سيري در كتاب كمالالدين و تمام النعمة
نجمالدين طبسي مقدمه از جمله منابع و مآخذ غني و با قدمت زياد و سابقهي ديرين حديثي در مباحث مهدويّت، كتاب گران سنگ و ارزشمند كمالالدين و تمام النعمة است بنا به استظهار مرحوم آقا بزرگ تهراني، ظاهرا، نام اصلي آن، اكمال الدين و اتمام النعمة است.1 و محور آن ـ كه به تفصيل بيان خواهد شد ـ اثبات غيبت حضرت مهدي(عجّلاللّهتعاليفرجهالشّريف) بحثهايي در اين ارتباط است. مرحوم صدوق، در اين زمينه، سه رسالهي ديگر به شرح زير دارند: 1ـ رسالة في الغيبة كه ظاهرا، در پاسخ به پرسشهاي اهالي شهرري تدوين شده است؛ 2ـ رسالة ثانيه في الغيبة؛ 3ـ رسالة ثالثة في الغيبة؛2 پس از كتاب كمال الدين، دهها كتاب ديگر در اين زمينه به رشته تحرير در آمد. مرحوم آقا برزگ تهران، بيش از چهل مورد را نام ميبرد.3اين كتاب كه در نيمهي دوم قرن چهارم هجري، و اواخر عمر شريف مرحوم صدوق به نگارش درآمده، در جامعه، لذا اعتبار خاصّ برخوردار است و مورد توجّه خاصّ دانشمندان شيعه قرار دارد. كتاب حاضر، از جمله منابع و مأخذ اوّليّه براي تدوين و تأليف نويسندگان بعدي شد مرحوم مجلس، درصدد منابع بحارالانوار، كتابهاي مرحوم صدوق و بالاخص اكمال را نام ميبرد4. دربارهي عظمتشأن ايشان و پدر بزرگوارش، همين قدر بس كه اكثر اصحاب و علما، سخنان اين دو بزرگوار را همانند نصوص روايات، مورد پذيرش قرار ميدهند. مرحوم مجلس فرموده:إنّما أوردناها لكونه من عظماء القدماء التابعين لآثار الأئمة النجباء الذين لايتبعون الآراء والأهواء ولذا ينزل أكثُر أصحابنا كلامَهُ وكلامَ أبيه(رضياللهعنهما) منزلةَ النص المنقول والخبر المأثور5؛ ما، تمامي آن چه را كه به عنوان عقائد مذهب، ديكته كرده بود، آورديم، به لحاظ اين كه ايشان از برزگان قدما. و از كساني است كه پيرو آثار ائمهي طاهرند و هرگز پيرو هواي و آراي شخصي خود نيستند. از اين رو، بسياري از علماي ما سخن ايشان و پدر بزرگوارشان را به منزلهي روايت تلقي ميكنند. آن چه در اين مختصر، به دنيال آن هستيم، معرّفي و شناسائي كتاب مذكور است كه در، دو بخش تقديم ميشود: 1ـ شخصّيت شيخ صدوق؛ 2ـ معرّفي كتاب كمال الديننجس نخست (حديث ولادت) شيخ صدوق نقل ميكند: حدثنا أبو جعفر محمّد بن علي الأسود(رضياللهعنه) قال: «سألني عليّ بنُ الحسين بن موسي بن بابويه(رضياللهعنه) بعد موتِ محمّد بن عثمان العمريّ(رضياللهعنه) أنْ أسألَ أبا القاسم الروحيّ، أنْ يسأال مولانا صاحب الزمان(عليهالسّلام) أنْ يدعُوَ الله عزَّوجَلَّ أنْ يرزَقَهُ وَلدا ذكرا». قال: فَسَألتُهُ، فأنهي ذالك، ثُمّ أخبَرني بعد ذالكَ بثلاثة أيّامٍ «أنّه قَد دعا لعلي بن الحسين، و أنّه يَسوُلَدُ له ولدٌ مبارَكٌ يَنفعُ [الله] به، بعدَهُ أولادٌ.».6 ابوجعفر، محمّد بن علي اسود گويد: علي بن حسين بن موسي بن بابويه (والد صدوق) پس از درگذشت محمّد بن عثمان عمري (نايب دوم امام زمان)(رضياللهعنه) از من تقاضا كرد تا از خداوند عزّوجّل بخواهند پسري به ايشان روزي فرمايد». گويد: از او درخواست كردم و او نيز آن درخواست را به حضرت رساند. بعد از سهروز، به من خبر داد كه «حضرت، براي علي بن حسين دعا فرموده است و به زودي فرزندي مبارك براي ايشان متوّلد خواهد شد كه خداوند به سبب او، نفع وفايي ميرساند. و بعد از او نيز اولاد ديگري براي او متولد خواهد شد.». شيخ طوس نيز مانند اين حديث را از جماعتي كه از صدوق و برادرش نقل كردهاند، روايت كند و در ادامه گويد:ابوجعفر محمّ بن علي اسود گويد: «... در همان سال، محمّد بن علي (صدوق) براي علي بن حسين بابويه متولّد شد. ايشان، بعد از او، صاحب اولاد ديگري نيز شده...»7 شيخ صدوق، در ادامهي كلاماش گويد:ابوجعفر محمّد بن علي اسود، بسياري از اوقات، مرا ميديد كه به درس شيخمان محمّد به حسن بن أحمد بن وليد(رضياللهعنه) ميرفتم و اشتياق فراواني به كتابهاي علمي و حفظ آن داشتم. به من ميگفت: «اين رغبت و اشتياق وافر در تحصيل علم، از تو عجيب نيست، به جهت اين كه تو به دعاي امام متولد شدهاي!8 شيخ طوسي، در حديث ديگري، از ابن نوح و ايشان نيز از ابو عبدالله حين بن محمّد بن سوره قمي(ره) نقل ميكند:زمائيكه حجّاج و زائران بيت الله الحرام (از سفر حج) برگشتند به عليّ بن حسين بن يوسف صائع قمي و محمّد بن احمد بن محّمد صيرفي (معروف به دلال) و شخصي ديگري به غير از اينان از مشايخ اهل قم گويند: علي بن حسين بن موسي بن بابويه قمي (پدر صدوق) همسري داشت كه دخترِ عمويش (محمّد بن موسي بن بابويه قمي) بود. خداوند از اين همسر، به ايشان فرزندي نداد. لذا نامهاي به شيخ ابوالقاسم، حسين بن روح(رضياللهعنه) نوشت كه از حضرت تقاضا كند تا دعايي بكنند و از خداوند بخواهند فرزنداني فقيه به او عطا كند. بعد از مدتي، جواب حضرت رسيد: «إنّكَ لاتُرزَقْ مِن هذهِ وَستَملِكُ جاريةً ديلمّيةً وترزَق منها وَلدينِ فَقيهين؛ همانا، از اين (همسرت) بچهدار نخواهي شد. به زودي، تو صاحب كنيزيي ديلمي ميشوي و از وي صاحب دو فرزند فقيه خواهي شد.». ابن سوره گويد: «براي ابوالحسن علي بن حسين بابوبه (پدر صدوق) سه پسر متولد شد «محمّد و حسين» هر دو فقيهان ماهري در حفظ و ضبط علوم شدند و مطالبي را حفظ ميكردند كه به غير از ايشان، احدي از اهالي قم آنها را حفظ نميكردند. پسر سوم، حسن نام داشت كه در عبادت و زهد و پارسائي، معتدل و متوسّط بود... نيز ابن سوره گويد: هر وقت ابوجعفر (صدوق) و برادرش ابوعبدالله (حسين) حديثي نقل ميكردند، مردم از حافظهي آن دو در نقل حديث متعجّب ميشدند و به اين دو بزرگوار ميگفتند: «اين، شأن و خصوصيّتي است كه در اثر دعاي امام زمان(عجّلاللّهتعاليفرجهالشّريف) بر شما داده شده است.». شيخ طوسي گويد: «هذا امرٌ مستفيض في اهل قم؛ يعني نزد قميّان، اين قضيّه، معروف و مشهور بوده است.9».ديدگاه علماي اماميّه1ـ نظر مرحوم آقاي خويي مرحوم آقاي خويي، بعد از نقل قضيّهي ولادت، ميفرمايد:از ورايت اخير، چنين بر ميآيد كه محمّد بن علي (صدوق) با دعاي امام(عجّلاللّهتعاليفرجهالشّريف) متولّد شده است و اين امر، مستفيض و معروف و مسلّم، بر جلالت شأن و عظمت مقام اياشن كافي است. سپس ميافزايد:چه طور ميتواند اين چنين نباشد، در حاليكه امام(عجّلاللّهتعاليفرجهالشّريف) والد صدوق را با خبر ساخت كه داراي دو فرزند ذكور خير خواهد شد.»