بالاتر است.

از سايران ممتاز كرده است.

خلاصه، مقام و منزلت شيخ صدوق، آن قدر معروف و مشهور است، كه هيچ جاي شكّي در آن نيست.»10

2ـ نجاشي

احمدبن علي بن عباس نجاشي (م 450 ه··.ق) بعد از ذكر نام ايشان، در تجليل از مقام وي، تعبيراتي را مانند شيخننا؛ فقيهنا؛ وجه الطائفه بخراسان» بيان مي‏كند و مي‏گويد:

ايشان، در سال سي و پنجاه و پنج دارد بغداد شد و تدريس را شروع كرد. در مجلس درس‏اش، شيوخ و بزرگان طائفه‏ي شيعه، حاضر مي‏شدند و از وي حديث تلقي مي‏كردند، در حالي كه ايشان، حدث السّن بود11» و سن كمي داشت.

جناب نجاشي، قريب به دويست كتاب را بجاي ايشان و در ادامه مي‏فرمايد: نام مي‏برد.

شيخ صدوق، نقل و روايت تمامي كتاب‏هايش را براي، اجازه داد. من نيز برخي از آن‏ها را بر والد خود علي بن احمد خواندم. پدرم گفت: «شيخ اجازه‏ي نقل همه‏ي كتاب‏هايش را كه در بغداد از وي شنيده بودم، به من داد.»12

3ـ شيخ طوسي

شيخ الطائفه ابوجعفر محمدبن حسن طوسي (385 ـ 460 ه·· .ق) با عبارات و توصيفات والايي، از ايشان تجليل مي‏كند و مي‏گويد:

ابوجعفر (صدوق) جليل القدر، حافظِ احاديث، آگاه به رجال، ناقد اخبار بود. و در ميان قميان، همانندي در حفظ و كثرت علم نداشت و يكه تاز در فنّ حديث و رجال بود. تقريبا سيصد عنوان كتاب تأليف و تصنيف كرده است. نام كتاب‏هايش معروف و مشهور است. من، آن مقداري را كه به ذهن‏ام خطور مي‏كند، نام مي‏برم.

شيخ طوسي، اسم چهل و هفت كتاب‏اش را ذكر مي‏كند، و طريق‏اش را اين چنين بيان مي‏دارد:

تمامي كتاب‏ها و روايات‏اش را جمعي از اصحاب ما كه از جمله‏ي آنان شيخ مفيد، حسين بن عبيدالله، ابوالحسين جعفر بن حسن بن حسنكه قمي، ابوزكريّا محمّدبن سليمان حمراني است، براي ما روايت كرده‏اند.13

شيخ طوسي، در كتاب رجال‏اش گويد:

ايشان، كتاب‏هاي بيش‏تري دارد و ما، آن‏ها را در كتاب فهرست ذكر كرديم و تلعكبري از آن‏ها روايت كرده است.14

4ـ ابن ادريس

محمّد بن ادريس حلي عجلي (م 598 ه·· .ق) در باب نكاح، در ذيل بحث «تحريم مملوكه» گويد:

پدر، كنيزي دارد كه پسر با اين كنيز زنا مي‏كند. آيا اين كنيز بر پدر حرام مي‏شود؟

ايشان، بعد از نقل قول و فتواي شيخ صدوق مبني بر عدم حرمت مملوكه‏ي پدر، گويد:

اين، پاسخ نهايي ابن بابويه است و چه نيكو فرموده است به جهت اين كه ايشان، ثقه، جليل القدر، بصير به اخبار، ناقد آثار، عالم به رجال، حافظ (و به خاطر سپارنده‏ي علوم و احاديث)... بوده است. ايشان، استاد شيخان مفيد است.15

در اصطلاح اهل حديث، حافظ، معاني گوناگوني دارد، از جمله: «كسي كه صد هزار حديث را با سند حفظ كند.». بعضي گفته‏اند: «مراد، كسي است كه حافظ قرآن و سنّت باشد.».16

5ـ ابن طاووس

رضي‏الدين، ابوالقاسم، علي بن موسي بن جعفر بن محمّد بن طاووس حسني حسيني (م 664 ه·· .ق) در كتاب فلاح السائل و نجاح المسائل گويد:

روايت مي‏كنم از جمعي از اهل صدق و اعتبار در نقل حديث. اين عده، با سند خود از شيخ صدوقي ـ كه عدالت او مورد اجماع و اتّفاق است ـ روايت مي‏كنند...

نيز در فصل نوزدهم همان كتاب، در نقل حديثي مي‏فرمايد:

اين حديث را به طرُق خودم، از ابن بابويه نقل مي‏كنم... راويان حديث، همگي و بدون استثنا، ثقه هستند.17

6ـ تستري

مرحوم شيخ محمّد تقي شوشتري، صاحب كتاب قاموس الرجال، از محققان نامي و از نقّادهاي معاصر است. ايشان، پس از نقل قضيه‏ي ولادت وي به دعاي امام زمان(عجّل‏اللّه‏تعالي‏فرجه‏الشّريف)18 و نيز تأليف كتاب كمال‏الدين با اشاره‏ي آن حضرت،19 اين دو قضيه را مي‏پذيرد و هر دو خبر را تلقّي به قبول مي‏كند و به عنوان تجليل از مقام شامخ مرحوم صدوق مي‏گويد:

...كاولد بدعاء الحجّة، أشارَ الحجّة عليه في النّوم تأليف كتابٍ في غيبتِهِ...20

سپس مي‏افزايد: «ايشان، در فقه، فتاواي شاذ و نادري دارد.»، و چند تا از آن‏ها را متذكر مي‏شود.

ايشان، در ادامه، رويداد و ماجرايي را درباره‏ي جسد شريف وي از مرحوم مامقاني نقل، و گويا آن را تلقي به قبول مي‏كند.

ماجراي بدن شريف

مرحوم مامقاني، از لواساني نقل كند كه در اواخر سال هزاروسيصد، سيل، قبر شريف شيخ صدوق را ويران كرد و پيكر وي آشكار گشت. آقاي لواساني، از جمله كساني بود كه وارد قبر وي شد و جسد شريف را صحيح و سالم و تر و تازه ديد. ايشان، هيچ گونه تغييري را در آن مشاهده نمي‏كند، گويا روح آن بزرگوار، همين الآن از بدن وي خارج شده است. رنگ حنا در محاسن وي موجود بود، ولي كفن‏اش پوسيده شده بود.21

در ضمن، تستري، از مرحوم وحيد بهبهاني و از مشايخ و اساتيد وي و از شيخ بهايي در مورد شخصيّت و فضيلت شيخ صدوق مطالبي را بيان مي‏كند كه به جهت پرهيز از اطاله‏ي كلام، از ذكر آن‏ها صرف نظر مي‏كنيم.

7ـ مرحوم طبسي

ايشان مي‏فرمايد: «هوالشيخ الجليل والفقيه النبيه... الشهير بالصدوق جلالة قدره و عظم شأنه أوضع من أن يخفي.»22

8ـ مرحوم نمازي

مرحوم نمازي مي‏فرمايدك «شيخ مشايخ الشيعة وركن من أركان الشريفة. جلالته و عظم شأنه و منزلته أوضح من الشمس؛ او، پيشوا و بزرگ بزرگان شيعه و پايه‏اي از پايه‏هاي شريعت است. عظمت و بزرگي منزلت او از خورشيد روشن‏تر است.».

ديدگاه علماي عامّه

با اين كه علما و مورّخان عامّه، سعي مي‏كنند تا آن جايي كه بتوانند، در مورد شخصيت‏هاي اماميّه، سخني به ميان نياورند، امّا شخصّيت و قدر و منزلت و عظمت و درخشندگي وِجاهت شيخ صدوق، آن قدر زياد بود. كه نتوانستند او را مخفي كنند. با، در اين مجال، به عنوان نمونه، ديدگاه سر تن از آنان را مطرح مي‏كنيم.

