نويسنده :حسين علي سعدي
شناختشناسى و تعيين منابع معرفت، از مباحث مهم و در عين
حال جنجالى در طىّ قرون متمادى محسوب مىشود. اين نوشتار منابع مهم شناخت را در سه
عامل مهم و كلّى. قرآن (وحى)، برهان (عقل)، عرفان (دل و كشف) پى مىگيرد و اين نكته
را كه مهدويّت از معدود حقايقى است كه از آبشخور هر سهى آنها تغذيه نموده و سيراب
شده است، بازگو مىكند، اين، خود، حاكى از استحكام باورمندى به مهدويّت است. در اين
شماره، امام مهدى(عج) از منظر قرآن بررسى شده و بررسى حضرت از ديدگاه عرفان و برهان
به شمارههاى بعدى موكول مىگردد.
پيشگفتار:
شناختشناسى، از مباحث مهمّى است كه از دير باز، ذهن متفكّران را به خود مشغول داشته است. نزاع مشهور پندارگرايان و واقعگرايان، حاكى
از دغدغهى قديم انسان در اين حوزهى مهمّ و حياتى است. بررسى ادلّهى اينان، و به
نظاره نشستن و آن گاه نظارت كردن، گرچه مطبوع و دلپذير است، ولى از حوزهى بحث
بيرون مىباشد. ما، با اين موقف و موضع كه انسان داراى قدرت شناسايى از خود و جهان
خارج است و به اين دليل كه حتّى ايده اَليستها هم در عمل رئاليست هستند، نظام و
پايهى بحث را بر اين اصل استوار مىكنيم و مىگوييم، انسان، مىتواند از حقيقتهاى
هستى مطلع و آگاه گردد.(1) با طرح اين نكته، اساسىترين و اوّلين سؤالى كه به ذهن
انسان خطور مىكند، اين است كه: ((راههاى تحصيل و يا حصول اين معرفت و شناخت
چيست؟)) و ((از چه مسيرى و به چه طريقى، انسان مىتواند بداند و به حقايق عالم دست
بيازد؟)) و ((منابعى كه مىتواند ما را از واقعيتهاى موجود با خبر سازد
كداماند؟)) و ((آن گاه، راه مطمئن و صراط مستقيم آنها، كدام است؟)) آن چه كه به
عنوان تمييز منابع معرفت و تعيين ابزارهاى شناخت و تفكيك بين حوزهى منابع و ابزار
مطرح مىشود گرچه در بحث شناختشناسى، حياتى است اما در اين نوشتار به اشاره بيان
شده و تفصيل آن به محل خود حواله مىشود.
فى الجمله، سه منبع مهم و حياتى براى شناخت وجود دارد كه
عبارت است: از عقل و تجربه(2)، فطرت و وجدان، وحى و قرآن. گرچه منابع ديگرى براى
كسبِ معرفت، همچون تاريخ و كشف، مطرح شده است، امّا در يك نگاه كلّى و جامع، اينها
را نيز مىتوان ذيل همان سه منبعِ اصلى، جا داد. قرآن و برهان و عرفان، اساسىترين
منبع براى شناخت انسان از حقايق جهان هستى است. هر كدام، براساس تعريف خاص خويش و
رسالتى كه بر دوش مىكشند، گروهى از معارف را به انسان عرضه مىكند. حوزه و عرصه هر
كدام، بنابر تعريف و انتظارى كه ما از آن داريم، ممتاز و مشخّص است و در اين ميان،
مطمئنترين معرفتى كه نصيب جهان بشرى مىشود، به شهادت برهان و عرفان و قرآن،
معرفتى است كه از راه وحى حاصل مىشود. تاريخ فلسفه و برهان، گواه تناقض و تهافت،
نه تنها در آراى فلاسفه كه حتّى در آراى فليسوف واحد و مشخّصى است. وجود تناقضات
فلسفى و برهانى، انسان را وا مىدارد كه لااقل، اعتماد بى چون و چرا و تكيهى راحت
و آسوده به اين منبع معرفت نداشته باشد، بدون آن كه از ارج و قرب آن بكاهد. همچنان
كه تعدّد و تشتت اذواق عارفان و رهاورد آنان نيز دوباره همان احتمال را براى انسان
تقويت مىكند و البته باز بدون آن كه بخواهيم به اين منبع مهم پشت نموده و از مواهب
آن محروم شويم. آن چه كه از تهافت مصون و محفوظ است، به ادعاى خود و شهادت تاريخ،
وحى است. كه منظور ما، در اين نوشتار، خصوص قرآن است. قرآن، با اين كه در گذار زمان
و در زمنيههاى مختلف نازل شده، بدون آن كه گرفتار دو گانگى و تشتّت يا تعارض شود،
مهمترين منبع معرفت صحيح از جهان هستى به شمار مىآيد.
اكنون، به اين اعتبار، نگاهى به منابع معرفت از منظر قرآن
مىاندازيم. ما، با بررسى مجموعهى آيات قرآن، به اين نتيجه مىرسيم كه طرق و منابع
معرفت را، در اين امور مىتوان برشمرد: طبيعت؛ عقل؛ تاريخ؛ فطرت و وجدان؛ وحى و
پيام الهى؛ كشف و شهود(3)و(4). همانطور كه گذشت، مىتوان همهى اين موارد را در سه
اصل كلّىِ برهان و عرفان و قرآن خلاصه نمود.
عقل و انديشه، از منابع مهم معرفت بشرى است كه قرآن مجيد
در آيات زيادى به آن مىپردازد و مخاطبان خود را به استفاده از آن ترغيب مىكند و
از كسانى كه به اين عامل مهم شناخت، پشت مىكنند، سخت انتقاد مىكند. كثرت استعمال
واژههايى چون ((عقل))، ((لب))، ((فواد))، ((نُهى))، ((ذكر))، ((فكر))، ((درايت))،
براى مراجعه كنندگان به قرآن، اين باور را محكم مىكند كه نه تنها وحى براين مهم
صحّه گذاشته كه به استفاده از آن ترغيب مىكند.
فطرت و وجدان - كه همان شعور باطنى است - نيز منبع بزرگى
براى معرفت است كه وحى نيز در مراتب و مراحل مختلفى؛ از آن استفاده و استمداد كرده
است و منكران حقايق هستى را به محكمهاى فرا مىخواند كه نياز به قاضى ندارد، و
براى شناخت، به منبعى احاله مىكند كه هيچ مئونهاى نمىطلبد:
((و نفس وماسواها فألهمها فجورها وتقواها)) [شمس: 7-8]؛ سوگند به جان آدمى! و
سوگند به آن كه او را موزون ساخت! پس راه فجور و تقوا را به او الهام كرد.
اين، همان منبع و محكمهاى است كه نمىتوان از كنار آن با
غفلت گذاشت:
((ولئن سئلتهم مَنْ خلق السموات والأرض ليقولن اللَّه)) [لقمان:25]؛ اگر از
مشركان نيز بپرسى چه كسى آسمانها و زمين را آفريده؟ مسلّماً مىگويند: ((خدا،
آنها را آفريده است.))
راه دل كه در صورت استفاده و بسط و فربه نمودن آن، سر از
كشف و شهود و عرفان در مىآورد، از ديگر منابع مهمّ معرفت است.
