عقل ‏و آخرالزمان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

عقل ‏و آخرالزمان - نسخه متنی

نصرالله حکمت

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید



عقل‏وآخرالزمان

عقل با تمام شكوه ، عظمت و جايگاه برجسته‏اى كه در حيات انسان دارد، موهبتى است از جانب خداوند و حقيقتى ست‏با دو چهره: چهره اقبال به حق و چهره ادبار به حق.

چهره اقبال عقل، در سعى و تلاش انسان براى اتصال به حق، و ايمان به غيب تجلى كرده و ارتباط انسان را با لازمان و ابديت تحقق مى‏بخشد.

اما، چهره ادبار او به حق، با وقوع در زمان (عصر) و زيان (خسر) ترسيم شده و با اغواى شيطان استمرار يافته است. اين عقل ادبار كه - جايگاه نفوذ شيطان است، با زمان گره خورده و تاريخ بشرى را رقم زده - اكنون پس از پشت‏سرنهادن فراز و نشيبهاى بسيار، در آستانه پايان خود قرار دارد و چون عقل به پايان رسد، زمان فانى به پايان مى‏رسد و آخرالزمان يعنى آخرالعقل.

تعارض درونى عقل ادبار امروزه پس از عبور از پيچ و خم قرنها، كسب تجارب فراوان، پس از پشت‏سر نهادن تحولات دوران پرماجراى خلق و وضع كه اوج شكوفايى و اقتدار او بوده است، و بعد از پيمودن تمام راههايى كه محتمل بود بتواند استقلال و سيطره فراگير و دائمى او را تامين كند و براى انسان معرض از حق، مدينه فاضله و بهشت زمينى بسازد; بيش از هميشه آشكارا و برملا شده است.

نشان هويدايى اين تعارض، نوانديشى و نوآورى پرشتاب عقل است. چاره‏انديشى بى‏وقفه عقل واقع در بحران، حكايت از سرگشتگى و اضطراب درونى او مى‏كند. اين بحران سخن از پايان عقلانيت و سقوط نهايى او دارد. به اين نكته بايد توجه كرد كه تحولات و تطورات عقل با نوآوريهاى او تفاوت دارد. عقل در درون آن دو دوران كلى خود - دوران كشف و دوران وضع - ادوار و اعصار مختلفى را تجربه كرده و منازل بسيارى را پشت‏سر نهاده است. تطور عقل يعنى خروج اضطرارى او از يك منزل - بر اثر رسيدن به بن‏بست - و ورودش به منزلى ديگر ونوآوريهاى او يعنى تلاش براى مستوركردن بحران درونى يك منزل. امروز عقل قرن بيستم پس از عبور از آخرين دوره تحول دوران‏وضع و جعل، در ميانه بحرانى همه‏جانبه و فراگير گرفتار آمده است. نوانديشى و نوآورى مدام و لحظه به لحظه او نه حكايت ازشادابى و خرمى كه نشان از ويرانى و آشفتگى دارد. او بايد مدام پاسخگوى پرسشها، تقاضاها و توقعات فزاينده باشد و از اين رو همواره بايد امر جديدى ارائه كند و براى اين تجدد دائم، به كشفيات علمى و اطلاعات تجربى تازه نيازمند است و همين علم و اطلاع روزافزون - و محصولات آن - بر شتاب زمان افزوده است. و در نتيجه روز و ماه و سال امروز سرعت و شتابى بمراتب بيشتر و افزونتر از روزها و سالهاى قرون گذشته دارد. زمان در گرداب سرعتى‏تب‏آلوده‏وشتابى‏سرسام‏آور افتاده و بى‏مقصد و كور بر گرد خود مى‏چرخد و با سرعت تمام به پايان خود نزديك مى‏شود. پايان زمان يعنى به نهايت رسيدن تمام راههاى مولود علم و ادراك بشرى; و آخرالزمان يعنى آخرالعقل. آنجا كه عقل ادبار - پس از هزاران سال تلاش و جد و جهد براى معمارى بناى استقلال انسان و انفكاك او از حق - به بن‏بست مى‏رسد، زمان فانى نيز بى‏وجه مى‏شود و ضرورت وجودى خود را از دست مى‏دهد. همپا و همراه عقل، زمان نيز خسته و فرسوده مى‏گردد.



با اين عقل فرسوده و از نفس‏افتاده، و درون اين زمان ناتوان و هويت از كف داده، چهره خسران آدمى بيشتر و بيشتر هويدا مى‏شود. در چنين وضعيتى است كه ماهيت فسادانگيز و فسق‏افروز ادبار به حق، عيان و حقيقت عقل و زمان برملا خواهد شد.

