ایمان گرایی و فلسفه ویتگنشتاین نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ایمان گرایی و فلسفه ویتگنشتاین - نسخه متنی

ابوالفضل ساجدی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

ايمان‌گرايي و فلسفه ويتگنشتاين

ابوالفضل ساجدي

چكيده

.نويسنده در اين سطور به بيان ديدگاه فلسفي و ديني ويتگنشتاين و پيوند آن‎ها با يک ديگر مي‎پردازد. در اين باره وي نخست رويكرد فلسفي متقدم ويتگنشتاين را بيان كرده؛ سپس بطور گسترده‎تر ديدگاه متأخر وي و پيوند مفاهيم (بازي‌هاي زباني) و (صور حيات) با ديدگاه ايمان‎گرايانه و غير معرفت‎بخش او و پيروانش را عرضه داشته است. مترجم در انتها براي ارزيابي آراي ويتگنشتاين بابي گشوده، و مولفه هاي فلسفي نگرش ديني او را برشمرده و ملاحظاتي بر ان افزوده است.

ويتگنشتاين متقدم

يكى از برجسته‎ترين شخصيت‌هاى قرن بيستم, لودويگ ويتگنشتاين است. او به شخصيت كليدى دو جريان از مهم‌ترين نهضت هاي فلسفي بخشِ [نيمة] اول قرن بيستم, پوزيتيويسم منطقي و تحليل كاركردي بدل شد. ويتگنشتاين هنوز دانشجوى هوانوردى در وين بود كه از فيلسوف انگليسى مشهور، برتراند راسل، پرسيد كه آيا توانايى فيلسوف شدن را دارد يا يك بى‌ شعور تمام عيار است و بايد مهندس هوانوردي شود. راسل، در پاسخ، ويتگنشتاين را به نگارش مقاله‎اي دربارة موضوعي فلسفى فراخواند،‌ و راسل پس از خواندن فقط يك جملة آن مقاله, پاسخ داد: نه, شما نبايد هوانورد شويد (Russell, 1957: 26-7).

خود راسل فيلسوف برجسته انگليسي زمان خود بود كه همراه با آلفرد نورث وايتهد (Alfred North Whitehead), مبانى منطق نمادين را در كتاب اصول رياضيات (Principia Mathematica) بنا نهاد. مهم‌تر آن كه او همراه با جي. اي. مور، حركت فلسفة انگليسي را از ايده أليسم به سنّت نيرومند انگليسي تجربه‎گرايى تغيير داد. تأكيد دوچندان بر منطق به مكتبى انجاميد كه تجربه‎گرايى منطقي ناميده مي‌شود.

راسل همراه برخي از معاصران خود، ميراث فكرى ديويد هيوم را دنبال کرد و آن را بر مبانى محكم‎ترى استوار ساخت. جهت اصلى رويكرد آنان دو راهي هيوم ناميده شده است. هيوم فقط دو نوع گزارة معنادار را در ذهن خود مي‌پروراند: گزاره‌هايى كه دربارة امور واقعي هستند و آن‌هايى كه دربارة روابط مفاهيم هستند.

نوع نخست، به وضعيتى مربوط است كه گزاره‌ها حقايقى را دربارة جهان تجربى بيان مي‌كنند؛ مانند كرة زمين يك ماه دارد . اين گزاره‌ها غير ضرور و قابل صدق و کذب هستند و هيچ دليل پيشيني براى پى‎بردن بدان ها وجود ندارد. اين گزاره‌ها تركيبي نيز ناميده مي‌شوند؛ زيرا بايد بكوشيم تا از طريق تجربه، معانى كلمات را با مصداق مربوط به هر كدام مرتبط سازيم تا صدق و كذب آن‌ها را مشخص كنيم.

دومين نوع گزاره که تحليلي تلقي مي شوند، روابط منطقى را بيان مي‌كنند. اين نوع گزاره هيچ چيزى دربارة جهان نمي‎گويد؛ بلكه فقط دربارة روش به كارگيرى زبان يا نمادها سخن مي‌گويد؛ بدين سبب [اين گزاره‌ها] ضرورتاً صادق يا كاذب هستند. ما مي‌توانيم به نحو پيشيني، از رهگذر معانى عبارات دريابيم كه آن‌ها صادق يا كاذب هستند بدون آن كه از طريق تجربه آن را بررسى كرده باشيم ؛ به طور مثال, الف غير الف` نيست يا تمام مجردها ازدواج نكرده‌اند مثال‎هايى از چنين حقايق منطقى هستند.

راسل در اثر اولية خود، جهان را تركيبى از اجزاي مجزا كه بر اساس روابط منطقى به هم مرتبط شده‌اند، تصور مي‌كند؛ از اين رو نام نظرية وى ذره‎گرايي منطقي است. او معتقد بود كه هر اندازه [دقيق تر] بتوانيم به زبان براساس رابطة يك به يك با صور حسى اجزاي اتمى, بنگريم، ديدگاه زبانى ما كامل‎تر خواهد بود. افزون بر اين، راسل به تحليل منطقى توجّه كرد تا ابهام فلسفى را بزدايد. در حقيقت, لازمة ديدگاه راسل، اشاره به جايگزينى زبان روزمره با رابطه يك نظام صوري-استنتاجي منطقى دقيق‎تر، دارد. جي.اي. مور, درحالي كه توجّه بيشترى به زبان روزمره و سازگارى كمترى با منطق داشت نيز بر تحليل زبان به اجزاي بسيط يا اتمى‎اش تأكيد مي کرد. هر دو فيلسوف تأثير مهمى بر ويتگنشتاين داشتند, و بالعكس [تأثير بسياري نيز از او پذيرفتند]. راسل در آگهى وفات ويتگنشتاين گفت: آشنا شدن با ويتگنشتاين يكى از مهيج‎ترين رويدادهاى فكرى زندگى من بود.

ويتگنشتاين درحالي كه از علايق راسل متأثر بود, كتاب مختصر و پيچيده‎اي با عنوان رسالة منطقي-فلسفي(Tractatus Logico-Philosophicus) نوشت كه با ميراث تربيت وينى او آميخته بود. اين كتاب كه حاوى فقط هفت گزارة اصلى شماره‎دار بود, در واقع به كتاب مقدس نهضت پوزيتيويست منطقى تبديل شد. ما در اين كتاب، تمايزى را مشاهده مي‌كنيم كه هيوم ميان دو نوع زبان قائل شده است: زبانى كه وصف كنندة امور واقعي و زبانى كه وصف كنندة روابط منطقى است. نظريه اصلى ويتگنشتاين اين بود كه زبان تركيبي, نمايانگر تصويري منطقى از جهان است. چنان كه يك قطعه موسيقى به اشكال گوناگون به وسيلة نت موسيقى [مكتوب روي كاغذ], شيارهاى روى صفحة گرامافون, و امواج صدا ارائه مي‌شود, واقعيات و روابط ميان آن‌ها نيز به طور منطقى به وسيلة زبان نمايان مي‌شوند. (Wittgenstein, 1961: 4.01, 4.014)، ويتگنشتاين مي‌گويد: جهان مجموع واقعيات است (Ibid., 1.1.). او همچون راسل استدلال مي‌كند كه كلمات فقط در خلال جملات معنا دارند. فقط گزاره‌ها معنا دارند. فقط در پيوند با يك گزاره است كه اسمى داراى معنا مي‌شود (Ibid., 3.3.). ويتگنشتاين تصور مي‌كرد كه بايد بسائط منطقى و لفظى مطابق بسائط واقعى وجود داشته باشد؛ امّا آن‌ها فقط به صورت تصويرگر واقعيت ابتدايي [و ساده] ضمن يك گزاره، داراى معنا مي‌شوند. به گفتة وي, فهم گزاره يعنى دانستن آن كه اگر گزاره صادق باشد، وضعيت چگونه است (Ibid., 4.024). وي تاکيد داشت که زبان، فكر را پنهان مي‌سازد؛ بدين سبب فلسفه بايد منتقد زبان باشد" (Ibid., 4.001, 4.0031).

ويتگنشتاين در منطق نيز به پيشرفت‎هاى مهمى نائل شد. او نيز همچون هيوم معتقد بود که حقايق منطقى هيچ چيزى را دربارة جهان براى ما باز نمي گويند و تمام حقايق منطقى اين همانى‌ها هستند. آن‌ها به ضرورت،‌ صادق يا كاذب هستند. مهم ترين کارکرد استدلال هاي منطقي مانند اگر p` آن گاه q`, p` پس q` فراهم سازي بخشى از ساختار وصف جهان است. عوامل يا روابط منطقى مانند اگر, و, اما, يا, و عمليات منطقى مبتنى بر آن‌ها, با اشياي موجود در جهان مطابقت ندارند؛ امّا وصف نظم و ترتيب اشيا, يعنى بازنمايى‌واقعيات‌را ممكن مي‌سازند. (Ibid., 4.0312.)

