با وجود تلاشهاى گستردهى فاطميان در برقرارى رابطه با غزنويان، نه تنها از سوى غزنويان تمايلى در برقرارى رابطه نشان داده نشد، بلكه با برخوردهاى خصمانه مانع هر نوع نزديكى مىشدند. سلاطين غزنوى خصوصاً سلطان محمود، سخت به مذهب تسنن تظاهر مىكردند.(29) آنان در تعصب از سامانيان تبعيت مىكردند و نسبت به آيين تسنن و حمايتشان از عباسيان وسواس داشتند. ظاهراً پيروى غزنويان از سامانيان و آگاهى از بهرههايى كه قدرت نو ظهور آنان مىتوانست با داشتن منافع مشترك با خلافت بغداد حاصل كند، سبب حمايت آنان از آيين تسنن بود، نه آن كه سلاطين و تودههاى ترك، ذاتاً تسنن را بر ديگر فرق اسلامى ترجيح دهند. غزنويان در سطح آرمانى و دينى، طرفدارى شديد از مذهب تسنن را اقتدار سلطان مىدانستند. اين امر در عنايت و مساعدت سلاطين غزنوى به فقه حنفى و فرقهى محافظه كار كراميهى خراسان، كه جزء مشبهه به شمار مىآمدند، ديده مىشد.
جنبهى عقيدتى قدرت سلاطين غزنوى را بيشتر مىتوان حمايت مذهبى آيين تسنن از آنان و رغبت آنان به داشتن مناسبات حسنه با خلفاى عباسى دانست. مهمترين سمتگيرى غزنويان، اشتياق آنان در گرفتن تصديق مشروعيت قدرت خود از القادر بالله، خليفهى عباسى بود. در اين خصوص مىتوان به ارسال خلعت براى سلطان محمود و ملقب كردن او به يمين الدوله از سوى خليفه اشاره كرد.(30) غزنويان پيوسته دقت داشتند تا با گرفتن موافقت خليفه و حمايت ظاهرى از مذهب تسنن، پايههاى قدرت خود را تحكيم بخشند. سلطان محمود طى دوران حكومتش، دريافت كه براى تثبيت امپراتورى خود، به تأييد قانونى و معنوى خليفه نياز دارد. وى به رغم تغيير برخى از ديدگاههاى مذهبيش در دو دهه آخر عمر، تسنن القادر عباسى را مىپسنديد. القادر كه سخت ضد شيعه خصوصاً اسماعيليه بود، در مسائل كلامى نگرشى حديثى و حنبلى داشت. در آن روزگار بسيارى از حكام و علماى اهل تسنن در راستاى مبارزه با مخالفان خود، گروههاى مختلف شيعه را به اتهام قرمطىگرى مورد حمله قرار مىدادند.(31) در همين راستا سلطان غزنوى كه در خراسان با موج تبليغات اسماعيليان هوادار فاطميان رو به رو بود، روابطش را با علماى اهل تسنن استوار كرد و با اسماعيليان، سخت درگير شد. تا از اين طريق به خليفهى عباسى نزديك شود.
مناسبات محمود با خليفهى عباسى، بهترين رابطهى ممكنى بود كه اميرنشينان مستقل ايرانى مىتوانستند با خلفاى عباسى برقرار كنند. القادر، در ميان خلفاى عباسى نسبت به مذهب تسنن، از همه سختگيرتر بود. او بعد از مأمون كه زمانى اعلاميهاى رسمى در برخى از عقايد كلامى داده و همه را به اجبار به قبول آن فراخوانده بود، دومين خليفهاى بود كه اعتقاديهى رسمى صادر كرد و هر نوع گرايشى غير از آن را انحراف خواند. نقطهى مشترك القادر با محمود غزنوى در همين نكته بود و اين سبب استحكام مناسبات آنها با يك ديگر شد.