خلاصه آن كه ((وحى، چيزى است كه پيروان تمام اديان آسمانى،
آن را مهمترين منبع معرفت مىدانند؛ چرا كه منبعى است كه از علم بىپايان خداى
جهان سرچشمه مىگيرد، در حالى كه ساير منابع معرفت، مربوط به انسانها، و در برابر
آن بسيار محدود و ناچيز است. در حقيقت، اگر عقل ما به منزلهى نورافكن نيرومندى
باشد، و فطرت و وجدان و تجربه و كشف نيز به منزلهى نورافكنهاى ديگرى، وحى، همچون
خورشيد عالمتاب است و قلمرو آن بسيار وسيعتر و گستردهتر مىباشد))(5).
اين، همان واقعيّتى است كه قرآن مىفرمايد: ((ونزلنّا عليك الكتاب تبياناً
لكلّ شىء)) [نحل:89] كتاب منبع مهمّ معرفت به شمار مىآيد.
جالب است كه در روايات ما، اشاره شده، كه مهمترين منبع
علم پيامبران، وحى تشريعى، و مهمترين منبع علم امامان، نيز وحى تسديدى است. امام
كاظم (عليهالسّلام) فرمود: ((أما الحادث فقذف في القلوب ونقر في الاسماع وهو أفضل
علمنا))(6). قسمت اعظم علم ائمه(ع)، از الهام تغذيه مىشود كه بهترين دانش آنان نيز
هست.
با اين بيان، معرفت و شناخت، سه راه مهم و حياتى دارد و در
اين ميان، برخى از حقايق در عالم وجود هستند كه از هر سه طريق تغذيه مىكنند و هر
سه منبع، گواه آن است و بر آن دلالت مىكند. از جملهى آن مسايل، مهدويّت است. امام
مهدى (عليهالسّلام) حقيقتى است قرآنى و عرفانى و برهانى كه قرآن و برهان و عرفان
در اثبات و معرفىاش، همراه و همگاماند و اين، حكايت از عمق و اصالت آن دارد. به
فضل خداى متعال، در اين نوشتار، امام مهدى (عليهالسّلام) را از نظر وحى و قرآن
بررسى نموده و نگاه به مهدى (عليهالسّلام) از نظر فلسفه و برهان و كشف و عرفان را
به آينده موكول مىنمائيم.
امام مهدى(ع) از منظر قرآن
قبل از بررسى امام مهدى از منظر قرآن، نكاتى بايد تحقيق و روشن شود تا جاى هيچ گونه شك و شبههاى باقى نماند. سؤال اوّل، اين است كه ((منظور
از طرح يك مسئله در قرآن چيست؟)) و ((اساساً، چه موضوعاتى را قرآن طرح نموده است؟))
و ((ميزان و ملاك براى انتساب مطلبى به قرآن چيست؟ آيا بايد رفت و قرآن را از
صفحهى اوّل تا آخر ورق زد و هر جا به نامى تصريح شده بود، گفت، اين موضوع، طرح شده
و اگر آيهاى و لفظى به مطلبى، تصريح در عبارت و الفاظ نداشت بگوييم چنين موضوعى در
قرآن نيست؟)) و اصولاً ((گسترهى قرآن تا كجا است؟)) و ((آيا فقط شامل تنزيل مىشود
و تأويل از دايرهى قرآن بيرون است؟)) و ((آيا همهى مطالبى كه براى هدايت بشرى تا
هميشهى تاريخ لازم است، در همين الفاظ و تنزيل قرآن وجود دارد يا اينكه قرآن،
مجموعهاى از ظاهر الفاظ تنزيل و بطون و تأويلهايى است كه اين مجموعه، رطب و يابس
هدايت بشرى را تأمين مىكند و هيچ امرى را فرو نمىگذارد؟)).
سخن از جامعيّت قرآن - لااقل در حوزهى هدايت بشرى - امرى
است كه مفسّران و دانشمندان با استناد به خود قرآن و البتّه به اعتضاد عقل و نقل،
آن را طرح نمودهاند. قرآن مجيد مىفرمايد: و نزّلنا عليك الكتاب تبياناً لكل شى(7)
خود را اين گونه توصيف مىكند كه كتاب تبيان و هدايت است. تبيان صفت عام و فراگيرش
مىباشد كتابى كه براى هدايت همه انسانها در همه زمانها، نازل شده شأنش اين است و
بايد اين گونه باشد كه "بيان كل شىء" را عهده دار باشد البته واضح است كه مراد از
كل شىء همه چيزهايى است كه به امر هدايت بشرى كه رسالت قرآن است، بر مىگردد و
قرآن مسألهاى را در حوزهى هدايت بشرى فروگذار نكرده است. علاوه بر بيان، كه صفت
عام قرآن است هدايت هم صفت خاصّ آن است، كسانى كه بعد از "تبيّن حقّ" سر تسليم فرود
آورند آنها را به صراط مستقيم هدايت مىكند.
((مرحوم علّامه طباطبايى نكتهاى را از اين عقيدهى مفسّران، استفاده كرده
است كه اگر قرآن "تبيان كلّ شىء" باشد و بخواهد مقاصد خود را از طريق دلالت لفظيّه
برساند ما فقط كلّيّاتى را از قرآن مجيد استفاده مىكنيم در صورتى كه روايات ما
دلالت دارند كه علم "ما كان و ما يكون و ما هو كائن"، در قرآن مجيد هست، اگر روايات
را بپذيريم ناگزير بايد معتقد شد كه تبيان بودن قرآن را بايد فراتر از دلالت الفاظ
آن جست و سراغ اشاراتى رفت كه براى اهلش - "راسخون فى العلم" - اسرار و گنجينهها
را هويدا مىسازد كه فهم عرفى بدان دست نمىيابد.(8)
قرآن، براى تبيين و اثبات مدّعاى "تبيان كل شىء" بودن
راهكارهايى را بيان مىكند. ما، به دو نكتهى اساسى و حياتى اشاره مىكنيم كه قرآن،
در پرتو اين دو نكته، جامعيّت و كمال خود را مىيابد و حيات و بالندگى خويش را براى
تمامى اعصار تضمين مىكند.
الف) تأويل و تفسير؛ بحث تأويل و تفسير، از مباحث مهم علوم
قرآنى است. گرچه تعاريف و تحليلهاى متنوّعى از سوى دانشمندان در بارهى آن ارائه
شده، كه مجال طرح و نقد آن اينجا نيست لكن ما به مقتضاى بحث خود، تحليل و تعريفى را
كه براى فهم اين نوشتار، ضرورى است، بيان مىكنيم.
التفسير، كشف القناع عن اللفظ المشكل، تفسير، نقاب برگرفتن
از چهرهى الفاظ مشكل است. در اين بيان، تفسير، مربوط به ظَهْر قرآن مىشود و
همانطور كه پيامبر اكرم(ص) فرمود: ((ما في القرآن إلاّ ولها ظَهْرو بَطْن،)) هيچ
آيهاى در قرآن نيست، مگر آنكه ظهر و بطنى دارد و در اين نگاه، تأويل به معناى بطن
قرآن است كه تأويل، دلالت درونى قرآن را مىرساند. در مقابل دلالت ظاهرى و برونى
قرآن كه از آن به ظهر تعبير مىشود لذا با اين نگاه، تمامى آيات قرآن، بطن دارند،
نه اين كه بطون، مخصوص آيات متشابه باشد(9).
