پس از اسکندر نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

پس از اسکندر - نسخه متنی

کانون ایرانی پژوهشگران فلسفه و حکمت

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

پس از اسكندر

مبارزه يونان و مقدونيه در راه كسب قدرت

21-1- همان طور كه انديشه دنيا را به گروهها، افراد، و اشياء تقسيم مي كند، مورخان نيز گذشته را به ادوار، سالها و حوادث منقسم مي نمايند. ولي تاريخ ، مانند طبيعت ، تنها تداوم را در ميان تغيير مي شناسد: تاريخ جهش ندارد . يونان هلنيستي مرگ اسكندر را «انتهاي يك عصر» تلقي نكرد؛ بلكه آن را شروع « عصر جديد» و مظهر جواني و نيرومندي دانست . مردم يونان اطمينان داشتند كه به عالي ترين مرحله ي رشد و بلوغ فكري رسيده اند و رهبرانشان ، جز اسكندر كه قابل مقايسه با هيچ كس نبود، به عظمت و اقتدار رهبران گذشته هستند. اين پندار از چند لحاظ صحيح بود. تمدن يونان همراه آزادي آن نمرد، بلكه برعكس سرزمينهاي جديدي تسخير كرد و از سه جهت پيشرفت نمود؛ زيرا به آن نمرد، بلكه بر عكس سرزمينهاي جديدي تسخير كرد و از سه جهت پيشرفت نمود؛ زيرا به وجود آمدن امپراطوريهاي بزرگ محدوديتهاي سياسي ارتباطات كوچ نشيني و بازرگاني را از ميان برداشت . يوناييها كه هنوز هوشيار و فعال بودند هزار هزار به آسيا، مصر، اپيروس و مقدونيه ريختند؛ و نه تنها گل يونيايي دوباره شكفت كه خون و زبان و فرهنگ يوناني راه خود را به سوي آسياي صغير، فينيقيه ، فلسطين ، سوريه ، بابل ، بين النهرين و حتي باكتريا و هندوستان باز كرد. روح يوناني هرگز به اين حد اشتياق و دليري نشان نداده بود؛ ادب و هنر آن هم فتحي به اين عظمت نكرده بود .

شايد به همين دليل است كه مورخان عادت دارند تاريخ يونان را با اسكندر تمام كنند؛ زيرا بعد از او وسعت و پيچيدگي دنياي يونان وحدت نظر تاريخي يا تسلسل داستان مورخان را بر هم مي زند. نه تنها پس از اسكندر سه حكومت مقدوني و سلوكي و مصر تأسيس يافت ، بلكه صدها كشور - شهر يوناني با مدارج مختلف استقلال به وجود آمد، چندين اتحاديه و جامعه تشكيل شد، حكومتهاي نيمه يوناني در اپيروس ، يهودا، پرگامون ، بيزانس ، بيتينيا، كاپادوكيا، گالاتيا و باكتريا تشكيل شد، و در مغرب ، ايتالياي يونان و سيسيل بود كه بين كارتاژ كهنسال و روم جوان در حال متلاشي شدن بود . امپراطوري بدون ريشه ي اسكندر كه شكافهايي در حوزه ي زبان ، ارتباطات ، عادات و مذهب استحكام آن را متزلزل مي ساخت ، چندان بعد از مرگ او دوام نيافت . او بعد از خود به جاي يك نفر مقتدر چند نفر به جاي گذارده بود و هيچ كدام به كمتر از سلطنت قانع نمي شدند. وسعت و پراكندگي قلمرو جديد هر گونه انديشه ي دموكراسي را باطل مي كرد. لازمه ي حكومت خود مختاري ، به عقيده ي يونانيها، وجود كشور- شهرهاي كوچكي بود كه مردم آنها بتوانند در مواقع خاص در محل معيني گرد هم جمع شوند. از آن گذشته ، مگر فيلسوفان دموكراسي آتن ، دموكراسي را سبب تشديد جهل و رشك و هرج و مرج نخوانده ، آن را باطل نشمرده بودند؟ جانشينان اسكندر- كه ديادوخوي (جانشينان ) خوانده مي شدند- سرداران مقدوني بودند كه مدتها به حكومت شمشير عادت كرده ، از دموكراسي جز مشورت اتفاقي بامستشاران خود چيزي نمي فهميدند. پس از چند نزاع كوچك كه در نتيجه ي آنها منازعان ضعيف تر از ميان برداشته شدند، تمام امپراطوري اسكندر به پنج قسمت تقسيم شد. آنتيپاتر مقدونيه و يونان را برداشت ؛ لوسيماخوس تراكيا را؛ آنتيگونوس آسياي صغير را؛ سلكوكوس بابل را و بطلميوس مصر را. اينها هيچ كدام زحمت گرفتن موافقت شوراي كشور - شهرهاي يونان را به خود هموار نكردند. از آن به بعد، جز در چند فاصله ي زماني نامنظم در يونان و جمهوري اشرافي روم ، حكومت سلطنتي تا انقلاب بزرگ فرانسه در اروپا مستقر ماند .

اصل اساسي دموكراسي آزادي است كه ممكن است به هرج و مرج متهي شود. اصل اساسي حكومت سلطنتي قدرت است كه ممكن است به ظلم و انقلاب و جنگ منتهي گردد. از فيليپ تا پرسئوس ، و از پودنا تا خايرونيا ، جنگهاي داخلي و خارجي بين كشور - شهرها جاي خود را به جنگهاي داخلي و خارجي پادشاهان داد، زيرا عوايد حكومت صدها سردار را براي تصاحب تخت و تاج به جان هم مي انداخت . در يونان ، مانند زمان رنسانس در ايتاليا، جنگ و كشتار فراوان بود. وقتي آنتيپاتر مرد، آتن مجدداً انقلاب كرد و فوكيون پير را، كه به نام آنتيپاتر عادلانه بر آتن حكومت مي كرد، كشت . پسر آنتيپاتر، به نام كاساندروس ، آتن را دوباره تسخير كرد، حق رأي را بين طبقات مردم تا كساني كه داراي هزار دراخما سرمايه بودند تعميم داد و حكومت آنجا را به دست فيلسوف و عالم و هنردوست زمان ، دمتريوس فالرومي ، سپرد. آتن در زمان حكومت اين شخص ده سال در صلح و فراواني به سر برد. در اين زمان ، آنتيگونوس اول ( يك چشم ) رؤياي اتحاد امپراطوري اسكندر را مي ديد. بر سر اين انديشه در ايپسوس در سال 301 به دست اتحاديه اي شكست خورد و آسياي صغير را به نفع سلوكوس اول از دست داد. پسرش ، دمتريوس پوليوركتس (فاتح شهرها)، يونان را از اسارت مقدونيها تجات داد و آتن دوازده سال ديگر دموكراسي بخشيد، در پارتنون ميهمان عالي قدر شهر اعلام شد، روسپيها را با خود به شهر برد و در قصري كه در اختيارش گذاشته بودند سكونت داد، عده اي از جوانان را به علت هرزگيهاي خود به ديوانگي كشاند، پيروزي درخشاني در دريا نزديك قبرس بر بطلميوس اول به دست آورد، رودس را شش سال به كمك ابزار جنگي جديدي بدون نتيجه محاصره كرد، خويشتن را شاه مقدوني اعلام كرد، با اسكان يك پادگان نظامي به آزادي آتن خاتمه داد، خود را گرفتار جنگهاي بي شمار تازه اي كرد و بالاخره شكست خورد و به دست سلوكوس اسير شد و با زهر خودكشي كرد .

چهار سال بعد، يك دسته از سلتها يا گلها، به فرماندهي برنوس ، از اوضاع شرق مديترانه ، كه در نتيجه ي مبارزه براي كسب قدرت درهم بود، استفاده كردند و از مقدونيه گذشته وارد يونان شدند. پاوسانياس مي گويد: « برنوس به كشور - شهرهاي ضعيف يوناني ، به ثروت فراوان آنها، به نذور معابد و به مقادير فراوان طلا و نقره ي موجود حمله برد.» در آن زمان انقلابي در مقدونيه به رهبري آپولودوروس روي داد . قسمتي از ارتش نيز در انقلاب شركت كرده ، به فقيران در غارت ثروتمندان ، كه هر چند گاه يكبار روي مي داد، كمك كرد. گلها، كه بدون شك بلدي از اهل يونان داشتند، راههاي مخفي گردنه ي ترموپيل را يافته ، وارد شهر شدند، بي ريا كشت و كشتار و غارت كردند و به سوي معبد دلفي پيش رفتند. در آنجا با سربازان يوناني و طوفاني كه مردم مي گفتنند آپولون در دفاع از معبد خود برانگيخته ، روبه رو شدند، شكست خوردند و برنوس سرافكنده خود را كشت . بقاياي گلها به آسياي صغير رفتند. پاوسانياس چنين مي گويد :

آنها كليه ي مردها و همچنين پير زنان را قتل عام كردند و كودكان شيرخوار را زير پستان مادر كشتند؛ خون قربانيها را مي خوردند و با گوشت آنها مهماني مي كردند، زنهاي شرافتمند و دوشيزگان نوجوان خودكشي كردند... آنها كه زنده مي ماندند گرفتار همه گونه رنج و عذاب مي شدند... بعضي از زنها خود را به روي شمشير گلها مي انداختند و از مرگ استقبال مي كردند، ديگران از نبودن آذوقه و بي خوابي مي مردند، آن بربرهاي بي رحم به نوبت از آنها هتك ناموس كرده ، از زنده و مرده ي آنان كام دل مي گرفتند .

يونانيان آسيا پس از سالها رنج و مرارت موفق شدند مهاجمان را با پول خريده ، وادارند كه به نواحي شمالي فروگيا (يعني آنجايي كه به نام گالاتيا معروف شد)، تراكيا و بالكان عقب بنشينند. مدت پنجاه سال گلها از سلوكوس اول و شهرهاي يوناني سواحل آسيا و درياي سياه باج مي گرفتند. تنها بيزانس دويست و چهل هزار دلار در سال به آنها مي پرداخت . (در صفحات آينده ، براي آنكه ترقي قيمتها را در عصر هلنيسم منظور نظر داشته باشيم ، هرتالنت معادل با 3000 دلار آمريكايي در سال 1939 حساب خواهد شد .) همان طور كه امپراطوران و سرداران رومي در قرن سوم ميلادي سرگرم بيرون راندن مهاجمان بربر بودند، پادشاهان و سرداران پرگامون ، سلوكيه و مقدونيه نيز در قرن سوم قبل از ميلاد قسمت زيادي از هم و وقت خود را صرف بيرون راندن مهاجمان سلتي كردند. تمدن دنياي باستان در سر تاسر تاريخ خود در سواحل دريايي از توحش مي زيست و بارها مورد خطر طوفان و نابودي قرار گرفت . شهامت رواقي شارمندان ، كه همواره از فلسفه ي رواقي نيرو مي گرفت ، زماني اين خطر را پس رانده بود؛ اما فلسفه ي رواقي اينك ، دقيقاً در زماني كه شكل بندي كلاسيك و عنوان خود را پي مي ريخت ، در يونان رو به مرگ بود .

آنتيگونوس دوم ، پسر دمتريوس پوليوركتس ، كه به دليلي نامعلوم « گوناتاس » لقب داشت ، گلها را از مقدونيه بيرون راند، شورش آپولودوروس را خواباند و سي و هشت سال تمام مقدونيه را با كفايت و اعتدال اداره كرد. با گشاده دستي به ادبيات و علم و فلسفه كمك كرد، شاعراني چون آراتوس سولي را به دربار خود خواند، دوستي پايداري با زنون رواقي بنا نهاد، و اولين نفر از سلسله ي نامنظم پادشاهان فيلسوف مآبي بود كه نسلشان با ماركوس آورليوس منقرض شد. در زمان سلطنت او بود كه آتن آخرين كوشش خود را براي حفظ آزادي مصروف داشت . در سال 267، حزب مليون به رهبري شاگرد جوان زنون به نام كرمونيدس حكومت را در دست گرفت ، از مصر كمك گرفت ، سربازان مقدوني را بيرون راند و آزادي آتن را اعلام كرد. آنتيگونوس سر فرصت به آتن تاخت و شهر را مجدداً تسخير كرد، ولي رفتارش با آتنيها زيبنده ي كسي بود كه به فلسفه و كهولت احترام مي گذارد. او در پيرايئوس ، سالاميس وسونيون پادگانهايي مستقر ساخت و آتن را از دخول و شركت در جنگها و اتحاديه ها بركنار نگاه داشت . جز اين ، از هر لحاظ شهر را كاملاً آزاد گذاشت .