1ـ ابوبكر احمد بن علي خطيب بغدادي (م 463 ه··.ق) صاحب كتاب تاريخ بغداد؛

2ـ عبدالكريم محمّد بن سمعاني (م 562 ه·· .ق) صاحب كتاب انساب؛

3ـ شمس‏الدين ذهبي (673 ـ 748) صاحب كتاب سير أعلام النبلاء و كتاب تاريخ اسلام.

1ـ خطيب بغدادي؛ ايشان گويد: «ابوجعفر... بن بابويه قمي (شيخ صدوق) وارد بغداد شد و در آن جا به سند پدرش، احاديث را نقل مي‏كرد. ايشان از شيوخ و بزرگان شيعه و از شاهيو روايي رافضه (شيعه) بود. و محمّد بن طلحه تعالي از وي حديث نقل كرده است.».

آن گاه حديثي را نقل مي‏كند و گويد: أخبرنا محمّد بن طلحه، حدّثنا أبوجعفر ابن بابويه... عن جعفر بن محمّد؛ عن أبيه، عن آبائه، قال رسول اللّه(صلي‏اللّهُ‏عليه‏وآله‏وسلّم): «مَن عدّ غدا مِن أجَلهِ فقد أساءَ صحبة الموت؛ كسي كه فردا را پايان عمرش بداند، صبحت و همراهي مرگ، او را ناراحت و غمگين كند.».23

ايشان، همين يك روايت را نقل و سلسله سندش را تضعيف مي‏كند و مي‏گويد: «همه‏ي آنان مجمهول هستند.»! در حالي كه خود اعتراف به شيخوخيّت و بزرگ شيعه بودن و از مشاهير روايت بودن شيخ صدوق مي‏كند. وي، پدر صدوق و (علي بن بابويه) را كه همه به بزرگي و فقاهت و عظمت شأن ايشان اعتراف داشتند و شخصيت مشهوري بوده است، مجهول معرّفي مي‏كند! از اَمثال خطيب بغدادي، غير از اين انتظار نمي‏رود.

2ـ سمعاني؛ ايشان نيز (صاحب كتاب انساب)24 «شيخ صدوق را با همان سخنان خطيب بغدادي معرّفي، فقط و يكي از شاگردان شيخ، به نام محمّد بن طلحة نعالي، را اسم مي‏برد و مي‏گويد: «وي، از ابوجعفر بابويه قمي روايت نقل كرده است.»25

شيخ صدوق به شاگران زيادي داشته كه بيست نفر از آنان در مقدمه‏ي كتاب من لايحضره الفقيه ذكر شده است: اين كه فقط نام محمّد بن طلحه را به عنوان شاگرد شيخ ياد مي‏كند، براي كوچك كردن وي است دارد.26

3ـ ذهبي؛ ايشان با اين، كه فرد متعصّبي است، در كتاب سير أعلام النبلاء درباره‏ي شيخ صدوق گويد: «ابن بابويه، رأس الإمامية، أبوجعفر محمّد بن العلامة، علي بن الحسين بن موسي بن بابويه القمي صاحب التصانيف السائرة بين الراقصه، يضرب بحفظه المثل...».

ايشان، صدوق را رييس اماميه، صاحب تصانيف رواج يافته و جا افتاده در ميان شيعه دانسته و نيز پدر وي را علامّه و بزرگ شيعه و مصنّف معرّفي كرده است و گفته: «شيخ صدوق، در فقه، ضرب‏المثل بوده و گفته مي‏شود، سيصد كتاب تأليف كرده است كه از جمله‏ي آن‏ها، كتاب دعائم الاسلام، كتاب الخواتيم، كتاب الملاهي، كتاب غريب حديث الائمة، كتاب دين الإمامية است.

از ابوجعفر، عدّه‏ي زيادي حديث نقل كرده‏اند كلمه از جمله‏ي آنان ابن النعمان المفيد، الحسين بن عبدالله بن الفحام، جعفر بن حسنكية القمي است.».27

چند شبهه درباره‏ي شيخ صدوق

با وجود اين همه تعريف و تمجيد از سوي شيعه و سنّي و ويژگي‏هاي ممتاز، شخصيّت وي، اظهر من الشمس است و مقام شامخ ايشان، ولاتر از تصريح به الفاظي مانند «ثقه بودن». لذا مرحوم‏هاي خويي از برخي محدثان كه در باره‏ي وي توّقف و تأمّل كرده‏اند، ناراحت شده و آن‏ها را مورد عتاب و ملامت قرار مي‏دهد. و آن را كج سليقگي مي‏داند.

عتاب آقاي خويي

ايشان گويد:

فمن الغريب جدّا، ما عن بعض مشايخ البحرآني مِن أنّه توقّف في وثاقة الصدوق...؛28 واقعا و از برخي مشايخ بحراني بعيد است كه در وثاقت وي، توّقف كرده‏اند. من، اين توقف را از كج سليقگي مي‏دانم. اگر در امثال صدوق تشكيك شود. سپس بايد با فقه خداحافظي كرد و فاتحه‏ي آن را خواند؛ زيرا، به واسطه‏ي امثال صدوق، فقه به ما رسيده است.

پاسخ مناسب هر كدام را مي‏دهد:

مرحوم آقاي خويي، سه اشكال را نقل مي‏كند:

1ـ نخستين اشكال، از همه مهم‏تر است. خلاصه آن به اين قرار امت كه صدوق، در نقل احاديث حذف و تقطيع دادر؛

2ـ حديث السن بودن وي در زمان ورود به تغداد، نمي‏تواند صحيح باشد، بلكه مورد تشكيك است؛

3ـ در نام واسطه‏ي رساندن نامه‏ي صدوق به حسين بن روح (نائب سوم امام زمان) تناقص است.

اشكال نخست

محدّث نوري، صاحب مستدرك الوسائل گويد: «شيخ صدوق، در بعضي از جاها، خبر طولاني را كوتاه كرده و عباراتي را كه با معتقدات‏اش نمي‏سازد، آن‏ها را انداخته و حذف كرده است.». وي، براي مدعاي خود، چهار مورد ذكر مي‏كند.

شاهد نخست

1ـ شاهد نخست؛ رساله‏ي حقوق امام زين‏العابدين است. او مي‏گويد: «اين رساله را حسن بن علي بن شعبه حرّاني، تحف العقول و نيز سيّد علي بن طاووس، در فلاح السائل به سند خودش از كتاب رسائل محمّد بن يعقوب كليني ـ كه را به امام زين العابدين(عليه‏السّلام) منتهي مي‏سازد ـ نقل كرده‏اند (دو طريق بر اين رساله داريم).».

سپس مي‏افزايد: «روايت فلاح السائل، همان روايت تحف العقول است، لكن به صدوق، حديث و رساله حقوق را به نحو اختصار نقل مي‏كند. و جملاتي كه در آن دو كتاب هست، ذكر نكرده است.». از اين شاهد، آقاي خويي، چنين پاسخ مي‏دهد كه آقاي نوري ايشان. اين روايت را از تحف العقول و از رسائل كليني نقل نكرده است ـ و فلاح السّائل، هم سال‏ها بعد از او بوده است ـ بلكه به ابوحمزه ثمالي طريق خودش را دادر. در باب پنجاه از كتاب خصال، به سند خودش از محمّد بن فضيل از ابوحمزه ثمالي نقل كرده، و «كتاب من لا يحضره الفقيه، باب حجّ باز همين حديث را به طريق خودش از اسماعيل بن فضل از ثابت بن دينار (ابوحمزه ثمالي)، نقل كرده است.»29

1ـ شاهد دوم؛ علامه‏ي مجلس، حديثي را از كتاب توحيد شيخ صدوق، از دقاق، از كليني از امام جعفر صادق(عليه‏السّلام) نقل كرده است.30 محدث نوري31 هنگامي كه اين حديث را از علامه‏ي مجلس، نقل مي‏كند، بلافاصله كلام اسدالله كاظم را در كشف القناع32 ذكر مي‏كند و مي‏گويد: «اين خبر (خبري را كه مجلس از صدوق نقل كرده است) از كتابكافي اخذ شده، و شيخ صدوق به جهت موافقت با مذهب اهل عدل، تغييرات عجيبي داده (وجملاتي را حذف كرده) كه موجب سوء ظن به وي مي‏شود.»

