سامح، مدارا و تحمل اجتماعيي آراء و آرايههاي فكري ليبراليسم (قسمت سوم)
پرسشها و پاسخهاي بنيادين
فرهنگ و تمدن غرب به دليل دورماندن از مراتب عاليه عقل به نازلترين افق از سطح معرفت يعني عقلانيت ابزاري بسنده كرده است و همه امكانات خود را در جهت بارور كردن اين بخش از دانش به كار برده است و به همين سبب به رغم محروميّت از دانشهايي كه پرسشهاي بنيادين وجود انسان را پاسخ ميدهند ابزارهاي سلطه خود را بر طبيعت تقويت كرده است و پايههاي اقتدار دنيوي خود را تا مرزهاي جهاني شدن گسترانيده است.دنياي اسلام در برابر اين حركت پرشتاب بدون آن كه خود بخواهد در يك مصاف جهاني قرار گرفته است، در يك سوي اين مصاف فرهنگ و تمدني دنيوي است كه اگر به صراحت به انكار حقيقت متعالي و نامحدود نپردازد، حضور او را به فراسوي فهم و ادراك نظري و عملي انسانها به تبعيد فرستاده است. در اين فرهنگ، ديانت در صورتي اجازه حضور پيدا ميكند كه به تعبير هابرماس مرجعيت عرف دنيوي بشر معاصر را بپذيرد. و در سوي ديگر دنياي اسلام است كه از حضور حقيقت نه تنها تا افق فهم و ادراك انسانها بلكه تا متن عمل و رفتار فردي و اجتماعي آنان دفاع ميكند. دنياي غرب از پذيرش ديانت تا هنگامي كه به حاكميت عرف بي دينان تسليم نشود و مرجعيت آن را نپذيرد، سرباز ميزند و دنياي اسلام عرف را تا هنگامي كه در تحت پوشش ديانت به ساحت قداست بار نيابد به رسميت نميشناسد. يكي از اين دو به دنبال عرفي شدن دين و ديگري در پي ديني شدن عرف است. صفوف در هم تنيده اين دو قطب هم اينك مرزهاي مختلف دنياي كوچك امروز را در هم نورديده است. از كنارههاي كاخ سفيد تا ديوارهاي خانه خدا صحنه مواجهه است. فرياد تكبير به همان آهنگ كه حاجيان شيفته و شيدا در مطاف و هروله سر ميدهند، از حلقوم سياهان معترضي شنيده ميشود كه در پشت كاخ سفيد گرد ميآيند و جاذبه دعوت اسلام با همان شدت و سرعت كه محرومان و يا زندانيان آمريكايي را جذب ميكند در سطح متفكرين و انديشمندان غربيوار و پايي نفوذ دارد.سجاده نمازگزاران به همان جهت كه در حجر اسماعيل و مقام ابراهيم گسترده ميشود، در حاشيه متروها و يا مساجد لندن و منچستر پهن ميگردد. توليدات اقتصادي و نظامي غربي نيز در همه جهان به نحوي يكسان حضور به هم رسانيده و عمل ميكند. بلوك غرب مانورهاي نظامي خود را در آسياي مركزي برگزار ميكند، و سلاحهاي نوين آمريكايي آزمايشهاي نخستين خود را در مجالس عروسي مردم افغانستان، پس ميدهند، فلسطين اينك قلب مجروح دنياي اسلام نيست، كانون فعال حيات و زندگي امتي است كه تنها با اعتقاد به خداوند و با يقين به حقيقتي كه ميشناسد، در برابر همه امكانات و تسليحات تبليغي و نظامي دنياي غرب، مقاومت ميورزد.توليدات فكري غرب نيز محدوده و مرزي را باقي نگذارده و نميگذارند كانونهاي علمي غرب در پناه اقتدار اجتماعي آن مرجعيت خود را بر سازمانهاي علمي كشورهاي غير غربي رسمت بخشيدهاند و انديشههاي متكلمين غربي با استفاده از همين مرجعيت در متون آموزشي كشورهاي اسلامي حضور به هم ميرسانند. دينپژوهيهاي غربي كه از افق علم سكولار سازمان مييابند تا سطح ادبيات ژورناليستي كشورهاي اسلامي وارد ميشوند و آثار منتشر شده در كشورهاي اروپايي با ترجمههاي ساده و يا بازسازي شده، به طور مستقيم و غير مستقيم و با زبانها و بيانهاي مختلف، تا كوچهها و خيابانهاي تهران و قم، راه مييابند.