شهرهاي ديگر يونان نيز آزادي را به راههاي مختلف با نظم و انضباط آشتي دادند. در حدود سال 279، آيتولياي صغير كه ساكنانش مردمي بودند چون مقدونيها، كوهنشينهاي نيمه بربري كه هرگز كاملاً مسخر كسي نشده بودند، شهرهاي يونان - عمدتاً در حوزه ي دلفي - را متشكل ساخته وارد اتحاديه ي آيتوليايي نمودند. در همان زمان اتحاديه ي آخايايي ، كه مركب از پاتراي ، دومه ، پلنه و شهرهاي ديگر بود، بسياري از شهرهاي پلوپونزي را به عضويت در اتحاديه ي خود جلب كرد. در هر يك از اين اتحاديه ها، شهرداريهاي كشور- شهرهاي عضو اتحاديه ، امور داخلي را اداره مي كردند، ولي امور نظامي و مناسبات خارجي به شوراي فدرال و فرمانده كل واگذار شده بود، كه توسط شارمنداني كه صلاحيت شركت در مجامع ساليانه ي اتحاديه ها را داشتند انتخاب مي شدند. مجمع سالانه ي اتحاديه ي آخايايي در شهر آيگيون و مجمع اتحاديه ي ديگر در شهر ترموس منعقد مي شد. هر يك از اتحاديه ها مسئول حفظ صلح و تعيين اوزان و مقياسهاي مشترك سكه زني در سرتاسر قلمرو خويش بود. اين موفقيت بزرگ در امر همكاري و اشتراك مساعي با يكديگر قرن سوم را از لحاظي نسبت به عصر پريكلس از لحاظ سياسي ممتاز مي كند .

اتحاديه ي آخايايي به دست آراتوس سيكوئوني تبديل به دولت مقتدر درجه اولي شد. اين تميستوكلس جوان در سن بيست سالگي سيكوئوني را با يك حمله ي شبانه با كمك معدودي از همراهان خود از دست ديكتاتور آن نجات داد و به كمك فصاحت بيان و مذاكرات زيركانه ي خود تمام شهرهاي پلوپونز، جز اسپارت واليس را وادار به پيوستن به اتحاديه نمود، و آنها نيز او را همه ساله براي مدت ده سال به سمت فرمانده كل خود انتخاب كردند. او به كمك چند صد نفر مخفيانه وارد شهر كورنت شد، بر صخره ي غير قابل دسترس آكروكورينتوس صعود كرد، سربازان مقدوني را تارومار نمود، و آزادي شهر را به دست آورد. از آنجا به پيرايئوس رفت ، با رشوه پادگان مقدوني را وادار به تسليم نمود و آزادي آتن را اعلام كرد. از آن لحظه به بعد، تا تصرف شهر به دست روميها،

درههاي دجله ، فرات ، اردن ، اورونتس ، ماياندروس ، هالوس و اوكسوس ( يا آمودريا) در آن زمان حاصلخيزتر از آن بود كه امروزه بتوان تصور كرد؛ زيرا اين سرزمينها در نظر ما امروز، پس از دوهزار سال فرسايش ، خشكي ، و غفلت در كشت و كار، جز صحراها و كوهستانهاي خشك چيزي نيست .

آتن از خود مختاري بي همتايي برخوردار بود؛ و با وجود عدم توانايي نظامي ، شهرهاي ديگر يونان قصد تجاوز به آن را نكردند، زيرا دانشگاههايش آن را پايتخت دنياي يونان نموده بود. آتن دوباره به فلسفه بازگشت و با رضايت از ميدان سياست خارج شد .

پس از آن ، دو اتحاديه در اوج قدرت خود، به علت جنگهاي متعدد با يكديگر و تنازع طبقاتي درونشان ، روبه ضعف گذاشتند. در سال 220، اتحاديه ي آيتوليايي به كمك اسپارت و اليس جنگ «اجتماعي » سختي را با اتحاديه ي آخايايي و مقدوني آغاز كرد. آراتوس مدافع آزادي حامي ثروت نيز بود. اتحاديه در تمام شهرها پشتيبان احزاب ثروتمندان بود. اتباع بي چيز شكايت مي كردند كه نمي توانند در جلسات مجامع اتحاديه كه در نقاط دور دست تشكيل مي شد شركت كنند و در واقع فاقد آزادي بودند و نسبت به آن آزادي كه معنايش وجود داشتن تمام امتيازات براي زيركان و استثمار افراد ضعيف و ساده بود، ترديد مي كردند. به همين دليل هم روز به روز بيشتر مجذوب عوام فريباني مي شدند كه مبلغ تقسيم اراضي بودند، چون ثروتمندان قرن ماقبل ، مستمندان شروع به آن كردند كه مقدونيها را بر حكومت خود ترجيح دهند .

اما خود مقدونيه نيز در اثر صداقت زياد از حد آنتيگونوس سوم رو به اضمحلال بود. آنتيگونوس به عنوان نايب السلطنه ي ناپسري خود فيليپ قدرت را در دست گرفته و وعده داده بود كه چون فيليپ به سن بلوغ رسد حكومت را به او بازگرداند. شكاكان عصر او را دوسون ، يعني وعده دهنده ، لقب داده بودند، زيرا ظاهراً تصور مي كردند كه او دروغ مي گويد. ولي وي به وعده وفا كرد و در سال 221 فيليپ پنجم در سن هفده سالگي سلطنت پر از دسيسه و جنگ و جدالي را آغاز كرد. فيليپ مرد دلير و توانايي بود، ولي زيرك اي فارغ از هر گونه مرام اخلاقي داشت . زن ، پسر آراتوس را فريفت ، آراتوس را زهر داد، پسر خود را به اتهام توطئه كشت و ضيافتهايي مي داد كه در آنها با شراب زهر آلود هر كه را در سر راه هدفهاي خويش مي يافت از ميان برمي داشت . او مقدونيه را وسيع و ثروتمند كرد، و رونق و جمعيتي به آن داد كه در يكصد و پنجاه سال گذشته سابقه نداشت . ليكن در سال 215، هراسناك از قدرت روز افزون روم ، مرتكب اشتباه بزرگ تاريخي خود شد و با هانيبال و كارتاژ متحد گرديد. يك سال بعد روم به مقدونيه اعلان جنگ داد و شروع به فتح يونان كرد .

مبارزه يونان و مقدونيه در راه كسب ثروت

21-2- آتنايوس ، كه گزارشش بيشتر از شايعه قابل اعتماد نيست ، خبر مي دهد كه دمتريوس فالرومي ، در حدود سال 310، در آتن سرشماري كرد. مطابق اين سرشماري ، شارمندان آتن 21000، خارجيان آن 000 ، 10، و بردگانش 000 ، 400 نفر بودند. عدد آخر باور نكردني است ، ولي مدركي در دست نيست كه آن را ابطال نمايد. به احتمال زياد تعداد غلامان كشاورز زياد شده بود، املاك بزرگ تر شده ، و بيش از پيش توسط بردگاني كشت مي شده كه تحت نظر يك ناظر براي مالكين غايب كار مي كرده اند. در اين نظام ، كشاورزي علمي تري به وجود آمد. وارو صحبت از پنجاه كتاب كشاورزي مي كند. ولي فرآيند فرسايش و آب شدن و از بين رفتن يخها زمينها را ويران كرده بود. حتي در قرن چهارم ق .م افلاطون اظهار نظر مي كند كه باران و سيل به مرور زمان قسمت حاصل خيز آتيك را شسته و برده بود و تپه هاي باقيمانده ي آن مانند استخوان بندي اي بود كه گوشت آن ربوده شده باشد. بسياري از زمينهاي زراعتي آتيك در قرن سوم خاك غني خود را از دست داده و در نتيجه مزارع متروك شده بودند. جنگلهاي يونان از بين رفته و چوب را، مانند غذا، مي بايستي از خارج وارد كشور نمايند. معادن لائورن تمام شده ، تقريباً متروك شده بودند، نقره ي ارازن تر از اسپانيا به دست مي آمد و معدنهاي طلاي تراكيا كه روزي ثروت خود را در آتن مي ريختند، اكنون خزانه ي مقدونيه را انباشته ، سكه هاي آن را زينت مي دادند .

در همان هنگام كه منبع استقلال و آزادي فردي در دهات خشك مي شد، صنعت و تنازع طبقاتي در شهرها افزوني مي يافت . تعداد كارخانه هاي كوچك و غلاماني كه در آنها كار مي كردند، در آتن و ساير شهرهاي بزرگ دنياي يونان رو به ازدياد بود. سوداگران برده به دنبال ارتشها مي رفتند اسيران را مي خريدند، و آنها را نفري سه تا چهار مينا(150 تا 200 دلار ) در شهرهاي بزرگ برده فروشي از قبيل دلوس و رودس مي فروختند. در اذهان عمومي نسبت به خوبي يا بدي اين عمل قديمي ، يعني برده فروشي ، از لحاظ اقتصادي يا اخلاقي ترديدهاي راه يافت . احساسات بشر دوستي كه محصول فلسفه بود پديدار شد. روح خالي از تعصب جهان وطني عصر به امتيازات نژادي توجهي نداشت . اجير كردن كارگر، كه به هنگام عدم استفاده مي شد سربار بودجه ي عموميشان كرد، غالباً ارازن تر از نگهداري برده تمام مي شد، زيرا كه هزينه ي نگاهداري به طور مداوم بر عهده ي صاحبان آنها بود. در اواخر اين دوره آزاد ساختن بردگان به طور قابل ملاحظه اي افزايش يافته بود .

بازرگاني در شهرهاي قديمي رو به فتور گذاشته بود، ولي در شهرهاي جديد نضج مي يافت . برخلاف پيرائوس ، بندرهاي يوناني در آسيا و مصر توسعه مي يافتند، و حتي در خود خاك يونان بندرهاي خالكيس و كورنت بودند كه قسمت اعظم تجارت يونان را انحصار كرده بودند. از شهرهايي كه از نظر سوق الجيشي اهميت داشته و مجهز بودند - انطاكيه ، سلوكيه ، رودس ، اسكندريه و سيراكوز- سيل تجارت عبور مي كرد و روحيه ي بين المللي و شكاكيت را توسعه مي داد. بانكدارها چندين برابر شدند و نه تنها به بازرگانان و مالكين ، بلكه به شهرها و دولتها نيز وام مي دادند . برخي از شهرها، مانند دلوس و بيزانس ، بانكهاي دولتي داشتند كه محل نگهداري پولهاي دولت بود و توسط كارمندان دولتي اداره مي شدند. در 324، آنتيمنس رودسي اولين سيستم بيمه اي را كه بر ما معلوم است تأسيس كرد و در مقابل حق بيمه اي معادل هشت درصد خسارت فرار بردگان را به صاحبان آنها مي پرادخت . آزاد ساختن اندوخته هاي شاهان ايران و به جريان افتادن سريع تر پول ، نرخ تنزيل را در قرن سوم به ده درصد و در قرن دوم به هفت درصد تنزل داد. دلال بازي نضج گرفت ، ولي هنوز سازمان يافته نبود. بعضي از استفاده جويان ، با محدود كردن توليد، قيمتها را بالا مي بردند و عده اي تبليغ مي كردند كه محصولات كشاورزي محدود شود تا قوه ي خريد كشاورزان افزايش يابد . نرخ اجناس به طور كلي بالا بود و دليل آن هم باز جاري شدن گنجهاي هخامنشي در بازار دنيا به توسط اسكندر بود، ولي در عين حال و تا حدودي به همان دليل ، بازرگاني آسان شد و توليد افزايش يافت يونان هيچ سابقه نداشت . خانه ها تبديل به كاخهاي مجلل شد، اثاث و كالسكه هاي پولدارها مجلل و باشكوه گرديد، تعداد خدمه افزوني يافت ، غذا خوردن توأم با ميگساري و عيش و عشرت شد، و زنها غرفه ي نمايش ثروت شوهران خود گرديدند .