از ديگر واژه‌هاى كليدى مورد تأكيد ويتگنشتاين, اين سخن وى بود که به طور كلى هرچه قابل تصور باشد, به روشني قابل تصور است. هرچه با كلمات قابل بيان باشد, به روشني قابل بيان است (Ibid., 4.116). زبان يا به صورت واضح و تك‎معنا سخن مي‌گويد يا اصلا سخن نمي‎گويد. كلمة قصار مربوط به اين موضوع, واپسين جملة كتاب [رسالة منطقى فلسفي] بود:‌ آن چه نمي‎توانيم دربارة آن سخن بگوييم, بايد با سكوت از آن بگذريم (Ibid., 7)؛ از اين رو او گفت: محدوديت‎هاى زبان من به معناى محدوديت‎هاى جهان من است (Ibid., 5.6). اهميّت اين جملة اخير براى حلقة وين تا آن حدّ بود كه هر چيزى جز گزاره‌هاى تجربى را كه از لحاظ شناختارى معنا دارند نفى كرد؛ اين نفى شامل زيبايى‎شناسي, اخلاق, متافيزيك, و دين مي‌شد؛ البته ويتگنشتاين بر خلاف فيلسوفان حلقة وين معتقد نبود که اين حوزه‌هاى غير تجربى بى‎اهميّت هستند. او به نوعي امور عرفاني اعتقاد داشت که قابل نشان دادن هستند؛ امّا قابل بيان نيستند. همچنين اعضاى حلقة وين نتوانستند اين حقيقت را دريابند كه ويتگنشتاين گاهى در جلسات براى آن‌ها شعر مي‌خواند.

چنان كه اخيراً در مطالعات دربارة زندگى ويتگنشتاين روشن شده, او به واقع در آن زمان معتقد بوده است كه ما در عبارات روشن دربارة جهان تجربى يا در عبارات ضرور در بارة منطق فقط بايد از زبان تك‎معنا استفاده كنيم؛ امّا او به طور قطع معتقد بود كه آن چه بيشترين اهميّت را داشتند ( اخلاق, زيبايي‎شناسي, و دين عرفاني ) باعث شدند تا زبان تجربي، اهميّت خود را از دست بدهد.

به هر حال، ويتگنشتاين آن گاه که دريافت مسألة عمدة فلسفه, يعنى رابطة فلسفه با زبان را حل كرده است، فلسفه را رها كرد. عبارت جسورانة او در مقدمة رساله در اين باره چنين است:

حقيقت افكارى كه اين جا ارائه مي‌شود, به نظر من بى‎ترديد و قطعى است؛ بنابراين، معتقدم كه خود، در خصوص همة نكات ضرور, پاسخ نهايى مسائل را يافته‌ام (Ibid.,p. 4).

حلقه وين ديدگاه وي را که به نقد شديد متافيزيک و دين تبديل شد، مشتاقانه بر گرفت.

ويتگنشتاين پس از زماني طولاني و رها سازي فلسفه, بار ديگر در اواخر دهة 1920 به فلسفه روى آورد و به ديدگاه‎هاى اولية خود منتقد شد و نظريه انقلابي تازه اي را مطرح کرد؛ نظريه‎اي كه از طريق شاگردان وى و كتاب منتشر شده‎اش( پژوهش‎هاي فلسفي)، تأثير شگرفى بر فلسفة زبان دين وارد كرد.

ويتگنشتاين متأخر

ويتگنشتاين در صفحات آغازين پژوهش‎هاي فلسفى خود, ديدگاهى را كه خود پيش‎تر از طريق انتقاد به فهم آگوستين از زبان از آن دفاع كرده بود, غير مستقيم مورد نقد قرار مي‌دهد. ويتگنشتاين مشاهدة مشكلات بي‎شمارى در برابر ديدگاه سنّتى خود را آغاز كرده بود؛ ديدگاهى كه بر كلمات منفرد و تعريف بالاشاره، جدا از بافتي گسترده‎تر، تأكيد داشت. نظر ويتگنشتاين اين بود كه اگر صرف عمل نامگذارى بخواهد معنا يابد، مقدمات فراوانى بايد در زبان پيش فرض تلقى شود. براى فهم معناى كلمات به جاى تلاش خودسرانه و نظرى براى به دست آوردن يك تعريف، بهترين روش آن است كه ببينيم آن‌ها به واقع چگونه به كار مي‌روند؛ بنابراين، يكى از گفته‌هاى ويتگنشتاين اين بود: به زمين ناهموار بازگرديد .

او معتقد بود كه بسيارى از مشكلات فلسفى، ناشى از قصور در پيروى از اين ضرب المثل است؛ براى مثال, فيلسوفى مي‌كوشد تا فهمي مشترك [و عرفي] در وراي كاربردهاى متعدد بودن را بيابد, و در نتيجه متافيزيك, يعنى مطالعة ماهيت هستي، متولد مي‌شود. اين كار، در حقيقت, خارج كردن كلمات از كاربرد حياتى [و واقعي] آن‌ها است و به مشكلات غيرضرور و حل ناشدني مي‌انجامد. او خاطر نشان ساخت ما قيد و بندهايي به كلمات مي‌زنيم كه فقط با بازگشت كلمات به جريان زندگي قابل حل هستند؛ بنابراين، بهتر است كه فلسفه، كاربرد زبان را وصف، نه تجويز كند. ويتگنشتاين تأكيد دارد كه فلسفه به هيچ روي نمي‎تواند كاربرد واقعى زبان را دستكاري كند. ...فلسفه هر چيزى را چنان كه كه هست، باقى مي‌گذارد.

وقتي به زبان عرفى باز مي‌گرديم, درمى‎يابيم كه كلمات به جاى آن كه به سان واژه‌هاي علمي، يك نوع كاربرد مناسب داشته باشند, كاربردهاى پرشماري دارند. ويتگنشتاين مي‌گويد:

ابزار داخل يك جعبه-ابزار را در نظر بگيريد: يك چكش, انبردست, يك اره, يك آچار پيچ گوشتي, يك خط كش, يك ظرف چسب مايع, چسب, ميخ و پيچ...)؛ البته زماني كه ما كلمات را مي‌شنويم يا آن‌ها را در متن مكتوبى مي‌بينيم, آن چه ما را به اشتباه مي‌اندازد، ظاهر يكنواختي آن‌ها است؛ زيرا كاربرد آن‌ها براى ما به روشني بيان نشده است؛ به ويژه‌ وقتي ما كار فلسفى انجام مي‌دهيم! (Wittgenstein, 1958: 11).

طرز ديگر بيان مطلب پيشين اين است كه بگوييم انواع فراوانى از بازي‎هاى زباني وجود دارند. كلمات فقط در بافت اين بازي‎هاى گوناگون معنا دارند. همان گونه كه فقط يك نوع بازى وجود ندارد، يك نوع كاربرد واژه‌ها نيز وجود ندارد‌. مهم‎تر اين كه اگر كلمات كاربردى در زندگى داشته باشند, داراى معنا نيز هستند؛ از اين رو نمي‎توانيم به راحتى نواحى گسترده اي از زبان را به [بهانة] بى‎معنايي‌ كنار نهيم كارى كه حلقة وين و خود ويتگنشتاين متقدم كردند. نتيجة اين رويكرد, چرخشى از كاربردهاى ايده‎آل زبان به زبان واقعى بود. در حقيقت, يكى از جريان هايي كه تحت تأثير ويتگنشتاين متأخر در آكسفورد بود, تحليل زبان عرفي نام داشت كه بعد بدان خواهيم پرداخت.

نظرية بازي‎هاى زباني فوق العاده مؤثر بوده است. متاسفانه ويتگنشتاين اين نظريه را با هيچ شيوة نظام‎مندى توسعه نداد. وي گفت كه كلمات در متن زندگي يا به گفتة وي، در صور حيات (Forms of life) معنا دارند؛ بنابراين، كلمات نمي‎توانند به روشنى حامل معناى خود باشند؛ چنان كه كه پوزيتيويست‎ها رؤياى كسب آن را داشتند؛ بلكه معناى كلمات مبتنى بر زمينه‌هاى عملى متعددى است كه در حيات فرد وجود دارد. اين مطلب تا حدّى مستلزم آن است كه بايد در صورت هاي خاصي از حيات شركت جوييم يا دست کم تا حدّى با آن همدلى داشته باشيم تا معناى زبان ويژة آن صورت خاص را درك كنيم. ما نمي‎توانيم خارج از چنين فعاليتى قرار گيريم و دربارة آن قانون وضع كنيم. همچنين نبايد قوانينى از بازي‎هاي ديگر را وارد سازيم.

نزاع در فهم مقصود ويتگنشتاين از اصطلاح صورت حيات دقيقاً‌ همانند نزاع حول معناى بازي‎هاى زباني ‌ است. برخى صورت حيات را بر فرهنگ كامل حمل مي‌كنند. ديدگاه ديگر معتقد است كه صورت حيات به فعاليت‎هاى خاصى درون فرهنگ, مانند سياست, آموزش و پرورش, انواع گوناگون مشاغل, و نظاير آن بر مي‌گردد.