دنياي اسلام، در اين مصاف گسترده، و فراگير هنگامي به عنوان يك رقيب كارآمد ميتواند باقي بماند، كه مسائل نظري وعلمي خود را در محدوده امور داخلي خود نبيند. وضعيت فرهنگي و اجتماعي دنياي امروز چندان درهم تنيده و پيچيده است كه نيروها و امكانات هيچ يك از جريانها به محدودهاي خاص مقيّد نميگردد. بسياري از امكانات دنياي اسلام در بين تشنه گاني است كه در دنياي غرب در جستجوي حقيقت هستند، همانگونه كه بسياري از امكانات تمدن غرب در بين شيفتهگاني است كه درتحت جاذبههاي دنيوي غرب، با نفرت و هراس به پيشينه فرهنگي و تمدني خود مينگرند. در چنين شرايطي در برابر مسائل و القائات فكري رقيب، هم بايد از اصول و بنيادهاي معرفتي خود در حوزه فرهنگ اسلام پاسداري و حراست كرد و هم نگاه خود را متوجه مشكلات و مسائل محيطي كرد كه نظريههاي رقيب اغلب براي پاسخگويي ازآنها سازمان يافتهاند.پلوراليسم ديني از جمله نظريههايي است كه پرداختن به آن از هر دو بعد لازم است. اين نظريه چون ارزش معرفتي گزارهها و قضاياي ديني را در معرض ترديد قرار ميدهد براي حراست از بنيانهاي علمي و عملي ديانت ناگزير نقايص و كاستيهاي ذاتي آن بايد روشن شود. و نقدهاي نظرياي كه گذشت اين مهم را به انجام ميرساند.نقد نظري پلوراليسم مشكل كساني را حل ميكند، كه ازناحيه القائات بيروني به حيرت و سرگرداني گرفتار ميشوند، و يا آن كه با دغدغههاي نظري و علمي به آن مينگرند.جاذبههاي اجتماعي پلوراليسم بيش از آن كه مرهون ساختار معرفتي آن باشد، ناشي از عوامل محيطي آن است. پلوراليسم معرفتي نظير ليبراليسم وعده حلّ مشكلاتي را ميدهد كه دنياي غرب در سدهها يا دهههاي مختلف با آن مواجه بوده است. قتلها و خونريزيهايي كه در نيمه اول قرن بيستم به صورت دو جنگ اول و دوم رخ داد تحت پوشش ايدئولوژيهاي گوناگون شكل گرفت و ليبراليسم متأخر به رغم آن كه همه خصوصيّات يك ايدئولوژي را دارد، از جاذبه عنوان ايدئولوژي ستيزي بهره ميگيرد. پلوراليسم ديني نيز، جاذبههاي اجتماعي خود را در ادعاي پاسخگويي به مشكلاتي به دست ميآورد كه بخش عظيمي از تاريخ بشريت و خصوصا جامعه غرب با آنها مواجه بوده است.جنگهاي مذهبي قرون وسطي و ستيزهاي فرقههاي مختلف مسيحي و تفسيرهاي تنگنظرانهاي كه كليسا از مسأله نجات و رستگاري ارائه ميداد، بخشي از مشكلاتي است كه پلوراليسم معرفتي با عنوان پاسخگويي از آنها مقبوليّت پيدا ميكند. متفكرين مسلمان، به موازات تبيين مشكلات ساختاري پلوراليسم معرفتي راهكاري مناسب خود را نيز جهت اين مسائل بايد ارائه دهند. و ما در اين بخش، به بيان نظريه بديلي ميپردازيم كه براي حل مشكلات ياد شده براساس مباني فكري، اسلامي قابل طرح است.اين نظر به جاي آن كه بر دو مبناي نسبيت فهم يا نسبيت حقيقت مبتني باشد بر نسبيّت به معناي محدوديت درك بشر استوار است.معاني سه گانه نسبيّت