به نسبت قيمتهاي روزافزون ، دستمزدها پايين بود؛ وقتي نرخها تنزل كرد، دستمزدها هم به سرعت تنزل يافتند. در نتيجه كارگران نمي توانستند تشكيل عائله دهند و تجرد و فقر و كم جمعيتي حاصل شد و خلاصه سبب گرديد كه فاصله ي اقتصادي بين كارگران آزاد و بردگان كم شود. سطح اشتغال پايين آمد و نامنظم گرديد و هزاران نفر كارگر شهرهاي مركزي را ترك كرده ، به عنوان داوطلب داخل قشونهاي خارجي شدند، يا در عزلت دهات فقر خود را پنهان كردند. دولت آتن از فقرا با اعانه ي گندم دستگيري مي نمود و ثروتمندان با هديه كردن بليط مجاني براي جشنها و مسابقات آنها را سرگرم مي ساختند. ثروتمندان در پرداخت دستمزد خسّت مي كردند، ولي در بخشش سخاوتمند بودند. اغلب بدون منفعت به شهر خودشان قرض مي دادند، با اعانات بزرگ آنها را از ورشكستگي نجات مي بخشيدند، از سرمايه هاي خود كارهاي عام المنفعه مي كردند، معبد و دانشگاه مي ساختند، و پاداشهاي گزاف براي مجسمه ها و اشعاري كه از آنها يا براي آنها ساخته مي شد مي دادند. فقيران عليه ثروتمندان اتحاديه تشكيل مي دادند، ولي در مقابل قدرت و زيركي آنها چندان كاري از دستشان ساخته نبود؛ مضافاً به اينكه دهقانان فوق العاده محافظه كار بودند و دولتهاي دوست هميشه آماده بودند كه براي سركوبي هر گونه شورش به كمك ثروتمندان بروند. آزادي استعدادهاي نامساوي مردم در اندوختن ثروت يا از گرسنگي مردن ، دوباره مانند زمان سولون تمركز بي حد سرمايه را موجب شد. فقيران باز بيشتر به وعظهاي مكاتب اجتماعي و اشتراكي گوش مي دادند . سخنگويان اين مكاتب ابطال قرضها، تقسيم اراضي و مصادره ي ثروتهاي بزرگ را تبليغ مي كردند و آنهايي كه پردل بودند گاهي الغاي بردگي را مي خواستند .

عقايد مذهبي كه ضعيف شد، فيلسوفان براي جبران آن مشغول خلق مدينه هاي فاضله شدند زنون رواقي جامعه ي اشتراكي ايدآلي خود را در جمهوريت (300 ق م ) توصيف كرد؛ بعد از او شاگردش يامبلوس (250 ق م ) شورشگران يوناني را با داستان عاشقانه ي خود كه در جزيره ي خجسته اي از اقيانوس هند (احتمالاً سيلان ) مي گذشت ملهم ساخت . در اين جزيره ، مردم همه نه تنها در حقوق ، بلكه در استعداد و هوش مساوي هستند. همه برابر كار مي كنند و بالتساوي از محصول برداشت مي نمايند. هر يك به نوبت حكومت را به دست مي گيرد. نه فقر در آنجا وجود دارد و نه ثروت و نه جنگ طبقاتي ؛ طبيعت به اقتضاي خود ميوه ي فراوان توليد مي كند و مردم در صلح و فرواني و محبت كامل زندگي مي نمايند .

بعضي از دولتها برخي از صنايع را ملي كردند: پرينه معادن نمك ، ميلتوس كارخانه هاي نساجي و رودس و كنيدوس سفالسازي . ليكن دولت نيز مانند كارفرماهاي خصوصي دستمزد قليل مي داد و حداكثر منفعت را از كار بردگان مي كشيد. شكاف بين فقير و غني عميق شد؛ جنگ طبقاتي دامنه دارتر از هر موقع گرديد. فرياد نفرت طبقات از يكديگر بلند بود و شورش ، كشت و كشتار، فساد سياسي ، اختناق ، تبعيد و نابودي اموال و زندگي مردم در شهرهاي جديد و قديم غلبه داشت . هر گاه دسته اي پيروز مي شد، دسته ي مخالف را تبعيد مي كرد و اموالش را غصب مي نمود؛ و چون تبعيديها به قدرت برمي گشتند همان گونه انتقام مي كشيدند و دشمنان خود را به قتل مي رساندند. آيا نظامي اقتصادي كه چنين گرفتار ناامني و اعتشاش باشد مي تواند ثبات داشته باشد؟ بعضي از كشور - شهرهاي قديمي يونان را جنگ طبقاتي چنان متلاشي ساخته بود كه مردمان و صنايع از آنها مي گريختند، در خيابانها علف مي روييد و گاو و گوسفند در آنها مي چريد. پولوبيوس ، در 150 سال قبل از ميلاد، از نظر ثروتمندي محافظه كار بعضي از مراحل بي زمان اين نزاع را اين طور شرح مي دهد :

وقتي اينان (رهبران افراطي ) جمعيت را آماده ي رشوه گرفتن مي كنند، محاسن دموكراسي از بين مي رود و دولت تبديل به حكومت زور و قلدري مي شود. زيرا همين كه مردم عادي عادت كردند از كيسه ي ديگران ارتزاق كنند و اميدوار شدند كه مي توانند از ثروت همسايه شان معيشت نمايند، به مجردي كه رهبري پيدا كنند كه به قدر كافي جاه طلب و دلير باشد... حكومت ظلم و ستم برقرار خواهند ساخت . حاصل آن همين مجامع طوفاني ، قتل ، تبعيد و تقسيم زمين خواهد بود .

جنگ و جنگ طبقاتي يونان را چنان تضعيف كرد كه به آساني به دست روم مغلوب شد. شقاوت بي حد و حصر فاتحان ، نابودي محصول و تاكستانها و باغهاي ميوه ، ويراني خانه ي دهاقين و فروختن اسيران به بردگي ، شهرها را يكي پس از ديگري به خرابي كشيد و آنها را آماده براي دشمن نهايي نمود . چنين سرزميني كه در اثر نفاق و فرسايش و تباهي جنگلها و كارسست و از روي بي علاقگي اجاره داران و بردگان ضايع شده بود، ديگر نمي توانست با دشتهاي زرخيز رودهاي اورونتس ، دجله ، فرات و نيل رقابت كند. شهرهاي شمالي ديگر سرراه تجارت شرق و غرب نبودند؛ لاجرم كشتيهاي خود داشتند نگاهداري كنند . مركز قدرت و حتي مركز ادب و هنر، به آسيا و مصر، كه يونان هزار سال قبل متواضعانه ادب و هنر خود را از آنها آموخته بود، بازگشت .

مباني انحطاط يونان

21-3- شكست كشور - شهرها انحطاط مذهب را تسريع كرد؛ خدايان شهرها در دفاع از آنها درمانده بودند، مذهب تاوان آن را مي داد. جمعيت شهرها با

حكومت سلطنتي سلوكيها، كه از مشرق زمين سرچشمه مي گرفت ، استبداد مطلق بود و هيچ مجلس يا شورايي اختيارات آن را محدود نمي ساخت . دربار بر مبناي دربارهاي شرقي ساخته شده بود. حاجبان و خواجه سراياني كه لباسهاي يراقدار متحدالشكل داشتند، مجمرهايي كه براي خوشبو كردن بود و موسيقي به سبك شرق معمول شده بود، ولي فقط لباسهاي زير و زبان يوناني بر جاي مانده بود

بازرگانان خارجي ، كه با زندگي مدني و مذهبي آنها وجه اشتراكي نداشتند و شكاكي آميخته به طنزشان در روحيه ي مردم اثر مي گذاشت ، مخلوط شده بودند. اساطير محلي باستاني فقط بين دهقانان و مردم ساده ي شهري و در مراسم و تشريفات باقي مانده بود؛ مردم تحصيل كرده از آنها در شعر و هنر استفاده مي كردند، بردگان نيمه آزاد سخت آنها را مورد حمله قرار مي دادند، و طبقات بالا براي اعاده ي نظم آن را مفيد مي دانستند؛ ايشان بي ديني را محكوم مي شمردند. گسترش دولتهاي بزرگ موجب هم هويت شدن خدايان و در نتيجه زمينه ساز عقايد يكتاپرستي مبهمي شد، در حالي كه فيلسوفان مي كوشيدند راهي براي مشرب وحدت وجودي (همه خدايي ) مردم باسواد پيدا كنند كه ظاهراً چندان با عقايد افراطي مذهبي ناسازگار نباشد. در حدود سال 300 ، شخصي به نام ائوهمروس مسانايي (در سيسيل ) كتابي به نام نوشته هاي مقدس تدوين كرد و در آن چنين نوشت كه خدايان يا نيروهاي مختلف طبيعتند كه بشر به آنها شخصيت انساني داده يا به احتمال بيشتر، قهرمانان انساني هستند كه مردم به خاطر خدمات آنها نسبت به خود يا از روي تصور عمومي صورت خدايي به آنها داده اند. اساطير تمثيلهايي بيش نيستند، قهرمانان انساني هستند كه مردم به خاطر خدمات آنها نسبت به خود يا از روي تصور عمومي صورت خدايي به آنها داده اند. اساطير تمثيلهايي بيش نيستندند و تشريفات مذهبي در اصل ياد بود مردگان بوده است . از اين قرار زئوس قهرماني بود كه در كرت مرده بود، آفروديته مؤسس و بنيانگذار فاحشگي بود و داستان كرونوس كه كودكان خود را بلعيد در واقع راهي براي آن بود كه گفته شود آدمخواري روزي در زمين وجود داشته است . اين كتاب تأثير ضد خدايي شديدي در يونان قرن سوم داشت . (شايد اين كتاب خود كمكي بوده است به يونانيان كه پادشاهان را به مقام خدايي مي رساندند، و ضمناً اين كار يونانيان را منعكس مي كرده است ).

شكاكيت ، در هر حال ، ايجاد ناراحتي مي كند و در قلب و روح آدم ساده خلئي ايجاد مي نمايد. اين خلاء ديري نمي گذرد كه مجذوب آيين فريبنده ي جديدي مي شود. فتوحات اسكندر و پيروزيهاي فلسفه راه را براي آيينهاي جديد باز كرده بود. آتن قرن سوم چنان مورد حمله ي آيينهاي خارجي قرار گرفته بود، و تقريباً تمام آنها چنان وعده ي بهشت داده تهديد به جهنم مي كردند كه اپيكور، چون لوكرتيوس در قرن اول ، احساس كرد كه لازم است مذهب را دشمن آرامش فكري و لذت زندگي بخواند. معبدهاي جديد، حتي در آتن ، به ايسيس ، سراپيس ، بنديس ، آدونيس و خدايان خارجي ديگر پيشكش مي شدند. اسرار الئوسي اشاعه يافت و در مصر، ايتاليا، سيسيل و كرت مورد تقليد قرار گرفت . ديونوسوس الئوتريوس (رها سازنده )، تا هنگامي كه در مسيحيت جذب شد، محبوب القلوب باقي ماند. اورفيسم چون با آيينهاي شرقي ، كه خود از آنها پديد آمده بود، مجدداً تماس پيدا كرد، فداييان تازه اي پيدا نمود. مذهب قديمي آريستوكراتيك بود و خارجيها و بردگان را مستثني ساخته بود؛ آيين جديد شرقي تمام مردان و زنان را از بيگانه و غلام و آزاد مي پذيرفت و نويد زندگاني جاويد را به همه به طور يكسان مي داد .

علم به اوج خود رسيد، ولي خرافات نيز رونق يافت . تصويري كه تئوفراستوس از «مرد خرافي » مي كشد مبين آن است كه سطح فرهنگ ، حتي در مركز تمدن و فلسفه ، تا چه حد پايين بوده است . شماره ي هفت روز هفته ، عجايب هفت گانه ، هفت عصر زندگي بشر، هفت آسمان و هفت در دوزخ . بازرگاني با بابل ، ستاره شناسي را حيات تازه اي داد، مردم بي چون و چرا مي پذيرفتند كه ستارگان خداياني هستند كه جزئيات سرنوشت مردم و دولتها و شخصيت و حتي افكار را تعيين مي كنند و هر ستاره بر زندگي كسي كه با آن قرين است حكومت مي كند؛ به اين دليل است كه افراد شاد، چالاك يا آسوده طبع هستند. حتي كليميها، كه كمتر از ديگران خرافي بودند، با اين جمله تعارف مي كردند: «انشاءِاللّه ستاره ات ميمون باشد». هيئت با ستاره شناسي سخت در جدال بود و بالاخره در قرن دوم ميلادي به دست آن از پاي در آمد. همه جا در دنياي يونان توخه ، خداي بزرگ مظهر نيكبختي ، پرستش مي شد .

