آرا و آرايههاي فكري ليبراليسم متأخر و پلوراليسم ديني
ج. فهم انسانها
ساحت سوم ديانت، مربوط به آگاهي و علم انسانهاي عادي است. علم و آگاهي به اراده تشريعي خداوند، از دو طريق وحي و عقل حاصل ميشود؛ يعني دين همان وحي و يا عقل نيست، بلكه دين امري است كه از طريق وحي و عقل شناخته ميشود، وحي مربوط به انبيا، اوليا، و رسولان الهي است و حجت خاص خداوند بر بندگان است. و عقل، پيامآور و حجت عام خداوند ميباشد. آدميان از افق عقل به اصول ديانت راه ميبرند، ضرورت وحي را ميشناسند، و آنگاه با تعقل در آنچه از طريق وحي الهي نازل شده است، به بخشهاي نويني از اراده الهي آگاه ميگردند. عقل، برخي از ابعاد ديانت را به طور مستقيم ميشناسد، و بخشي ديگر را به كمك وحي كشف ميكند. خداوند سبحان نيز وحي انبيا را واسطهاي براي تعقل ميخواند: انا انزلناه قرآنا عربيا لعلكم تعلقون (1)؛ يعني «ما قرآن عربي را فرو فرستاديم، شايد تعقل كنند.» قرآن وسيلهاي است كه هم عقل آدميان رابه انديشيدن تحريض و تحريك ميكند و هم افق نويني را بر روي عقل ميگشايد. عقل در حد توان خود نظير وحي، ديانت را به افق ادراك و فهم آدميان وارد ميكند. وحي با بهرهوري از عنايت ويژه الهي، شدت و نورانيت بيشتري ميگيرد، و كسي كه از وحي بهره ميبرد، از لغزش و خطا مصون است؛ حال آن كه عقل در مرتبه نازلتر قرار دارد و به همين دليل اگر چه عقل خطا نميكند، اما كسي كه درافق ادراك عقلي است، در صورتي كه بر موازين و معيارهاي آن مراقبت نكند، در معرض مغالطه و خطا قرار ميگيرد.
محدوديت عقل، دانشهاي عرضي و طولي را نسبت به ديانت به دنبال ميآورد. برخي از افراد به ابعاد كلامي و اعتقادي دين و بعضي ديگر به ابعاد فقهي وعملي آن علم پيدا ميكنند؛ جمعي مسائل ابتدايي و آغازين دين را در مييابند و بعضي ديگر به لايهها و ابعاد عميق آن پي ميبرند. از آن جا كه آدميان معصوم نبوده و در مسير علمي گاه به خطا و مغالطه گرفتار ميشوند، در حوزه معارف ديني، گاه گزارههاي متقابل و روياروي نيز پديد ميآيد.
اين گونه كثرتها در حوزه معارف ديني انبيا و اوليا و در قلمرو آگاهي كساني كه از وحي و الهام الهي بهره ميبرند، راه پيدا نميكند. كثرتهاي مقابل و روياروي، تنها در دايره فهم افراد عادي پيدا ميشود، و حضور اين نوع از كثرت، ناشي از ضعف، ناتواني، تصور و گاه تقصير كساني است كه در حقيقت به جهل گرفتار ميشوند.
كثرتهاي روياروي، دليل بر نسبييت فهم حقيقت نيست؛ بلكه نشانه حضور خطا و اشتباه در انديشه بشر است و اين زمينه تنبّه و جستجوي بيشتر را براي كشف حقيقت فراهم ميآورد. كثرتي كه در قلمرو آگاهي ديني بر مبناي نسبيّت - معناي محدوديت فهم بشر - پديد ميآيد، به صورت زير قابل ترسيم است.
نسبيت، به معناي محدوديت درك بشركثرتهاي عرضي و طولي معارف ديني
شكل شماره (6)
د: تجسّم ديانت
دين در قلمرو و عمل و رفتار فردي انسانها و همچنين در عرصه فرهنگ و تمدن تجسم و تحقق عيني و خارجي پيدا ميكند و كثرت آن در اين دو حوزه نيز قابل بررسي است.تحقق خارجي ديانت به دليل اين كه از مسير عمل انسانها شكل ميگيرد در چگونگي بروز و ظهور آن علاوه بر ابعاد معرفتي آدميان، ديگر ابعاد انساني از قبيل انگيزهها و ارادههاي فردي و اجتماعي نيز دخيل است. و حضور عوامل غير معرفتي در بسياري موارد سبب آميزش و اختلاط دين با غيردين و موجب تحريف آن ميگردد. و اين اختلاط و تحريف، حوزه سيعي از كثرتهاي مقابل و روياروي را پديد ميآورد. اين نوع از اختلافات ريشه در حقيقت دين و در معرفت ديني انبياء و همچنين در فهم ناب انسانها از دين ندارد، بلكه ريشه در خطاهاي معرفتي و بيشتر از آن ريشه در انگيزههاي فردي و اجتماعي انسانها دارد. قرآن كريم در اشاره به اين دسته از عوامل ميفرمايد:
ان الدين عند الله الاسلام و ما اختلف الذين اوتوالكتاب الامن بعد ما جائهم العلم بغيا بينهم و من يكفر بايات الله فان الله سريع الحساب.(2)
به درستي كه دين در نزد خداوند سبحان اسلام است. و كساني كه كتاب به آنان داده شده اختلاف در آن نكردند مگر پس از آن كه به آن علم پيدا كردند و اين از راه سركشي و بغي است و كسي كه به آيات خداوند كفر ميورزد پس خداوند به سرعت حساب ميكند.
افتطمئون ان يؤمنوا لكم و قد كان فريق منهم يسمعو كلام اللّه ثم يحرفونه من بعد ما عقلوه و هم يعلمون.(3)
آيا طمع داريد كه براي شما ايمان آورند و حال آن كه گروهي از آنان كلام خداوند را ميشنيدند و پس از آن كه آن را تعقل ميكردند به تحريف آن ميپرداختند در حالي كه به آن علم داشتند.