نجاشي نيز در ترجمهي والد صدوق، اين مطلب را متذكّر شده است.و نيز امام(عليهالسّلام) در روايت اوّلي (در توقيع شريف) ميفرمايد: «والد صدوق) داراي فرند مباركي ميشود(عليهالسّلام) كه خداوند به واسطهي وي. نفع و سود رساند. اشتهار محمّد بن علي بن حسين، به لقب «صدوق» به سبب همين فضيلتي است كه ايشان داشته و وي را. شيوهي تفسير نجاشيي و طوسي در مدح و تعريف صدوق، را از تصريح به توقيق ايشان بينياز ميكند، زيرا، آنچه را كه تعبير كردهاند، به مراتب، از تصريح به توفيق بالاتر است.از سايران ممتاز كرده است. خلاصه، مقام و منزلت شيخ صدوق، آن قدر معروف و مشهور است، كه هيچ جاي شكّي در آن نيست.»10 2ـ نجاشي احمدبن علي بن عباس نجاشي (م 450 ه··.ق) بعد از ذكر نام ايشان، در تجليل از مقام وي، تعبيراتي را مانند شيخننا؛ فقيهنا؛ وجه الطائفه بخراسان» بيان ميكند و ميگويد:ايشان، در سال سي و پنجاه و پنج دارد بغداد شد و تدريس را شروع كرد. در مجلس درساش، شيوخ و بزرگان طائفهي شيعه، حاضر ميشدند و از وي حديث تلقي ميكردند، در حالي كه ايشان، حدث السّن بود11» و سن كمي داشت. جناب نجاشي، قريب به دويست كتاب را بجاي ايشان و در ادامه ميفرمايد: نام ميبرد. شيخ صدوق، نقل و روايت تمامي كتابهايش را براي، اجازه داد. من نيز برخي از آنها را بر والد خود علي بن احمد خواندم. پدرم گفت: «شيخ اجازهي نقل همهي كتابهايش را كه در بغداد از وي شنيده بودم، به من داد.»123ـ شيخ طوسي شيخ الطائفه ابوجعفر محمدبن حسن طوسي (385 ـ 460 ه·· .ق) با عبارات و توصيفات والايي، از ايشان تجليل ميكند و ميگويد: ابوجعفر (صدوق) جليل القدر، حافظِ احاديث، آگاه به رجال، ناقد اخبار بود. و در ميان قميان، همانندي در حفظ و كثرت علم نداشت و يكه تاز در فنّ حديث و رجال بود. تقريبا سيصد عنوان كتاب تأليف و تصنيف كرده است. نام كتابهايش معروف و مشهور است. من، آن مقداري را كه به ذهنام خطور ميكند، نام ميبرم. شيخ طوسي، اسم چهل و هفت كتاباش را ذكر ميكند، و طريقاش را اين چنين بيان ميدارد: تمامي كتابها و رواياتاش را جمعي از اصحاب ما كه از جملهي آنان شيخ مفيد، حسين بن عبيدالله، ابوالحسين جعفر بن حسن بن حسنكه قمي، ابوزكريّا محمّدبن سليمان حمراني است، براي ما روايت كردهاند.13شيخ طوسي، در كتاب رجالاش گويد:ايشان، كتابهاي بيشتري دارد و ما، آنها را در كتاب فهرست ذكر كرديم و تلعكبري از آنها روايت كرده است.144ـ ابن ادريس محمّد بن ادريس حلي عجلي (م 598 ه·· .ق) در باب نكاح، در ذيل بحث «تحريم مملوكه» گويد: پدر، كنيزي دارد كه پسر با اين كنيز زنا ميكند. آيا اين كنيز بر پدر حرام ميشود؟ ايشان، بعد از نقل قول و فتواي شيخ صدوق مبني بر عدم حرمت مملوكهي پدر، گويد: اين، پاسخ نهايي ابن بابويه است و چه نيكو فرموده است به جهت اين كه ايشان، ثقه، جليل القدر، بصير به اخبار، ناقد آثار، عالم به رجال، حافظ (و به خاطر سپارندهي علوم و احاديث)... بوده است. ايشان، استاد شيخان مفيد است.15 در اصطلاح اهل حديث، حافظ، معاني گوناگوني دارد، از جمله: «كسي كه صد هزار حديث را با سند حفظ كند.». بعضي گفتهاند: «مراد، كسي است كه حافظ قرآن و سنّت باشد.».165ـ ابن طاووس رضيالدين، ابوالقاسم، علي بن موسي بن جعفر بن محمّد بن طاووس حسني حسيني (م 664 ه·· .ق) در كتاب فلاح السائل و نجاح المسائل گويد: روايت ميكنم از جمعي از اهل صدق و اعتبار در نقل حديث. اين عده، با سند خود از شيخ صدوقي ـ كه عدالت او مورد اجماع و اتّفاق است ـ روايت ميكنند... نيز در فصل نوزدهم همان كتاب، در نقل حديثي ميفرمايد: اين حديث را به طرُق خودم، از ابن بابويه نقل ميكنم... راويان حديث، همگي و بدون استثنا، ثقه هستند.176ـ تستري مرحوم شيخ محمّد تقي شوشتري، صاحب كتاب قاموس الرجال، از محققان نامي و از نقّادهاي معاصر است. ايشان، پس از نقل قضيهي ولادت وي به دعاي امام زمان(عجّلاللّهتعاليفرجهالشّريف)18 و نيز تأليف كتاب كمالالدين با اشارهي آن حضرت،19 اين دو قضيه را ميپذيرد و هر دو خبر را تلقّي به قبول ميكند و به عنوان تجليل از مقام شامخ مرحوم صدوق ميگويد:...كاولد بدعاء الحجّة، أشارَ الحجّة عليه في النّوم تأليف كتابٍ في غيبتِهِ...20 سپس ميافزايد: «ايشان، در فقه، فتاواي شاذ و نادري دارد.»، و چند تا از آنها را متذكر ميشود. ايشان، در ادامه، رويداد و ماجرايي را دربارهي جسد شريف وي از مرحوم مامقاني نقل، و گويا آن را تلقي به قبول ميكند.ماجراي بدن شريف مرحوم مامقاني، از لواساني نقل كند كه در اواخر سال هزاروسيصد، سيل، قبر شريف شيخ صدوق را ويران كرد و پيكر وي آشكار گشت. آقاي لواساني، از جمله كساني بود كه وارد قبر وي شد و جسد شريف را صحيح و سالم و تر و تازه ديد. ايشان، هيچ گونه تغييري را در آن مشاهده نميكند، گويا روح آن بزرگوار، همين الآن از بدن وي خارج شده است. رنگ حنا در محاسن وي موجود بود، ولي كفناش پوسيده شده بود.21 در ضمن، تستري، از مرحوم وحيد بهبهاني و از مشايخ و اساتيد وي و از شيخ بهايي در مورد شخصيّت و فضيلت شيخ صدوق مطالبي را بيان ميكند كه به جهت پرهيز از اطالهي كلام، از ذكر آنها صرف نظر ميكنيم.7ـ مرحوم طبسي ايشان ميفرمايد: «هوالشيخ الجليل والفقيه النبيه... الشهير بالصدوق جلالة قدره و عظم شأنه أوضع من أن يخفي.»228ـ مرحوم نمازي مرحوم نمازي ميفرمايدك «شيخ مشايخ الشيعة وركن من أركان الشريفة. جلالته و عظم شأنه و منزلته أوضح من الشمس؛ او، پيشوا و بزرگ بزرگان شيعه و پايهاي از پايههاي شريعت است. عظمت و بزرگي منزلت او از خورشيد روشنتر است.».ديدگاه علماي عامّه با اين كه علما و مورّخان عامّه، سعي ميكنند تا آن جايي كه بتوانند، در مورد شخصيتهاي اماميّه، سخني به ميان نياورند، امّا شخصّيت و قدر و منزلت و عظمت و درخشندگي وِجاهت شيخ صدوق، آن قدر زياد بود. كه نتوانستند او را مخفي كنند. با، در اين مجال، به عنوان نمونه، ديدگاه سر تن از آنان را مطرح ميكنيم. 1ـ ابوبكر احمد بن علي خطيب بغدادي (م 463 ه··.ق) صاحب كتاب تاريخ بغداد؛ 2ـ عبدالكريم محمّد بن سمعاني (م 562 ه·· .ق) صاحب كتاب انساب؛ 3ـ شمسالدين ذهبي (673 ـ 748) صاحب كتاب سير أعلام النبلاء و كتاب تاريخ اسلام. 