مناسبات فاطمیان و غزنویان (2) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مناسبات فاطمیان و غزنویان (2) - نسخه متنی

محمدعلی چلونگر

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

مناسبات فاطميان و غزنويان‏ (قسمت
دوم)

مناسبات فاطميان و
غزنويان‏ (قسمت دوم)

دكتر محمدعلى
چلونگر





علل مخالفت غزنويان با برقرارى
رابطه با فاطميان‏



1. نياز غزنويان به كسب مشروعيت
از
خلفاى عباسى‏



با
وجود تلاش‏هاى گسترده‏ى فاطميان در
برقرارى رابطه با غزنويان، نه تنها از
سوى غزنويان تمايلى در برقرارى رابطه
نشان داده نشد، بلكه با برخوردهاى
خصمانه مانع هر نوع نزديكى مى‏شدند.
سلاطين غزنوى خصوصاً سلطان محمود، سخت
به مذهب تسنن تظاهر مى‏كردند.(29) آنان
در تعصب از سامانيان تبعيت مى‏كردند و
نسبت به آيين تسنن و حمايتشان از
عباسيان وسواس داشتند. ظاهراً پيروى
غزنويان از سامانيان و آگاهى از
بهره‏هايى كه قدرت نو ظهور آنان
مى‏توانست با داشتن منافع مشترك با
خلافت بغداد حاصل كند، سبب حمايت آنان
از آيين تسنن بود، نه آن كه سلاطين و
توده‏هاى ترك، ذاتاً تسنن را بر ديگر
فرق اسلامى ترجيح دهند. غزنويان در سطح
آرمانى و دينى، طرفدارى شديد از مذهب
تسنن را اقتدار سلطان مى‏دانستند. اين
امر در عنايت و مساعدت سلاطين غزنوى به
فقه حنفى و فرقه‏ى محافظه كار
كراميه‏ى خراسان، كه جزء مشبهه به شمار
مى‏آمدند، ديده مى‏شد.



جنبه‏ى عقيدتى قدرت سلاطين غزنوى
را بيش‏تر مى‏توان حمايت مذهبى آيين
تسنن از آنان و رغبت آنان به داشتن
مناسبات حسنه با خلفاى عباسى دانست.
مهم‏ترين سمت‏گيرى غزنويان، اشتياق
آنان در گرفتن تصديق مشروعيت قدرت خود
از القادر بالله، خليفه‏ى عباسى بود.
در اين خصوص مى‏توان به ارسال خلعت
براى سلطان محمود و ملقب كردن او به
يمين الدوله از سوى خليفه اشاره كرد.(30)
غزنويان پيوسته دقت داشتند تا با گرفتن
موافقت خليفه و حمايت ظاهرى از مذهب
تسنن، پايه‏هاى قدرت خود را تحكيم
بخشند. سلطان محمود طى دوران حكومتش،
دريافت كه براى تثبيت امپراتورى خود،
به تأييد قانونى و معنوى خليفه نياز
دارد. وى به رغم تغيير برخى از
ديدگاه‏هاى مذهبيش در دو دهه آخر عمر،
تسنن القادر عباسى را مى‏پسنديد.
القادر كه سخت ضد شيعه خصوصاً
اسماعيليه بود، در مسائل كلامى نگرشى
حديثى و حنبلى داشت. در آن روزگار
بسيارى از حكام و علماى اهل تسنن در
راستاى مبارزه با مخالفان خود،
گروه‏هاى مختلف شيعه را به اتهام
قرمطى‏گرى مورد حمله قرار مى‏دادند.(31)
در همين راستا سلطان غزنوى كه در خراسان
با موج تبليغات اسماعيليان هوادار
فاطميان رو به رو بود، روابطش را با
علماى اهل تسنن استوار كرد و با
اسماعيليان، سخت درگير شد. تا از اين
طريق به خليفه‏ى عباسى نزديك
شود.



