آراء و آرایه های فکری لیبرالیسم متأخر و پلورالیسم دینی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

آراء و آرایه های فکری لیبرالیسم متأخر و پلورالیسم دینی - نسخه متنی

حمید پارسانیا

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید





آرا و آرايه‏هاي فكري ليبراليسم متأخر و پلوراليسم ديني


ج. فهم انسان‏ها


ساحت سوم ديانت، مربوط به آگاهي و علم انسان‏هاي عادي است. علم و آگاهي به اراده تشريعي خداوند، از دو طريق وحي و عقل حاصل مي‏شود؛ يعني دين همان وحي و يا عقل نيست، بلكه دين امري است كه از طريق وحي و عقل شناخته مي‏شود، وحي مربوط به انبيا، اوليا، و رسولان الهي است و حجت خاص خداوند بر بندگان است. و عقل، پيام‏آور و حجت عام خداوند مي‏باشد. آدميان از افق عقل به اصول ديانت راه مي‏برند، ضرورت وحي را مي‏شناسند، و آن‏گاه با تعقل در آنچه از طريق وحي الهي نازل شده است، به بخش‏هاي نويني از اراده الهي آگاه مي‏گردند. عقل، برخي از ابعاد ديانت را به طور مستقيم مي‏شناسد، و بخشي ديگر را به كمك وحي كشف مي‏كند. خداوند سبحان نيز وحي انبيا را واسطه‏اي براي تعقل مي‏خواند: انا انزلناه قرآنا عربيا لعلكم تعلقون (1)؛ يعني «ما قرآن عربي را فرو فرستاديم، شايد تعقل كنند.» قرآن وسيله‏اي است كه هم عقل آدميان رابه انديشيدن تحريض و تحريك مي‏كند و هم افق نويني را بر روي عقل مي‏گشايد. عقل در حد توان خود نظير وحي، ديانت را به افق ادراك و فهم آدميان وارد مي‏كند. وحي با بهره‏وري از عنايت ويژه الهي، شدت و نورانيت بيشتري مي‏گيرد، و كسي كه از وحي بهره مي‏برد، از لغزش و خطا مصون است؛ حال آن كه عقل در مرتبه نازل‏تر قرار دارد و به همين دليل اگر چه عقل خطا نمي‏كند، اما كسي كه درافق ادراك عقلي است، در صورتي كه بر موازين و معيارهاي آن مراقبت نكند، در معرض مغالطه و خطا قرار مي‏گيرد.


محدوديت عقل، دانش‏هاي عرضي و طولي را نسبت به ديانت به دنبال مي‏آورد. برخي از افراد به ابعاد كلامي و اعتقادي دين و بعضي ديگر به ابعاد فقهي وعملي آن علم پيدا مي‏كنند؛ جمعي مسائل ابتدايي و آغازين دين را در مي‏يابند و بعضي ديگر به لايه‏ها و ابعاد عميق آن پي مي‏برند. از آن جا كه آدميان معصوم نبوده و در مسير علمي گاه به خطا و مغالطه گرفتار مي‏شوند، در حوزه معارف ديني، گاه گزاره‏هاي متقابل و روياروي نيز پديد مي‏آيد.


اين گونه كثرت‏ها در حوزه معارف ديني انبيا و اوليا و در قلمرو آگاهي كساني كه از وحي و الهام الهي بهره مي‏برند، راه پيدا نمي‏كند. كثرت‏هاي مقابل و روياروي، تنها در دايره فهم افراد عادي پيدا مي‏شود، و حضور اين نوع از كثرت، ناشي از ضعف، ناتواني، تصور و گاه تقصير كساني است كه در حقيقت به جهل گرفتار مي‏شوند.


كثرت‏هاي روياروي، دليل بر نسبييت فهم حقيقت نيست؛ بلكه نشانه حضور خطا و اشتباه در انديشه بشر است و اين زمينه تنبّه و جستجوي بيشتر را براي كشف حقيقت فراهم مي‏آورد. كثرتي كه در قلمرو آگاهي ديني بر مبناي نسبيّت - معناي محدوديت فهم بشر - پديد مي‏آيد، به صورت زير قابل ترسيم است.


نسبيت، به معناي محدوديت درك بشركثرت‏هاي عرضي و طولي معارف ديني
شكل شماره (6)


د: تجسّم ديانت

دين در قلمرو و عمل و رفتار فردي انسان‏ها و هم‏چنين در عرصه فرهنگ و تمدن تجسم و تحقق عيني و خارجي پيدا مي‏كند و كثرت آن در اين دو حوزه نيز قابل بررسي است.


تحقق خارجي ديانت به دليل اين كه از مسير عمل انسان‏ها شكل مي‏گيرد در چگونگي بروز و ظهور آن علاوه بر ابعاد معرفتي آدميان، ديگر ابعاد انساني از قبيل انگيزه‏ها و اراده‏هاي فردي و اجتماعي نيز دخيل است. و حضور عوامل غير معرفتي در بسياري موارد سبب آميزش و اختلاط دين با غيردين و موجب تحريف آن مي‏گردد. و اين اختلاط و تحريف، حوزه سيعي از كثرت‏هاي مقابل و روياروي را پديد مي‏آورد. اين نوع از اختلافات ريشه در حقيقت دين و در معرفت ديني انبياء و هم‏چنين در فهم ناب انسان‏ها از دين ندارد، بلكه ريشه در خطاهاي معرفتي و بيشتر از آن ريشه در انگيزه‏هاي فردي و اجتماعي انسان‏ها دارد. قرآن كريم در اشاره به اين دسته از عوامل مي‏فرمايد:


ان الدين عند الله الاسلام و ما اختلف الذين اوتوالكتاب الامن بعد ما جائهم العلم بغيا بينهم و من يكفر بايات الله فان الله سريع الحساب.(2)


به درستي كه دين در نزد خداوند سبحان اسلام است. و كساني كه كتاب به آنان داده شده اختلاف در آن نكردند مگر پس از آن كه به آن علم پيدا كردند و اين از راه سركشي و بغي است و كسي كه به آيات خداوند كفر مي‏ورزد پس خداوند به سرعت حساب مي‏كند.


