شیخیه بستر پیدایش بابیت و بهائیت (1) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شیخیه بستر پیدایش بابیت و بهائیت (1) - نسخه متنی

عز الدین رضانژاد

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید



«شيخيه‏»، بستر پيدايش بابيت و بهائيت

يادآورى

در بخش فرقه‏شناسى اين فصلنامه با موضوع «مهدويت و فرقه‏هاى انحرافى‏» دو مقاله در شماره‏هاى 1 و 2 آمده است . هر دو مقاله، با نگاهى خاص به بررسى فرقه «شيخيه‏» پرداخته‏اند و در باب پيدايش اين فرقه، رهبر و ويژگى‏هاى وى، موضع‏گيرى عالمان نسبت‏به آنان و در نهايت‏بررسى و نقد عقايد پايه‏گذار «شيخيه‏» مطالبى آورده شد .

اينك سلسله مقالاتى كه با اين قلم (به توفيق الهى) منتشر خواهد شد، در خصوص فرقه منحرف و ضاله «بهائيت‏» است; و ليكن پيش از پرداختن به آن، لازم است ريشه‏هاى فكرى‏اى كه به «بابيت‏» و «بهائيت‏» ختم شد، نقد و بررسى گردد تا خوانندگان با بصيرت بيشتر، در صدد كشف چگونگى راه‏يابى انحراف در ميان افراد و گروه‏ها برآيند . از اين رو، اينك با بسط بيشترى از «شيخيه‏» و «افكار و اعتقادات آنان‏» سخن خواهيم گفت تا جريان شكل‏گيرى فرقه ضاله «بابيت‏» و «بهائيت‏» ، به درستى ترسيم كرده، به نقد و بررسى عقايد آنان بپردازيم .

شيخيه

فرقه شيخيه، براساس تعاليم عالم شيعى، شيخ احمد احسائى، در نيمه اول قرن سيزدهم به وجود آمد . پيروان اين فرقه مجموعا از مردم بصره، حله، كربلا، قطيف، بحرين و بعضى از شهرهاى ايران بودند . (1)

اساس اين مذهب، مبتنى بر تركيب «تعبيرات فلسفى قديم‏» متاثر از آثار سهروردى با اخبار آل محمد صلى الله عليه و آله است . (2) آموزه‏هاى ويژه بنيان‏گذار اين فرقه، غير از آن كه مايه انشعاب داخلى فرقه شد; زمينه ساز پيدايش دو فرقه منحرف «بابيت‏» و «بهائيت‏» نيز گرديد .

نام ديگر اين گروه «كشفيه‏» است . كشفيه، كنايه از كشف و الهامى است كه رهبران اين فرقه، براى خود قائل بودند . مدعى جانشينى شيخ، فردى به نام «سيدكاظم رشتى‏» بود . وى در خصوص نام‏گذارى شيخيه به «كشفيه‏» مى‏نويسد:

«خداوند سبحان، حجاب جهل و كورى دين را از بصيرت‏ها و چشم‏هاى ايشان برداشته و ظلمت‏شك و ريب را از قلوب و ضماير آن‏ها برطرف كرده است‏» . (3)

اين فرقه به «پايين سرى‏» - در مقابل «بالاسرى‏» - نيز ناميده شده است . علت نام‏گذارى آن ممنوع دانستن زيارت و اقامه نماز در بالاسر قبر امام معصوم عليه السلام است كه مخالفان، آنان را «پايين سرى‏» مى‏خواندند .

شيخ احمد احسايى

شناخت‏شيخيه، با شناسايى «شيخ احمد» گره خورده است; چه اين كه شيخيه، به او منسوب‏اند و اساس تعاليم خود را، از او گرفته‏اند . مشرب و سيره شيخ احمد، دامنه تاثير او را به پس از حياتش رسانده، و تحولاتى را در تاريخ اماميه - از قرن سيزده به بعد - به بار آورده است . از اين رو، دانستن شرح حال او (4) و ذكر ويژگى‏هاى علمى و عملى وى، ضرورت دارد .

شيخ احمد، مشهور به «احسايى‏» ; فرزند زين الدين بن ابراهيم است كه در رجب 1166 به دنيا آمد و در ذيقعده سال 1241 به ديار باقى شتافت . وى را «عالم‏» ، «حكيم‏» و «فقيه‏» نام‏دارى خوانده‏اند كه با اظهار بعضى از عقايد و برداشت‏هاى فلسفى - عرفانى، مخالفت عده‏اى از فقيهان و متكلمان را برانگيخت تا جايى كه برخى به «كفر» او شهادت دادند .

زادگاه شيخ احمد احسايى، روستاى «مطيرفى‏» واقع در منطقه «احساء» در شرق عربستان است . به گفته احسايى، سابقه تشيع در نياكان وى، به جد چهارم او «داغر» باز مى‏گردد . «داغر» ، نخستين كس از خاندان او بود كه باديه‏نشينى را رها كرد و در «مطيرفى‏» اقامت گزيد . (5) وى پس از مهاجرت، به تشيع گرويد و نسل او همگى بر اين مذهب بودند .

دوران كودكى

شيخ احمد احسايى، در ذكر وقايع دوران كودكى‏خود، از چند حادثه طبيعى و سياسى ياد مى‏كند كه در سرزمينشان رخ داده و او را سخت‏به انديشه درناپايدارى دنيا، وا داشته بود . (6)

خاندان او، مانند ديگر مردم ديارشان، به سب دورى از شهر و نداشتن فردى عالم در ميان خود، از معرفت احكام دين بى‏بهره بودند . او خود مى‏گويد:

«اهل منطقه ما به غفلت گرد هم مى‏آمدند و به لهو و طرب سرگرم مى‏شدند و من در عين خردسالى، به سيره آنان دلبستگى زيادى داشتم; تا آن كه خداوند خواست كه مرا از آن حالات رهايى بخشد» . (7)

دوران تحصيل و رؤياهاى احسايى

روزى يكى از خويشاوندان شيخ احمد، نزد او از علم نحو نام برد و گفت: كسى كه «نحو» نداند، به معرفت‏شعر راه نمى‏يابد . اين سخن، شوق آموختن را در وى برانگيخت . پدرش از عزم او آگاه شده، وى را به روستاى «قرين‏» در (يك فرسنگى زادگاهش) نزد يكى از خويشاوندان (به نام شيخ محمد بن شيخ محسن) فرستاد و احسايى، مقدمات ادبيات عرب را، از او فرا گرفت .