تاريخ عقل ادبار، سراسر جهل مضاعف و مشدد در باب حقايق هستى بوده است. پافشارى او بر اين جهل زمخت، بر امتداد تاريخ و بر حجابهاى او افزوده است. اكنون اين عقل پس از طى دوره تجدد، در زائده‏اى پس از تجدد قرار گرفته، بناى ايمان به عقل متزلزل شده و پايه‏هاى عمارت و امارت عقلانيت در حال فروريختن است. غايت و نهايت عقلانيت كه اعتراف به جهل و اقرار به نادانى يعنى خروج از ظلمت جهل مركب است، امروز در حال تحقق است.

در اين نقطه پايانى كه تمام استعدادهاى عقل فعليت‏يافته و همه بذرهاى نهفته در ذاتش شكفته شده و به برگ و بار نشسته و عقل نتوانسته آرمانشهر موعود را در زمين بيافريند، و بت عقل در دل آدميان شكسته، و آنان رفته‏رفته به وادى جهل بسيط قدم نهاده‏اند و دو راه در برابر آنان گشوده است. اين دوره نهايى، در حقيقت تبلور كل دوره‏هايى است كه از آغاز تاريخ در برابر انسان وجود داشته و انسان امروز وارث آن شده است. اين دوره، دوره خاك و خداست; يكى از آنها آخرين مرتبه هبوط آدمى از خدا به خاك يعنى سقوط و انحطاط نهايى او را متحقق مى‏كند و ديگرى آخرين سرمنزل صعود انسان از خاك به خداست. اين دوره، دوره آخرالزمان است و هر يك از آنها آخرين خطوط سيماى دوگانه بشرى را ترسيم مى‏كند و جملات پايانى، و سرنوشت دو كتاب را رقم مى‏زند. كتاب ادبار، غفلت، خسران، زمان، شيطان، جبر و اضطرار و صحيفه عشق، ايمان، تفكر، آزادى، عمل صالح و انتظار. اين دوره، دوره فراگيرى است كه تمام راههاى موجود، در ذيل يكى ازآن دو حل و هضم مى‏شود و مندرج است.

اين دو راه عبارتند از: راه شرق و راه غرب. مرادم شرق و غرب جغرافيايى نيست.

راه شرق و حكمت مشرقى و ايمان يعنى راه اقبال و به شمس حقيقت، رويكرد به نور، توجه به حق، شستشوى خويش در كوثر عشق و ايمان، زدودن و ستردن غبار جهل و ملال با زلال وصال، و گشودن روزنه‏هاى دنياى انسان به ساحت غيب.

و راه غرب و تعقل مغربى يعنى راه افول و غروب خورشيد حقيقت، ادبار به نور، نيست‏انگارى و رويكرد به عدم، و گام‏زدن در راهى كه به سوى اضطرار مطلق - كه تجسد نهايى جبر خشن تاريخ است - منتهى مى‏شود.

راه غرب راهى است كه به پايان قرن بيستم رسيده و در تدارك ورودى پرهول و هراس به قرن بيست‏ويكم است. راه غرب را قرن بيستمى‏ها مى‏روند و آنها كسانى هستند كه يك رويداد موازى عظيم در تاريخ عقل را نديده انگاشته‏اند; يعنى ظهور پيامبر اسلام را. اگر اين نظريه را بپذيريم كه حضور پيامبران در طول تاريخ، پديده‏اى است مقارن و موازى با تحولات عقل - تا به عنوان حجتهاى ظاهرى، مردم هر عصر را دسگيرى و بر مكر شيطان آگاه كنند - در آن صورت نديده گرفتن آخرين پيامبر ، مولود غفلت و ناآگاهى از سازوكار حركت عقل در تاريخ و بى‏توجهى به آخرين تحولات اساسى عقل، و مؤدى به توغل در عقل‏زدگى و استمرار بخشيدن به راهى است كه ادبار به حق را در پايان قرن بيستم تحويل قرن بيست و يكم مى‏دهد.

