در ابتدا لطفا ضمن معرفى کتاب «کمال الدين و تمام النعمة » فعاليت هاى خود را در مورد اين کتاب بيان فرماييد. يکى از مسايل اعتقادى مهم شيعه، اعتقاد به مهدويت و ظهور منجى عالم بشرى است. اين اعتقاد شيعه به نحو عام و گسترده اى شامل همه فرق اسلامى نيز مى شود و هر کدام به نحوى در بيان اين اصل اعتقادى کتاب ها و تاليفاتى را تنظيم کرده اند. اعتقاد به مهدويت ريشه در قرآن کريم دارد و قرآن کريم در آيات عديده اى به ظهور حضرت صاحب الزمان (عج) اشاره مى نمايد. مانند وعد الله الذين آمنوا منکم و عملوا الصالحات ليستخلفنهم فى الارض; «خداوند وعده داده که مؤمنان، خليفه زمين بشوند و زمين را به حکومت خودشان در بياورند.»يا آيه ان الارض لله يورثها من يشاء من عبادة و العاقبة للمتقين; «عاقبت و فرجام حکومت ها، حکومت صلحا و صالحين خواهد بود.» حتى آياتى مثل هوالذى ارسل رسوله بالهدى و دين الحق ليظهره على الدين کله و لوکره المشرکون را به ظهور حضرت مهدى (عج) تعبير و تفسير کرده اند; چون که در زمان پيغمبر اکرم (ص)، اسلام بر همه اديان چيره نشد و حتى امروز هم که قرن ها از ظهور اسلام گذشته است، اسلام بر همه اديان الهى غلبه پيدا نکرده و حکومت واحد جهانى نشده است. اين آرمان مقدس در زمان حضرت مهدى (عج) تحقق پيدا مى کند. در ذيل آيات قرآنى، احاديث بى شمارى درباره خصوصيات حضرت مهدى (عج) و خصوصيات اين حکومت عدل جهانى مطرح است که شايد کتاب «کمال الدين و تمام النعمة » يکى از بهترين و قديمى ترين و ارزشمندترين کتاب هايى است که در اين زمينه به نگارش در آمده است. نويسنده اين کتاب، عالم بزرگوار «ابوجعفر محمد بن على بن حسين بن بابويه القمى » معروف به شيخ صدوق است که يکى از بزرگ ترين علما و محدثين دوره هاى اسلامى است که از او به عنوان «شيخ المحدثين » ياد مى کنند. چون در حقيقت در ميان محدثين، شيخ صدوق داراى مقام ويژه و بلندى است. علت نامگذارى اين کتاب به «کمال الدين و تمام النعمة » اين است که اعتقاد به دين وقتى کامل مى شود که ما به قرآن کريم و بيانات پيامبر اکرم (ص) ايمان و اعتقاد داشته باشيم. کمال الدين اين نيست که ما فقط بگوييم هر چه قرآن گفته ملاک است و به سخن پيامبر (ص) کارى نداريم. بلکه کمال الدين به ايمان و عمل به قرآن کريم و فرمايشات و دستورات پيغمبر اکرم (ص) است. يکى از دستوراتى که پيامبر اکرم (ص) دادند، در باب امامت و مهدويت است.طبق آيه «اليوم اکملت لکم دينکم و اتممت عليکم نعمتى و رضيت لکم الاسلام دنيا» دين اسلام با اعلام وصايت حضرت اميرالمؤمنين، کامل شده است; يعنى اگر ما دين اسلام را قبول داشته باشيم، اما ولايت، وصايت و امامت حضرت اميرالمؤمنين را نپذيريم، يک دين ناقصى داريم. به خاطر همين هم همان روز 18 ذى الحجه که اعلام وصايت و امامت حضرت اميرالمؤمنين و حديث شريف «من کنت مولاه فهذا على مولاه » ابلاغ شده همين روز هم اين آيه نازل شده است. پس کمال الدين به پذيرفتن ولايت حضرت امير المؤمنين على (ع) و همين طور اولاد و وصاياى پس از حضرت اميرالمؤمنين تا خاتم الاوصياء حضرت مهدى (عج) است. از منظر دينى کامل ترين شکل دين در اعتقاد به قرآن کريم و پيامبر اکرم و ائمه اطهار تا حضرت مهدى (عج) است که شکل مى گيرد. علت نامگذارى «کمال الدين و تمام النعمة » همين آيه شريفه است. کتاب کمال الدين، از کتاب هايى است که شايد به اين شهرت، کتابى در ميان کتاب هاى حديثى نباشد; يعنى کتابى که در يک موضوع واحد نوشته شده باشد و اين قدر معتبر و مورد استناد و استفاده علما و دانشمندان باشد. بنده توفيق داشتم که متن آن را اعراب گذارى و عباراتش را ترجمه نمايم و اشعار عربى آن را به نظم فارسى در آورم و در اختيار علاقه مندان حضرت مهدى (عج) قرار دهم. اين کتاب در سال 1380 از سوى سازمان چاپ و نشر دارالحديث منتشر شده است. در ضمن اين کتاب داراى يک مقدمه طولانى با يک بحث کلامى است و يکى از ارزشمندترين مباحث غير روايى شيخ صدوق در اين مقدمه آمده است. در اين مقدمه، حقانيت شيعه اماميه اثنى عشرى مطرح و ادله فرق ديگر - اعم از زيديه، اسماعيليه، کيسانيه و... - مورد نقد و بررسى کلامى قرار گرفته است. اين مقدمه فوق العاده به لحاظ منطقى و استدلالى بسيار ارزشمند است. اندکى از مباحث کلامى و جريان شناسى فکرى و فرق و نحل مندرج در آن کتاب را بازگو فرماييد. يکى از اين فرقه ها کيسانيه است. در بحث از کيسانيه، يعنى کسانى که معتقد به امامت محمد بن حنفيه بودند، شيخ صدوق عنوان کرده اند که کيسانيه معتقد به غيبت بودند. غيبت مسئله اى است که در بين انبيا و اوليا از ديرباز وجود داشته و همه فرق هم به آن معتقد هستند; منتها کيسانيه اين غيبت را براى محمد بن حنفيه، يعنى فرزند ديگر حضرت اميرالمؤمنين (ع) قائل بودند. آنان به چهار امام معتقد بودند: حضرت اميرالمؤمنين (ع)، حضرت مجتبى (ع)، حضرت سيد الشهداء (ع) و محمد بن حنفيه. به زعم آنان، محمد بن حنفيه امام است و غايب. کسانى از علما و ادبا و بزرگان هم بر عقيده کيسانيه بوده اند; مثلا سيد بن محمد حميرى که از شعراى معروف ائمه اطهار (ع) است. او در ابتداى کار، اين گرايش را داشته است. شيخ صدوق عقيده کيسانيه را نقل کرده و بعد هم به نقد آن پرداخته است. يکى ديگر از اين فرقه ها، فرقه «ناووسيه » است. ناووسيه کسانى بودند که اعتقاد داشتند اين غيبت درباره حضرت امام صادق (ع) واقع شده است. آنها در مسئله غيبت، با شيعه اثنى عشرى هم عقيده هستند، ولى آن را بر امام صادق (ع) تطبيق کرده، گفتند که کسى که غيبت کرده امام صادق (ع) است. البته شيخ صدوق احاديث مربوط به شهادت امام صادق (ع) را ذکر و مدلل مى کند که اعتقاد آنها باطل است. ديگر فرقه مورد بحث، فرقه «واقفيه » مى باشد. آنها کسانى هستند که در امر غيبت بر يکى ديگر از ائمه (ع) توقف کردند و امامت را در حضرت امام حسن عسگرى (ع) محدود کردند. در اين خصوص شيخ صدوق اين عبارت را به کار مى برد: «ثم ادعت الواقفة على الحسن بن على بن محمد (ع) ان الغيبة وقعت به لصحة امر الغيبة عندهم » ; يعنى واقفيه کسانى بودند که غيبت را براى حضرت امام حسن عسکرى (ع) در نظر گرفتند و گفتند که امام حسن عسکرى (ع) غيبت کرده است. جايگاه موعوديت و مهدويت در اسلام و ساير اديان چگونه است؟ اعتقاد به مهدويت يک اعتقاد اصيل اسلامى است; يعنى هر کسى به قرآن معتقد باشد، بلکه هر کسى به اديان الهى معتقد باشد، به موعود هم اعتقاد دارد; چون ما مى بينيم که بشارت به موعد در همه اديان هست; در مسيحيت در يهود، در زرتشتى و همه اديان وجود دارد. همه مى گويند که او خواهد آمد. منجى عالم بشريت خواهد آمد. در حقيقت يک تصوير روشنى از آينده بشريت ارائه کرده اند و اين براى بشر مى تواند خيلى محرک و چراغ روشن و مشعل فروزانى باشد که همه را به سمت اين آرمان مقدس جلب نموده و با تلاش و فعاليت و با اميد وانتظار به تحقق اين آرمان بزرگ، زندگى دنيايى خود را ترسيم و تنظيم نمايند.