افتطمئون ان يؤمنوا لكم و قد كان فريق منهم يسمعو كلام اللّه‏ ثم يحرفونه من بعد ما عقلوه و هم يعلمون.(3)


آيا طمع داريد كه براي شما ايمان آورند و حال آن كه گروهي از آنان كلام خداوند را مي‏شنيدند و پس از آن كه آن را تعقل مي‏كردند به تحريف آن مي‏پرداختند در حالي كه به آن علم داشتند.


در آيات فوق از تحريف و تغييري سخن به بيان مي‏آيد كه هيچ منشأ معرفتي ندارد. و بلكه پس از آگاهي و علم به حقيقت مي‏باشد.


خداوند سبحان اختلاف يهود و نصاري را اختلافي بدون برهان دانسته و آمال و آرزوهاي آنان را منشأ آن مي‏خواند مي‏فرمايد:


و قالوا لن يدخل الجنة الامن كان هودا اونصاري تلك امانيهم قل‏ها توابر هانكم ان كنتم صادقين.(4)


يعني هر گروه از آنان نجات را منحصر به خود دانسته و گفتند جز يهودي يا به جز مسيحي هيچ فردي وارد بهشت نمي‏شود اين آرزوي آنان است و بگو برهان خود را بياوريد اگر راست مي‏گوئيد.


عوامل و انگيزه‏ها مختلف رواني و اجتماعي تكثر و اختلاف متناسب با خود را نه تنها در مظاهر فردي و اجتماعي ديانت بلكه در بسياري از موارد در قلمرو فهم و در يافت انسان‏ها از ديانت نيز به دنبال مي‏آورند، اغلب دريافت‏ها و برداشت‏هاي متقابل و رويارويي كه در قلمرو فهم انسان‏ها از ديانت پديدي آيد. بيش از آن كه ريشه در خطاها و مغالطات صرفا منطقي ذهني داشته باشند ريشه در گرايش‏ها و عوامل رواني و يا اجتماعي دارند تحليل و كاوش پيرامون اين دسته از عوامل در محدوده كار دانش‏هايي است كه به مطالعه پيرامون زمينه‏ها و بسترهاي رواني و يا اجتماعي معرفت بشري مي‏پردازند.


قرآن كريم در برخي از آيات نفوذ شرك را در محدوده ديانت به عوامل فرهنگي و تاريخي و تأثيرپذيري كودكان از پدران و مادران نسبت مي‏دهد، و با اين همه از حضور عرصه‏اي از معرفت و آگاهي خبر مي‏دهد كه مصون از اين عوامل مي‏باشد و به شناخت حقيقت ديانت نايل مي‏شود.(5)


نسبت نبوت و حقيقت


محور سوم، مسير انتقال از پلوراليسم ديني به پلوراليسم نجات‏شناسي است. انحصار گرايان مسيحي در استدلالي كه به كار مي‏برند، اولا تنها خود را آگاه به حقيقت و مؤمن به آن مي‏دانند و ثانيا نجات و رستگاري انسان‏ها را بر مدار شناخت آنها از حقيقت قرار مي‏دهند. آنان بر اساس دو مقدمه فوق، غير مسيحيان را به دليل اين كه حقيقت را نشناخته‏اند، رستگار واهل نجات نمي‏دانند.


پيش از اين به مشكلات راهي كه جان هيك براي حل مسئله انحصارگرايي نجات طي كرده است، اشاره شد. او گمان مي‏كرد كه انحصار گرايي در نجات، ناشي از پندار وصول به حقيقت است و به همين دليل، مقدمه اول استدلال انحصار گرايان را كه مدعيِ واصل بودن آنان به حقيقت است، در معرض ترديد قرار داده و اين ترديد را بر مبناي نسبيت فهم اثبات مي‏كرد. راهي كه او طي كرده است، به جاي آن كه نجات را براي جمع بيشتري اثبات كند، ضلالت و گمراهي همه انسان‏ها و دور بودن همگان را از حقيقت نتيجه مي‏دهد.


انديشمندان مسلمان از دو راه ديگر به حل مسئله انحصار گرايي نجات پرداخته‏اند:


راه اول، از طريق انكار صغرا و مقدمه اول قياس انحصارگرايان است. انكار آنان بر مدار پلوراليسم معرفتي، مبتني بر نسبيت فهم نيست؛ بلكه بر مدار كثرت طولي و عرضي شناخت‏هاي حقيقي و صادق است. همه انبيا و اوليا به رقم كثرتي كه در آگاهي و علم آنهاست، ضمن بيان اصولي واحد، از ابعاد و مراتب مختلف حقيقت خبر مي‏دهند، و همه آنان به حقيقت رسيده‏اند. به همين دليل هيچ يك از آنان ديگري را تكذيب نمي‏كند. پيروان انبياء نيز تا زماني كه از سر جهل و يا عناد به تحريف حقيقت نپردازند، از حقيقت بهره‏مند هستند و همه آنان رستگارند.


بر اين اساس مشكل مسيحيان در اعتقاد به دست‏يافتني بودن حقيقت نمي‏باشد. مشكل آنان اين است كه آن حقيقت دست‏يافتني و يا آن معرفتي را كه سبب نجات مي‏شود، منحصر به يك بُعد نموده و ديگر ابعاد و زواياي آن را انكار كرده‏اند. داستان آنان در اين زمينه، داستان همان فيل و تاريكخانه است. نبوت، جريان مستمري است كه در همه اقوام و امت‏ها وجود داشته است، و انبيا، وسايط فيض الهي و هدايت‏كنندگان بشر به سوي خداوند بوده‏اند. قرآن كريم در اين باره مي‏فرمايد: و لكل قوم هاد (6)؛ يعني «براي هر قومي هدايت كننده‏اي است.» ثم ارسلنا رسلنا تترا؟ (7)؛ «سپس رسولان خود را پياپي فرستاديم.»


گروهي كه هدايت را به پيامبر خود محدود مي‏كنند، گوشه‏اي از حقيقت را ديده‏اند. آنان از اين جهت كه پيامبر خود را وسيله هدايت و رستگاري و نجات مي‏دانند، درست مي‏انديشند؛ ولكن از آن جهت كه منكر ديگر ابعادند، اشتباه مي‏كنند. قرآن كريم اين اشتباه رابه يهوديان و مسيحيان نيز نسبت مي‏دهد. آنان خود را در حكم فرزندان و دوستان خداوند و يا قوم برگزيده او مي‏دانستند، و ديگران را از ولايت و محبت الهي بي‏بهره مي‏خواندند: و قالت اليهود و النصاري نحن ابناءِالله؛ «يهود و نصاري گفتند ما فرزندان خداوند هستيم.» و قالت اليهود ليست النصاري علي شئي و قالت النصاري ليست اليهود علي شي و هم يتلون الكتاب. كذالك قال الذين لايعلمون مثل قولهم(8)؛ يعني «يهود گفتند كه مسيحيان بر حق نيستند و نصاري گفتند كه يهود بر حق نيستند، و با آن كه آنان كتاب را مي‏خواندند، مانند كساني كه نمي‏دانند، سخن گفتند.»