ظهر و تنزيل قرآن، ناظر به شأن نزول است و گاهى جنبهى
خصوصى مىيابد. ولى بطن قرآن، كه دلالت باطنى آن است با قطع نظر از قرائن موجود،
برداشتهاى كلّى است كه از متن قرآن به دست مىآيد و همه جانبه و جهان شمول است،
لذا پيوسته مانند جريان آفتاب و ماه، در جريان است.(10)
لذا وقتى از امام باقر (عليهالسّلام) پرسيدند: ((مقصود از
ظهر و بطن چيست؟))، فرمود: ((ظَهْرُه تنزيلُه وبَطْنُه تأويلُه. منه ماقدمضى و منه
مالم يكن يجري كما تجري الشمس و القمر(11).))
بر اين اساس، مىتوان گفت، جامعيّت و كمال و بالندگى و
حيات جادوانهى قرآن - كه در روايت، به ((جريان)) تعبير شده - در گروِ تأويل آن است
كه روز به روز در جريان است و اگر بنا بود به ظاهر قرآن اكتفا شود و تمام آيات ناظر
به وقايع خصوصى و منحصر در همان جريانات بشود، زمان، باعث كهنگى و عامل فرسودگى
قرآن مىشد.
((اين همان برداشتهاى كلى و همه جانبه است كه از متن
قرآن، با دور داشتن قرائن خصوصى، به دست مىآيد و قابل تطبيق بر زمان و مكانهاى
مختلف و مناسب، است. اگر چنين نبود، هر آينه، قرآن، از استفادهى دائمى ساقط
مىگرديد. اين برداشتهاى جهانشمول است كه تداوم قرآن را براى هميشه تضمين مىكند
و آن را همواره، زنده و جاويد نگاه مىدارد.))(12)
بنابراين، وقتى مطلبى به قرآن نسبت داده مىشود، لازم نيست
كه حتماً در ظاهر الفاظ آن گنجيده باشد تا چنين نسبتى صحيح باشد و تمام تأويلاتى كه
البته از ناحيهى راسخون در علم و آگاهان به تأويل كتاب، بيان شده است، جزء گسترهى
قرآن است.
ب) شخصيّت پيامبر (عليهالسّلام)؛ نكتهى ديگرى كه در بحث
((طرح در قرآن)) بايد بررسى و تبيين شود، شخصّيت پيامبراكرم
(صلّىاللّهُعليهوآلهوسلّم) در بيان كتاب خدا است. ادّعاى جامعيّت و كمال قرآن
همانطور كه گذشت، با انحصار قرآن در تنزيل و ظواهر الفاظ، قابل اثبات نيست، نيز
اين ادّعا بدون حضور و نقش آفرينى شخصيت پيامبر خاتم (صلّىاللّهُعليهوآلهوسلّم)
ناتمام است؛ چرا كه بسيارى از احكام، فقط، به نحو كلّى بيان شده و تفصيل آن بر
عهدهى نبى قرار گرفته است. اين نص قرآن است كه:
((وأنزلنا إليك الذكر لتبيّن للناس ما نزل إليهم)) [نحل:44]؛ و ما قرآن را بر
تو نازل كرديم تا تو براى مردم آن را تبيين كنى.
اين آيه شريف، نقش شخصيّت با عظمت پيامبر خاتم
(صلّىاللّهُعليهوآلهوسلّم) را در تبيين قرآن، به خوبى معرّفى مىكند.
مرحوم علاّمهى طباطبايى، در تفسير اين آيه مىگويد:
((وفي الآية دلالة على حجّيّة قولِ النبي في بيان الآيات القرانيّة. وأمّا ما
ذكره بعضهم إنّ ذلك في غيرالنص والظاهر من المتشابهات، أو فيما يرجع إلى أسرار كلام
اللَّه وما فيه من التأويل، فممّا لاينبغى أنْ يُصْغى إليه.(13)))
آيه بر حجيت قول پيامبر در بيان آيات قرآنى، دلالت دارد.
بايد ديد بيان پيامبر در چه حوزهاى از آيات حجيت دارد؟ آيا پيامبر فقط متشابهات را
بايد بيان كند و اگر در نصوص بيانى داشت حجيت ندارد؟ علاّمه، تصريح مىكند كه بيان
پيامبر، در همهى حوزههاى قرآنى، اعم از نص و ظاهر و مشابه و تأويل آيات، حجيّت
دارد و كسانى كه اين سخنان و تفصيلها را بيان كردهاند، حرفشان با آيهى قرآن
ناسازگار است. ظاهر آيه، همهى موارد را در بر مىگيرد.
بر اين اساس، نيز بايد گفت، برخى از حقايق قرآن، در ظاهر
الفاظ آن نيامده و وظيفهى بيان شدناش، برعهدهى پيامبر اكرم
(صلّىاللّهُعليهوآلهوسلّم) قرار گرفته است. و به حكم آيهى شريف ((ما ينطق عن
الهوى إنْ هو الّا وحى يوحى))(14) حقايقى كه در سخنان پيامبر خاتم
(صلّىاللّهُعليهوآلهوسلّم) براى تبيين قرآن و هدايت امّت، مطرح شده نيز حقايقى
قرآنى است.
علاوه بر آن، در اين حكم، ائمهى معصوم (عليهمالسّلام)
نيز با پيامبر شريكاند و طبق روايات صحيح نبوى، اهل بيت عصمت و طهارت، اين شأن را
بر عهده دارند. علاّمهى طباطبايى اين واقعيت را چنين مطرح كرده است:
((هذا في نفس بيانه، ويلحق به بيانُ أهل بيته لحديث
الثقلين المتواتر وغيره(15))).
اين نكته را از آيات ديگر قرآن نيز مىتوان استنباط كرد.
مىفرمايد: ((فاسألوا أهل الذكر إن كنتم لاتعلمون)) [نحل:43] امام رضا
(عليهالسّلام) فرمود: ((نحن أهل الذكر ونحن المسؤولون(16))). در تفاسير
دوازدهگانه اهل سنّت، از ابن عباس نقل شده كه: ((وهو محمّد وعلىّ وفاطمة والحسن
والحسين هم أهل الذكر والعقل والبيان(17)))
راز و رمز حيات و جامعيّت قرآن را در همراهىاش با عترت
بايد جست و اين گونه است كه قرآن، در كنار معصوم، عامل هدايت و مانع از ضلالت است.
قرآن، در كنار تبيين معصوم، براى هميشه، هادى است.
تاكنون، اين دو نكته روشن شد كه قرآن، جامع و اعم از ظهر و
بطن و تفسير و تأويل مىباشد و پيامبر اكرم (صلّىاللّهُعليهوآلهوسلّم) و ائمهى
هُدى (عليهالسّلام) در تبيين قرآن، نقش مهمّى دارند و نه تنها در حوزهى مشتابهات
كه در حوزهى ظواهر و نصوص نيز بيان آنها حجيت دارد.
لذا با اين مقدّمات، به اين نتيجه رسيديم كه بحث ((مهدى
(عليهالسّلام) در قرآن)) را بايد فراتراز از ظواهر الفاظ جست و به صِرْف اين كه
نام مبارك ((مهدى)) در قرآن ذكر نشده، نبايد گفت، قرآن، از حقيقت مهدويّت خالى است
و مهدويّت، ريشه در قرآن ندارد.
سؤال ديگرى كه قبل از پيگيرى بحث ((مهدويّت در قرآن)) لازم است بررسى شود،
اين است كه با همهى اين تفاصيل، ((چرا نام مهدى (عج) به صراحت، در قرآن نيامده تا
جلوىِ انكار خيلىها، گرفته شود؟)) ، ((آيا اگر نام مهدى(عج) ذكر مىشد، انقياد و
قبول مردم بهتر نبود؟)).
