مهدويت،مسيحيت وصهيونيستي
مترجم - محمد امير نا صري امام مهدي (ع) - مکتب مهدويت
ميزگرد شبکه تلويزيونى المنار /span اشاره:
در مهرماه سال جارى شبکه تلويزيونى »المنار«، وابسته به حزب الله لبنان، در برنامه »الکلمة الطيّبه« اقدام به برگزارى ميزگردى با موضوع »مهدويت و معتقدات جريان مسيحيت صهيونيستى« نمود. شرکت کنندگان در اين ميزگرد عبارت بودند از: 1- دکتر جيروم شاهين؛ مشاور مطبوعاتى مجلس کليساهاى خاورميانه (مسيحى)؛ 2- شيخ شفيق جرادى؛ مدير مرکز بررسيهاى اسلامى معارف فلسفى (شيعه)؛ 3- دکتر شيخ محمدالصيام؛ رئيس دانشگاه اسلامى غزه در فلسطين اشغالى (سنى). از آنجا که موضوع و محتواى اين ميزگرد مورد توجه موعود قرار گرفت و درج آن رإ؛ در شرايط حاضر مناسب طبع خوانندگان تشخيص داد مقدمات ترجمه و ارائه آن فراهم شد. اميد که مورد استفاده و تأمل واقع شود. ان شاءالله نظريه »ارض موعود« را که يهوديان با اتکاء به آن سرزمين فلسطين اشغال کردند، چگونه تفسير مى کنيد؟ استاد جيروم شاهين: صهيونيستها گمان مى کنند که وعده بازگشت به ارض موعود امروزه از طرف خداوند براى کشور اسرائيل که در سال 1947 م. ايجاد گرديد عملى شده است. اما آنها در اشتباه هستند چون اين وعده بازگشت در دوره پيامبرى و دعوت حضرت عيسى عملى گرديد و خداوند اين وعده را در ميان قوم يهود با گزينش حضرت عيسى عملى کرد. اين گزينش الهى به اين معنا است که خداوند از ميان همه اقوام قوم يهود را برگزيد و از ميان آنها عيسى مسيح را برگزيد تا رسالت الهى را نخست در ميان يهود و سپس در سرتاسر جهان تبليغ نمايد. خداوند ملت يهود را نه به عنوان قوم ممتاز بلکه به عنوان يک بستر آغاز برگزيد چون لازم است دعوت الهى و پيامبرى به لحاظ عيسى شدن و واقعيت يافتن از ميان مردمى معين و در يک سرزمين معين و تاريخ معين باشد و خداوند هم قوم يهود را در عهد حضرت عيسى مسيح برگزيد. تا پيام خداوند از اين طريق وارد تاريخ بشرى گردد. اما، برداشت و توهم صهيونيستها از ارض موعود و قوم برگزيده خداوندى کاملاً يک قرائت تحريف شده و مردود از کتاب مقدس است. تشکر مى کنم از استاد شفيق و سؤال ديگرى را طرح مى کنم: ما در غرب شاهد رويکردى هستيم که دين را از سياست جدا مى کند اما همچنان که حضرت استاد فرمودند امروزه غرب و به ويژه رهبران غربى رفتار سياسى شان مبتنى بر داده هاى صليبى و عقيدتى است. و در اين ميان ايالات متحده امريکا، از باب نمونه، رفتار صرف عقيدتى دارد. بر اين مبنا آيا در غرب ما شاهد يک آميزه و اختلاطى از اهداف سياسى و دينى هستيم؟ آيا اين با جدايى دين از سياست هماهنگى دارد!؟ و آيا کليسا از دولت جدا است!؟ يا اين که کليسا هم در اين پروژه همکار دولت است؟ استاد جيروم شاهين: در حوزه طرفداران لائيسم رويکردهاى متفاوتى نسبت به دين ديده شده است. برخى از آنها لائيسم را به صورت افراطى قرائت کرده اند و قايل شده اند به اين که لائيسم و دنياگرايى (سکولاريسم) همرديف بى دينى و يا ضديت با دين است. اما واقعيت خلاف آن است و ما مى بينيم آنهايى که معتقد به لائيسم هستند اقرار مى کنند که يک لايه عميق فکرى دينى در ماوراى انديشه آنها نهفته است اما نسبت به نظام حاکم و رژيم سياسى ما با يک سرى از متغيرهاى اثرگذار روبرو هستيم که بايد متوجه آنها باشيم. البته مسئله تا حدى پيچيده هم هست. در اين راستا توجهم به تحليل يکى از نويسندگان جلب شده است: وى مى گويد بعضى از حکام و رهبران غربى برداشت سياسى شان از جهان، برداشت توراتى است و جهان و هستى را به دو گروه خير و شر تقسيم مى کنند. اگر تفکرشان بر تورات باشد با دو جبهه معارض در عالم مسيحيت روبرو مى شود که از اين قرار است: 1- جبهه معارض کاتوليک ها؛ 2- جبهه معارض ارتودوکس ها. و مسيحيان درستکار هرگز نمى توانند تفسير نقد شده از تورات را پذيرا شوند. حتى پروتستانها هم با بينش توراتى و منحرف شده از انجيل مخالفت مى کنند. استاد شاهين: بله بله، کاملاً درست است که مسيحيان حقيقى نمى توانند اين تفسير تحريف شده توراتى از جهان را بپذيرند اما لازم است بگويم که شاهد يک چالش در قرائتهاى انجيل هستيم و چالش مزبور در اصل يک بينش يهودى دارد که از عهد عتيق يا تورات نشأت مى گيرد. داستان از اين قرار است که مواجه با دو عهد عتيق (تورات) و عهد جديد (انجيل) هستيم. عهد جديد که انجيل باشد عهده دار تعريف و تفسير روشن از عهد عتيق است؛ يعنى دوش انجيل است که بيايد پرده از روى عهد عتيق بردارد و نه عکس آن. اما در اين راستا ما شاهد يک کودتا هستيم که از سوى بعضى از مسيحيان غير مسئول و اهمال کار صورت گرفته است و اين کودتاى درونى سعى دارد مطالب عهد جديد را به گونه اى قرائت کند که به سود يهود باشد؛ يعنى به جاى اين که انجيل روشن کننده و جهت دهنده تورات باشد اينها آمده اند به اشتباه، تورات را به عنوان معرّف انجيل گرفته اند و گمان مى کنند که تورات بايد راهنما باشد! اين کودتاى درونى تنها کودتا بر عليه مسيحيان نيست بلکه يک نوع کج روى و کودتا عليه عهد عتيق نيز تلقى مى شود، چون تورات اصيل هم راضى به اين پروژه نيست. براساس سلسله نبوت، عهد عتيق يا تورات، درست زمانى قابل درک است که با آيات انجيل مطابق باشد و قرائت انجيلى از آن مستفاد گردد؛ نه اين که مقدم مؤخر شود و مؤخر مقدم گردد. اين پروژه صهيونيستى غيرمعقول است. اين قرائت انجيلى غيرمعقول توطئه اى است صددرصد در خدمت صهيونيسم و خواهان تحريف انجيل و گمراه نمودن مسيحيان و اين همان مسيحيت توراتى است که شاهد آن هستيم که در عمل از کيان صهيونيستى و ديگران حمايت مى کند. و قبل از هر چيز يک اعلام جنگ عليه خود مسيحيت است و اين مسيحيت است که به اسارت يهود درآمده است. از خداوند مى خواهيم مسيحيت را از اين اسارت رهايى دهد؛ زيرا ما شاهد بوديم که اولين انجمن و دومين انجمن کليساها دقيقاً در همان شهرى برگزار شد که صهيونيستها اولين کنگره تاريخى خود را در آن برگزار کرده بودند. کنگره اى که بنيانگذار صهيونيسم جهانى، آن را رهبرى کرد.1 اين تقارن مکانى بيانگر اين نکته مى تواند باشد که مسيحيت نسبت به اهداف يهود اهمال مى کند