فقط قدرت تخيل يا يك تيزبيني جبلي مي تواند اهميت اضمحلال مذهب را در يك اجتماع به ما نشان بدهد. تمدن كلاسيك يونان بر مبناي فداكاري و اطاعت از كشور - شهرها بنا شده بود و اخلاقيات كلاسيك با وجودي كه بيشتر جنبه ي عاميانه داشت تا مذهبي ، كاملاً با عقايد ماوراءالطبيعه تقويت مي شد. ليكن اكنون در ميان يونانيان تحصيلكرده نه از آيين مذهبي اثري مانده بود و نه از ميهن پرستي ؛ موازين مدني را امپراطوريها برباد داده بودند و پيشرفت دانش موازين اخلاقي ، ازدواج ، روابط پدر و فرزندي و قانون را از جنبه ي آسماني و روحاني به در آورده ، جنبه ي زميني و مادي داده بود. تا مدتي ، مثل اروپاي امروز، اصول روشنگري پريكلس موازين اخلاقي را حفظ و تقويت مي كرد؛ احساسات بشر دوستي رونق يافت ، نفرت از جنگ (هر چند بدون نتيجه ) برانگيخته شد، و حكميت بين مردمان و شهرها توسعه يافت . رفتار مردم آراسته و پرداخته گرديد، مكالمه ها مقيدتر و بيشتر مبادي آداب شد و نزاكت كه در دربارها مايه ي تأمين شخصي و حفظ اعتبار بود، مانند قرون وسطي ، از دربارها به مردم رسوخ يافت . وقتي كه روميها وارد شدند، يونانيها از رفتار ناهنجار و عادت بي نزاكت آنها يكه خوردند. زندگي آراسته و پالوده بود و زنان به آزادي در اجتماع مي گشتند و مردان را به تجملات غير عادي وا مي داشتند. مردان ، به خصوص در بيزانس و رودس ، علي رغم آنكه قوانين ريش تراشيدن را به عنوان زن صفتي منع مي كردند، صورت خود را مي تراشيدند. ولي پيروي از لذات و شهوات ، زندگي مردم طبقات بالا را اشغال كرده بود. مسئله ي قديمي علم الاخلاق و اخلاقيات كه مي كوشيد طبيعت اپيكوري انسان (يعني لذت طلبي ) را با فلسفه ي رواقي (نفي لذت طلبي ) آشتي دهد، راه حلي در مذهب ، سياست و فلسفه نمي يافت .

تعليم و تربيت توسعه يافت ، ولي اين توسعه در قشرهاي جامعه سطحي بود، چون تأكيد آن در تمام سنين بيشتر بر ازدياد دانش بود تا ساختن شخصيت . در نتيجه توده هايي از مردم نيمه تحصيلكرده و ناراضي به وجو آورد كه آواره از كارگري و كشاورزي مانند مال التجاره اي بي صاحب ، در كشتي كشور سرگردان مي گشتند. بعضي شهرها، مانند ميلتوس و رودس ، مدارس عمومي دولتي تأسيس كرده بودند. در تئوس و خيوس دختران و پسران بدون كوچك ترين تبعيضي با هم درس مي خواندند و اين امر فقط در اسپارت سابقه داشت . ژيمنازيوم تبديل به دبيرستان يا دانشكده اي شده بود كه كلاس درس ، سالن و سخنراني و كتابخانه داشت . زورخانه رونق يافت و به خصوص در نواحي شرقي طرفدار زياد پيدا كرد؛ ليكن مسابقات عمومي به مسابقات حرفه اي تقليل يافت . مخصوصاً در مشت زني كه در آن زورمندي بيش از مهارت اهميت داشت . يونانيان كه روزي ملت ورزشكاري بودند، اكنون به تماشاي مسابقات اكتفا مي كردند. به عبارت ديگر تماشا را به عمل ترجيح مي دادند .

اخلاق عمومي در روابط جنسي ، حتي نسبت به دوره ي بي بندوبار پريكلس ، پايين آمده بود. همجنس دوستي هنوز رواج كامل داشت . در سيمايتا (تئوكريتوس در اين كتاب از عشق نافرجام سيمايتا و عدم توفيق سحر و جادوي او درباره ي به دست آوردن معشوق سخن مي گويد) اثر تئوكريتوس ، چنين مي خوانيم : « دلفيس جوان عاشق است ، ولي اينكه معشوقش زن يا مرد است نمي دانم .» روسپي بازي هنوز ادامه داشت . دمتريوس پوليوركتس دويست و پنجاه تالنت (75 هزار دلار) بر آتنيها ماليات بست و سپس به اين بهانه كه رفيقه اش لاميا براي خريدن صابون به اين پول احتياج آن را به او بخشيد. اين عمل آتنيهاي خشمگين را برانگيخت تا بگويند كه معلوم مي شود اين خانم بسيار كثيف است . رقص زنان برهنه به عنوان يكي از آداب پذيرفته شد و در مجلس پادشاه مقدوني اجرا مي شد. زندگي آتني در نمايشنامه هاي مناندروس همچون مجموعه اي از سبكسريها و گمراهيها و زنا و شهوتراني معرفي شده است .

زنان يوناني فعالانه در امور فرهنگي زمان مشاركت داشتند و در ادب ، علم ، فلسفه و هنر آن دوران سهيمند. آريستوداماي سمورنايي اشعار خود را در سراسر خاك يونان مي خواند و احترامات زيادي كسب كرد. بعضي از فيلسوفان ، از قبيل اپيكور ، در پذيرفتن زنان به مدرسه شان ترديد نمي كردند. در ادبيات به زيبايي ظاهري زن بيشتر توجه مي شد تا جذابيت باطني و مادري او، پرستش زيبايي زن در ادبيات ، در داستان نويسي و شاعري ، رواج يافت . به همراه آزادي نسبي زنان ، شورش عليه وظايف مادري آغاز شد و جلوگيري از بچه دارشدن نمودار برجسته ي آن عصر گرديد. سقط جنين تنها هنگامي غيرقانوني بود كه زن خلاف ميل شوهرش مرتكب آن شود، يا به دستور فاسقش انجام دهد. كودك سر راهي بسيار بود. فقط يك درصد از خانواده ها در شهرهاي يونان قديم بيش از يك فرزند دختر پرورش مي دادند. پوسيديپوس گزارش مي دهد: «حتي مردان ثروتمند نيز كودك دختر خود را سر راه مي گذارند». خواهر كمتر پيدا مي شد. خانواده هاي بدون بچه يا يك بچه اي بسيار زياد بود. از نوشته هايي كه بر جاي مانده مي توان به چگونگي باروري 70 خانواده ي ميلتوسي در حدود 200 سال قبل از ميلاد پي برد : سي و دو خانواده فقط يك بچه و سي و يك خانواده دو فرزند داشتند؛ روي هم رفته آنها يك صدو هيجده پسر و فقط 28 دختر داشتند. در ارتريا در هر دوازده خانواده يك خانواده دو پسر داشت ؛ كمتر كسي دو دختر داشت . فيلسوفان كشتن نوزاد را به اغماض مي نگريستند و مي گفتند كه اين عمل جلوي ازدياد نفوس را مي گيرد؛ ولي وقتي طبقات پايين هم به اين كار دست زدند، نرخ مرگ و مير بيش از ميران تولد شد. مذهب ، كه روزي مردم را از ترس لعنت روح به توليد مثل فراوان وا مي داشت ، ديگر نمي توانست در مقابل راحت طلبي و گراني مقاومت كند و تأثيرش را از دست داده بود. در مستعمرات ، مهاجرت باعث شد خانواده هاي قديمي دوباره اعتبار يابند، مهاجرت به آتيك و پلوپونز به حد قابل اغماض رسيد، و جمعيت كم شد. در مقدونيه ، فيليپ پنجم محدوديت خانواده را منع كرد و در نتيجه در عرض سي سال نيروي انساني را پنجاه درصد افزايش داد. از اين نكته مي توان پي برد كه جلوگيري از ازدياد نسل تا چه حد در همه جا و حتي در مقدونيه ي نيمه وحشي ، معمول بوده است . بولوبيوس در 150 قبل از ميلاد مي نويسد :

« در عصر ما، تمام يونان در معرض كمي ميزان تولد و كاهش عمومي جمعيت قرار گرفته ، در نتيجه شهرها متروك و زمين بي ثمر مانده است ... زيرا چون مردان به تجمل پرستي ، آز و تنبلي عادت كرده بودند، نمي خواستند ازدواج كنند، يا اگر مي كردند نمي خواستند كودكي را كه برايشان به دنيا مي آمد بزرگ نمايند، و اگر بچه دار مي شدند بيش از يك يا دو اولاد نگه نمي داشتند كه در ناز و نعمت بمانند و جوهر استعداد خود را ضايع نسازند، در نتيجه پليدي به طور نامحسوس ولي به سرعت رواج يافت . خانه هايي كه بيش از دو فرزند نداشتند، اگر يكي را جنگ و ديگري را ناخوشي مي برد روشن است كه خالي مي ماندند... و كم كم شهر منبع نيروي انساني خود را از دست مي داد و ضعيف مي شد .»

امپراطوري سلوكيان

21-4- اگر از سرزمين اصلي يونان و درياي اژه بگذريم و به ماندگاههاي يوناني آسيا و مصر برسيم ، از زندگي تازه و رشد كننده اي كه همواره مي بينيم به شگفت مي افتيم و مي بينيم كه هلنيسم رو به فساد و تباهي نمي رفت ، بلكه پراكنده مي شد. پس از ختم جنگ پلوپونزي ، سيلي از سربازان و مهاجران يوناني به آسيا سرازير شده بودند. فتوحات اسكندر، با عرضه داشتن امكانات جديد براي فعاليت هلنيها، بستر آن سيل را گشاده تر ساخت .

سلوكوس ، كه «نيكاتور » ] = فاتح [ لقب داست ، بين سرداران اسكندر به شجاعت ، قدرت تصور و سخاوت مشهور بود. از صفحات مشخصه ي او اين بود كه وقتي فهميد پسرش دمتريوس از عشق همسر زيباي او، ستراتونيكه ، ناخوش گشته ، همسرش را به او بخشيد. آنتيگونوس اول ، كه تفويض بابل را به سلوكوس با خصومت تلقي مي كرد، به جنگ او رفت تا خاور نزديك را متصرف شود، ولي سلوكوس و بطلميوس اول او را در غزه در سال 212 شكست دادند. از آن لحظه كه

آسيا مغلوب غرب نشد. تمدن آن قديمي تر و عميق تر از آن بود كه روح خود را تسليم كند. توده هاي مردم به زبانهاي مادري خود حرف مي زدند، راه و روش عادي خود را پيروي مي كردند و خدايان اجدادي خود را مي پرستيدند . خارج از سواحل مديترانه از عمق تمدن يوناني كاسته مي شد و مراكز يوناني ، چون سلوكيه در ساحل دجله ، تنها جزاير يوناني اي در اقيانوس شرق بودند. آن اختلاط و پيوند نژادي و فرهنگي كه رؤيايش را اسكندر در سر مي پروراند به وجود نيامد .

خاندان سلوكوس تاريخ امپراطوري سلوكيان را نقش زد، عصري جديد و نحوه ي فكري تازه به وجود آمد كه در قلوب مردم آسيا تا زمان پيامبر اسلام دوام يافت . سلوكوس كشورها و فرهنگهايي چون عيلام ، سومر ، پارس ، بابل ، آشور ، سوريه ، فنيقيه و گاهي آسياي صغير و فلسطين را به زير سلطه ي خود در آورد. در سلوكيه و انطاكيه پايتختهايي ساخت غني تر و پرجمعيت تر از هر پايتختي كه يونان به خود ديده بود. براي سلوكيه محلي در نقطه ي اتصال رود دجله و فرات نزديك بابل كهنسال و بغداد آينده انتخاب كرد؛ اين محل چنان بود كه تجارت بين النهرين و خليج فارس و نقاط دورتر را جلب مي كرد. جمعيت آن در نيم قرن به شش صد هزار نفر رسيد كه اكثر آنها آسيايي ولي زير سلطه ي اقليتي از يونانيها بودند . انطاكيه نيز بر رود اورونتس در محلي بنا شد، نه چندان دور از مصب آن رود كه براي رفت و آمد كشتيهاي اقيانوس پيما نامناسب باشد و ضمناً در فاصله اي باشد كه از حملات دريايي مصون بوده و بر اراضي حاصل خيز حوزه ي آن رود مسلط باشد و نيز بتواند بازرگاني بين النهرين شمالي و سوريه را به خود جلب كند. در اينجا پادشاهان بعدي سلوكيه سكنا گزيدند. اين شهر در زمان آنتيوخوس چهارم غني ترين شهر آسيايي سلوكيان گرديد و با معابد، بناها، تماشاخانه ها، ژيمنازيومها، ورزشگاهها، باغهاي گل ، بولوارهاي خوش منظره و پاركهاي زيبايي مانند پارك دافنه با سرخسها، درختهاي غار، چشمه سارها و فواره هاي زيبايش در سراسر يونان شهرت يافت .