شيخ احمد، از رؤيايى در ايام تحصيل خود ياد مى‏كند كه در آن، شخصى تفسير عميقى از دو آيه قرآن به او ارائه كرده بود:

«اين رؤيا، مرا از دنيا و آن درسى كه مى‏خواندم، روى‏گردان ساخت . از زبان هيچ‏بزرگى كه به مجلس او مى‏رفتم، نظير سخنان آن مرد را نشنيده بودم و از آن پس تنها تنم، در ميان مردم بود» . (8)

اين حالت، سرآغاز تحولى معنوى، در زندگى احسايى بود كه رؤياهاى الهام بخش ديگرى را در پى آورد! او يك سلسله از اين رؤياها را براى فرزندش، بازگو كرده است:

«پس از آن كه به دلالت‏يكى از رؤياها، به عبادت و انديشه بسيار پرداخته است، پاسخ مسائل خود را در خواب از ائمه اطهار عليهم السلام دريافت مى‏داشته و در بيدارى به درستى و مطابقت آن پاسخ‏ها با احاديث پى مى‏برده است‏» . (9)

گزارش احسايى، جنبه‏هاى بارزى از مشرب او را نشان مى‏دهد كه نوعى گرايش به «باطن شريعت‏» و تاكيد بر مرتبه «قدسى امام‏» است . همين گرايش، موجب برداشت ويژه او، نسبت‏به بعضى از مفاهيم دينى گرديده، وى حتى پاى استدلال را بست و بدون اقامه دليل، ادعاهاى خويش را نشر داد; چنان كه در هنگام مباحث علمى، هرگاه بر آراى وى ايرادى وارد مى‏شد، مى‏گفت: «در طريق من مكاشفه و شهود است نه برهان و استدلال . . .» . (10)

بديهى است كه چنين طرز تلقى، خطرناك بوده و جايگاهى در ارائه نظريات علمى نخواهد داشت و چه بسا سر از شرك و كفر درآورد . به عنوان مثال، حكيم متاله حاجى سبزوارى در حواشى بحث «اصالت وجود» مى‏نويسد:

«از معاصران ما، برخى قواعد حكمت را قبول ندارند و به «اصالت وجود و ماهيت‏» قائل شدند و در بعضى از تاليفات آورده‏اند: «وجود» ، منشا كارهاى خير و «ماهيت‏» ، منشا كارهاى شر است و همه اين آثار، اصيل‏اند . پس منشا صدور آن‏ها، به طريق اولى اصيل خواهد بود; در حالى كه شر، عدم ملكه است و علة العدم، عدم و ماهيت اعتبارى را توليد مى‏كند» .

علامه حسن زاده آملى در تعليقه بر اين سخن، آورده است:

«شيخ احمد احسايى كه قائل به اصالت وجود و ماهيت است و قواعد فلسفى را معتبر نمى‏داند، بدون آن كه متوجه باشد، در گرداب ثنويت افتاده است كه قائل به يزدان و اهريمن هستند و سهمى از توحيد ندارند . . .» . (11)

سفرهاى گوناگون و پى‏درپى

احسايى، در پى شيوع بيمارى طاعون، در عراق، به وطنش (احساء) بازگشت و پس از اقامتى چهار ساله، در سال 1212 ه . ق رهسپار عتبات شد . در بازگشت، بعد از مدتى اقامت در بصره، به «ذورق‏» در نزديكى بصره رفت و تا سال 1216 ه . ق در آن جا ماند . پس از آن نيز تا 1221 ه . ق چندين بار به طور موقت در بصره و روستاهاى اطراف آن اقامت داشت . در اين سال به عتبات رفت و از آن‏جا عازم زيارت مشهد رضوى شد و بين راه، در يزد توقفى كرد . اهل يزد، از او استقبال گرمى به عمل آوردند و وى به اصرار ايشان، پس از بازگشت از مشهد، در يزد مقيم شد . (12)

در اين زمان كه آوازه احسايى در ايران پيچيده بود، فتحعلى شاه قاجار، (13) باب نامه نگارى را با او گشود و از وى براى ملاقات در تهران، دعوت به عمل آورد . (14) احسايى براى آن كه دعوت شاه را نپذيرد، بهانه مى‏آورد تا آن كه شاه در نامه‏اى ديگر، بدو نوشت كه آمدنش به يزد با قشون بسيار، تهديدى براى ارزاق مردم آن جا خواهد بود و بار ديگر خواستار آمدن احسايى به تهران شد . وى بالاخره به تهران رفت ولى اصرار شاه را مبنى بر مقيم شدن در تهران نپذيرفت و در سال 1223 ه . ق به همراه خانواده‏اش به يزد بازگشت .

احسايى در سال 1229 ه . ق در راه زيارت عتبات، به كرمانشاه وارد شد و با استقبال مردم و شاهزاده محمد على ميرزاى دولت‏شاه (حاكم كرمانشاه) روبه‏رو گشت . حاكم اصرار به ملاقات وى، در كرمانشاه داشت و با تعهدى كه در مورد تدارك سفر هر ساله او به عتبات داد، وى را به اقامت راضى كرد . اين اقامت در كرمانشاه - به جز سفرى دو ساله به حج و عتبات - حدود ده سال به طول كشيد . سپس به مشهد، يزد، اصفهان و كرمانشاه رفت و پس از يك سال اقامت در كرمانشاه، رهسپار عتبات شد و چندى بعد آن جا را نيز به عزم مكه ترك كرد; اما در دو منزلى مدينه، درگذشت و در قبرستان بقيع، دفن گرديد . (15)

مقام علمى و اجازه روايت

شيخ احمد تا بيست‏سالگى در «احساء» علوم دينى متداول را فرا گرفت; اما جز درس آغازين او، از زندگى تحصيلى وى چيزى در دسترس نيست، لذا برخى بر اين عقيده‏اند: وى در مراحل بعد، استاد خاصى نداشت و استفاده‏هاى او، از مجالس درس عالمان، تحصيل به معناى متعارف نبود . به ويژه آن كه او در جايى از آثارش، به كسى به عنوان استاد، استناد نكرده است . (16)

البته مهاجرت او به كربلا و نجف و حضور در درس استادان بزرگ و كسب اجازه روايت، نشان‏گر حضور تحصيلى او است; گرچه مدت آن كم بوده است .