و به نوعى همراهى خودش را با آن اعلام مى نمايد و عملاً تئوريهاى واهى توراتى را مبنى بر اين که يهوديان به عنوان قوم برگزيده خداوند به سوى سرزمين موعود (فلسطين) حرکت نمايند، مى پذيرد. هيچ کس تصور نمى کند که آنها (رؤساى کليساها) از اهداف و نظرات صهيونيستها اطلاعى نداشتند و يا نمى دانستند؟! از همين جا بود که نقطه انحراف تمايل مسيحيت به سوى يهود و صهيونيسم و برداشتهاى توراتى و انحرافى سازمان يافت و آنها جهان را بر طبق ديدگاه تحريف شده تورات بازبينى کردند. ديدگاهى که بر دو محور شر و خير است و مى گويد انسانها و افراد بشر يا خوبند که همان يهوديهاى مورد نظرشان هستند و طبعاً برى و پاک از هر جرمى هستند و بايد مورد حمايت قرار گيرند. و ديگر کسانى که در سوى ديگر هستند؛ يعنى دسته گناه کاران که براى آنها هيچ حقى قايل نيستند. اين گروه شامل مسلمانها و پيروان اديان ديگر است و براى شان به عنوان ملت و کشور ارزشى قايل نمى شوند. ادبيات سياسى و روال رسانه هاى جمعى شان هم دقيقاً در همين راستا حرکت مى کند. اوج تفکر مزبور در راهبرد سياست خارجى ايالات متحده امريکا تجلى مى يابد که خواهان حفظ و بقا و بازسازى اسراييل است. البته اين ظاهر مسئله است اما در واقع اين اسراييل است که به امريکا ديکته مى کند. اکنون در پايان پاسخ مى گويم که جايگاه ما در چارچوب جهانى در جايى است که اسراييلى ها معين مى کنند و حتى آن را به همه تحميل مى کنند. تلفنى از ايالات متحده امريکا از شخصى به نام آقاى عبدالحليم حافظ داريم که از ميزگرد کانال تلويزيونى »المنار« سؤالى دارند. لطفاً توجه کنيد، آقاى حافظ بفرماييد: عبدالحليم حافظ: سلام عرض مى کنم و خدمت همه علما و استادان حاضر در جلسه و عرض ارادت دارم. موضوعى مهم است که مى گويم: تا سال 1945 م. که جنگ دوم پايان يافت ما نظاره گر موج گسترده اى از تحقير و تنفر نسبت به يهوديان هستيم که در سرتاسر اروپا به چشم مى خورد و هيچ گونه همگامى و همکارى در ميان مسيحيت و يهود ديده نمى شود و حتى ممنوع شده بود که يهوديان بتوانند در شهرهاى بزرگ اروپا تردد نمايند. نخستين آوارگى گروهى آنان در سال 1928 م. رخ داد که متهم به ترور قيصر شده بودند. در اين دوره به شدت يهوديان در اروپا و امريکا در رنج و فشار و تبعيض نژادى از سوى مسيحيان به سر مى بردند و اين امرى ثابت شده و مورد اتفاق است. ما بايد در تبليغات بر روى صهيونيزم و نه يهود متمرکز شويم؛ چون اين »هرتزل« است که به عنوان بنيانگذار صهيونيسم، صهيونيستها را به عنوان يک ملت در اروپا مطرح و سعى مى کند براى آنها جايى را پيدا کند. در برابر اقدامات هرتزل صهيونيست، ما مرتکب چند خطاى عمده شديم: 1- در برابر مطرح شدن يهود به عنوان يک ملت ويژه، احساس خطر نکرديم و ساکت مانديم »تئورى ملت بدون سرزمين براىف سرزمين ملت« 2- تبليغات يهود را در اين راستا دست کم گرفتيم تا جايى که اروپا در برابر تبليغات يهوديان قانع گرديد که يهوديان يک ملت اند و ما باز هم خطر را درک نکرديم و نسبت بدان ساکت مانديم. اما يهوديان در برابر غفلت مرگ آفرين مسلمانان بيکار نماندند و سه کار عمده را آغاز کردند: 1- اقدام به تأسيس بانکها نمودند؛ 2- وسائل ارتباط جمعى و رسانه ها را در اختيار گرفتند؛ 3- با نخبگان و رجال قدرتمند اروپايى پيوند برقرار کردند. اين اقدامات ربطى با پيوند مطرح شده در مطالب قبلى شما ندارد و با اين ترفندها بود که يهوديان نخست در ميان اروپاييان نفوذ پيدا کردند و اکنون هم در صفوف مسلمانها دايم در حال رخنه کردن هستند و متأسفانه تبليغات صهونيست ها تأثيرگذار است. از شما تشکر مى کنم و از روحانى (مسلمان) بزرگوار، شيخ صلاح شفيق، خواهشمندم که مباحثشان در رابطه با حضرت امام مهدى(ع) ادامه دهند. شيخ شفيق جرادى: ظهور حضرت امام مهدى(ع) در نزد مسلمانها فقط يک ظهور شخصيتى و فردى نيست؛ بلکه يک تحول عظيم و جهانى است و در همه جوامع يک نوع توافق و هماهنگى و نهايتاً همفکرى به عنوان مقدمه ظهور پديد مى آيد و از آنجا که دين اسلام به فطرت انسانها نزديک تر است بالطبع زمينه پذيرش آماده مى گردد. اما ايجاد اين زمينه ظهور ايجاب مى کند که ما در رفتار روزانه و پندار و گفتار خويش به گونه اى باشيم که زمينه توافق جهانى و هماهنگى فکرى فراهم گردد و اين نمى شود مگر اين که آزادى وسيع و گسترده فراهم گردد تا همه مذاهب و انديشه ها بدون هيچ مانعى به تضارب آراء و افکار پرداخته و حقيقت را پيدا نمايند. آن وقت است که فرايند ظهور حضرت امام مهدى آغاز مى گردد. فرايندى که توام با وفاق جهانى است. در ادامه سخنان استاد شفيق مى خواهم در رابطه با فرايند دولت امام مهدى و نحوه تشکيل آن صحبت شود و اين که تئورى آخرالزمان و يا به عبارت ديگر فرجام تاريخ را چگونه ارزيابى مى کنند؟ دکتر شيخ محمد صيام: ضمن عرض خير مقدم به شرکت کنندگان، حضورشان را گرامى مى دارم. آقاى دکتر جورج براى ما خاطره خروج بنى اسرائيل از مصر را يادآورى کردند. گويا در آن واقعه ترديد داشتند که صورت نگرفته است. دکتر جورج: من اظهار ترديد در آن موضوع نکردم. دکتر شيخ محمد صيام: شما گفتيد تاريخ جهان شاهد آن واقعه نبوده است. دکتر جورج: من گفتم که تاريخ عهد قديم بر مبناى يک سرى از حوادث و داستانهاى تاريخى بنا شده است که صددرصد درست نيست و هيچ گونه دانش يقينى و تفصيلى به آن نداريم. دکتر شيخ محمد صيام: بله! بله! درست است. اما از اين که وارد بحث چگونگى دولت امام مهدى(ع) شوم من در برابر تاريخ شجاعت به خرج داده و مى گويم در آنجا يک بشارت از سوى حضرت مسيح(ع) نسبت به حضرت مهدى(ع) است و اين هر دو شخص با هم بدون ارتباط نيستند چون ما معتقديم در کتاب خداوند (قرآن مجيد) درباره حضرت عيسى(ع) چنين آمده است: »و رسولاً إلى بنى اسرائيل« و حضرت عيسى به عنوان رسول بر بنى اسرائيل آمد. و همچنين »و مصدّقاً بين يديه من التوراة«؛ يعنى آنچه که از تورات مصون از تحريف در نزدش بود آن را تأييد نمود. بعداً قرآن مى گويد: »و مبشراً برسول يأتى من بعده اسمه احمد«. مسلمانها به اين آيات اعتقاد محکم و خلل ناپذير دارند و همين رسول گرامى