شايد بتوان بازي‎هاى زبانى را فعاليت‎هاى خاص‎ترى درون اين فعاليت‎هاى بزرگ‎تر لحاظ كرد. ويتگنشتاين خود نمونه‌هايى از بازي‎هاى زبانى را ارائه مي‌كند:

1.دستور دادن, و اطاعت از آن؛

2.وصف ظاهر شئ يا اندازه‌هاى آن؛

3.ساختن يك شئ از روى يك وصف (ترسيم)؛

4.گزارش يك رويداد؛

5.تفكر دربارة يك رويداد؛

6.ارائة يك فرضيه و آزمودن آن؛

7

.ارائة نتايج آزمايش در جداول و كردارها؛

8

.داستان‎پردازى ؛ و داستان‎خوانى؛

9.بازى در نمايشنامه؛

10.آواز خواني؛

11.حل معما؛

12.لطيفه پردازي؛ نقل لطيفه؛

.13.حل مسأله در رياضيات عملى؛

14.ترجمه از يك زبان به زبان ديگر؛

15.تقاضا, سپاسگزارى, دشنام دادن, خوشامدگويى و درود, دعا و عبادات (Ibid., 23).

چنان‌كه مثال آخر اشاره دارد, فعاليت‎هايى چون دعا, عبادت, و بحث در علم الاهيّات را مي‌توان بازي‎هاى زبانى متفاوتى كه درون صورت حيات بزرگ‎ترى قرار دارند، تلقي كرد.

ويتگنشتاين توجيه باورهاي ما را مستور در كل چارچوب فعاليت‎ها و عقايدى ملاحظه مي‌كند كه سازندة شكل جامع زندگى ما هستند و برگرفته از برخى ديدگاه‌هاي مستقل نيستند. اگر بپرسيد: که چرا بايد به جاى زندگى در چادر, خانه ساخت؟ چرا بايد علم را پي گرفت؟ چرا بايد براى زيستن کوشيد؟ بايد گفت: فرضيات اساسى نهفته در پس پاسخ‌هاى ما به اين پرسش‎ها، همان چيزهايى هستند كه ما با آن‌ها داوري مي‌كنيم،‌ نه چيزهايى كه داوري مي‌كنيم (Wittgenstein, 1969: 105). ويتگنشتاين ابتدا خاطر نشان مي‌سازد كه چنين پرسش‎هايى در بازي زبانى ما معناى ناچيزى دارند. وى مي‌گويد: خود بازى تشكيك, يقين را پيش فرض مي‌گيرد. ثانياً هر تلقى از يقين من دربارة اين مسائل، مطمئن‎تر از اعتقاد اولية من نخواهد بود. ويتگنشتاين مي‌پرسد: شك در اين كه آيا من دو دست دارم يا نه، شبيه چه چيزى خواهد بود؟ چرا من اصلاً نمي‎توانم چنين تصور كنم؟ اگر من به اين امر معتقد نبودم، به چه چيزى اعتقاد داشتم؟ من تاكنون هيچ نظامي نداشته‌ام كه اين شك بتواند در آن وجود داشته باشد؛ بنابراين، نكتة مهم اين است كه اين پرسش‎ها, كل نظام يا ساختار باورهاي مرا مورد سؤال قرار مي‌دهند؛ نظامى كه من نمي‎توانم پا از آن فراتر بگذارم تا از طريقى بى‎طرفانه آن را اثبات كنم.

نكتة بعدي اين است : باورهاي زيربنايى كه در عمل نمي‎توانند مورد ترديد قرار گيرند, صرفاً به اين دليل بنيادي نيستند كه ساير باورها را تأييد مي‌كنند؛‌ بلكه آن‌ها نيز به وسيلة تمام باورهاي ما در جاى خود حمايت مي‌شوند. ويلارد كواين، بعدها در اين زمينه استعاره شبكة باور را مطرح مي‌سازد كه در آن، برخى از عقايد، محورى‎تر از عقايد ديگر هستند‌؛ امّا تمام عقايد به طور كامل مرتبط و مورد حمايت يك ديگرند. با اين وصف ويتگنشتاين خود استعاره ديگرى را مطرح كرد:

ممكن است تصور شود برخى گزاره‌ها كه به شكل گزاره‌هاى تجربى هستند, سخت شده‌اند و به صورت كانال‎هايى براى گزاره‌هاى تجربي عمل مي‌كنند؛ به گونه‎اي كه كانّ سخت نشده‌اند؛ بلكه روان و متغيرند و تصور مي شود كه اين رابطه با گذشت زمان تغيير مي‌كند,‌ چرا كه گزاره‌هاى روان و متغير سخت و گزاره‌هاى سختْ روان شدند.

...اما من ميان حركت آب ها در بستر رودخانه و تغيير خود بستر رود تفاوت قائل هستم؛ گرچه تفكيك دقيقى ميان اين دو وجود ندارد (Ibid., 96, 97).

نكتة بعد آن كه ماهيت پيچيدة ساختار باورهاي ما نشان مي‌دهد كه توجيه امري، به همان اندازه پيچيده است. ويتگنشتاين گوشزد مي‌كند: من تصوير خود از جهان را با راضى كردن خود از صحت آن به دست نياورده‌ام, و نه اين است كه چون دربارة به صحت آن متقاعد شده‌ام، آن را دارا هستم. نه خير، اين تصوير، زمينه‎اي موروثى است كه من به واسطة آن ميان صادق و كاذب را تفكيك مي‌كنم (Ibid., 94)؛ در نتيجه ممكن است نتوانيم استدلال روشني براي اثبات اين اعتقاد بيابيم. ويتگنشتاين مي‌گويد: امّا با ارائة پايه‌ها و زمينه‌هايي, توجيه شواهد به پايان مي‌رسد؛ ولي اين پايان, گزاره‌هايى يقيني‎ نيست كه بدون واسطه به صورت امرى صحيح مورد توجّه ما قرار گيرد بدين معنا كه اين پايان، نوعي ديدن از سوي ما نيست؛‌ [بلكه] عمل كردن ما است كه در انتهاى بازي- زبانى ما قرار گرفته است.

عده‌اي مردّدند كه آيا ويتگنشتاين براى پرهيز از توهم نسبيت‎گرايي، در اين نقطه به‌اندازة كافى سخن گفته است يا نه.فيلسوفان بي‎وقفه با پيامدهاى اثر ويتگنشتاين در اين زمينه دست و پنجه نرم مي‌كنند و اين تنش ها در بحث زبان دينى تاثير به سزايي داشته است.

به رغم تلاشى كه براى تبيين مفاهيم بازى زبانى و صورت حيات انجام داديم, بايد دوباره ياد‎‎آور شويم كه ويتگنشتاين، اين اصطلاحات را نه به طور گسترده بلكه به نحو نامنظم و پراكنده‌ به كار برده است. وي تاکيد دارد که نمي توانيم تعريف دقيق و عامّى براى اصطلاح بازي بيابيم. ذات مشتركى ميان بازي‌ها وجود ندارد؛ بلكه ويژگي‎هاى مشتركى ميان بازي‎هاى يك طيف با بازي‎هاى طيف ديگر وجود دارد. او اين همانندي را با شباهت خانوادگي مقايسه مي کند. ويتگنشتاين ما را ترغيب مي‌كند به اين كه براى دقتي بيش از آن چه كاربرد لغت اجازه مي‌دهد, پانفشاريم. جرى گيل (Jerry Gill) اين مطلب را اصل دقت كافي مي‌نامد؛ يعني فقط در جست‎وجوى دقتى باشيد كه مناسب است. انسان بايد در مرزهاى تعاريف، انتظار حدود ناهمواري را داشته باشد تا آن چه را ناهموار است، ناهموار رها سازد . تلاش براى فراتر رفتن از اين حدّ و علاقه به دقت كه ويژگي تفكر غربى است, نمونه‎اي از سحر زبان است؛‌ يعنى بيرون آوردن زبان از بافت خود و ايجاد سردرگمى‌هاى متافيزيكى غير ضرور.