در آيات فوق از تحريف و تغييري سخن به بيان ميآيد كه هيچ منشأ معرفتي ندارد. و بلكه پس از آگاهي و علم به حقيقت ميباشد.
خداوند سبحان اختلاف يهود و نصاري را اختلافي بدون برهان دانسته و آمال و آرزوهاي آنان را منشأ آن ميخواند ميفرمايد:
و قالوا لن يدخل الجنة الامن كان هودا اونصاري تلك امانيهم قلها توابر هانكم ان كنتم صادقين.(4)
يعني هر گروه از آنان نجات را منحصر به خود دانسته و گفتند جز يهودي يا به جز مسيحي هيچ فردي وارد بهشت نميشود اين آرزوي آنان است و بگو برهان خود را بياوريد اگر راست ميگوئيد.
عوامل و انگيزهها مختلف رواني و اجتماعي تكثر و اختلاف متناسب با خود را نه تنها در مظاهر فردي و اجتماعي ديانت بلكه در بسياري از موارد در قلمرو فهم و در يافت انسانها از ديانت نيز به دنبال ميآورند، اغلب دريافتها و برداشتهاي متقابل و رويارويي كه در قلمرو فهم انسانها از ديانت پديدي آيد. بيش از آن كه ريشه در خطاها و مغالطات صرفا منطقي ذهني داشته باشند ريشه در گرايشها و عوامل رواني و يا اجتماعي دارند تحليل و كاوش پيرامون اين دسته از عوامل در محدوده كار دانشهايي است كه به مطالعه پيرامون زمينهها و بسترهاي رواني و يا اجتماعي معرفت بشري ميپردازند.
قرآن كريم در برخي از آيات نفوذ شرك را در محدوده ديانت به عوامل فرهنگي و تاريخي و تأثيرپذيري كودكان از پدران و مادران نسبت ميدهد، و با اين همه از حضور عرصهاي از معرفت و آگاهي خبر ميدهد كه مصون از اين عوامل ميباشد و به شناخت حقيقت ديانت نايل ميشود.(5)
نسبت نبوت و حقيقت
محور سوم، مسير انتقال از پلوراليسم ديني به پلوراليسم نجاتشناسي است. انحصار گرايان مسيحي در استدلالي كه به كار ميبرند، اولا تنها خود را آگاه به حقيقت و مؤمن به آن ميدانند و ثانيا نجات و رستگاري انسانها را بر مدار شناخت آنها از حقيقت قرار ميدهند. آنان بر اساس دو مقدمه فوق، غير مسيحيان را به دليل اين كه حقيقت را نشناختهاند، رستگار واهل نجات نميدانند.
پيش از اين به مشكلات راهي كه جان هيك براي حل مسئله انحصارگرايي نجات طي كرده است، اشاره شد. او گمان ميكرد كه انحصار گرايي در نجات، ناشي از پندار وصول به حقيقت است و به همين دليل، مقدمه اول استدلال انحصار گرايان را كه مدعيِ واصل بودن آنان به حقيقت است، در معرض ترديد قرار داده و اين ترديد را بر مبناي نسبيت فهم اثبات ميكرد. راهي كه او طي كرده است، به جاي آن كه نجات را براي جمع بيشتري اثبات كند، ضلالت و گمراهي همه انسانها و دور بودن همگان را از حقيقت نتيجه ميدهد.
انديشمندان مسلمان از دو راه ديگر به حل مسئله انحصار گرايي نجات پرداختهاند:
راه اول، از طريق انكار صغرا و مقدمه اول قياس انحصارگرايان است. انكار آنان بر مدار پلوراليسم معرفتي، مبتني بر نسبيت فهم نيست؛ بلكه بر مدار كثرت طولي و عرضي شناختهاي حقيقي و صادق است. همه انبيا و اوليا به رقم كثرتي كه در آگاهي و علم آنهاست، ضمن بيان اصولي واحد، از ابعاد و مراتب مختلف حقيقت خبر ميدهند، و همه آنان به حقيقت رسيدهاند. به همين دليل هيچ يك از آنان ديگري را تكذيب نميكند. پيروان انبياء نيز تا زماني كه از سر جهل و يا عناد به تحريف حقيقت نپردازند، از حقيقت بهرهمند هستند و همه آنان رستگارند.
بر اين اساس مشكل مسيحيان در اعتقاد به دستيافتني بودن حقيقت نميباشد. مشكل آنان اين است كه آن حقيقت دستيافتني و يا آن معرفتي را كه سبب نجات ميشود، منحصر به يك بُعد نموده و ديگر ابعاد و زواياي آن را انكار كردهاند. داستان آنان در اين زمينه، داستان همان فيل و تاريكخانه است. نبوت، جريان مستمري است كه در همه اقوام و امتها وجود داشته است، و انبيا، وسايط فيض الهي و هدايتكنندگان بشر به سوي خداوند بودهاند. قرآن كريم در اين باره ميفرمايد: و لكل قوم هاد (6)؛ يعني «براي هر قومي هدايت كنندهاي است.» ثم ارسلنا رسلنا تترا؟ (7)؛ «سپس رسولان خود را پياپي فرستاديم.»
گروهي كه هدايت را به پيامبر خود محدود ميكنند، گوشهاي از حقيقت را ديدهاند. آنان از اين جهت كه پيامبر خود را وسيله هدايت و رستگاري و نجات ميدانند، درست ميانديشند؛ ولكن از آن جهت كه منكر ديگر ابعادند، اشتباه ميكنند. قرآن كريم اين اشتباه رابه يهوديان و مسيحيان نيز نسبت ميدهد. آنان خود را در حكم فرزندان و دوستان خداوند و يا قوم برگزيده او ميدانستند، و ديگران را از ولايت و محبت الهي بيبهره ميخواندند: و قالت اليهود و النصاري نحن ابناءِالله؛ «يهود و نصاري گفتند ما فرزندان خداوند هستيم.» و قالت اليهود ليست النصاري علي شئي و قالت النصاري ليست اليهود علي شي و هم يتلون الكتاب. كذالك قال الذين لايعلمون مثل قولهم(8)؛ يعني «يهود گفتند كه مسيحيان بر حق نيستند و نصاري گفتند كه يهود بر حق نيستند، و با آن كه آنان كتاب را ميخواندند، مانند كساني كه نميدانند، سخن گفتند.»