چنانكه شبيه همين سؤال را، دربارهى ولايت مولا على
(عليهالسّلام) مطرح مىكنند.
در جواب، بايد گفت، قرآن، براى معرّفى شخصيّتها، به
مقتضاى حكمت و بلاغت، از سه راه استفاده كرده است: 1- معرّفى با اسم، اولين راه،
اين است كه شخصيت مورد نظر را با اسم معرفى و مطرح مىكند كه نمونههائى در قرآن
وجود دارد از جمله: ((وما محمّد إلارسول قدخلت من قبله الرسل)) [آلعمران:144 ]محمد
(صلّىاللّهُعليهوآلهوسلّم) نيست جز پيامبرى كه قبل از او نيز پيامبرانى
بودهاند. يا در سوره صف نقل بشارت مىكند كه: ((ومبشراً برسول يأتى من بعدى اسمه
أحمد)) [صف:6]
2- معرفى با عدد، شيوه دوّم، معرفى با عدد و تعداد است كه قرآن نقباى بنى
اسرائيل را اين گونه معرفى كرده. ((وبعثنا منهم اثنى عشر نقيباً)) [مائده:12] و
همچنين گروهى كه حضرت موسى برگزيد تا به كوه طور برد را با عدد معرفى نموده است،
((واختار موسى قومه سبعين رجلاً)) [اعراف:155]
3- معرفى با صفت و ويژگى، شيوه سوم معرفى با صفات و خصايص است كه در قران
نمونههايى دارد از جمله پيامبر اكرم(ص) را به اين شيوه نيز معرفى كرده است:
((الذين يتبعون الرسول النبىّ الأمىّ...يأمرهم بالمعروف و ينهاهم عن المنكر ويحل
لهم الطيبات ويحرم عليهم الخبائث...))[اعراف:157 ]در معرفى ولّى مؤمنين نيز از اين
طريق استفاده كرده است: ((إنّما وليّكم الله ورسوله والمؤمنون الذين يقيمون الصلاة
ويؤتون الزكاة و هم راكعون)).[مائده:55]
معرّفى با صفت، بهترين راه معرّفى است. اين نوع معرّفى
است، كه راه را بر سود جويان مىبندد زيرا، نام قلاّبى مىتوان درست كرد، امّا
تخلّق به صفات، كار آسانى نيست. و قابل جعل نمىباشد لذا مىبينم در جريان طالوت،
خداى متعال، بعد از آن كه او را به اسم معرفى مىكند، بلافاصله بعد از معرّفى با
اسم، وى را با صفات و نشانه نيز معرّفى مىكند تا جلوى هرگونه اشتباه احتمالى گرفته
شود. بعد از آن كه مىفرمايد: ((إنّ اللَّه قد بعث لكم طالوت ملكاً)) مىفرمايد:
((و قال لهم نبيهم انّ آية ملكه أنْ يأتيكم التابوت فيه سكينة من ربّكم و بقية ممّا
ترك آل موسى و آل هارون تحمله الملائكه)) [بقره:248(18)]
اكنون اين نكته روشن مىشود كه چرا حضرت مهدى
(عليهالسّلام) به نام در قرآن معرفى نشد زيرا اولاً تنها راه معرفى اين نيست و
حضرت از راههاى ديگر (معرفى با صفات) معرفى شده است و قرآن به طرق ديگر به وجودش و
حكومت جهانى او اشاره نموده است (آيه 106 سوره انبياء) و ثانياً: مصالحى در كار
بوده كه حضرات معصومين به نام ذكر نشوند كه از اين ميان محفوظ ماندن قرآن از تحريف
را مىتوان نام برد درست همان علتى كه ايجاب كرد آيه اكمال دين در بين آيات تحريم
خبائث و آيه تطهير در بين آيه نساء النبى قرار گيرد تا ضمن ابلاغ پيام به همه
حقجويان مانع از دست بردن در قرآن نيز بشود. چه كسى مىتوانست تضمين كند كسانى كه
به پيامبر عظيمالشان اسلام به خاطر تصميم به معرفى على (عليهالسّلام) به
امامت، اهانت و جسارت نمودند(19) اگر تصريح به اسم آن حضرت مىشد به قرآن نيز جسارت
نمىكردند. مضافاً بر اين كه اگر كسى، حق را نخواهد پيذيرد، معرّفى با اسم را نيز
نمىپذيرد و هزار و يك بهانهى واهى و توجيه ناصواب، مىآورد. قرآن، اين حقيقت را
به همهى ما گوشزد مىكند كه اهل كتاب، پيامبر را به خوبى مىشناختند، چنانكه بچهى
خود را مىشناختند و در انجيل آنان پيامبر ختمى با اسم نيز معرفى شده بود امّا
هنگامى كه پيامبر عظيمالشان را ديدند كه هم با صفات هم با اسم براىشان شناخته شده
بود، بازهم انكار كردند و نپذيرفتند: ((فلما جائهم ما عرفوا كفروا به))[بقره، 89].
اين كه معرفى با اسم تنها راه معرفى نيست و هم اين كه
مصالحى براى عدم تصريح به اسم وجود داشته و ثالثاً معرفى با اسم هم اگر مىشد
چنانكه سابقه دارد اهل عناد و لجاج نمىپذيرفتند، از جمله عواملى است كه به نام
حضرت تصريح نشده است. با اين تفاصيل، بحث ((مهدويّت در قرآن)) را، با حفظ اين نكته
كه در اين بررسى، هدف ارائه نمونههايى از آيات قرآن براى اثبات اين كه مهدويت ريشه
در قرآن دارد، مىباشد، در سه حوزه پى مىگيريم: 1- اصل وجود و ضرورت امام در
هر زمانى؛ 2- غيبت حضرت؛ 3- حكومت آرمانى و جهانى مستضعفين به رهبرى امام
مهدى (عليهالسّلام)
يكم - اثبات وجود امام زمان (عج)
يكى از مباحث مهم در حوزهى مهدويّت، اثبات وجود امام زمان (عليهالسّلام) است. اين نكته، بسيار مهم وزير بنايى است. اساس حركت تخريبى مخالفان
نيز براى ايجاد شبهه و شك در اين ركن ركين است و در روايات ما نيز اشاره شده است كه
طول غيبت حضرت، باعث به وجود آمدن شك و شبهه در قلوب افراد متزلزل مىشود تا آنجا
كه عدهاى مىگويند: ((اصلاً، امامى نيست و چنين فردى متولّد نشده است.))!(20) لذا
اثبات وجود امام و بلكه اثبات اضطرار به او، نكتهى مهمى است كه در حوزهى مهدى
پژوهى، نقش بسزايى دارد.
راههاى اثبات وجود امام، متعدّد و مختلف است، در هر حوزه
بحثى با همان زبان اين استدلالها بررسى مىشود تاريخ، عقل و تجربه و كشف، براى خود
طرق خاصى دارند امّا در اين شماره، راه اثبات امام مهدى (عليهالسّلام) از نظر قرآن
و وحى را پى مىگيريم.