مناسبات محمود با
خليفه‏ى عباسى، بهترين رابطه‏ى ممكنى
بود كه اميرنشينان مستقل ايرانى
مى‏توانستند با خلفاى عباسى برقرار
كنند. القادر، در ميان خلفاى عباسى نسبت
به مذهب تسنن، از همه سخت‏گيرتر بود. او
بعد از مأمون كه زمانى اعلاميه‏اى رسمى
در برخى از عقايد كلامى داده و همه را به
اجبار به قبول آن فراخوانده بود، دومين
خليفه‏اى بود كه اعتقاديه‏ى رسمى صادر
كرد و هر نوع گرايشى غير از آن را انحراف
خواند. نقطه‏ى مشترك القادر با محمود
غزنوى در همين نكته بود و اين سبب
استحكام مناسبات آنها با يك ديگر
شد.



سلطان غزنوى در سال 389
قمرى، نام القادر را در خطبه‏هاى نماز
زنده كرد و به اين ترتيب محبوبيت خود را
نزد خليفه‏ى عباسى و طبعاً سنى مذهبان
خراسان و غزنين افزايش داد. القادر در
ازاى هداياى ارسالى سلطان غزنوى، القاب
يمين الدوله و امين المله را به وى اعطا
كرد. همچنين خلعتى با ارزش نيز براى
سلطان فرستاد كه محمود آن را به تن كرده
و بر تخت نشست تا مشروعيتش را در امارت
تثبيت كند. هر بار كه خبر فتوحات محمود
يا حملات او به ضد مخالفان عباسيان به
بغداد مى‏رسيد، از سوى خليفه القاب
تازه‏اى مانند ولى اميرالمؤمنين، نظام
الدين و ناصر الحق و يا كهف الدوله و
الاسلام، به سلطان محمود غزنوى اعطا
مى‏شد. از آن جا كه سلطان محمود بقاى
خود را در وابستگى به تسنن و خلفاى
عباسى مى‏ديد، تحت هيچ شرايطى آماده‏ى
برقرارى رابطه با فاطميان، و پذيرش
تابعيت آنان - كه دشمن اصلى عباسيان به
شمار مى‏آمدند - نشد و در كينه و دشمنى
با آنان، تا آن‏جا پيش رفت كه آرزوى فتح
مصر و نجات آن سرزمين را از دست
اسماعيليان داشت.(32)



پاك
كردن قلمرو غزنويان از فرقه‏ى
اسماعيليه، براى خشنودى خلفاى عباسى
صورت مى‏گرفت كه در آن زمان از بسيارى
جهات، تحت الشعاع رقباى فاطميشان در
قاهره قرار گرفته بودند. از جمله اين كه
محمود در خراسان، فرقه‏ى كراميه را به
آزار اسماعيليان تشويق مى‏كرد. شعر آن
دوره سرشار از اشاراتى است مبنى بر تعصب
سلطان محمود و ديگر سلاطين غزنوى به
تسنن و نيز در بر دارنده‏ى مرثيه‏هايى
است كه بيانگر آزارى است كه آنان بر
اسماعيليان روا مى‏داشتند. فرخى در
مرثيه‏ى مرگ محمود چنين
مى‏سرايد:



آه و درد كه
كنون قرمطيان شاد شوند



ايمنى يابند از سنگ پراكنده و
دار(33)



2. مخالفت عباسيان
در برقرارى مناسبات بين غزنويان و
فاطميان‏



در عدم
برقرارى مناسبات حسنه بين غزنويان و
فاطميان، خليفه‏ى عباسى نقش مهمى
داشت؛ زيرا نزديكى غزنويان به فاطميان
موجب تضعيف موقعيت عباسيان در برابر
فاطميان كه رقيب اصلى آنان به حساب
مى‏آمدند مى‏شد.



در
جريان مقابله‏ى غزنويان با اسماعيليان
و فاطميان، خليفه‏ى عباسى القادر
بالله، در وجود سلطان محمود فردى را
مى‏ديد كه مى‏توانست اعتبار و حيثيت
بر باد رفته‏ى خلافت عباسى را برگرداند
و بر اعتبار آن بيفزايد؛ زيرا فاطميان،
خلافتى را پى ريزى كرده بودند كه از
شمال افريقا تا سوريه امتداد داشت و
قاهره كه تختگاه خليفه‏ى فاطمى بود، در
شكوه و شكوفايى اقتصادى و فرهنگى،
بغداد
را تحت الشعاع خود قرار داده بود و خطر
توسعه‏طلبى دولت فاطمى، از طريق
بيابان شام، عراق را تهديد
مى‏كرد.



برخوردهاى
قاطعانه‏ى سلطان محمود غزنوى، به خوبى
با شيوه و اسلوب حكومتى خليفه‏ى عباسى،
همخوانى داشت. از اين رو القادر به
تشديد
و تحريك اين برخوردها پرداخت و سلطان
محمود نيز سليقه‏ى او را به خوبى پاسخ
گفت.



وضع سياسى، اجتماعى
و اقتصادى خلافت، كه پس از آل بويه مختل
گرديده بود، سبب تضعيف پايه‏هاى حكومت
خلافت شد. به همين دليل خليفه با اتكا به
ضابطه‏هاى مذهب تسنن، درصدد ترميم اين
پايه‏هاى سست برآمد. او ضابطه‏هايش را
به سلطان محمود القا كرد و محمود به نام
او پيش‏قدم شد و در اين راه سنگ تمام
گذاشت. در پى آن و جهت قدردانى از محمود،
- همان طور كه بيان شد، - القادر بالله
خلعت‏هايى نفيس و گرانمايه براى او
فرستاد.(34)



3. نفى اتهام
وابستگى به فاطميان‏



از آن‏جا كه سرزمين شرقى ايران،
محفلى براى اسماعيليان و هواداران
فاطميان بود، همواره اين زمينه وجود
داشت كه حكام يا امراى آن منطقه به
گرايش به اسماعيليان يا حمايت از آنان
متهم گردند. اتهام قرمطى يا وابستگى به
فاطميان مصر، بهانه‏اى بود كه بسيارى
از امرا و حتى خلفاى عباسى، براى كوبيدن
و بيرون كردن رقباى خود، از آن استفاده
مى‏كردند. نمونه‏ى بارز آن اين‏كه در
اواخر دوره‏ى سامانيان، عبدالملك بن
نوح، وزير خود ابومنصور محمد بن عزيز و
فرمانده‏ى سپاه خود، ابوسعيد بكر بن
مالك فرغانى را متهم به قرمطى‏گرى كرد
و از بين برد.(35) همچنين سبكتگين غزنوى،
ابوعلى سيمجورى را به اتهام قرمطى گرى و
وابستگى به خلفاى فاطمى مصر، دستگير و
زندانى كرد. در اين باره، طبقات ناصرى
چنين مى‏نويسد:



امير نوح
از بخارا بيرون آمد و به جانب خراسان
روان شد به جهت قمع ابى على سيمجور. چون
به حدود طالقان رسيده اعيان قرامطه و
ملاحده در آن بلاد آمده بودند و جمع
عظيم ايشان را اجابت كرده امير سبكتگين
ايشان را جمله به دست آورد و عزا به سنت
كرد و ناصرالدين لقب او شد.(36)



سلطان محمود غزنوى كه اين موارد را
ديده بود، به خطر اين اتهام توجه داشت.
از اين رو هميشه در پى نفى اين اتهام و
در پى گرفتن تأييد از سوى خلفاى عباسى
بود. از آن جمله اين كه وقتى تاهرتى
فرستاده‏ى الحاكم فاطمى، به طرف غزنه
رفت، براى اين‏كه مبادا مورد اتهام
واقع شود، فرمان داد تا او را به
نيشابور بازگردانند. بقول عتبى‏... غبار
تهمتى بر حاشيه طهارت او
ننشيند(37)



و وقتى او را
كشت و خبر آن به بغداد رسيد، زبان اغراض
و عذل عُذّال بسته گشت.(38)اين نشان
مى‏دهد كه احتمالاً دشمنان محمود حتى
اتهاماتى در اين باره به او زده بودند و
او براى اثبات پاك‏دينى خود، سخت‏گيرى
زيادترى مى‏كرده است.