پس اسدالله كاظمي در بعضي فرموده‏اند: «مرحوم صدوق، ضبط است. بنابراين، جمله‏اي ساقاط نشده است.».

كشف القناع عبارت تنديي را به كار گرفته و مي‏گويد: «كار صدوق، جدا، مضطرب و آشفته است» پس محدث نوري، مطالب مذكور را شاهد بر ادعاي خويش كه صدوق، روايت را تقطيع مي‏كند، آورده است.

آقاي خوئي، از اين شاهد، سه جواب مي‏دهد:

1ـ جلالت شأن صدوق، مانع از سوء ظّن به وي مي‏شود.

2ـ ما، شاهدي نداريم كه ايشان خبري را كه در كتاب توحيدشان نقل كرده‏اند، همان خبري است كه مرحوم كليني در كافي آورده‏اند و از كافي نقل شده بلكه شيخ، تصريح دارد به اين كه خبر را از دقّق، از كليني نقل كرده است؛ يعني، كليني، غير از كافي، كتاب‏هاي ديگري را نيز دارد پس نقل از كليني، اعم از نقل از كافي و غير كافي و كافي احض است زيرا، ممكن است؛ از خود كليني شنيده و عقل كرده باشد.

3ـ شايد ايشان غفلت داشته و يا به جهت ديگر، بعضي از عبارات را سقط كرده باشد. از كجا معلوم يم شود كه وي قصد اختصار خبر و يا اسقاط جزئي از آن را داشته است؟»33

شاهد سوم

زيارت جامعه كه آن را كفعي كتاب لوالافين نقل كرده و مرحوم صدوق، همان زيارت را در من كتاب لايحضره الفقيه34 آورده، جملاتي از آن را كه با معتقدات‏اش نمي‏ساخته، است.

آقاي خويي، از اين شاهد چنين پاسخ داده است كه شيخ صدوق، زيارت جامعه را از كفعي نقل نكرده است؛ زيرا، ايشان، صدها سال بعد از صدوق بوده است.».

سپس مي‏افزايد: «روايت كفعمي، به طور مرسل، از امام هادي(عليه‏السّلام) است، ولي روايت صدوق به مسند، به مسند خودش، از محمّد بن اسماعيل برمكي از موسي بن عبدالله نحّعي، از امام هادي(عليه‏السّلام) است. پس از كجا ثابت مي‏شود كه صدوق تقطيع كرده و بخش از آن را كه با نظر و اعتقادش موافق نبوده، انداخته است؟».35

شاهد چهارم

شيخ صدوق، در كتاب توحيد از جندي نيشابوري روايت طويل و مفصّلي را از اميرالمؤمنين(عليه‏السّلام) نقل كرده36 و شيخ احمد بن علي ابن ابي‏طالب طبرسي (م 588 ه··.ق) نيز همان روايت را در كتاب احتجاج،37 از آن حضرت، با اضافات و زياداتي آورده است. پس، صدوق در كتاب توحيدش قمستي را اسقاط كرده است.

آقاي خويي، پاسخ مي‏دهد كه جواب، همان است كه گذشت؛ يعني، صدوق، از احتجاج نقل نكرده، بلكه خودش طريق مستقلي دارد. طبرسي، دو قرن با صدوق فاصله دارد.

سپس يك جواب كلّي مي‏دهد و مي‏فرمايد:

اگر ثابت شد كه صدوق، آن چه را كه مورد رضايت خودش نيست، حذف مي‏كند، اين حذف نمي‏تواند سبب سوء ظن به وي باشد، بلكه اين، همان تقطيع متداول و شايع در ميان محدّثان است. پس اگر آن جزو ساقط شده، ضرر و زياني به دلالت باقي مانده از حديث و ارد نسازد، در اين صورت، حذف آن قسمت، مانعي ندارد. اين، امر شايع و متدوالي است و موجب سوءظن به محدّث نمي‏شود. اگر كسي چنان تقطيعي را بكند، آيا موجب اين مي‏شود كه راجع به آن شخص و مخصوصا شخصيّتي مانند صدوق بگويد: «امر صدوق، واقعا، مضطرب و آشفته است؟».38

اشكال دوم

نجاشي گويد: «صدوق، در سال سي‏صد و پنجاه و پنج هجري قمري، وارد بغداد گرديد، و شيوخ طايفه، از وي حديث تلقي مي‏كردند، در حالي‏كه او كم، سنّ و سال و حدث السّن بود.». اين عبارت، از دو جهت مشكل دارد: 1ـ صدوق، در زمان ورود به بغداد، بيش از پنجاه سال داشته است، پس چه طور مي‏تواند كم سنّ و سال باشد؟

مرحوم‏هاي خويي، در مقام پاسخ، مي‏فرمايد: «اين اشكال دفع مي‏شود به اين‏كه صدوق، نسبت به شيوخ طائفه كه از وي حديث تلقي مي‏كردند، كم سنّ و سال‏تر بوده است.

2ـ جهت دوم اين است كه محدود كردن ورود صدوق به بغداد در سال سيصد و پنجاه و پنج، با فرمايش خود صدوق در كتاب عيون أخبار الرضا(عليه‏السّلام) كه گفت: «ابوالحسن علي بن ثابت دواليني در مدينة السلام (بغداد) در سال سيصد و پنجاه و دو، اين حديث را به ما گفت»39، فرمايش ديگر ايشان كه گفته: «در سال سيصد و پنجاه و چهار، نقّاش در كوفه براي ما نقل كرد.»40، منافات دارد. اين دو روايت، بر ورود صدوق به بغداد قبل از سال سيصد و پنجاه و پنج تصريح دارد.

البته، تاريخ اني دو روايت، بر نقل نجاشي مقدّم است.

اشكال سوم

واسطه‏ي رساندن نامه‏ي علي بن حسين (پدر صدوق) به حسين به روح (رحمة‏الله عليه) در بعضي از روايات، علي بن جعفر اسود است، ليكن شيخ طوسي در كتاب الغبية و خود شيخ صدوق در كتاب كمال‏الدين واسطه را ابوجعفر محمد بن علي اسود فرموده‏اند. پس اين دو تناقض دارند.

آقاي خويي، پاسخ مي‏دهد كه ظاهر امر، اين است كه صدوق و شيخ طوبي، صحيح فرموده‏اند و ما حرف صدوق را مي‏گيريم، به جهت اين‏كه صدوق، آگاه‏تر به مسئله و جريان بوده است.41

بخش دوم (معرّفي كتاب)

كتاب كمال‏الدين وتمام النعمة را شيخ صدوق در اواخر عمر شريف‏اش در شهر نيشابور تأليف كرده است. با، در اين مرحله، بر چهار محور تأكيد داريم، 1ـ سبب و انگيزه‏ي نگارش؛ 2ـ صحت و سقم كتاب؛ 3ـ روش بحث مؤلف؛ 4ـ مشايخ ايشان و درجه‏ي اعتبار و وثاقت آنان.

محور نخست (انگيزه‏ي تأليف)

ظاهرا، سبب نگارش، سه چيز است: 1ـ انحراف غدّه‏اي از شيعيان در باب مهدويّت و اعتقاد به امر غيبت و عدول بعضي از آنان از تسليم و پذيرش رويات به نظر و قاياس.

2ـ ملاقات با مرحوم نجم الدين ابوسعيد محمّد بن حسن بن محمد بن احمد بن علي بن صلت قمي و درخواست تشويق او بر تأليف چنين كتابي.

3ـ رؤياي صادق و اشاره‏ي امام عصر(عجّل‏اللّه‏تعالي‏فرجه‏الشّريف) به تنليف كتابي درباره‏ي غيبت.