قرآن مجيد، اين حقيقت را كه هر زمانى، امامى الهى براى
مردم وجود دارد، و جريان هدايت، اضطرار به وجودش دارد. به بيانهاى مختلف، طرح كرده
است. فهم اين نكته، محتاج آن است كه نخست، تعريف امام از ديدگاه قرآن براىمان روشن
شود. امامت، از نظر قرآن، تحليل و تبيين خاصّى دارد و با آنچه در عرف مردم و حتّى
عرف متكلمان مطرح است، فرق مىكند. قرآن مجيد مىفرمايد: ((وإذا ابتلى ابراهيم ربّه
بكلمات فاتمهن قال إنّى جاعلك للناس إماما قال و من ذريتى قال لاينال عهدى
الظالمين)) [بقره:124]
مرحوم علاّمهى طباطبايى(ره) مىگويد:
((الإمام هوالذي يَقتدى ويأتم به الناسُ. إماماً أى مقتدى يقتدى بك الناس و
يتبعونك في أقوالك وأفعالك؛ امام، كسى است كه مردم به او اقتدا مىكنند و در افعال
و اقوال، از او پيروى مىكنند.
برخى از مفسران گفتهاند: ((مراد از "اماماً" همان نبوّت
است؛ لأنّ النبى يقتدى به أمته في دينهم.)). ايشان مىگويد: اين سخن مفسّران،
ناصواب است. به دو دليل: نخست آن كه ((اماماً)) مفعول دوم براى عاملاش هست و اسم
فاعل، اگر به معناى ماضى باشد، عمل نمىكند و بايد معناى حال و استقبال باشد تا
بتواند عمل كند و ديگر آن كه اين سخن خدا به ابراهيم، وحى است و وحى، متفرع بر
نبوّت است. پس قبل از مفتخر شدن به مقام امامت، نبوت را دارا بوده است و اين مقام
به معناى نبوّت نمىتواند باشد.
دوم آن كه اين جريان، در اواخر عمر حضرت ابراهيم بوده و
قبل از آن، ايشان، پيامبر مرسل بوده كه ملائكه در مسيرشان براى هلاكت قوم لوط بر او
نازل شده بودند و به او بشارت داده بودند. پس قبل از آن كه امام باشد، پيامبر بوده
و امامتاش غير نبوت است.
شاهد سخن اينجا است كه علامه مىگويد، منشأ اين گونه
تفاسير نامربوط، عدم فهم صحيح امامت از منظر قرآن است كه گروهى، آن را به ((نبوّت))
و برخى به ((مطاع بودن)) و عدّهاى، به معناى ((خلافت و وصايت و رياست امور دين و
دنيا)) تفسير كردهاند. اينها، تعريف دقيق امامت نيست. فلمعنى الإمامة حقيقة وراء
هذه الحقائق و الذى نجده في كلامه تعالى أنّه كلّماً تعرض لمعنى الإمامة تعرض معها
للهدايه؛ امامت، حقيقتى فراتر از اين گونه تفاسير است. در منطق قرآن، هر جا امامت
طرح شده، در كنارش، هدايت هم مطرح است: ((وجعلناهم ائمه يهدون بأمرنا)) [انبياء:73]
و وجعلنا منهم ائمة يهدون بأمرنا لماصبروا و كانوا بآياتنا يوقنون)) [سجده:24]
امامت با هدايت توصيف گشته، آن هم نه مطلق هدايت، بل
هدايتى كه به "امرالله" است. ((امر الله)) خود، حقيقتى است كه كريمهى ((إنّما أمره
إذا أراد شئياً أنْ يقولَ له كن فيكون)) [يس:82] يا كريمهى ((وما أمرنا إلا
واحده)) [قمر:50]، پرده از آن بر مىدارد.(21)
"عالم امر" در برابر "عالم خلق" است و عالم خلق، عبارة
اخراى عالم ملكوت و ناسوت، مىباشد، عالم امر و يا ملكوت، از قيود زمان و مكان،
مبرا، و خالى از تبديل و تغيير است و همان وجه الهى عالم است در قبال وجه خَلقْى و
مُلكى عالم كه طرف ديگر آن است و تغيير و تدريج در آن راه دارد.
بااين سخن، ((امام)) هادى است كه جهان انسانى را با امر
ملكوتى، هدايت مىكند. باطن اين گوهر، ولايت بر مردم است و بر اين اساس هدايت امام
هم به گونهى ايصال به مطلوب مىشود، نه ارائهى طريق؛ زيرا، آن، شأن انبيا و
رسولان و همهى مؤمنان است كه با موعظهى حسنه راه را نشان مىدهند.
و آن چه آنان را به اين مقام والا مىرساند، اوّلاً، صبر
در امتحانات و ابتلائات، و ثانياً، يقينى است كه به آنان افاضه شده است. در آيهى
هفتاد و پنج سورهى انعام مىخوانيم: ((وكذلك نرى إبراهيم ملكوت السماوات والأرض
وليكون من الموقنين.))
ارائهى ملكوت به حضرت ابراهيم (عليهالسّلام)، مقدمه براى
افاضهى يقين به او بود. يقين نيز از مشاهدهى عالم ملكوت جدا نيست. بنابراين،
امام، بايد انسانى باشد كه به مرحلهى يقين برسد و عالم ملكوت كه همان "امر" و باطن
هستى، است براى او مكشوف است. "يهدون بأمرناً" دلالت مىكند كه هر چه بدان هدايت
تعلّق مىگيرد (قلوب و اعمال بندگان) حقيقت و باطناش براى امام هست و تمام هستى
براى امام حاضر است و او به هر دو راه خير و شر، مهيمن است.(22)
عظمت وجودى امام و نقش آفرينى او در هستى و هدايت ممتازى
كه براى بشّريت دارد، در قرآن، چنين بيان شده است، و اين گونه است كه قدر و مقام
امامت و برترىاش حتّى بر مقام نبوّت و رسالت، هويدا مىشود كه پيامبر مرسلى چون
ابراهيم، در آخر عمر خود، به اين مرتبه، كه با مشاهدهى ملكوت آسمانها و تحصيل
يقين براىاش حاصل شده، مفتخر مىگردد.
در يك كلام، امام، از منظر قرآن كاروان سالار هستى است كه
كاروان بشرى را در ظاهر دنيا و باطن آن، به سوى مبدأ آفرينش، سوق مىدهد. در قيامت
- كه عرصهى ظهور و تجلّى اين دنيا است - اين قيادت و سوقدهى، چنين تمثّل مىيابد
كه قرآن مىفرمايد: ((يوم ندعو كلُّ أناس بإمامهم)) [اسراء:71] روزى كه هر گروهى را
به امامشان مىخوانيم.
با اين فهم و برداشت از معنا و حقيقت امامت، كه نقش او
بسيار فراتر از ((ارائهى طريق)) است گرچه آن را نيز داراست، به پيوستگى اين جريان
و لزوم آن، انسان رهنمون مىشود در جريان هدايت، قدم اوّل ارائهى طريق و تبيّن
"رشد" از "غى" است. كه اين گام اوّل را رسول بر مىدارد و "ما على الرسول الا
البلاغ"[مائده: 99 ]رسول ارائهى طريق مىكند و به مقتضاى وظيفه رسالى خويش، كه
مصيطر بر انسان نيست و با چراغ آموزش، انسانهاى مختار را آگاهى مىدهد. آگاهى
بخشيدن در كنار آزادى انسان، شأن رسولان است و عالمان نيز در اين شأن، وارثان
انبياءاند كه شأن هدايتگرى و ارائه طريق و تبيين رشد از غى را بر عهده مىگيرند تا
اينجا، انسان آزاد به "نجدين" و "رشد" و "غى" آگاه شد و مرحله و گام بعدى هدايت
براى كسانى كه مسير رشد را بر گزيدهاند به گونهاى ديگر خواهد بود كسانى كه ايمان
به رشد و كفر به طاغوت و غى پيدا كردند تحت ولايت الهى قرار مىگيرند كه او ولىّ
مؤمنين است. امام كه مظهر اين ولايت است عهده دار كاروان سالارى جامعه دينى و
پيروان رشد و كافران به طاغوت، مىباشد و هدايت او سوق اين جريان به صراط مستقيم و
ايصال آنان به حقيقت است كه قيامت عرصه تجلى اين سوق است، لذا رسول به مقتضاى
رسالت، تبيين مىكند و امام به مقتضاى ولايت و امامت، هدايت ايصالى دارد هرچند مسلم
است كه اولاً هر دو شأن براى امام محفوظ است امام هم نقش تبيين و هم نقش ايصال را
بر عهده دارد كما اين كه برخى از پيامبران به مقام امامت نيز مفتخر بودند.