سلوكوس اول ، پس از سي و پنج سال سلطنت توأم با نيكوكاري و جلب قلوب ، در 281 كشته شد. بلافاصله پس از مرگش امپراطوري او رو به تجزيه گذاشت با تقسيمات جغرافيايي و نژادي از هم پاشيد، گرفتار خونريزيهايي به خاطر تاج و تخت شد و از هر سو بربرها آن را مورد تاخت و تاز قرار دادند. آنتيوخوس اول ، ملقب به سوتر ] = نجات دهنده [ ، شجاعانه عليه گلها جنگيد، آنتيوخوس دوم ، ] = خدا [ ، دايم در حال مستي به سر مي برد، انگار كه مي خواست دوباره خطر پادشاهي موروثي را نشان بدهد. همسرش ، لائوديكه ، چندان دسيسه و توطئه كرد كه عاقبت خاندان سلطنتي را به فنا كشيد. آنتيوخوس سوم ، ملقب به كبير، مرد با ظرفيت و با فرهنگي بود. مجسمه ي نيم تنه ي او در موزه ي لوور مردي را نشان مي دهد كه شجاعتي مقدوني دارد و هوشي يوناني . او قسمت اعظم امپراطوري را كه از زمان سلوكوس اول از دست رفته بود با جنگهاي خستگي ناپذيري پس گرفت . كتابخانه اي در انطاكيه تأسيس كرد و نهضتي در ادبيات آغاز نمود كه در اواخر قرن دوم در غزه به اوج ترقي خود رسيد. قوانين خود مختاري محلي يوناني را حفظ كرد و به شهرها نوشت : «هر گاه دستوري برخلاف قوانين دادم ، اطاعت نكنيد و آن را پاي جهل من بگذاريد.» ليكن عاقبت جاه طلبي ، بلند پروازي و عشق ورزي او را از پاي در آورد. در سال 217 به دست بطلميوس چهارم در رافيا شكست خورد و فينيقيه و سوريه و فلسطين را از دست داد. سپس به تقليد از لشكركشيهاي اسكندر، به باكتريا و هند تاخت تا بدين وسيله شكست قبلي را جبران كند. هانيبال براي جنگ با روم او را به كمك خواست و لشكرش را به ائوبويا كشاند. در آنجا، در پنجاه سالگي عاشق دختر خدمتكار زيبايي از خالكيس شد، او را با تشريفات كامل خواستگاري كرد، عروسي باشكوهي ترتيب داد، جنگ را فراموش كرد و زمستان را در كامراني گذارند. روميها در ترموپيل او را شكست دادند، به آسياي صغير راندند و دوباره در ماگنسيا شكستي ديگرش دادند. بي قرار، به لشكركشي ديگري در مشرق پرداخت و در راه ، پس از سي و شش سال سلطنت ، در گذشت .

فرزندش سلوكوس چهارم مردي صلح دوست بود. امپراطوري را با اقتصاد و درايت اداره كرد، و در 175 كشته شد. در آن زمان برادر كوچكش با عنوان آرخون در آتن ، كه براي تحصيل فلسفه به آنجا رفته بود، خدمت مي كرد. پس از شنيدن خبر مرگ برادر، لشكري گردآورد، به انطاكيه رفت ، قاتل را كشت و تاج و تخت را پس گرفت . آنتيوخوس چهارم جالب ترين و شگفت انگيزترين فرد اين خاندان و معجون كميابي از تيزهوشي و جنون و جذابيت بود. با وجود هزاران بي عدالتي و ديوانگي ، كشور خود را با قدرت اداره كرد. به نمايندگان خود اختيار مي داد كه از قدرت خود سوءِ استفاده كنند و معشوقه ي خود را بر سه شهر استيلا داد. بدون مبنا، خشن يا سخاوتمند بود، از روي هوس مي بخشيد يا سياست مي كرد، با دادن هديه هاي گرانبها مردم ساده را متعجب مي ساخت و براي كودكان وسط جمعيت پول مي پاشيد؛ به شراب ، زن و هنر عشق مي ورزيد؛ به افراط مي نوشيد و تخت خود را در ضيافتهاي سلطنتي رها مي كرد كه برهنه با مطربان بر قصد يا با خوانندگان هم آواز شود. بوهمي عشرت طلبي بود كه رؤياهايش به حقيقت پيوسته بود. از خشكي و محدوديتهاي آداب درباري بيزار بود، شخصيتهاي برجسته ي درباري را ريشخند مي كرد، لباس مبدل مي پوشيد كه از لذت گمنامي بهره مي برد و دوست مي داشت كه با مردم بياميزد و سخنان آنان را درباره ي شاه بشنود. از رفت و آمد به دكان صاحبان حرف و صحبت با آنان و بحث درباره ي هنر آنها و تماشاي كار حكاكان و زرگران لذت مي برد. نسبت به حرف و ادب و فلسفه ي يونان علاقه ي وافر احساس مي كرد. انطاكيه را يك قرن مركز هنر دنياي يونان نمود . به هنرمندان دستمزدهاي زياد مي داد كه در ساير شهرهاي يونان معبد و مجسمه بسازند. معبد آپولون را در دلوس تزيين دوباره كرد، براي تگنا تماشاخانه اي ساخت ، و مخارج اتمام ساختمان ورزشگاه اولمپ را در آتن پرداخت . چون چهارده سال در روم زيسته و از آن تأثير فراوان پذيرفته بود، ميلي باطني نسبت به سازمان جمهوري آن شهر داشت و انگار كه از امپراطوري آوگوستوس خبر دهد، سياست و طبع شوخش بر آن قرار گرفت كه اختيارات سلطنتي خود را به لباس آزادي جمهوري در آورد. يكي از نتايج مهم علاقه ي او به رسم و راه زندگي رومي ، آوردن بازيهاي گلادياتوري به ورزشگاه پايتختش انطاكيه بود. مردم از اين ورزشهاي وحشيانه منزجر بودند، ليكن آنتيوخوس مردم را با نمايشهاي مجلل و جالب جلب مي كرد و چون مردم به آن قصابي و خونريزي عادت كردند، انحطاط ايشان را براي خود فتحي مي شمرد. اين از خصوصياتي بود كه در ابتدا از پيروان مشتاق رواقيون بود، اما در آخر به اپيكور گرويد. از صفات خود چنان راضي بود كه سكه ي كشور را به نام خود بدين ترتيب مي زد: «آنتيوخوس ، مظهر خدا»، از بلند پروازي ، در سال 169 قصد تسخير مصر كرد. كم مانده بود موفق شود كه روم ، كه خود قصد فتح مصر را داشت ، به او فرمان داد كه از خاك آفريقا بيرون رود . آنتيوخوس مهلت خواست تا فكر كند، لكن سفير روم ، پوپيلوس ، دايره اي روي شن به دور آنتيوخوس كشيد و گفت قبل از عبور خط ، تصميم خود را بگير. آنتيوخوس خشمناك تسليم شد، معبد اورشليم را براي جبران خسارت غارت كرد، مانند پدرش در جستجوي شهرت و مال متوجه نبرد با قبايل شرقي شد، و در راه خود در ايران از صرع ، ديوانگي يا ناخوشي ديگري در گذشت .

تمدن سلوكيان

21-5- وظيفه ي مهم امپراطوري سلوكيه در تاريخ اين بود كه به خاور نزديك نظم و امنيتي اقتصادي بدهد كه ايران قبل از اسكندر مي داد، و روم بعد از قيصر در آينده قرار بود بدهد. علي رغم جنگها، انقلابها، غارتها و فسادي كه طبيعي امور بشري است ، اين وظيفه به خوبي انجام شد . پيروزي مقدوني هزاران سدي را كه حكومتها و زبانهاي گوناگون به وجود آورده بودند در هم شكست و غرب و شرق را به تبادلات اقتصادي بيشتر دعوت كرد . نتيجه ي اين موفقيت ، رستاخيز درخشان آسياي يونان بود. در حالي كه تضادها، اختلافات ، فقر زمين و تغيير راههاي بازرگاني سرزمين اصلي يونان را به تباهي مي كشاند، وحدت نسبي و آرامشي كه سلوكيها به وجود آوردند موجب ترقي كشاورزي و بازرگاني و صنعت شد. شهرهاي يوناني آسيا ديگر آزاد نبودند كه انقلاب كنند يا در نوع حكومت خود دست به تجربه بزنند. هماهنگي را شاهان به مردم تحميل مي كردند و در واقع مردم آن را مانند خدايي پرستش مي نمودند . شهرهاي قديمي مانند ميلتوس ، افسوس وازمير (سمورنا) مجدداً رونق اوليه ي خود را باز يافتند .

درههاي دجله ، فرات ، اردن ، اورونتس ، ماياندروس ، هالوس و اوكسوس (يا آمودريا) در آن زمان حاصلخيزتر از آن بود كه امروزه بتوان تصور كرد؛ زيرا اين سرزمينها در نظر ما امروز، پس از دوهزار سال فرسايش ، خشكي ، و غفلت در كشت و كار، جز صحراها و كوهستانهاي خشك چيزي نيست . زمين را كانالهايي مشروب مي كرد كه دولت موظف به ايجاد و نگاهداري از آنها بود . زمين متعلق به شاه ، اشراف ، شهرها، معابد يا مردم بود و در همه حال كار آن به دست سرفهايي بود كه از راه توارث يا فروش با زمين متتقل مي شدند . ثروتهاي زيرزميني متعلق به دولت بود، ولي دولت در استفاده از آنها اقدامي نمي كرد. حرفه ها تخصصي شده و حتي هر شهري در ساختن مصنوع به خصوصي بهتر از سايرين شده بود. ميلتوس مركز پرمشغله ي نساجي بود، انطاكيه مواد خام وارد مي كرد و آنها را به كالاهاي ساخته شده تبديل مي نمود. بعضي از كارخانه ها كه غلامان در آنها كار مي كردند، در بس فرآوي پاره اي از مصنوعات اهميت نسبي يافته بودند. ليكن مصرف داخلي كمتر از توليد بود و مردم چنان فقير بودند كه بازار داخلي اجازه نمي داد كارخانه هاي بزرگ با توليد فراوان به وجود بيايد .

بازرگاني حيات اقتصادي يونان را تشكيل مي داد؛ ثروتهاي زياد در شهرهاي بزرگ به وجود مي آورد و جمعيت روز افزون شهرها را به كار اشتغال مي داد. نقل و انتقال پول ، ديگر اكنون كاملاً جاي معامله ي جنسي را كه تا چهارصد سال پس از ضرب اولين سكه توسط كرزوس ادامه داشت ، گرفته بود. مصر، رودس ، سلوكيه ، پس گامون و دولتهاي ديگر پولهايي انتشار مي دادند كه به قدر كافي باثبات و شبيه هم بودند كه تجارت بين المللي را تسهيل نمايند . بانكدارها به دولت و مردم اعتبار مي دادند. كشتيها بزرگ تر شده ، از چهار تا شش گروه دريايي سرعت داشتند و با گذشتن از درياهاي باز، راهها را كوتاه تر مي كردند. سلوكيان بزرگراههايي را كه يادگار ايرانيها در شرق بود مرمت كرده توسعه دادند. راههاي كاروانرو از آسياي صغير به سلوكيه و از آنجا به دمشق ، بيروت (بروتوس ) و انطاكيه كشيده شد. مراكز جمعيت ، كه از تجارت ثروتمند شده بودند، انطاكيه را ثروتمند و انطاكيه هم به نوبت خود ايشان را ثروتمند مي ساخت . شهرهاي ديگر نيز از قبيل بابل ، صور، طرسوس ، كسانتوس ، رودس ، هاليكارناسوس ، ميلتوس ، افسوس ، سمورنا، پرگامون ، بيزانس ، كوزيكوس ، آپاميا، هراكليا، آميسوس : سينوپه ، پانتيكاپايون ، اولبيا، لوسيماخيا، تسالونيكا ( سالونيكا)، خالكيس ، دلوس ، كورنت ، آمبراسيا، اپيدامنوس (دوراتتسو)، تاراس ، نئاپوليس (ناپل )، رم ، ماساليا، امپوريون ، پانورموس (پالرمو)، سيراكوز، اوتيكا، كارتاژ، كورنه و اسكندريه مركز جمعيتهاي بزرگ شدند. يك پيوند بازرگاني وسيع اسپانياي تحت تسلط روم و كارتاژ، كارتاژ تحت تسلط هاميلكار، سراكوز تحت تسلط هيرون دوم ، روم تحت تسلط سكيپيوها، مقدونيه ي تحت تسلط آنتيگونوسها، يونان تحت تسلط اتحاديه ها، مصر تحت تسلط بطالسه ، خاور نزديك تحت تسلط سلوكيان ، هند تحت تسلط سلسله ي ماوريا، و چين تحت تلسط سلسله ي هان را به يكديگر مي پيوست . راههاي چين از تركستان ، باكتريا (بلخ )، و ايران ، يا از درياهاي آرال (خوارزم ) و سياه مي گذشت . راههايي كه از هند مي آمد از افغانستان و ايران به سلوكيه ، يا از عربستان و پترا به اورشليم و دمشق ، يا از اقيانوس هند به آدانا (عدن )، و سپس از درياي سرخ به سوئز و بالاخره به اسكندريه مي رفت . به خاطر تسلط بر اين دو راه اخير بود كه سلوكيها و بطالسه آن قدر جنگيدند (جنگهاي سوريه ) كه به علت ضعف به دست روميها از پاي در آمدند .