بدون شك هر دو گروه بهره‏اي از حقيقت داشتند؛ اما حصر حقيقت به خود و انكار ابعاد و زواياي ديگر حقيقت، اشتباه و خطايي بود كه از آنان سر مي‏زد. آنان گاه به تحريف كتاب نيز مي‏پرداختند و پندار باطل خويش را به خداوند نيز نسبت مي‏دادند.


در تعبير قرآن هر يك از امت‏ها، اگر به پيامبر خود ايمان داشته باشد، از هدايت الهي بهره برده و پاداش خويش را مي‏برد:


ان الذين امنو و الذين هادوا و النصاري و الصابئين من امن بالله و اليوم الاخر و عمل صالحا فلهم اجرهم عند ربهم و لاخوف عليهم و لايحزنون(9)؛ «كساني كه ايمان آوردند و يهود و نصاري و صابئان، هر كس به خداوند و روز بازپسين ايمان آورده، عمل صالح كند، پس پاداش آنان نزد خداوند است و هراس و اندوهي بر آنان نيست.»


مشكل هر يك از گروه‏هاي فوق اين است كه به تحريف كتاب خود پرداخت و آنچه را كه پيامبران آنان در تأييد پيشينيان اظهار كرد و يا به آيندگان بشارت داد، انكار مي‏كنند.


نسبت نجات و شناخت

راه دومي كه براي حل مشكل انحصارگرايي نجات وجود دارد، انكار كبرا و مقدمه دوم قياس است، و اين راه مهم‏تر از راه اول است. كبراي استدلال اين است كه نجات بر مدار شناخت حقيقت است و اين كبرا محل اشكال است؛ زيرا نه همه كساني كه حقيقت را مي‏شناشند، اهل رستگاري و نجات‏اند و نه همه آنان كه از شناخت حقيقت محروم مانده‏اند، گناهكار بوده و به عذاب مبتلا مي‏گردند.


بسياري از اشخاص، به سبب ناداني و جهل، نسبت به كاري كه مي‏كنند، معذورند و به بهشت وارد مي‏شوند. بسياري نيز به سبب برخورداري از علم و آگاهي، از سعادت محروم مانده، به شقاوت مبتلا مي‏شوند؛ بلكه برخي مراتب شقاوت جز از طريق دانستن حقيقت پديد نمي‏آيد.


علم و آگاهي انسان، گرچه در سعادت و شقاوت او بي‏تأثير نيست، ولي سعادت و شقاوت تابع مستقيم علم و جهل او به حقيقت نمي‏باشد. علم، مقدمه ايمان و عمل صالح است. انسان پس از آن كه حقيقتي را فهميد، به دليل قدرت اراده و انتخابي كه دارد، يا به آنچه كه مي‏داند ايمان آورده، و با آن همراهي مي‏كند، و يا به سوي ديگر تمايلات خود گام گذاشته، از حقيقت دوري مي‏كند.


مقدار مسئوليت و تكليف انسان، ارتباط مستقيم با آگاهي و توان او دارد. اگر آدمي پس از شناخت در مسير آن قدم بگذارد، مراتب عاليه سعادت و رستگاري را مي‏يابد و اگر پس از شناخت حقيقت از آن عدول نمايد و يا در برابر آن بايستد، به مراتب پائين شقاوت سقوط مي‏كند.


كساني كه آگاهي و يا توان ضعيفي داشته باشند، تعهد و مسئوليت آنان كمتر است، و افرادي كه به دليل موانع دروني و يا بيروني از شناخت حقيقت باز بمانند، نسبت به آنچه كه انجام مي‏دهند، معذور هستند. اين گروه به مفاد قاعده عقلي «قبح عقاب بلا بيان» به آتش و دوزخ گرفتار نمي‏شوند.


مسأله نجات در عبارات ابن‏سينا

ابن سينا در نمط هشتم از كتاب اشارات و تنبيهات از اين گروه كه داراي نفوسي ساده بوده و قصد انكار حقيقت ندارند، اما به شناخت حقيقت نيز نايل نشده‏اند، با عنوان «بُله» ياد مي‏كند و درباره آنان مي‏نويسد: اما البله فانهم اذا تنزهوا خلصو امن البدن الي سعادة تليق بهم.(10) بله جمع ابله است و ابله همان‏گونه كه خواجه نصيرالدين طوسي در شرح عبارات شيخ آورده است، در لغت به معناي كسي است كه داراي سلامت نفس و اهتمامي اندك است. خواجه نصيرالدين طوسي در باره آنان مي‏نويسد: اين گروه به دليل اين كه به كمالات خود آگاه نيستند، عذاب نمي‏شوند(11). بوعلي‏سينا در عبارتي كه از او نقل شده گفته است: اين گروه بعد از مفارقت از بدن، به سعادتي كه لايق آن هستند، مي‏رسند. يعني آنان گرچه به مراحل عاليه سعات بار نمي‏يابند، ولكن به سعادت و فلاحي نسبي نايل مي‏شوند.


بيان حكما و فيلسوفان مسلمان، متأثر از آموزه‏هاي قرآني است. قرآن كريم، اين گروه را مستضعفين ناميده است؛ يعني كساني كه چاره‏اي نمي‏يابند و راهي را سراغ ندارند. در برخي آيات اين گروه از عذاب فرشتگان استثنا شده‏اند: الاالمستضعفين من الرجال والنساء والولدان لايستطيعون حيلة و لا يهتدون سبيلا فاولئك عسي الله ان يعفو عنهم كان الله غفورا رحيما(12)؛ يعني «جز مردان، زنان و كودكان مستضعفي كه چاره نداشته و راهي نمي‏دانند. اين گروه را اميد است خداوند عفو فرمايد و خداوند عفو كننده آمرزنده است.»