ديگر تأكيد مهم ويتگنشتاين متأخر اين است كه زبان امري همگاني است و ما بايد معانى واژه‌ها را از طريق كاربرد آن‌ها در صورت هاي حيات که امرى بيشتر بيرونى است، فرا گيريم. از طرفي از آن جا كه ما هيچ گونه دستيابي به حالات درونى يك ديگر نداريم, هرگز نمي‎توانيم بفهميم كه آيا انديشه درونى درستى داريم يا خير. در عين حال، زبان, به رغم عدم دقتش, بيشتر به صورت قابل اعتمادى عمل مي‌كند. اين بدان علت است كه زبان به كارها و اعمال خارجى وابسته است كه به آسانى فراگرفته شده و تصحيح مي‌شوند. تاهنگامى كه افراد در رفتار خود نشان دهند معنا را مي‎دانند , تفاوت حالات دروني اهميّت ندارد؛ از اين رو گاهى ويتگنشتاين را به رفتارگرايى متهم مي‌سازند؛ امّا اگر منظور از اين اتهام آن است كه او وجود حالات درونى را انكار يا اين كه حالات درونى را بى‎اهميّت تلقى مي‌كند, اتهامى ناشايست است. او مي‌پذيرد كه حالات درونى ممكن است وجود داشته باشند و ممكن است با لغات خاصى مرتبط باشند؛ امّا نكتة مورد نظر او اين است كه معنا صرفاً يا حتى به طور عمده در چنين تجاربى نهفته نيست. اگر فردى در حال آموختن دانش رياضى باشد, نكته مهم آن است كه بتواند [اعمال رياضى را] انجام دهد, و اين كه بداند چگونه [به حل مسأله] ادامه دهد. افزون بر اين به نظر وي، دليل آن كه واژه‌ها مي‌توانند به نحو قابل اعتمادى مورد استفاده قرار گيرند، اين است كه قواعد مورد اعتمادى وجود دارند كه مي‌توانند به نحو بين الاذهاني (intersubejctively) كنترل شوند.

خلاصه آن که ويتگنشتاين متقدم، فلسفة سنّتى زبان را به افراط كشاند و اين امر نتايج سرنوشت‎سازى براى زبان دينى داشت. ويتگنشتاين متأخر درحالي كه تمام آن چه را پيش‎تر گفته بود رد نكرد,‌ تغيير شگرفي در الگوى فهم زبان عرضه كرد كه براى زبان دينى نتايج حياتي داشت.

نظر ويتگنشتاين در بارة دين

ويتگنشتاين ديدگاه خود در بارة دين را روشن و گسترده بيان نكرد. آن چه نخسين بار از او به چاپ رسيد، تمايل به جهتگيرى غيرشناختارى را نمايان مي‌ساخت. ما ابتدا نگاهى به اظهارات بحث‎انگيز وي در باب دين و سپس به امکان اتصاف او به ايمان‎گرايي, يعنى پذيرش باورهاي بى‎اساس خواهيم داشت.

ويتگنشتاين در تحليل ديدگاه خود از دين، مثال فردى را مطرح كرد كه زندگى خود را در پرتو تصوير مسيحى داوري نهايي در قيامت` مي‌گذراند؛ سپس تصور مي‌كند كه چنين فردى مي کوشد اعتبار اين باور را اثبات كند. به نظر وي، تلاش براي اثبات اين باور به سان يک باور تجربي و واقعي نابجا است؛ زيرا بازى زبانى متفاوتى در جريان است. ويتگنشتاين مثال ديگرى مي‌زند:

فرض كنيد فردى بيمار است و مي‌گويد: اين يك تنبيه است , و من [ويتگنشتاين] مي‌گويم: اگر من بيمار باشم، هرگز به تنبيه فكر نمي‎كنم. اگر شما بپرسيد: آيا برخلاف اين فكر مي‌كنى؟ - مي‌توانيد آن را اعتقاد به چيز مخالف نام نهيد؛ امّا اين امر كاملاً‌ متفاوت از آن چيزى است كه ما اغلب آن را اعتقاد به‌ امر متضاد مي‌ناميم (Malcolm, 1994:55).

تلاش مؤمن براى اثبات ايمان خود, شباهت آشكارى با زبان علمى دارد ؛ امّا اين تلاش صرفاً‌ توهم است. بدين ترتيب، اگر بپرسيد چه توجيهى در دين باقى مي‌ماند، پاسخ اين است که دين با چگونگي زيستن با يك تصوير پيوند خورده است, و فرد يا چنين تصورى را دارد يا فاقد آن است. ويتگنشتاين با اشاره به عقيدة بيمارى به صورت كيفر، نتيجه مي‌گيرد:

من به گونة ديگري, و به روش متفاوتى فكر مي‌كنم. چيزهاى ديگرى براى خود مي‌گويم. من تصاوير متفاوتى دارم.

مطلب به اين صورت است: اگر كسى بگويد: ويتگنشتاين! تو بيمارى را به صورت تنبيه قبول نداري؛ پس [دربارة بيماري] چه اعتقادى داري ؟ - خواهم گفت: من هيچ تصورى در بارة كيفر ندارم .

به كارگيري تصوير به واسطة ويتگنشتاين در اين جا, بر اساس تصورات او از بازى زبانى و صورت حيات به خوبي قابل فهم است. روش ديگرى كه ويتگنشتاين براي بيان اين انديشه داشت, سخن گفتن از دستور زبان صورت هاي حيات است. او نه از دين به صورت دستور زبان, بلكه از الاهيّات به صورت دستور زبان سخن مي‌گويد.

ايمان ‎ گرايى ويتگنشتايني

ويتگنشتاين متأخر ايمان به خدا را با دليل علمي قابل قياس نمي داند و هر يک را ‌ بازي زبانى و صورت حياتي متفاوت از ديگري مي شناسد. او ديدگاهي شبيه رهيافت هير دارد که ايمان را با blik مقايسه مي کند و فرايند ايمان آوردن يا از دست دادن ايمان را در ‌هاله‎اي از اسرار رها مي سازد. بر اين اساس ويتگنشتاين و برخى از مفسران مطالب وي، ساليان بسياري متهم به "فيدئيسم" يا ايمان‎گرايى بودند. كاي نيلسون در مقالة بسيار موثري كه در سال 1967 منتشر شد, جزئيات نگرش ايمان گرايي ويتگنشتاين را بيان كرد. خلاصه ديدگاه ويتگنشتاين به نظر نيلسون چنين است:

1. شكل هاي گوناگون گفتار كه هر يك نحوه معيشت دار، هر كدام منطق خاص خود را دارا است.

2. هر يك از نحوه هاي معيشت اگر به مثابه كل در نظر گرفته شود، قابل نقد نيست. هر شكلي از گفتار چنان است كه هست؛ زيرا هر شكل گفتار، معيارها و ضوابط خاص خود را در فهم پذيري، معقوليت و واقعيت دارد.

3. هيچ اصل ارشميدسي وجود ندارد كه بر اساس آن فيلسوف يا هر كس ديگري بتواند كل اشكال گفتار و روش هاي حيات را مورد انتقاد قرار دهد؛ زيرا هر شكلي از گفتار ضوابط و معيارهاي خاص خود در مورد واقعيت داشتن يا نداشتن، فهم پذيري يا فهم ناپذيري ، و خرد پذيري يا خرد گريزي را دارد؛ بنابر اين نمي توان با معياري كلي در مورد همه بازي هاي زباني به داوري نشست (Stiver, 1996: 69).

دي. زد. فيليپس (D.Z. Phillips) برجسته‎ترين ايمان‎گراي حامي ويتگنشتاين شناخته شده است. مشكلى كه اين نگرش براى فيلسوفان دين به بار مي‌آورد، اين است كه نه تنها فلسفه را مردود مي‌شمارد, و آن را تلاشى براى تحميل اصل خارجى و ارشميدسى بر دين تلقى مي‌كند, بلكه اجازه نمي‌دهد كسى جز فرد مؤمن، دين خاصي را مورد انتقاد قرار دهد. اين رويكرد در نقطه مقابل عينيت گرايي افراطى است که مي گويد: فرد معتقد، نگرش عينى لازم براي ارزيابي دين خود را ندارد.

فيليپس در پاسخ به اتهام ايمان‎گرايي, پاسخي مي دهد که بر موضع غير شناختاري او دلالت دارد. به نظر وي، ما نمي‎توانيم ايمان را با معيارهايى خارج از ايمان ارزيابى كنيم و به بيان ديگر, هيچ اصل كلّي‎ وجود ندارد كه بتوان بر اساس آن، بازي‎هاى زبانى را ارزيابى كرد و نقش فلسفه فقط وصف دستور زبان باورها است. وي باور به رستاخير به صورت نوعى پيشگويى حوادث آينده را تحريف قلمداد مي‌كند و آن را اعتقادي براى ارضاي ميل به ادامة حيات مي شمارد و هر گونه تلاش براي توجيه بيروني آن را اشتباه مي‌داند.

فيليپس در بارة دعا و نماز نيز همين گونه سخن مي گويد و انتظار بهره‎وري از آن ها را مشابه خرافه‎پرستى مي شمارد. تمايل فيليپس به تفسير غيرشناختارى اعمال مذهبى در آثار اولية او كه در آن‌ها از ديدگاه‎هاى خود در بارة حيات ابدى و دعا حمايت كرده, چنان چشمگير است كه به نظر برخى مفسران، او كلاً منكر وجود خدا است. وي در پاسخ به چنين انتقاداتي, ديدگاه خود را از ايمان‎گرايى خام متمايز ساخته است. او نخست تصور بازي‎هاى زبانى جزء نگرانه و تفكيك شده را رد، و بر تبادل هاي فراواني ميان بازي‎هاى زبانى تاکيد مي کند و مي گويد: بازى‌هاى زباني دينى در بارة تجارب رنج و اضطراب در زندگى روزمره سخن مي‌گويند؛ سپس به امکان وابستگي بازي‎هاى زبانى به يك ديگر اشاره مي کند. به نظر وي، اگر باور ديني با فرضيات علمى رقابت كند, آن باور بايد رد شود.

سرانجام باز هم ديدگاه او به نظرية بليك هير نزديک است. فيليپس همچون ويتگنشتاين، وانمود مي‌كند كه فقط در مقام تبيين, نه تجويز است؛ يعني وصف اين که چگونه معتقدان با بازى زبانى دينى خود بازى مي‌كنند؛ امّا فيليپس در گرايش خود به فروكاهش باورهاي دينى به نگرش‎هايي و طرز تلقي‎هايي در بارة حيات, و نفي اعتقاد به حيات واقعى پس از مرگ,‌ به نظر مي‌رسد فراتر از وصف گام برداشته است و تجويز مي‌كند. ديدگاه او اين واقعيت را نيز ناديده مي‌گيرد كه جمع فراواني از معتقدان مسيحي, به حيات واقعى پس از مرگ اعتقاد دارند؛ امّا به هيچ روي آن را صرفاً معادل ادامة اين حيات و زنده كردن اين بدن نگرفته‌اند يا آن را به سادگي، ناقض قوانين علمى تلقي نمي‎كنند. حاصل آن كه ويتگنشتاين و فيليپس هر دو, در حالى كه بازي‌هاى زبانى فراواني را مجاز مي‌شمارند, ظاهراً وقتي به مسائل معرفت‎بخش نوبت مي‌رسد, زباني علمى را بر ديني ترجيح مي‌دهند. به نظر مي‌رسد كه فيليپس، صرف نظر از وجود خدا، معرفت‎بخشي هر اعتقادى را كه نتواند با متدولوژى علمى اثبات شود، رد مي کند و عقيدة دينى را به معناى زندگى در پرتو يك تصوير, بليك, يا طرز تلقي خاص مي داند.

مثال روشن‎تر رهيافت غير معرفت بخش, ديدگاه ريچارد بريث‎ويث (Richard Braithwaite) است كه به اصل معنا به مثابه كاربرد ويتگنشتاين نزديك مي‌شود. به نظر بريث‎ويث، باورهاي دينى اگر درست فهميده شده باشند, مدعى وجود نوعى واقعيت فراطبيعى چون خدا يا بهشت نيستند. او همچون هير تصور مي‌كند كه زبان دينى، رفتارها و صورت هاي حيات ما را شكل مي‌دهند. دين داستان‌هايى در اختيار ما مي‌گذارد كه از زيستن به روشى اخلاقى حمايت مي‌كند؛ داستان‌هايى كه صدق آن‌ها ضرورتي ندارد؛ بنابراين، بريث‎ويث با تشابه هاي روشنى كه با ويتگنشتاين دارد, بر اين باور است كه تفاوت اديان به تفاوت داستان‌هاى آن‌ها و تفاوت باورهاي اخلاقى مرتبط به آن داستان‌ها برمي‎گردد. او با پذيرش تأكيد ويتگنشتاين بر معنا به صورت كاربرد مي کوند تا رهيافتى كاملا غيرشناختارى را توجيه كند. بريث‎ويث، بر خلاف فيليپس، صرفاً‌ در صدد وصف بر نمي‌آيد؛ بلكه با خود آگاهي بيشتر, روش مناسبي براي مذهبى بودن نيز ارائه مي‌دهد. افزون بر اين دو، كسان ديگرى نيز هستند كه كار ويتگنشتاين را از سوي ديگرى مورد تأمّل قرار داده‌اند.

ارزيابي

به نظر مي‌رسد استيور در عرضة نظر ويتگنشتاين و وجه ارتباط آن با نگرش ايمان‎گرايانه و غيرمعرفت‎بخش او در باب دين به روشني سخن نگفته است. وي مطالبي تحت عنوان «بازي‌هاي زباني» مي‎آورد و ضمن آن «صور حيات» را نيز توضيح مي‌دهد؛ سپس به بحث ويتگنشتاين در بارة دين و ايمان‎گرايي ويتگنشتايني مي‌پردازد. در عين حال، خواننده ارتباط «بازي‌هاي زباني» با نگرش ويتگنشتاين در باب دين و رويكرد غيرمعرفت ‎بخش آن را به سادگي در نمي‌يابد. در تكميل نظر استيور و رفع نقيصة بيان وي مي‌توان چنين گفت:

در نوشته هاي به چاپرسيدةويتگنشتاين، مطلب فراواني كه نشان دهندة نحوة به كار‎گيري تفصيلي ديدگاه متأخر وي در بارة دين باشد، به چشم نمي‌خورد؛ با اين وصف، از كلمات ويتگنشتاين مي‌توان دليلي بر رويكرد ويژة او به دين يافت كه از مؤلّفه‌هاي ذيل مرکب است؛ (البته استيور نيز به مولفه‎هاي ذيل اشاره داشت؛ گرچه نحوة بيان وي به طريق ذيل نبود):

يك. نظرية كاربردي معنا: از نظر وي، نظرية تصويري معنا را نمي‌توان پذيرفت و به جاي آن نظرية كاربردي معنا صحيح است. بنا بر نظرية كاربردي معنا، براي فهم درست زبان و لغات لازم است به كاربرد آن‌ها در زندگي مردم ژرف انديشي شود؛ بدين سبب به جاي سخن از معناي واژه‌ها بايد از كاربرد آن‌ها سخن گفت (Wittgenstein, 1958: 6).

دو. تنوع كاربرد واژه‌ها: به نظر ويتگنشتاين، نخستين چيزي كه توجّه به كاربرد واژه‌ها نشان مي‌دهد، تنوع بزگ آن‌ها است. جمله ها و واژه‌ها كاربردهاي متعدد، بلكه بي‎شماري دارند كه همة آن‌ها نيز درست هستند (Ibid.: 6-8). چنين نيست كه لغات فقط كاربرد صرفاَ علمي داشته باشند. نمي‌توان فهرست ثابتي از كاربردها ارائه كرد؛ بلكه با انواع تازة زبان, بازي‌هاي زباني تازه پديد مي‌آيند و ديگر زبان‌ها و بازي‌هاي زباني به فراموشي سپرده شده، مهجور مي‌شوند (هادسون، 1378:99).

سه. فقدان وجه مشترك در كاربردهاي متنوع: به نظر ويتگنشتاين نمي‌توان مدلول و معناي واحدي براي كاربردهاي گوناگون تعيين كرد. بسياري از واژه‌ها فقط داراي شباهت خانوادگي هستند. مقصود وي از شباهت خانوادگي، يك سلسله شباهت‎هاي متداخل است، براي مثال، در بارة كلمة بازي وجه مشتركي نمي‌توان يافت كه همة بازي‌ها در آن شريك باشند. چيزي جز شباهت‎هاي متداخل كه ميان همة بازي‌ها مشترك باشد نمي‌توان يافت (مگي، 1372:544). به قول بريان مگي در واقع او مي‌خواهد بگويد: هيچ چيزي را مسلّم نگيريدو دائم در بارة كاربردهاي مختلف آن فكر كنيد (همان:542).

چهار. بازي‌هاي زباني و نحوة معيشت: ويتگنشتاين براي تبيين مقصود خود از اين دو اصطلاح سود جسته است. به نظر وي، نحوه‌هاي گوناگون معيشت وجود دارند كه هر يك زبان خاص خود را دارد. به گفتة وي، با اصطلاح بازي زباني قصد برجسته ساختن اين واقعيت را داريم كه سخن گفتن به زبان، بخشي از يك فعاليت يا بخشي از يك نحوة معيشت است (Wittgenstein1958: no. 23). وي ارتباط باورهاي ديني با نحوة معيشت خاص را منشا غيرمعرفت‎بخشي آن مي‌داند. او بر نقش باور ديني در تغيير كل معيشت و ايجاد نگرشي خاص به زندگي تأكيد دارد. حقيقت باور ديني چيزي است كه فرد را به تغيير كل زندگي‎اش وا مي‌دا رد و به زندگي وي سامان مي‌بخشد؛ بنابراين، باور ديني استفاده از يك تصوير است؛ يعني اين كه كل زندگي ات را نظم و نسق بخشد و ضبط و مهار كند و همواره آن را در پيش زمينة تفكرت داشته باشي (هادسون، 1378:110).

نتيجة مؤلّفه‌هاي فوق

ويتگنشتاين با تكيه به مؤلّفه‌هاي پيشين معتقد است كه به دليل فقدان مفاهيم مشترك و عدم دستيابي به معيارهاي داوري مشترك ميان بازي‌هاي گوناگون زباني، آن‌ها از يک ديگر جدا هستند و هر يك تابع قواعد خاص خود است و امكان داوري مشترك در بارة همة بازي‌هاي زباني با معيارهاي مشترك وجود ندارد. همچنين امكان داوري در بارة هر بازي زباني از بيرون آن غير ممكن است. هر يك از بازي‌هاي زباني، بخشي از يك نحوة معيشت است و براي فهم هر بازي زباني بايد در آن نحوة معيشت حضور داشته باشيم (Wittgenstein1958: no. 23).

ويتگنشتاين دعاوي ديني را يكي از انواع بازي‌هاي زباني برشمرده و داوري‎هايي را كه در تبيين اصول فوق در بارة بازي‎هاي زباني مطرح كرده شامل بازي زباني دين نيز مي‌داند. وي با توجّه به مؤلّفه‌هاي پيشين، به ويژه بحث «بازي‎هاي زباني» و «نحوة معيشت» در بارة دين چنين داوري مي‌كند:

جدايي بازي‎هاي گوناگون زباني از يك ديگر مستلزم جدايي بازي زباني دين از بازي‎هاي زباني ساير علوم و به عبارت ديگر، مستلزم جدايي دين از علم، فلسفه، تاريخ و ... است.

لازمة فقدان معيار مشترك ميان بازي‎هاي گوناگون زباني و عدم امكان داوري مشترك اين است كه معيار‌هاي ارزيابي و صدق در هر يك متفاوت از ديگري باشد؛ در نتيجه، معيارهاي علوم تجربي و انساني هرگز نمي‌توانند به گزاره‌هاي ديني سرايت داده شوند. از جمله صفات غير قابل تعميم از ديگر بازي هاي زباني به دين، واقع نمايي يا معرفت‎بخشي است؛ بدين سبب، معرفت‎بخشي علم دليل معرفت‎بخشي دين نمي‎شود. به دليل تفكيك بازي‎هاي زباني نمي‌توان صفت معرفت‎بخشي را از علم به دين سرايت داد؛ در نتيجه دليلي بر معرفت‎بخشي باورهاي ديني وجود ندارد. ويتگنشتاين در بارة باورهاي ديني ادعاي قطعي غيرمعرفت‎بخشي دارد. دليل وي نكاتي است که اشاره شد.

با توجّه به فقدان مفاهيم و معيارهاي مشترك، و در نتيجه عدم امكان داوري در بارة هر بازي زباني از بيرون آن نمي‌توان داوري خارج از دين در بارة آن ارائه داد.

يگانه راه فهم و شناخت باورهاي ديني، حضور در معيشت ديني است.

ايمان‎گرايي ويتگنشتاين نيز چنانچه استيور به نقل از نيلسون بيان كرده است، به نتايج مشابهي مي‌انجامد.

ملاحظات

دليل ويتگنشتاين متأخر بر غيرمعرفت‎بخشي گزاره‌هاي ديني بر اصولي مبتني است كه جز اصل اول آن (تنوع كاربرد واژه‌ها) بقيه ناتمامند. در صورتي مدعاي وي قابل دفاع است كه تمام اصول آن درست باشد؛ درحالي كه اكثر آن‌ها به اشكالاتي دچار است كه بدان مي‌پردازيم.

وجود مفاهيم مشترك

عبارات ويتگنشتاين در اين عرصه، ابهام هاي بسياري دارد. از بيان برخي از مفسران ويتگنشتاين، مانند سرل استفاده مي‌شود كه ويتگنشتاين، منكر امكان بيان تعاريف دقيق براي پاره‌اي از واژه‌ها نيست. به نظر وي، ويتگنشتاين نمي‎گويد كه معناي تمام واژه‌ها در همة زبان‌ها فقط منبعث از شباهت خانوادگي ميان موارد گوناگون استعمال است. او مدّعي نيست كه هيچ واژه‌اي قابل تعريف دقيق نيست؛ با اين وصف، براي او بسيار شايان توجّه است كه فلاسفه به گسترش وسيع پديدة شباهت خانوادگي توجّه كنند؛ چون تعداد فراواني از الفاظي كه فلاسفه را به دردسر انداخته، از اين نوع است؛ براي مثال، وقتي به واژه‌هاي مانند «خوب، راست، زيبا، دادگر» در اخلاق و زيبايي‎شناسي بر مي خوريم، ياين فكر به اذهان خطور مي‌كند كه بايد صفتي ذاتي موجود باشد كه اين الفاظ از آن حكايت كنند؛ بنابراين خوبي يا زيبايي ماهيتي دارد كه در خارج موجود است. ويتگنشتاين بر اين امر اصرار دارد كه اگر به كاربرد واقعي اين الفاظ توجّه شود، روشن مي‌شود كه بين كاربردهاي آن‌ها صرفاً شباهت‎هاي خانوادگي وجود دارد (مگي، 1372:546)؛ بنابراين، چون در غالب واژه‌ها امكان بيان مدلول دقيق وجود ندارد، ويتگنشتاين بر نقش كليدي كاربردهاي گوناگون هر واژه تأكيد مي کند.

اگر منظور ويتگنشتاين توجّه به نقش شگرف كاربردهاي گوناگون واژه باشد، نظرية وي مشكلي ندارد و براي امكان نگاه بيروني به گزاره‌هاي ديني نيز مشكلي ايجاد نمي‎كند؛ امّا از موارد متعددي از مطالب خود ويتگنشتاين و مفسران وي مثل آلستون و ...استفاده مي‌شود كه او به عدم امكان دستيابي به هرگونه مفهوم مشترك ميان بازي‌هاي گوناگون زباني معتقد است. ويتگنشتاين تأكيد شديدي بر اين نكته دارد كه هر واژه‌اي فقط درون بازي زباني خاص خود و نحوة معيشت آن معنا دارد و خارج از آن معنا ندارد؛ درنتيجه، مفاهيم مشترك ميان بازي‎هاي گوناگون زباني وجود ندارند. اگر مقصود ويتگنشتاين چنين باشد، اين مطلب محل تأمّل است؛ زيرا:

مفاهيم مشترك ميان بازي‎هاي زباني گوناگون في الجمله وجود دارند؛ زيرا فقدان وجود مفاهيم مشترك، امكان هرگونه سخن گفتن قابل فهمي در بارة بازي‎هاي گوناگون زباني (همين كاري كه خود ويتگنشتاين انجام مي‌دهد) را از بين مي‌برد.

امكان سخن گفتن معنادار و تبادل اطلاعات ميان انسان‌ها در جوامع مختلف و بازي‎هاي گوناگون زباني في الجمله وجود دارد و تحقق اين امر (در هر سطح مقبولي) جز با وجود مفاهيم مشترك امكان ندارد. در غير اين صورت رشد علوم و تعليم و تعلم و ... همه باطل مي‌شوند.

ويتگنشتاين به وجود تماشاگر و بازي‎گر در اخلاق اشاره مي‌كند. او، فيلسوف اخلاق را تماشاگر، و فرد عامل به اصول اخلاقي را بازي‎گر مي‌داند. آنچه اين جا مي‌توان گفت اين است كه اعتراف به‌ امكان و وجود تماشاگر و بازي‎گر در برخي بازي‎هاي زباني مستلزم وجود مفاهيم مشترك ميان افراد درون بازي و بيرون آن است. در صورتي تماشاگر بازي مي‌تواند در بارة آن بازي سخن بگويد كه مفاهيم مورد كاربرد درون آن را درك كند. اين امر نشان مي‌دهد كه سخن گفتن در بارة بازي زباني خاص به ضرورت متوقف بر حضور فعال و بازي‎گرانه درون آن بازي و داشتن نحوة معيشت متناسب با بازي‎گران آن بازي نيست.

دين ممكن است معناي لغوي الفاظ را تغيير داده ، معاني اصطلاحي خاصي براي آن‌ها جعل كند. موارد حقايق شرعيه (صوم، صلاه، خمس، زكات، حج تمتع، حج عمره و بلكه اكثر احكام شرع) از اين قبيل است. اين معاني، به وضع تعييني محقق شده‌اند و شرايط قراردادي ويژه‌اي نيز براي آن‌ها وضع شده است. اقتضاي توجّه به كاربرد كه مورد تأكيد ويتگنشتاين است، اين است که در فهم معناي چنين واژه‌هايي، دقيقاً مقصود شارع در كانون توجّه قرار گيرد.

در بسياري از گزاره‌هاي ديني مورد بحث مانند «قيامت وجود دارد»، معناي مستقل واژه‌هاي به كار رفته مانند قيامت و وجود، با معناي اين واژه‌ها در خارج حوزة دين مشترك است. آنچه مورد اختلاف است، نسبت برقرار شده ميان اين واژه‌ها و به عبارت ديگر، تصديق يا تكذيب نسبت موجود در آن‌ها است.

اگر قرار باشد تفاوت در نحوه‌هاي معيشت در معيار صدق مورد تأكيد باشد، نه تنها بايد آن را به تعداد حوزه‌هاي گوناگون علمي مثل دين، فلسفه و ...بلكه بايد به تعداد افراد انساني توسعه داد؛ زيرا هر فرد با توجّه با مسألة تفاوت‎هاي فردي، خصوصيات جسمي، صفات رواني و شخصيتي و اجتماعي نحوة معيشتي خاص خود را دارد؛ در نتيجه‌ امكان گفت و گوي مشترك حتي بين دو فرد در حوزة زباني واحد غير ممكن مي‌شود؛ درحالي كه اين امر بديهي البطلان است. ويتگنشتاين با چه زباني با شاگردان خود سخن مي‌گويد و انتظار فهماندن كلام خود را دارد؟

ويتگنشتاين معتقد است كه حتي ميان بازي‎هاي گوناگون فوتبال و ... مفهوم مشتركي وجود ندارد؛ درحالي كه مفاهيم فراواني مي‌توان يافت كه ميان همه يا جمعي از بازهاي گوناگون مشترك است؛ مانند واژة تماشاگر, بازي‎گر، داور, مسابقه, برنده, بازنده و... .

امكان و بلكه تحقق گفت و گوي بين اديان يا ميان ديندار و غير ديندار كه صدها بار در جهان به وقوع پيوسته ، حاكي از وجود مفاهيم مشترك ميان آن‌ها است كه اين خود از وجود مفاهيم مشترك ميان افراد بيرون و درون بازي زباني حکايت دارد. همچنين اين كه در طول تاريخ بشر افراد بي‎شماري پس از گفت و گو با ديگران يا بدون آن، ازخارج يك دين به ديني گرويده‌اند، بيانگر امكان فهم مفاهيم يك دين براي افراد خارج از آن بازي زباني است.

امكان يافتن معيارهاي عام براي صدق و ارزيابي

1. وقتي به كار‎گيري هر گونه مفهوم مشتركي ميان بازي‎هاي زباني غير ممكن باشد، هيچ گونه داوري مشتركي براي كل بازي‎هاي زباني ممكن نخواهد بود؛ درحالي كه طرح خود نظرية ويتگنشتاين مستلزم امكان طرح مفاهيمي مشترك و قابل كاربرد در بازي‎هاي گوناگون زباني است؛ مانند واژه‌هاي زبان, معيار, معنا, كاربرد, مشترك, كارآموزي, فعاليت, معيشت, تركيب, بازي‎گر, تماشاگر. افزون بر اين، ويتگنشتاين در مقام ارائة طرح و نظرية مشترك براي همة بازي‎هاي زباني است. آيا خود نظريه پردازي‎هاي ويتگنشتاين، مستلزم بيان اصول مشتركي براي فهم و زبان و ارائة داوري كلّي نيست؟

به عبارت ديگر، خود ادعاي ويتگنشتاين كه (ما نمي‌توانيم داوري و سخني بيرون از زبان داشته باشيم و هر داوري ارائه دهيم، فقط به درون بازي زباني خاص محدود است) داوري مربوط به تمام بازي‎هاي زباني است، نه بازي زباني خاص. خود نظرية ويتگنشتاين گوياي اين است كه مي‌توان از وراي بازي‎هاي زباني نيز داوري‎هاي مشتركي را ارائه داد. افزون بر اين، داوري در بارة همة بازي‎هاي زباني فقط از عهدة كسي بر مي‌آيد كه خود را از همة بازي‎ها بيرون كشيده، نظاره‎گر آن‌ها باشد؛ چون اگر داور درون بازي زباني خاصي قرار داشته باشد نمي‌تواند دربارة كل بازي‎هاي زباني داوري كند. كسي توانايي داوري دارد كه بر همه موارد مورد داوري خود اشراف داشته باشد وگرنه داوري او جاهلانه و باطل است. بر اين اساس، ويتگنشتاين كه منكر امكان خروج از بازي‎هاي زباني است، چگونه به خود حق چنين داوري مشتركي را مي‌دهد. به عبارت ديگر، ويتگنشتاين مي‌گويد: چه آن كسي كه بگويد صدق نسبي است و چه آن كه بگويد صدق مطلق است، هر دو در خطا هستند؛ چون هر دو در واقع چنين فرض كرده‌اند كه توانسته‌اند خود را از زبان بيرون بكشند و از آن جا نسبت ميان زبان و واقعيت را نظاره كنند. اشكال اين است: كسي هم كه مي‌گويد نسبيت يا اطلاق صدق در هيچ موردي قابل تعيين نيست، او هم به همين خطا دچار است.

2. ويتگنشتاين از سويي مي‌گويد نمي‌توان از زبان بيرون رفت و فقط مي‌توان درون يك بازي زباني و با معيارهاي دروني آن به داوري در بارة ادعاهاي آن بازي زباني پرداخت، و از طرف ديگر در جاي ديگري مي‌گويد: ما در اخلاق گاهي نقش بازي‎گر و گاهي نقش تماشاگر را داريم. اين دو ديدگاه با يك ديگر تنافي دارند. اعتراف به‌ امكان و وجود تماشاگر و بازي‎گر در بازي‎هاي زباني، مستلزم امكان داوري بيروني دربارة بازي زباني است. تماشاگر اخلاق كاري كه مي‌كند اين است كه از بيرون بازي زباني آن را مطالعه سپس ارزيابي مي‌کند؛ بنابراين، ضرورتي ندارد كه فقط از درون يك بازي زباني در بارة آن داوري كنيم. از طرفي اگر از بيرون بازي زباني اخلاق بتوان به آن نگريست، اين امر شاهدي است بر اين كه امکان دارد از بيرون ساير بازي‎هاي زباني نيز بتوانيم به درون آن‌ها بنگريم و در نتيجه، ادعاي كلّي عدم امكان داوري از بيرون بازي زباني در بارة درون آن نقض مي‌شود.

3. ويتگنشتاين بر شباهت‎هاي متداخل ميان انواع بازي‎هاي زباني اعتراف دارد. به نظر مي‌رسد همين نكته تا حدّي بستر را براي يافتن وجه مشترك ميان بازي‎هاي گوناگون زباني و امكان داوري مشترك در خصوص آن‌ها فراهم مي‌آورد.

4. اگر بدون ورود عملي و در‎گيري در نحوة معيشت يك بازي زباني نتوان در بارة آن داوري کرد، لازمة آن عدم امكان داوري در بارة يك دين و پذيرش آن پيش از ورود به آن دين است؛ درحالي كه افراد بسياري قبل از ورود به ديني خاص (مانند اسلام) و شركت در نحوة معيشت آن، در بارة آن تحقيق كرده، آن را مي‌پذيرند؛ سپس به آن عمل كرده، به طور فعال وارد بازي زباني آن دين مي‌شوند.

5. اگر بدون ورود عملي و در‎گيري در نحوة معيشت يك بازي زباني نتوان در خصوص آن داوري کرد، نبايد كسي توانايي مقايسه ميان علوم گوناگون و روابط ميان آن‌ها را داشته باشد؛ درحالي كه بسياري از پيشرفت‎هاي انسان مدرن از كشف ارتباط و پيوند ميان علوم گوناگون، مقايسه ميان آن‌ها، و انجام داد وستدهاي لازم ميان آن‌ها ناشي شده است؛ زيرا مقايسه و داد و ستد ميان علوم به ابزارهاي بيروني مشترك بين آن‌ها نياز دارد.

نكاتي كه در بارة وجود مفاهيم مشترك ميان بازي‎هاي زباني گوناگون و امكان ارزيابي آن‌ها از بيرون بازي زباني مطرح شد، گوياي وجود معيارهاي عام براي ارزيابي بازي‎هاي گوناگون زباني بود، در نتيجه، هر دو مشكل (امكان فهم از بيرون بازي و امكان وجود معيارهاي عام ارزيابي) در بارة باورهاي ديني نيز مرتفع مي‌شود؛ زيرا زبان ديني هم يكي از بازي‎هاي زباني است و مشمول معيارهاي عام بازي‎هاي زباني مي‌شود؛ پس پاسخ‌هاي گذشته، مشكل گزاره‌هاي ديني را نيز حل مي‌كند؛ با اين وصف، براي تكميل مطلب نكاتي را مي‌افزاييم.

دين مولد نگرشي خاص

ديدگاه ويتگنشتاين در بارة نقش دين در ايجاد نگرشي خاص و سامان‎بخش زندگي شبيه بليك هير است؛ چنان که‌هادسون نيز براي روشن ساختن فزون‎تر مقصود ويتگنشتاين، ديدگاه وي را با بليك هير مقايسه مي‌كند و مشابه آن مي‌داند. بليك هير طرز نگرش خاصي به معيشت و جهان دارد كه واقع نما نيست و قابل ابطال هم نيست؛ چنان كه در بارة ديدگاه فرد ديوانه به استادان دانشگاه در فصل «چالش ابطال‎پذيري» بيان شد (همان: 115-117). استيور نيز تشابه ديدگاه ويتگنشتاين با هير را مورد تأكيد قرار مي‌دهد و اين را مطلب به طور کامل روشني تلقي مي‌كند. در واقع تفاوتي كه ويتگنشتاين ميان باورهاي ديني و غير ديني مي‌بيند و در نتيجه به غيرمعرفت‎بخشي باورهاي ديني فتوا مي‎دهد، ويژگي خاص اين باورها در نقش در زندگي است. باور ديني را تصوير و طرز نگرش خاصي مي‌داند كه به كل زندگي نظم ويژه‌اي مي‌دهد و آن را مهار مي‌كند.