حكومت سلطنتي سلوكيها، كه از مشرق زمين سرچشمه مي گرفت ، استبداد مطلق بود و هيچ مجلس يا شورايي اختيارات آن را محدود نمي ساخت . دربار بر مبناي دربارهاي شرقي ساخته شده بود. حاجبان و خواجه سراياني كه لباسهاي يراقدار متحدالشكل داشتند، مجمرهايي كه براي خوشبو كردن بود و موسيقي به سبك شرق معمول شده بود، ولي فقط لباسهاي زير و زبان يوناني بر جاي مانده بود، نجبا، مانند اشراف مقدوني ، يا اروپاي قرون وسطي ، سركردگان نيمه مستقل نبودند، بلكه مديران يا نظامياني بودند كه شاه منصوب كرده بود . اين ساخت حكومت سلطنتي از هخامنشيها به سلوكيان و ساسانيها و از آنها به روم زمان ديوكلسي و بيزانس زمان قسطنطين رسيد. سلوكيها كه مي دانستند قدرت آنها در يك كشور خارجي بستگي به وفاداري جمعيتهاي يوناني دارد، سعي

در مدت حكومت او، يهوه با زئوس يكي شد، كشتيهاي معابد براي تهيه ي پول به فروش رفت ، و حتي در پاره اي از اجتماعات كليمي براي خدايان يوناني قرباني كردند؛ ورزشگاهي در اروشليم باز شد و جوانان يهودي ، و حتي خاخامها، برهنه در بازيهاي ورزشي شركت مي كردند! بعضي جوانان يهودي ، در شور و شوق هلنيسم ، تن به اعمال جراحي مي دادند تا كمبودهاي جسماني خود را كه ممكن بود نژادشان را فاش بنمايد جبران كنند. (مقصود اين است كه چون يهوديان ختنه مي كردند، نژادشان معلوم مي شد؛ بنابراين ، كاري مي كردند كه رفع اين نقيصه شود .)

مي كردند تا شهرهاي قديمي يوناني را تجديد بنا كنند و شهرهاي جديد بسازند. سلوكوس اول نه شهر به نام سلوكيه ، شش انطاكيه ، پنج لائوديكه ، سه آپاميا، و يك تسراتونيكه ساخت ؛ و جانشينان او تا آنجا كه مي توانستند از او تقليد كردند. مانند آمريكاي قرن نوزدهم ، شهرها رشد مي كرد و هر روز به تعدادشان افزوده مي شد .

به واسطه ي همين شهرها بود كه هلنيسم در آسياي باختري با سرعتي زياد، اما نه طور عمقي ، پيشروي كرد. اين فرآيند، البته ، جرياني قديم بود كه با مهاجرت بزرگ يونانيها آغاز شده بود. پراكنده شدن هلنيسم در واقع نوعي تجديد حيات يونيا بود - نوعي رجعت تمدن يوناني به مبدأ اوليه ي آسياي خود. حتي قبل از اسكندر، يونانيها مقامهاي بزرگي در دربار شاهان ايران داشتند و بازگانان يوناني بر جاده هاي تجاري خاور نزديك مسلط بودند. اكنون امكانات سياسي ، بازرگاني ، و هنري سيلي را از يونان قديمي ، ماگناگراسيا، و سيسيل به اين خطه روانه مي كرد. مجسمه سازان و حكاكان يوناني از پادشاهان فينيقيه ، لوكيا، كاريا، كيليكيا و باكتريا مجسمه مي ساختند و براي آنها سكه مي زدند . رقاصان يوناني بندرهاي آسيا را زيرپا گرفته بودند. خلاف كاري جنسي به شكل يوناني آن مرسوم شد، ورزشگاهها و ژيمنازيومهاي يوناني در شهرهاي شرقي سر بر آوردند و ورزش و استحمام به سبك يوناني طرفداران زيادي پيدا كرد. آب مشروب شهرها و فاضلابهاي آنها به سبك جديد در آمد و خيابانها سنگ فرش و تميز شدند . مدارس ، كتابخانه ها و تماشا خانه ها خواندن و ادبيات را رونق دادند و شاگردان دانشكده ها شيطنتهاي قديمي خود را در خيابانها آغاز كردند. به كسي با فرهنگ مي گفتند كه زبان يوناني را بداند و از نمايشنامه هاي مناندروس و اوريپيد لذت ببرد. اين تسلط تمدن يوناني برخاور نزديك يكي از نمونه هاي عجيب تاريخ باستان است ؛ هيچ تغييري به اين سرعت و وسعت در آسيا ديده نشده بود. از جزييات و نتايج آن ما اطلاعات بسيار كمي داريم . اخباري كه از ادبيات ، فلسفه و علوم سلوكيها در دست ماست بسيار ناچيز است . اگر ما امروز فقط اشخاص سرشناسي چون زنون رواقي و سلوكوس منجم و در عصر روميها، ملئا گروس شاعر و پوسيديپوس دانشمند را مي شنايم ، دليل آن نيست كه عده ي زيادي وجود نداشته اند. فرهنگ سلوكيها پر رونق ، متنوع ، صيقل يافته ، پر از ذوق و در هنر مانند عصر ماقبلش بسيار بارور بوده است ، هرگز قبل از آن ، تا آنجا كه دانش ما به ياد دارد، تمدني در ميان محيطهاي گوناگون اين چنين وسعت نيافته و داراي وحدتي پيچيده نبوده است . قريب به يك قرن ، غرب آسيا متعلق به اروپا بود. راه براي تسلط روم و بالاخره استيلاي مسيحيت ، كه تركيب و هم نهادي از مجموعه ي جريانها بود، باز مي شد .

مع هذا آسيا مغلوب غرب نشد . تمدن آن قديمي تر و عميق تر از آن بود كه روح خود را تسليم كند. توده هاي مردم به زبانهاي مادري خود حرف مي زدند، راه و روش عادي خود را پيروي مي كردند و خدايان اجدادي خود را مي پرستيدند. خارج از سواحل مديترانه از عمق تمدن يوناني كاسته مي شد و مراكز يوناني ، چون سلوكيه در ساحل دجله ، تنها جزاير يوناني اي در اقيانوس شرق بودند. آن اختلاط و پيوند نژادي و فرهنگي كه رؤيايش را اسكندر در سر مي پروراند به وجود نيامد. يونانيان و تمدن يوناني در بالا قرار داشتند و در زير آنها اختلاطي از مردم و فرهنگهاي آسيايي ديده مي شد. خواص فرهنگ يوناني در روح شرقي نفوذ نكرد؛ تازه طلبي ، اشتياق به ماديت ، تمايل به كمال ، قوت افاده ي به معنا و استقلال فردي يوناني تغييري در خواص شرقيها ايجاد ننمود. برعكس ، با گذشت زمان ، نحوه ي انديشه و احساس شرقي از زير به قشر يونانيان حاكم نفوذ كرد و به توسط آنها به مغرب رفت تا دنياي «كفار» را تغيير شكل دهد. در بابل ، تاجر شكيباي سامي و بانكدار يهودي بريوناني سبك مزاج تفوق يافتند، خط ميخي را حفط كردند و زبان يوناني را در دنياي تجارت در درجه ي دوم اهميت قرار دادند. علم احكام نجوم و كيمياگري جاي هيئت و فيزيك يوناني را گرفت . سلطنت استبدادي شرقي نشان داد كه از دموكراسي يوناني نيرومندتر است و بالاخره شكل خود را به دنياي مغرب زمين نيز تحميل كرد. شاهان يوناني و امپراطوران رومي به نسق سلاطين شرقي تبديل به خدايان روي زمين شدند و فرضيه ي حقوق آسماني شاهان از طريق روم و قسطنطينه به اروپاي جديد منتقل شد. از طريق زنون ، تسليم و جبر شرقي وارد فلسفه ي يونان شد و از هزاران راه مختلف ، رازوري و قدوسيت خود را در خلئي كه انحطاط اعتقادات قديمي يونانيان به وجود آورده بود وارد كرد . يونانيان به آساني خدايان شرق را، كه اساساً شبيه خدايان خودشان بودند، پذيرفتند؛ منتها چون يوناني در حقيقت ايمان درستي نداشت ، در حالي كه اعتقاد آسيايي محكم بود، خداي شرقي ماند و خداي يوناني فراموش شد. آرتميس اِفسوسي با دوازده پستان دوباره رب النوع مادري شرقيها شد. آيين بابليها، فنيقيها و سوريها روح بسياري از مهاجمان يوناني را تسخير كرد. يونان به شرق فلسفه داد و شرق به يونان مذهب ؛ مذهب در اين ميان فاتح شد، زيرا فلسفه تجملي بود براي عده اي معدود، در حالي كه مذهب تسلاي خاطر عده اي فراوان بود. در جريان موزون تاريخي تغيير و تبديل كفر و ايمان ، رازوري و طبيعت گرايي و مذهب و علم ، مذهب به قدرت بازگشت ، زيرا به درماندگي و تنهايي نهاني بشر پي برد و به او الهام و شعر بخشيد و دنياي سرخورده ، استثمار شده و خسته از جنگ ، با خوشحالي آن را پذيرفت تا اميد از دست رفته را بازيابد. نامنتظرترين و عيمق ترين اثر فتح اسكندر، شرقي گرايي روح اروپا بود .

پرگامون

21-6- مستحيل شدن تدريجي يونانيها در آسيا قدرت سلوكيها را ضعيف ساخت و پادشاهيهاي مستقلي در مرزهاي دنياي هلني به وجود آورد. تا حدود سال 280، ارمنستان ، كاپادوكيا ، پونتوس و بيتينيا موفق شدند حكومتهاي سلطنتي براي خود بياورند و ديري نگذشت كه شهرهاي يوناني درياي سياه تابع حكومتهاي آسيايي گرديدند. بخارا و سغد نيز در سال 250 استقلال يافتند. در سال 247 ارشك اول ، خان يكي از ايلات ايراني به نام پرني ، حاكم سلوكي ايران را كشت و حكومت اشكانيان را تأسيس كرد كه تا قرنها بلاي جان روميها شد. در سال 282. فيلاتايروس ، كه از طرف لوسيماخوس نه هزار تا لنت و قلعه ي مسلح پرگامون در آسياي صغير را در اختيار داشت ، پول را ضبط و اعلام استقلال كرد. برادرزاده اش ائومنس اول شهرهاي پيتانه و آتازنئوس را تصرف كرده ، پرگامون را تبديل به كشوري سلطنتي نمود. آتالوس اول حقشناسي يونان آسيايي را با بيرون راندن گلها كه به داخل ديوارهاي شهر او نفوذ يافته بودند جلب كرد؛ پسر بزرگش ، ائومنس دوم ، حكومت با لياقت او را ادامه داد، ولي ناگهان از روم عليه آنتيوخوس سوم كمك خواست و يونان را در شگفتي انداخت . چون آنتيوخوس را در ماگنسيا شكست دادند، روميان تقريباً تمام آسياي صغير را به ائومنس واگذار نمودند. برادر و وارثش ، آتالوس دوم ، به علت عدم اعتماد به پسرانش در اينكه بتوانند پرگامون را آزاد نگاه دارند، در هنگام مرگ پادشاهي خود را به روم بخشيد .