ديدار با مردم نيشابور

شيخ صدوق مي‏فرمايد: «هنگامي‏كه از زيارت امام رضا(عجّل‏اللّه‏تعالي‏فرجه‏الشّريف) برگشتم. به نيشابور آمدم و در آن‏جا اقامت گزيدم. كساني كه به ملاقات‏ام مي‏آمدند، سؤالات و شبه‏هايي در امر غيبت مي‏كردند. آنان را در اين امر متحيّر ديدم. تمام سعي و همت خود را در ارشاد آنان به سوي حق مصروف داشت.». (كمال‏الدين، ج 1، ص 2)

ملاقات با ابوسعيد قمي

ايشان، از جمله كساني بود كه دچار خيرت شده بود. شيخ، در مورد وي مي‏فرمايد: «ايشان، شخصيّت بزرگ، شيعه‏ي دوازده امامي، عاشق ولايت. و اهل بيت او، از خاندان رفيعي است. پدر و جدّش، از بزرگان بودند. و پدر من از جدّ او روايات زيادي نقل كرده است. من، از دير زبان، آرزوي ملاقات او را داشتم و مشتاق ديدار او بودم....».

سپس مي‏افزايد: «در ملاقاتي كه با ايشان داشتم، مطلبي را فرمود كه باز سبب تأليف اين كتاب شد. آن، اين است كه ايشان براي من نقل كرد كه در بخارا، با بعضي از فلاسفه و علمّاي منطق، ملاقات داشته است و يكي از بزرگان فلاسفه، زمينه‏ي طول غيبت مطرح مي‏كند او را به شك مي‏اندازد.».

مرحوم شيخ صدوق، به آن شهبه اشاره نمي‏كند، ولي مي‏گويد: «در اثبات امام(عليه‏السّلام) و غيبت او، مباحث و قصولي را يادآور شدم و اخباري را از پيامبر اكرم(عليه‏السّلام) نقل كردم و اشكال، از بين رفت و نفس ايشان ارام گرفت شك و ترديد از دل وي بيرون شد سپس از من خواست تا كتابي در اين زمينه بنويسيم. من نيز قبول كردم و قول مساعد دادم. گفت، ان‏شاء الله سرفرصت اين كار را خواهم كرد.42».

رؤياي صادق و ملاقات با امام زمان(عج)

ايشان، فرموده است:

در نيشابور، شبي در فكر آن چه كه در شهرري باز گذاشته بودم، از خانواده و فرزندان و برادران و نعمت‏ها، انديشه مي‏كردم. كه ناگاه خواب بر من غلبه كرد. در خواب ديدم كه گويا در مكّه هست. و به گرد بيت الله الحرام طواف مي‏كنم. در دور هفتم، به حجرالاسود رسيدم. به آن دست مي‏كشيدم و مي‏بوسيدم. و مي‏گفتم: «اين، امانت من است كه آن را تأديه مي‏كنم، و پيمان من است كه آن را تجديد مي‏كنم ت اداي آن را به من گواهي دهي و شهادت دهي كه من آن را به جا آورده‏ام». در اين هنگام، مولايمان قائم صاحب زمان(عجّل‏اللّه‏تعالي‏فرجه‏الشّريف) را مشاهده كردم كه بر در خانه كعبه ايستاده است.

با دلي مشغول و حالي پريشان، به آن حضرت نزديك شدم. امام(عليه‏السّلام) به چهره‏ي من نگريست در از درون‏ام را دانست. به ايشان سلام كردم. از پاسخ سلام را داد. سپس فرمود: «لِمَ لاتُصَنِّفُ كتابا في الغيبةِ حَتّي تُكفي ما قَدْ هَمَّكَ؟ چرا درباره‏ي غيبت كتابي نمي‏نويس تا همَّم و اندوه‏ات برطرف بشود.؟». به حضرت عرض كردم «يا بن رسول اللّه! درباره‏ي غيب، قبلاً چيزهايي را نوشته‏ام.». فرمود: «لَنينَ عَلي ذالك السّبيل! آمُرُكَ أنْ تُصنَّفَ الْانَ كتابا في الْغَيْبَةِ وَاذْكُرْ فيهِ غَيَباتِ الْأنبيآءِ؛ منظورم نه به روش قبلي است. به تو فرمان مي‏دهم كه اكنون كتابي درباره‏ي غيبت تأليف كني و در آن، غيبت‏هاي انبيا را بازگويي.».

اين فرمان را داد و گذشت: دورد خدا بر او باد.43

شيخ صدوق در ادامه مي‏افزايد:

من از خواب برخاستم و تا طلوع فجر به دعا و گري و درد دل و شكوه پرداختم. وقتي صبح شد، تأليف اين كتا را آغاز كردم تا امر وليّ خدا و حجّت او را امتثال كرده باشم، در حلي كه از خداوند استعنات مي‏جويم و به او توكّل مي‏كنم.44

بنابراين. شيخ صدوق، با ديدن اني رؤياي صادق، عزم خود را جزم كرده و با يك ديد وسيع و نگرشي نو و با روش و شيوه‏اي خاص اين كتاب را تأليف كرد و از مباحثي صحبت به ميان آورد كه همگان آن را تأييد مي‏كنند و...

محور دوم (صحت و سقم مطالب كتاب)

فاضل و محقّق معاصر، آقاي غفاري مي‏فرمايد: «شيخ، در اين كتاب، در موضوع غيبت، رواياتي را كه در ميان مردم مشهور بوده جمع كرده است. حال، اين روايات، و حسن و... باشند يا نباشند.

البته، شيخ جز به روايات صحاح يا مجمع عليه يا متواتر استناد نمي‏كند.».45

آقاي غفاري، به قول خود شيخ صدوق استدلال كرده كه شيخ، در ادله‏ي حديث مُعمّرين گويد: «اين حديث و نظايرش، معتمد من در امر غيبت، و وقوع آن نيست؛ يعني، در وقوع غيبت، به اين‏ها اتدلال نمي‏كنم؛ زيرا، غيبت امام زمان(عجّل‏اللّه‏تعالي‏فرجه‏الشّريف) براي من امري صحيح است، از اين رو كه پيامبر و ائمه(عليهم‏السّلام) و شريعت و احكام آأ به ما رسيده، اشاره كرده‏اند.»؛ يعني، همان رواياتي كه اسلام و احكام را براي ما اثبات مي‏كنند، نظير همان روايات، امر غيبت امام زمان را اثبات مي‏كند.

آقاي غفاري، مي‏خواهد گويد، اين كتاب، مجموعه‏اي از صحيح و غير صحيح است و خود شيخ هم به مواردي از اين كتاب، به اين نكته اشاره كرده است.

اين كه اين استدلال، چه قدر مي‏تواند صحيح باشد، جاي تأمّل است. در اين استدلال. بايد جمله‏ي بعدي شيخ را نيز در نظر گرفت كه فرموده: «امر غيبت و مسائل آن را از دلايلي مي‏گيرم كه اسلام را از آن‏ها گرفته‏ام،»؛ يعن شايد نظر شيخ، بر اعتقادي و ضروري بودن موضوع مذكور است و كه در اين صورت، نيازي به بحث و بررسي سند نيست.

عالمان و بزرگان دين، در اصول مسلّم دين و مذهب مناقشات سندي را شمسي كنند. و بحث‏هاي سنديي،، در غير ضروريات مذهب و دين است.

از طرفي، اگر كسي بعضي از اين اخبار را زير سؤال ببرد، لازمه‏اش اين نيست كه اعتقادات ما را هم زير سؤال ببرد؛ چون، مستند اين عقيده، همانند مستند اعتقاد به اسلام و احكام آن است كه از دلايل قوي و صميمي برخوردار است. بنابراين، فقط به اين بعض از روايات اكتفا نشده است.

از اين كه شيخ فرموده: «ليس هذا الحديث وما شاكله من أخبار المعمرين46 و...»، معلوم مي‏شود كه قصدش نقد همين موارد، نه كل روايات اين كتاب.