مفاد آيه فوق از برخي روايات نيز قابل استفاده است. خواجه نصيرالدين طوسي در شرح عبارات شيخ، اين حديث را از نبي‏اكرم ـ صلي‏الله‏عليه‏وآله ـ نقل مي‏كند: اكثر اهل الجنة البله (13). يعني بيشترِ اهل بهشت، همان انسان‏هاي ابله، يعني ساده و بسيطي هستند كه سلامت نفس و اهتمامي اندك دارند. البته بايد توجه داشت كه همان‏گونه كه دوزخ داراي دركات مختلفي است، بهشت نيز داراي درجات متفاوتي است. درجاتي كه انسان‏هاي ساده و بسيط به آن وارد مي‏شوند، غير از درجات عاليه‏اي است كه نفس‏هاي باهمت و آگاه به آن راه مي‏يابند. ابن‏سينا در اين باره در نمط نهم كتاب اشارات و تنبيهات، پس از بيان اختلاف همت‏هاي اهل معرفت، مي‏نويسد: جل جناب الحق عن أن يكون شريعة لكل وارد او يطلع عليه الا واحد بعد واحد؛(14) «يعني حضرت حق برتر از آن است كه هركس بدو راه برود و بتواند از او اطلاع يابد، و جز اوحدي افراد به او راه نمي‏برند.»


ديدگاه امام خميني در مسأله نجات

امام خميني در كتاب المكاسب المحرمه، در ذيل بحث از حكم مبيعي كه در حرام صرف مي‏شود، بحثي را مطرح مي‏كند كه موضع ايشان را در مسئله نجات و همچنين مبناي ايشان را به خوبي نشان مي‏دهد.


برخي از فقيهان، فروختن شي‏ء را به كسي كه از آن معمولاً استفاده حرام مي‏كند، جايز نمي‏دانند و امام ـ رضوان الله تعالي عليه ـ نخستين دليلي كه براي اين مطلب نقل مي‏كند، اين است كه عقل تهيه مقدمات معصيت و جرم حرام مي‏داند. دليل دومي كه ايشان بيان مي‏كند، حرمت اعانه بر اثم و گناه است. ايشان سپس از محقق ثاني و صاحب مفتاح الكرامه و همچنين از صاحب جواهر، مواردي از سيره مسلمين را ذكر مي‏كند كه خلاف قاعده حرمت كمك بر گناه است؛ مانند سيره مسلمين در فروش انگور به كفار، با آن كه مي‏دانند آنها برخي از آن را به خمر تبديل مي‏كنند.


امام خميني در نهايت نظر خود را به اين گونه بيان مي‏كند كه سيره مسلمين در مثل فروش انگور به كافري كه خمر درست مي‏كند و مانند آن، عملي نيست كه خلاف قاعده عقلي و يا مصداق همكاري كردن و اعانه بر اثم باشد؛ زيرا حكم عقل به قبح تهيه مقدمات معصيت و همچنين صدق اعانه بر اثم، هنگامي تحقق پيدا مي‏كند كه كارهاي مزبور حقيقتا اثم و عصيان باشد، و حال آن كه كفار در اعمال خود گناهكار نيستند.


ايشان به دنبال مطلب فوق، بحث كوتاه و گويايي را درباره سبب گناهكار نبودن كفار مطرح مي‏كند و در اين بحث مبناي نظري خود را بيان نموده، به برخي از مباني رقيب نيز اشاره كرده و آنها را مردود مي‏شمارند. بيان ايشان به اين شرح است كه عصيان و اثم نبودن رفتار كفار به اين سبب نيست كه آنها به فروع دين مطلع نيستند، و يا آن كه بر ترك فروع دين عقاب و عذاب نمي‏شوند. حق اين است كه كفار همان‏گونه كه بر اصول دين مكلف هستند و عقاب مي‏شوند بر فروع دين نيز مكلف و معاقب‏اند. سبب اين كه عمل آنها گناه و عصيان نيست و در نتيجه آنها بر كار خود عقاب نمي‏گردند، اين است كه اكثر آنان جز مقداري كم و اندك، نسبت به حقيقت جاهل بوده و در جهل خود مقصر نيستند، بلكه قاصر مي‏باشند.


ايشان جهل قاصرانه خواص و عوام كفار را با اين بيان توضيح مي‏دهد:


اما قاصرانه بودن جهل عوام آنان نسبت به وظايف و تكاليف الهي شان آشكار است؛ زيرا آنان در باب مذاهبي كه بر خلاف مذهبشان باشد، نينديشيده، بلكه نظيز عوام مسلمانان به صحت مذهب خود و بطلان ديگر مذاهب قطع دارند.


همان‏گونه كه عوام ما به سبب تلقين و نشو در محيط اسلامي، بدون آنكه احتمال خلافي بدهند، به صحت مذهب خود و بطلان ساير مذاهب قطع دارند، عوام آنان نيز چنين مي‏باشند. كسي كه قطع دارد، در متابعت از قطع خود، معذور است و عصيان و گناهي بر او نوشته نمي‏شود. او به خاطر تبعيت از قطع خود، عقوبت نمي‏شود.


اما غير عوام كفار، اغلب آنان به سبب تلقيناتي كه از ابتداي طفوليت بر آنان شده و به سبب رشد در محيط كفر، به مذاهب باطل خود جزم داشته و معتقدند، به گونه‏اي كه هرگاه هر چه بر خلاف آن به آنان گفته شود، به رد آن مي‏پردازند. عالم يهودي و نصراني نظير عالم مسلمان حجت غير خود را صحيح نمي‏داند و بطلان حجت غير او برايش نظير ضروريات است؛ زيرا صحت مذهب او برايش ضروري است و احتمال خلاف آن رانمي‏دهد.


آري اگر در ميان عالمانِ آنان، اگر كسي باشد كه احتمال خلاف مذهب خود رابدهد و از نظر به حجت آن به سبب عناد يا تعصب، خودداري ورزد، مقصر است؛ نظير كساني از علماي يهود و نصارا كه در صدر اسلام چنين بوده‏اند.


نتيجه آن كه كفار، نظير مسلمانانِ جاهل به دو قسم تقسيم مي‏شوند: برخي از آنان قاصر و بعضي ديگر مقصرند. و تكاليف در اصول و فروع بين همه مكلفان مشترك است؛ اعم از اين كه عالم و يا جاهلِ قاصر و يا قاصر و يا جاهل مقصر باشند و كفار براصول و فروع عقاب مي‏شوند. البته در صورتي كه حجت بر آنها تمام شده باشد؛ در غير اين صورت عقابي بر آنان نيست؛ يعني آنان به طور مطلق عقاب نمي‏شوند.