بدون شك هر دو گروه بهرهاي از حقيقت داشتند؛ اما حصر حقيقت به خود و انكار ابعاد و زواياي ديگر حقيقت، اشتباه و خطايي بود كه از آنان سر ميزد. آنان گاه به تحريف كتاب نيز ميپرداختند و پندار باطل خويش را به خداوند نيز نسبت ميدادند.
در تعبير قرآن هر يك از امتها، اگر به پيامبر خود ايمان داشته باشد، از هدايت الهي بهره برده و پاداش خويش را ميبرد:
ان الذين امنو و الذين هادوا و النصاري و الصابئين من امن بالله و اليوم الاخر و عمل صالحا فلهم اجرهم عند ربهم و لاخوف عليهم و لايحزنون(9)؛ «كساني كه ايمان آوردند و يهود و نصاري و صابئان، هر كس به خداوند و روز بازپسين ايمان آورده، عمل صالح كند، پس پاداش آنان نزد خداوند است و هراس و اندوهي بر آنان نيست.»
مشكل هر يك از گروههاي فوق اين است كه به تحريف كتاب خود پرداخت و آنچه را كه پيامبران آنان در تأييد پيشينيان اظهار كرد و يا به آيندگان بشارت داد، انكار ميكنند.
نسبت نجات و شناخت
راه دومي كه براي حل مشكل انحصارگرايي نجات وجود دارد، انكار كبرا و مقدمه دوم قياس است، و اين راه مهمتر از راه اول است. كبراي استدلال اين است كه نجات بر مدار شناخت حقيقت است و اين كبرا محل اشكال است؛ زيرا نه همه كساني كه حقيقت را ميشناشند، اهل رستگاري و نجاتاند و نه همه آنان كه از شناخت حقيقت محروم ماندهاند، گناهكار بوده و به عذاب مبتلا ميگردند.بسياري از اشخاص، به سبب ناداني و جهل، نسبت به كاري كه ميكنند، معذورند و به بهشت وارد ميشوند. بسياري نيز به سبب برخورداري از علم و آگاهي، از سعادت محروم مانده، به شقاوت مبتلا ميشوند؛ بلكه برخي مراتب شقاوت جز از طريق دانستن حقيقت پديد نميآيد.
علم و آگاهي انسان، گرچه در سعادت و شقاوت او بيتأثير نيست، ولي سعادت و شقاوت تابع مستقيم علم و جهل او به حقيقت نميباشد. علم، مقدمه ايمان و عمل صالح است. انسان پس از آن كه حقيقتي را فهميد، به دليل قدرت اراده و انتخابي كه دارد، يا به آنچه كه ميداند ايمان آورده، و با آن همراهي ميكند، و يا به سوي ديگر تمايلات خود گام گذاشته، از حقيقت دوري ميكند.
مقدار مسئوليت و تكليف انسان، ارتباط مستقيم با آگاهي و توان او دارد. اگر آدمي پس از شناخت در مسير آن قدم بگذارد، مراتب عاليه سعادت و رستگاري را مييابد و اگر پس از شناخت حقيقت از آن عدول نمايد و يا در برابر آن بايستد، به مراتب پائين شقاوت سقوط ميكند.
كساني كه آگاهي و يا توان ضعيفي داشته باشند، تعهد و مسئوليت آنان كمتر است، و افرادي كه به دليل موانع دروني و يا بيروني از شناخت حقيقت باز بمانند، نسبت به آنچه كه انجام ميدهند، معذور هستند. اين گروه به مفاد قاعده عقلي «قبح عقاب بلا بيان» به آتش و دوزخ گرفتار نميشوند.
مسأله نجات در عبارات ابنسينا
ابن سينا در نمط هشتم از كتاب اشارات و تنبيهات از اين گروه كه داراي نفوسي ساده بوده و قصد انكار حقيقت ندارند، اما به شناخت حقيقت نيز نايل نشدهاند، با عنوان «بُله» ياد ميكند و درباره آنان مينويسد: اما البله فانهم اذا تنزهوا خلصو امن البدن الي سعادة تليق بهم.(10) بله جمع ابله است و ابله همانگونه كه خواجه نصيرالدين طوسي در شرح عبارات شيخ آورده است، در لغت به معناي كسي است كه داراي سلامت نفس و اهتمامي اندك است. خواجه نصيرالدين طوسي در باره آنان مينويسد: اين گروه به دليل اين كه به كمالات خود آگاه نيستند، عذاب نميشوند(11). بوعليسينا در عبارتي كه از او نقل شده گفته است: اين گروه بعد از مفارقت از بدن، به سعادتي كه لايق آن هستند، ميرسند. يعني آنان گرچه به مراحل عاليه سعات بار نمييابند، ولكن به سعادت و فلاحي نسبي نايل ميشوند.بيان حكما و فيلسوفان مسلمان، متأثر از آموزههاي قرآني است. قرآن كريم، اين گروه را مستضعفين ناميده است؛ يعني كساني كه چارهاي نمييابند و راهي را سراغ ندارند. در برخي آيات اين گروه از عذاب فرشتگان استثنا شدهاند: الاالمستضعفين من الرجال والنساء والولدان لايستطيعون حيلة و لا يهتدون سبيلا فاولئك عسي الله ان يعفو عنهم كان الله غفورا رحيما(12)؛ يعني «جز مردان، زنان و كودكان مستضعفي كه چاره نداشته و راهي نميدانند. اين گروه را اميد است خداوند عفو فرمايد و خداوند عفو كننده آمرزنده است.»
