آيا سهروردي، در جنبش ضد عرب شركت داشت؟
ابوريّان چه ميگويد؟
19-1- برخي از كساني كه در تاريخ فلسفه اسلامي خود را صاحب نظر ميدانند شيخ مقتول شهاب الدين سهروردي را در زمرهي شعوبيه به شمار آورده و آثار وي را نيز بر همين اساس مورد ارزيابي قرار دادهاند. دكتر محمدعلي ابوريان استاد و رئيس بخش فلسفه در دانشكده افسريه مصر از جملهي اين اشخاص به شمار ميآيد. وي كتابي تحت عنوان «تاريخ انديشهي فلسفي در اسلام» به رشتهي تحرير درآورده و در آن اين مسئله را مطرح ساخته است. اين استاد مصري ميگويد: نهضت شعوبيه در پايين آوردن اعتبار قوم قوم عرب و كاستن ارزش آنان تأثير فراوان داشته است. وي بر اين عقيده است كه شعوبيّه تنها گروهي از ايرانيان را تشكيل ميدهند كه از انديشهي عنصري و نژادپرستي جانبداري مينمايد. دكتر ابوريّان نظريهي چند تن از محققان را نيز دربارهي اينكه قوم عرب از درك مسائل فلسفي ناتوان ميباشند در كتاب خود نقل كرده و آنها را مورد انتقاد شديد قرار داده است. جاحظ در كتاب «البيان و التبيين» و صاعد ابن احمد در كتاب «طبقات الامم» اين مسئله را مطرح ساخته و قوم عرب را در مورد درك مسائل فلسفي ضعيف و سست به شمار آوردهاند صاحب كتاب «عقد الفريد» نيز عين اين عقيده را ابراز داشته است. عرب، ذهن فلسفي ندارد
19-2- تقي الدين احمد بن علي مقريزي در كتاب «الخطط» خود اگر چه براي قوم عرب در مورد فلسفه و ادراك معاني مجرّد و معقول توانايي قائل است ولي وي آنان را در اين باب از ساير اقوام ضعيفتر به شمار آورده است. اكنون كه از اقوال و عقايد برخي از علماي سابق در اين باب آگاه گشتيم بيمناسبت نيست بگوييم كسي نميتواند ادّعا كند كه فلسفه به قوم معيّن با نژاد مخصوص اختصاص يافته است علّت اينكه قوم عرب در زمان جاهليّت از فلسفه و حكمت بيبهره بود شرايط اجتماعي و فقدان تمدّن رابايد نام برد (1) . سهروردي نژادپرست نبود
19-3- در اين سخن ترديد نيست كه سهروردي با قوم عرب مخالف نبوده و به هيچ وجه با آنان به دشمني سخن نگفته است دليل اين امر آن است كه اين فيلسوف متألّه يك مسلمان واقعي بوده و شخص مسلمان به برتر بودن نژاد معتقد نميباشد. آنچه در نظر سهروردي اهميت دارد وصول به حقيقت بوده و حقيقت كامل را نيز جز وحي محمدي (ص) كه در قرآن مجيد متجلّي است چيز ديگري به شمار نميآورد. دكتر محمدعلي ابوريّان اين فيلسوف مسلمان را با صراحت تمام از شعوبيه به شمار آورده اما در اين باب سند معتبري ارائه نكرده است؛ تنها چيزي كه وي براي مدّعاي خود سند قرار داده است اين است كه سهروردي بسياري از اصطلاحات و كلمات فارسي را در آثار خود به كار برده است. ما در اينجا عين عبارت دكتر ابوريان را ميآوريم تا خوانندهي اين اوراق به نوع استدلال وي در اين باب واقف شده و خود به داوري بنشيند: عين عبارت ابوريان چنين است: «امّا المصطلحات الفارسية الّتي تشيع في مؤلفات السهروردي فهي ليست سوي ادوات استخدامها المؤلف لايهام القاري بالاصل الفارسي للمذهب و ذلك انقياداً مع نزعة الفرس الشعوبية و كان السهروردي منهم (2) ». همان گونه كه در اين عبارت مشاهده ميشود دكتر محمدعلي ابوريان دليل شعوبي بودن سهروردي را جز به كار بردن اصطلاحات و كلمات فارسي چيز ديگري نميداند! اشتباه ابوريّان چه بود؟
19-4- اگر اين استاد مصري در آثار سهروردي دقت كافي به عمل آورده بود به خوبي ميدانست كه اين فيلسوف متألّه روي نژاد و قوميّت تكيه نكرده و به كار بردن اصطلاحات و كلمات فارسي در آثار وي نيز به هيچ وجه دليل شعوبي بودن او نميباشد. جاي هيچ گونه ترديد نيست كه سهروردي براي حكماي قديم و فلاسفهي باستان احترام مخصوص قائل گشته و بسياري از آنان را اهل استشراق به شمار ميآورد در نظر وي بسياري از حكماي ايران باستان نيز اهل استشراق بوده و از مبادي نوريه كسب فيض ميكردهاند. سهروردي بين حكماي ايراني و حكماي غيرايراني تفاوت قائل نگشته و تنها كلمات و آثار حكما را ملاك بزرگي آنان ميداند. وي به همان اندازه كه براي حكماي ايران قديم احترام قائل است براي حكماي يونان قديم نيز احترام قائل ميباشد. بسياري از حكما و فلاسفهاي كه نام آنان در آثار سهروردي به احترام ذكر شده اهل يونان قديم بوده و برخي از آنان نيز به سرزمين مخصوصي وابسته نميباشند. اكنون اگر نام برخي از حكماي قديم ايران و همچنين تعدادي از اصطلاحات فارسي در آثار سهروردي مشاهده ميشود چگونه ميتوان وي را از جملهي شعوبيه به شمار آورد؟ شعوبيه كيست؟
19-5- براي اينكه از صحّت و سقم سخن كساني كه سهروردي را از جمله شعوبيه به شمار ميآورند آگاه شويم بيمناسبت نيست دربارهي شعوبيه و عقايد آنان يك بررسي كوتاه به عمل آوريم. قبل از اينكه وارد اين مبحث شويم بايد بدانيم كه اسلام دين صلح و سلم و مساوات و برادري است پيروان اين دين مقدّس از هر قبيله و قوم باشند بر يكديگر امتياز و رجحاني ندارند و تنها مايهي رجحان ميان افراد در آيين اسلام تقوي و پرهيزگاري است چنان كه در آيهي شريفهي قرآن آمده است: «يا ايهاالناس إنّا خَلَقْناكُم مِنْ ذَكَرٍ و اُنثي و جَعَلناكُمْ شعوباً و قبائِل لِتَعارفوا إن أكْرَمَكُمْ عندالله اتقيكُمْ إن اللّه عليمٌ خبيرٌ (3) » قوم عرب در صدر اسلام و هنگام نشر اين آيين نيز مبشّر همين اصل بود ولي در حقيقت و واقع نتوانست به اين اصل عالي اخلاقي رفتار كند، خاصّه در عهد بني اميّه كه چنان كه ديدهايم سياست عربي محض در ميان آمد. تا پايان عهد بني اميّه تمام مشاغل به عرب اختصاص داشت و نسبت به اقوام ديگر كمال تحقير و اهانت معمول بود. اين اهانت و تحقير در ملل تابعهي حكومت اسلامي خاصّه ايرانيان كه حس ملّيت و سوابق تاريخي آنان بيش از ديگران بود سخت گران ميآمد و از اين روي آنان را به مقابله با اين غرور و كبريا برميانگيخت ايرانيان از اين پس چندين راه براي مقابله با غرور عربي پيش گرفتند. يكي از آن راهها نوعي قيام اجتماعي و ادبي بود كه به وسيلهي دستهاي به نام شعوبيه صورت گرفت. ظهور اين دسته از عهد اموي است و اينان در آغاز كار عبارت بودند از گروهي كه بر غرور و خودپسندي عربان و تحقير ساير اقوام به ديدهي انتقاد مينگريستند و ميگفتند كه اسلام با چنين فكري مخالف است و تفاخر بين احزاب و قبايل را ممنوع ساخته و بزرگي و بزرگواري افراد را نيز تنها از طريق تقوي و پرهيزگاري دانسته است و چون اين دسته به آيهي شريفهي «ياايهاالناس» كه قبلاً نقل كرديم تمثّل ميجستند و استدلال ميكردند آنان را شعوبيّه خواندند. در همان عهد بياميّه نيز چنان كه ديديم گروهي از قبيل اسماعيل ابن يسار پيدا شده بودند كه در قبال مفاخرت اعراب به نژاد خويش، شروع به تفاخر به مليّت و اجداد و سوابق تاريخي خود كرده بودند و بعد از آن چون گروه نخستين تقريباً از ميان رفته بودند شعوبيه به جاي آنكه بر اهل «تسويه» اطلاق شود بر اهل تفضيل عجم بر عرب اطلاق گرديد. قائلان به تفضيل عجم بر عرب بيشتر و نزديك به تمام ايرانيان بودند و براي اثبات عقيده خود دلايلي چند اظهار ميكردند. اساس فكرشان تحقير عرب بود و ميگفتند هر قوم و ملّتي اگر چه پست باشد بر عرب ترجيح دارد. اين اشخاص يا اصلاً قبول اسلام نكردند و يا با قبول اسلام در ظاهر به مذهب اصلي خويش باقي بودند و يا اصولاً به سائقهي مليّت و وطن پرستي و مخالفت با اعراب چيره و قاهر بر اين فكر بودند. كلمهي شعوبيه و ناميدن گروهي خاص به اين نام از مصطلحات عهد بني عباس است. در عهد بين اميّه اگر چه اين فكر به وسيلهي دستهي معيّني پديد آمده بود ولي هنوز نام شعوبيه بر آنان اطلاق نميشد. شعوبيه در عصر بني عباس فرصت بسيار براي نشر افكار و عقايد خويش يافتند و به تأليف كتب و رسالات و سرودن اشعاري در تفضيل قوم ايراني بر عرب و يا تفاخر به نژاد خود و تحقير عرب آغاز كردند. شعوبيه از اوائل قرن دوم هجري تا قرن چهارم سخت مشغول تبليغ افكار و عقايد خود بودند و در اين مدت شعراي چندي از ميان ايرانيان با فكر شعوبي برخاستند و به شدّت به اظهار عقايد خود پرداختند. از آن جملهاند خريمي شاعر مشهور سُغدي و بشّار ابن برد ظخارستاني. از جملهي مؤلفان شعوبي ابوعثمان سعيد ابن حميد بختگان را بايد نام برد. هيثم ابن عدي معاصر منصور و مهدي و هادي و هارون و سهل ابن هارون دشت ميشاني معاصر مأمون و علان شعوبي و ابوعبيد معمر ابن المثنّي از اين گروه ميباشند (4) . ابوريان دارد قتل شيخ را توجيه ميكند!
19-6- با توجه به آنچه تاكنون در اينجا ذكر شد با آساني ميتوان گفت كسي كه تاريخ شعوبيه را بررسي كرده باشد و با آثار سهروردي نيز آشنايي كامل داشته باشد هرگز نميتواند ادعا كند كه اين فيلسوف متألّه از جمله شعوبيه بوده است. زيرا سهروردي به هيچ وجه روي نژاد و قوميّت تكيه نكرده و آنها را ملاك فضيلت و برتري به شمار نميآورد وقتي اين فيلسوف متألّه از حكما و فلاسفهي سابق با تجليل و احترام ياد مينمايد تنها به خاطر اين است كه آنان را سالك طريق حقيقت ميداند سهروردي داستانهاي ايران باستان و حكمت و عرفان قديم را در لواي معني باطني قرآن مجيد تفسير مينمايد. وي داستانهاي حكيمانهي قديم و سخنان مرموز و رازانگيز فلاسفهي سابق را تعبيري از سرشت و سرنوشت حيرتانگيز انساني دانسته است كه حكمت و عرفان اسلامي نيز آن را مورد تأييد قرار داده است. سهروردي در بيشتر آثار خود سخنان حكيمانهاش را دربارهي ارتباط نفس ناطقه با ملكوت از طريق توسّل به آيات شريفهي قرآن و احاديث پيغمبر (ص) تبيين و تشريح مينمايد. آثار اين حكيم اشراقي كه برخي از آنها به عربي و برخي از آنها به زبان فارسي نوشته شده از جهت مضمون و محتوا اگر چه متنوّع و گوناگون است ولي از جهت تمسّك به آيات قرآن كريم و توسّل به احاديث نبوي يكنواخت و هماهنگ ميباشند؛ از مطالعهي آثار وي چنين برمي آيد كه اين حكيم مقتول از يك پايگاه محكم و استوار در قرآن و احاديث نبوي برخوردار بوده و پس از غور و بررسي در هر يك از مباحث عقلي دوباره به پايگاه خود باز ميگردد. كسي كه تا اين اندازه به آيات قرآن مجيد و احاديث رسول اكرم (ص) علاقمند بوده و در سلوك معنوي و فكر خود نيز از آنها بهرهمند ميباشد چگونه ممكن است يك شعوبي مخالف با اسلام به شمار آيد؟ در ترجمهي فارسي شهرزوري راجع به شرح احوال سهروردي كه به قلم مقصود علي تبريزي نوشته شده است و از اهميّت مخصوص نيز برخوردار ميباشد چنين آمده است: برخي بر آنند كه سهروردي را خفه نمودند ديگري ميگويد كه او را به شمشير كشتند و قومي بر آنند كه او را از قلعه به زير انداختند و سوختند سپس كساني حضرت رسالت را در خواب ديدند كه استخوانهاي او را جمع ساخته ميگفتند اين استخوانهاي شهابالدين است. ميان او و فخرالدين مارديني ساكن ماردين صداقت و ياري بود و صحتبها ميداشتند فخرالدين به اصحاب خود ميگفت كه چه ستوده و پاكيزه است اين جوان، من نديدهام مثل او و ميترسم بر او از كثرت تهوّر و شهرت و بيملاحظگي او كه مبادا اينها سبب فوت و تلف او شوند از آنچه فخرالدين مارديني در اين باب ابراز داشته است به روشني معلوم ميشود شهروردي در اظهار عقايد ديني و انديشههاي فلسفي از شجاعت و بيباكي كافي برخوردار بوده و هرگز خوف و هراس از دشمنان فكر و فلسفه را به خود راه نميداده است. يكي از علل دشمني و خصومت اشخاص با اين فيلسوف متألّه اين بوده است كه آنان به عمق انديشهي وي پي نميبرده و معني سخنان او را به درستي ادراك نميكردهاند. علّت اينكه هم آثار و سخنان سهروردي براي اشخاص مشكل مينمايد چيزي جز اين نيست كه وي يك فيلسوف اشراقي به تمام معني كلمه ميباشد. تفاوت يك فيلسوف اشراقي با ساير فلاسفه در اين است كه فيلسوف اشراقي در تعليم ابواب و فصول حكمت به گونهاي معمول و منظم كوشش نكرده و آن را وجههي همّت خويش نميسازد، بلكه يك فيلسوف اشراقي همواره متوجه وضعي خاص از براي قهرمان داستان كه همان طالب معرفت است گرديده و از ديدگاه او به واقعيت حيات شخصي كه طبق اصول اشراقي ميزيد و جهان را مشاهده ميكند پي ميبرد (5) . 1. «تاريخ الفكرالفلسفي الاسلام» چاپ مصر صفحه 18. 2. «تاريخ الفكرالفلسفي في الاسلام» چاپ مصر، ص 433. 3. قرآن مجيد، سورهي حجرات، آيه 13. 4. «تاريخ ادبيات در ايران» ذبيح الله صفا، ص 27-28. 5. «مجموعه آثار فارسي» شيخ اشراق ص 42.