1ـ خطيب بغدادي؛ ايشان گويد: «ابوجعفر... بن بابويه قمي (شيخ صدوق) وارد بغداد شد و در آن جا به سند پدرش، احاديث را نقل ميكرد. ايشان از شيوخ و بزرگان شيعه و از شاهيو روايي رافضه (شيعه) بود. و محمّد بن طلحه تعالي از وي حديث نقل كرده است.». آن گاه حديثي را نقل ميكند و گويد: أخبرنا محمّد بن طلحه، حدّثنا أبوجعفر ابن بابويه... عن جعفر بن محمّد؛ عن أبيه، عن آبائه، قال رسول اللّه(صلياللّهُعليهوآلهوسلّم): «مَن عدّ غدا مِن أجَلهِ فقد أساءَ صحبة الموت؛ كسي كه فردا را پايان عمرش بداند، صبحت و همراهي مرگ، او را ناراحت و غمگين كند.».23 ايشان، همين يك روايت را نقل و سلسله سندش را تضعيف ميكند و ميگويد: «همهي آنان مجمهول هستند.»! در حالي كه خود اعتراف به شيخوخيّت و بزرگ شيعه بودن و از مشاهير روايت بودن شيخ صدوق ميكند. وي، پدر صدوق و (علي بن بابويه) را كه همه به بزرگي و فقاهت و عظمت شأن ايشان اعتراف داشتند و شخصيت مشهوري بوده است، مجهول معرّفي ميكند! از اَمثال خطيب بغدادي، غير از اين انتظار نميرود. 2ـ سمعاني؛ ايشان نيز (صاحب كتاب انساب)24 «شيخ صدوق را با همان سخنان خطيب بغدادي معرّفي، فقط و يكي از شاگردان شيخ، به نام محمّد بن طلحة نعالي، را اسم ميبرد و ميگويد: «وي، از ابوجعفر بابويه قمي روايت نقل كرده است.»25 شيخ صدوق به شاگران زيادي داشته كه بيست نفر از آنان در مقدمهي كتاب من لايحضره الفقيه ذكر شده است: اين كه فقط نام محمّد بن طلحه را به عنوان شاگرد شيخ ياد ميكند، براي كوچك كردن وي است دارد.26 3ـ ذهبي؛ ايشان با اين، كه فرد متعصّبي است، در كتاب سير أعلام النبلاء دربارهي شيخ صدوق گويد: «ابن بابويه، رأس الإمامية، أبوجعفر محمّد بن العلامة، علي بن الحسين بن موسي بن بابويه القمي صاحب التصانيف السائرة بين الراقصه، يضرب بحفظه المثل...». ايشان، صدوق را رييس اماميه، صاحب تصانيف رواج يافته و جا افتاده در ميان شيعه دانسته و نيز پدر وي را علامّه و بزرگ شيعه و مصنّف معرّفي كرده است و گفته: «شيخ صدوق، در فقه، ضربالمثل بوده و گفته ميشود، سيصد كتاب تأليف كرده است كه از جملهي آنها، كتاب دعائم الاسلام، كتاب الخواتيم، كتاب الملاهي، كتاب غريب حديث الائمة، كتاب دين الإمامية است. از ابوجعفر، عدّهي زيادي حديث نقل كردهاند كلمه از جملهي آنان ابن النعمان المفيد، الحسين بن عبدالله بن الفحام، جعفر بن حسنكية القمي است.».27چند شبهه دربارهي شيخ صدوق با وجود اين همه تعريف و تمجيد از سوي شيعه و سنّي و ويژگيهاي ممتاز، شخصيّت وي، اظهر من الشمس است و مقام شامخ ايشان، ولاتر از تصريح به الفاظي مانند «ثقه بودن». لذا مرحومهاي خويي از برخي محدثان كه در بارهي وي توّقف و تأمّل كردهاند، ناراحت شده و آنها را مورد عتاب و ملامت قرار ميدهد. و آن را كج سليقگي ميداند.عتاب آقاي خويي ايشان گويد:فمن الغريب جدّا، ما عن بعض مشايخ البحرآني مِن أنّه توقّف في وثاقة الصدوق...؛28 واقعا و از برخي مشايخ بحراني بعيد است كه در وثاقت وي، توّقف كردهاند. من، اين توقف را از كج سليقگي ميدانم. اگر در امثال صدوق تشكيك شود. سپس بايد با فقه خداحافظي كرد و فاتحهي آن را خواند؛ زيرا، به واسطهي امثال صدوق، فقه به ما رسيده است. پاسخ مناسب هر كدام را ميدهد: مرحوم آقاي خويي، سه اشكال را نقل ميكند: 1ـ نخستين اشكال، از همه مهمتر است. خلاصه آن به اين قرار امت كه صدوق، در نقل احاديث حذف و تقطيع دادر؛ 2ـ حديث السن بودن وي در زمان ورود به تغداد، نميتواند صحيح باشد، بلكه مورد تشكيك است؛ 3ـ در نام واسطهي رساندن نامهي صدوق به حسين بن روح (نائب سوم امام زمان) تناقص است.اشكال نخست محدّث نوري، صاحب مستدرك الوسائل گويد: «شيخ صدوق، در بعضي از جاها، خبر طولاني را كوتاه كرده و عباراتي را كه با معتقداتاش نميسازد، آنها را انداخته و حذف كرده است.». وي، براي مدعاي خود، چهار مورد ذكر ميكند.شاهد نخست 1ـ شاهد نخست؛ رسالهي حقوق امام زينالعابدين است. او ميگويد: «اين رساله را حسن بن علي بن شعبه حرّاني، تحف العقول و نيز سيّد علي بن طاووس، در فلاح السائل به سند خودش از كتاب رسائل محمّد بن يعقوب كليني ـ كه را به امام زين العابدين(عليهالسّلام) منتهي ميسازد ـ نقل كردهاند (دو طريق بر اين رساله داريم).». سپس ميافزايد: «روايت فلاح السائل، همان روايت تحف العقول است، لكن به صدوق، حديث و رساله حقوق را به نحو اختصار نقل ميكند. و جملاتي كه در آن دو كتاب هست، ذكر نكرده است.». از اين شاهد، آقاي خويي، چنين پاسخ ميدهد كه آقاي نوري ايشان. اين روايت را از تحف العقول و از رسائل كليني نقل نكرده است ـ و فلاح السّائل، هم سالها بعد از او بوده است ـ بلكه به ابوحمزه ثمالي طريق خودش را دادر. در باب پنجاه از كتاب خصال، به سند خودش از محمّد بن فضيل از ابوحمزه ثمالي نقل كرده، و «كتاب من لا يحضره الفقيه، باب حجّ باز همين حديث را به طريق خودش از اسماعيل بن فضل از ثابت بن دينار (ابوحمزه ثمالي)، نقل كرده است.»29 1ـ شاهد دوم؛ علامهي مجلس، حديثي را از كتاب توحيد شيخ صدوق، از دقاق، از كليني از امام جعفر صادق(عليهالسّلام) نقل كرده است.30 محدث نوري31 هنگامي كه اين حديث را از علامهي مجلس، نقل ميكند، بلافاصله كلام اسدالله كاظم را در كشف القناع32 ذكر ميكند و ميگويد: «اين خبر (خبري را كه مجلس از صدوق نقل كرده است) از كتابكافي اخذ شده، و شيخ صدوق به جهت موافقت با مذهب اهل عدل، تغييرات عجيبي داده (وجملاتي را حذف كرده) كه موجب سوء ظن به وي ميشود.» پس اسدالله كاظمي در بعضي فرمودهاند: «مرحوم صدوق، ضبط است. بنابراين، جملهاي ساقاط نشده است.». كشف القناع عبارت تنديي را به كار گرفته و ميگويد: «كار صدوق، جدا، مضطرب و آشفته است» پس محدث نوري، مطالب مذكور را شاهد بر ادعاي خويش كه صدوق، روايت را تقطيع ميكند، آورده است. آقاي خوئي، از اين شاهد، سه جواب ميدهد: 1ـ جلالت شأن صدوق، مانع از سوء ظّن به وي ميشود. 2ـ ما، شاهدي نداريم كه ايشان خبري را كه در كتاب توحيدشان نقل كردهاند، همان خبري است كه مرحوم كليني در كافي آوردهاند و از كافي نقل شده بلكه شيخ، تصريح دارد به اين كه خبر را از دقّق، از كليني نقل كرده است؛ يعني، كليني، غير از كافي، كتابهاي ديگري را نيز دارد پس نقل از كليني، اعم از نقل از كافي و غير كافي و كافي احض است زيرا، ممكن است؛ از خود كليني شنيده و عقل كرده باشد. 3ـ شايد ايشان غفلت داشته و يا به جهت ديگر، بعضي از عبارات را سقط كرده باشد. از كجا معلوم يم شود كه وي قصد اختصار خبر و يا اسقاط جزئي از آن را داشته است؟»