فرهنگ و اخلاق مسلط قرن بيستمى، فرهنگ گسست تام و تمام از حق، و در واقع فرهنگ بى‏فرهنگى است; فرهنگ و اخلاقى است كه يك حقيقت ره‏آموز و سرنوشت‏ساز را در تاريخ، مسكوت نهاده و بدين ترتيب هويت تاريخى خود را گم كرده است و از اين رو براى جبران اين‏خسارت‏عظيم،به‏سلطه‏جويى و اقتدارطلبى گراييده و با نيروهاى اهريمنى معامله كرده است; يعنى نفيس‏ترين و ضرورى‏ترين لوازم حيات و گرانبهاترين امورى كه براى ادامه حيات انسانى خود به آنها نياز مبرم داشته، فروخته و با بهاى ناچيز و ثمن‏بخسى كه از اين راه به كف آورده، به ابتياع علم و اطلاعات و ابزار و ادواتى پرداخته است كه بتواند اقتدار او را تامين، و شكنندگى و آسيب‏پذيرى‏اش را در برابر صدها خطر و بليه‏اى كه در كمين اوست، ترميم كند ، غافل از اينكه در اين داد و ستد از يك سو فقط ابزار و وسايل حيات را به كف آورده و اصل حيات انسانى خود را از دست داده و از سوى ديگر دل به قدرت و سلطه‏اى خوش كرده كه چون حقيقى نيست، يعنى از آبشخور قدرت لايزال حق سيراب نشده بل مولود سراب قدرت اهريمنى است و آدمى پيش از پركردن ظرف وجودى خود از حق، آن را تملك كرده، تبديل به كابوسى مخوف گرديده و آدمى را محكوم قدرت دست‏پرورده خود ساخته است.

راه غرب، راه جبر تاريخ و اضطرار و درماندگى ذاتى عقل ادبار است. در اين راه چون آدمى محكوم قدرت اهريمنى است كه هيچ اراده و اختيارى از خود ندارد. در اينجا انسان بسته زنجير زمان است و براى كسى كه در غل حركت تاريخ گرفتار افتاده، آينده نيز همانند گذشته بسته و ضرورى است. براى كسى كه در راه اعراض از حق گام مى‏زند، هيچ افقى جز هيچستان لم‏يزرع انحطاط و فسق وجود ندارد. براى راهيان راه غرب، عالم با همه وسعت مسدود است و زمين با تمام گستردگى، تنگ و تاريك و مظلم. در چنين وضعيتى عقل تنزل مى‏كند و نشانه‏هاى اين تنزل را مى‏توان در رويكرد عقل به واقعيتهاى حقير و پست مشاهده كرد. عقلى كه در اوج آسمانها پرواز مى‏كرد و ترانه مابعدالطبيعه مى‏سرود و در زمين و زمان پر مى‏كشيد و كل حوزه ادراك را زير بال و پر داشت، چنان به حضيض ذلت و حقارت فرود آمده كه سر از بستر خواب،مطالعه وكندوكاودرابتدايى‏ترين غرايز انسان در آورده است.

آيينه اين حقارت و آشفتگى، زبان است. سراسيمگى، سرگشتگى و بى‏هويتى عقل و زمان را در آيينه زبان به عيان مى‏توان مشاهده كرد. زبان بى‏هويت، تلاش مى‏كند كه زيان برملاشده آدمى را همچنان پنهان دارد. زيبايى، رعنايى، هنر، تقويت صوت، امواج، صنعت، علوم، پرگويى، اسراف در مصرف الفاظ و هر چيز ديگر، به خدمت زبان درآمده تا او بتواند خسران وقوع انسان در شتاب مهارگسيخته زمان را مستور كند; اما زبان نيز همانند زمان و عقل، پير و شكسته و فرتوت شده و قادر نيست ماهيت‏خسران را در پوششهاى رنگارنگ خوشبختى پنهان كند و بر زخم اضطراب و التهاب انسان، مرهمى نهد.

ديگر هيچ قدرت بشرى نمى‏تواند در برابر سيل سدشكسته انحطاط مقاومت كند. آلودگى و فساد با شتابى روزافزون سراسر كره زمين را تهديد مى‏كند و در خشكى و دريا پيش مى‏رود و محيط زيست جسمانى و روحانى بشر را به زير سلطه خود مى‏كشد و هيچ نقطه‏اى در امان نيست. زمان و مكان آلوده گناه و فسق آدميزاده شده، همه چيز محكوم آن گرديده و غايت‏سياه تاريخ نزديك به تحقق است.