و ثانياً: هدايت ايصالى منافاتى با اراده انسانها ندارد كه در طول آن قرار
مىگيرد چرا كه الذين اهتدوا زادهم هدى [محمد: 17] ((كسانى كه هدايت را بر
گزيدند، هدايتشان را افزون مىكند.))
بر اين اساس علاّمهى طباطبايى، نتيجهاى را كه بر مباحث
گذشتهى خويش مترتّب مىكند، چنين بيان مىنمايد:
فالإمام هو الذي يسوق الناس إلى الله سبحانَهُ يومَ تبلى
السرائر كما أنّه يسوقهم إليه في ظاهر هذه الحياة الدنيا و باطنها. والآية مع ذلك
تفيدان الإمام لايخلو عنه زمان من الأزمنة وعصر من الأعصار لمكانِ قوله تعالى ((كلّ
أناس))؛(23)
بر اين اساس، امام، آن شخصيّتى است كه مردم را در روز
قيامت به سوى خدا سوق مىدهد، همان طور كه آنان را در ظاهر و باطن اين دنيا رهبرى
كرد. آيهى شريفه، اين نكته را نيز مىرساند كه هيچ زمانى، نمىتواند بدون امام
باشد؛ به خاطر اين كه فرموده: ((كلّ أناس)) همه مردم در همه زمانها.
ويستفاد أنّ الأرض وفيها الناس لاتخلو عن إمام حقٍ(24)؛
نكتهاى كه استفاده مىشود، آن است كه زمين، مادامى كه انسان در آن وجود دارد، از
امام و حجّت حق خالى نمىشود.
ايشان، در ذيل آيهى هفتاد و يكم سورهى اسراء كه
مىفرمايد: يوم ندعو كل اناس بامامهم: روزى كه مردم را با امامشان مىخوانيم،
مىگويد:
المستفاد من ظاهر الآية أنّ هذه الدعوة تعم الناس جميعاً
من الأولين والآخرين... فالمتعيّن أنْ يكونَ المراد بإمام كل أناس... أو إمام الحق
خاصّة و هو الذي يجتبيه الله سبحانه في كل زمان لهدايه أهله بأمره نبياً كان
كإبراهيم و محمّد أو غيرنبي(25)؛
آنچه از آيه استفاده مىشد، اين است كه اين فراخوان، شامل
همهى انسانها از اوّلين و آخرين مىشود... بعد احتمالاتى را كه در امام مطرح است
بيان نموده و مىفرمايد: مراد، امام حقّى است كه خداى سبحان در هر عصر و زمان براى
هدايت اهل آن عصر قرار مىدهد، اعم از اين كه آن امام، چونان ابراهيم و محمّد
پيامبر باشد يا غير پيامبر.
علىاى حال، از اين ايات قرآن، ضمن فهم نقش امام در هستى،
هميشگى و پيوستگى اين جريان زلال نيز فهميده مىشود؛ يعنى، هيچ زمانى، از چنين
شخصّيتى خالى نيست. پس در عصر ما هم وجود با بركت حضرت مهدى(عج) كه قطب عالم امكان
و هادى قلوب و افعال مؤمنان و سالار كاروان حقپويان است، امرى مسلّم و قطعى است.
آيهى ديگرى از قرآن كه بر اثبات وجود امام و ضرورت
او دلالت دارد عبارتست از: كريمهى ((إنّما أنت منذر و لكلّ قوم هاد)) [رعد:7]؛ تو
تنها بيمدهندهاى و براى هر گروهى هدايت كنندهاى است.
اين آيه نيز به وضوح، امام هادى را براى همهى اقوام ثابت
مىكند كه اين مطلب، جاى نقض و اشكال نيست.
فخر رازى مىگويد:
انذار كننده، پيامبر اسلام و هدايتكننده، على است، زيرا، ابن عباس مىگويد:
پيامبر، دست مباركاش را بر سينهى خود گذارد و فرمود: ((أنا المنذر)) و سپس اشاره
به على كرد و فرمود: ((أنت الهادي يا على! بك يهتدى المهتدون من بعدي؛ تو، هدايت
كنندهاى - اى على! - و به وسيلهى تو، مردم، بعد از من، هدايت
مىشوند.(26))).
لذا جمود و تعصّب برخى از مفسران در تاويلهاى ناصواب اين
آيه، نه با ظاهر آيه و نه با انصاف علمى و وجدان عملى سازگار است. آن چه از آيه فهم
مىشود و ائمهى اهل البيت (عليهمالسّلام) نيز فرمودهاند، اين است كه آيه، براى
هر قوم و زمانى، امام هادى قرار داده و چنين نيست كه مردمى، در عصرى، از وجود امام
محروم باشند.
در تفسير نورالثقلين، حدود پانزده روايت در اين زمينه نقل
شده است. كه از جمله امام صادق (عليهالسّلام) مىفرمايد: ((كلّ إمام هادى كل قوم
فى زمانه)) و يا در تعبير ديگر فرمود: ((كل إمام هاد للقرن الذى هو فيه(27)))
هر امام معصومى هدايتگر براى زمان خود است يا "هدايتگر
اقوامى است كه در زمان او زندگى مىكنند."
آيه ديگرى كه به وضوح، بر وجود امام معصوم در همهى
زمانها دلالت دارد، كريمهى ((يا أيّها الذين آمنوا اتقوالله وكونوا مع الصادقين))
[برائت:119]؛ اى مؤمنان تقوا پيشه كنيد و با صادقان باشيد.
دستور همراه بودن با صادقان، به طور مطلق، و جدا نشدن از
آنان، بدون هيچ قيد و شرط، دلالت دارد كه منظور، "امام معصوم" است. فخر رازى چنين
مىگويد:
كسى كه جايز الخطاء است، واجب است اقتدا به كسى كند كه
معصوم است. معصومان، كسانىاند كه خداى متعال آنان را ((صادقان)) شمرده است. و اين
معنا، در هر زمانى ثابت است. بنابراين، در هر زمانى، بايد معصومى وجود داشته
باشد(28).
اگر چه ايشان، در فهم مصداق معصوم، دچار اشتباه شده، لكن
ضرورت وجود معصوم را در هر عصرى پذيرفته است.
اين نكته را جابر بن عبدالله انصارى از امام باقر
(عليهالسّلام) نقل مىكند كه در تفسير آيهى ((وكونوا مع الصادقين)) حضرت فرمود:
منظور ((آل محمّد))(29) است.
آيهى ديگر، ((ويمسك السماء أنْ تقع على الأرض إلاّ
بإذنه)) [حج:65] است.