معاقب بودن مسلمانان بر فروع، به اين معنا نيست كه آنها اعم از اين كه قاصر يا مقصر باشند، بر فروع عقاب مي‏شوند به حكم عقل و اصول عملي، كفار نيز از همه جهات بر همين قياس مي‏باشند. (15)


مباني نظري امام خميني

در بيانات حضرت امام ـ رضوان الله تعالي عليه ـ عقاب افراد بر مدار آگاهي آنها نيست، بر مدار و عزم آنان است. افراد ناآگاه نيز هنگامي بر جهل خود عقاب مي‏شوند كه بر جهل خود نسبت به اصول يا فروع قاصر نبوده، مقصر باشند. هريك از آنان به تناسب كوتاهي و تقصيري كه كرده باشد، عقاب مي‏شود. تصميم و اراده هر كس در قلمرو آگاهي و علم او رقم مي‏خورد و هيچ كس به بيش از آن مقدار كه مي‏داند، موظف و مكلف نيست و خداوند سبحان نيز آدميان رابه بيش از مقدار وسع و توان آنان مكلف نمي‏داند: لا يكلف الله نفسا الا وسعها(16)؛ «خداوند هيچ نفس را جز به مقدار توان وسع آن مكلف نمي‏گرداند» و انسان نسبت به چيزي كه نمي‏داند، تصميمي درست نمي‏توان بگيرد، و به همين دليل برآن موظف نيست.


تصريح حضرت امام بر مكلّف بودن كفار نسبت به اصول و فروع، مبناي ايشان را در دو حوزه پلوراليسم معرفتي و پلوراليسم ديني روشن مي‏كند.


ايشان به نسبيت حقيقت قائل نيست؛ زيرا اگر كسي به نسبيت حقيقت قائل باشد، از حقيقت واحدي كه همگان به آن مكلف‏اند، سخن نمي‏تواند بگويد.


مبناي بيان ايشان، نسبيت فهم نيز نيست؛ زيرا بر اساس نسبيت فهم، راهي براي صحيح دانستن برخي از عقايد و غلط دانستن بعضي ديگر از عقايد، باقي نمي‏ماند.


پلوراليسم معرفتي و همچنين پلوراليسم ديني، هنگامي كه بر مبناي نسبيت فهم سازمان مي‏يابد، راه داوري كردن بين انظار و آيين‏ها و يا اديان مختلف را مي‏بندد و همه آنها را در عرض يكديگر مي‏نشاند. حال آن كه امام خميني آنچه را كفار در باب اصول و فروع دين مي‏گويند، با صراحت باطل و خطا مي‏خواند.


ايشان مشكل انحصارگرايي نجات را بر مبناي پلوراليسم ديني حل نمي‏كند. راهي كه امام (ره) مي‏پيمايد، انتقال مسئله عذاب و يا نجات از مدار آگاهي به مسئوليت و تكليف است. افراد به تناسب سعي و تلاشي كه در محدوده آگاهي خود مي‏كنند، سنجيده مي‏شوند، و كساني كه در اثر محيط، شرايط، تبليغات، به قطع روانشناختي رسيده و از قطع و يقين علمي بي‏بهره مانده‏اند، به دليل اين كه براي آنان امكان وصول به حقيقت فراهم نبوده، و جهل آنان مستند به تقصير و كوتاهي قبلي آنان نمي‏باشد، نزد خداي سبحان معذورند و از رحمت عام و گسترده او محروم نمي‏شوند. معذور بودن آنان مستند، به نسبيت فهم نيست، بلكه به محدوديت ادراك و فهم آنان و عجز و ناتواني آنان از درك و فهم بيشتري باشد.


با نفي نسبيت فهم و با قبول اين كه آدمي ـ هر چند محدود ـ مي‏تواند به گزاره‏هاي حقيقي و صادق نائل شود، هم راه براي حضور ديانت در عرصه آگاهي و فهم آدميان هموار مي‏شود، و هم امكان حكم به رستگاري و نجات آدميان فراهم مي‏آيد. در اين حال نجات و رستگاري نيز منوط و مشروط به شناخت حقيقت نيست، و يا آن كه فلاح و سعادت به شناخت حقيقت مقيد نمي‏گردد، و مستضعفيني را كه مقصر نيستند، شامل مي‏شود. مقيد كردن نجات به شناخت حقيقت، انحصارگرايي در نجات را به دنبال مي‏آورد و اين قول علاوه بر آن، مخالف قواعد و احكام عقل عملي، نظير «قبح عقاب بدون بيان» است، با آموزه‏هاي اسلامي نيز سازگاري ندارد.


انحصارگرايي نجات، مشكلي است كه دنياي مسيحيت به آن گرفتار بوده و مي‏باشد. امام خميني و ديگر متفكران مسلمان بر مبناي محدوديت فهم انساني، اين مسئله را از طريق تعميم نجات به مستضعفينِ قاصري كه از درك حقيقت باز مانده‏اند، به گونه‏اي حل كرده‏اند كه مسئله نجات، مورد ترديد و يا انكار قرار نمي‏گيرد.


نسبت حقيقت و مدارا

راهي كه انديشه اسلامي در تبيين معرفت ديني طي مي‏كند، از مشكلات محورهاي چهارم و پنجم نيز مصون است محور چهارم مسير گذر از پلوراليسم معرفتي به سوي پلوراليسم اجتماعي است و محور پنجم مسير عبور از پلوراليسم كلامي نجات به سوي پلوراليسم اجتماعي مي‏باشد. درباره محور چهارم پيش از اين دانسته شد كه اولاً پلوراليسم ديني بر مبناي نسبيت فهم، توصيف درستي از آگاهي ديني انسان نيست، و ثانيا اين توصيف نادرست به لحاظ منطقي، توصيه به مداراي اجتماعي را به دنبال نمي‏آورد.


توصيه به مداراي اجتماعي در صورتي مي‏تواند از يك مبناي نظري برخوردار باشد كه اعتباري معرفتي و جهان شناختي براي گزاره‏هاي ايدئولوژيك باقي مانده باشد. زيرا بر اين اساس است كه مي‏توان رفتار كساني كه همديگر را تحمل نمي‏كنند و از مداراي اجتماعي سرباز مي‏زنند، نادرست دانست و رفتار افرادي كه مرزهاي مدارا را رعايت كرده، حريم آن را پاس مي‏دارند، درست دانست.