كسانى كه ديدگاه شيعى در باب غايت تاريخ را بدبينى مى‏دانند از يك طرف چشمانشان را بسته‏اند و آنچه را اتفاق افتاده است نمى‏بينند و از طرف ديگر، از پيش قضاوت كرده‏اند و مى‏خواهند كه ما خوشبينانه به پايان تاريخ بنگريم. وقتى از اقتدار انفعالى و فراگير انسان بر خاك سخن مى‏رود، در حقيقت، نغمه شوم حكومت و سيطره خاك بر انسان سروده شده است. آنچه شيعه مى‏گويد نه بدبينى است، نه خوشبينى و نه واقع‏بينى; چرا كه اين گونه نگريستنها همه در حيطه انفعال و خضوع در برابر خاك معنى دارد. قول شيعه بر اساس حق‏بينى است; يعنى اگر نبود تشعشع حكمت ايمانى و اگر نبود نظركردن در پرتو انوار الهى - كه به ما جهانى ديگر را نشان مى‏دهد و با ما سخن از عوالم غيب مى‏گويد كه رهرو غرب از آن بيگانه است و ما را دعوت به ماندن در دخمه دنياى مشهود مى‏كند - هر كس تمايل داشت كه مسحور و مجذوب دستاوردهاى پرجذبه بشر شود، به سمت تمتع، التذاذ، كامجويى و خوشبختى رود، فارغ از هر دغدغه فكرى به ستايش و تعظيم‏محصولات علمى برخيزد و تفكر و ايمان را در معبد شرايع علمى و سياسى رنگارنگ قربانى كند. ساده‏ترين و هموارترين راه، راه غرب است. همه چيز مهياست، و همه دواعى و سوائق، ما را بدانسو مى‏خواند و سوق مى‏دهد.



گام‏زدن در اين راه، رفتن در جهت جريان آب است، هيچ نگرانى و انديشه‏اى نمى‏طلبد، آوازه و شهرتش جهانگير، و انقياد و تسليم در برابر او باب روز است و مطلوب و مورد پسند اكثر مردم. راه غرب راه توغل در تكثير و فرورفتن مدام در كثرات است. پشت‏كردن به نور و دورشدن از آن، اقتدا به كثرت سايه‏هاست و مؤدى به اصالت دادن به كثرات اشباح و اظلال، و اعراض از وحدت را در پى دارد. كسى كه در اين راه قدم برمى‏دارد، از آنجا كه چشمى كثرت‏بين دارد، حل تمام مسائل و مشكلات را تنها در ميانه كثرات مى‏جويد و در واقع تمام كوشش او مصروف تكثير و تقطيع عالم و تكه‏تكه كردن حقيقت است. قرن بيستمى‏ها در هياهوى كثرت فرو رفته و قادر نيستند كثرت را با وحدت جمع كنند و در زير لايه‏هاى كثرات جارى، بستر واحد اين جريان را ببينند، تا آنجا كه تبديل به انسانهاى يك‏چشمى شده‏اند و چشم ديگر خود را از كف داده‏اند; چشم راست را. از نشانه‏هاى آخرالزمان ظهور دجال است; دجالى كه چشم راستش ممسوح است و از ميان رفته و چشم چپ او بر پيشانى‏اش جاى دارد.

راه شرق اما راه قرن پانزدهم است. تقويم راستين مشرقيان كه سطر سطر صحيفه حيات، فرهنگ، تفكر، اخلاق، عشق و ايمان راهيان مشرق با آن رقم خورده، تقويم هجرى قمرى است. اين تقويم، تقويم كسانى است كه آگاهانه در شب تاريك و مظلم، و يلداى بلند حيات بشرى مى‏زيند و در غياب خورشيد حق، دل با اشراق و بازتاب آن، خوش مى‏دارند; با قمر. اين راه، راهى است ناهموار و پرسنگلاخ كه رهرو در هيچ قدمش از سنگ‏اندازى شياطين در امان نيست و پيمودنش بى‏عنايت‏حق، مقدور، نه. همتى مردانه مى‏طلبد، سينه‏اى به پهناى آسمان، قلبى گشوده به آفاق هستى، شوقى پركشيده تاستيغ غيب، عزمى استوار، و عشق و صبورى و ايمانى كه بتوان هر بلايى را در اين راه تحمل كرد. قرن پانزدهمى‏ها مستضعفان زمين‏اند و وارثان لمعات آفتاب حق . آنان - گرچه در نظر قرن بيستمى‏ها بى‏فرهنگ، بى‏تاريخ، بى‏هويت، و اهل واپس‏ماندگى‏اند اما - در حقيقت پيشروان راه نجات انسان‏اند و اگر قدر و قيمت‏خود را بدانند، مرعوب يا مفتون شكوه و رعنايى مغربيان نشوند، والاييهاى خويش را بيابند و به خويشتن بازگردند، براى امروز سرگشته و فرداى سردرگم راهيان راه غرب، بايد فرهنگ، ادب، اخلاق، تفكر، عشق و ايمان به ارمغان ببرند.