4.
دورى فاطميان از مناطق
غزنويان‏



يكى از
دلايل عدم گرايش غزنويان به فاطميان،
دورى مقر حكومت غزنويان با مركز خلافت
فاطميان بود؛ زيرا غزنويان در مناطق
شرقى ايران و فاطميان در مصر مستقر
بودند اين در حالى بود كه عباسيان در
كنار غزنويان و در واقع حايل بين
غزنويان و فاطميان بودند. از اين رو
دورى غزنويان از فاطميان انگيزه‏ى
كمترى را براى گرايش آنان به فاطميان
ايجاد مى‏كرد.



نتيجه‏



انتقال خلافت فاطميان از افريقيه
به
مصر، موجب تقويت موقعيت فاطميان در
نواحى خلافت شرقى شد. آنان از آغاز
تشكيل حكومت غزنويان، درصدد نفوذ در
مناطق تحت سلطه‏ى آنها بودند. فاطميان
مى‏خواستند دامن دولت غزنوى را به دولت
خويش پيوند زنند و آنان را تحت تابعيت
خود در آورند. براى برقرارى رابطه و
نفوذ در مناطق تحت كنترل غزنويان،
فاطميان از چهار طريق وارد عمل
شدند:



1. ارسال داعيان جهت
تبليغ كيش اسماعيلى و جذب مردم به دعوت
فاطميان؛

2. ارسال سفير به دربار
غزنويان براى جذب آنان و ترغيب به قطع
تماس با عباسيان؛

3. برقرارى حاكميت
وابسته و دست نشانده؛

4. تلاش براى
نفوذ در بين طبقات حاكمه و رجال غزنوى.

با وجود تلاش‏هاى فاطميان براى
برقرارى رابطه، غزنويان تمايلى به اين
كار از خود نشان ندادند و شديداً مانع
نفوذ فاطميان در نواحى خلافت شرقى شدند.
علل مخالفت غزنويان در برقرارى رابطه
را، در عوامل زير بايد جستجو كرد:

1.
نياز غزنويان به كسب مشروعيت از خلفاى
عباسى؛

2. مخالفت عباسيان در برقرارى
اين ارتباط؛

3. دورى از نفى اتهام
وابستگى به فاطميان؛

4. دورى فاطميان
از مناطق تحت سلطه‏ى غزنويان.



پى‏نوشت‏ها:



1.استاديار گروه تاريخ دانشگاه
اصفهان.

2. قاضى منهاج سراج، طبقات
ناصرى، تصحيح عبدالحى حبيبى، ص 221.

3.
ابن كثير، البدايه و النهايه، ج 12، ص 403؛
ان، كى، اس، لمبتون، دولت و حكومت در
اسلام، ترجمه‏ى سيد عباس صالحى و محمد
مهدى فقيهى، ص 375.

4. ابو على مسكويّه،
تجارب الامم، ترجمه‏ى علينقى منزوى، ج
6، ص 438.

5. ابوالشرف ناصح بن ظفر
جرفاذقانى، ترجمه تاريخ يمينى، تصحيح
جعفر شعار، ص 370.

6. عمادالدين ادريس،
عيون الاخبار و فنون الاثار، تصحيح
مصطفى غالب، ج 6، ص 283 - 288 و 360.



7. Husain Al - Hamdai, 0391, Some unkhown Ismaili Authors
and their works, journal of the Royol Asitatic Society, PP.
372-375.