نفي نسبيتِ فهم يا نسبيت حقيقت و قبول اين كه امكان شناخت حقيقت و راه وصول به شريعت براي آدمي هموار است، هرگز مانعِ مداراي اجتماعي نيست؛ زيرا به لحاظ منطقي همان‏گونه كه بهشت و دوزخ و سعادت و شقاوت افراد تنها بر مدار آگاهي آنان از حقيقت شكل نمي‏گيرد، زندگي رفتار اجتماعي و نحوه تعامل با ديگران نيز بر مدار شناخت آنان از حقيقت سازمان نمي‏يابد.


حوزه رفتار و عمل به گونه‏اي است كه انسان‏ها نمي‏توانند رفتار و عمل خود را در همه موارد، متوقف بر يقين علمي نسبت به جوانب كار خود نمايند. عقل آدمي بر ضرورت عمل به ظن و يا يقين‏هاي روانشناختي در بسياري از حوزه‏ها حكم مي‏كند. وقتي كه انسان رفتار و عمل فردي و يا اجتماعي خود را نمي‏تواند بر مبناي يقين سازمان دهد و ناگزير به ظنون معتبر عقلايي و يا شرعي گردن نهاده و آنها را مبناي عمل و رفتار خود قرار مي‏دهد، پس چگونه مي‏تواند از ديگران خلاف اين را توقع داشته باشد. بنابراين افراد ديگر نيز به دليل محدوديت‏هاي معرفتي و شناختي خود ممكن است رفتار و اعمالي داشته باشند كه مصون از خطا و اشتباه نباشد، و اين امر تحمل خطا و اشتباه را در بسياري از حوزه‏ها، به يك قاعده عقلي يقيني و درست تبديل مي‏كند؛ به گونه‏اي كه تخطي از آن غلط و اشتباه باشد.


دامنه مدارا

وجود معرفت عقلي و يقيني، بر اساس آنچه بيان شد، نه تنها راه را بر مدارا و تحمل اجتماعي نمي‏بندد، بلكه راه وصول به ديدگاه‏هايي را هموار مي‏كند كه مدارا و تحمل را ضروري و لازم و در عين حال درست و يقيني بداند. متفكرين مسلمان بر همين مبنا حوزه‏هاي وسيع و گسترده‏اي از مدارا و تحمل اجتماعي را در قلمرو مباحث فقهي، واجب و ضروري دانسته‏اند. بخشي از مدارا در محدوده امت اسلامي و در دايره فروع دين است و بعضي نيز مربوط به فقه و حقوق بين الملل است.


مسلمانان به رغم اختلافات كلامي، نه تنها موظف به تحمل يكديگر، بلكه موظف به احسان و حمايت از يكديگرند.


در فقه سياسي شيعه، يكي از انحاي تقيه، تقيه مدارات است. در تقيه مدارات، شيعيان نه به سبب ترس از جان و مانند آن، بلكه براي حفظ وحدت امت اسلامي موظف‏اند كه از اظهار عقيده و يا عمل به رفتاري كه به راستي درست است، تا هنگامي كه شرايط آسيب‏زا باقي است، دست بشويند و اين عمل آنها خود يك رفتار درست شرعي است؛ چندان كه تخلف از آن گناه و معصيت مي‏شود.


در فقه سياسي تشيع، هنگامي كه عِرض، جان و ناموس مسلماني در معرض هجوم قرار مي‏گيرد، يا هنگامي كه مرزهاي بخشي از جامعه و امت اسلامي به خطر مي‏افتد، بر همه مسلمانان با صرف نظر از همه اختلافات كلامي و فقهي كه دارند، همراهي و حمايت از آن مسلمان و دفاع در برابر دشمن واجب است. امروز شيعيان ايران بر اساس همين باور و اعتقاد، دفاع از مردم فلسطين را با قطع نظر از اختلافات مذهبي، بر خود واجب مي‏شمارند، و كشته شدن در راه حمايت از آنان را شهادت مي‏دانند.


دامنه مدارا، محدود به امت اسلامي نيست. مسلمانان با غير مسلمانان گرچه برادري و اخوت ديني ندارند، برادران انساني آنها شمرده مي‏شوند. اختلاف ديني مجوز ظلم، خدعه نيرنگ و مانند آن نمي‏شود.


امت اسلامي بخش عمده رفتار داخلي خود را براساس اصول و احكامي سازمان مي‏دهد كه مشترك بين آنهاست؛ اما اين مشتركات در روابط بين الملل كارآمد نيست. مدارات اجتماعي در بعد بين‏الملل، بيشتر بر مدار معاهدات و پيمان‏هايي شكل مي‏گيرد كه دولت اسلامي با ديگران برقرار مي‏سازد. رعايت همه مقرارت، عهدنامه‏ها و پيمان‏هايي كه امت اسلامي با ديگران منعقد مي‏كند، بر همه مسلمانان لازم است، و تا زماني كه ديگران به پيمان خود عمل مي‏كنند، جامعه اسلامي حق تخطي ندارد. پيامبر اسلام ـ صلي‏اله‏عليه‏وآله ـ پيمان‏هايي را كه با يهوديان و كفار مي‏بست، محترم مي‏شمرد، و تا هنگامي كه آنان پيمان خود را نمي‏شكستند، از آن عدول نمي‏كرد.


مدارا در كلام علي(ع)

علي ـ عليه‏السلام ـ در نامه به مالك اشتر، او رابه محبت و لطف و احسان به مردم فرمان داده، مي‏نويسد: فانهم صنفان اما اخ لك في الدين و اما نظير لك في الخلق (17)؛ «آنان دو گروه هستند، برخي مسلمان بوده و برادر ديني تو مي‏باشند و بعضي ديگر كه برادر ديني تو نيستند، در انسانيتْ نظير تو مي‏باشند.


و لاتدفعن صلحا دعاك اليه عدوك ولله فيه رضي فان في الصلح دعة لجنودك و راحة من همومك و امنا لبلادك و ولكن الحذر كل الحذر من عدوك بعد صلحاك فان العدو ربما قارب ليتغقل فخذ بالحزم و اتهم في ذلك حسن الظن و تحصن كل مخوف توقي منه و بالله الثقة في جميع الامور.