تفاوت هر يك از معاني سهگانه نسبيّت هنگامي بهتر فهميده ميشود كه معاني مقابل آنها در نظر گرفته شود. نسبيت فهم چون منكر فهمي است كه حكايت ازواقع نمايد، معناي مقابل آن، فهم مطابق و يا حاكي از واقع است. نسبيت حقيقت، به معناي انكار حقيقت و واقعيتي است كه معيار و ميزان و يا نفسالامر داوريهاي مختلف بشر ميباشد، معناي مقابل آن حضور نفس الامري واحد و حقيقي درقبال هر بخش از آگاهي بشري است. نسبيت به معناي محدوديت هنگامي كه درحوزه معرفت و آگاهي بشر قرار گيرد در قبال آگاهي نامحدد است.نسبيت فهم فهم مطلق به معناي فهم حاكي ويا مطابق با واقعنسبيت حقيقت حقيقت مطلق به معناي نفسالامر واحد براي قضايانسبت به معناي محدوديت فهم فهم مطلق به معناي فهم نامحدودكسي كه نسبيت به معناي سوم را ميپذيرد، به وجود آگاهيهاي محدود و مقيّد باور دارد. آگاهي و علم چون وصف عالم است، هرگز در شمول و گستردگي نميتواند وسيعتر از عالم باشد، بنابراين هيچ موجود محدودي داراي آگاهي نامحدودنيست و آگاهي مطلق و نامحدود، تنها ازموجودي است كه ذات آن نيز نامحدود و نا متناهي باشد. با اين بيان، علم هر موجودي غير از خداوند سبحان محدود است و بلكه علوم موجودات محدود اگر با يكديگر جمع شوند همچنان محدود ميباشد. و علم نامحدود تنها مختص به خداوند نامحدود و نامتناهي است.اذعان به محدوديت آگاهي انسانها مستلزم قبول نسبيت فهم ويا نسبيت حقيقت نيست زيراكسي كه به حقيقت ثابت در جهان خارج قائل است و فهم بشر را نيز نسبي نميداند آگاهي محدود را در محدوده دلالت و حكايت آن صادق و غيرنسبي ميخواند.كثرت فهم بشري
برخي از افراد تكثر در عرصه فهم وعلم بشر را براساس نسبيت فهم و يا نسبيت حقيقت توجيه نموهاند و گاه نيز از علوم متكثر و گوناگون به عنوان گواه بر نسبيت فهم ياد كردهاند، و حال آن كه به شرحي كه پيش از اين بيان شد؛ اولاً: نسبيت فهم به تنهايي تكثرگرايي و يا پلوراليسم معرفتي را اثبات نميكنند. مثلاً ديدگاه كانت با آن كه مستلزم نسبيت فهم است پلوراليسم معرفتي را نتيجه نميدهد و ثانيا: حضور علوم و دانشهاي مختلف گواه بر نسبيت فهم نيست زيرا راههاي ديگري نيز براي تبيين و تفسير اين واقعيت وجود دارد.از جمله راههايي كه بر آن اساس ميتوان تكثر فهمهاي بشري را تبيين كرد، بدون آن كه مستلزم نسبيت فهم و يا حقيقت باشد راه نسبيت به معناي محدوديت فهم است.فهم بشر در اثر محدوديت با تكثري سه گانه همراه ميشود. كثرت، عرضي، طولي و روياروي.كثرت عرضي مربوط به آگاهيهايي است كه در عرض يكديگر قرار ميگيرند، افراد مختلفي كه از زواياي متفاوت به شي اي واحد مينگرد براساس چشماندازهاي متفاوت خود تصويرهاي متفاوتي از آن شي به دست ميآورند. اين تصاوير در عرض يكديگر قرار دارند.فهمهاي متعددي كه در عرض يكديگر پديد ميآيند. در صورتي كه قائل به نسبيت فهم نباشيم، هر يك در محدوده خود از واقعيت خارجي حكايت كرده و به آن راه ميبرند، اين فهمها هيچ يك نفي كننده يكديگر نيستند، بلكه همه آنها ميتوانند صادق و درست باشند.