مفاد آيه فوق از برخي روايات نيز قابل استفاده است. خواجه نصيرالدين طوسي در شرح عبارات شيخ، اين حديث را از نبياكرم ـ صلياللهعليهوآله ـ نقل ميكند: اكثر اهل الجنة البله (13). يعني بيشترِ اهل بهشت، همان انسانهاي ابله، يعني ساده و بسيطي هستند كه سلامت نفس و اهتمامي اندك دارند. البته بايد توجه داشت كه همانگونه كه دوزخ داراي دركات مختلفي است، بهشت نيز داراي درجات متفاوتي است. درجاتي كه انسانهاي ساده و بسيط به آن وارد ميشوند، غير از درجات عاليهاي است كه نفسهاي باهمت و آگاه به آن راه مييابند. ابنسينا در اين باره در نمط نهم كتاب اشارات و تنبيهات، پس از بيان اختلاف همتهاي اهل معرفت، مينويسد: جل جناب الحق عن أن يكون شريعة لكل وارد او يطلع عليه الا واحد بعد واحد؛(14) «يعني حضرت حق برتر از آن است كه هركس بدو راه برود و بتواند از او اطلاع يابد، و جز اوحدي افراد به او راه نميبرند.»
ديدگاه امام خميني در مسأله نجات
امام خميني در كتاب المكاسب المحرمه، در ذيل بحث از حكم مبيعي كه در حرام صرف ميشود، بحثي را مطرح ميكند كه موضع ايشان را در مسئله نجات و همچنين مبناي ايشان را به خوبي نشان ميدهد.برخي از فقيهان، فروختن شيء را به كسي كه از آن معمولاً استفاده حرام ميكند، جايز نميدانند و امام ـ رضوان الله تعالي عليه ـ نخستين دليلي كه براي اين مطلب نقل ميكند، اين است كه عقل تهيه مقدمات معصيت و جرم حرام ميداند. دليل دومي كه ايشان بيان ميكند، حرمت اعانه بر اثم و گناه است. ايشان سپس از محقق ثاني و صاحب مفتاح الكرامه و همچنين از صاحب جواهر، مواردي از سيره مسلمين را ذكر ميكند كه خلاف قاعده حرمت كمك بر گناه است؛ مانند سيره مسلمين در فروش انگور به كفار، با آن كه ميدانند آنها برخي از آن را به خمر تبديل ميكنند.
امام خميني در نهايت نظر خود را به اين گونه بيان ميكند كه سيره مسلمين در مثل فروش انگور به كافري كه خمر درست ميكند و مانند آن، عملي نيست كه خلاف قاعده عقلي و يا مصداق همكاري كردن و اعانه بر اثم باشد؛ زيرا حكم عقل به قبح تهيه مقدمات معصيت و همچنين صدق اعانه بر اثم، هنگامي تحقق پيدا ميكند كه كارهاي مزبور حقيقتا اثم و عصيان باشد، و حال آن كه كفار در اعمال خود گناهكار نيستند.
ايشان به دنبال مطلب فوق، بحث كوتاه و گويايي را درباره سبب گناهكار نبودن كفار مطرح ميكند و در اين بحث مبناي نظري خود را بيان نموده، به برخي از مباني رقيب نيز اشاره كرده و آنها را مردود ميشمارند. بيان ايشان به اين شرح است كه عصيان و اثم نبودن رفتار كفار به اين سبب نيست كه آنها به فروع دين مطلع نيستند، و يا آن كه بر ترك فروع دين عقاب و عذاب نميشوند. حق اين است كه كفار همانگونه كه بر اصول دين مكلف هستند و عقاب ميشوند بر فروع دين نيز مكلف و معاقباند. سبب اين كه عمل آنها گناه و عصيان نيست و در نتيجه آنها بر كار خود عقاب نميگردند، اين است كه اكثر آنان جز مقداري كم و اندك، نسبت به حقيقت جاهل بوده و در جهل خود مقصر نيستند، بلكه قاصر ميباشند.
ايشان جهل قاصرانه خواص و عوام كفار را با اين بيان توضيح ميدهد:
اما قاصرانه بودن جهل عوام آنان نسبت به وظايف و تكاليف الهي شان آشكار است؛ زيرا آنان در باب مذاهبي كه بر خلاف مذهبشان باشد، نينديشيده، بلكه نظيز عوام مسلمانان به صحت مذهب خود و بطلان ديگر مذاهب قطع دارند.
همانگونه كه عوام ما به سبب تلقين و نشو در محيط اسلامي، بدون آنكه احتمال خلافي بدهند، به صحت مذهب خود و بطلان ساير مذاهب قطع دارند، عوام آنان نيز چنين ميباشند. كسي كه قطع دارد، در متابعت از قطع خود، معذور است و عصيان و گناهي بر او نوشته نميشود. او به خاطر تبعيت از قطع خود، عقوبت نميشود.
اما غير عوام كفار، اغلب آنان به سبب تلقيناتي كه از ابتداي طفوليت بر آنان شده و به سبب رشد در محيط كفر، به مذاهب باطل خود جزم داشته و معتقدند، به گونهاي كه هرگاه هر چه بر خلاف آن به آنان گفته شود، به رد آن ميپردازند. عالم يهودي و نصراني نظير عالم مسلمان حجت غير خود را صحيح نميداند و بطلان حجت غير او برايش نظير ضروريات است؛ زيرا صحت مذهب او برايش ضروري است و احتمال خلاف آن رانميدهد.
آري اگر در ميان عالمانِ آنان، اگر كسي باشد كه احتمال خلاف مذهب خود رابدهد و از نظر به حجت آن به سبب عناد يا تعصب، خودداري ورزد، مقصر است؛ نظير كساني از علماي يهود و نصارا كه در صدر اسلام چنين بودهاند.
نتيجه آن كه كفار، نظير مسلمانانِ جاهل به دو قسم تقسيم ميشوند: برخي از آنان قاصر و بعضي ديگر مقصرند. و تكاليف در اصول و فروع بين همه مكلفان مشترك است؛ اعم از اين كه عالم و يا جاهلِ قاصر و يا قاصر و يا جاهل مقصر باشند و كفار براصول و فروع عقاب ميشوند. البته در صورتي كه حجت بر آنها تمام شده باشد؛ در غير اين صورت عقابي بر آنان نيست؛ يعني آنان به طور مطلق عقاب نميشوند.