8. المويد فى
الدين هبه اللَّه الشيرازى، المجالس
المويديه، تصحيح محمد عبدالغفار،
ص‏7.

9. همو، ديوان المويد فى الدين،
تصحيح محمد كامل حسين، ص 22.

10. ابن
بلخى، فارسنامه، تصحيح منصور رستگار
فسايى، ص 281.

11. همان.

12. عبدالرحمن
بن محمد بن خلدون، تاريخ ابن خلدون، ج 3،
ص 442؛ ابن كثير، همان، ج 12، ص 62؛ ابن حماد
حنبلى، شذرات الذهب فى اخبار من ذهب، ج
3، ص 160.

13. حمداللَّه مستوفى، تاريخ
گزيده، ص 394.

14. جرفاذقانى، همان، ص
270.

15. همان، ص 369 - 370.

16.
ابوعبداللَّه مقدسى، احسن التقاسيم فى
معرفه اقاليم، ترجمه‏ى علينقى منزوى،
ج 2، ص‏77.

17. ابن اثير، الكامل فى
التاريخ، ج 6، ص 17.

18. ابوالقاسم بن
حوقل النصيبى، صوره الارض، ص 77؛
رشيدالدين فضل اللَّه، جامع التواريخ،
تصحيح احمد آتش، ص 146 - 148.



19. Mahmud Nazim, 1391, The life and times of sulton mohamud
Ghazna, Cambridge, university Press, Cambridge, PP, 69-99.

Heinz
Halm, 6991, The Epire of hte mahdi: The Rise of the fatimids, tr
Bonner, leiden, PP. 383-392.



20. ابن
اثير، همان، ج 5، ص 587.

21. همان، ص 596.

22. خواجه نظام الملك، سير الملوك
(سياست نامه)، ص 288.

23. ريچارد، ن،
فراى، بخارا دستاورد قرن وسطى،
ترجمه‏ى محمود محمودى، ص 85 -86.

24. ابن
ابى اصيبعه، عيون الانباء فى اخبار
الاطباء، ج 2، ص 3 و 17؛ ابن حماد حنبلى،
همان، ج 3، ص 234.

25. خواجه ابوالفضل
محمد بن حسين بيهقى، تاريخ بيهقى،
تصحيح على اكبر فياض، ص‏202.

26. همان،
ص 202.

27. همان، ص 202 - 203.

28. همان، ص
203؛ ابن اثير، همان، ج 6، ص 20؛ ابن كثير،
همان، ج 12، ص 7 - 19؛ ابن ابى اصيبعه،
همان، ج 2، ص 60.

29. جرفاذقانى، همان، ص
369.

30. ابوالعباس ابن خلكان، وفيات
الاعيان، تصحيح احسان عباس، ج 5، ص 175.

31. ابن اثير، همان، ج 6، ص 34.

32. محمد
بن على بن محمد شبانكاره‏اى، مجمع
الانساب، تصحيح ميرهاشم محدث، ص‏63.

33. ابوالحسن على بن جولوغ فرخى
سيستانى، ديوان، تصحيح محمد
دبيرسياقى، ص 93.

34. جرفاذقانى، همان،
ص 138.

35. منهاج سراج، همان، ص 210.

36.
همان، ص 213.

37. جرفاذقانى، همان، ص
371.

38. همان.



منابع:



- ابن
ابى اصيبعه، عيو نالنباء فى اخبار
الاطباء (بيروت، دارمكتبه الحياه).

-
ابن الاثير، عزالدين، الكامل فى
التاريخ، تصحيح على شيرى (بيروت،
دارالحياء التراث العربى، 1989م).

- ابن
بلخى، فارسنامه، تصحيح منصور رستگار
فسايى (شيراز، بنياد فارس‏شناسى، 1374).

- ابن حماد حنبلى، شنذرات الذهب فى
اخبار من ذهب (بيروت، داراحياء التراث
العربى، بى تا).