كثرت طولي مربوط به وقتي است كه مسائل متعددي در طول يكديگر قرار گرفته باشند. به اين صورت كه درك هر يك از آنها مقدمه براي درك ديگري باشد، اين نوع از كثرت نيز، منافاتي با صدق همه معلومات و آگاهيها ندارد، و مستلزم نسبيت فهم يا نسبيت حقيقت نميباشد.كثرت روياروي و مقابل در جايي است كه دو گزاره متناقض با يكديگر باشد. در اين موارد به دليل اين كه اجتماع و ارتفاع نقيضين محال است. بدون شك يكي از دو گزاره درست و ديگري غلطي است كه به خطا ممكن است، درست پنداشته شود. كثرت روياروي در اثر شتابزدگي و تصميمهاي ناصواب و نابجا پديد ميآيد.مثال فيل و تاريكخانه مثالي است كه كثرت معلومات و آگاهيهاي بشري را بر مبناي نسبيت به معناي محدوديت نشان ميدهد، افرادي كه براي اولين بار در يك اتاق تاريك فيل را لمس ميكردند هر كدام ازآنها قسمتي از بدن فيل را احساس كرد. يكي پاي او ديگري گوش و يا پشت او را لمس كرد، و سپس هر يك از دريافت و گزارش خود خبر داد. نتيجه گزارش فهمهاي متكثري بود كه در عرض يكديگر قرار داشتند. و هر يك از اين فهمها از محدوده خود درست و مطابق با واقع بود.خطا وقتي پديد ميآيد كه هر يك از افراد مزبور شناخت درست و اما محدود خود را نسبت به همه فيل تعميم داهد، و بگويد فيل حيواني است كه تنها استوانهاي شكل و يا شبيه بادبزن نازك و يا چون تخت پهن و گسترده است.هر يك از شناختهاي فوق مناقض ديگري است، زيرا اگر فيل تنها استوانهاي شكل باشد. هر شكل ديگر كه براي فيل بياه ميشود مصداق نقيض آن خواهد بود. يعني پهن و يا نازك بودن فيل مصداق براي گزارهاي است كه ميگويد فيل استوانهاي شكل نيست. و در نتيجه مجموعه اين گزارهها نميتواند درست باشد بلكه، برخي از آنها و يا بعضي ازاجزاء هر يك ازآنها صحيح بوده و بعضي ديگر خطا است.دليل راه يافتن خطا در اين گزارهها اين است كه هر يك از لمسكنندگان فيل، به كمك خيال ،و وهم خود ،آنچه را كه به حس يافته به خطا تعميم داده است.مثال فيل و تاريكخانه درآثار مولوي مورد توجه قرار گرفته است، و جان هيك در مواردي متعدد از اين مثال به عنوان يك شاهد بر نسبيت فهم استفاده كرده است.1 و حال آن كه توضيح فوق به خوبي نشان ميدهد كه مثال مزبور براي نشان دادن نسبيت به معناي محدوديت فهم است. براساس نسبيت به معناي محدوديت بدون آن كه ارزش جهانشناختي معرفت بشري در معرض ترديد قرار گيرد، هم تكثر معرفتي بشر را ميتوان تبيين كرد و هم راههاي بديلي را براي حل مسائل و مشكلاتي ميتوان طي كرد كه نظريهپردازان ليبرال به نحوي غيرمنطقي در مسير آن گام ميگذارند.امكان مدارا بر مدار محدوديت فهم
محور و مسير نخستي كه در شكل شماره 4 ترسيم شد، از پلوراليسم معرفتي به سوي پلوراليسم اجتماعي بود، در نقد اين مسير دانسته شد كه به لحاظ منطقي پلوراليسم معرفتي مبتني بر نسبيت فهم، هيچ نوع توصيهاي را به دنبال نميآورد، بلكه زمينه هر توصيهاي را از بين ميبرد.