معاقب بودن مسلمانان بر فروع، به اين معنا نيست كه آنها اعم از اين كه قاصر يا مقصر باشند، بر فروع عقاب ميشوند به حكم عقل و اصول عملي، كفار نيز از همه جهات بر همين قياس ميباشند. (15)
مباني نظري امام خميني
در بيانات حضرت امام ـ رضوان الله تعالي عليه ـ عقاب افراد بر مدار آگاهي آنها نيست، بر مدار و عزم آنان است. افراد ناآگاه نيز هنگامي بر جهل خود عقاب ميشوند كه بر جهل خود نسبت به اصول يا فروع قاصر نبوده، مقصر باشند. هريك از آنان به تناسب كوتاهي و تقصيري كه كرده باشد، عقاب ميشود. تصميم و اراده هر كس در قلمرو آگاهي و علم او رقم ميخورد و هيچ كس به بيش از آن مقدار كه ميداند، موظف و مكلف نيست و خداوند سبحان نيز آدميان رابه بيش از مقدار وسع و توان آنان مكلف نميداند: لا يكلف الله نفسا الا وسعها(16)؛ «خداوند هيچ نفس را جز به مقدار توان وسع آن مكلف نميگرداند» و انسان نسبت به چيزي كه نميداند، تصميمي درست نميتوان بگيرد، و به همين دليل برآن موظف نيست.تصريح حضرت امام بر مكلّف بودن كفار نسبت به اصول و فروع، مبناي ايشان را در دو حوزه پلوراليسم معرفتي و پلوراليسم ديني روشن ميكند.
ايشان به نسبيت حقيقت قائل نيست؛ زيرا اگر كسي به نسبيت حقيقت قائل باشد، از حقيقت واحدي كه همگان به آن مكلفاند، سخن نميتواند بگويد.
مبناي بيان ايشان، نسبيت فهم نيز نيست؛ زيرا بر اساس نسبيت فهم، راهي براي صحيح دانستن برخي از عقايد و غلط دانستن بعضي ديگر از عقايد، باقي نميماند.
پلوراليسم معرفتي و همچنين پلوراليسم ديني، هنگامي كه بر مبناي نسبيت فهم سازمان مييابد، راه داوري كردن بين انظار و آيينها و يا اديان مختلف را ميبندد و همه آنها را در عرض يكديگر مينشاند. حال آن كه امام خميني آنچه را كفار در باب اصول و فروع دين ميگويند، با صراحت باطل و خطا ميخواند.
ايشان مشكل انحصارگرايي نجات را بر مبناي پلوراليسم ديني حل نميكند. راهي كه امام (ره) ميپيمايد، انتقال مسئله عذاب و يا نجات از مدار آگاهي به مسئوليت و تكليف است. افراد به تناسب سعي و تلاشي كه در محدوده آگاهي خود ميكنند، سنجيده ميشوند، و كساني كه در اثر محيط، شرايط، تبليغات، به قطع روانشناختي رسيده و از قطع و يقين علمي بيبهره ماندهاند، به دليل اين كه براي آنان امكان وصول به حقيقت فراهم نبوده، و جهل آنان مستند به تقصير و كوتاهي قبلي آنان نميباشد، نزد خداي سبحان معذورند و از رحمت عام و گسترده او محروم نميشوند. معذور بودن آنان مستند، به نسبيت فهم نيست، بلكه به محدوديت ادراك و فهم آنان و عجز و ناتواني آنان از درك و فهم بيشتري باشد.
با نفي نسبيت فهم و با قبول اين كه آدمي ـ هر چند محدود ـ ميتواند به گزارههاي حقيقي و صادق نائل شود، هم راه براي حضور ديانت در عرصه آگاهي و فهم آدميان هموار ميشود، و هم امكان حكم به رستگاري و نجات آدميان فراهم ميآيد. در اين حال نجات و رستگاري نيز منوط و مشروط به شناخت حقيقت نيست، و يا آن كه فلاح و سعادت به شناخت حقيقت مقيد نميگردد، و مستضعفيني را كه مقصر نيستند، شامل ميشود. مقيد كردن نجات به شناخت حقيقت، انحصارگرايي در نجات را به دنبال ميآورد و اين قول علاوه بر آن، مخالف قواعد و احكام عقل عملي، نظير «قبح عقاب بدون بيان» است، با آموزههاي اسلامي نيز سازگاري ندارد.
انحصارگرايي نجات، مشكلي است كه دنياي مسيحيت به آن گرفتار بوده و ميباشد. امام خميني و ديگر متفكران مسلمان بر مبناي محدوديت فهم انساني، اين مسئله را از طريق تعميم نجات به مستضعفينِ قاصري كه از درك حقيقت باز ماندهاند، به گونهاي حل كردهاند كه مسئله نجات، مورد ترديد و يا انكار قرار نميگيرد.
نسبت حقيقت و مدارا
راهي كه انديشه اسلامي در تبيين معرفت ديني طي ميكند، از مشكلات محورهاي چهارم و پنجم نيز مصون است محور چهارم مسير گذر از پلوراليسم معرفتي به سوي پلوراليسم اجتماعي است و محور پنجم مسير عبور از پلوراليسم كلامي نجات به سوي پلوراليسم اجتماعي ميباشد. درباره محور چهارم پيش از اين دانسته شد كه اولاً پلوراليسم ديني بر مبناي نسبيت فهم، توصيف درستي از آگاهي ديني انسان نيست، و ثانيا اين توصيف نادرست به لحاظ منطقي، توصيه به مداراي اجتماعي را به دنبال نميآورد.توصيه به مداراي اجتماعي در صورتي ميتواند از يك مبناي نظري برخوردار باشد كه اعتباري معرفتي و جهان شناختي براي گزارههاي ايدئولوژيك باقي مانده باشد. زيرا بر اين اساس است كه ميتوان رفتار كساني كه همديگر را تحمل نميكنند و از مداراي اجتماعي سرباز ميزنند، نادرست دانست و رفتار افرادي كه مرزهاي مدارا را رعايت كرده، حريم آن را پاس ميدارند، درست دانست.