33شاهد سوم زيارت جامعه كه آن را كفعي كتاب لوالافين نقل كرده و مرحوم صدوق، همان زيارت را در من كتاب لايحضره الفقيه34 آورده، جملاتي از آن را كه با معتقداتاش نميساخته، است. آقاي خويي، از اين شاهد چنين پاسخ داده است كه شيخ صدوق، زيارت جامعه را از كفعي نقل نكرده است؛ زيرا، ايشان، صدها سال بعد از صدوق بوده است.». سپس ميافزايد: «روايت كفعمي، به طور مرسل، از امام هادي(عليهالسّلام) است، ولي روايت صدوق به مسند، به مسند خودش، از محمّد بن اسماعيل برمكي از موسي بن عبدالله نحّعي، از امام هادي(عليهالسّلام) است. پس از كجا ثابت ميشود كه صدوق تقطيع كرده و بخش از آن را كه با نظر و اعتقادش موافق نبوده، انداخته است؟».35شاهد چهارم شيخ صدوق، در كتاب توحيد از جندي نيشابوري روايت طويل و مفصّلي را از اميرالمؤمنين(عليهالسّلام) نقل كرده36 و شيخ احمد بن علي ابن ابيطالب طبرسي (م 588 ه··.ق) نيز همان روايت را در كتاب احتجاج،37 از آن حضرت، با اضافات و زياداتي آورده است. پس، صدوق در كتاب توحيدش قمستي را اسقاط كرده است. آقاي خويي، پاسخ ميدهد كه جواب، همان است كه گذشت؛ يعني، صدوق، از احتجاج نقل نكرده، بلكه خودش طريق مستقلي دارد. طبرسي، دو قرن با صدوق فاصله دارد. سپس يك جواب كلّي ميدهد و ميفرمايد: اگر ثابت شد كه صدوق، آن چه را كه مورد رضايت خودش نيست، حذف ميكند، اين حذف نميتواند سبب سوء ظن به وي باشد، بلكه اين، همان تقطيع متداول و شايع در ميان محدّثان است. پس اگر آن جزو ساقط شده، ضرر و زياني به دلالت باقي مانده از حديث و ارد نسازد، در اين صورت، حذف آن قسمت، مانعي ندارد. اين، امر شايع و متدوالي است و موجب سوءظن به محدّث نميشود. اگر كسي چنان تقطيعي را بكند، آيا موجب اين ميشود كه راجع به آن شخص و مخصوصا شخصيّتي مانند صدوق بگويد: «امر صدوق، واقعا، مضطرب و آشفته است؟».38اشكال دوم نجاشي گويد: «صدوق، در سال سيصد و پنجاه و پنج هجري قمري، وارد بغداد گرديد، و شيوخ طايفه، از وي حديث تلقي ميكردند، در حاليكه او كم، سنّ و سال و حدث السّن بود.». اين عبارت، از دو جهت مشكل دارد: 1ـ صدوق، در زمان ورود به بغداد، بيش از پنجاه سال داشته است، پس چه طور ميتواند كم سنّ و سال باشد؟ مرحومهاي خويي، در مقام پاسخ، ميفرمايد: «اين اشكال دفع ميشود به اينكه صدوق، نسبت به شيوخ طائفه كه از وي حديث تلقي ميكردند، كم سنّ و سالتر بوده است. 2ـ جهت دوم اين است كه محدود كردن ورود صدوق به بغداد در سال سيصد و پنجاه و پنج، با فرمايش خود صدوق در كتاب عيون أخبار الرضا(عليهالسّلام) كه گفت: «ابوالحسن علي بن ثابت دواليني در مدينة السلام (بغداد) در سال سيصد و پنجاه و دو، اين حديث را به ما گفت»39، فرمايش ديگر ايشان كه گفته: «در سال سيصد و پنجاه و چهار، نقّاش در كوفه براي ما نقل كرد.»40، منافات دارد. اين دو روايت، بر ورود صدوق به بغداد قبل از سال سيصد و پنجاه و پنج تصريح دارد.البته، تاريخ اني دو روايت، بر نقل نجاشي مقدّم است.اشكال سوم واسطهي رساندن نامهي علي بن حسين (پدر صدوق) به حسين به روح (رحمةالله عليه) در بعضي از روايات، علي بن جعفر اسود است، ليكن شيخ طوسي در كتاب الغبية و خود شيخ صدوق در كتاب كمالالدين واسطه را ابوجعفر محمد بن علي اسود فرمودهاند. پس اين دو تناقض دارند. آقاي خويي، پاسخ ميدهد كه ظاهر امر، اين است كه صدوق و شيخ طوبي، صحيح فرمودهاند و ما حرف صدوق را ميگيريم، به جهت اينكه صدوق، آگاهتر به مسئله و جريان بوده است.41بخش دوم (معرّفي كتاب) كتاب كمالالدين وتمام النعمة را شيخ صدوق در اواخر عمر شريفاش در شهر نيشابور تأليف كرده است. با، در اين مرحله، بر چهار محور تأكيد داريم، 1ـ سبب و انگيزهي نگارش؛ 2ـ صحت و سقم كتاب؛ 3ـ روش بحث مؤلف؛ 4ـ مشايخ ايشان و درجهي اعتبار و وثاقت آنان.محور نخست (انگيزهي تأليف) ظاهرا، سبب نگارش، سه چيز است: 1ـ انحراف غدّهاي از شيعيان در باب مهدويّت و اعتقاد به امر غيبت و عدول بعضي از آنان از تسليم و پذيرش رويات به نظر و قاياس. 2ـ ملاقات با مرحوم نجم الدين ابوسعيد محمّد بن حسن بن محمد بن احمد بن علي بن صلت قمي و درخواست تشويق او بر تأليف چنين كتابي. 3ـ رؤياي صادق و اشارهي امام عصر(عجّلاللّهتعاليفرجهالشّريف) به تنليف كتابي دربارهي غيبت.ديدار با مردم نيشابور شيخ صدوق ميفرمايد: «هنگاميكه از زيارت امام رضا(عجّلاللّهتعاليفرجهالشّريف) برگشتم. به نيشابور آمدم و در آنجا اقامت گزيدم. كساني كه به ملاقاتام ميآمدند، سؤالات و شبههايي در امر غيبت ميكردند. آنان را در اين امر متحيّر ديدم. تمام سعي و همت خود را در ارشاد آنان به سوي حق مصروف داشت.». (كمالالدين، ج 1، ص 2) ملاقات با ابوسعيد قمي ايشان، از جمله كساني بود كه دچار خيرت شده بود. شيخ، در مورد وي ميفرمايد: «ايشان، شخصيّت بزرگ، شيعهي دوازده امامي، عاشق ولايت. و اهل بيت او، از خاندان رفيعي است. پدر و جدّش، از بزرگان بودند. و پدر من از جدّ او روايات زيادي نقل كرده است. من، از دير زبان، آرزوي ملاقات او را داشتم و مشتاق ديدار او بودم....». سپس ميافزايد: «در ملاقاتي كه با ايشان داشتم، مطلبي را فرمود كه باز سبب تأليف اين كتاب شد. آن، اين است كه ايشان براي من نقل كرد كه در بخارا، با بعضي از فلاسفه و علمّاي منطق، ملاقات داشته است و يكي از بزرگان فلاسفه، زمينهي طول غيبت مطرح ميكند او را به شك مياندازد.». مرحوم شيخ صدوق، به آن شهبه اشاره نميكند، ولي ميگويد: «در اثبات امام(عليهالسّلام) و غيبت او، مباحث و قصولي را يادآور شدم و اخباري را از پيامبر اكرم(عليهالسّلام) نقل كردم و اشكال، از بين رفت و نفس ايشان ارام گرفت شك و ترديد از دل وي بيرون شد سپس از من خواست تا كتابي در اين زمينه بنويسيم. من نيز قبول كردم و قول مساعد دادم. گفت، انشاء الله سرفرصت اين كار را خواهم كرد.42». رؤياي صادق و ملاقات با امام زمان(عج) ايشان، فرموده است: در نيشابور، شبي در فكر آن چه كه در شهرري باز گذاشته بودم، از خانواده و فرزندان و برادران و نعمتها، انديشه ميكردم. كه ناگاه خواب بر من غلبه كرد. در خواب ديدم كه گويا در مكّه هست. و به گرد بيت الله الحرام طواف ميكنم. در دور هفتم، به حجرالاسود رسيدم. به آن دست ميكشيدم و ميبوسيدم. و ميگفتم: «اين، امانت من است كه آن را تأديه ميكنم، و پيمان من است كه آن را تجديد ميكنم ت اداي آن را به من گواهي دهي و شهادت دهي كه من آن را به جا آوردهام». در اين هنگام، مولايمان قائم صاحب زمان(عجّلاللّهتعاليفرجهالشّريف) را مشاهده كردم كه بر در خانه كعبه ايستاده است. با دلي مشغول و حالي پريشان، به آن حضرت نزديك شدم. امام(عليهالسّلام) به چهرهي من نگريست در از درونام را دانست. به ايشان سلام كردم. از پاسخ سلام را داد. سپس فرمود: «لِمَ لاتُصَنِّفُ كتابا في الغيبةِ حَتّي تُكفي ما قَدْ هَمَّكَ؟ چرا دربارهي غيبت كتابي نمينويس تا همَّم و اندوهات برطرف بشود.؟». به حضرت عرض كردم «يا بن رسول اللّه! دربارهي غيب، قبلاً چيزهايي را نوشتهام.». فرمود: «لَنينَ عَلي ذالك السّبيل! آمُرُكَ أنْ تُصنَّفَ الْانَ كتابا في الْغَيْبَةِ وَاذْكُرْ فيهِ غَيَباتِ الْأنبيآءِ؛ منظورم نه به روش قبلي است. به تو فرمان ميدهم كه اكنون كتابي دربارهي غيبت تأليف كني و در آن، غيبتهاي انبيا را بازگويي.».اين فرمان را داد و گذشت: دورد خدا بر او باد.43 شيخ صدوق در ادامه ميافزايد: من از خواب برخاستم و تا طلوع فجر به دعا و گري و درد دل و شكوه پرداختم. وقتي صبح شد، تأليف اين كتا را آغاز كردم تا امر وليّ خدا و حجّت او را امتثال كرده باشم، در حلي كه از خداوند استعنات ميجويم و به او توكّل ميكنم.44 بنابراين. شيخ صدوق، با ديدن اني رؤياي صادق، عزم خود را جزم كرده و با يك ديد وسيع و نگرشي نو و با روش و شيوهاي خاص اين كتاب را تأليف كرد و از مباحثي صحبت به ميان آورد كه همگان آن را تأييد ميكنند و... محور دوم (صحت و سقم مطالب كتاب) فاضل و محقّق معاصر، آقاي غفاري ميفرمايد: «شيخ، در اين كتاب، در موضوع غيبت، رواياتي را كه در ميان مردم مشهور بوده جمع كرده است. حال، اين روايات، و حسن و... باشند يا نباشند. البته، شيخ جز به روايات صحاح يا مجمع عليه يا متواتر استناد نميكند.».45 آقاي غفاري، به قول خود شيخ صدوق استدلال كرده كه شيخ، در ادلهي حديث مُعمّرين گويد: «اين حديث و نظايرش، معتمد من در امر غيبت، و وقوع آن نيست؛ يعني، در وقوع غيبت، به اينها اتدلال نميكنم؛ زيرا، غيبت امام زمان(عجّلاللّهتعاليفرجهالشّريف) براي من امري صحيح است، از اين رو كه پيامبر و ائمه(عليهمالسّلام) و شريعت و احكام آأ به ما رسيده، اشاره كردهاند.»؛ يعني، همان رواياتي كه اسلام و احكام را براي ما اثبات ميكنند، نظير همان روايات، امر غيبت امام زمان را اثبات ميكند. آقاي غفاري، ميخواهد گويد، اين كتاب، مجموعهاي از صحيح و غير صحيح است و خود شيخ هم به مواردي از اين كتاب، به اين نكته اشاره كرده است. اين كه اين استدلال، چه قدر ميتواند صحيح باشد، جاي تأمّل است. در اين استدلال. بايد جملهي بعدي شيخ را نيز در نظر گرفت كه فرموده: «امر غيبت و مسائل آن را از دلايلي ميگيرم كه اسلام را از آنها گرفتهام،»؛ يعن شايد نظر شيخ، بر اعتقادي و ضروري بودن موضوع مذكور است و كه در اين صورت، نيازي به بحث و بررسي سند نيست. عالمان و بزرگان دين، در اصول مسلّم دين و مذهب مناقشات سندي را شمسي كنند. و بحثهاي سنديي،، در غير ضروريات مذهب و دين است. از طرفي، اگر كسي بعضي از اين اخبار را زير سؤال ببرد، لازمهاش اين نيست كه اعتقادات ما را هم زير سؤال ببرد؛ چون، مستند اين عقيده، همانند مستند اعتقاد به اسلام و احكام آن است كه از دلايل قوي و صميمي برخوردار است. بنابراين، فقط به اين بعض از روايات اكتفا نشده است. از اين كه شيخ فرموده: «ليس هذا الحديث وما شاكله من أخبار المعمرين46 و...»، معلوم ميشود كه قصدش نقد همين موارد، نه كل روايات اين كتاب. بعضي، فرمايشهاي غفاري را از باب موجبهي خوبيّه ميپذيرند و ميگويند، كتاب، شامل صحيح و سقيم است. اين حرف، بعيد نيست، ولي ممكن است سند و يا طريق روايتي، به نظر بعضي، مشكل داشته باشد، امّا به نظر عدّهاي ديگر، مشكل نداشته باشد، ولي حتما صدق خبري و قرائن دال بر صدق دارد. همان گونه كه قبلاً متذكر شديم، علماي اماميّه، كلام شيخ صدوق و پدر وي را مانند نصّ منقول و خبر مأثور ميدانند.47 و وثاقت او را امري ضروري مانند و ثاقت سلمان و ابوذر(رضيالله عنهما) ميشمارند.48محور سوم (محتويات كتاب) كتاب، شامل يك مقدمه و چندين باب در بارهي مباحث غيبت است. در مقدمه، مباحث مهم كلامي مطرح شده است اهم مطالب آن، برقرار زير است: 1ـ «خليفه» پيش از آفرينش؛ 2ـ وجوب اطاعت از خليفه؛ 3ـ خليفه را خدا انتخاب ميكند؛49 4ـ وجوب و خدمت و يكي بودن خليفه در هر زمان؛ 5ـ لزوم وجود خليفه؛ 6ـ وجوب عصمت امام(عليهالسّلام)؛ 7ـ اثبات غيبت و حكمت آن؛ 8ـ تشابه ميان ائمه و انبياء(عليهمالسّلام)؛ 9ـ مذهب كيسانيّه؛ 10ـ ابطال اقوال ناو وسيّه و واقضيّه در بارهي امام كاظم(عليهالسّلام)؛ 11ـ ابطال قول واقفيّه در غيبت امام عسكري(عليهالسّلام)؛ 12ـ اعتراض و مناقشات ابن بشّار و پاسخ ابن قبّه؛ 13ـ شبهات زيديّه و بحث دربارهي «بداء»؛ 14ـ مناقشات و شبهات مخالفان دربارهي غيبت و پاسخگويي به آنها؛ 15ـ بحثهاي نوبختي و ابن قبه از ابيزيد علوي. در پايان مقدمه، سبب و انگيزهي تقديم مقدّمات را چنين بيان ميدارد «ما، اين فصول را در آغاز كتاب خود ذكر كرديم. به جهت اين كه نهايت ادّلهي زيديّه را كه شديدترين فرقه عليه ما شيعياناند، پاسخ داده باشيم.».50 اهم عناوين متن اصلي كتاب، تقريبا، پنج موضوع است: 1ـ غيبت انبيا و محبّتهاي الهي. 2ـ كساني كه طول عمر داشتند. با اين بحث، امكان وقوع غيبت و طول عمر را ثابت ميكند و آن را از محال بودن خارج ميسازد. 3ـ نصّ بر امام دوازدهم و غيبت آن حضرت كه از نصّ خداوند تبارك و تعالي و رسولاش شروع ميكند و بعد از ذكر نصوص تمامي ائمهي طاهر، با نصّ امام يازدهم و اخبار آنان بر وقوع غيبت، ختم ميكند. 4ـ ولادت حضرت و شاهدها و دلائل بر آن. 5ـ توقيعات و نامههاي امام عصر(عجّلاللّهتعاليفرجهالشّريف) اين توضيحات، يكي از بهترين دليلها عليه منكران دوازدهمين وليّ خدا است.