گزارهاي كه مشتمل بر توصيه است. گزارهاي ارزشي است و از سنخ قضاياي ايدئولوژيك است. اگر قرار است توصيهاي برتسامح و تساهل اجتماعي معتبر باشد، بايد اولا: راهي براي اعتبار برخي از گزارههاي ايدئولوژيك باقي مانده باشد و ثانيا: حكم بر بي اعتباري گزارههايي كه تسامح و مداراي اجتماعي را به طور مطلق نفي ميكنند، و به بيان ديگر حكم بر بياعتباري برخي از گزارههاي ايدئولوژيك امكان داشته باشد. و اين همه از طريق توجه به نسبيت به معناي محدوديت شناخت بشر تأمين ميشود، زيرا بانفي نسبيت حقيقت، نفسالامر و ميزان براي گزارههاي مختلف باقي ميماند، و بانفي نسبيت فهم، امكان رسيدن به حقيقت فراهم ميشود و با پذيرش محدوديت دانش بشري، تكثر معرفتهاي بشري و همچنين احتمال خطا تأييد ميگردد. پس با داشتن مباني فوق، امكان رسيدن به گزارههايي كه مداراي اجتماعي را در ابعاد مختلف توصيه نمايند وجوددارد، و حال آن كه با نسبيت فهم اين راه به طور مطلق مسدود است. راهي را كه از طريق نسبيت به معناي محدوديت فهم به سوي مدارا و بودن اجتماعي هموار ميشود به صورت زيرميتوان ترسيم كرد.نسبت به معناي محدوديت فهم بشرمداراي اجتماعي
كثرت در ساحتهاي پنج گانه دين
مسير دوم:مسيردوم در شكل چهار مسيري بود كه انتقال از پلوراليسم معرفتي به پلورالسم ديني را نشان ميداد و بيش از اين دانسته شد كه طي اين مسير بر مبناي نسبيت فهم به قيمت حذف ديانت از عرصه آگاهي و فهم بشر تمام ميشود و با اين مسير در حقيقت كثرت اديان ثابت نميشود بلكه كثرت پنداشتهها و باورهايي اثبات ميگردد كه در حكايت از حقيقت متعالي ديانت در همه ابعاد به نحوي ساختاري مشكوك و مرددّ هستند. اين مسير را بر مبناي نسبيت به معناي محدوديّت فهم به گونهاي ميتوان طي كرد كه باحفظ اصول و بنيادهاي مشترك اديان كثرت موجود بين آنها را نيز تبيين و توجيه كند.دين ساحتها و ابعاد و يا مراتب مختلفي دارد، و كثرت در هر يك از آنها بر مبناي نسبيت به معناي محدوديت به گونهاي خاص تبيين ميشود. مرتبه نخستين مربوط به ذات و حقيقت دين درنزد خداوند سبحان است. دومين مرتبه مربوط به انبياء و اوليائي است كه دين را بيواسطه و يا با وساطت فرشتگان از خداوند سبحان دريافت مينمايند و به ديگران نيز ابلاغ ميكنند. سومين بعد در قلمرو آگاهي علم آدمياني واقع ميشود كه با هدايت عقل، پيام دين را از انبياء و رسولان خداوند دريافت ميكنند. دو مرتبه اخير به طور كلي در قلمرو آگاهي و علم انسانها واقع ميشود. چهارمين مرتبه در حوزه عمل و رفتار افراد است دين از طريق فهم و آگاهي به افق عزم، جزم، اراده و عمل افراد وارد ميشود و از اين طريق به پنجمين ساحت و سطح يعني به عرصه حيات و زندگي اجتماعي گام گذارده و در قلمرو و فرهنگ، جامعه و تاريخ، بروز و ظهور مييابد.الف: حقيقت دين
دين در نزد خداوند سبحان متن اراده تشريعي او است و اين اراده كه در قبال اراده تكويني خداوند است از آن جهت كه به حق تعالي منسوب است يك حقيقت واحد است و در آن تكثري نيست. اِن الدّين عنداللّه الاسلام2 يعني دين در نزد خداوند سبحان اسلام است. اين دين واحد از آن جهت كه به موضوعات مختلف تعلق ميگيرد. و مسير سعادت و تكامل انسان را به حسب آنها تبيين و ترسيم ميگرداند به كثرت منتسب ميگردد.اراده تشريعي خداوند سبحان از اين جهت نظير علم اوست. علم الهي يك حقيقت نوراني واحد است كه به حسب معلومات متكثر و بينهايت خود و از جهت كثرتي كه ارائه ميدهد، به كثرت متصف ميشود.