نفي نسبيتِ فهم يا نسبيت حقيقت و قبول اين كه امكان شناخت حقيقت و راه وصول به شريعت براي آدمي هموار است، هرگز مانعِ مداراي اجتماعي نيست؛ زيرا به لحاظ منطقي همانگونه كه بهشت و دوزخ و سعادت و شقاوت افراد تنها بر مدار آگاهي آنان از حقيقت شكل نميگيرد، زندگي رفتار اجتماعي و نحوه تعامل با ديگران نيز بر مدار شناخت آنان از حقيقت سازمان نمييابد.
حوزه رفتار و عمل به گونهاي است كه انسانها نميتوانند رفتار و عمل خود را در همه موارد، متوقف بر يقين علمي نسبت به جوانب كار خود نمايند. عقل آدمي بر ضرورت عمل به ظن و يا يقينهاي روانشناختي در بسياري از حوزهها حكم ميكند. وقتي كه انسان رفتار و عمل فردي و يا اجتماعي خود را نميتواند بر مبناي يقين سازمان دهد و ناگزير به ظنون معتبر عقلايي و يا شرعي گردن نهاده و آنها را مبناي عمل و رفتار خود قرار ميدهد، پس چگونه ميتواند از ديگران خلاف اين را توقع داشته باشد. بنابراين افراد ديگر نيز به دليل محدوديتهاي معرفتي و شناختي خود ممكن است رفتار و اعمالي داشته باشند كه مصون از خطا و اشتباه نباشد، و اين امر تحمل خطا و اشتباه را در بسياري از حوزهها، به يك قاعده عقلي يقيني و درست تبديل ميكند؛ به گونهاي كه تخطي از آن غلط و اشتباه باشد.
دامنه مدارا
وجود معرفت عقلي و يقيني، بر اساس آنچه بيان شد، نه تنها راه را بر مدارا و تحمل اجتماعي نميبندد، بلكه راه وصول به ديدگاههايي را هموار ميكند كه مدارا و تحمل را ضروري و لازم و در عين حال درست و يقيني بداند. متفكرين مسلمان بر همين مبنا حوزههاي وسيع و گستردهاي از مدارا و تحمل اجتماعي را در قلمرو مباحث فقهي، واجب و ضروري دانستهاند. بخشي از مدارا در محدوده امت اسلامي و در دايره فروع دين است و بعضي نيز مربوط به فقه و حقوق بين الملل است.مسلمانان به رغم اختلافات كلامي، نه تنها موظف به تحمل يكديگر، بلكه موظف به احسان و حمايت از يكديگرند.
در فقه سياسي شيعه، يكي از انحاي تقيه، تقيه مدارات است. در تقيه مدارات، شيعيان نه به سبب ترس از جان و مانند آن، بلكه براي حفظ وحدت امت اسلامي موظفاند كه از اظهار عقيده و يا عمل به رفتاري كه به راستي درست است، تا هنگامي كه شرايط آسيبزا باقي است، دست بشويند و اين عمل آنها خود يك رفتار درست شرعي است؛ چندان كه تخلف از آن گناه و معصيت ميشود.
در فقه سياسي تشيع، هنگامي كه عِرض، جان و ناموس مسلماني در معرض هجوم قرار ميگيرد، يا هنگامي كه مرزهاي بخشي از جامعه و امت اسلامي به خطر ميافتد، بر همه مسلمانان با صرف نظر از همه اختلافات كلامي و فقهي كه دارند، همراهي و حمايت از آن مسلمان و دفاع در برابر دشمن واجب است. امروز شيعيان ايران بر اساس همين باور و اعتقاد، دفاع از مردم فلسطين را با قطع نظر از اختلافات مذهبي، بر خود واجب ميشمارند، و كشته شدن در راه حمايت از آنان را شهادت ميدانند.
دامنه مدارا، محدود به امت اسلامي نيست. مسلمانان با غير مسلمانان گرچه برادري و اخوت ديني ندارند، برادران انساني آنها شمرده ميشوند. اختلاف ديني مجوز ظلم، خدعه نيرنگ و مانند آن نميشود.
امت اسلامي بخش عمده رفتار داخلي خود را براساس اصول و احكامي سازمان ميدهد كه مشترك بين آنهاست؛ اما اين مشتركات در روابط بين الملل كارآمد نيست. مدارات اجتماعي در بعد بينالملل، بيشتر بر مدار معاهدات و پيمانهايي شكل ميگيرد كه دولت اسلامي با ديگران برقرار ميسازد. رعايت همه مقرارت، عهدنامهها و پيمانهايي كه امت اسلامي با ديگران منعقد ميكند، بر همه مسلمانان لازم است، و تا زماني كه ديگران به پيمان خود عمل ميكنند، جامعه اسلامي حق تخطي ندارد. پيامبر اسلام ـ صليالهعليهوآله ـ پيمانهايي را كه با يهوديان و كفار ميبست، محترم ميشمرد، و تا هنگامي كه آنان پيمان خود را نميشكستند، از آن عدول نميكرد.
مدارا در كلام علي(ع)
علي ـ عليهالسلام ـ در نامه به مالك اشتر، او رابه محبت و لطف و احسان به مردم فرمان داده، مينويسد: فانهم صنفان اما اخ لك في الدين و اما نظير لك في الخلق (17)؛ «آنان دو گروه هستند، برخي مسلمان بوده و برادر ديني تو ميباشند و بعضي ديگر كه برادر ديني تو نيستند، در انسانيتْ نظير تو ميباشند.و لاتدفعن صلحا دعاك اليه عدوك ولله فيه رضي فان في الصلح دعة لجنودك و راحة من همومك و امنا لبلادك و ولكن الحذر كل الحذر من عدوك بعد صلحاك فان العدو ربما قارب ليتغقل فخذ بالحزم و اتهم في ذلك حسن الظن و تحصن كل مخوف توقي منه و بالله الثقة في جميع الامور.