سلطان غزنوى در سال 389 قمرى، نام القادر را در خطبههاى نماز زنده كرد و به اين ترتيب محبوبيت خود را نزد خليفهى عباسى و طبعاً سنى مذهبان خراسان و غزنين افزايش داد. القادر در ازاى هداياى ارسالى سلطان غزنوى، القاب يمين الدوله و امين المله را به وى اعطا كرد. همچنين خلعتى با ارزش نيز براى سلطان فرستاد كه محمود آن را به تن كرده و بر تخت نشست تا مشروعيتش را در امارت تثبيت كند. هر بار كه خبر فتوحات محمود يا حملات او به ضد مخالفان عباسيان به بغداد مىرسيد، از سوى خليفه القاب تازهاى مانند ولى اميرالمؤمنين، نظام الدين و ناصر الحق و يا كهف الدوله و الاسلام، به سلطان محمود غزنوى اعطا مىشد. از آن جا كه سلطان محمود بقاى خود را در وابستگى به تسنن و خلفاى عباسى مىديد، تحت هيچ شرايطى آمادهى برقرارى رابطه با فاطميان، و پذيرش تابعيت آنان - كه دشمن اصلى عباسيان به شمار مىآمدند - نشد و در كينه و دشمنى با آنان، تا آنجا پيش رفت كه آرزوى فتح مصر و نجات آن سرزمين را از دست اسماعيليان داشت.(32)
پاك كردن قلمرو غزنويان از فرقهى اسماعيليه، براى خشنودى خلفاى عباسى صورت مىگرفت كه در آن زمان از بسيارى جهات، تحت الشعاع رقباى فاطميشان در قاهره قرار گرفته بودند. از جمله اين كه محمود در خراسان، فرقهى كراميه را به آزار اسماعيليان تشويق مىكرد. شعر آن دوره سرشار از اشاراتى است مبنى بر تعصب سلطان محمود و ديگر سلاطين غزنوى به تسنن و نيز در بر دارندهى مرثيههايى است كه بيانگر آزارى است كه آنان بر اسماعيليان روا مىداشتند. فرخى در مرثيهى مرگ محمود چنين مىسرايد:
آه و درد كه كنون قرمطيان شاد شوند
ايمنى يابند از سنگ پراكنده و دار(33)
2. مخالفت عباسيان در برقرارى مناسبات بين غزنويان و فاطميان
در عدم برقرارى مناسبات حسنه بين غزنويان و فاطميان، خليفهى عباسى نقش مهمى داشت؛ زيرا نزديكى غزنويان به فاطميان موجب تضعيف موقعيت عباسيان در برابر فاطميان كه رقيب اصلى آنان به حساب مىآمدند مىشد.
در جريان مقابلهى غزنويان با اسماعيليان و فاطميان، خليفهى عباسى القادر بالله، در وجود سلطان محمود فردى را مىديد كه مىتوانست اعتبار و حيثيت بر باد رفتهى خلافت عباسى را برگرداند و بر اعتبار آن بيفزايد؛ زيرا فاطميان، خلافتى را پى ريزى كرده بودند كه از شمال افريقا تا سوريه امتداد داشت و قاهره كه تختگاه خليفهى فاطمى بود، در شكوه و شكوفايى اقتصادى و فرهنگى، بغداد را تحت الشعاع خود قرار داده بود و خطر توسعهطلبى دولت فاطمى، از طريق بيابان شام، عراق را تهديد مىكرد.
برخوردهاى قاطعانهى سلطان محمود غزنوى، به خوبى با شيوه و اسلوب حكومتى خليفهى عباسى، همخوانى داشت. از اين رو القادر به تشديد و تحريك اين برخوردها پرداخت و سلطان محمود نيز سليقهى او را به خوبى پاسخ گفت.