اسلام که آمدن او را مسيح بشارت داده ظهور حضرت مهدى(ع) را بشارت مى دهد. احمد بن حنبل در مسند خودش در حديثى از ابوسعيد حذرمى چنين روايت مى کند: قال رسول اللَّه(ص) »أبشّرکم بالمهدى(ع)«؛ شما را به مهدى بشارت مى دهم. ما احاديث زيادى راجع به حضرت مهدى(ع) داريم، اما اين حديث مخصوص است که عنوان بشارت دادن دارد. مى گويد زمانى که زمين پر از بلاهاى طبيعى و زلزله و... مى شود و فتنه ها اوج مى گيرد حضرت امام مهدى(ع) ظهور مى کند که عدل و داد را برپا مى کند و همه ساکنان زمين و آسمان از او راضى هستند و مال را عادلانه در ميان مردم تقسيم مى کند. پيامبر مى گويد: »يقسّم المال صحاحاً« مردى از رسول خدا مى پرسد: معناى »صحاحاً« چيست؟ حضرت مى فرمايد: »بالسويّة بين الناس«. لذا خروج امام مهدى(ع) ارتباط با حوادث آخرالزمان دارد که عصر هرج و مرج است؛ يعنى ضديت و کشتار و گردنکشى است که امير يا خليفه و يا سلطان کشته مى شود و در اين وقت مردمان به ستوه آمده و به دنبال مردى صالح مى گردند تا با او بيعت نمايند و او همان مهدى است که در بيت الحرام است يا در شهر مکه است اما او از مردم مى خواهد که وى را رها کنند؛ چون امر مهمى است که بر عهده او گذاشته مى شود اما مردم اصرار مى کنند تا اين که با او بيعت مى نمايند و اين مسئله را مردم شام و عراق و مصر هم خبردار مى شوند و نماينده هاى آنان هم براى بيعت با امام مهدى(ع) بيعت مى کنند. چگونه مى توانيم در ميان حوادث سرزمين فلسطين و قيام حضرت مهدى(ع) ارتباط قايل شويم؟ دکتر شيخ محمد صيام: ذکر شده که امام مهدى(ع) در زمانى مى آيد که مسلمين حال بدى مانند امروز و يا بدتر از آن دارند و ديگر ساکنان زمين حال شان بدتر از مسلمانها است. همين مردم اعم از مسلمان و مسيحى ساکن فلسطين هستند. در فلسطين ظلم از همه جاى ديگرى بيشتر است اما در ساير جاها مانند مصر اوضاع در حدى معمولى است. اما مشکل جارى در آنجا برعکس فلسطين اشغال شده نيست اما در فلسطين يک ظلم و ستم آشکار است. اگر امام مهدى پس از ظهور اوضاع کنونى نظير عراق را مشاهده کند مسلماً با آن مقابله مى کند. امروزه ما شاهد دو گونه ظلم هستيم يک ظلم فعلى و جارى در فلسطين اشغالى است و ديگر ظلم استعدادى و بالقوه صورت تهديدهاى مداوم متوجه ساير کشورهاى مسلمان مانند سوريه و يا جمهورى اسلامى ايران است. [در ادامه حوادث عصر حضور] حضرت عيسى با امام مهدى ملاقات مى کند و هر دو به جنگ دجال رهبر يهوديان مى روند و پيروز مى شوند و اين حوادث کلاً مربوط به فلسطين است و خداوند از همه آگاه تر است. آقاى دکتر! در اين سخنان ما عيساى مسيح را در نقش يک سردار جنگى مى بينيم که در پى شکست دادن دشمن و دستيابى به اهدافش از راه جنگ است اما مسيحيت از عيساى مسيح يک سيماى صلح طلب و به اصطلاح مهربان و ضد جنگ حکايت مى کند. شما چگونه اين دونقش متضاد را تفسير مى کنيد؟ دکتر جيروم شاهين: بحمداللَّه اين جا تضادى نيست و بازگشت دوم مسيح براى اينست که شر را سرنگون نمايد و خير را حاکم سازد و اين جنگهايى که اکنون صحبت شد ناشى از شرايط محيط و تاريخ است و نه اين که رسالت مسيح(ع) جنگ باشد و اينها همه رواياتى است که معطوف به اوضاع فعلى است اما مسلم اينست که ظرف ظهور مهدى(ع) خاورميانه خواهد بود و پايان تاريخ جهان در همين نقطه رقم زده خواهد شد. اما استراتژى مسيح در رابطه با بن بستهاى اجتماعى و سياسى اينست که به نحو مسالمت آميزى حل و فصل شود و نه با جنگ و خونريزى و من معذرت مى خواهم از شما و اشاره مى کنم که در غرب يک سيماى ساختگى از مسيح ترويج مى شود که دقيقاً طبق همان سخن است که شما فرموديد و من لازم است که عميق تر به اين جريان انحرافى بپردازم. در دهه هاى ماقبل سنوات 1970م ما شاهد يک بنيادگرايى مسيحى و انجيلى بوديم که نام خود را »مورال مامازولتى« گذاشت و مورد توجه امريکا و صهيونيستها بود. اينها انجمنى بودند که هدفهاى اخلاقى را تعقيب و خودشان را با شناسنامه مسيحيت عرضه مى کردند و در پى سنتها و ارزشها مى گشتند اما تا بدين پايه امروز مطرح نبودند. اما از دهه هفتاد ميلادى به بعد توسعه يافته و داراى رسانه هاى تبليغاتى شده و تقويت يافتند و به صورت قدرت بزرگى درآمدند. آقاى دکتر! آيا در اينجا شما يک رابطه اى در ميان ظهور امام زمان و بازگشت مسيح مى بينيد؟ دکتر: خير! من نمى بينم البته آنچه که حضرت شيخ گفته است يک ديدگاه اسلامى است اما مسيحيت اشاره اى به اين معنا که مهدى و يا احمد ظهور مى کند ندارد. در اناجيل چهارگانه و رسمى که در قرن اول ميلادى مدوّن شده است چنين چيزى را نداريم اما نام احمد و آنچه به اصطلاح انجيل برنابا ناميده مى شود اين يک قرائت اسلامى از آن است و ما به آن احترام مى گذاريم ولى کارى به آن نداريم. با تشکر، سؤال ديگرى را مطرح مى کنم: با توجه به فتوحات حضرت مهدى و جنگهاى ايشان چگونه تصور مى کنيد که غرب به ايشان التفات کرده و ايمان بياورند؟ همچنين با توجه به اين که غرب منتظر ظهور و بازگشت مسيح(ع) هستند و نه حضرت مهدى چگونه عقلاً تصور مى شود که آنها تابع حضرت مهدى شوند؟ شيخ شفيق جرادى: با تشکر، کلماتى که در متون دينى آمده است يک الفاظ رمزى و سمبليک است که نياز به تعمق و تأويل و تفسير دارد و نمى شود صرفاً با شکل ظاهرى آن مواجه شد. در اين موارد قرائتهاى متعددى است و ما با يک بحث روش شناسى و روش شناخت متون و نحوه برداشت از آن مواجه هستيم. در اين گونه موارد که متون به ظاهر همخوانى با مقتضيات زمان نمى کند ما به روشهاى زير روى مى آوريم: 1- آيا با ميزان عقلى مى توان اين متون را بازخوانى کرد؟ 2- تا چه حدى مى توان در برابر نقلهاى تاريخى ايستاد؟ 3- تا چه اندازه اى اين گزاره هاى نقلى با حوادث جارى سازگارى دارد؟ 4- تا چه ميزان با اهداف عالى در شريعت اسلامى همراهى مى کند؟ و اين که شما با يک زبانى صحبت کنيد که تصور شود حرکت تاريخ صددرصد جبرى و بدون دخالت اراده است درست نيست. اينطور نيست که معناى متون دين قصور دارد، نخير! اين اشتباه است موضوع امام و امامت نزد ما يک حقيقتى ايمانى است اصلاً بحث بردار نيست و يک مسئله قطعى است. اما رخ دادن يک جنگ در دوره مزبور نمى تواند بگويد که سرتاسر آن دوره مملو از جنگ و خونريزى و کينه است. اين جنگ در دوره امام يک لحظه اى از هزاران لحظه است و نمى شود يک لحظه را بر همه لحظات تعميم داد و همه را زير سؤال برد مثلاً شما سال 2000م را مى توانيد از زواياى مختلفى بنگريد. مى توانيد بگوئيد سال 2000 سال حرکتهاى آزاديبخش است و يا با توجه به حوادث اتفاق افتاده آن را سال شکنجه و درد و الم بناميد؛ شما نمى توانيد ديدگاههاى نظرى خودتان را بر تاريخ تحميل کنيد. ولى من مى توانم تاريخ آينده را با توجه به روايات وارده در مورد حضرت مهدى(ع) بازخوانى و برداشتى از آن ارائه نمايم، اما با توجه به حوادث تلخ کنونى که متولى آن استعمار امريکا و اسراييل است مى توانم بگويم: موازنه فعلى نيروها در سطح جهان و حوادثى که در قدس شريف رخ مى دهد تا يک حدى با متون روايات وارد در باب حضرت مهدى(ع) همخوانى دارد. مطالب زير را از باب نمونه مى آورم: 1- رواياتى درباره حوادث مربوط به روم در آخرالزمان وارد شده است. روم همان فرانسه يا همان غرب است؛ چون فرانسه جزئى از غرب است؛ 2- رواياتى ديگر آنها را به نام »شعب الاقصى«، »ملت دور دست« ناميده است؛ 3- رواياتى که در باره افريقائيان آمده است؛ 4- رواياتى در مورد عراق وارد شده است؛ 5- رواياتى که موضوع سوريه و لبنان و سعودى را مطرح مى کند. خلاصه اين که همه اين روايات در مورد منطقه خاص و محدود است که در آنجا اضطرابها و تنشها به پايان مى رسد و آن نقطه، نقطه آغاز صلح است که فلسطين است چون در فلسطين ما شاهد يک برترى طلبى منفى و نابکارانه از سوى يهوديان و حاميان استکبارى آنها هستيم. اما اين مستکبران با دو مانع عمده روبرو هستند: 1- فرآيند ظهور امام مهدى(ع) که با تمام تفصيلات و تشکيلات دنيوى و اخروى در برابرشان است. 2- حضرت عيسى مسيح که از آسمان به زمين مى آيد. لذا ما با دو امر مواجه هستيم. امر نخست؛ يعنى پروسه ظهور امام مهدى يک نوع وفاق جهانى ايجاد مى کند که زمينه تفاهم و برادرى را در دنيا مى آورد و در اين راستا جهان مسيحيت هم به برکت نزول عيسى(ع) با مسلمانها کنار مى آيد و وحدت مى کنند و اين بر طبق باورهاى اسلامى ما است که عيساى مسيح آنها را به سوى مهدى(ع) هدايت مى کند. حضرت عيسى(ع) دجال را مى کشد که بسيار مهم است. دجال مردى يک چشم است تقريباً شبيه »ژنرال موشه دايان« تروريست و وزير جنگ اسبق رژيم صهيونيستى. در روايت آمده که مسيح دجال را به گونه اى مى کشد و نابود مى کند که دجال ذوب مى شود و مثل مسى گداخته که در حرارت بالا ذوب مى گردد. اين يک گفته رمزى و سمبليک است؛ يعنى جنگ همه اش نابود کردن نيست بلکه عنصر ساختن نيز دارد و عناصر آلوده را ذوب کرده و بعد از پالايش دوباره از نو استفاده مى کند. امر دوم: از متون دينى انتظار مى رود که پيامهايش را به صورت قطعى و رسا و پر حرارت بيان کند که موضوع نهائى دين در برابر اين دسته ها و جماعات (صهيونيستها) چيست؟ 1. اين کنگره در شهر »بال« سوئيس برگزار شد