احسايى در سال 1186 ه . ق ، مقارن با آشوب‏هاى ناشى از حملات عبدالعزيز حاكم سعودى به «احساء» ، به كربلا و نجف مهاجرت كرد و در درس عالمانى چون سيدمهدى بحرالعلوم و آقامحمدباقر وحيد بهبهانى، حضور يافت و مورد توجه آنان قرار گرفت .

وى در مدمت اقامت در عتبات، اجازه‏هاى متعدد روايى، از مشاهير عالمان دريافت كرد . حسين على محفوظ مجموعه‏اى از اين اجازه‏ها را - كه حاوى آگاهى‏هاى سودمند رجالى است - جداگانه انتشار داده است . يكى از كسانى كه به احسايى، اجازه روايت داده است، شيخ‏جعفر كاشف‏الغطا است . او براساس دو اثرى كه از احسايى، در فقه وعقايد ديده بود، مقام علمى وى را در اجازه‏اش ستوده است . (17)

ديگر مشايخ اجازه احسايى عبارت اند از: سيدمهدى بحرالعلوم، ميرزا محمدمهدى شهرستانى، آقا سيد على طباطبايى (معروف به صاحب رياض)، شيخ احمد بحرانى‏دهستانى، شيخ موسى فرزند شيخ جعفر كاشف الغطاء، شيخ حسين آل عصفور و برادر او شيخ احمد . (18)

از آثار به جاى مانده احسايى، برمى‏آيد كه وى علاوه بر فقه و ديگر علوم دينى متداول، در فلسفه تبحر داشته و به دانش‏هاى گوناگون، مانند رياضيات، طبيعيات قديم و علوم غريبه، (علم حروف، اعداد و طلسمات) نيز آگاه بوده است . تعابيرى كه مشايخ اجازه‏اش، درباره او به كار برده‏اند، از دانش گسترده وى در فقه و حديث، حكايت مى‏كند .

شاگردان و دريافت كنندگان اجازه از احسايى

براى شناخت فرقه شيخيه و انشعاب‏هاى به وجود آمده در آن، آشنايى با شاگردان احسايى ضرورى است . البته ما در اين جا در صدد برشمردن همه شاگردان وى نيستيم; چنان كه در صدد بيان همه اساتيد وى نبوديم .

احسايى، شاگردان بسيار داشت كه از ميان ايشان، سيدكاظم رشتى (1212- 1259 ه . ق)، پس از وفات احسايى در بسط و ترويج افكار او، كوشيد و در حكم جانشين وى بود . (19)

ديگر شاگرد او، ميرزاحسن گوهر، نيز مشرب وى را داشت و احسايى، پاسخ برخى از نامه‏ها را بدو واگذار مى‏كرد . (20) برخى ديگر از افرادى كه از احسايى، اجازه دريافت داشته‏اند، عبارت بودند از:

شيخ محمد حسن نجفى معروف به صاحب جواهر; (21)

حاج محمد ابراهيم كلباسى; (22)

ميرزا محمد تقى نورى; (23)

شيخ اسد الله كاظمى شوشترى;

ملا على برغانى; (24)

آقا رجبعلى يزدى; (25)

ملا على بن آقا عبدالله سمنانى;

على بن درويش كاظمى (26) ;

محمد تقى فرزند احسايى;

على نقى فرزند احسايى; (27)

و ديگران . (28)

انتقاد و تكفير احسايى

شيخ احمد احسايى، هر چند به وارستگى و تلاش در عبادات و رياضت‏هاى شرعى، ستوده شده و به برخوردارى از علوم مختلف و تربيت‏شاگردانى چند شهرت يافته بود; ليكن آراء و نظرياتش، مصون از خطا و اشتباه نبود و گاهى برخى از عالمان و انديشمندان معروف آن عصر، با انتقاد جدى از انديشه‏ها و لغزش‏هاى وى، او را «غالى‏» ، «منحرف‏» و حتى «كافر» مى‏خواندند . احسايى خود مى‏گويد:

«محمد بن حسين آل عصفور بحرانى - كه پدرش از مشايخ اجازه او بوده است - در بحثى رويارو، بر وى انكار آورد» . (29)

نخستين مخالف آشكار با احسايى، از جانب محمد تقى برغانى، از عالمان با نفوذ قزوين صورت گرفت . زمان اين رويداد به سال‏هاى آخر زندگى احسايى باز مى‏گردد، وى در زمانى كه از كرمانشاه عازم مشهد بود، (سال 1237 ه . ق)، گويا در ميانه راه، چندى در قزوين توقف داشت .

مفصل‏ترين گزارش در اين باره در قصص العلماء تنكابنى نگارش يافته است:

«برغانى در آغاز، مانند ديگر بزرگان قزوين، حرمت احسايى را نگاه مى‏داشت; اما در مجلسى كه احسايى به بازديد او رفته بود، از روى آگاهى، عقيده خاص وى را در باب «معاد جسمانى‏» جويا شد . پس از شنيدن پاسخ به وى اعتراض كرد و آن مجلس با جدال اطرافيان، به پايان رسيد . اين رويارويى، به ميان مردم كشيده شد و جمعى از عالمان، از احسايى كناره جستند . ركن الدولة، علينقى ميرزا، حاكم قزوين، محفلى براى آشتى عالمان، با حضور آن دو ترتيب داد; اما اين بار گفت‏وگو، به تكفير احسايى از جانب برغانى انجاميد و انتشار اين تكفير، توقف بيشتر احسايى را در شهر، دشوار ساخت‏» . (30)

احسايى پس از ترك قزوين، در سفرهايش به مشهد، يزد و اصفهان - با همه معارضه‏هايى كه عليه او شد - كمابيش از پايگاه مردمى برخوردار بود . اما تلاش برغانى در تاكيد بر تكفير او و نامه‏هايى كه در اين‏باره نوشت، از عواملى بود كه عرصه را بر احسايى، در واپسين سفرش به كربلا تنگ كرد و او را از نيت ماندگار شدن در آن جا، منصرف ساخت . خاصه آن كه در اين ميان گروهى نيز عقايد غلوآميزى، به وى نسبت دادند و در تحريك عالمان كربلا و سران دولت عثمانى كوشيدند .

حكم تكفير شيخ، در ميان عوام و خواص، در شهرهاى مختلف ايران، عراق و عربستان، نشر يافت . عده‏اى به دفاع برخاستند; گروهى سكوت كردند و برخى ديگر با مطالعه آثار وى، حكم تكفير را تاييد و اعلام نمودند .