دولت كوچك پرگامون تا مي توانست كوشيد تولد و رشد خائنانه ي خود را جبران كرده ، از لحاظ مركزيت هنر و دانش با اسكندريه رقابت كند. ثروتي را كه از معادن ، تاكستانها، مزارع گندم ، محصولات پشم و پوست ، عطر، ساختن آجر و كاشي و زبردستي در تجارت جزاير شمالي درياي اژه به دست مي آورد نه تنها صرف نگاهداري ارتش و نيروي دريايي نيرومندي مي نمود، بلكه در راه تشويق هنر و ادبيات صرف مي كرد. شاهان پرگامون عقيده داشتند كه دولت و مؤسسات انتفاعي خصوصي مي توانند به نحو مفيدي رقابت كرده متفقاً جلوي بي كفايتي و حرص و آز را بگيرند. شاه اراضي وسيعي را به دست غلامان كشت مي كرد و كارخانه ها و معادن بسياري را، البته نه به طور انحصاري ، اداره مي نمود. در اين سيستم منحصر به فرد، ثروت زياد شد و چندين برابر گرديد. پرگامون پايتخت آراسته اي شد كه به خاطر معبد زئوس ، كاخهاي مجلل ، كتابخانه و تئاتر، ورزشگاهها و حمامها و حتي مستراحهاي عموميش كه شهرداري به آن مي باليد مشهور بود. كتابخانه ي شهر از حيث تعداد كتاب و شهرت دانشمنداش بعد از اسكندريه در درجه ي اول بود و براي تفريح و لذت مردم مجموعه ي بزرگي از نقاشيهاي آن روز در موزه ي نقاشي شهر گرد آمده بود. براي حدود نيم قرن پرگامون زيباترين گل تمدني هلني بود .

در اين حال ، خاندان سلوكيه رو به اضمحلال داشت . پيدايش سلطنتهاي مستقل تقريباً قدرت آن را به بين النهرين و سوريه محدود ساخته بود. اشكانيان ، پرگامون ، مصر، روم با صبر و حوصله از هر مدعي حمايت كرده ، با برانگيختن آتش جنگهاي داخلي ، موجبات تضعيف آن را فراهم مي ساختند. در 153، درست وقتي كه دمتريوس اول درصدد احياي قدرت سلوكيان بود، روم سربازان مزدوري از هر گوشه گردآورد تا ادعاي پوچ يك ماجراجوي سومري را نسبت به تخت و تاج به كرسي بنشاند . پرگامون و مصر نيز در اين حمله شركت كردند، دمتريوس قهرمانانه جنگيد و كشته شد و قدرت سلوكيها به دست الكساندر بالاس بي كفايت افتاد كه آلت دست معشوقه ها و روم بود .

هلنيسم و يهوديها

21-7- تاريخ يهود در عصر هلنيستي بر محور دو مبارزه مي چرخيد: يكي مبارزه ي برون مرزي آسياي سلوكيها و مصر بطالسه بر سر فلسطين و ديگري مبارزه ي دروني راه و رسم زندگي هلنيستي و عبراني . مبارزه ي نخستين از لحاظ تاريخي مرده است و مي شود فعلاً از آن صرف نظر كرد؛ اما مثيو آرنلد معتقد است كه مبارزه ي دومي معرف يكي از ماندگارترين برخوردها و شكافها بين احساس و تفكر بشر است . در تقسيم اوليه ي ميراث اسكندر، مملكت يهودا (در فلسطين ، جنوب سامره ) به بطلميوس رسيد. سلوكيها اين تقسيم را هرگز نپذيرفتند، زيرا خود را از مديترانه دور مي ديدند و از طرفي به ثروتي كه ممكن بود از دمشق و اروشليم به دست آيد طمع داشتند. در نتيجه ي جنگهايي كه پيش آمد، بطليموس اول فاتح شد و يهودا بيش از يك قرن تحت تسلط بطالسه باقي ماند (312-198 ق م )، و هر چند كه ساليانه 8 هزار تالنت عوارض مي داد، روبه رو نق و ترقي نهاد. در اين مدت ، يهودا از خودمختاري وسيعي برخوردار بود و توسط مقام موروثي كشيش اعظم اورشليم و مجمع بزرگ اداره مي شد. اين گروسيا ، يا شوراي بزرگان قوم ، كه عزرا و نحميا (عزرا از كاهنان يهود و متولد بابل بود؛ نحميا ساقي اردشير اول هخامنشي اردشير درازدست بود، و به حكومت يهودا رسيد. نام دو كتاب هم در «كتاب مقدس » به نام عزرا و نحمياست .) دو قرن قبل تشكيل داده بودند، اكنون هم سنا و هم محكمه ي عالي شده بود. اعضاي هفتاد نفري يا بيشتر آن از سران خانواده هاي بزرگ و با سوادترين دانشمندان سرزمين انتخاب مي شدند. قوانين آن را طرح بنياد يهوديت را از عصر يونان باستان تا امروز ريخت .

اساس يهوديت مذهب بود: روح اطاعت و حفظ اصول مذهبي در هر مرحله و لحظه ي زندگي يهوديان وجود داشت . اخلاقيات و رفتار مردم را شوراي بزرگان در كمال جديت و با دقت مقرر مي داشت . بازي و ورزش بسيار معدود و محدود بود. ازوداج با خارج از دين ، تجرد و سقط جنين ممنوع بود. اين بود كه يهوديان فرزندان بسيار آوردند، همه را به عرصه رساندند و علي رغم جنگ و قحطي تعدادشان روز به روز افزايش مي يافت ، تا آنجا كه در زمان قيصر هفت ميليون كليمي در امپراطوري روم زندگي مي كردند. قسمت اعظم آنها، قبل از دوره ي مكابيان ، كشاورز بودند. يهوديها هنوز كاسب و تاجر نشده بودند. حتي در قرن اول ميلادي يوسفوس (فلاويوس يوسفوس ، كاهن ، سپاهي ، رجل سياسي و مورخ يهودي . از جلمه آثارش مي توان «تاريخ جنگهاي يهود» (7 مجلد) را ذكر كرد .) مي نويسد: «ما مردمي بازرگان نيستيم .» بزرگ ترين تاجران آن زمان فنيقيها، عربها و يونانيها بودند. بردگي در يهودا نيز چون ساير نقاط بود، منتها مبارزه ي طبقاتي نسبتاً شدت كمتري داشت . هنر رواجي نداشت ، فقط موسيقي رونق يافت . ني ، طبل ، سنج ، بوق ، چنگ و بربط آواز يك نفره ، آواز دسته جمعي و آوازهاي مذهبي را همراهي مي كردند. مذهب يهود تشريفات مذهبي يونان را تحقير مي كرد؛ با تصاوير خدايان ، وخش و تفأل به وسيله ي امعاي پرندگان كاري نداشت ؛ چون مذهب يونان خواص انساني به خداي خود نمي داد، خرافات كمتر داشت و شادي و تجمل مذهب يوناني را فاقد بود. در مقابل آيينهاي شرك يوناني ، كشيشهاي يهودي در آوازهاي مذهبي خود برگرداني مي خواندند كه هنوزهم در كنيسه ها به گوش مي رسد: «بشنو، اي بني اسرائيل ، خداي ما يهوه است ، و او يكي است .»

به اين مذهب ساده و خالص ، يونانيان مهاجم تمام انحرافات و وسوسه هاي تمدن مجلل و لذت طلبي خود را اضافه

يهوديان اطاعت نكردند، چون شنبه بود، حاظر نشدند كه كار كنند و سنگهايي را كه ممكن بود در غار بيرون را سد كنند حركت دهند؛ سربازان با شمشير حمله كردند، عده اي را كشتند، و بقيه را در دود خفه كردند. زنهايي كه پسرانشان را ختنه كرده بودند با نوازدانشان از ديوار شهر حلق آويز شدند . يونانيها از قدرت اين آيين قديمي به حيرت در آمدند، زيرا قرنها بود كه چنين استحكام عقيده اي نديده بودند. داستهانهاي شهيدان اين معركه دهان به دهان گشت و كتابهايي چون اول و دوم مكابيان را پر كرد. بدين ترتيب ، نخستين نمونه ي شهادت به مسيحيت عرضه شد. يهوديت كه ، نزديك به تحليل رفتن بود، در روح اجتماع و مذهبي مردم توسعه يافت و در حالت انزواي دفاعي به خود گرفت .

كردند. اطراف يهوديه را حلقه اي از شهرها و آباديهاي يوناني مانند سامره ، نئاپوليس ، غزه ، اشقلون ، آزوتوس (اشدود)، يوپا (يافا)، آپولونيا ، دوريس ، سوكامينا ، پوليس (حيفا) و عكا (اكر) فرا گرفته بود. در آن طرف اردن ، شهرهاي دمشق ، جذره (گادارا ) ، گراسا، ديوم ، فيلادلفيا، پلا، رافيا، هيپون ، سكوتوپوليس و كانتا وجود داشتند كه هر يك داراي ادارات ، تأسيسات ، معابد خدايان ، مدرسه و دانشگاه ، ورزشگاه و بازيهاي لخت يوناني بودند. از اين شهرها و همچنين از اسكندريه ، انطاكيه ، دلوس و رودس ، مردم يوناني و يهودي به اروشليم مي آمدند و با خود آن مشرب مسري هلنيسم را مي آوردند كه دل دادن به علم و فلسفه ، هنر و ادبيات ، زيبايي و لذت طلبي ، آواز و موسيقي ، با ده گساري و عيش و نوش ، ورزش و روسپيها و جوانان خوب روي جز و آن بود و تعمقي سرخوشانه به همراه داشت كه نسبت به تمام اخلاقيات ترديد مي كرد و متضمن نوعي شكاكيت غير روستايي بود كه تمام اعتقادات مابعدطبيعي را زير و زبر مي كرد. چطور جوانان يهودي مي توانستند در مقابل اين وسوسه ها، دعوت به لذايذ، و اين آزادي از محدوديتهاي جانفزا مقاومت كنند؟ جوانان زيرك يهودي شروع كردند كه ربنها را به عنوان مال اندوز مسخره كنند، و پيروان آنها را احمقاني بدانند كه بدون چشيدن طعم خوشي و تجمل و لذايذ زندگي پير مي شوند. يهوديان ثروتمند نيز تحت نفوذ قرار مي گرفتند، زيرا استطاعت مالي آن را داشتند كه تسليم وسوسه ها شوند. يهودياني كه در يونان منصبي رسمي داشتند سياست را در اين مي ديدند كه به زبان يوناني تكلم كرده ، به راه و رسم يوناني زندگي كنند و حتي از خدايان آنها تحليل نمايند .

در مقابل اين هجوم نيرومند به فرهنگ و احساسات يهود، سه نيروي مدافع وجود داشت : يكي تعقيب و آزار آنتيوخوس چهارم ، ديگري حمايت روم و سومي قدرت و حيثيت «قانوني » كه يهوديان آن را خدايي و آسماني مي دانستند. همچنان كه بدن در مقابل مرض شبكه اي دفاعي تشكيل مي دهد، آنهايي كه در ميان يهوديان تعصب مذهبي بيشتري داشتند متشكل شده ، خود را حسيديم (مؤمنين ) مي خواندند. اين گروه ، با اين پيمان كه از نوشيدن شراب تا مدت معيني پرهيز كنند به وجود آمد (حدود 300 ق م )؛ اما بعد، بنا بر مقتضيات رواني ناشي از جنگ ، در پيرايشگري راه افراط پيمودند و از كليه ي لذات بدني و جسماني ، كه آنها را با تسليم شدن به شيطان و يونانيها برابر مي دانستند، پرهيز مي كردند. يونانيها با اعجاب به آنها مي نگريستند و آنها را با مرتاضان هند، كه هنگام لشكركشي اسكندر در هندوستان ديده بودند، برابر مي دانستند. حتي يهوديان معمولي ، حسيديم را تقبيح مي كردند و راه معتدل تري از آن مي جستند. اگر به خاطر كوششي كه آنتيوخوس چهارم ملقب به اپيفانس ] = مشهور [ كرد تا تمدن يوناني را به زور شمشير به يهوديت تحميل كند نبود، شايد مصالحه اي بين دو روش زندگي انجام گرفته بود .