بعضي، فرمايش‏هاي غفاري را از باب موجبه‏ي خوبيّه مي‏پذيرند و مي‏گويند، كتاب، شامل صحيح و سقيم است. اين حرف، بعيد نيست، ولي ممكن است سند و يا طريق روايتي، به نظر بعضي، مشكل داشته باشد، امّا به نظر عدّه‏اي ديگر، مشكل نداشته باشد، ولي حتما صدق خبري و قرائن دال بر صدق دارد.

همان گونه كه قبلاً متذكر شديم، علماي اماميّه، كلام شيخ صدوق و پدر وي را مانند نصّ منقول و خبر مأثور مي‏دانند.47 و وثاقت او را امري ضروري مانند و ثاقت سلمان و ابوذر(رضي‏الله عنهما) مي‏شمارند.48

محور سوم (محتويات كتاب)

كتاب، شامل يك مقدمه و چندين باب در باره‏ي مباحث غيبت است.

در مقدمه، مباحث مهم كلامي مطرح شده است اهم مطالب آن، برقرار زير است:

1ـ «خليفه» پيش از آفرينش؛

2ـ وجوب اطاعت از خليفه؛

3ـ خليفه را خدا انتخاب مي‏كند؛49

4ـ وجوب و خدمت و يكي بودن خليفه در هر زمان؛

5ـ لزوم وجود خليفه؛

6ـ وجوب عصمت امام(عليه‏السّلام)؛

7ـ اثبات غيبت و حكمت آن؛

8ـ تشابه ميان ائمه و انبياء(عليهم‏السّلام)؛

9ـ مذهب كيسانيّه؛

10ـ ابطال اقوال ناو وسيّه و واقضيّه در باره‏ي امام كاظم(عليه‏السّلام)؛

11ـ ابطال قول واقفيّه در غيبت امام عسكري(عليه‏السّلام)؛

12ـ اعتراض و مناقشات ابن بشّار و پاسخ ابن قبّه؛

13ـ شبهات زيديّه و بحث درباره‏ي «بداء»؛

14ـ مناقشات و شبهات مخالفان درباره‏ي غيبت و پاسخگويي به آن‏ها؛

15ـ بحث‏هاي نوبختي و ابن قبه از ابي‏زيد علوي.

در پايان مقدمه، سبب و انگيزه‏ي تقديم مقدّمات را چنين بيان مي‏دارد «ما، اين فصول را در آغاز كتاب خود ذكر كرديم. به جهت اين كه نهايت ادّله‏ي زيديّه را كه شديدترين فرقه عليه ما شيعيان‏اند، پاسخ داده باشيم.».50

اهم عناوين متن اصلي كتاب، تقريبا، پنج موضوع است:

1ـ غيبت انبيا و محبّت‏هاي الهي.

2ـ كساني كه طول عمر داشتند. با اين بحث، امكان وقوع غيبت و طول عمر را ثابت مي‏كند و آن را از محال بودن خارج مي‏سازد.

3ـ نصّ بر امام دوازدهم و غيبت آن حضرت كه از نصّ خداوند تبارك و تعالي و رسول‏اش شروع مي‏كند و بعد از ذكر نصوص تمامي ائمه‏ي طاهر، با نصّ امام يازدهم و اخبار آنان بر وقوع غيبت، ختم مي‏كند.

4ـ ولادت حضرت و شاهدها و دلائل بر آن.

5ـ توقيعات و نامه‏هاي امام عصر(عجّل‏اللّه‏تعالي‏فرجه‏الشّريف) اين توضيحات، يكي از بهترين دليل‏ها عليه منكران دوازدهمين وليّ خدا است.

نگرشي گذرا بر اهم محتويات كتاب

الف) مطلب اوّل، رد غيبت اينها است، در اين جا هفت مورد را بيان مي‏كند:

1ـ غيبت حضرت ادريس(عليه‏السّلام)؛ در اين بخش، داستان آن حضرت و غيبت بيست ساله‏ي ايشان را ذكر مي‏كند و نيز مژده‏ي آن حضرت بر قيام قائمي از فرزندان خود، يعني حضرت نوح را مطرح مي‏سازد.

2ـ غيبت چندين ساله9ي حضرت صالح(عليه‏السّلام)؛

3ـ غيبت حضرت ابراهيم(عليه‏السّلام)؛ در اين باب، شباهت غيبت حضرت ابراهيم(عليه‏السّلام)؛ در اين باب، شباهت غيبت حضرت ابراهيم(عليه‏السّلام) با غيبت امام زمان(عجّل‏اللّه‏تعالي‏فرجه‏الشّريف) را از هنگامي كه در رحم بود و قبل از آن تا ولادت‏اش و مخفي ساختن آن حضرت تا هنگام اعلان مأموريت‏اش براي تبليغ، ذكر كرده و سپس دو غيبت بر آن حضرت را يادآور مي‏شود.

4ـ غيبت حضرت يوسف(عليه‏السّلام)؛ اين غيبت، بيست سال بود. ايشان، در ميان مردم زندگي مي‏كرد و او را مي‏ديدند ولي نمي‏شناختند.

5ـ غيبت حضرت موسي(عليه‏السّلام)؛ در اين باب، بشارت حضرت يوسف(عليه‏السّلام) برقيام قائمي از فرزندان لاوي بن يعقوب را باعلانات ظهورش بازگر مي‏سازد و قصه‏ي پنهاني بودن ولادت و مخفي ساختن وي بعد از آن را. سپس، ماجراي غيبت آن حضرت را بيان كرده در پايان، شباهت حضرت مهدي(عجّل‏اللّه‏تعالي‏فرجه‏الشّريف) با حضرت موسي(عليه‏السّلام) را ولادت و غيبت و اصلاح امر وي در يك شب، يادآور مي‏شود.

6ـ غيبت اوصياي حضرت موسي؛ در اين باب، قصه و ماجراي يوشع بن نون (وصيّ حضرت موسي) و صبر وي در برابر سه طاغوت و درگيري‏هايش و داستان و ماجراي جانشين حضرت سليمان و غيبت وي و داستان «آصف بن بر خيا» و ماجراي دانيال و فَرجَ او و قضيه‏ي حضرت يحيي و مژده به قيام حضرت مسيح و... اشاره مي‏كند.

7ـ غيبت حضرت عيسي(عليه‏السّلام)، در اين باب، بعد از نقل بشارت و اخبرا حضرت عيسي(عليه‏السّلام) در انجيل به قيام پيامبر اكرم(صلي‏اللّهُ‏عليه‏وآله‏وسلّم) و ستايش او، مي‏فرمايد، حضرت عيسي، غيبت‏هاي متعدّدي داشت كه در زمين سياحت و گردش مي‏كرد، به طوري كه قوم و شيعيان‏اش او را نمي‏شناختند و اطّلاعي از وي نداشتند. حضرت، سپس ظهور كرد و شمعون بن حمون را وصيّ خود ساخت. هنگامي كه شمعون درگذشت، حجّت‏هاي پس از او غايب شدند.

در نتيجه، گرفتاري‏ها بيش‏تر شد. و دين، مندريس، و حقوق، ضايع، و واجبات و سنّت‏هاي الهي، از بين رفت و بالاخره، مردم متحيّر شدند و به اين سو و آن سو رفتند، در حالي كه هيچ چيز را نمي‏شناختند. اين غيبت، دويست و پنجاه سال طول كشيد.

آن گاه ايشان، به اين حديث از امام صادق متذكر مي‏شوند كه آن حضرت فرمود:

كانَ بَينَ عيسي و محمّدٍ(عليهماالسّلام) عامٍ، منها مئتان وَخَمسوُنَ عاما لَيسَ فيها نَبيٌّ ولاعالِمُ ظاهرٌ». قلتُ: «فَما كانوُا؟». قال: «كانُوا مَتَمَسِّكينَ بِدينِ عيسي(عليه‏السّلام).». قُلتُ: «فَما كانُوا؟» قال: «كانَوا مَؤمنينَ.». ثُمَّ قال: «وَلا تكَوُنُ الْاَرْضُ إلاّ وفيها عالِمٌ.».51

مرحوم شيخ صدوق، يك بحث حاشيه‏اي خيلي جالبي را در مورد عالمان زمين در اين دوران مطرح مي‏كند و دوازده نَق را نام مي‏برد.

