جوئلا و کاپیا نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

جوئلا و کاپیا - نسخه متنی

آرزو صالحی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

جوئلا و کاپيا

جوئلا يک روز که داشت دنبال ماشنکا مي گشت، يک گوش ديد از پشت يک درخت. آهسته رفت
جلو و آن گوش را ماچ کرد. ناگهان يک گلوله صورتي وحشتزده بيرون پريد. جوئلا سعي کرد
توضيح بدهد و عذر خواهي بکند و اصلا خودش هم نفهميد که چه گفت. تا به خودش آمد، ديد
براي دلجوئي دارد گلوله صورتي را ناز مي کند. از آن روز به بعد جوئلا و آن گلوله
صورتي که اسمش کاپيا بودهر روز صبح بيدار مي شدندو با هم مي رفتند به دنبال ماشنکا.
جوئلا به کاپيا نمي گفت که براي چه هر روز براي شکار به يک جاي جديد مي روند. با هم
مي رفتند و مي آمدند. . جوئلا کم کم شروع کرد به کنجکاوي در مورد کاپيا و مقايسه
چيزهايي که او داشت با ماشنکا. کاپيا چيزي درباره ماشنکا نمي دانست و فکر مي کرد که
جوئلا او را دوست دارد. کاپيا هر روز براي جوئلا داستان تعريف مي کرد، پشمهايش را
شانه مي کرد و ميوه هايش را پوست مي کند. دو سال گذشت. جوئلا به کاپيا خو گرفت و
اگر کاپيا پشمهايش را شانه نمي کرد خوابش نمي برد. يک روز که جوئلا تنها بيرون رفته
بود، يک لاک پشت را ديد که توي بشقاب گم شده ماشنکا تخم گذاشته بود. جوئلا همه چيز
دوباره يادش آمد. به خانه برگشت و همه چيز را براي کاپيا تعريف کرد. با هم نشستند و
روزهاي مديد گريه کدند. کاپيا براي خودش و اشتباهاتش و جوئلا براي کاپيا.

جوئلا با کاپيا خداحافظي کرد و رفت به دنبال ماشنکا و لي به کاپيا نگفت که از خانه
اش بيرون برود حتي با خود فکر مي کرد که شايد بتواند ماشنکا را فراموش کند. جوئلا
آنقدر غرق فکر بود که نگاه هاي خصمانه کاپيا را نمي ديد. او حس نمي کرد که کاپيا
ديگر با مهر پشمهايش را شانه نمي کند. حتي يک بار که کاپيا از عمد پشمهايش را کشيد،
جوئلا سرش داد زد اما با اولين توضيح کاپيا قانع شد و همه چيز را تصادفي فرض کرد.
کاپيا ديگر با جوئلا بيرون نمي رفت. روزها دراز مي کشيد و خصمانه رفت و آمدهاي
جوئلا را تماشا مي کرد. يک روز که جوئلا دير وقت از جنگل برگشت ديد که کاپيا رفته
است و تمام بشقابها ، ميوه هايي که ذخيره کرده بودند و حتي نامه ها و دفترچه هايش
را با خود برده است.

جوئلا تا توانست به کاپيا فحش داد روز اول تمام جزيره را به دنبال او گشت اما
روزهاي بعد کم کم فراموش کرد. دوباره زندگي اش را از سر گرفت و سعي کرد کاپيا را
ببخشد و حتي به او حق بدهد.

/ 1