وضع سياسى، اجتماعى و اقتصادى خلافت، كه پس از آل بويه مختل گرديده بود، سبب تضعيف پايههاى حكومت خلافت شد. به همين دليل خليفه با اتكا به ضابطههاى مذهب تسنن، درصدد ترميم اين پايههاى سست برآمد. او ضابطههايش را به سلطان محمود القا كرد و محمود به نام او پيشقدم شد و در اين راه سنگ تمام گذاشت. در پى آن و جهت قدردانى از محمود، - همان طور كه بيان شد، - القادر بالله خلعتهايى نفيس و گرانمايه براى او فرستاد.(34)
3. نفى اتهام وابستگى به فاطميان
از آنجا كه سرزمين شرقى ايران، محفلى براى اسماعيليان و هواداران فاطميان بود، همواره اين زمينه وجود داشت كه حكام يا امراى آن منطقه به گرايش به اسماعيليان يا حمايت از آنان متهم گردند. اتهام قرمطى يا وابستگى به فاطميان مصر، بهانهاى بود كه بسيارى از امرا و حتى خلفاى عباسى، براى كوبيدن و بيرون كردن رقباى خود، از آن استفاده مىكردند. نمونهى بارز آن اينكه در اواخر دورهى سامانيان، عبدالملك بن نوح، وزير خود ابومنصور محمد بن عزيز و فرماندهى سپاه خود، ابوسعيد بكر بن مالك فرغانى را متهم به قرمطىگرى كرد و از بين برد.(35) همچنين سبكتگين غزنوى، ابوعلى سيمجورى را به اتهام قرمطى گرى و وابستگى به خلفاى فاطمى مصر، دستگير و زندانى كرد. در اين باره، طبقات ناصرى چنين مىنويسد:
امير نوح از بخارا بيرون آمد و به جانب خراسان روان شد به جهت قمع ابى على سيمجور. چون به حدود طالقان رسيده اعيان قرامطه و ملاحده در آن بلاد آمده بودند و جمع عظيم ايشان را اجابت كرده امير سبكتگين ايشان را جمله به دست آورد و عزا به سنت كرد و ناصرالدين لقب او شد.(36)
سلطان محمود غزنوى كه اين موارد را ديده بود، به خطر اين اتهام توجه داشت. از اين رو هميشه در پى نفى اين اتهام و در پى گرفتن تأييد از سوى خلفاى عباسى بود. از آن جمله اين كه وقتى تاهرتى فرستادهى الحاكم فاطمى، به طرف غزنه رفت، براى اينكه مبادا مورد اتهام واقع شود، فرمان داد تا او را به نيشابور بازگردانند. بقول عتبى... غبار تهمتى بر حاشيه طهارت او ننشيند(37)
و وقتى او را كشت و خبر آن به بغداد رسيد، زبان اغراض و عذل عُذّال بسته گشت.(38)اين نشان مىدهد كه احتمالاً دشمنان محمود حتى اتهاماتى در اين باره به او زده بودند و او براى اثبات پاكدينى خود، سختگيرى زيادترى مىكرده است.
4. دورى فاطميان از مناطق غزنويان
يكى از دلايل عدم گرايش غزنويان به فاطميان، دورى مقر حكومت غزنويان با مركز خلافت فاطميان بود؛ زيرا غزنويان در مناطق شرقى ايران و فاطميان در مصر مستقر بودند اين در حالى بود كه عباسيان در كنار غزنويان و در واقع حايل بين غزنويان و فاطميان بودند. از اين رو دورى غزنويان از فاطميان انگيزهى كمترى را براى گرايش آنان به فاطميان ايجاد مىكرد.
نتيجه
انتقال خلافت فاطميان از افريقيه به مصر، موجب تقويت موقعيت فاطميان در نواحى خلافت شرقى شد. آنان از آغاز تشكيل حكومت غزنويان، درصدد نفوذ در مناطق تحت سلطهى آنها بودند. فاطميان مىخواستند دامن دولت غزنوى را به دولت خويش پيوند زنند و آنان را تحت تابعيت خود در آورند. براى برقرارى رابطه و نفوذ در مناطق تحت كنترل غزنويان، فاطميان از چهار طريق وارد عمل شدند:
1. ارسال داعيان جهت تبليغ كيش اسماعيلى و جذب مردم به دعوت فاطميان؛
2. ارسال سفير به دربار غزنويان براى جذب آنان و ترغيب به قطع تماس با عباسيان؛
3. برقرارى حاكميت وابسته و دست نشانده؛
4. تلاش براى نفوذ در بين طبقات حاكمه و رجال غزنوى.
با وجود تلاشهاى فاطميان براى برقرارى رابطه، غزنويان تمايلى به اين كار از خود نشان ندادند و شديداً مانع نفوذ فاطميان در نواحى خلافت شرقى شدند. علل مخالفت غزنويان در برقرارى رابطه را، در عوامل زير بايد جستجو كرد: