از فلوطین تا فلسفه مسیحی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

از فلوطین تا فلسفه مسیحی - نسخه متنی

کانون ایرانی پژوهشگران فلسفه و حکمت

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

از فلوطين‌ تا فلسفه‌ مسيحي‌

فلوطين‌، افلاطون‌ را جان‌ تازه‌ بخشيد

1-1- افلوطين‌ حكمت‌ افلاطون‌ را به‌ طرزي‌ باشكوه‌ جان‌ و نيروي‌ تازه‌ بخشيد. وي‌ در برابر عقايد مادي‌ ابيقور و حكماي‌ رواقي‌ به‌ مخالفت‌ برخاست‌ و حقيقتي‌ را كه‌ افلاطون‌ كشف‌ كرده‌ بود، بازيافت‌ و بر آن‌ شد كه‌ اشياء مادي‌ از خود هيچ‌ حقيقتي‌ ندارند و حقيقت‌ آنها از نفس‌ است‌ و نفس‌ از بن‌ غير جسماني‌ است‌. او هم‌ مانند افلاطون‌ معتقد شد كه‌ اصل‌ اشياء را در جهاني‌ برتر از طبيعت‌ بايد جست‌ و آن‌، جهان‌ مثالها، جهان‌ عقل‌ و انديشه‌ي‌ جاوداني‌ است‌ كه‌ خود ارسطو نيز آن‌ را برتر از جهان‌ محسوس‌ شمرده‌ بود. با اين‌ همه‌، افلوطين‌ بر خلاف‌ ارسطو كه‌ از جهان‌ انديشه‌ فراتر نرفته‌ بود از آن‌ جهان‌ در مي‌گذرد. افلوطين‌ با الهام‌ گرفتن‌ از اشارات‌ افلاطون‌، مي‌گويد كه‌ مطلق‌ در وراي‌ عقل‌ و جهان‌ حقايق‌ ابدي‌ قرار دارد، وي‌ بر اساس‌ اين‌ عقيده‌، نظريه‌اي‌ بلند درباره‌ي‌ آفرينش‌ آورد. در رساله‌ي‌ تيمايوس‌ افلاطون‌، چنين‌ مي‌نمود كه‌ جهان‌، در موجوديت‌ ماديش‌، مستقل‌ از اصل‌ مطلق‌ شمرده‌ شده‌ است‌. ارسطو به‌ ذكر اين‌ نكته‌ بسنده‌ كرده‌ بود كه‌ عالم‌ را كمالي‌ ازلي‌ به‌ گردش‌ درآورده‌ است‌، بي‌آنكه‌ بگويد چگونه‌ جهان‌ از كمال‌ ازلي‌ ناشي‌ شده‌ است‌. بهره‌ي‌ افلوطين‌ بود كه‌ به‌ تماميت‌ نيروي‌ آفريننده‌ي‌ اصل‌ مطلق‌ پي‌ برد. وي‌ اين‌ اصل‌ برين‌ را، از جهت‌ نيروي‌ باروري‌ بي‌پايانش‌، پديد آورنده‌ي‌ جهان‌ مثالها، يعني‌ عقل‌ مي‌داند، و عقل‌ را پديد آورنده‌ي‌ نفس‌ و نفس‌ را پديد آورنده‌ي‌ جهان‌ محسوس‌ مي‌شمارد. بدينسان‌، عالم‌ از ژرفناي‌ دستيابي‌ناپذير احد ناشي‌ مي‌شود، كه‌ مظهر اختيار مطلقش‌، نيروي‌ بي‌چوني‌ است‌ كه‌ آفريننده‌ي‌ خود و همه‌ي‌ موجودات‌ است‌. چنين‌ مي‌نمايد كه‌ فلسفه‌ي‌ افلوطين‌، با اين‌ نظريه‌، بخش‌ اعلاي‌ مابعدالطبيعه‌ را به‌ كمالش‌ رسانيده‌ است‌. فلسفه‌ي‌ افلوطين‌ گلي‌ است‌، پر از سايه‌ و راز، كه‌ همه‌ي‌ نبوغ‌ انديشه‌ي‌ يونان‌ با حد اعلاي‌ درخشندگي‌، در آن‌ فروزان‌ است‌ .

پس‌ از افلوطين‌، فلسفه‌ مسيحيت‌ ظهور مي‌كند

1-2- پس‌ از افلوطين‌، مكتب‌ نوافلاطوني‌، با گرايش‌ به‌ خداشناسي‌ به‌ ياري‌ مذهب‌ يونان‌ برخاست‌ و با مسيحيت‌ به‌ پيكار پرداخت‌ و در اين‌ پيكار بيهوده‌ رمق‌ از دست‌ داد . در