نگرشي گذرا بر اهم محتويات كتاب الف) مطلب اوّل، رد غيبت اينها است، در اين جا هفت مورد را بيان ميكند: 1ـ غيبت حضرت ادريس(عليهالسّلام)؛ در اين بخش، داستان آن حضرت و غيبت بيست سالهي ايشان را ذكر ميكند و نيز مژدهي آن حضرت بر قيام قائمي از فرزندان خود، يعني حضرت نوح را مطرح ميسازد. 2ـ غيبت چندين ساله9ي حضرت صالح(عليهالسّلام)؛ 3ـ غيبت حضرت ابراهيم(عليهالسّلام)؛ در اين باب، شباهت غيبت حضرت ابراهيم(عليهالسّلام)؛ در اين باب، شباهت غيبت حضرت ابراهيم(عليهالسّلام) با غيبت امام زمان(عجّلاللّهتعاليفرجهالشّريف) را از هنگامي كه در رحم بود و قبل از آن تا ولادتاش و مخفي ساختن آن حضرت تا هنگام اعلان مأموريتاش براي تبليغ، ذكر كرده و سپس دو غيبت بر آن حضرت را يادآور ميشود. 4ـ غيبت حضرت يوسف(عليهالسّلام)؛ اين غيبت، بيست سال بود. ايشان، در ميان مردم زندگي ميكرد و او را ميديدند ولي نميشناختند. 5ـ غيبت حضرت موسي(عليهالسّلام)؛ در اين باب، بشارت حضرت يوسف(عليهالسّلام) برقيام قائمي از فرزندان لاوي بن يعقوب را باعلانات ظهورش بازگر ميسازد و قصهي پنهاني بودن ولادت و مخفي ساختن وي بعد از آن را. سپس، ماجراي غيبت آن حضرت را بيان كرده در پايان، شباهت حضرت مهدي(عجّلاللّهتعاليفرجهالشّريف) با حضرت موسي(عليهالسّلام) را ولادت و غيبت و اصلاح امر وي در يك شب، يادآور ميشود. 6ـ غيبت اوصياي حضرت موسي؛ در اين باب، قصه و ماجراي يوشع بن نون (وصيّ حضرت موسي) و صبر وي در برابر سه طاغوت و درگيريهايش و داستان و ماجراي جانشين حضرت سليمان و غيبت وي و داستان «آصف بن بر خيا» و ماجراي دانيال و فَرجَ او و قضيهي حضرت يحيي و مژده به قيام حضرت مسيح و... اشاره ميكند. 7ـ غيبت حضرت عيسي(عليهالسّلام)، در اين باب، بعد از نقل بشارت و اخبرا حضرت عيسي(عليهالسّلام) در انجيل به قيام پيامبر اكرم(صلياللّهُعليهوآلهوسلّم) و ستايش او، ميفرمايد، حضرت عيسي، غيبتهاي متعدّدي داشت كه در زمين سياحت و گردش ميكرد، به طوري كه قوم و شيعياناش او را نميشناختند و اطّلاعي از وي نداشتند. حضرت، سپس ظهور كرد و شمعون بن حمون را وصيّ خود ساخت. هنگامي كه شمعون درگذشت، حجّتهاي پس از او غايب شدند. در نتيجه، گرفتاريها بيشتر شد. و دين، مندريس، و حقوق، ضايع، و واجبات و سنّتهاي الهي، از بين رفت و بالاخره، مردم متحيّر شدند و به اين سو و آن سو رفتند، در حالي كه هيچ چيز را نميشناختند. اين غيبت، دويست و پنجاه سال طول كشيد. آن گاه ايشان، به اين حديث از امام صادق متذكر ميشوند كه آن حضرت فرمود:كانَ بَينَ عيسي و محمّدٍ(عليهماالسّلام) عامٍ، منها مئتان وَخَمسوُنَ عاما لَيسَ فيها نَبيٌّ ولاعالِمُ ظاهرٌ». قلتُ: «فَما كانوُا؟». قال: «كانُوا مَتَمَسِّكينَ بِدينِ عيسي(عليهالسّلام).». قُلتُ: «فَما كانُوا؟» قال: «كانَوا مَؤمنينَ.». ثُمَّ قال: «وَلا تكَوُنُ الْاَرْضُ إلاّ وفيها عالِمٌ.».51 مرحوم شيخ صدوق، يك بحث حاشيهاي خيلي جالبي را در مورد عالمان زمين در اين دوران مطرح ميكند و دوازده نَق را نام ميبرد. 1ـ سلمان فارسي (روز به فرزند خشبوذان)؛52 2ـ قسن بن ساعِدَهي اَياديّ؛ 3ـ تُبَّع (پادشاه يمن)؛ 4ـ عبدالمطلب و ابوطالب؛ اين دو بزرگوار، از همهي دانشمندان به مقام پيامبر(صلياللّهُعليهوآلهوسلّم) داناتر بودند، امّا آن را از جاهلان و اهل كفر و گراهان پنهان ميداشتند. 5ـ سيف بن ذي يَزَن؛ 6ـ مجيري راهب؛ 7ـ راهب بزرگ در راه شام كه پيامبر اكرم(صلياللّهُعليهوآلهوسلّم) را شناخت (داستان خالد بن اُسيد وطليق بن سفيان از كبير راهبان)؛ 8ـ اَبوالْمُوَيْهِب راهب؛ 9ـ يسطيح كاهن؛ 10ـ يوسف يهودي؛ 11ـ دواس بن حوّاش كه از شام ميآمد؛ 12ـ زيد بن عَمْرو بن نُفَيْل اينان، نمونههايي از عالمان بودند كه طبق فرمايش امام صادق(عليهالسّلام): «ولا يكونُ الارضُ إلاّ وَفيها عالم.».53 شيخ صدوق، در باب بيست و يك، علّت نيازمندي به امام(عليهالسّلام) را با بيست و يك روايت از پيامبر اكرم و امام باقر(عليهالسّلام)، و امام صادق و امام كاظم و امام رضا(عليهمالسّلام) مطرح، و بعد از آن، در باب بيست و دو، به اتصال وضعيّت از حضرت آدم تا قيامت را با شصت و پنج روايت ذكر كرده و در پايان اين باب، در مورد «معناي عترت و آل و اهل و ذريّه و سلاله به تحقيق و بحث پرداخته است. ايشان، از باب بيست و سه، به نصوص ميپردازد و ابتدا، نص از خداوند تبارك و تعالي بر قائم(عليهالسّلام) متذكر ميشود و بعد از آن، نص پيامبر اكرم(صلياللّهُعليهوآلهوسلّم) بر امام دوازدهم و نصوص همهي ائمه اظهار و حضرت فاطمه(عليهمالسّلام) را مطرح و نيز خبر لوح حضرت فاطمه زهرا(عليهاالسّلام) را كه در آن تام اوصياء از امام علي تا قائم آل محمّد مكتوب است، يادآور ميشود. ايشان، در جلد دوم، خبر حضرت خضر(عليهالسّلام) و بعد از آن روايات امام عسگري(عليهالسّلام) در ارتباط با فرزش حضرت قائم(عجّلاللّهتعاليفرجهالشّريف) را متذكر ميشود و به مناسبتي، قصّهي حضرت نرجس را بيان ميدارد. در باب چهل و دو، به روايات ميلاد حضرت قائم صاحب الزمان(عجّلاللّهتعاليفرجهالشّريف) و كساني كه به واسطهي ولادت آن حضرت به امام عسگري تهنيت گفتند، اشاره ميكند. در باب چهل و سه، كساني كه حضرت قائم(عجّلاللّهتعاليفرجهالشّريف) را ديدهاند و با ايشان سخن گفتهاند، نام برده شده است. علّت غيبت با يازده حديث در باب چهل و چهار آمده است توقيعات و نامههاي امام زمان(عجّلاللّهتعاليفرجهالشّريف) و ارزياب: چهل و پنج ميآورد و در باب چهل و شش، وارد بحث دربارهي كساني كه عمر طولاني داشتند، ميشود. در اين باب، نام ده تن چهل و شش، را به عنوان نمونه، ذكر ميكند كه بدين قرار است: آدم ابوالبشر(عجّلاللّهتعاليفرجهالشّريف) (930 سال) و نوح (2450 سال و ابراهيم (175 سال) و اسماعيل بن ابراهيم (120 سال) و اسحاق بن ابراهيم (180 سال) و يعقوب بن اسحاق (120 سال) و (يوسف بن يعقوب (120 سال) و موسي بن عمران (126 سال) و هارون (133 سال) و داود و (100 سال) و سليمان بن داوود (712 سال)54. ب) دجال؛ شيخ ميفرمايد: «دجال، در دوران غيبت، عمومي بيشتر از عمر اهل زمانه دارد.». ج) حديث آهوهاي سرزمين نينوا؛ مرحوم صدوق، در سند و دلالت و انگيزهي نقل ان، مطالبي را متذكر ميشود.55 د) قصهي