كثرتي كه حقيقت دين به حسب راهبري و راهنمايي در عرصههاي مختلف حيات و زندگي بشر نظير عقايد، اخلاق و احكام مربوط به اعمال و رفتار فردي و اجتماعي پيدا ميكند، از اين قبيل است. اين نوع كثرت در حقيقت به حقيقت و ذات دين يعني به اراده تشريعي خداوند باز نميگردد بلكه به موضوعاتي باز ميگردد كه دين نظر به آنها ميدوزد، مانند كثرتي كه نور در اثر تابش به اشياء مختلف پيدا ميكند، نور در اثر تابش به اشياءگوناگون به تناسب محل و موضوع خود شكل و شمايل و گاه رنگهاي متفاوتي پيدا ميكند. اراده تشريعي خداوند به حسب اشيايي كه متعلق اراده هستند، احكام و صورتهاي متعددي پيدا ميكنند. مردم عصرها و نسلهاي گوناگون به دليل استعدادها و توانها و شايستگيهاي متفاوتي كه دارند. از احكام خاصي بهرهمند ميشوند و اين احكام به صورت شرايع متعدد ظهور و بروز مييابند.كثرتي كه بدين ترتيب در متن اراده و هدايت تشريعي خداوند پديد ميآيد. منافاتي با وحدت مستقر در متن اراده الهي ندارد.ب: آگاهي انبياء و اولياء
كثرتي كه در دومين ساحت يعني در محدوده آگاهي انبياء و اولياء وجود دارد، كثرتي است از نوع كثرتهاي طولي و عرض است، آگاهي انبياء از اراده تشريعي خداوند از طريق وحي و الهامات الهي است. وحي در كنار عقل يكي از دو منبع معرفتي ديانت است اين دو منبع در طول يكديگر قرار دارند چندان كه وحي را عقل قدسي و ياالهي نيز ميدانند، معرفت و حياني نوعي متعالي از معرفتي حضوري و شهودي است. در اين نوع معرفت بنده دراثر قرب نوافل و فرائض به رغم محدوديتي كه دارد، فاني در افعال و صفات الهي ميشود، به گونهاي كه از زاويه وجود خود هدايت و ارشاد الهي را ارائه ميدهد. پيام آوران انسانهايي هستند كه در نخستين گام با امداد الهي از عالم كثرت به نشئه وحدت سفر ميكنند، آنان پس از ملاقات الهي به سير در اسماء و صفات او ميپردازند و در سومين حركت به اذن و فرمان او سفر مجدد خود را به سوي خلق آغاز ميكنند، و در اين سفر سير آنها بالحق است. چندان كه جز كلام و پيام خداوند، چيزي را اظهار نميدارند. آگاهي، علم، اظهار و بيان و بلكه گفتار و كردار در سفر سوم و همچنين در سيري كه از آن پس در بين خلق در معيت حق انجام ميدهند معصوم و مصون از: خطا است، پيام آوران در همه حالات و سكنات خود اراده و خواست تشريعي خداوند را اظهار ميكنند و به بيان ديگر بين اراده تشريعي و تكويني خداوند سبحان در اعمال و گفتار انبياء و اولياء الهي فاصلهاي نيست. يعني واقعيت و وجود عيني آنها كه به اراده تكويني خداوند تحقق مييابد در متن مسيري است كه حق تعالي با اراده تشريعي خود براي انسانها مقرر ميدارد.كلام مستقيم خداوند