راه شرق، راه انتظار است; رهرو اين راه همواره منتظر است و چشم به راه خورشيد. مى‏داند كه در غياب خورشيد زندگى مى‏كند; و در عين حال مى‏داند كه حتى در اين شب ظلمانى اگر خورشيد نمى‏بود او نمى‏توانست تنفس كند. خورشيد غايب است نه معدوم; و اين را كسى در مى‏يابد كه شبها سر به آسمان بردارد و بازتاب آن را نظاره كند. انتظار يعنى آگاهى از جايگاه وجودى انسان - ميان خاك و خدا - و عمل متناسب با آن در عصر غيبت. انتظار، نماز وجودى عصر غيبت است. انتظار، تجلى ايمان و تقواست. انتظار يعنى انفتاح و انسداد; انفتاح در برابر غيب كه نتيجه‏اش تذكر، تفكر و ياد آفتاب است; و انسداد در برابر تمام امور و عواملى كه مى‏كوشند تا ما همواره شب‏زدگان شبستان تاريخ بمانيم، تاريكى و ظلمت‏حاكم بر غياب خورشيد را باور كنيم و ماه و ستاره را نديده انگاريم. انتظار يعنى پركردن جام نگاه از خم عشق و اشتياق، و قبول و انفعال در برابر حق، و فاعليت و حاكميت‏بر هر آنجه دون مرتبه انسان است. انتظار اوج عصيان و سركشى عقل اقبال در مقابل دنياى محدود متناهى و حقير علم و ادراك بشرى، و مقتضيات زمان و زمانه است. انتظار، دل‏سپردن به امام زمان و دل بريدن از ماموم زمان است.

راه شرق، راه آزادى تاريخ است. آزادى انسان تنها با پشتوانه ايمان به غيب تحقق مى‏يابد و آنجا كه متكاى ايمان به غيب نباشد و آدمى فقط در گستره علم و اطلاع خود زندگى كند، هر گونه سخن از آزادى فريب و سرابى بيش نيست. از اين رو حريت و آزادى حقيقى انسان تنها در راه شرق مى‏تواند متحقق شود و در آن راه است كه او از هر قيد و بندى رها مى‏گردد الا عبوديت‏حق. به تبع آزادى انسان در راه شرق و در انتظار حقيقت، تاريخ نيز از غل و زنجير جبر و اضطرار آزاد مى‏شود. در اين ساحت است كه گذشته نيز همانند آينده مفتوح و باز است. ايمان به غيب و انتظار عصر غيبت همچون نفخ صورى در گذشته مرده و بيجان مى‏دمد. گذشته جان مى‏گيرد، زنده مى‏شود، معنى مى‏يابد، از گور نمناك و تاريك جبر عقل ادبار و زمان فانى و گذرا برمى‏خيزد، با ابديت و لازمان پيوند مى‏خورد و رجعت مى‏كند و باز مى‏گردد. در حوزه عقل اقبال، گذشته‏اى مطلقا بسته و مسدود وجود ندارد. در دامنه‏هاى عقل اقبال، حتى گذشته‏هاى دور را مى‏توان آبيارى كرد تا جوانه زند، رشد كند و به برگ و بار نشيند.

همين جا بحث‏سنت و تجدد قابل طرح است. در برخى از اذهان ممكن است چنين نشسته باشد كه سنت‏يعنى هر آنچه مشمول مرور زمان قرار گرفته است. چيزى كه در چرخه زمان و بر اثر تحول دوران پديد مى‏آيد، نبايد بر آن نام سنت نهاد هرچند قرنها از تولدش بگذرد. سنت چيزى است كه از جريان تجدد و تصرف بيرون است. آنچه در زمان پديد آمده و متعلق علم و ادراك بشرى بوده به مرور زمان، پير، كهنسال و فرتوت مى‏شود و هيچگاه قابل بازگشت نيست و نمى‏توان آن را تكرار كرد. وقتى سخن از بازگشت‏به سنت‏به ميان مى‏آيد هرگز نبايد به معناى بازگشت‏به برهه‏اى از زمان گذشته و مقتضيات آن باشد. بازگشت‏به سنت‏يعنى بازگشت‏به آن چيزى كه با ابديت انسان، و حيث نامتناهى‏اش - كه متجلى در پيام پيام‏آوران است - مرتبط و پيوسته است تا بتوان او را از قيد و سلسله امور دايم التجدد و متصرم نجات بخشد; و تا بتوان او را به بدايت‏ها هدايت كرد و بدين معنى، سنت تحول و تبدل ندارد.