و ان عقدت بينك و بين عدوك عقدة اوالبسته منك ذمة فحط عهدك بالوفاء وارع ذمتك بالامانة و الصدق و اجعل لنفسك جنة دون ما اعطيت من عهدك فانه ليس من فرائض الله عزو جل شي‏ء الناس اشد عليه اجتماعا مع تفرق اهوائهم و تشتت آرائهم من تعظيم الوفاء لعهود. و قد لزم ذلك المشركون فيما بينهم دون المسلمين لما استوبلو من عواقب الغدر. فلا تغدرن بذمتك و لا تخيسّن بعهدك و لاتختلن عدوك فانه لايجزي علي الله الا جاهل شقي(18) و قد جعل الله عهده و ذمته أمنا افضاه بين العباد برحمته و حريما يسكنون الي منعة و يستفيضون الي جواره فلا أدغال و لامدالسة و لاخداع فيه ولا تعقد عقدا تجوز فيه العلل و لاتعولن علي لحن القول بعد التأكيد و التوثقة و «يدعونك ضيق امر فيه عهد الله الي طلب انفسا خد بغير الحق فان صبرك علي ضيق امر ترجوا انفراجه و فضله و عاقبته خير من غدر تخاف تبعته و ان تحيط بك فيه من الله طلبة لاتستقبل (تستقبل) فيها دنياك و لااخرتك.


«هر گاه دشمنت تو را به صلح فراخواند و خشنودي خداوند در آن بود، از آن روي متاب؛ زيرا صلح سبب آسودن سپاهيانت و آسايش خاطر تو و امنيت شهرهايت مي‏شود. اما پس از صلح، نسبت به دشمن خود كاملاً مراقب و برحذر باش؛ زيرا دشمن چه بسا به سبب غافلگيري تو، نزديكي كرده باشد. پس راه احتياط در پيش گير و خوش‏گماني به دشمن را متهم ساز.»


«اگر بادشمنت پيمان بستي يا آن را در پوشش امان خود قرار دادي، آن را نيك رعايت نما.خود را سپر تعهدات خويش قرار ده؛ زيرا مردم با همه هواهاي گوناگون و آراي پراكنده‏اي كه دارند، بر هيچ يك از واجبات الهي به اندازه بزرگ شمردن وفا به پيمان، اتفاق نظر ندارند. مشركان نيز وفا به عهد را بين خود لازم مي‏دانند؛ زيرا سرانجامِ ناخوشايند پيمان‏شكني را آزموده‏اند. پس در آنچه بر عهده گرفته‏اي، خيانت مكن و پيمان خود را مشكن و دشمنت را فريب مده كه جز نادان شقي بر خداوند سبحان دليري و گستاخي نكند. خداوند عهد و پيمانش را امان قرار داد، و از روي رحمتش به بندگان، رعايت آن را از ايشان خواسته و آن را حريم امني ساخته تا در استواري آن بياسايند و خود را در پناه آن در آورند. پس در عهد و پيمان خيانت و فريب و نيرنگ جايز نيست.»


«پيماني [كه ابهام در آن باشد و [راه تأويل در آن باز باشد، پس از عهد بستن و استوار كردن پيمان [براي بر هم زدن آن] بر عبارت‏هاي دو پهلو و ابهام‏انگيز تكيه مكن. نبايد سختي و دشوري پيماني كه رعايت عهد الهي آن را بر تو لازم كرد، تو را خواهان فسخ آن به نحو نامشروع سازد؛ زيرا شكيبايي تو بر سختي كاري كه به گشايش و عاقبت خوش آن اميد بسته‏اي، بهتر است از خيانتي كه از مجازات آن بيمناك هستي و بهتر از اين است كه بازخواست خداوند، تو را فراگيرد؛ به گونه‏اي كه نه در دنيا و نه در آخرت، نتواني از آن طلب بخششي كني.»(19)


علي ـ عليه السلام ـ در اين نامه رعايت عهد و پيمان را واجبي از واجبات الهي مي‏داند كه مشركان نيز چون پي‏آمدهاي ناخوشايند ترك آن را آزموده‏اند، به آن عمل مي‏كنند. ايشان شكستن پيمان را در حكم تخلف از حكم خداوند و سبب عقاب و عذاب الهي مي‏داند، و از صلح و مدارا با دشمناني كه مشرك هستند، به عنوان اصلِ اولي سخن مي‏گويد. اين اصل آنچنان كه در برخي از نسخه‏هاي عهدنامه (20) مالك اشاره شده است و تاريخ نيز گواهي مي‏دهد، موافق با سنت رسول خداست. سنت رسول خدا (ص) و فرمان علي (ع) نشانه اين است كه در انديشه اسلامي، مدارا بر مدار حقانيت انديشه كسي كه با او مدارا مي‏شود، نيست. در عهدنامه، دستور صلح با مشركين را داده است و اين دستور مطابق با حكم خداوند است. بنابراين صلح و مدارا با كسي كه انديشه او يقينا باطل است، تا هنگامي كه فساد يا عوامل ناخوشايندي را در پي نداشته باشد، نه تنها لازم، بلكه واجب است و گزاره‏اي كه از اين ضرورت و وجوب خبر داده، و يا به آن حكم نمايد، صادق و صحيح است و گزاره‏اي كه خلاف آن باشد، كاذب و خطا مي‏باشد.


جان هيك چون گمان برده است كه وصول به حقيقت، موجب مي‏شود كه صلح و مدارا به خطر افتد، معرفت مطابق واقع را انكار كرده و اتكاء به نسبيت فهم مي‏كند. در نتيجه پلوراليسم معرفتي و ديني را بهترين راه براي تأسيس مداراي اجتماعي مي‏داند. حال آن كه پلوراليسم معرفتي و ديني به شرحي كه گذشت، به لحاظ منطقي توصيه بر مدارا را به دنبال نمي‏آورد و بلكه زمينه هر نوع توصيه و يا حكمي را كه متصف به صدق و حقيقي بودن باشد، از بين برد.


كثرت معرفتي، هنگامي كه بر مبناي محدوديت فهم تفسير شود، امكان پديد آمدن گزاره‏هاي صادقي را مي‏دهد كه مروت با دوستان و مدارا با دشمنان و خطاكاران را توصيه مي‏كند واين توصيه را صادق و درست مي‏خواند. شيوه‏اي كه انديشمندان مسلمان با استناد به آموزه‏هاي ديني خود فرا گرفته‏اند، همين گونه است.