1ـ سلمان فارسي (روز به فرزند خشبوذان)؛52

2ـ قسن بن ساعِدَه‏ي اَياديّ؛

3ـ تُبَّع (پادشاه يمن)؛

4ـ عبدالمطلب و ابوطالب؛ اين دو بزرگوار، از همه‏ي دانشمندان به مقام پيامبر(صلي‏اللّهُ‏عليه‏وآله‏وسلّم) داناتر بودند، امّا آن را از جاهلان و اهل كفر و گراهان پنهان مي‏داشتند.

5ـ سيف بن ذي يَزَن؛

6ـ مجيري راهب؛

7ـ راهب بزرگ در راه شام كه پيامبر اكرم(صلي‏اللّهُ‏عليه‏وآله‏وسلّم) را شناخت (داستان خالد بن اُسيد وطليق بن سفيان از كبير راهبان)؛

8ـ اَبوالْمُوَيْهِب راهب؛

9ـ يسطيح كاهن؛

10ـ يوسف يهودي؛

11ـ دواس بن حوّاش كه از شام مي‏آمد؛

12ـ زيد بن عَمْرو بن نُفَيْل

اينان، نمونه‏هايي از عالمان بودند كه طبق فرمايش امام صادق(عليه‏السّلام): «ولا يكونُ الارضُ إلاّ وَفيها عالم.».53

شيخ صدوق، در باب بيست و يك، علّت نيازمندي به امام(عليه‏السّلام) را با بيست و يك روايت از پيامبر اكرم و امام باقر(عليه‏السّلام)، و امام صادق و امام كاظم و امام رضا(عليهم‏السّلام) مطرح، و بعد از آن، در باب بيست و دو، به اتصال وضعيّت از حضرت آدم تا قيامت را با شصت و پنج روايت ذكر كرده و در پايان اين باب، در مورد «معناي عترت و آل و اهل و ذريّه و سلاله به تحقيق و بحث پرداخته است.

ايشان، از باب بيست و سه، به نصوص مي‏پردازد و ابتدا، نص از خداوند تبارك و تعالي بر قائم(عليه‏السّلام) متذكر مي‏شود و بعد از آن، نص پيامبر اكرم(صلي‏اللّهُ‏عليه‏وآله‏وسلّم) بر امام دوازدهم و نصوص همه‏ي ائمه اظهار و حضرت فاطمه(عليهم‏السّلام) را مطرح و نيز خبر لوح حضرت فاطمه زهرا(عليهاالسّلام) را كه در آن تام اوصياء از امام علي تا قائم آل محمّد مكتوب است، يادآور مي‏شود.

ايشان، در جلد دوم، خبر حضرت خضر(عليه‏السّلام) و بعد از آن روايات امام عسگري(عليه‏السّلام) در ارتباط با فرزش حضرت قائم(عجّل‏اللّه‏تعالي‏فرجه‏الشّريف) را متذكر مي‏شود و به مناسبتي، قصّه‏ي حضرت نرجس را بيان مي‏دارد.

در باب چهل و دو، به روايات ميلاد حضرت قائم صاحب الزمان(عجّل‏اللّه‏تعالي‏فرجه‏الشّريف) و كساني كه به واسطه‏ي ولادت آن حضرت به امام عسگري تهنيت گفتند، اشاره مي‏كند.

در باب چهل و سه، كساني كه حضرت قائم(عجّل‏اللّه‏تعالي‏فرجه‏الشّريف) را ديده‏اند و با ايشان سخن گفته‏اند، نام برده شده است.

علّت غيبت با يازده حديث در باب چهل و چهار آمده است

توقيعات و نامه‏هاي امام زمان(عجّل‏اللّه‏تعالي‏فرجه‏الشّريف) و ارزياب: چهل و پنج مي‏آورد و در باب چهل و شش، وارد بحث درباره‏ي كساني كه عمر طولاني داشتند، مي‏شود. در اين باب، نام ده تن چهل و شش، را به عنوان نمونه، ذكر مي‏كند كه بدين قرار است:

آدم ابوالبشر(عجّل‏اللّه‏تعالي‏فرجه‏الشّريف) (930 سال) و نوح (2450 سال و ابراهيم (175 سال) و اسماعيل بن ابراهيم (120 سال) و اسحاق بن ابراهيم (180 سال) و يعقوب بن اسحاق (120 سال) و (يوسف بن يعقوب (120 سال) و موسي بن عمران (126 سال) و هارون (133 سال) و داود و (100 سال) و سليمان بن داوود (712 سال)54.

ب) دجال؛ شيخ مي‏فرمايد: «دجال، در دوران غيبت، عمومي بيشتر از عمر اهل زمانه دارد.».

ج) حديث آهوهاي سرزمين نينوا؛ مرحوم صدوق، در سند و دلالت و انگيزه‏ي نقل ان، مطالبي را متذكر مي‏شود.55

د) قصه‏ي حبابه والبيّة كه حضرت اميرالمؤمني(عليه‏السّلام) را ملاقات كرده، و در يكصد و سيزده سالگي با دعاي امام زين العابدين جوان مي‏شود تا امام رضا(عليه‏السّلام) را ملاقات مي‏كند و بعد از آن نيز نُه ماه زنده بوده است.

ه··) مُعَمّر مَعزبي؛ نام او، علي بن عثمان بن خطاب بن فرّة بن مزيذ است و كينه‏اش، ابوالدنيا. گويند، از زمان رحلت پيامبر اكرم(صلي‏اللّهُ‏عليه‏وآله‏وسلّم) نزديك سيصد سال عمر داشت. در خدمت اميرالمؤمنين(عليه‏السّلام) نيز بود در جريان كربلا، در كنار حضرت سيدالشهدا(عليه‏السّلام) شركت كرد. تا روزگار مقتدر عباسي، در قيد حيات بود. برخي مي‏گويند: «مرگ وي، تا به امروز، به اثبات نرسيده است.».

و) عبيد بن شريه جُرهُمّي؛ حضرت پيامبر را ديده بوده و سيصد و پنجاه سال عمر كرده است.

ز) ربيع بن ضبغ فراري؛ عبدالملك بن مروان ديده است. مي‏گويد: دويست سال در زمان فترت ميان حضرت عيسي و حضرت محمد(عليهماالسّلام) صدو بيست سال در زمان جاهليّت و شصت سال در مسلماني زيسته‏ام.».

ح) شقّ بن كاهن؛ سيصد سال عمر داشته است.

ط) شّداد بن عاد بن ارم؛ نهصد سال زيسته است56. قصه‏ي بو ذاسُف در باره‏ي غيبت را متذّكر گرديده است.

شيخ بعد از بحث معمران، در باب پنجاه و پنج، در باره‏ي انتظار فرج، درياب پنجاه و شش در باره‏ي نهي از ذكر نام شريف امام زمان(عجّل‏اللّه‏تعالي‏فرجه‏الشّريف) و در باب پنجاخ و هفت، نشانه‏ها علامت‏هاي خروج حضرت قائم را آورده و در باب پنجاه و هشت، نوا در كتاب را بازگو مي‏كند و جزء دوم را به پايان مي‏رساند.