عده‏اى از عالمان و فقيهان كه شيخ و پيروان عقايد او را تكفير كردند، عبارت‏اند از:

حلاج ملا محمد تقى قزوينى، معروف به شهيد سوم;

آقا سيدمهدى فرزند صاحب رياض;

حاج ملا محمد جعفراستر آبادى;

آخوند ملاآقا دربندى، مؤلف كتاب اسرار الشهادة;

شريف العلماء مازندرانى، استاد شيخ انصارى;

آقا سيدابراهيم قزوينى، مؤلف كتاب ضوابط الاصول;

شيخ محمد حسن، صاحب جواهر الكلام;

شيخ محمد حسين، صاحب فصول . (31)

البته گروهى، دشمنى با شيخ را روا نمى‏شمردند; از آن جمله فقيه نامدار حاج ابراهيم كلباسى بود . وى آسان فهم نبودن پاره‏اى از آراء و تعبيرات احسايى را، باعث‏سوء تفاهمات و تكفيرها مى‏دانست و آراى احسايى را، در چارچوب عقايد اماميه، تلقى كرده، او را از علماى اماميه مى‏دانست .

برخى نيز جانب احتياط را در پيش گرفتند . صاحب اعيان‏الشيعه معتقد است: «شيخ و پيروانش، شطحياتى (نظير شطحيات برخى از صوفيه) و سخنان معماگونه و خرافاتى دارند . كتاب شرح جامعه كبيره (كه وى خود آن را ديده بود و خوانده بود) يكى از همين قبيل آثار است . مسلك اينان مايه ضلالت‏بسيارى از عوام‏الناس شده است . به ويژه آن كه بيشتر فساد و گمراهى از ناحيه شاگردش سيدكاظم رشتى است . سخنان و مطالبى كه وى آورده است، بعيد دانسته شد كه خود شيخ قائل به آن باشد . (32)

انحرافات عقيدتى شيخيه

تبيين و نقد و بررسى تمامى عقايد و آراى كلامى شيخ احمد احسايى و شاگردان و پيروان او، در اين مختصر نمى‏گنجد . پيش از بيان يكى از آراى «غلوآميز» وى، متذكر مى‏گردد وصف كلى انديشه احسايى را مى‏توان در اين خلاصه كرد:

«وى علوم و حقايق را به تمامى، نزد پيامبر و امامان مى‏دانست و از ديدگاه او، حكمت - كه علم به حقايق اشياست - با باطن شريعت و نيز با ظاهر آن، از هر جهت‏سازگارى دارد» .

او معتقد است:

«عقل آن گاه مى‏تواند به ادراك امور نايل شود كه از انوار اهل بيت عليهم السلام روشنى گيرد و اين شرط در شناخت‏هاى نظرى وعملى يكسان وجود دارد . درست است كه انديشه دراصول ومعارف دين واجب است، اما از آن جا كه حقيقت‏با اهل‏بيت عليهم السلام همراهى دارد، صدق احكام عقل، در گرو نورى است كه از ايشان مى‏گيرد» . (33)

گرايش وى به امور باطنى شريعت، به گونه‏اى است كه موضع اهل ظاهر را در اكتفا به ظاهر شريعت، نمى‏پذيرد و معتقد است: «تمسكش به اهل بيت عليهم السلام، در دريافت‏حقايق، سبب شده است كه در بعضى از مسايل، با بسيارى از حكيمان و متكلمان، مخالفت كند» . از اين رو، عقايد وى و پيروانش درباره «معاد و اطوار جسم‏» ، در «معراج پيامبر اسلام‏» ، «وجود امام عصر (عج)» ، «مقام ائمه اطهار عليهم السلام‏» ، «نيابت‏خاصه‏» ، و «اعتقاد به ركن رابع‏» مورد اعتراض، و انكار و نقد انديشمندان و فقيهان بزرگ قرار گرفت .

اينك، ضمن اشاره به عقايد احسايى در باب «جايگاه امام در آفرينش‏» ، نوشته‏هاى غلوآميز وى را در اين باره نقد خواهيم كرد .

جايگاه امام در آفرينش

احسايى در آثار خود، توجه زيادى به مباحث امامت داشته است كه نمونه آن را در شرح مبسوط وى بر زيارت جامعه كبيره مى‏توان ديد . شاخص انديشه او در اين زمينه، توجه خاصى است كه به جنبه‏هاى تكوينى مقام امام نشان مى‏دهد; از جمله در بازگو كردن اين عقيده كه پيامبر صلى الله عليه و آله و امامان، برترين مخلوقات خداوند و واسطه فيض او هستند . وى آنان را علل اربعه كائنات (علت‏هاى فاعلى، مادى، صورى و غايى) معرفى مى‏كند .

در فلسفه ارسطويى و حكمت اسلامى، هر يك از اين اقسام چهارگانه، گوياى جنبه‏اى از نيازمندى پديده به علت است . احسايى به استناد مضامين حديثى، كمال هر يك از چهارجنبه عليت را در وجود پيامبر صلى الله عليه و آله و امامان عليهم السلام نشان مى‏دهد و نتيجه مى‏گيرد كه آنان «علل اربعه كاينات‏» اند . (34)

به اعتقاد وى پيشوايان معصوم عليهم السلام واسطه فيض خدا هستند; يعنى، پس از آن كه خداوند آنان را خلق كرد، ايشان به اذن و مشيت الهى، موجودات ديگر را آفريدند . معصومان عليهم السلام محل مشيت و اراده خداوند هستند و اراده آنان به اراده او است . از اين رو، آنان علت‏هاى فاعلى موجودات جهان اند . (35)

تنكابنى مى‏نويسد:

«بدان كه شيخ احمد «رساله‏» اى نوشته است در باب اين كه مصلى، بايد در «اياك نعبد» حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام را قصد كند، زيرا كه خداوند مجهول الكنه است و آن‏چه در ذهن درآيد، مخلوق ذهن است; چنان كه حضرت صادق عليه السلام مى‏فرمايد: «كلما ميزتموه باوهامكم بادق معانيه فهو مخلوق مثلكم مردود اليكم‏» . پس بايد «وجه الله‏» را اراده نمود كه اميرالمؤمنين عليه السلام است‏» . (36)

همو آورده است:

«شيخ [احمد] مى‏گويد: خلق كردن خداوند، عالم را و خلق كردن امام، عالم را مانند اين آيه خواهد بود: «فويل للذين يكتبون الكتاب بايديهم‏» و ائمه عليهم السلام، يد الله مى‏باشند . . . چرا استبعاد در خالقيت ائمه مى‏نمايند و حال اين كه «تبارك الله احسن الخالقين‏» گواه بر آن است كه به جز خداوند، خالق ديگر هست و قول خداى تعالى در باب حضرت عيسى روح الله (و اذ تخلق من الطين كهيئة الطير)، شاهد اين معنا است و قول اميرالمؤمنين عليه السلام (انا خالق السموات و الارض) دليل بر اين مطلب است و اين كه اگر خداوند كسى را خلق كند كه او آسمان و زمين را به اذن او خلق نمايد و قدرت آن داشته باشد، اين دخل در لطف و ادل بر كمال قدرت خدا است و مردم بيشتر اذعان به اين معنا مى‏كنند . همين تقرير را اين فقير (تنكابنى) مؤلف كتاب «قصص العلماء» از حاج سيد كاظم رشتى [از شاگردان شيخ احسايى و جانشين او ] شفاها شنيدم; چون مدتى به مجلس درس او حاضر مى‏شدم . . .» . (37)

تنكابنى، سپس نقدى بر اين اعتقادات نگاشته است . (38)

غير از اين دو مورد، مسايل ديگرى شبيه اين، در كتاب «شرح العرشيه‏» از سوى شيخ احمد احسايى مطرح گرديده است . (39) البته اعتقاد به «خالقيت‏» ، «رازقيت‏» و «حقيقت مشية الله‏» بودن معصومان عليهم السلام، به قدرى مشهور است كه بارها ميان شيخيه و مخالفانشان، مناظره و نزاع درگرفت و موجب تكفير آنان گرديد .

به عنوان نمونه، گفت‏وگويى ميان شيخ عبدالرحيم بروجردى، با حاج محمد كريم خان (پيشواى شيخيه كرمان) انجام گرفت . در اين گفت‏وگو و مناظره، كريم خان گفت: اميرالمؤمنين عليه السلام بر بالاى منبر فرمود: «انا خالق السموات و الارض‏» ، شيخ عبدالرحيم به او گفت: «درآن عهد برخى حضرت على را كافر مى‏دانستند، مانند اهل شام . عده‏اى نيز او را خليفه چهارم و گروهى او را خليفه بلافصل پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى‏دانستند . در چنين عصرى چگونه ممكن است على عليه السلام چنين ادعايى كرده باشد و مردم هيچ گونه عكس العملى نشان نداده باشند» ؟ و كريمخان سكوت كرد . (40)

نقد و بررسى

در تاريخ فرقه‏ها و مذاهب كلامى از فرقه‏اى به نام «مفوضه‏» نام برده شده است .

عقايد آنان، خلاف تعاليم دينى و نصوص كتاب و سنت اتفاق عام مسلمانان است . از آن جا كه عقايد شيخيه در اين بخش، همان عقايد «مفوضه‏» است، جهت تحليل و بررسى، از تفويض ومعانى مختلف آن و سپس تاريخچه اجمالى فرقه «مفوضه‏» و بالاخره برخورد ائمه عليهم السلام با «مفوضه‏» سخن خواهيم گفت .

تفويض و معانى مختلف آن

«تفويض‏» در لغت، به معناى واگذار كردن كارى به ديگرى و حاكم گردانيدن او در آن كار است . (41)

در اصطلاح علم كلام، عبارت است از: «اعتقاد به اين كه خداوند متعال، پس از آفرينش بندگان، آنان را به خود واگذاشت تا هر كارى كه مى‏خواهند بكنند; بدون اين كه در اعمال آنان، نقشى داشته باشد» .

البته آن چه مورد بحث ما است، تفويض در معناى ديگرى، غير از نزاع معروف معتزله و اشاعره در باب جبر و اختيار است . هم‏چنين غير از اصطلاح «مفوضه‏» درباب «صفات خبرى‏» است كه معتقداند: «صفاتى مانند «يد» براى خدا ثابت است; ليكن براى گرفتار نشدن در دام «تجسيم و تعطيل‏» و «تاويل‏» بايد معناى آن را به خود خداوند واگذار (تفويض) كرد .

از اين رو، تفويض در احاديث‏شيعه، در معانى مختلفى وارد شده كه مرحوم علامه مجلسى، آن‏ها را در شش معنا، جمع بندى كرده است كه فهرست آن چنين است:

1 . تفويض در امر دين:

اين نوع از تفويض، مى‏تواند دو معنا داشته باشد:

الف) خداوند، كليه امور دين را به پيامبر صلى الله عليه و آله و امامان معصوم عليهم السلام واگذار كرده است، تا هر چه بخواهند، حلال كنند و هر چه بخواهند، حرام نمايند، بدون اين كه اين احكام را از وحى بگيرند . مسلما اين معنا، با آموزه‏هاى صريح قرآن، مخالف است; چه اين كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از روى هوا و هوس، سخن نمى‏گويد و هرچه مى‏گويد، وحى است: «و ما ينطق عن الهوى ان هو الا وحى يوحى‏» (42)

ب) خداوند، چون پيامبرش را به كمال رساند و آن حضرت صلى الله عليه و آله به مقامى رسيد كه جز حق و صواب را انتخاب نمى‏كرد; پس اختيار بعضى از امور (مثل تعيين مستحبات در نماز و روزه و) . . . را به او واگذار كرد و سپس آن حضرت را با وحى تاييد كرد .

اين معنا نادرست نيست و رواياتى در تاييد، آن وارد شده است . (43)

2 . تفويض اداره جامعه:

به اين معنا كه امور اجتماعى مردم (مانند امور سياسى، تعليم و تربيت و امثال آن) از سوى خداوند متعال، به پيامبر صلى الله عليه و آله و امامان معصوم عليهم السلام واگذار شد و بندگان، به اطاعت از آنان مامور شدند .

اين معنا با نصوص كتاب وسنت، سازگارى دارد; چنان كه خداوند مى‏فرمايد: «ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا» ; «آنچه را پيامبر صلى الله عليه و آله براى شما آورده [و به آن فرمان داده ] در آن چه از آن نهى كرده، بازايستيد» .