در سال 198، آنتيوخوس سوم ، بطلميوس پنجم را شكست داد و يهودا را جزو امپراطوري سلوكيه كرد . يهوديان ، كه از يوغ مصري به ستوه آمده بودند، از آنتيوخوس پشتيباني كرده ، تصرف اروشليم را به دست او به عنوان آزادي خود استقبال كردند. ليكن جانشين او، آنتيوخوس چهارم ، كه لشكركشيهاي بزرگي را طرح مي ريخت و محتاج پول بود، به يهودا به نظر منبع درآمد مي نگرسيت . لاجرم فرمان داد كه يهوديان يك سوم محصول غلات و يك دوم محصول ميوه ي خود را به عنوان ماليات بدهند. علي رغم آنكه معمولاً رين اعظم يهود منصبي ارثي بود، شخص چاپلوسي به نام ياسون را به اين سمت منصوب كرد. اين شخص ، كه نماينده ي گروهي بود كه اعضاي آن طرفدار يوناني كردن يهودا بودند، اجازه خواست كه به تشكيل مؤسسات يوناني در يهودا بپردازد. آنتيوخوس با خوشحالي پذيرفت ، زيرا از گوناگوني و مقاومت آيينهاي شرقي در آسيا يونان به عذاب آمده بود و انديشه ي متحدكردن امپراطوري چند زبانه ي خود را تحت يك قانون و يك مذهب در سر مي پروراند. چون ياسون در اجراي اين امر عجله ي كافي نشان نداد، آنتيوخوس او را با منلائوس ، كه وعده هاي بزرگ تر و رشوه ي بيشتري مي داد، تعويض كرد. در مدت حكومت او، يهوه با زئوس يكي شد، كشتيهاي معابد براي تهيه ي پول به فروش رفت ، و حتي در پاره اي از اجتماعات كليمي براي خدايان يوناني قرباني كردند؛ ورزشگاهي در اروشليم باز شد و جوانان يهودي ، و حتي خاخامها، برهنه در بازيهاي ورزشي شركت مي كردند! بعضي جوانان يهودي ، در شور و شوق هلنيسم ، تن به اعمال جراحي مي دادند تا كمبودهاي جسماني خود را كه ممكن بود نژادشان را فاش بنمايد جبران كنند. (مقصود اين است كه چون يهوديان ختنه مي كردند، نژادشان معلوم مي شد؛ بنابراين ، كاري مي كردند كه رفع اين نقيصه شود .)

يهوديان ، كه از اين جريانات تكان خورده بودند و احساس مي كردند كه موجوديت مذهبشان به مخاطره افتاده ، اكثراً به طرف حسيديم متمايل شده ، به آنها گرويدند. چون پوپيليوس ، آنتيوخوس چهارم را از مصر بيرون كرد، به اورشليم خبر رسيد كه آنتيوخوس كشته شده است . يهوديان از شادي سر از پا نشناخته ، به مأموران او حمله برده و اخراجشان كردند، رهبران طرفدار يونان را كشتند و معبد خود را از كراهت شيطاني پاك كردند. آنتيوخوس ، كه نمرده بلكه مورد خفت قرار گرفته بود، بي پول و معتقد به اينكه يهوديان در لشركشي او به مصر خراب كاري كرده بودند و توطئه مي كردند كه يهودا را به بطالسه ملحق گردانند، به اورشليم تاخت ، هزاران نفر زن و مرد يهودي را كشت ، به معبد آنها بي حرمتي نمود و آن را غارت كرد، قربانگاه طلاي آن را ربوده و ثروت و گنجهاي آن را ضبط نمود، منلائوس را دوباره به كار گماشت ، و فرمان داد كه يهوديان را به زور يوناني كنند. او فرمان داد كه معبد را دوباره به زئوس هديه كنند، به جاي محراب قديمي محرابي تازه بسازند، و قربانيهاي معمولي را متروك و تنها خوك قرباني كنند. اجراي سبت ((در عبري به معناي استراحت ) روز شنبه آخرين روز هفته ي يهود؛ كه از ايام بسيار قديم ، اين روز را مخصوص ترك كار و اشتغال به عبادت مي شمردند.) را ممنوع كرد و ختنه كردن را جرم بزرگي اعلام نمود. در سراسر يهودا، مذهب قديم و آيينهاي آن ممنوع شد و مراسم يوناني با زور شمشير تحميل گرديد. هر يهودي كه از خوردن گوشت خوك ابا مي كرد يا كتاب مقدس همراه داشت زنداني يا كشته مي شد، و هر جا كتاب آسماني پيدا مي شد آن را مي سوزانيدند. به دستور او شهر اروشليم را آتش زدند، ديوارهايش را خراب كردند، و سكنه ي يهوديش را به بردگي فروختند. مردم خارجي را در آنجا سكونت داد و بر كوه صهيون قلعه ي جديدي ساخت و پادگاني از سربازان خود در آنجا گذارد تا به نام شاه حكومت كنند. آنتيوخوس ظاهراً گاهي در فكر آن بود كه خود را خدا اعلام كند و از مردم بخواهد كه او را پرستش و نيايش كنند .

افراط در زجز و آزار يهوديان روزبه روز بيشتر مي شد . هميشه در هر اجتماعي اقليتي هستند كه ذاتاً از آزار مردم لذت مي برند؛ اين كار نوعي رهايي از قيود تمدن است . مأموران آنتيوخوس ، كه به هر گونه تظاهر يهوديت در اروشليم خاتمه داده بودند، مانند آتشي كه بين مرگ و پرستش آيين يوناني ، كه شامل خوردن گوشت خوك قرباني بود، يكي را انتخاب كنند. تمام كنيسه ها و مدارس يهودي بسته شد. آنهايي كه از كاركردن در روز شنبه ابا مي كردند، به عنوان ياغي ، تحت تعقيب قرار مي گرفتند. يهوديان را وا مي داشتند كه مانند يونانيها تاج گل پيچك بر سر بگذارند، در مراسم مذهبي شركت كنند و به احترام ديونوسوس آوازهاي گوشخراش بخوانند. بسياري از يهوديان به مقتضيات روز عمل كردند و منتظر شدند تا طوفان بگذرد. عده ي زيادي به غارها و كوهها فرار كردند، با زحمت چيزي از زمين به دست آوردند، و مصممانه به اجراي آيين يهود ادامه دادند. افراد فرقه ي حسيديم بين آنها رفت و آمد مي كردند و ايشان را به صبر و شجاعت دعوت مي كردند. قسمتي از سربازان شاهي به غاري كه هزاران نفر يهودي از زن و مرد و كودك در آن مي زيستند رسيدند و فرمان دادند كه همگي از غار بيرون شوند. يهوديان اطاعت نكردند، چون شنبه بود، حاظر نشدند كه كار كنند و سنگهايي را كه ممكن بود در غار بيرون را سد كنند حركت دهند؛ سربازان با شمشير حمله كردند، عده اي را كشتند، و بقيه را در دود خفه كردند. زنهايي كه پسرانشان را ختنه كرده بودند با نوازدانشان از ديوار شهر حلق آويز شدند. يونانيها از قدرت اين آيين قديمي به حيرت در آمدند، زيرا قرنها بود كه چنين استحكام عقيده اي نديده بودند. داستهانهاي شهيدان اين معركه دهان به دهان گشت و كتابهايي چون اول و دوم مكابيان را پر كرد . بدين ترتيب ، نخستين نمونه ي شهادت به مسيحيت عرضه شد. يهوديت كه ، نزديك به تحليل رفتن بود، در روح اجتماع و مذهبي مردم توسعه يافت و در حالت انزواي دفاعي به خود گرفت .

در ميان يهودياني كه در آن روزها از اورشليم فرار كردند، متاتياس نامي بود از خانواده ي حشمونايي از قبيله ي هارون و پنج پسرش يوحنان ، شمعون ، يهودا ، اليعازر ، يوناتان . چون آپلس كه مأمور آنتيوخوس بود به مودن كه اين شش نفر مخفي شده بودند آمد، مردم را جمع كرد و از آنها خواست كه «قانون » را مردود شمرده ، براي زئوس قرباني كنند. متاتياس كهنسال با پسرانش قد برافراشت و گفت : «حتي اگر تمام مردم در اين كشور فرمان جدايي از آيين خود را اطاعت كنند، من و پسرانم به (عهد ) اجدادي خود وفادار خواهيم ماند.» همين كه يكي از يهوديها جلو رفت تا قرباني مورد نظر را به معبد تقديم كند، متاتياس او را كشت و نماينده ي شاه را نيز به قتل رساند. سپس به مردم گفت : «هر كس طرفدار قانون است و مي خواهد از ( عهد) خود دفاع كند به دنبال من بيايد.» عده ي زيادي از دهقانان به دنبال او و پسرانش به سوي كوههاي ابراهيم روانه گشتند و در آنجا دسته ي كوچكي از ياغيهاي جوان و طرفداران حسيديم كه هنوز زنده بودند به آنها پيوستند .

چندي بعد متاتياس ، در حالي كه پسرش يهوداي مكابي را به رهبري گروه منصوب كرده بود، در گذشت يهودا جنگجويي بود كه شجاعتش مانند پرهيز كاريش زبانزد همه بود. قبل از هر جنگي ، مانند مؤمنين دعا مي كرد، ليكن در ميدان نبرد «چون شير خشمناك مي جنگيد». اين ارتش كوچك «در كوهها مانند حيوانات مي زيست و از ريشه ي گياهان تغذيه مي كرد.» سربازان آن گاه به گاه به سر مردم دهكده اي مي ريختند،از دين بر گشتگان را مي كشند، محرابهاي كافران را فرو مي ريختند، و «هر كودكي را مي يافتند كه ختنه نشده بود شجاعانه ختنه مي كردند.» چون اين اخبار به گوش آنتيوخوس رسيد، ارتشي از يونانيهاي سوريه براي درهم شكستن نيروي مكابيان فرستاد. يهودا با لشكريان او در دره ي عمواس مصاف داد، و گرچه ارتش يوناني از سربازان تعليمات ديده ي مزدور متشكل شده و همگي كاملاً مسلح بودند و پيروان يهودا اسلحه ي درستي نداشتند، يهوديها پيروزي كامل يافتند. آنتيوخوس قواي بزرگ تري فرستاد كه سردار آن چندان به پيروزي خود اطمينان داشت كه سوداگران برده فروش را همراه خود برد تا يهوديان را كه اسير شده فرض مي كرد، بخرند و حتي بر ديوارهاي شهر نرخ آنها را اعلان كرد. يهودا اين ارتش را هم در ميتسپا چنان شكستي داد كه اروشليم بدون مقاومت به دستش افتاد. وي تمام قربانگاههاي كفار را خراب كرد، تزيينات «معبد» را از بين برد، آن را پاك كرد و از نو تقديم يهوه نمود و تشريفات قديمي را در ميان تحسين يهوديان متعصبي كه برمي گشتند برقرار ساخت . ( جشن ساليانه ي اين بازگشت و تقديم مجدد معبد به يهوه (حنوكا) را هنوز هم يهوديان در خانه هاي خود برپا مي دارند .)

چون لوسياس نايب السلطنه با ارتش جديدي براي تسخير پايتخت حركت كرد، خبر رسيد - و اين بار به درستي - كه آنتيوخوس مرده است . لوسياس ، كه مي خواست در ساير جاها آزادي عمل داشته باشد، به يهوديان پيشنهاد كرد كه حاضر است ، به شرط خلع سلاح ، به آنها آزادي مذهبي بدهد. فرقه ي حسيديم پذيرفت ، ليكن مكابيان نپذيرفتند . يهودا اعلام كرد كه اگر مملكت يهودا مي خواهد از كشت و كشتار بعدي در امان باشد، بايد آزادي سياسي و مذهبي توأم داشته باشد. طرفداران وي ، كه از رسيدن به قدرت مست شده بودند، به نوبت به كشت و كشتار يونانيها، نه تنها در اورشليم بلكه در شهرهاي سرحدي ، پرداختند. در سال 161، يهودا نيكانور را در آداسا شكست داد و، با جلب اتحاد روم ، موجب تقويت قدرت خود شد، ليكن در همان سال در جنگي كه شرايط سختي براي او داشت به قتل رسيد. برادرش يوناتان جنگ را شجاعانه ادامه داد، ليكن او نيز در عكا به قتل رسيد. تنها بازمانده ي برادران ، شمعون ، به كمك روم موفق شد استقلال يهودا را به دمتريوس دوم بقبولاند. طبق فرمان عمومي ، شمعون به سمت ربن اعظم و سردار كل منصوب شد و چون اين ستمها در خانواده اش موروثي گرديد، وي مؤسس سلسله ي حشمونايي شد . اولين سال سلطنت او را شروع عصر جديدي دانستند و با ضرب سكه اي احياي قهرماني كشور يهود را اعلام كردند .

/ 1