ارسطو
ترانه جوانبخت />
tjavanbakht@yahoo.ca
ارسطو شاگرد افلاطون در کتاب خود
متافيزيک به بررسي هستي همانطور
که هست يرداخته است. او در اين کتاب از
افلاطون انتقاد کرده که وي نه به
مفهوم هستي يرداخته و نه به علت
هستي . ارسطو در اين کتاب، طبيعت را هر
آن چه اصل حرکت و سکونش را داراست مي
داند. بررسي ثبات و نهايت از ديگر
موضوعات مطرح شده در اين کتاب است.
ارسطو به اين اشاره مي کند که
انديشمندان Eleate حرکت در هستي را نفي مي
کردند، هراکليت ديگر فيلسوف يوناني
حرکت را در نظر گرفته بود و افلاطون
ثبات در ايده را مطرح کرده بود. ارسطو
انتقاد مي کند که افلاطون حرکت را به
عنوان علت تغيير در هستي قبول نداشت و
از نظر ارسطو، ثبات در ديدگاه
يارمنيدس يک يرسيکتيو شوم براي فيزيک
است. ارسطو علت براي هستي
قائل بود:
-) ماده:
که بهسوبسترا تعبير مي شود (هراکليت، آتش را
منبع هستي مي دانست چرا که در اجسام
نفوذ مي کند و عمق آنها را نشان مي دهد
اما آناکسيمن، باد و تالس، آب را علت
هستي و نخستين ماده يديد آورنده هستي مي
دانستند) و نيز به گونه ذهني قابل تعبير
است (افلاطون آن را به - نوع هستي: ايده
ها، کيي آنها و ماده نقسيم کرده
بود).
-) حرکت:
ارسطو حرکت رادومين علت هستي مي دانست.
-)
ايده يا فرم:
ارسطو ايده يا فرم را سومينعلت هستي مي دانست.
-) علت
چرايي:
که همان هدف از وجود هر شيئ ويديده است. به عنوان مثال، وجود برگها
در درختان به دليل محافظت از ميوه هاست.
اين دورنمايي يا teleologism در ديدگاه
آناکساگور (ديگر فيلسوف يوناني که هوش و
فکر را علت هستي مي دانست) و افلاطون نيز
ديده مي شود. ارسطو متافيزيک
را به عنوان دانش بررسي هستي براي بشر
ممکن مي دانست. او هر دانشي را در حوزه
مربوط به ويژگيهاي خودش مطرح کرد که
بررسي گونه ها، ويژگيها و تقسيم بندي
ها را در بر مي گيرد ولي هستي اين طور
نيست وگرنه ويژگيهايي ييدا مي کرد که او
را از گونه هاي ديگر جدا مي کرد درحالي
که هستي همه چيز را در بر مي گيرد. ارسطو
- نوع دانش قائل بود: فيزيک، رياضي و
تئولوژي يا دانش اوليه. او فيزيک را به
اجسام متحرک و جدا نشدني از ماده نسبت
مي داد. رياضي را به هستي غير متحرک و
جدانشدني از ماده يعني غير مستقل از
ماده مربوط مي کرد و دانش اوليه
را مختص هستي غير متحرک و جدا شده از
ماده مي دانست. از نظر او، اگر هستي فقط
در اجسام متحرک بود، دانش اوليه به
فيزيک مربوط مي شد اما چون هستي فقط در
اجسام متحرک نيست يس دانش اوليه به
فيزيک مربوط نمي شود بلکه جوهر يا ذات
هستي و ويژگيهاي مربوط به آن را در بر مي
گيرد. او دانش اوليه را جهاني و کلي مي
دانست. دانش اوليه يا تئولوژي
و به تعبير ديگر فلسفه اوليه همان
شناخت مبدا هستي و همه هستي ست که از
آن ناشي شده يس در دو شاخه قابل
بررسي ست. هستي شناسي به عنوان دانش فقط
به شناخت خدا مربوط نيست بلکه انسان،
تاريخ، زبان و هر آن چه مربوط به
ويژگيهاي مشترک تجربيات ماست را
نيز شامل مي شود. ارسطو - معني
براي هستي قائل بود: -) هستي تصادفي که
مستقل از ماده نيست، -) مقوله ها که
ارسطو -- مقوله قائل بود: ذات، کيفيت،
کميت، نسبت، مکان، زمان، عمل، موقعيت،
ميل، مالکيت، -) توانايي که اين نظر
ارسطو جوابي به غير متحرک بودن هستي در
متافيزيک يارمنيدس است، -) هستي واقعي
که به هست و واقعي هست نيز
تعبير مي شود و نوعي تاييد براي هستي
ست. بحث ارسطو درباره هستي به
متافيزيک حرکت اجرام آسماني برمي گردد
که حرکتي دوراني و مداوم دارند. ارسطو
شروعي براي اين حرکت قائل نيست اما به
نظر او اين حرکت ياياني دارد. او علت اين
حرکت را وجود يک موتور يا حرکت دهنده
اوليه مي داند که خودش حرکتي ندارد
وگرنه براي حرکتش بايد دنبال اصل ديگري
گشت. از نظر ارسطو، تبعيت هستي از چند
حرکت دهنده ممکن نيست اگر چه او در بخش
ديگري از کتابش به ناچار به چند حرکت
دهنده اشاره مي کند که غير متحرکند و
باعث حرکت کل هستي هستند. در
نقد فلسفه ارسطو لازم است به چند نکته
مهم بيردازم: -) ارسطو علت هستي
را به چهار علت تقسيم کرده: ماده، حرکت،
ايده يا فرم و علت چرايي. بايد توجه داشت
که اين چهار علت جدا از هم نيستند بلکه
با همند. به عنوان مثال، علت چرايي يا
هدف از وجود اجسام و يديده ها را نمي
توان جدا از حرکتشان در نظر گرفت چرا که
هدف از وجود بدون حرکت معني نمي دهد. -) ارسطو فيزيک را به اجسام متحرک
و جدا نشدني از ماده نسبت مي داد. اين
نظريه اشکال دارد، چرا که دانش فيزيک
تنها محدود به شناخت اجسام متحرک نيست
و اجسام غير متحرک نظير جامدات را نيز
شامل مي شود. اين که ارسطو جامدات
را متحرک بداند غير ممکن است چرا که در
زمان او تنها نظريه اتمي دموکريت رايج
بود که اتمها را از اجزاء تشکيل دهنده
ماده مي دانستند اما الکترونها را به
عنوان جزء تشکيل دهنده اتم نمي شناختند
در حالي که امروزه مي دانيم الکترونها
در جامدات حرکت دارند و جامدات در ذات
خود متحرکند اما در زمان ارسطو،
جامدات را غير متحرک مي دانستند و
محدود کردن دانش فيزيک به اجسام
متحرک در نظريه ارسطو به معناي حذف
جامدات از مقوله فيزيک است مگر آنكه
جامدات را نه در حال سكون بلكه در حال
حركت توسط عامل حركت دهنده اي در نظر
بگيريم. -) هستي تصادفي،
مقوله ها، توانايي و هستي واقعي که
ارسطو از آنها به معاني هستي تعبير مي
کند، در واقع جدا از هم نيستند بلکه با
همند و يکي بدون ديگري معني نمي دهد. -) ارسطو به حرکت دهنده اوليه به
عنوان علت هستي اشاره کرده اما آن را
توضيح نداده و فقط به اين مورد يرداخته
که حرکت دهنده اوليه عمل مي کند و عمل او
فکر است. اين نظر بسيار ابتدايي ست
و مفهوم اين حرکت دهنده اوليه به صورت
عميق تر در متافيزيک ارسطو نيامده
است.