و ان عقدت بينك و بين عدوك عقدة اوالبسته منك ذمة فحط عهدك بالوفاء وارع ذمتك بالامانة و الصدق و اجعل لنفسك جنة دون ما اعطيت من عهدك فانه ليس من فرائض الله عزو جل شيء الناس اشد عليه اجتماعا مع تفرق اهوائهم و تشتت آرائهم من تعظيم الوفاء لعهود. و قد لزم ذلك المشركون فيما بينهم دون المسلمين لما استوبلو من عواقب الغدر. فلا تغدرن بذمتك و لا تخيسّن بعهدك و لاتختلن عدوك فانه لايجزي علي الله الا جاهل شقي(18) و قد جعل الله عهده و ذمته أمنا افضاه بين العباد برحمته و حريما يسكنون الي منعة و يستفيضون الي جواره فلا أدغال و لامدالسة و لاخداع فيه ولا تعقد عقدا تجوز فيه العلل و لاتعولن علي لحن القول بعد التأكيد و التوثقة و «يدعونك ضيق امر فيه عهد الله الي طلب انفسا خد بغير الحق فان صبرك علي ضيق امر ترجوا انفراجه و فضله و عاقبته خير من غدر تخاف تبعته و ان تحيط بك فيه من الله طلبة لاتستقبل (تستقبل) فيها دنياك و لااخرتك.
«هر گاه دشمنت تو را به صلح فراخواند و خشنودي خداوند در آن بود، از آن روي متاب؛ زيرا صلح سبب آسودن سپاهيانت و آسايش خاطر تو و امنيت شهرهايت ميشود. اما پس از صلح، نسبت به دشمن خود كاملاً مراقب و برحذر باش؛ زيرا دشمن چه بسا به سبب غافلگيري تو، نزديكي كرده باشد. پس راه احتياط در پيش گير و خوشگماني به دشمن را متهم ساز.»
«اگر بادشمنت پيمان بستي يا آن را در پوشش امان خود قرار دادي، آن را نيك رعايت نما.خود را سپر تعهدات خويش قرار ده؛ زيرا مردم با همه هواهاي گوناگون و آراي پراكندهاي كه دارند، بر هيچ يك از واجبات الهي به اندازه بزرگ شمردن وفا به پيمان، اتفاق نظر ندارند. مشركان نيز وفا به عهد را بين خود لازم ميدانند؛ زيرا سرانجامِ ناخوشايند پيمانشكني را آزمودهاند. پس در آنچه بر عهده گرفتهاي، خيانت مكن و پيمان خود را مشكن و دشمنت را فريب مده كه جز نادان شقي بر خداوند سبحان دليري و گستاخي نكند. خداوند عهد و پيمانش را امان قرار داد، و از روي رحمتش به بندگان، رعايت آن را از ايشان خواسته و آن را حريم امني ساخته تا در استواري آن بياسايند و خود را در پناه آن در آورند. پس در عهد و پيمان خيانت و فريب و نيرنگ جايز نيست.»
«پيماني [كه ابهام در آن باشد و [راه تأويل در آن باز باشد، پس از عهد بستن و استوار كردن پيمان [براي بر هم زدن آن] بر عبارتهاي دو پهلو و ابهامانگيز تكيه مكن. نبايد سختي و دشوري پيماني كه رعايت عهد الهي آن را بر تو لازم كرد، تو را خواهان فسخ آن به نحو نامشروع سازد؛ زيرا شكيبايي تو بر سختي كاري كه به گشايش و عاقبت خوش آن اميد بستهاي، بهتر است از خيانتي كه از مجازات آن بيمناك هستي و بهتر از اين است كه بازخواست خداوند، تو را فراگيرد؛ به گونهاي كه نه در دنيا و نه در آخرت، نتواني از آن طلب بخششي كني.»(19)
علي ـ عليه السلام ـ در اين نامه رعايت عهد و پيمان را واجبي از واجبات الهي ميداند كه مشركان نيز چون پيآمدهاي ناخوشايند ترك آن را آزمودهاند، به آن عمل ميكنند. ايشان شكستن پيمان را در حكم تخلف از حكم خداوند و سبب عقاب و عذاب الهي ميداند، و از صلح و مدارا با دشمناني كه مشرك هستند، به عنوان اصلِ اولي سخن ميگويد. اين اصل آنچنان كه در برخي از نسخههاي عهدنامه (20) مالك اشاره شده است و تاريخ نيز گواهي ميدهد، موافق با سنت رسول خداست. سنت رسول خدا (ص) و فرمان علي (ع) نشانه اين است كه در انديشه اسلامي، مدارا بر مدار حقانيت انديشه كسي كه با او مدارا ميشود، نيست. در عهدنامه، دستور صلح با مشركين را داده است و اين دستور مطابق با حكم خداوند است. بنابراين صلح و مدارا با كسي كه انديشه او يقينا باطل است، تا هنگامي كه فساد يا عوامل ناخوشايندي را در پي نداشته باشد، نه تنها لازم، بلكه واجب است و گزارهاي كه از اين ضرورت و وجوب خبر داده، و يا به آن حكم نمايد، صادق و صحيح است و گزارهاي كه خلاف آن باشد، كاذب و خطا ميباشد.
جان هيك چون گمان برده است كه وصول به حقيقت، موجب ميشود كه صلح و مدارا به خطر افتد، معرفت مطابق واقع را انكار كرده و اتكاء به نسبيت فهم ميكند. در نتيجه پلوراليسم معرفتي و ديني را بهترين راه براي تأسيس مداراي اجتماعي ميداند. حال آن كه پلوراليسم معرفتي و ديني به شرحي كه گذشت، به لحاظ منطقي توصيه بر مدارا را به دنبال نميآورد و بلكه زمينه هر نوع توصيه و يا حكمي را كه متصف به صدق و حقيقي بودن باشد، از بين برد.
كثرت معرفتي، هنگامي كه بر مبناي محدوديت فهم تفسير شود، امكان پديد آمدن گزارههاي صادقي را ميدهد كه مروت با دوستان و مدارا با دشمنان و خطاكاران را توصيه ميكند واين توصيه را صادق و درست ميخواند. شيوهاي كه انديشمندان مسلمان با استناد به آموزههاي ديني خود فرا گرفتهاند، همين گونه است.