در اسلام هم با توجه به تاکيداتى که در آيات قرآن است، اين مطلب براى همه مسلمانان خيلى روشن است. من مى توانم بگويم که اعتقاد به مهدويت، معادل اعتقاد به ولايت و امامت حضرت امير المؤمنين (ع) و معادل اعتقاد به پيامبر اکرم (ص) است. يعنى اينها در يک راستا و در يک جهت هستند. نمى شود يک نفر بگويد من مسلمان هستم، ولى به آيات قرآن اعتقاد ندارم; من مسلمان هستم، ولى به آيات مهدويت يا آيات مربوط به آينده روشن در جهان اعتقاد ندارم. بالاخره اينها جزء قرآنند. اينها وابسته به همديگرند. اين آيات عديده که در کتاب مرحوم شيخ هاشم بحرانى با عنوان «المهجة فى ما نزل فى القائم الحجة » بالغ بر 130 آيه احصا شده است، تعبير و تفسير آن درباره حضرت مهدى (عج) مى باشد. مثلا در ابتداى قرآن که مى خوانيد «الذين يؤمنون بالغيب » يعنى اين که مؤمن کسى است که تنها به آن چيزى که مشهود بوده بسنده نمى کند، چرا که شهود ما خيلى اندک است و بسيارى از حقايق وجود دارد که مشهود ما نيست، ولى وجود دارد. خيلى چيزها به چشم سرديده نمى شوند، ولى وجود دارند. اعتقاد به مهدويت هم از اين قبيل است. در جريان فکرى اخبارى و اصولى به احاديث مربوط به حضرت مهدى (عج) چگونه مى نگرند؟ آيا تفاوت هايى در اين دو مکتب مى بينيد؟ اخباريون کسانى هستند که توجه ويژه اى نسبت به اخبار دارند و برخى از ادله صحت و سقم احاديث را هم به گونه اصوليين نپذيرفته اند و هر حديثى را که در کتاب هاى روايى وجود دارد معتبر دانسته و رد اين احاديث را جايز نمى دانند. اصوليين معتقدند که به هر حال يک اصولى حاکم است و اخبار بايد مورد بررسى قرار بگيرد و ممکن است صدور بعضى از احاديث قطعى باشد و برخى از آنها قطعى نباشد. ولى بعضى از اخباريين، ضمن اين که اصل اعتقادى آن ها نسبت به ائمه (ع) صحيح و درست است - يعنى ائمه را در يک جايگاه رفيعى در دين مى دانند - اما توجه ندارند که خود آنان فرموده اند که در بين احاديث ما، صحيح و ناصحيح وجود دارد; يعنى احاديث ناروايى هم وارد شده است.مثلا حديثى که مشتمل بر قول رکيک باشد، اين جزء فرمايش ائمه معصومين (ع) نيست; و لو اين که در کتب روايى نقل هم شده باشد. يا فرض بفرماييد در خطبه 201 نهج البلاغه آمده است که آن قدر احاديث دروغين در زمان حضرت رسول اکرم (ص) به وجود آمد که حضرت رسول اکرم (ص) برخاستند و خطبه خواندند و فرمودند که کسى که يک کلامى را به من نسبت ناروا بدهد، جايگاهش در آتش خواهد بود. بنابراين اخباريون در مقام ادعا مى گويند که ائمه اطهار (ع) داراى مقام والايى هستند و احاديثى که در کتب نقل شده - ولو اين که ممکن است از ناحيه آنها صادر شده باشد - در نظر ما محترم مى باشد و البته ما هم در اين اعتقادات تا حدودى شريک هستيم. ما هم تا آن جايى که ضرورتى اقتصا نکند، روايتى را رد نمى کنيم; يعنى علماى ما، بزرگان ما مثلا ميرداماد يا ديگران، بزرگان و فقهاى ما، گاهى مى گويند ما به اين روايات فتوا مى دهيم، به آن روايت فتوا نمى دهيم. بدون اين که بخواهند بگويند آن روايت جعل يا کذب يا نظاير اينها است. روايات هم مثل قرآن در شرايط مختلف نازل مى شوند. ممکن است يک کلامى از معصوم صادر شده باشد، ولى امروز بايد طبق ملاک اينها سنجيده شود و اگر فقيه مى خواهد به حديثى فتوا بدهد، بايد درستى آن برايش مدلل و ثابت شود.اخباريين در اين زمينه قدرى با ما اختلاف دارند. آنها ملاک هاى صحت و سقم را در مورد احاديث جارى نمى کنند و حديث را به صرف اين که در کتب اخبار وجود داشته باشد، معتبر قلمداد مى کنند. اگر کسانى اين طور باشند، البته علماى اصولى ما آنها را مورد نقد قرار مى دهند; چرا که در اين رابطه با آنهااختلاف مشرب داريم. اما در مسئله اعتقاد به مهدويت، بين ما و اخباريون اختلافى در اصول وجود ندارد; يعنى آنها به ائمه اطهار، ولايت، امامت و وصاياى حضرت مهدى (عج) معتقد هستند.البته ممکن است بعضى از رواياتى که درباره حضرت مهدى (عج) آمده است، آنها بدون چون و چرا بپذيرند، يا اين که آنها را ملاک اعتقادات خودشان قرار دهند; ولى اصوليين، اصل اعتقاد به مهدويت را از قرآن و روايات پذيرفتند. بعضى از رواياتى که مربوط به جزئيات بحث مهدويت است و جزء اصول اعتقادى ما به حساب نمى آيند، لزومى ندارد که ما به همه آنها اعتقاد داشته باشيم. ما بايد اعتقاد به حضرت مهدى (ع)، دوازدهمين وصى پيغمبر اکرم (ص) و به منجى عالم بشريت اعتقاد داشته باشيم و اعتقاد هم داريم. اما اين که مثلا در روايتى آمده که «دجال » شکل و شمايل خاصى داشته، ديگر جزو اصول اعتقادات ما نيست. همچنين است مسئله علائم ظهور. اساتيد بزرگوار ما مى فرمودند که اين علائم ظهور، غالبا «بدايى » هستند; يعنى خداوند عالم در يک شب امر فرج حضرت مهدى (عج) را اصلاح مى کند. اين که ما دعا مى کنيم براى فرج حضرت مهدى (عج) به خاطر اين است که نوع علائم ظهور بدايى هستند. بنابراين لزومى ندارد که ما جمود بکنيم بر آن علائم; ولى ممکن است در اين مسئله اخباريان چنين اعتقادى نداشته باشند و فکر کنند که تمام آن علائم و يا تمام آن ويژگى ها و خصوصياتى که در کتب اخبار نقل شده، بايست تحقق پيدا کند. خداوند مبسوط اليد است. اين علائم و ويژگى هايى که ذکر شده است، دست خداوند را نمى بندد. خدا فعال ما يشاء است. اگر از لحاظ روابط على و معلولى که در جهان وجود دارد، خداوند بخواهد مثلا يک مريض لاعلاجى را شفا بدهد، شفا مى دهد; چرا که اراده و مشيت خداوند حاکم بر همه روابط على و معلولى و همه چيز هست. هر چه خداوند بخواهد، همان محقق مى شود. جريان ديگرى که در مقوله ولايت و... ديدگاه هاى دارد، فرقه شيخيه است. اين فرقه در نگاه به مهدويت و انتظار چه نظرى دارد؟ شيخيه که پيروان شيخ احمد احسائى و سيد کاظم رشتى هستند، داراى مذاق اخبارى گرى هستند; اما علاوه بر اخبارى گرى يک مطلب خلافى هم در کار شيخيه وجود دارد و آن اين است که معتقد به «رکن رابع » هستند. مى گويند که ما براى آن که خدا را بشناسيم، بايد پيغمبر را بشناسيم، چون شناخت خدا بر ما مقدور نيست. ما براى اين که پيغمبر را بشناسيم بايد امام را بشناسيم. شناخت پيامبر با آن کمالات که صادر اول است، از ناحيه حق متعال بر ما مقدور نيست و براى اين که امام را بشناسيم، بايد رکن رابع را بشناسيم بايد واسطه بين امام و مردم را بشناسيم و شناسايى امام با آن کمالات که قلب عالم وجود است، براى ما مقدور نيست. ما کجا مى توانيم امير المؤمنين (ع) را بشناسيم؟ ما کجا مى توانيم حضرت مهدى (عج) را بشناسيم؟ ما بايد رکن رابع را بشناسيم. رکن رابع يعنى کسى که واسطه ميان مردم و امام است و در حقيقت شيخ احمد احسائى و سيد کاظم رشتى خودشان را داراى همچين مقامى مى دانستند. اين اعتقاد از نظر ما اماميه به کل مردود است. در ادعيه آمده است: الصم عرفنى نفسک فانک ان لم تعرفنى نفسک لم اعرف نبيک... ; يعنى راه معرفت از پايين نيست; راه معرفت از بالاست. مثلا کسى که در استراليا نشسته، کجا رکن رابع را مى خواهد بشناسد، کجا شيخ احمد احسائى را مى خواهد بشناسد، آنان در حقيقت معتقد بودند به يک نوع باب سفارت و نيابت بين حضرت مهدى (عج) و مردم را به طور رسمى بازکردند و اين که شناخت حضرت مهدى (عج) بايد از طريق نواب و از طريق نايب خاص آن حضرت که اسم آن را گذاشتند «قرية ظاهره » که از آيه قرآن گرفته شده است. اما يک نفر که در استراليا است، چگونه بيايد اين آقا را بشناسد. او با اعتقاد قلبى خودش به يک خدايى که او را آفريده پى مى برد; حال در هر جاى دنيا که باشد. چرا که اعتقاد به وجود خداوند، فطرى است. هر کسى رابطه اى مى تواند با خداوند داشته باشد. پيامبران ظاهر آمده اند که همان حکم عقل را بيان نمايند: ان لله على الناس حجتين حجتا ظاهره و حجتا باطنه. عقل، پيامبر باطنى است. همان طور که پيامبر آمده است مردم را به خداوند دعوت کند، عقل ما هم ما را دعوت مى کند. چه وجوه افتراق و اشتراکى در امر وساطت در شيخيه و آيين مسيحيت وجود دارد؟ از يک جهت اشتراک وجود دارد; اشتراک در آن جاست که ما مى گوييم که اگر کسى گناهکار است، نبايد آبروى خودش را پيش عمرو و زيد ببرد و اعتراف کند. مثلا برود پيش يک مجتهدى يک مرجع تقليدى يک پيش نمازى بگويد آقا ببخشيد! يا من اعتراف مى کنم پيش شما. ما چنين چيزى در اسلام نداريم; بلکه مى فرمايد خود اين شخص پيش خدا توبه کند. چرا که خداوند توبه پذير است. خدا از هر کسى به ما نزديک تر است. کشيش هم يک بنده از بندگان خداست که ممکن است گناهان او به مراتب بيشتر از آن ساده لوحى باشد که آمده و دارد پيش آن کشيش اعتراف مى کند. چون ما نمى دانيم در پيشگاه خدا چگونه حساب مى کنند; شايد يک نفر که ظاهرش هم خيلى خوب است، ولى از درگاه خدا خيلى دور باشد و ممکن است يک نفر هم که ظاهرش بد است، خيلى نزديک و مقرب باشد در دستگاه الهى. شيخيه نيز ادعاى ضرورت واسطه در معرفت را دارند. در واقع معرفت يا مغفرت به عنوان واسطه نشان دهنده اشتراک اين دو ديدگاه است. کشيش واسطه مغفرت است و آن رکن رابع نيز که آنها ذکر مى کنند، واسطه معرفت است. جريان بابيت و بهائيت چه نسبتى با شيخيه دارند؟ درباره بابيت و بهائيت عرض مى کنم که بابيت در بستر شيخى گرى ايجاد شد; يعنى همان مسئله رکن رابعى که شيخيه در پرده مى گفتند و براى خودشان چنين مقام و موقعيتى قائل بودند، همان را به طور صريح و روشن يک جوان شيرازى به نام ميرزا على محمد باب (شيرازى) ادعا کرد که من همان رکن رابع هستم. کم کم به جاى رکن رابع، از کلمه «باب » استفاده کردند و خود را واسطه بين مردم و امام زمان (عج) عنوان نمودند. در اسلام و خصوصا تشيع شديدا مخالف است با اين که کسى ادعا بکند که من نايب خاص حضرت مهدى (عج) هستم. «و من ادع المشاهدة فانه کذاب » اگر کسى ادعاى مشاهده کند، او دروغگو است. در توقيح از ناحيه حضرت مهدى (عج) اين عبارت مطرح گرديده است.ولى با آن بسترى که شيخيه فراهم کرده بودند، باعث شد که اين شخص ادعاى بابيت کند و به دنبال آن هم ادعاى نبوت و آئين و شرع و کتاب و نسخ اسلام نمود و بعد از آن هم که ميرزا حسين على بهاء آمد و اصلا آيين بابيت را نسخ کرد و بحث اعتقاد به حضرت مهدى (عج) و آن که يک نفر بايد واسطه و باب باشد را هم از بين بردند و آيين ديگرى درست کردند که مبانى آن با مبانى اعتقادى اسلام بالکل تعارض دارد; يعنى خارج از اسلام است. کسى که قرآن و احاديث ائمه (ع) را نسخ شده بداند، اين خارج از اسلام است. در حقيقت اين بسترى که شيخيه آرام آرام شروع کردند، ميرزا على محمد باب آمد و ادعاى اوليه اش ادعاى بابيت بود و واسطه خلايق و خود آن باب هم ادعاى افزون ترى کرد و به اصطلاح کتاب آسمانى و کتاب بيان آورد که ناسخ اسلام و قرآن است و بعد هم ميرزا حسين على بهاء آمد که ناسخ بابيه شد. در حقيقت به قول استاد ما که مى فرمودند: «آتش به جان شمع فتد که اين بلا نهاد» اين عقيده انحرافى کوچکى که شيخيه ايجاد کردند، باعث شد که اين انحراف در بين عده زيادى به وجود آيد. نسبت انتظار با گناه و فساد يا با اعمال صالح چگونه است؟ ما در احاديث بى شمارى داريم که در روند گذشت ايام، دنيا به جايى مى رسد که پر از ظلم و جور مى شود. مثلا در بسيارى از احاديث داريم که «يملا الله به الارض قسطا و عدلا بعدها ملئت و ظلما و جورا» يعنى خداوند به وسيله حضرت مهدى (عج) عدل و داد را در زمين آکنده مى کند، از آن پس که پر از ظلم و جور شده باشد. البته در جهان مى بينيم که ظلم و فسادى که توسط امپرياليسم و توسط کشورهاى جهانخوار و ستمگران و سرمايه داران و غيره، ظلم هاى اقتصادى و ساير ظلم ها بر مستضعفين نقاط مختلف عالم اعمال مى شود، ما اميدواريم که اين روند کاهش پيدا کند و به تدريج عدل و داد جايگزين ظلم و تباهى بشود. اميدوار هستيم و وظيفه هر مسلمان اين است که تلاش کند و اصلاحات جزيى و اصلاحات کم را کوچک نشمارد و انجام بدهد. در حديثى از حضرت اميرالمؤمنين (ع) است که «افعل الخير و لاتحقر منه شيئا فان صغيره و قليله کثير» يعنى کار خير را انجام بدهيد و هيچ موقع آن را کوچک نشماريد که کار خير کوچک هم در پيشگاه خدا بزرگ است و قليل آن هم بسيار است. اين يک مطلب خيلى صحيح و درست است; اما در جامعه ممکن است اين اقداماتى که مؤمنان و صالحان انجام مى دهند، براى تحقق عدل و داد، اينها منجر به نتيجه نهايى نشود و ظلم و جور در دنيا رو به نقصان و کاهش نباشد; ولى ما بايد وظيفه صلاح خود را انجام دهيم. ما جلوگيرى از ظلم و فساد را بايد در برنامه خود داشته باشيم. حالا اگر خداوند مقدر کرده که دنيا پر از ظلم و جور بشود، چيزى از وظيفه انسان مسلمان نمى کاهد. مسلمان بايد وظيفه اش را انجام بدهد، اگر توانست در مورد خانواده، شهر و مملکت و جوامع اسلامى و ساير جوامع در هر حدى که مى تواند وظيفه خود را انجام دهد. وظيفه يک فرد مسلمان ترويج صلاح است. وظيفه يک فرد مسلمان امر به معروف و نهى از منکر است. وظيفه يک فرد مسلمان دفاع از حقانيت است.وظيفه يک فرد مسلمان در شرايط خود، جهاد در راه با اموال و انفس است. وظيفه يک فرد مسلمان تحقق آرمان هاى مقدس حضرت مهدى (عج) در برقرارى حکومت عدل و داد جهانى است. وظيفه اى که براى امام است، عينا براى ماموم هم هست. امتى که در انتظار مصلح است، بايد صالح باشد; يعنى خودش بايد صالح باشد و در اين راستا حرکت کند.