3 . تفويض بيان علوم و احكام:

به اين معنا كه هر گاه، صلاح دانستند احكام را براى بندگان، بيان كنند و هرگاه مصلحت ندانستند، بيان نكنند تا وقت آن فرا رسد . بديهى است‏يكى از ليست‏هاى بزرگ پيامبر صلى الله عليه و آله، تبيين و تشريح دين است كه بنابر اعتقاد شيعه، پس از پيامبر صلى الله عليه و آله، اين مهم بر عهده امام معصوم عليه السلام است تا ضمن بيان علوم دينى، از هر گونه تفسير به راى و تحريف جلوگيرى گردد .

4 . تفويض در كيفيت‏حكم:

يعنى اين اختيار، به آنان وگذار شده كه در مسائل مختلف، طبق ظاهر شرع حكم كنند، يا از علم خدادادى خود استفاده كرده، آن را در كيفيت‏حكم لحاظ نمايند .

5 . تفويض در بخشش:

سرپرستى امر خمس، انفال و بعضى ديگر ا ز امور مالى حكومتى، به آنان واگذار شده و اين اختيار نيز به آنان داده شده است كه در موارد مختلف، هرچه را صلاح ديدند به ديگران ببخشند، يا اين كه آنان را از بخشش محروم كنند . (44)

6 . تفويض در آفرينش:

خداوند، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و ائمه عليهم السلام را آفريد و خلقت، روزى رساندن، تربيت، ميراندن و زنده كردن بندگان را به آنان واگذار كرد .

اين مساله ممكن است، به يكى از دو معنا باشد;

الف) پيامبر صلى الله عليه و آله و ائمه عليهم السلام، همه اين كارها را با قدرت و اراده خودشان - بدون هيچ دخالتى از سوى خداوند - انجام مى‏دهند .

اين ديدگاه، كفرى است صريح و ادله عقلى و نقلى، بر بطلان آن گواهى مى‏دهند

ب) خداوند، اين كارها را، مقارن با اراده ايشان، انجام مى‏دهد (ماند اين كه موسى اراده مى‏كند و مقارن آن، خداوند عصا را تبديل به مار مى‏كند)، تا بدين وسيله، صدق و راست گويى آنان را به اثبات رساند .

اين‏معنا اگرچه عقلا محال نيست; اما روايات رد «تفويض‏» ، آن را مردود مى‏شمارد; مگر در هنگام ظهور معجزات . (45)

البته در همين موارد نيز استناد حقيقى فعل، به خداوند متعال است و آورندگان معجزه، به اذن و فرمان او كارى را انجام مى‏دهند و در اين گونه امور، خودشان را به جاى «خالق‏» نمى‏گذارند .

«تفويض‏» مورد نزاع، قسمت اول از معناى ششم است .

گروهى از غلات، تفويض به اين معنا را مطرح مى‏كردند كه به نام «مفوضه‏» شهرت يافتند . آنان همواره مورد انكار و اعتراض ائمه عليهم السلام و اصحاب آنان بوده‏اند . عالمان، فقيهان و متكلمان اسلام نيز آنان را طرد نموده، در زمره مشركان و كافران قلمداد مى‏كردند .

فرقه‏شناسى «مفوضه‏»

چنان كه گذشت، «مفوضه‏» به كسانى اطلاق مى‏شد كه خلق، رزق، زنده كردن و ميراندن را به پيامبر صلى الله عليه و آله و ائمه عليهم السلام نسبت داده، معتقدبودند: خداوند همه امور عالم را به آنان واگذار كرده است . اين كه «مفوضه‏» گروهى از «غلات‏» اند يا جداى از آن‏ها; چند ديدگاه مطرح است . در بخشى از روايات، مفوضه به عنوان گروهى جداى از غاليان قلمداد شده‏اند . در زمان ائمه عليهم السلام - به ويژه در زمان امام رضا عليه السلام - نوعا از اين گروه فراوان نام برده شده است . (46)

در ميان متكلمان و نويسندگان فرق و مذاهب، مفوضه - چه به شكل يك گروه مستقل يا گروهى از غلات - حكم يكسانى با غاليان دارند و بر آنان، حكم شرك و كفر جارى شده است . چه بسا بى‏اشكال باشد كه گفته شود: «غلات مفوضه‏» به صورت مضاف و مضاف اليه، وصفى در زبان فارسى و وصف تبيينى در زبان عربى است . گواه اين مدعا بخشى از زيارت حضرت حجت (عج) است كه در آن آمده است:

«الحمد لله الذى هدانا لهذا . . . و لم يجعلنا من المعاندين الناصبين و لا من الغلاة المفوضين . . .» . (47)

شيخ مفيد (ره)، مفوضه را جزء غاليان مى‏داند; اما فرقى بين آنان وغلات ديگر قائل مى‏شود; به اين كه مفوضه، اعتراف دارند كه ائمه عليهم السلام حادث و مخلوق‏اند نه قديم، اما با اين حال آنان را خالق موجودات و رازق آنان مى‏دانند و مدعى‏اند كه خداوند، فقط آنان را خلق كرد . سپس كار خلقت جهان و همه كارهاى آن را، به آنان واگذار كرد . (48)

شيخ صدوق (ره) بدون آن كه فرقى ميان مخالفان مفوضه قائل شود، هر دو گروه را ذكر كرده و آنان را كافر و بدتر از يهود، نصارا و مجوس دانسته است . (49)

نويسندگان فرق و مذاهب هم آورده‏اند:

«مفوضه، اعتقاد دارند كه خداوند واحد ازلى، شخص كاملى كه بدون كم و زياد بود، به جاى خود گذاشت و تدبير و خلقت عالم را به او واگذار كرد . اين شخص، همان محمد، على، فاطمه، حسن و حسين و بقيه ائمه هستند كه در معنا يكى مى‏باشند . آنان گمان مى‏كنند كه معرفت‏خداى قديم ازلى، لازم نيست و بايد محمد صلى الله عليه و آله را شناخت كه خالقى است كه امر خلق به او واگذار شده است و او خالق آسمان‏ها و زمين، و كوه‏ها، انسان‏ها، جن و هر آن چه در عالم هست، مى‏باشد» . (50)

يادآورى اين نكته نيز لازم است كه مفوضه، مخالفان عقايد خود را به نام «مقصره‏» ; يعنى، كوتاهى كنندگان در معرفت پيامبر صلى الله عليه و آله و ائمه عليهم السلام مى‏شناختند و مى‏گفتند:

«چون آنان به اين نكته نرسيدند كه محمد خالق است و امر به او واگذار شده است، بايد مراقب حلال و حرام باشند و اعمال مقرر در فقه اسلامى را انجام دهند كه درحقيقت اين اعمال، غل هايى است‏براى آنان، به منظور عقوبت آن‏ها در كوتاهى در معرفت‏» . (51)

نتيجه

«شيخيه‏» ادعاهايى را مطرح كرده‏اند كه پيش از آن‏ها، گروه‏هاى ديگر از زمان ائمه عليهم السلام به بعد آن را مطرح كرده بودند و مورد تكفير قرار گرفتند . چنين ديدگاه غلوآميزى، علاوه بر آن كه خود گناه بزرگى است، زمينه پيدايش افكار ديگرى (مثل ادعاى الوهيت، تجلى ذات حق، و حلول حق تعالى در افراد و) ... شده است .