امام زين العابدين فرمود: ((ونحن الذين بنا يمسك الله
السماءَ أنْ تقعَ على الأرض إلا باذنه.(30))).
در زيارت جامعه، خطاب به آن بزرگواران عرض مىكنيم: ((وبكم
يمسك السماء أنْ تقع على الأرض.)).
و لذا همان طور كه روايت فرمود: ((المهدى أمان لأهل
الأرض))، اين نقشآفرينى هميشگى است و امروز، بر عهدهى مهدى (عليهالسّلام) است.
جمعبندى
از آياتى كه نقل شد و بسيارى از آيات ديگر - كه مجال طرح آن نيست - چنين استفاده مىشود كه امامت، واقعيّتى است كه هستى، لحظهاى بدون آن
نمىتواند باقى بماند و تا انسانى بر روى زمين هست و تا تكليف هست، وجود چنين امامى
ضرورى است. لذا، آيات قرآن و وحى كه از منابع مهم شناخت و معرفت است، اين نكته را
به طور مسلّم بيان مىكند كه وجود امام معصوم، در عصر ما، امرى مسلم و غير قابل
ترديد است. امام زمان، از منظر قرآن، دو رسالت مهم را بر عهده دارد: در جامعهى
بشرى، نقش هدايت را آن هم به گونهى ايصال به مطلوب، و در كلّ هستى، نقش لنگر
اطمينان بخش و حافظ و نگهدار و واسطهى فيضگيرى را ايفا مىكند.
دوم - غيبت حضرت مهدى (عليهالسّلام)
با تبيين رسالت امام و تعيين قلمرو فيض بخشىاش، ديگر سؤالات كوتهبينانهاى كه غيبت را مخل معناى امامت مىداند، پيش نمىآيد. سؤالاتى
از قبيل اين كه ((فائدهى امام غائب چيست؟)) و ((امام در غيبت، چه مىكند؟))؛ چرا
كه اينها، حاكى از عدم درك واقعى و صحيح از مسئلهى امامت و اَبعاد وجودى گستردهى
آن است كه در يك تشبيه محسوس، همانطور كه خورشيد عالمتاب را - كه منبع فيض و
گرمابخشى و مركز و محور تنظيم حركات ديگر كرات است - را لكهى ابرى، بىكار نمىكند
تا بپرسيم كه فائده خورشيد در پس ابر چيست؟ غيبت نيز امام را بى كار نمىكنند تا
بپرسيم فايده او چيست؟
شايد غيبت، با رسالت و نبوت، در تضاد باشد؛ چرا كه كار
پيامبر، ارائهى طريق است و ارائه و راهنمايى، با غيبت، فى الجمله، سر ناسازگارى
دارد، امّا امامت كه رسالتاش ايصال و دستگيرى است، با غيبت، نه تنها منافات ندارد
كه گاهى اوقات، مخفى و پنهان، بهتر مىتوان بار سنگين آن را به دوش كشيد.
مهدى، در حوزهى هدايت جامعهى بشرى، فعّال و مجاهد
است(31) و كاروان بشرى را به سوى خداى متعال سوق مىدهد و نه تنها بىكار نيست كه
سنگينترين كارها را بر عهده دارد و در حوزهى تكوين و جهان هستى، مدار و قطب عالم
امكان و واسطهى فيض است.
قرآن مجيد به مسئلهى غيبت حضرت نيز اشاره كرده است.
در آيهى سىام سوره ملك آمده است: ((قل أرأيتم إنْ أصبح ماؤكم غوراً فمَنْ ياتيكم
بماء معين)):
پيامبر گرامى اسلام (صلّىاللّهُعليهوآلهوسلّم) به عمار
فرمود: ((يا عمار! إنّ الله تبارك و تعالى، عهد إلىّ أنّه يخرج من صلب الحسين تسعه
و التاسع من ولده يغيب عنهم؟ و ذالك قوله عزّوجّل ((قل أرأيتم إنْ أصبح ماؤكم
غوراً)) يكون له غيبة طويله يرجع عنها قوم ويثبت عليها آخرون.(32)؛ اى عمار! خداى
متعال، با من عهد كرده كه از صلب امام حسين (عليهالسّلام) نه نفر به وجود مىآيند
كه نهمى آنان، از مردم غايب مىشود. و اين معناى آيه كريمه بالاست، كه حضرتاش،
غيبت طولانى دارد كه به سبب آن، عدّهاى دچار ارتجاع و گمراهى مىشوند و گروهى بر
آن وفادار مىمانند.
همچنين امام باقر (عليهالسّلام) فرمود: ((هذه نزلت فى
القائم؛ اين آيه، در بارهى حضرت مهدى (عليهالسّلام) نازل شده است.)). ثم قال:
((والله! ما جاء تاويل هذه الآية ولابد أنْ يجىء تأويلها(33)؛ به خدا! تاكنون؛
تأويل اين آيه نيامده و حتماً خواهد آمد.)).
آيه ديگرى كه بر غيبت آن بزرگوار اشاره دارد. آيه
چهل و پنجم سورهى حج است: ((وبئر معطله وقصر مشيد))
در تفسير اين آيهى شريف آمده: ((هو مثل لآل محمّد. قوله:
((بئر معطلة)) هى التي لايستسقى منها و هو الإمام الذى قد غاب فلا يقتبس منه العلم؛
آيه، مثل براى آل محمد است. ((چاه آبى كه استفاده نمىشود))، امامى است كه غايب
مىشود و از مشكات نورش، اقتباس نمىشود.
بئر معطله و قصر مشرف
مثل لآل محمد مستطرف.(34)و نيز آياتى كه در لسان نبى مكرم اسلام و ائمهى هدى
(عليهالسّلام) به غيبت حضرت، تأويل شده است.
سوّم - حكومت جهانى امام مهدى(عج)
نكتهى سومى كه از آيات قرآنى استفاده مىشود و در سطحِ وسيع و گستردهاى مطرح شده است، حكومت عدل جهانى است كه در آخرالزمان برپا مىشود و
وعدهى خدا مبنى بر تحقّق آرمانهاى بشرى و پياده شدن عدل و خلافت مستضعفان، جامهى
عمل مىپوشد. آيندهگرايى و خوش بينى نسبت به آينده كه پيروزى حق و حقجويان عالَم
حتمى است و باطل با همه زرق و برقاش، نهايت شومى دارد و عاقبت سوئى، را در آغوش
مىگيرد، از نكات محورى قرآن مجيد در حوزهى مهدويّت و پايان جهان است كه به لحاظ
استحكام و اعتمادى كه مىتوان در شناخت از آينده، به وحى داشت، شعلههاى اميد و
معرفت به آيندهاى روشن، در دل همهى وحىباوران زنده مىشود. اصل تحقّق حكومت
جهانى مبتنى بر عدالت و خدا محورى، بخشى از اين نويد است:((وعد الله الذين آمنوا
منكم وعملوا الصالحات ليستخلفنّهم فى الأرض)) [نور:55].
روايات زيادى در تفاسير وارد شده كه ((إن المهدي
(عليهالسّلام) هو الموعود بالاستخلاف في الآية.(35))). آيه اشاره به حكومت جهانى
امام مهدى (عليهالسّلام) دارد. امام صادق (عليهالسّلام) فرمود: ((نزلت في القائم
وأصحابه؛ آيه، در شأن حضرت مهدى (عليهالسّلام) و اصحاباش نازل شده است)).