اگر قرار باشد كسى به سنت‏هاى زمانى بازگردد، در اين صورت همه سنتهاى گذشته در «گذشته بودن‏» مساوى‏اند و ترجيح يكى از آنها، ترجيح بلامرجح است. وقتى صحبت از قرن پانزدهم به ميان مى‏آيد، يعنى قرنى كه هركس در آن زندگى مى‏كند و نفس مى‏كشد وابسته به سنتى است‏برخاسته از يك مبدا ابدى و لايتغير. خود اين مبدا گرچه به لحاظ ظاهرى و به موازات رشد، شكوفايى و تحولات عقلانى بشر، ادامه و استمرار يك سنت‏بى‏بديل است كه از آغاز هبوط آدم شروع شده، لذا خود اين مبدا نيز داراى مبادى است، اما در باطن، مبدا اين سنت - يعنى سنت قرن پانزدهمى - مبداالمبادى است; يعنى وقتى گل آدم را مى‏سرشتند، آب اين گل را از آن سرچشمه برداشتند. پيامبرى پيامبر خاتم پيش از آدميت آدم بود. بنابراين سنت قرن پانزدهم سنت وجودى انسان، يعنى استمرار سنتى است كه همه پيامبران، صالحان، متفكران، حكيمان و شاعران آزاده در طول تاريخ به آن سنت تعلق دارند. اينان در حقيقت ابيات قصيده بلند عشق، ايمان و آزادى‏اند كه هميشه از ناحيه مقتدران و خودكامگان تاريخ ادبار مورد ستم و جفا بوده‏اند. با تمام تحولات و تطورات و دگرگونيهايى كه در طول تاريخ عقل ادبار به وقوع پيوسته و با آنكه چهره‏هاى ادبار، داراى اشكال و اطوار متعدد، متنوع و بى‏شمار بوده‏اند، سيماى برجستگان اهل ايمان و مناديان اقبال به حق همواره يكسان و لايتغير بوده و يك سخن بيش نداشته‏اند. اينان همواره غريب، تنها، آواره و مظلوم بوده‏اند. معشوق و محبوب اهل ايمان، و مقصد و مراد از همه منظومه‏هاى عاشقانه و تمام تغزلات و مغازلات هم اينانند. اينان غرباى تاريخ‏اند و مجنون براى غربت آنها گريه مى‏كند.

اين خط غربت تاريخى از آغاز هبوط آدم تا امروز، يعنى تا قرن پانزدهم ادامه دارد; و تا زمان و زمانيات، و عقلانيت و تاريخيت‏بر سرنوشت‏بشر حكومت مى‏كند، غرباى تاريخ در غيبت‏اند.

اوج غربت‏حقيقت، امام زمان است كه نه تنها در ميان مامومان زمان و منكران، بل در ميانه معتقدان به او نيز غريب است. امروز حقيقت در نهايت غربت و تنها به سر مى‏برد. آنگاه كه امام زمان، يعنى كسى كه نه تابع و خادم زمان بل متبوع و مخدوم زمان است، ظهور كند، زمام زمان را در دست مى‏گيرد و اين بى‏پناه مهارگسيخته ملتهب را از شتاب و جنون نجات مى‏دهد، تا آرام و قرار يابد. وقتى زمان بيقرار، قرار يافت و دست در دستان امام خويش نهاد، تمام غرباى تاريخ - همه پيامبران، امامان، صالحان و ابرار - رجعت‏خواهند كرد و معناى نهفته و مستور تاريخ آشكار و عيان خواهد شد.

اينك آنكه خود را از قبله عشاق مى‏داند و دريافته است كه از اين جمع، مهجور و دور مانده، بايد به بوى قبله اين قبيله بنالد و به سوى آن نماز گزارد.




  • چو از قبيله عشاق مانده‏اى مهجور
    دلا تو مرغ فغانى، به بوى قبله بنال



  • دلا تو مرغ فغانى، به بوى قبله بنال
    دلا تو مرغ فغانى، به بوى قبله بنال



والحمد لله اولا و آخراوالسلام على خليفة الله فى ارضه حجة بن الحسن العسكرى عليهما السلام.

/ 1