مفوضه از ديدگاه پيشوايان معصوم عليهم السلام

در پايان اين گفتار، جهت تبيين علت صدور حكم تكفير شيخ احمد احسايى و پيروان وى، از سوى عالمان بزرگ آن عصر و نيز نتيجه‏گيرى از مطالب گذشته بايسته است كه موضع پيشوايان معصوم عليهم السلام را مطرح كنيم تا اتمام حجت و تذكارى براى گروندگان به تفويض باشد و نيز با حفظ مقام و شان پيشوايان دين، آنان را از هر گونه مقام الوهيتى منزه داريم:

1 . امام صادق عليه السلام در رد كسانى كه مى‏گفتند: «ائمه رزق و روزى بندگان را اندازه‏گيرى مى‏كنند» فرمود:

«به خداوند سوگند! ارزاق ما را جز خداوند، تقدير و اندازه‏گيرى نمى‏كند . من خود، به غدايى كه براى خانواده‏ام احتياج داشتم، سينه‏ام تنگ و فكرم مشغول شد، تا اين كه رزق آنان را، تامين كردم و نفسى به راحتى كشيدم‏» . (52)

2 . امام رضا عليه السلام وقتى كه شنيد برخى، صفات خداوند رب العالمين را به حضرت على عليه السلام نسبت مى‏دهند، بدنش لرزيد و عرق از سر و رويش جريان پيدا كرد و فرمود:

«منزه است‏خداوند! منزه است‏خداوند از آن چه ظالمان و كافران درباره او مى‏گويند! آيا على عليه السلام خورنده‏اى در ميان خورندگان، نوشنده‏اى در ميان نوشندگان، ازدواج كننده‏اى در ميان ازدواج كنندگان و گوينده‏اى در ميان گويندگان نبود!؟

آيا او نبود كه در مقابل پروردگار خود، در حالى كه خاضع و ذليل بود، به نماز مى‏ايستاد و به سوى او، راز و نياز مى‏كرد؟ آيا كسى كه اين صفاترا دارد، خدا است؟ اگر چنين است پس بايد همه شما خدا باشيد; چون در اين صفات، با على عليه السلام مشترك مى‏باشيد; صفاتى كه همه آن‏ها، دلالت‏بر حدوث موصوف آن‏ها دارد» .

آن گاه در جواب پرسش راوى - كه معجزات آن حضرت عليه السلام رادليل غاليان براى الوهيت او ذكر كرده بود - فرمود:

«اما معجزاتى كه از او به ظهور رسيده، فعل خودش نبوده; بلكه فعل قادرى بود كه شباهت‏به مخلوق‏ها نداشت . . .» . (53)

3 . از امام رضا عليه السلام درباره غاليان و مفوضه سؤال شد; آن حضرت در جواب فرمود: «غلات، كافراند و مفوضه، مشرك‏» .

سپس هرگونه ارتباطى با آن‏ها - حتى كمك كردن به وسيله يك كلمه - را موجب خروج از ولايت‏خدا و رسول و اهل بيت عليهم السلام دانستند . (54)

4 . امام رضا عليه السلام، در حديثى فرمود:

«كسى كه گمان كند، خداوند عزوجل كار آفرينش و روزى را، به حجت‏هاى خود (پيامبر صلى الله عليه و آله و ائمه عليهم السلام) واگذار كرده است، قائل به تفويض شده و مشرك گرديده است‏» . (55)

5 . و نيز از آن حضرت درباره تفويض سؤال شد، امام در پاسخ فرمود:

«خداوند متعال، امر دينش را به پيامر صلى الله عليه و آله واگذار كرد و فرمود: «ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا» (56) ; «هر آن چه را رسول به شما فرمان مى‏دهد، برگيريد و از آن چه شما را باز دارد، بازايستيد» ; اما امر خلق و رزق را به او واگذار نكرد» .

سپس با تصريح به آفريدگارى خداوند، آيه 40 سوره «روم‏» را يادآور شد، و بدين وسيله به شرك مفوضه اشاره فرمود . (57)

مقام والاى پيامبر و پيشوايان معصوم عليهم السلام، در عبوديت ذات حق تجلى پيدا كرده است . اشرف مخلوقات و افضل پيامبران، با وصف «عبده و رسوله‏» ستوده شده است . ما نيز بايد آنان را به گونه‏اى بستاييم كه خودشان راضى باشند و از هرگونه غلو و زياده‏روى پرهيز كنيم . گروه‏هاى زيادى در تاريخ اسلام، به «غلو» كشيده شده و از اين طريق، به بيراهه رفته‏اند . شيخيه و شيخيگرى، از اين گونه بيراهه‏ها است كه جمعى، در گرداب آن فرو رفته‏اند و به جاى «توحيد» ، به «شرك‏» و «كفر» گراييده‏اند . افكار شرك آلود آنان، زمينه ساز پيدايش مدعيان دروغين نيابت‏خاصه حضرت ولى عصر (عج) گشته است .(چنان كه سيدكاظم رشتى مدعى آن بود .) و برخى نيز در ادامه راه، ادعاى «بابيت‏» و سپس «مهدويت‏» و «رسالت‏» را سردادند (مانند سيد على محمد باب .)

بر همه ماست كه با مراقبت، دورانديشى و مطالعه مباحث غلو و غاليان (58) مواظب باشيم به نام دفاع از اولياى الهى و خودسازى و تصفيه باطن، به چنين دام هايى گرفتار نياييم .

1. ر . ك: معجم الفرق الاسلاميه، شريف يحيى الامين، ص 149 .

2. فرهنگ فرقه‏هاى اسلامى، دكتر محمد جواد مشكور، با مقدمه و توضيحات، كاظم مديرشانه‏چى، ص 266 .