نسبت مدارا و نجات
مداراي اجتماعي نه تنها دائر مدار شناخت افراد از حقيقت نيست، دائر مدار اهل نجات و يا رستگار بودن افراد نيز نميباشد. افرادي كه از وصول به حقيقت محروم ماندهاند، در صورتي كه اهل عناد نباشند، محروم از رحمت خداوند نيستند، و به انسانهاي شقي ملحق نميشوند؛ اما افرادي كه اهل عناد بوده، پس از شناخت حقيقت به انكار و ردّ آن ميپردازند و يا آن كه از ايمان به آن سرباز ميزنند، به عذاب الهي گرفتار ميگردند. دراحكام اسلامي، مدارا و زندگي مسالمتآميز با اين افراد نيز تا هنگامي كه كفر و عناد آنان حريم احكام و مقررات الهي را درهم نشكند، تجويز شده است. دستور بر مدارا و صلح با كفار و مشركان، اعم از اين است كه كفر آنان از سر استضعاف بوده يا آن كه پس از شناخت حقيقت باشد. همچنين است رعايت حريم منافقان واحترام به حقوق فردي و اجتماعي آنان اين ديدگاه با صرف نظر از توسعهاي كه نسبت به اهل نجات پديد ميآورد، شيوه زندگي با افراد را دائر مدار آن قرار نميدهد و مدارا با افرادي را كه اهل نجات نيز نيستند، در بسياري از موارد توصيه نموده، بلكه لازم و ضروري ميشمارد.مدل مدارا در انديشه اسلامي
مسيرهاي پنجگانه را، بر مبناي نسبيت به معناي محدوديت شناخت، بر اساس آموزشهاي اسلامي به صورت زير ميتوان ترسيم كرد.كثرت عرضي و طولي معارف بشري
كثرت عرضي و طولي معارف ديني
نجات كساني كه اهل عناد نيستند
مداراي اجتماعي
شكاكيت و نسبيت فهم و نسبيت حقيقت، حركت در مسير اول را غير ممكن ميسازد و نفي شكاكيت و اثبات امكان شناخت حقيقت، حركت در آن را ممكن ميسازد. اين راه در صورتي طي ميشود كه از برخي قواعد عقلي كه بر حقوق مشترك انسانها تأكيد ميكنند، استفاده شود و اگر عقل عملي در كشف و دريافت اين قواعد موفق نباشد، اين راه متروك خواهد ماند.
بنابراين حركت در مسير اول، لازمه منطقي قول به تكثر طولي و عرضي معارف بشري نيست. به بيان ديگر، مداراي اجتماعي، لازمه ضروري تكثر طولي و عرضي معارف بشر نميباشد و طي اين طريق نيازمند به متمم است.
كثرت طولي و عرضي معارف ديني، لازمه منطقي كثرت طولي و عرضي معارف انساني است. بنابراين مسير دوم مسيري ضروري و حتمي است.
مسير سوم، ارتباط بين كثرت عرضي و طولي معارف ديني با دامنه نجات، رستگاري و سعادت است. به رسميت شناختن كثرت معارف ديني، دامنه نجات را حتي هنگامي كه مبتني بر وصول به حقيقت باشد، تا حدودي افزايش ميدهد؛ اما ظرفيتهاي بيشتري نيز براي گسترش دامنه نجات وجود دارد.
اگر نجات به جاي آن كه مبتني بر وصول به حقيقت باشد، بر مدار عملي باشد كه به تناسب آگاهي و معرفت پديد ميآيد، حوزه گستردهتري را در بر ميگيرد؛ زيرا در اين صورت با آن كه برخي از آگاهان به دليل فسق و يا عناد از زمره رستگاران خارج ميشوند، انبوهي از جاهلان به دليل قصور در معرفت به حوزه رستگاران و نجاتيافتگان وارد ميگردند. بنابراين در مدار سوم، ارتباطي ضروري بين كثرت عرضي و طولي آگاهي ديني با مسئله نجات نيست. اين ارتباط، هنگامي مسلم ميشود كه براهيني عقلي و يا دلايلي نقلي، بر گسترش دامنه نجات وجود داشته باشد. البته آموزههاي اسلامي به شرحي كه گذشت، اين مهم را به انجام ميرساند؛ يعني با توجه به دلايلي كه حكيمان و متكلمان مسلمان بيان كرده و آيات و روايات تأييد نمودهاند، مسير سوم نيز مسيري ضروري و حتمي است. مسيرهاي چهارم و پنجم، هنگامي كه مبتني بر نفي شكاكيت و نسبيت فهم بوده و بر اساس كثرت طولي و عرضي آگاهي بشر سازمان يافته باشد، مسيرهايي هموارند؛ هر چند كه طي اين دو مسير هموار نيازمند به تتميم دارد، و اين تتميم را به شرحي كه گذشت، آموزههاي اسلامي به انجام ميرساند.
از آنچه بيان شد دانسته ميشود كه تحمل و مدارا و تساهل اجتماعي به لحاظ منطقي هرگز از پلوراليسم معرفتي و دينيِ مبتني بر نسبيت فهم، نتيجه گرفته نميشود و طي اين راه تنها در صورتي ممكن است كه درك حقيقت و شناخت واقع براي انسان ممكن باشد، و حقايق ديني به عرصه فهم و ادراك انساني قدم گذارند. البته اين مقدار به تنهايي مدارا و تحمل اجتماعي را نتيجه نميدهد؛ زيرا امكان اين هست كه فرد يا افرادي، سختگيري با كساني را كه از شناخت حقيقت محروم ماندهاند، به طور مطلق، تجويز و تصديق نمايند. مسير فوق، هنگامي به انجام ميرسد كه دلايل عقلي و نقلي بر بطلان چنين نظري نيز اقامه شود و براهيني كه حكيمان و متكلمان مسلمان اقامه كردهاند، نصوصي كه در منابع اسلامي وجود دارند، بر بطلان آن كفايت ميكند.
پينوشتها در دفتر مجله موجود ميباشد.