نسبت مدارا و نجات

مداراي اجتماعي نه تنها دائر مدار شناخت افراد از حقيقت نيست، دائر مدار اهل نجات و يا رستگار بودن افراد نيز نمي‏باشد. افرادي كه از وصول به حقيقت محروم مانده‏اند، در صورتي كه اهل عناد نباشند، محروم از رحمت خداوند نيستند، و به انسان‏هاي شقي ملحق نمي‏شوند؛ اما افرادي كه اهل عناد بوده، پس از شناخت حقيقت به انكار و ردّ آن مي‏پردازند و يا آن كه از ايمان به آن سرباز مي‏زنند، به عذاب الهي گرفتار مي‏گردند. دراحكام اسلامي، مدارا و زندگي مسالمت‏آميز با اين افراد نيز تا هنگامي كه كفر و عناد آنان حريم احكام و مقررات الهي را درهم نشكند، تجويز شده است. دستور بر مدارا و صلح با كفار و مشركان، اعم از اين است كه كفر آنان از سر استضعاف بوده يا آن كه پس از شناخت حقيقت باشد. همچنين است رعايت حريم منافقان واحترام به حقوق فردي و اجتماعي آنان اين ديدگاه با صرف نظر از توسعه‏اي كه نسبت به اهل نجات پديد مي‏آورد، شيوه زندگي با افراد را دائر مدار آن قرار نمي‏دهد و مدارا با افرادي را كه اهل نجات نيز نيستند، در بسياري از موارد توصيه نموده، بلكه لازم و ضروري مي‏شمارد.


مدل مدارا در انديشه اسلامي

مسيرهاي پنج‏گانه را، بر مبناي نسبيت به معناي محدوديت شناخت، بر اساس آموزش‏هاي اسلامي به صورت زير مي‏توان ترسيم كرد.


كثرت عرضي و طولي معارف بشري


كثرت عرضي و طولي معارف ديني


نجات كساني كه اهل عناد نيستند


مداراي اجتماعي


شكاكيت و نسبيت فهم و نسبيت حقيقت، حركت در مسير اول را غير ممكن مي‏سازد و نفي شكاكيت و اثبات امكان شناخت حقيقت، حركت در آن را ممكن مي‏سازد. اين راه در صورتي طي مي‏شود كه از برخي قواعد عقلي كه بر حقوق مشترك انسان‏ها تأكيد مي‏كنند، استفاده شود و اگر عقل عملي در كشف و دريافت اين قواعد موفق نباشد، اين راه متروك خواهد ماند.


بنابراين حركت در مسير اول، لازمه منطقي قول به تكثر طولي و عرضي معارف بشري نيست. به بيان ديگر، مداراي اجتماعي، لازمه ضروري تكثر طولي و عرضي معارف بشر نمي‏باشد و طي اين طريق نيازمند به متمم است.


كثرت طولي و عرضي معارف ديني، لازمه منطقي كثرت طولي و عرضي معارف انساني است. بنابراين مسير دوم مسيري ضروري و حتمي است.


مسير سوم، ارتباط بين كثرت عرضي و طولي معارف ديني با دامنه نجات، رستگاري و سعادت است. به رسميت شناختن كثرت معارف ديني، دامنه نجات را حتي هنگامي كه مبتني بر وصول به حقيقت باشد، تا حدودي افزايش مي‏دهد؛ اما ظرفيت‏هاي بيشتري نيز براي گسترش دامنه نجات وجود دارد.


اگر نجات به جاي آن كه مبتني بر وصول به حقيقت باشد، بر مدار عملي باشد كه به تناسب آگاهي و معرفت پديد مي‏آيد، حوزه گسترده‏تري را در بر مي‏گيرد؛ زيرا در اين صورت با آن كه برخي از آگاهان به دليل فسق و يا عناد از زمره رستگاران خارج مي‏شوند، انبوهي از جاهلان به دليل قصور در معرفت به حوزه رستگاران و نجات‏يافتگان وارد مي‏گردند. بنابراين در مدار سوم، ارتباطي ضروري بين كثرت عرضي و طولي آگاهي ديني با مسئله نجات نيست. اين ارتباط، هنگامي مسلم مي‏شود كه براهيني عقلي و يا دلايلي نقلي، بر گسترش دامنه نجات وجود داشته باشد. البته آموزه‏هاي اسلامي به شرحي كه گذشت، اين مهم را به انجام مي‏رساند؛ يعني با توجه به دلايلي كه حكيمان و متكلمان مسلمان بيان كرده و آيات و روايات تأييد نموده‏اند، مسير سوم نيز مسيري ضروري و حتمي است. مسيرهاي چهارم و پنجم، هنگامي كه مبتني بر نفي شكاكيت و نسبيت فهم بوده و بر اساس كثرت طولي و عرضي آگاهي بشر سازمان يافته باشد، مسيرهايي هموارند؛ هر چند كه طي اين دو مسير هموار نيازمند به تتميم دارد، و اين تتميم را به شرحي كه گذشت، آموزه‏هاي اسلامي به انجام مي‏رساند.


از آنچه بيان شد دانسته مي‏شود كه تحمل و مدارا و تساهل اجتماعي به لحاظ منطقي هرگز از پلوراليسم معرفتي و دينيِ مبتني بر نسبيت فهم، نتيجه گرفته نمي‏شود و طي اين راه تنها در صورتي ممكن است كه درك حقيقت و شناخت واقع براي انسان ممكن باشد، و حقايق ديني به عرصه فهم و ادراك انساني قدم گذارند. البته اين مقدار به تنهايي مدارا و تحمل اجتماعي را نتيجه نمي‏دهد؛ زيرا امكان اين هست كه فرد يا افرادي، سخت‏گيري با كساني را كه از شناخت حقيقت محروم مانده‏اند، به طور مطلق، تجويز و تصديق نمايند. مسير فوق، هنگامي به انجام مي‏رسد كه دلايل عقلي و نقلي بر بطلان چنين نظري نيز اقامه شود و براهيني كه حكيمان و متكلمان مسلمان اقامه كرده‏اند، نصوصي كه در منابع اسلامي وجود دارند، بر بطلان آن كفايت مي‏كند.


پي‏نوشت‏ها در دفتر مجله موجود مي‏باشد.









/ 1