3. دليل المتحيرين، سيدكاظم رشتى، ص 10- 11 .

4. منابع عمده شرح حال شيخ احمد احسايى عبارت است از:

الف) رساله‏اى كوتاه كه وى به درخواست فرزند بزرگش محمد تقى نگاشته و در آن از سال‏هاى نخست زندگى و احوال درونى خود گفته است.

ب) اثرى است از فرزندش شيخ عبدالله.

بخش‏هايى از كتاب «دليل المتحيرين‏» شاگرد و مدعى جانشينى او سيد كاظم رشتى كه حاوى مطالبى است افزون بر دو ماخذ پيشين.

در اين گفتار، بخش‏هايى از مقاله آقاى زين‏العابدين ابراهيمى كه در دائرة المعارف بزرگ اسلامى ذيل احسايى با استناد به مدارك و منابع مذكور آمده، استفاده شده است، چنان كه مصادر ديگر هم مورد توجه قرار گرفت.

5. ميان «داغر» و پدرش رمضان، نزاعى درگرفت و «داغر» منطقه زندگى پدر را ترك گفت و در مطيرفى (يكى از روستاهاى احساء) سكونت گزيد. اجداد شيخ احمد، تا داغر چنين است: احمد بن زين الدين بن ابراهيم بن صقر بن ابراهيم بن داغر . ر. ك: شيخى‏گرى بابى‏گرى از نظر فلسفه، تاريخ و اجتماع، مرتضى مدرس چهاردهى، ص 7.

6. ر. ك: شرح احوال شيخ احمد احسايى، عبدالله احسايى، ترجمه محمد طاهر كرمانى، كرمان، سال 1387 ه ق، ص 133- 134.

7. همان، ص 134.

8. همان، ص 134- 136.

9. همان، ص 139- 141.

10. ر. ك: قصص العلماء، تنكابنى، ص 35.

11. ر. ك: شرح منظومه سبزوارى، ج 2، ص 65.

12. شرح احوال شيخ احمد احسايى، همان، ص 19- 23.

13. وى از سال 1212 تا 1250 ه ق سلطنت كرد.

14. براى متن يكى از نامه‏ها ر. ك: فهرست كتاب مشايخ عظام، همان، ص 166.

15. شرح احوال شيخ احمد احسايى، همان، ص 26- 40.

16. دائرة المعارف بزرگ اسلامى، ج 6، ص 662.

17. همان، ص 663 به نقل از: اجازات الشيخ احمد الاحسايى، حسين على محفوظ، صص 37- 40، نجف، 1390 ق/1971 م.

18. همان، به نقل از: انوار البدرين، على بحرانى، به كوشش محمد على طبسى، نجف، 1377 ه ق، ص 406- 407; «چند اجازه‏» ، احمد احسايى، ص 1 و 2، 7; دليل المتحيرين، سيد كاظم رشتى، صص 51- 55.

19. ر. ك: فهرست كتب مشايخ عظام، ابوالقاسم ابراهيمى، كرمان، چاپخانه سعادت، ص 115 و....

20. ر. ك: «اللمعات‏» ، حسن گوهر، صص 39- 40.

21. انوار البدرين، همان، ص 407.

22. لباب الالقاب، حبيب الله شريف كاشانى، ص 54، تهران، 1378 ه ق.

23. ر. ك: الذريعة، ج 11، ص 18.

24. فهرست تصانيف شيخ احمد الاحسايى، رياض طاهر، ج 1، ص 29، كربلا، مكتبة الحائرى العامة.

25. مقدمه بر شرح الزيارة، عبدالرضا ابراهيمى، ص 24.

26. چند اجازه، همان، ص 1 و 6.

27. الذريعه، ج 1، ص 141; كشف الحجب و الاستار، اعجاز حسين كنتورى، ص 20، كلكته، 1330 ه ق.

28. ر. ك: رسالة فى ترجمة الشيخ على نقى الاحسائى، على حائرى اسكويى، (همراه عقيدة الشيعه)، صص 95- 96، كربلا، 1384 ه ق.

29. ر. ك: فهرست كتب مشايخ عظام، همان، ص 141.

30. قصص العلماء، صص 30- 66.

31. همان، ص 44.

32. اعيان الشيعه، ج 2، ص 590.

33. ر. ك: شرح الزيارة الجامعة الكبيرة، ج 3، صص 217- 219.

34. ر. ك: شرح الزيارة الجامعة الكبيرة، ج 3، صص 65، 296- 298; ج 4، ص 47 و 48، 78- 80; مجموعة الرسائل، ص 323.

35. همان.

36. قصص العلماء، ص 55.

37. همان، ص 48.

38. همان، صص 48- 50.

39. شرح العرشية، ص 324.

40. براى توضيح بيشتر اين قصه ر. ك: قصص العلماء، ص 50.

41. تاج العروس من جواهر القاموس، محمد مرتضى زبيدى، ج 5، ص 71.

42. نجم (53)، آيه 3 و 4.

43. ر. ك: بحارالانوار، ج 25، ص 312; ج 3، ص 344; ج 101، ص‏342.

44. ر. ك: همان، صص 326- 350.

45. ر. ك: همان، صص 347- 350.

46. ر. ك: همان، ص 273، 228، 337; ج 44، ص 271.

47. همان، ج 102، ص 103.

48. مصفنات الشيخ المفيد، تصحيح الاعتقاد، ج 5، صص 133- 134.

49. الاعتقادات، ص 97.

50. ر. ك: المقالات و الفرق، سعد بن عبدالله اشعرى قمى، صص 60- 61; مقالات الاسلاميين، ابوالحسن على بن اسماعيل اشعرى، ص 14.

51. ر. ك: المقالات و الفرق، همان، ص 92; فرق الشيعه، نوبختى، ص 93; و نيز كاربرد «مقصر» و «تقصير» نسبت‏به عده‏اى از محدثان، ر. ك: بحارالانوار، ج 25، صص 345- 346.

52. بحارالانوار، ج 25، ص 301.

53. همان، صص 276- 277.

54. همان، ص 328.

55. همان، ص 329.

56. حشر (59)، آيه 7.

57. همان، ص 328.

58. خوانندگان گرامى را به مطالعه كتاب تحقيقى «غاليان يا كاوشى در جريان‏ها و برآيندها» نوشته نعمت الله صفرى فروشانى، توصيه مى‏كنيم. چنان كه ما در برخى مباحث از فصل دوم و سوم آن بهره گرفتيم.

/ 1