حبابه والبيّة كه حضرت اميرالمؤمني(عليهالسّلام) را ملاقات كرده، و در يكصد و سيزده سالگي با دعاي امام زين العابدين جوان ميشود تا امام رضا(عليهالسّلام) را ملاقات ميكند و بعد از آن نيز نُه ماه زنده بوده است. ه··) مُعَمّر مَعزبي؛ نام او، علي بن عثمان بن خطاب بن فرّة بن مزيذ است و كينهاش، ابوالدنيا. گويند، از زمان رحلت پيامبر اكرم(صلياللّهُعليهوآلهوسلّم) نزديك سيصد سال عمر داشت. در خدمت اميرالمؤمنين(عليهالسّلام) نيز بود در جريان كربلا، در كنار حضرت سيدالشهدا(عليهالسّلام) شركت كرد. تا روزگار مقتدر عباسي، در قيد حيات بود. برخي ميگويند: «مرگ وي، تا به امروز، به اثبات نرسيده است.». و) عبيد بن شريه جُرهُمّي؛ حضرت پيامبر را ديده بوده و سيصد و پنجاه سال عمر كرده است. ز) ربيع بن ضبغ فراري؛ عبدالملك بن مروان ديده است. ميگويد: دويست سال در زمان فترت ميان حضرت عيسي و حضرت محمد(عليهماالسّلام) صدو بيست سال در زمان جاهليّت و شصت سال در مسلماني زيستهام.». ح) شقّ بن كاهن؛ سيصد سال عمر داشته است. ط) شّداد بن عاد بن ارم؛ نهصد سال زيسته است56. قصهي بو ذاسُف در بارهي غيبت را متذّكر گرديده است. شيخ بعد از بحث معمران، در باب پنجاه و پنج، در بارهي انتظار فرج، درياب پنجاه و شش در بارهي نهي از ذكر نام شريف امام زمان(عجّلاللّهتعاليفرجهالشّريف) و در باب پنجاخ و هفت، نشانهها علامتهاي خروج حضرت قائم را آورده و در باب پنجاه و هشت، نوا در كتاب را بازگو ميكند و جزء دوم را به پايان ميرساند.محور چهارم (مشايخ شيخ صدوق) اساتيد و مشايخ شيخ كه ايشان در اين كتاب از آنان، بدون واسطه، حديث و يا مطلبي را نقل كرده است، به شرح زير است: 1. پدر شيخ (علي بن الحسين بن موسي بن بابويه قمي)؛ 2. محمّد بن موسي بن متوكل؛ 3. علي بن احمد بن دقاق؛ 4. عبدالواحد بن محمّد عطار نيشابوري؛ 5. محمّد بن عصام؛ 6. محمد بن ابراهيم بن اسحاق؛ 7. احمد بن زياد همداني؛ 8. جعفر بن محمّد بن مسرور؛ 9. محمّد بن حسن بن احمد بن وليد؛ 10. احمد بن محمّد يحيي عطّار؛ 11. حسن بن احمد بن ادريس؛ 12. محمّد بن علي ماجيلويه؛ 13. حسين بن احمد بن ادريس؛ 14. احمد بن حسن قطان؛ 15. محمّد بن ابراهيم بن اسحاق طالقاني؛ 16. حسن بن عبدالله بن سعيد؛ 17. علي بن احمد بن موسي؛ 18. احمد بن محمّد بن حسين بزّاز؛ 19. احمد بن محمّد صائغ؛ 20. احمد بن محمّد رزيه قزويني؛ 21. جعفر بن علي بن حسن بن علي؛ 22. مظفر بن جعفر علوي؛ 23. محمّد بن عمر حافظ بغدادي؛ 24. محمّد بن عمر بغدادي؛ 25. محمّد بن احمد شيباني؛ 26. محمّد بن ابراهيم بن احمد بن يوسف؛ 27. حسن بن عبدالله بن سعيد؛ 28. علي بن فضل بغدادي؛ 29. حسن بن علي بن شعيب ابو محمّد جوهري؛ 30. حسن بن عبدالله بن سعيد؛ 31. ابومحمّد جعفر بن نعيم بن شاذان نيشابوري؛ 32. محمّد بن احمد بن محمد بن زياره بن عبدالله بن حسن بن حسين بن علي(عليهالسّلام) شريف الدين صدوق؛ 33. عبدالواحد بن محمّد بن عبدوس؛ 34. محمّد بن زياد بن جعفر همداني؛ 35. علي بن احمد بن عبدالله بن احمد بن برقي؛ 36. حسين بن احمد بن ادريس؛ 37. احمد بن زياد بن جعفر؛ 38. حمزه بن محمد بن احمد بن حعفر بن محمّد بن زيد بن علي(عليهالسّلام)؛ 39. ابوعلي احمد بن حسن بن علي بن عبدالله؛ 40. احمد بن حسين بن علي بن عبدالله؛ 41. ابوالقاسم عتاب بن محمّد حافظ؛ 42. احمد بن محمّد بن اسحاق دينوري؛ 43. عبدالله بن محمد ضايغ؛ 44. علي بن عبدالله ورّاق؛ 45. عبدالواحد بن محمّد بن عبد وس عطّار؛ 46. ابوالحسن محمّد بن علي بن شاه فيقه مروري؛ 47. عبدالله بن محمّد بن عبدالوهاب؛ 48. ابوسعيد محمّد بن فضل؛ 49. حسين ابن احمد بن ادريس؛ 50. علي بن عدالله ورّاق؛ 51. علي بن احمد بن محمّد بن موسي بن عمران؛ 52. محمّد بن ابراهيم بن اسحاق طالقاني؛ 53. علي بن حسين بن شاذويه مؤدّب؛ 54. مظفّر بن جعفر بن مظفّر علوي؛ 55. عبدالواحد بن عبدوس؛ 56. احمد بن محمّد بن اسحاق معاذي؛ 57. علي بن محمّد حسن قزويني؛ 58. شريف ابوالحسن علي بن موسي بن احمد بن ابراهيم؛ 59. احمد بن زياد بن جعفر همداني؛ 60. محمّد بن محمّد بن عصام حكيتي؛ 61. احمد بن هارون غايي؛ 62. علي بن احمد بن محمّد بن عمران؛ 63. محمّد بن علي بن حاتم نوقلي؛ 64. حسين بن ابراهيم بن ناتامه؛ 65. محمّد بن علي بن حاتم نوفلي؛ 66. ابوالعباس احمد بن حسين بن عبدالله به مهران آبي؛ 67. علي بن حسن بن فرج مؤذن؛ 68. علما بن موسي بن احمد بن ابراهيم؛ 69. محمّد بن حسين عباد؛ 70. ابومحمد و خباتي؛ 71. ابوسعيد عبدالله بن محمد بن عبدالوهاب سجزي؛ 72. احمد بن يحيي مكتب؛ 73. محمّد بن هارون زنجاني. شمارش دقيق مشايخ شيخ صدوق، نياز به روسي اسناد روايات و متون اجازات و شرح حالها دراد.درجهي اعتبار مشايخ و وثاقت آنان در اين جا، وثاقت برخي از آنان را بررسي ميكنيم. 1. پدر شيخ صدوق (ابوالحسن علي بن حسين بن موسي بن بابوبيه قمي)؛ اين بزرگوار را مرحوم شيخ طوسي، فقيه، ثقه، جليل القدر57،... معرّفي كرده است. ذهبي معتصب، ايشان را «علاّمه» ميداند. ايشان، مورد وثوق تمامي علماي اماميّه بوده است و هيچ مشكلي در عدالت و وثاقتاش نيست. دعاي امام زمان(عجّلاللّهتعاليفرجهالشّريف) در حقّ وي، پيشتر بيان گرديد. 2. محمد بن موسي بن متوكلّ؛ مرحوم تستري گويد: علامه، در كتاب خلاصه و ابن داوود در كتاب رجالاش ايشان را توثيق كردهاند. امّا ما نميدانيم مستند علامه چه چيز بوده است. ابن داوود هم و أب و دوشاش اين است كه معمولاً از علامه پيروي ميكند، لذا ظاهرا از خلاصهي علامه نقل كرده و دنبال مستندش نبوده است. از طرفي، متون و اخباري از ابن متوكل داريكه مضمون آن قوي نيست بكله بعضي از آنها مجعولات است. به عنوان مثال، شيخ صدوق، در باب «مَنْ شاهد القائم(عجّلاللّهتعاليفرجهالشّريف)» از او روايت كرده كه حضرت(عجّلاللّهتعاليفرجهالشّريف) به برادري به نام موسي دارد و با آن حضرت غايب است.» و اين، برخلاف اجماع اماميّه است.58 نيز در روايت ديگري از وي نقل ميكند كه «ابراهيم بن مهزيار امر كرد كه برادراناش به سرعت پيش ايشان بيانيد.» كه بطلان اين امر، واضح و روشن است.59 باز اين متوكل نقل ميكند كه هنگام ظهور امام زمان(عجّلاللّهتعاليفرجهالشّريف) جمع با پرچمهاي زرد و سفيد به خدمت آن حضرت ميان