اين‌ احوال‌، دين‌ نوخاسته‌ي‌ پيروزمند، خود را در لفّ آيينهاي‌ فلسفي‌ يونان‌ مي‌پوشاند. فلسفه‌ي‌ مسيحيت‌، كه‌ به‌ دست‌ كلمان‌ اسكندراني‌، Cl إ ment d'Alexandrie و اريژن‌ Orig إ ne بنياد گرفت‌، و سنت‌ اگوستين‌ آن‌ را به‌ صورت‌ آيين‌ فلسفي‌ وسيعي‌ كه‌ آيين‌ كليسا شد بيان‌ كرد، مظهر اتحاد مسيحيت‌ و مكتب‌ فلسفي‌ افلاطون‌ است‌. در قرون‌ وسطي‌، نخستين‌ فيلسوف‌ از ميان‌ فيلسوفان‌ اسكولاستيك‌، همه‌ي‌ آيين‌ فلسفي‌ خود را از افلوطين‌ اقتباس‌ مي‌كند و تنها در سده‌ي‌ سيزدهم‌ مسيحي‌ است‌، كه‌ مكتب‌ ارسطو، دستگاههاي‌ بزرگ‌ فلسفي‌ عصر را بر شالوده‌ي‌ استواري‌ قرار مي‌دهد. از سويي‌، انكار نمي‌توان‌ كرد كه‌ مسيحيت‌، فلسفه‌ را بسيار توانگر ساخت‌، زيرا به‌ اتحاد نزديك‌ لاهوت‌ و ناسوت‌ معتقد بود و در نتيجه‌ راه‌ را براي‌ تصوري‌ عميق‌تر از عقل‌ اختيار مي‌گشود. اين‌ غور و استقصا كه‌ خود نزد سنت‌ اگوستين‌ آشكار است‌، با ظهور دكارت‌ به‌ فلسفه‌ي‌ جديد اصل‌ و مبنايي‌ داد كه‌ بعداً به‌ آن‌ جان‌ بخشيد و به‌ درخشان‌ترين‌ پيروزيها راهبر شد .

با اين‌ وصف‌ فلسفه‌ي‌ جديد، از بسياري‌ جهات‌، در وضعي‌ نامساعدتر از حكمت‌ يونان‌ قرار گرفت‌ .

پيش‌ از همه‌، آن‌ مزيتي‌ كه‌ در بالا ياد كرديم‌ (مقصود همان‌ حسن‌ تأثير مسيحيت‌ است‌ در فلسفه‌ از راه‌ اعتقاد به‌ اتحاد نزديك‌ لاهوت‌ و ناسوت‌)، با مضرتي‌ بزرگ‌ بي‌اثر شد. حسن‌ تأثير اصل‌ نوي‌ كه‌ مسيحيت‌ به‌ ارمغان‌ آورده‌ بود، بر فور با شرايع‌ علم‌ الهي‌ مستور ماند. در حالي‌ كه‌ حكمت‌ يونان‌ از بند مذهبي‌، عاري‌ از شرايع‌ انديشه‌سوز، به‌ مسالمت‌ رست‌، فلسفه‌ي‌ جديد به‌ خلاف‌، براي‌ رهايي‌ خود ناگزير از تلاشي‌ قهرمانانه‌ گرديد . وانگهي‌، مشاهده‌ي‌ آنچه‌ از الهيات‌ در نخستين‌ دستگاههاي‌ فلسفي‌ بزرگ‌ به‌ جا مانده‌، آدمي‌ را به‌ حيرت‌ مي‌افكند. ناگفته‌ نماند كه‌ فلسفه‌ در عين‌ تلاش‌ براي‌ رهايي‌ از بند مذهب‌ گاهي‌ به‌ راه‌ افراط‌ كشيده‌ شده‌ و اين‌ هنگامي‌ بوده‌ كه‌ خواسته‌ است‌ محتوا و لب‌ مذهب‌ را به‌ دور اندازد. فلسفه‌ي‌ جديد بسيار به‌ ندرت‌ به‌ آن‌ حالت‌ تعادل‌ خجسته‌اي‌ رسيده‌ كه‌ فلسفه‌ي‌ يونان‌ باستان‌ به‌ آساني‌ به‌ آن‌ رسيده‌ بود .

فضيلت‌ فلسفه‌ي‌ يونان‌ بيش‌ از اين‌ است‌ . انديشه‌ي‌ يونان‌، به‌ رهنموني‌ شهودي‌ عميق‌، حقايقي‌ اساسي‌ را روشن‌ كرد كه‌ پايه‌ي‌ هر فلسفه‌اي‌ به‌ شمار مي‌روند. اما فلسفه‌ي‌ جديد، چون‌ در مسير ديگري‌ افتاد، نتوانست‌ پاسدار اين‌ حقايق‌ باشد. غرض‌ ما اين‌ است‌ كه‌ در گفتار حاضر، برتري‌، يا اگر اين‌ تعبير بيشتر مورد پسند باشد، موقع‌ مساعدتر حكمت‌ يونان‌ را نسبت‌ به‌ فلسفه‌ي‌ جديد، در چند مورد مهم‌، نشان‌ دهيم‌. (1 )

1. شارل‌ ورنر، حكمت‌ يونان‌ ، ترجمه‌: نادرزاد، تهران‌، علمي‌ و فرهنگي‌، 1382، ص‌ 247-245



/ 1