آيهى (( ونريد أنْ نمنّ على الذين استضعفوا فى
الأرض ونجعلهم أئمة ونجعلهم الوارثين))، اشاره به حكومت حضرت مهدى است. پيامبر اكرم
(صلّىاللّهُعليهوآلهوسلّم) فرمود: ((تأويل اين آيه، مهدى است.))(36).
امام امير المؤمنين فرمود: ((المستضعفون في الأرض
المذكورون فى الكتاب الذين يجعلهم الله أئمة نحن أهل البيت يبعث الله مهديهم
فيعزّهم ويذّل عدوهم(37)؛ مستضعفان در آيهى فوق، ما اهل بيت هستيم. خدا،
مهدى (عليهالسّلام) ما را مبعوث مىفرمايد و عزّت را به اهل بيت بر مىگرداند و
دشمنان را ذليل مىكند.)).
جداى از اصل حكومت حضرت، آيات مختلف قرآن، اشاره به
خصوصيّات حكومت حضرت و حتّى علائم و نشانههاى آن نيز دارد، فى المثل، يكى از
نشانهى حكومت و ظهور آن حضرت، فرود آمدن عيسى و سخن گفتن او و دعوت از اهل كتاب
براى تبعيّت از مهدى (عليهالسّلام) است.
قرآن مىفرمايد: ((ويكلم الناس فى المهد وكهلاً من
الصالحين)): در تفسير اين آيه، آمده است: ((قد كلمّهم عسيى في المهد وسيكلّمهم اذا
قتلَ الدجال و هو يومئذ كهل.)).
ديگر آن كه از خصوصيّات حكومت حضرتاش، فراگير شدن دين
مبين اسلام است. ذيل آيهى كريم ((وله أسلم مَن فى السماوات والأرض طوعاً وكرهاً)).
امام صادق (عليهالسّلام) فرمود: ((اذا قام القائم
(عليهالسّلام) لايبقى أرض إلاّنودى فيها بشهادة أنْ لا إله إلا الله وأنّ مَحمّداً
رسول الله.))(38)
تأويل آيه، زمان ظهور مهدى (عليهالسّلام) است كه هيچ
قسمتى از كره زمين باقى نمىماند مگر آنكه شهادتين در آن جارى مىشود.
و نيز فرمود: ((إذا قام القائم لم يبق أهل دين حتّى يظهروا
الإسلام و يعترفوا بالإيمان.(39))).
در زمان حضرت هيچ كس نيست مگر اينكه به اسلام اعتراف
مىكند.
خلاصه آن كه، قرآن و وحى، به عنوان مستحكمترين منبع
و عامل شناخت انسان از جهان هستى، به حقيقت مهدويّت، انسان را رهنمون است، چه در
اصل وجودش و اضطرار هستى به او و چه در غيبت و حكومتاش و چه در مباحث ديگر.
انسان، مىتواند با تكيه بر اين منبع غنى معرفت، به
عقيدهاى واقعى و حقيقى با عنوان مهدويّت و امام زمان ايمان بياورد.
اميد آن كه با الهامگيرى از وحى، ايمان و عشق و انتظارمان
نسبت به امام زمان، روز افزون گردد.
1) مرحوم شهيد مطهرى، بحث مفصّلى در بارهى شناخت و امكان آن، و نقد ادّلهى
مخالفان دارند كه مىتوانيد به مجموعه آثار، ج 13، ص 340 مراجعه نمايد. به بعد،
مراجعه كنيد. و نيز به نهايه الحكمه، علاّمهى طباطبايى، ص5، مراجعه شود.
2) تجربه از طريق حواس و به نحو جزئى حاصل مىشود و كاركرد عقل، درك مفاهيم
كلى است اين كه چگونه عقل كلّيّات را مىيابد؟ آيا از طريق تجريد و كلى كردن
محسوسات است يا مكانيزم ديگرى دارد، محل بحث ما نيست و ما با يك نگاه فراتر، اين دو
را در كنار هم طرح كردهايم گرچه با نگاهى دقيق و جزئى نگر اين دو از هم جدايند.
الاشارات والتنبيهات، بوعلى سينا، ج 1، ص 316.
3) ناصر مكارم شيرازى، پيام قرآن، ج 1، ص 126.
4) شهيد مطهرى از منظر قرآن، منابع معرفت را طبيعت، عقل و دل و تاريخ مىداند
كه ابزار شناخت را نيز به ترتيب، احساس و تجربه، برهان و قياس و تزكيه نفس مىداند
بحث دقيق تفكيك منابع از ابزار را به كتب مربوط، احاله مىكنيم. مجموعه آثار، ج 12،
ص 80-370، صدرا.
5) ناصر مكارم شيرازى، پيام قرآن، ج 1 ص 214، دارالكتب الاسلاميه.
6) اصول كافى، ج 1، ص 392.
7) نحل، 89.
8) علاّمه طباطبايى، الميزان، ج 12، ص 347، دارالكتب الاسلامية. تذكّر اين
نكته ضرورى است كه مرحوم علاّمه بحث تبيان را به گونهاى ديگر طرح مىفرمايند كه در
صورت تمايل مىتوانيد مراجعه فرماييد.
9) محمد هادى معرفت، علوم قرآنى، ص 274.
10) همان، ص 275.
11) بصائر الدرجات، ص 195.
12) محمد هادى معرفت، علوم قرآنى ص 275.
13) محمّد حسين طباطبايى، تفسير الميزان، ج 12، ص 261، جامعهى مدرّسين.
14) نجم / 304.
15) همان
16) نورالثقلين، ج 3، ص 55.
17) ناصر مكارم شيرازى، تفسير نمونه، ج 11، ص 244، دارالكتب الإسلاميّة.
18) جعفر سبحانى، پرسشها و پاسخها، ص 185، موسّسهى سيدالشهداء.
19) پيامبر اكرم، هنگام وفات فرمود: قلم و دواتى بياوريد تا برايتان چيزى
بنويسم كه مانع از گمراهىتان شود خليفه دوم گفت: ان الرجل ليهجر حسبنا كتاب الله.
علامه حلّى، نهج الحق و كشف الصدق، ص 274، دارالهجرة قم.
20) حتى يقولوا لم يولد بعد شيخ صدوق، كمال الدين و تمامالنعمة، ج 1، ص 598.
21) علاّمهى طباطبايى، الميزان، ج 1، ص 275.
22) همان، ص 276.
23) همان (الميزان، ج 1، ص 376).
24) همان ص 277.
25) الميزان، ج 13، ص 166، جامعهى مدرّسين.
26) تفسير كبير، فخر رازى، ج 19، ص 14.
27) نورالثقلين، ج 2، ص 482، (به نقل از پيام قرآن، ج 9، ص 48.)
28) پيام قرآن، ج 9، ص 51.
29) معجم أحاديث الإمام المهدي، ج 5، ص 157.
30) همان، ص 270.
31) الجحجاح المجاهد، امام رضا (عليهالسّلام): جمال الاسبوع، ص 310، به نقل
از تاريخ عصر غيبت، ص 436.
32) معجم الحاديث الامام المهدى، ج 5، ص 453.
33) شيخ صدوق، كمالالدين، ج 1، ص 595؛ معجم الحاديث الامام المهدى، ج 5، ص
453.
34) همان، ص 268.
35) همان، ص 279.
36) معجم الاحاديث، ج 5، ص 220.
37) همان.
38) همان.
39) همان.