- ابن خلدون،
عبدالرحمن بن محمد، تاريخ ابن خلدون
(بيروت، موسسه الاعلمى للمطبوعات،
بى‏تا).

- ابن خلكان، ابوالعباس شمس
الدين احمد بن ابى بكر، وفيات الاعيان و
ابناء انباء الزمان، تصحيح احسان عباس
(بيروت، دارالفكر، 1977م).

- ادريس،
عمادالدين الحسين، عيون الاخبار و فنون
الآثار، تصحيح مصطفى غالب (بيروت،
دارالاندلس، 1986م).

- بيهقى، خواجه
ابوالفضل محمد بن حسين، تاريخ بيهقى،
تصحيح على اكبر فياض (انتشارات
كتابخانه‏ى ايرانمهر، 1358).

-
جرفاذقانى، ابوالشرف ناصح بن ظفر،
ترجمه تاريخ يمينى، به اهتمام جعفر
شعار (تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب،
1357).

- الدمشقى، ابن كثير ابوالفداء،
البدايه و النهايه (بيروت، دارالكتب
العلميه، 1407ق).

- شبانكاره‏اى محمد
بن على بن محمد، مجمع الانساب، تصحيح
ميرهاشم محدث (تهران، اميركبير، 1363).

- الشيرازى، هبه الله، المويد فى
الدين، المجالس المويديه، تصحيح محمد
عبدالغفار (قاهره، مكتبه موبولى،
1994م).

- - ، المويد فى الدين، ديوان
المويد فى الدين، تصحيح محمد كامل حسين
(قاهره، 1949م).

- فراى، ريچارد، ن،
بخارا دستاورد قرون وسطى، ترجمه‏ى
محمود محمودى (تهران، انتشارات علمى و
فرهنگى، 1365).

- فرخى سيستانى،
ابوالحسن على بن جولوغ، ديوان، به كوشش
محمود دبيرسياقى (تهران، زوار، 1363).

-
فضل الله، رشيدالدين، جامع التواريخ،
در باب تاريخ غزنويان، ديالمه، آل
بويه، آل سامان، آل سلجوق، تصحيح احمد
آتش (تهران، دنياى كتاب، 1362).

-
لمبتون، ان، كى، اس، دولت و حكومت در
اسلام، ترجمه‏ى سيد عباس صالحى و محمد
مهدى فقيهى (تهران، نشر عروج، 1374).

-
مستوفى، حمدالله، تاريخ گزيده، تصحيح
عبدالحسين نوايى (تهران، اميركبير،
1364).

- مسكويه، ابو على، تجارب الامم،
ترجمه‏ى علينقى منزوى (تهران،
انتشارات توس، 1376).

- مقدسى،
ابوعبدالله محمد بن احمد، احسن
التقاسيم فى معرفه الاقاليم، ترجمه‏ى
علينقى منزوى (تهران، شركت مولفان و
مترجمان ايران، 1361).

- منهاج سراج،
قاضى، طبقات ناصرى، تصحى عبدالحى حبيبى
(تهران، دنياى كتاب 1363).

- النصيبى،
ابوالقاسم ابن حوقل، صوره الارض (ليدن،
1938).

- نظام الملك، خواجه ابوعلى،
سيسر الملوك (سياست نامه)، تصحيح هيوبرت
دارك (تهران، انتشارات علمى و فرهنگى
1364).

-

Al-Hamdani, Husain, 3391, some




unkhomn Ismaili Authors and theirworks, journol of the Royol
Asiatic society


,

pp. 273 - 573

.

-


Halm, Heinz, 6991, The Epire of the mahdi: The Rise of
the




Fatimids, tr, M. Bonner, Leiden

.

-

Nazim, mahmud, 1391, The life and times of




sultan mahmud Ghazuna, cambrige university pres,
combrighe


.





منبع :












فصلنامه
تاريخ اسلام شماره 19





/ 1