محور چهارم (مشايخ شيخ صدوق)

اساتيد و مشايخ شيخ كه ايشان در اين كتاب از آنان، بدون واسطه، حديث و يا مطلبي را نقل كرده است، به شرح زير است:

1. پدر شيخ (علي بن الحسين بن موسي بن بابويه قمي)؛

2. محمّد بن موسي بن متوكل؛

3. علي بن احمد بن دقاق؛

4. عبدالواحد بن محمّد عطار نيشابوري؛

5. محمّد بن عصام؛

6. محمد بن ابراهيم بن اسحاق؛

7. احمد بن زياد همداني؛

8. جعفر بن محمّد بن مسرور؛

9. محمّد بن حسن بن احمد بن وليد؛

10. احمد بن محمّد يحيي عطّار؛

11. حسن بن احمد بن ادريس؛

12. محمّد بن علي ماجيلويه؛

13. حسين بن احمد بن ادريس؛

14. احمد بن حسن قطان؛

15. محمّد بن ابراهيم بن اسحاق طالقاني؛

16. حسن بن عبدالله بن سعيد؛

17. علي بن احمد بن موسي؛

18. احمد بن محمّد بن حسين بزّاز؛

19. احمد بن محمّد صائغ؛

20. احمد بن محمّد رزيه قزويني؛

21. جعفر بن علي بن حسن بن علي؛

22. مظفر بن جعفر علوي؛

23. محمّد بن عمر حافظ بغدادي؛

24. محمّد بن عمر بغدادي؛

25. محمّد بن احمد شيباني؛

26. محمّد بن ابراهيم بن احمد بن يوسف؛

27. حسن بن عبدالله بن سعيد؛

28. علي بن فضل بغدادي؛

29. حسن بن علي بن شعيب ابو محمّد جوهري؛

30. حسن بن عبدالله بن سعيد؛

31. ابومحمّد جعفر بن نعيم بن شاذان نيشابوري؛

32. محمّد بن احمد بن محمد بن زياره بن عبدالله بن حسن بن حسين بن علي(عليه‏السّلام) شريف الدين صدوق؛

33. عبدالواحد بن محمّد بن عبدوس؛

34. محمّد بن زياد بن جعفر همداني؛

35. علي بن احمد بن عبدالله بن احمد بن برقي؛

36. حسين بن احمد بن ادريس؛

37. احمد بن زياد بن جعفر؛

38. حمزه بن محمد بن احمد بن حعفر بن محمّد بن زيد بن علي(عليه‏السّلام)؛

39. ابوعلي احمد بن حسن بن علي بن عبدالله؛

40. احمد بن حسين بن علي بن عبدالله؛

41. ابوالقاسم عتاب بن محمّد حافظ؛

42. احمد بن محمّد بن اسحاق دينوري؛

43. عبدالله بن محمد ضايغ؛

44. علي بن عبدالله ورّاق؛

45. عبدالواحد بن محمّد بن عبد وس عطّار؛

46. ابوالحسن محمّد بن علي بن شاه فيقه مروري؛

47. عبدالله بن محمّد بن عبدالوهاب؛

48. ابوسعيد محمّد بن فضل؛

49. حسين ابن احمد بن ادريس؛

50. علي بن عدالله ورّاق؛

51. علي بن احمد بن محمّد بن موسي بن عمران؛

52. محمّد بن ابراهيم بن اسحاق طالقاني؛

53. علي بن حسين بن شاذويه مؤدّب؛

54. مظفّر بن جعفر بن مظفّر علوي؛

55. عبدالواحد بن عبدوس؛

56. احمد بن محمّد بن اسحاق معاذي؛

57. علي بن محمّد حسن قزويني؛

58. شريف ابوالحسن علي بن موسي بن احمد بن ابراهيم؛

59. احمد بن زياد بن جعفر همداني؛

60. محمّد بن محمّد بن عصام حكيتي؛

61. احمد بن هارون غايي؛

62. علي بن احمد بن محمّد بن عمران؛

63. محمّد بن علي بن حاتم نوقلي؛

64. حسين بن ابراهيم بن ناتامه؛

65. محمّد بن علي بن حاتم نوفلي؛

66. ابوالعباس احمد بن حسين بن عبدالله به مهران آبي؛

67. علي بن حسن بن فرج مؤذن؛

68. علما بن موسي بن احمد بن ابراهيم؛

69. محمّد بن حسين عباد؛

70. ابومحمد و خباتي؛

71. ابوسعيد عبدالله بن محمد بن عبدالوهاب سجزي؛

72. احمد بن يحيي مكتب؛

73. محمّد بن هارون زنجاني.

شمارش دقيق مشايخ شيخ صدوق، نياز به روسي اسناد روايات و متون اجازات و شرح حال‏ها دراد.

درجه‏ي اعتبار مشايخ و وثاقت آنان

در اين جا، وثاقت برخي از آنان را بررسي مي‏كنيم.

1. پدر شيخ صدوق (ابوالحسن علي بن حسين بن موسي بن بابوبيه قمي)؛ اين بزرگوار را مرحوم شيخ طوسي، فقيه، ثقه، جليل القدر57،... معرّفي كرده است.

ذهبي معتصب، ايشان را «علاّمه» ميداند. ايشان، مورد وثوق تمامي علماي اماميّه بوده است و هيچ مشكل‏ي در عدالت و وثاقت‏اش نيست. دعاي امام زمان(عجّل‏اللّه‏تعالي‏فرجه‏الشّريف) در حقّ وي، پيش‏تر بيان گرديد.

2. محمد بن موسي بن متوكلّ؛

مرحوم تستري گويد:

علامه، در كتاب خلاصه و ابن داوود در كتاب رجال‏اش ايشان را توثيق كرده‏اند. امّا ما نمي‏دانيم مستند علامه چه چيز بوده است. ابن داوود هم و أب و دوش‏اش اين است كه معمولاً از علامه پيروي مي‏كند، لذا ظاهرا از خلاصه‏ي علامه نقل كرده و دنبال مستندش نبوده است. از طرفي، متون و اخباري از ابن متوكل داريكه مضمون آن قوي نيست بكله بعضي از آن‏ها مجعولات است. به عنوان مثال، شيخ صدوق، در باب «مَنْ شاهد القائم(عجّل‏اللّه‏تعالي‏فرجه‏الشّريف)» از او روايت كرده كه حضرت(عجّل‏اللّه‏تعالي‏فرجه‏الشّريف) به برادري به نام موسي دارد و با آن حضرت غايب است.» و اين، برخلاف اجماع اماميّه است.58

نيز در روايت ديگري از وي نقل مي‏كند كه «ابراهيم بن مهزيار امر كرد كه برادران‏اش به سرعت پيش ايشان بيانيد.» كه بطلان اين امر، واضح و روشن است.59

باز اين متوكل نقل مي‏كند كه هنگام ظهور امام زمان(عجّل‏اللّه‏تعالي‏فرجه‏الشّريف) جمع با پرچم‏هاي زرد و سفيد به خدمت آن حضرت ميان حطيم و زمزم مي‏روند و با ايشان بيعت مي‏كنند».

آقاي تستري مي‏گويد: «اخبار متواتري داريم كه كيفيّت ظهور را به گونه‏اي ديگر مطرح مي‏كنند.». سپس مي‏افزايد:

اين اخباري كه با اجماعات و متواترات ما سازگار نيست، شايد از موسوسات باشند. و كساني اين‏ها را وارد كتاب مذكور كرده باشند. در زمان‏هاي قديم، دشمن، چنين دسيسه‏هايي را داشته است. لذا يونس بن عبدالرحمان، به هر خبري عمل نمي‏كرد؛ به جهت اين كه اصحاب مغيرة بن سعيد در كتاب‏هاي اصحاب امام باقر و امام صادق(عليهماالسّلام) روايات مجعولي را وارد كرده بودند.60 اين مطالب از مرحوم تستري، قابل قبول نيست؛ چون، شخصيّت كم نظير صدوق و آگاهي فوق‏العاده او به رجال و بررسي و نقد اخبار، هرگز با احتمالات مطرح شده، سازگار نيست. اگر مقوصد ايشان، اين باشد كه پس از مؤلّف وارد كتاب كمال الدين شده، اين احتمالي است كه هيچ دليلي بر آن واحدي هم بدان اشاره بكرده است، بلكه اگر اين احتمال راه يابد. كتاب‏هاي ديگر ايشان، و بلكه از غير ايشان نيز زير سؤال خواهد رفت و در نتيجه، سنگ روي سنگ بند نمي‏شود.

پاره‏اي از منقاشات ايشان، در كتاب الاخبار الدخيله، شايد به همين روشن باشد، و لذا عدّه‏اي به اياشن ايراد گرفته و مناقشات را مردود دانسته‏اند.

3. محمّد بن حسن بن وليد؛ ايشان. يكي از مشايخ شيخ صدوق است كه در فقه و رجال‏اش، مرجع و معتمد ايشان بود، به طوري كه در مورد ابن وليد، در ذيل خبر نمزا روز عيد غدير مبني بر اين كه «ايا نماز مستحبي، در اين روز هست يا نه؟» به، شيخ بزرگوار، خبري را متذكّر مي‏شود و بعد مي‏فرمايد: «چون ابن وليد، اين خبر را به سبب وجود محمّد بن موسي همداني، در طريق‏اش تصديق نمي‏كند، پس ما نيز تصديق نمي‏كنيم.» و پس از آن، يك قاعده‏ي كلّي مي‏دهد و مي‏فرمايد: «هر چيزي را كه ايشان (ابن وليد) تصحيح نكند، ما هم تصحيح نمي‏كنيم و در پيش ما متروك و غيرصحيح است.».

شيخ الطايفه در رجال‏اش، از او، چنين تجليل كرده است: «ايشان، جليل‏القدر و بصير و آشنا به فقه، و ثقه است.»61

نيز در فهرست‏اش آورده است: «جليل القدر و عارف به رجال و مورد وثوق است و كتاب‏هايي دارد كه از جمله‏ي آن‏ها، الجامع و... است.»62

نجاشي درباره‏اش مي‏فرمايد: «ابن وليد، شيخ قميان، و فقيه و متقدم و وجه آنان بود و گفته مي‏شود كه ايشان (ابن وليد) در قم زندگي مي‏كرد، ولي قمي نبود» و آن گاه مي‏افزايد: «ثقةٌ، ثقةٌ، عين مسكون إليه.».63

علامه حلّي نيز در مورد ايشان مي‏فرمايد: «جليل القدر، عظيم المنزلة به عارف به رجال و مورد وثوق است.».

نيز در كتاب الحاوي، در فصّل الثقات گويد: «هيچ‏گونه، خلافي در وثاقت اين مرد (ابن وليد) نيست64.

مرحوم تستري مي‏گويد: «شيخ صدوق، نه فقط در نماز عيد غدير، بلكه در مستثنيات نوادر الحكمه نيز از استادش (ابن وليد) تبعيت و پيروي مي‏كرد.65









1. الذريعة الي تصانيف الشيعة، ج 2، ص 282، و ج 18، ص 138.

2. همان، ج 16، ص 82.

3. همان، ص 84 ـ 85.

4. بحارالانوار، ج 1، ص 6.

5. بحارالانوار، ج 1، ص 6.

6. كمال‏الدين، ج 2، ص 503، ب 45، ح 32.

7. ر.ك. الغيبة، طوسي، ص 320، فصل 4 (بعض ماظهر من جهته عليه السلام من التوقيعات)، ح 207، ص 266.

8. ر.ك. كمال الدين، ج 2، ص 502، ب 45، ح 32.

9. ر.ك. الغيبة، ص 308.

10. معجم رجال الحديث. الخوئي، ج 16، ص 322.

11. رجال نجاشيي: 278. البته بايد توجه داشت كه «حدث السن» بدون اشتباه است. در اين باره، توجيه آقاي خويي را نقل خواهيم كرد.

12. رجال نجاشي: 278، البته بايد توجه داشت كه «حدث السن» بدون اشتباه است. در اين باره توجيه اقاي خويي را نقل خواهيم كرد.

13. الفهرست، ص 156، ش 695.

14. رجال، طوسي، ص 495، ش 25.

15. السرائر، ج 2، ص 529.

16. سفينة‏البحار، ج 2، ص 281.

17. ر.ك: معجم رجال الحديث، ج 16، ص 322.

18. كمال الدين، ص 3 ـ 4.

19. همان، ص 3 ـ 5.

20. قاموس الرجال، ج 9، ص 435، لؤلؤة‏البحرين، ص 375.

21. رجال مامقاني، ج 3، ص 155 و 154؛ قاموس الرجال، ج 9، ص 435.

22. ذرايع البيان في عوارض اللسان، ج 2، ص 81.

23. تاريخ بغداد، ج 3، ص 88.

24. دو كتاب انساب هست: 1ـ أنساب الاشراف كه چاپ جديداش، سيزده است و مؤلفّ آن، تقريبا، معاصر امام هادي(عليه‏السّلام) بوده است؛ 2ـ لانساب، تأليف عبدالكريم محمّد بن سمعاني (م 562 ه··.ق) كه چاپ جديداش پنج مجلد است.

25. الانساب، ج 4، ص 544.

26. مقدمه‏ي كتاب من لايحصره الفقيه: ص أو؛ به مقدمه‏ي بحارالانوار، جلد صفر، ص 73 نيز مراجعه شود.

27. سير أعلام النبلاء، ج 16. ص 303؛ در مقدمه‏ي كتاب من لايحضره الفقيه، ص «او» 6ـ الشيخ الجليل، أبوالحسن جعفر بن الحسين ـ الحسن خ 5 ـ حسكة القمي، شيخ الطوسي و تلميذ الصدوق، رحمهم الله».

28. معجم رجال الحديث، ج 16، ص 322.

29. معجم رجال الحديث، ج 16، ص 326.

30. بحار، ج 5، ص 156.

31. مستدرك الوسائل، ج 11، ص 169.

32. كشف القناع، ص 213.

33. معجم رجال الحديث، ج 16، ص 323.

34. من لايحضره الفقيه،ج 2، ص 370، ب 225، ح 2.

35. معجم، ج 16، ص 325.

36. توحيد، صدوق، ص 254، ح 5؛ عيون اخبار الرضا(ع)، ج 2، ص 272.

37. الاحتجاج، ص 240.

38. معجم، ج 16، ص 326.

39. عيون اخبار الرضا(عليه‏السّلام)، ج 1، ب 6.

40. همان، ب 11؛ التوحيد، ح 26.

41. معجم رجال الحديث، ج 16، ص 336.

42. كمال الدين، ج 1، ص 3.

43. كمال‏الدين، ج 1، ص 3 ـ 4.

44. كمال الدين، ج 1، ص 3 ـ 4.

45. الوافي، ج 1، ص 11، مقدمه دوم.

46. مقدمه‏ي كمال الدين، ص 19.

47. بحارلانوار، ج 5، ص 405؛ مستدرك الوسائل، ج 19، ص 189.

48. مستدرك الوسائل، ج 19، ص 191.

50. كمال الدين، آخر مقدمه، ص 126.

51. همان، ج 1، ص، ب 8.

52. كمال اليدن، ج 1، ص 165.

53. كمال الدين، ج 1، ص 198 ـ 166.

54. كمال الدين، ج 2، ص 525.

55. كمال‏الدين، ح 2، ص 525.

56. كمال الدين، ج 2، ص 554، ب 54.

57. رجال طوسي، ص 482، 1 ش 33؛ الفهرست، ص 93؛ ش 382.

57. رجال طوسي، ص 482، 1 ش 33؛ الفهرست، ص 93؛ ش 382.

58. قاموس الرجال، ج 1، ص 316.

59. معلوم نيست وجه بطلان اين و غيرصحيح بودن مطلب قبلي چيست؟

60. قاموس الرجال، ج 9، ص 613.

61. رجال، طوسي، ص: 495، ش 23.

62. الفهرست، ص 156، ش 694.

63. رجال، نجاشي، ص 271؛ قابوس الرجال، ج 9، ص 190.

64. خلاخته الاقوال، ص 247، ش 842؛ تنقيح المقال،، ج 3، ص 100.

65. قاموس الرجال، ج 9، ص 191.

/ 1