حطيم و زمزم ميروند و با ايشان بيعت ميكنند». آقاي تستري ميگويد: «اخبار متواتري داريم كه كيفيّت ظهور را به گونهاي ديگر مطرح ميكنند.». سپس ميافزايد: اين اخباري كه با اجماعات و متواترات ما سازگار نيست، شايد از موسوسات باشند. و كساني اينها را وارد كتاب مذكور كرده باشند. در زمانهاي قديم، دشمن، چنين دسيسههايي را داشته است. لذا يونس بن عبدالرحمان، به هر خبري عمل نميكرد؛ به جهت اين كه اصحاب مغيرة بن سعيد در كتابهاي اصحاب امام باقر و امام صادق(عليهماالسّلام) روايات مجعولي را وارد كرده بودند.60 اين مطالب از مرحوم تستري، قابل قبول نيست؛ چون، شخصيّت كم نظير صدوق و آگاهي فوقالعاده او به رجال و بررسي و نقد اخبار، هرگز با احتمالات مطرح شده، سازگار نيست. اگر مقوصد ايشان، اين باشد كه پس از مؤلّف وارد كتاب كمال الدين شده، اين احتمالي است كه هيچ دليلي بر آن واحدي هم بدان اشاره بكرده است، بلكه اگر اين احتمال راه يابد. كتابهاي ديگر ايشان، و بلكه از غير ايشان نيز زير سؤال خواهد رفت و در نتيجه، سنگ روي سنگ بند نميشود. پارهاي از منقاشات ايشان، در كتاب الاخبار الدخيله، شايد به همين روشن باشد، و لذا عدّهاي به اياشن ايراد گرفته و مناقشات را مردود دانستهاند. 3. محمّد بن حسن بن وليد؛ ايشان. يكي از مشايخ شيخ صدوق است كه در فقه و رجالاش، مرجع و معتمد ايشان بود، به طوري كه در مورد ابن وليد، در ذيل خبر نمزا روز عيد غدير مبني بر اين كه «ايا نماز مستحبي، در اين روز هست يا نه؟» به، شيخ بزرگوار، خبري را متذكّر ميشود و بعد ميفرمايد: «چون ابن وليد، اين خبر را به سبب وجود محمّد بن موسي همداني، در طريقاش تصديق نميكند، پس ما نيز تصديق نميكنيم.» و پس از آن، يك قاعدهي كلّي ميدهد و ميفرمايد: «هر چيزي را كه ايشان (ابن وليد) تصحيح نكند، ما هم تصحيح نميكنيم و در پيش ما متروك و غيرصحيح است.». شيخ الطايفه در رجالاش، از او، چنين تجليل كرده است: «ايشان، جليلالقدر و بصير و آشنا به فقه، و ثقه است.»61 نيز در فهرستاش آورده است: «جليل القدر و عارف به رجال و مورد وثوق است و كتابهايي دارد كه از جملهي آنها، الجامع و... است.»62 نجاشي دربارهاش ميفرمايد: «ابن وليد، شيخ قميان، و فقيه و متقدم و وجه آنان بود و گفته ميشود كه ايشان (ابن وليد) در قم زندگي ميكرد، ولي قمي نبود» و آن گاه ميافزايد: «ثقةٌ، ثقةٌ، عين مسكون إليه.».63 علامه حلّي نيز در مورد ايشان ميفرمايد: «جليل القدر، عظيم المنزلة به عارف به رجال و مورد وثوق است.». نيز در كتاب الحاوي، در فصّل الثقات گويد: «هيچگونه، خلافي در وثاقت اين مرد (ابن وليد) نيست64. مرحوم تستري ميگويد: «شيخ صدوق، نه فقط در نماز عيد غدير، بلكه در مستثنيات نوادر الحكمه نيز از استادش (ابن وليد) تبعيت و پيروي ميكرد.651. الذريعة الي تصانيف الشيعة، ج 2، ص 282، و ج 18، ص 138.
2. همان، ج 16، ص 82.
3. همان، ص 84 ـ 85.
4. بحارالانوار، ج 1، ص 6.
5. بحارالانوار، ج 1، ص 6.
6. كمالالدين، ج 2، ص 503، ب 45، ح 32.
7. ر.ك. الغيبة، طوسي، ص 320، فصل 4 (بعض ماظهر من جهته عليه السلام من التوقيعات)، ح 207، ص 266.
8. ر.ك. كمال الدين، ج 2، ص 502، ب 45، ح 32.
9. ر.ك. الغيبة، ص 308.
10. معجم رجال الحديث. الخوئي، ج 16، ص 322.
11. رجال نجاشيي: 278. البته بايد توجه داشت كه «حدث السن» بدون اشتباه است. در اين باره، توجيه آقاي خويي را نقل خواهيم كرد.
12. رجال نجاشي: 278، البته بايد توجه داشت كه «حدث السن» بدون اشتباه است. در اين باره توجيه اقاي خويي را نقل خواهيم كرد.
13. الفهرست، ص 156، ش 695.
14. رجال، طوسي، ص 495، ش 25.
15. السرائر، ج 2، ص 529.
16. سفينةالبحار، ج 2، ص 281.
17. ر.ك: معجم رجال الحديث، ج 16، ص 322.
18. كمال الدين، ص 3 ـ 4.
19. همان، ص 3 ـ 5.
20. قاموس الرجال، ج 9، ص 435، لؤلؤةالبحرين، ص 375.
21. رجال مامقاني، ج 3، ص 155 و 154؛ قاموس الرجال، ج 9، ص 435.
22. ذرايع البيان في عوارض اللسان، ج 2، ص 81.
23. تاريخ بغداد، ج 3، ص 88.
24. دو كتاب انساب هست: 1ـ أنساب الاشراف كه چاپ جديداش، سيزده است و مؤلفّ آن، تقريبا، معاصر امام هادي(عليهالسّلام) بوده است؛ 2ـ لانساب، تأليف عبدالكريم محمّد بن سمعاني (م 562 ه··.ق) كه چاپ جديداش پنج مجلد است.
25. الانساب، ج 4، ص 544.
26. مقدمهي كتاب من لايحصره الفقيه: ص أو؛ به مقدمهي بحارالانوار، جلد صفر، ص 73 نيز مراجعه شود.
27. سير أعلام النبلاء، ج 16. ص 303؛ در مقدمهي كتاب من لايحضره الفقيه، ص «او» 6ـ الشيخ الجليل، أبوالحسن جعفر بن الحسين ـ الحسن خ 5 ـ حسكة القمي، شيخ الطوسي و تلميذ الصدوق، رحمهم الله».
28. معجم رجال الحديث، ج 16، ص 322.
29. معجم رجال الحديث، ج 16، ص 326.
30. بحار، ج 5، ص 156.
31. مستدرك الوسائل، ج 11، ص 169.
32. كشف القناع، ص 213.
33. معجم رجال الحديث، ج 16، ص 323.
34. من لايحضره الفقيه،ج 2، ص 370، ب 225، ح 2.
35. معجم، ج 16، ص 325.
36. توحيد، صدوق، ص 254، ح 5؛ عيون اخبار الرضا(ع)، ج 2، ص 272.
37. الاحتجاج، ص 240.
38. معجم، ج 16، ص 326.
39. عيون اخبار الرضا(عليهالسّلام)، ج 1، ب 6.
40. همان، ب 11؛ التوحيد، ح 26.
41. معجم رجال الحديث، ج 16، ص 336.
42. كمال الدين، ج 1، ص 3.
43. كمالالدين، ج 1، ص 3 ـ 4.
44. كمال الدين، ج 1، ص 3 ـ 4.
45. الوافي، ج 1، ص 11، مقدمه دوم.
46. مقدمهي كمال الدين، ص 19.
47. بحارلانوار، ج 5، ص 405؛ مستدرك الوسائل، ج 19، ص 189.
48. مستدرك الوسائل، ج 19، ص 191.
50. كمال الدين، آخر مقدمه، ص 126.
51. همان، ج 1، ص، ب 8.
52. كمال اليدن، ج 1، ص 165.
53. كمال الدين، ج 1، ص 198 ـ 166.
54. كمال الدين، ج 2، ص 525.
55. كمالالدين، ح 2، ص 525.
56. كمال الدين، ج 2، ص 554، ب 54.
57. رجال طوسي، ص 482، 1 ش 33؛ الفهرست، ص 93؛ ش 382.
57. رجال طوسي، ص 482، 1 ش 33؛ الفهرست، ص 93؛ ش 382.
58. قاموس الرجال، ج 1، ص 316.
59. معلوم نيست وجه بطلان اين و غيرصحيح بودن مطلب قبلي چيست؟
60. قاموس الرجال، ج 9، ص 613.
61. رجال، طوسي، ص: 495، ش 23.
62. الفهرست، ص 156، ش 694.
63. رجال، نجاشي، ص 271؛ قابوس الرجال، ج 9، ص 190.
64. خلاخته الاقوال، ص 247، ش 842؛ تنقيح المقال،، ج 3، ص 100.
65. قاموس الرجال، ج 9، ص 191.