مشكلي كه اين جا رخ مي‎نمايد، اين است كه به اقتضاي اين نگرش، بايد ملتزم شد كه هر چه بتواند نگرش خاصي در آدمي پديد آورد و به زندگي وي نظم ويژه‌اي ببخشد، غيرمعرفت‎بخش و استلال ناپذير است؛ درحالي كه چنين ادعايي پذيرفتني نيست. اگر هر چه به نگرش كلّي به زندگي برگردد غيرمعرفت‎بخش باشد، تمام نگرش‎ها اعم از مادي و غير مادي، الاهي و غير الاهي، غيرمعرفت‎بخش خواهند بود؛ چون هر كدام نوعي نگرشي كلّي به جهان هستند. كسي كه نگرش مادي دارد و جهان را بدون خدا مي‌داند، به نوعي عمل مي‌كند و كسي كه آن را الاهي مي‌داند به گونه‌اي ديگر. اگر نگرش الاهي غيرمعرفت‎بخش است، نگرش مادي نيز همين گونه است. خود ويتگنشتاين هم نگرش خاصي به جهان، هستي، انسان و دين دارد و بر همان اساس هم عمل مي‌كند. اگر هر چه به نگرش برگردد، غيرمعرفت‎بخش است، پس تمام مدّعيات ويتگنشتاين در باب بازي‎هاي زباني، نحوه معيشت و ... كه بي‎ترديد بر نگرش خاصي از جهان، انسان، معرفت و ... مبتني است، غيرمعرفت‎بخش خواهد بود.

افزون بر اين اگر مقصود ويتگنشتاين، تفكيك ميان نگرش‎هاي متعارف و غير متعارف باشد و نگرش مادي را متعارف و نگرش ديني را غير متعارف و غيرمعرفت‎بخش بداند، پاسخ اين است كه چنين پيش فرضي يا بديهي يا نيازمند به استدلال است. وجه اول (بداهت) تمام نيست؛ زيرا اگر چنين بود، نبايد مورد نزاع و چالش باشد. در صورت نياز به استدلال نيز وي دليلي ارائه نکرده است.

آن چه ضمن نقد دليل ويتگنشتاين بيان شد، مانند «وجود مفاهيم مشترك، امكان يافتن معيارهاي عام براي صدق و ارزيابي، امكان ارزيابي گزاره‌هاي ديني خارج از بازي زباني دين» مي‌تواند پاسخي براي نگرش ايمان گرايانة ويتگنشتاين كه به واسطة نيلسون ارائه شد، تلقي شود.

به رغم اشكالات ذكر شده، اگر منظور ويتگنشتاين، لزوم توجّه به كاربرد در فهم معنا و ضرورت حضور عملي در حوزة زباني براي وصول به درجات عالي فهم و معرفت در پاره‌اي از شناخت‎ها باشد، اين مطلب درست است. بر اين اساس، فردي كه بيرون بازي زباني خاصي قرار دارد نمي‌تواند به درجه‌اي از فهم موضوع دست يابد كه نيازمند تمرينات عملي و احساس دروني و قلبي است؛ امّا توجّه به نكتة پيشين مستلزم آن نيست كه بدون تمرينات عملي لازم و شركت فعال در آن بازي هيچ درجه‌اي از فهم ممكن نباشد.

ايدآليسم معرفتي

در بارة اين كه آيا ديدگاه ويتگنشتاين مستلزم ايداليسم و نسبيت‎گرايي هست يا خير، ديدگاه‎هاي متفاوتي وجود دارد. برخي مانند آلستون بر نسبيت‎گرايي و غير رئاليست بودن ويتگنشتاين تأكيد دارد و ديدگاه وي را مستلزم چنين لوازمي مي‌داند؛ درحالي كه برخي مانند سرل، منكر اين امر است. به نظر مي‌رسد ابهام هاي كلام ويتگنشتاين به حدي است كه بيشتر ديدگاه گروه اول را تقويت مي‌كند. عباراتي كه استيور از ويتگنشتاين نقل مي‌كند (ص 5-7) شاهدي بر مدعاي پيشين است. توضيحات استيور در اين باب نشان مي‌دهد كه رأي ويتگنشتاين در معرفت‎شناسي، مستلزم انكار مبناگروي و وجود پاره‌اي گزاره‌هاي بديهي و منطبق با واقع است. وي در توجيه باورها آن‌ها را بر پيش فرض‎هايي مبتني مي‌داند كه از شكل زندگي گرفته شده‌اند. به عقيدة وي ما درون ساختاري فكري قرار گرفته‌ايم كه نمي‌توانيم پا را از آن فراتر نهيم و گزاره‌اي را بي‎طرفانه اثبات کنيم. وي در توجيه باورهاي مبنايي در معرفت‎شناسي مي‌گويد: در واقع شايد بتوان گفت كه اين ديوارهاي پايه به واسطة كل خانه نگه داشته مي‌شوند (Wittgenstein, 1969: 248). ويلارد كواين بعد در اين زمينه، استعاره شبكة باور را مطرح مي‌سازد كه در آن، برخى از عقايد، محورى‎تر از ساير عقايد هستند؛‌ امّا تمام عقايد كاملاً مرتبط و مورد حمايت يك ديگرند.و خلاصه آن كه هيچ گزارة بديهي اوليّه كه مبناي ساير باورهاي بشري قرار گيرد وجود ندارد؛ بلكه خود باورهاي به ظاهر پايه‌اي، بر ساير باورها مبتني هستند.

اگر هيچ باور بديهي و منطبق با واقع وجود نداشته باشد كه بتواند مبناي ساير باورها باشد هيچ گزارة يقيني وجود نخواهد داشت و خود مدّعيات ويتگنشتاين نيز غير قابل اعتماد خواهد بود. اين امر به نوعي به‌ايده‎آليسم معرفتي مي‌انجامد.

منابع و مآخذ

1. Stiver, Dan R. The Philosophy of Religious Language, Sign, Symbol, and Story. Oxford: Blackwell Publishers, 1996.

2. Bertrand Russell, Portraits from Memory, Allen & Unwin, London, 1957.

3. Ludwig Wittgenstein, Tractatus Logico-Philosophicus, trans. D.F. Pears and B.F. McGuinness, intro. Bertrand Russell, Routledge & Kegan Paul, London, 1961

4. Ludwig Wittgenstein, Philosophical Investigations, trans. G.E.M. Anscombe (Macmillan, New York, 1958), 1 (references are to the numbered paragraphs, not to the page numbers).

Ludwig Wittgenstein, On Certainty, ed. G.E.M. Anscombe and G.H. von Wright, trans. Denis Paul and G.E.M. Anscombe, Harper Torchbooks, New York, 1969

5. Norman Malcolm, Wittgenstein: A Religious Point of View , ed. Peter Winch, Cornell University Press, Ithaca, NY, 1994

6. هادسون، ويليام دانالد، ويتگنشتاين، ربط فلسفة او به باور ديني، مصطفي ملكيان، تهران: گروس، 1378ش.

7. مايكل پترسون و ديگران، عقل و اعتقادات ديني، احمد نراقي و ابراهيم سلطاني، تهران، طرح نو، 1376ش.

8. مگي، بريان، فلاسفة بزرگ، عزت الله فولادوند، تهران: خوارزمي، 1372ش.

عضو هيأت علمي مؤسسه آموزشي ـ پژوهشي امام خميني (ره).

تاريخ دريافت: 5/9/83 تاريخ تاييد: 19/11/83

. نگارش پيش روي، گزارش و تلخيص صفحات 37تا42 و 59تا72 از كتاب ذيل و ارزيابي آن است:

Stiver, Dan R. The Philosophy of Religious Language, Sign, Symbol, and Story.

Oxford: Blackwell Publishers, 1996

اين كتاب ابتدا در سال 1922 به زبان انگليسي چاپ شد

اشاره به اين مطلب، در كتاب Philosophical Investigations تنها پنج بار يافت مي‌شود: 19, 23, 241, pp. 174, 226.

1 * Jerry H. Gill, On Knowing God: New Directions for the Future of Theology (Westminster Press, Philadelphia, 1981), pp. 83—6.

2 * Ibid . مرجع سخنِ ناهموار رها كردن آن چه ناهموار است ، يكي از كلمات قصار ويتكنشتاين در اثر ذيل است:

Culture and Value, ed. G.H. von Wright, trans. Peter Winch (University of Chicago Press, Chicago, IL, 1980), p. 45.

3 * Wittgenstein, Philosophical Investigations, 109.

4 * Ibid., 199, 202.

5 * Ludwig Wittgenstein, Lectures and Conversations on Aesthetics, Psychology, and Religious Belief, ed. Cyril Barrett (University of California Press, Berkeley, CA, 1978).

سال دهم / بهار1384


/ 1