ما در بعضى از احاديث داريم که مى فرمايند. براى قيام حضرت مهدى (عج) خودتان را آماده کنيد و تجهيز سلاح بکنيد «و لو بسهم » يعنى اگرچه با يک تير باشد. علماى ربانى ما کسانى بودند که شمشيرشان را براى دفاع از حضرت مهدى (عج) و براى جنگ کردن در رکاب حضرت مهدى (عج) آماده کرده بودند و اين را همراه خودشان داشتند. شب که مى خواستند، بخوابند آن را زير بستر خودشان قرار مى دادند و روزهاى جمعه يا روزهاى تعطيل شمشيربازى مى کردند و خودشان را مهيا مى کردند که هر موقع حضرت ظهور کرد، بتوانند در رکاب حضرت مهدى (عج) فعاليت و تلاش کنند. در سفرنامه معروف ابن بطوطه آمده است که من وقتى آمدم شيعيان حله را ديدم که با چه شورى روزهاى جمعه مى آيند و خودشان را با شمشيرها آماده مى کنند و مى گويند که: «به درآى اى مهدى صاحب الزمان (عج) ; بدرآى تا ما در رکاب تو جانفشانى بکنيم » و تمرين مى کردند و مسابقه مى نمودند و خودشان را آماده مى کردند. واقعا بايد شيعه هر لحظه منتظر باشد که حضرت ظهور کند و در رکاب آن حضرت جانفشانى بکند و تلاش و فعاليت بکند و وظيفه خودش را به نحو احسن انجام بدهد. اما اگر روند و حرکت تاريخ به سويى برود که در دنيا ظلم و فساد هيات حاکمه و امپرياليسم و بى دين ها و زورمداران و زرپرستان به اوج برسد، آن يک چيزى است که در علم خداوند است و ارتباطى به وظيفه ما ندارد. مسلمان نمى تواند بگويد من بيايم ظلم و فساد را ترويج بکنم، براى اين که حضرت صاحب ظهور کند. اين خلاف هدف حضرت مهدى (عج) است. حضرت مهدى که نمى فرمايد ظلم و فساد را زياد بکنيد. مى فرمايد من مى خواهم ظلم و فساد را از بين ببرم. مسلمان بايد ظلم و فساد را از بين ببرد. مارکسيست ها و هگليست ها که به بحث تز و آنتى تز و سنتز معتقد بودند، مى گفتند که براى اين که مثلا نظام سرمايه دارى به وجود بيايد، بايد نظام فئوداليسم از درون بپوسد. بايد ظلم و ستم فئوداليسم به نهايت برسد تا سرمايه دارى در آن ايجاد شود. براى اين که سوسياليسم به وجود بيايد، بايد سرمايه دارى از درون بپوسد; يعنى هر دوره اى را مبتنى مى کردند بر تباهى دوره قبل که به صورت تز و آنتى تز و سنتز رخ مى دهد. از نظر مارکسيست ها اين مطلب جايز است که اگر مثلا حکومت فاسد را بخواهيم ساقط کنيم، يک مقدارى هم ما ظلم و جور اضافه بکنيم تا پاى اين حکومت نوشته بشود تا مردم يک انقلاب نهايى بکنند و اين را سرنگون بکنند. از نظر اسلام اين امر کارى قبيح است يعنى ممکن است که ما هدفمان خوب باشد، ولى وسيله مان نيز بايد خوب باشد. نمى توانيم بگوييم که هدف، وسيله را مباح مى کند. اين حرف کمونيست ها و مارکسيست ها است. استاد بزرگوارمان شهيد مطهرى، در قبل از انقلاب، مباحث اين گونه را با جديت و با توجه فوق العاده اى مطرح مى کردند. تفاوت هاى بين نظام مقدس اسلامى و نظام هاى هگليستى و مارکسيستى و فلسفه تاريخ آنها خيلى با عنايت در کتاب هاى ايشان آمده است. در کتاب کوچکى هم به نام «قيام و انقلاب مهدى (عج)» همين مباحث را مطرح نموده اند. ايشان در آن کتاب مرقوم فرموده اند که اصلاحات جزئى از نظر مسلمان روا است و بايد انجام بگيرد و هدف، وسيله را مباح نمى کند. اگر ما هدفمان خوب باشد، وسيله مان هم بايد خوب باشد، اگر ما مى خواهيم حکومت عدل تحقق پيدا کند، بايد از ابزار خوب هم استفاده کنيم. ظلم و فساد، ابزار صحيح و درستى از نظر منطق اسلام نيست، ولو اين که بخواهد يک حکومت صالح هم به زعم خودش سرکار بياورد. بايد از طريق صحيح و درست آن استفاده کرد. پس اين فکر که ما بيائيم دنيا را پر از ظلم و جور بکنيم يا اين که انديشه و فلسفه و طرحمان اين باشد که ظلم و فساد را عالمگير بکنيم تا بر اساس آن ظلم و فساد آن عدل الهى تحقق پيدا کند، اين يک فکر مارکسيستى است، نه اسلامى. من اعتقاد دارم مسلمانى که معتقد به قرآن و معتقد به پيامبر اکرم (ص) و ائمه اطهار است چنين اعتقادى را نمى تواند داشته باشد و ندارد. چطور مى شود که يک نفر قرآن بخواند، امر به معروف و نهى از منکر انجام ندهد؟ اين همه آياتى که راجع به عدل و داد و آنها است، آنها را ناديده بگيرد و بگويد من مى خواهم ظلم و فساد را بيشتر کنم؟ اتفاقا اين يک بحثى است که مربوط به ماترياليست ها است و اين را به مسلمين نيز نسبت مى دهند. جدا از اين، کسانى که در راه اصلاح عقيده مهدويت و حضرت مهدى (عج) در طول تاريخ بوده اند، در راستاى فقاهت و در راستاى تبعيت از احکام اسلامى گام برداشته اند، اين گونه نبودند. چنين مطلبى مربوط به مسلمين نيست; مربوط به شيعيان نيست و خارج از دايره اسلام و اعتقاد به توحيد است. کسانى چنين حرفى مى زنند که اصلا مبانى را قبول نداشته باشند و مادى باشند. او مى تواند چنين حرفى بزند. در بين مسلمين ما چنين کسى را نمى شناسيم. اگر هم کسى باشد، او معتقد به اسلام و قرآن و امام زمان (عج) نيست. امام زمان (عج) کجا راضى است که يک نفر بيايد فساد بکند؟ بنابراين کسى که در انتظار حکومت حضرت مهدى (عج) است، بايد اهداف حضرت مهدى (عج) را ترويج بکند. بايد کارهاى حضرت مهدى (عج) را انجام بدهد. بايد براى ريشه کن کردن ظلم و فساد تلاش بکند. حالا اگر روال حرکت هاى اجتماعى جهان به نحوى است که آن زورمداران و ظلمه حاکم مى شوند و از بستر آن ظلم، اراده خداوند تعلق مى گيرد، بعد از آن که دنيا پر از ظلم و جور شد، حکومت عدل الهى تحقق پيدا کند. اين مربوط به قضاى الهى است; مربوط به وظيفه ما نيست. ما نمى توانيم بگوييم بايد ظلم و فساد را زياد بکنيم تا حضرت صاحب ظهور کند. اين حرف غلطى است. اگر کسى اين حرف را بزند، مسلمان نيست. «ولايت و محبت » يا «فقاهت و شريعت » چه رابطه اى دارند؟ محبت يک حرف صحيحى است. ما در بعضى از احاديث داريم: «هل الدين الا الحب » ، آيا دين جز محبت، چيز ديگرى هم هست. حب خدا، حب اولياى خدا، حب پيامبر و ائمه اطهار، بسيار جايگاه بالايى دارد. در واقع اين بحث همان تولى و تبرى است. دوست داشتن دوستان خدا و دشمن شمردن دشمنان خدا. «والذين معه اشداء على الکفار، رحماء بينهم ». هم محبت و هم شدت هر دو هست. محبت تنها کافى نيست، بايد محبت با عمل صالح توام باشد. يک شعر بسيار جالب از امام باقر يا امام صادق (ع) در کتاب کافى نقل شده است به اين مضمون: «تعزل الهه و انت تظهر حبه هذا لامرک فى الفعال بديعه لو کان حبک صادقا لاطعته الا المبحه لمن احبه مطيعه » ; يعنى معصيت و نافرمانى خدا مى کنى و اظهار حب خدا مى نمايى. اين يک عمل بديع و عجيبى در آفرينش است. حب تو صادق نيست. اگر حب تو صادق بود، اطاعت مى کردى; زيرا که محب، مطيع محبوب است. بنابراين خداوند عالم در قرآن کريم، دستوراتى براى سعادت دنيا و آخرت داده است. براى سعادت، صرف محبت کافى نيست. صرف حب قلبى کافى نيست; بلکه بايد با عمل، مجاهدت، تلاش، امر به معروف و نهى از منکر و جهاد باشد. اينها اگر همراه با آن اعتقاد شايسته و درست باشد، ممکن است خداوند ما را مورد مغفرت خويش قرار دهد; محبت صرف، ما را به سرمنزل مقصود نمى رساند.