قرآن كريم در آيات فراوان از سير معنوي انبياء و يا از ملاقات آنان با خداوند و همچنين از معصوم و مصون بودن آنان از خطا خبر ميدهد، متفكرين مسلمان براساس همين آموزهها معرفت، آگاهي پيام و ابلاغ آنان را مصون از خطا دانستهاند. مولوي درباره قرآن كريم ميگويد:گر چه قرآن از لب پيغمبر است هر كه گويد حق نگفت او كافر است يعني قرآن با آن كه از زبان و لبان پيامبر شنيده ميشود چيزي جز كلام مستقيم خداوند نيست. به تعبير قرآن كريم، عبارات آن با آن كه عربي مبين و آشكار است از نزد خداوند علي حكيم نازل شده است. و نازل كننده نيز خداوند سبحان است؟ و در مسير نزول فرشتگان و روح آن را مشايعت كردهاند.اناانزلناه قرآنا عربيا لعلكم تعقلون3به درستي كه آن را قرآني عربي فرستاديم شايد در آن تعقل كنيد.و بالحق أنزلناه و بالحق نزل4با حق آن را نازل كرديم و به حق نازل شد.كتاب احكمت آياته ثم فصلت من لدن حكيم خبير5كتابي كه آيات آن استوار شد وسپس ازنزد خداوند حكيم ودانا تفصيل داده شد،و انك لتلقي القرآن من لدن حكيم عليم 6و به درستي كه تو قرآن را از نزد خداوند حكيم عليم دريافت ميداري. زبان ولسان عربي، حجابي نيست كه بيرون از دروازه اراده و خواست خداي سبحان قرار گرفته باشد وبه عنوان يك عامل خارجي در مسير نزول اراده الهي واقع شده باشد. كساني كه عبارات و كلمات را مانع و حجابي ميدانند كه بر اراده خداوند تحميل ميشود. اراده خداوند را محدود و مقيد ميگرد انند. زيرا آنان نميتواننداراده حق را در متن كلمات و عبارات نيز ببيند، اراده حق به دليل گستردگي شمول خود، همه آفاق را در مينوردد. و در هر جا به هر صورت كه مشيت او تعلق گيرد ظهور مينمايد. بنابراين كلمات قرآن، در متن اراده الهي قرار دارند، و همان نوري هستند كه تا افق فرهنگ و فهم بشر نازل شده است.كلام و پيام خداوند هنگامي كه از طريق روح فرشتگان و از مسير قلب به زبان و بيان انبياء ابلاغ ميستود در قالب و پوشش فهم، آگهي ويا عناصر فرهنگي و قومي آدميان، پوشيده و پنهان نميشود.تا آن كه نسبيت فهم و مانند آن نتيجه گرفته شود پيام الهي هنگامي كه به وساطت رسولان ابلاغ ميشود. عرصه فهم وآگاهي آدميان را به نور خود روشن كند، يا ايها الناس قد جائكم برهان من ربكم و انزلنا اليكم نوراً مبيناً. اي آدميان برهاني از ناحيه پروردگار شما آمد و ما به سوي شما نوري آشكار كننده فرو فرستاديم.مراتب انبيا:
احكام و قواعد فوق مختص به قرآن و يا زبان عربي نيست. خداوند هر رسولي را با زبان قوم او فرستاده است. و ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه ليبيّن لهم.7 ما هيچ رسولي را جز به زبان قوم او نفرستاديم تا براي آنان آشكار كند. آگاهي و علم انبياء نظير ذات آنان نامحدود و نامتناهي نيست، و محدود و مقيد ميباشد، و به همين دليل با آن كه همه آنان در مراحل تقرّب از خود فاني شده و از علم الهي بهره ميبرد. و لكن آگاهي و دانش هر يك به تناسب استعداد و شايستگي اوست. قرآن كريم به تفاوت انبياء و مراتب و مدارج آنان نيز اشاره كرده است: و تلك الرسل فضلنا بعضهم علي بعض، منهم من كلم اليه و رفع بعضهم درجات و آتينا عيسي بن مريم البينات و ايدناه بروح القدس.8 برخي از اين پيامبران را بر بعضي برتري داديم. با بعضي از آنان خداي متعالي سخن گفت و بعضي ديگر را مراتبي برتري بخشيد و عيسي بن مريم را نشانههاي آشكار كننده داديم و او را به روح القدس تأييد كرديم.تفاوت و امتياز وحيها و آگاهيهاي انبياء كه از اين طريق پديد ميآيد، تفاوتهاي طولي و عرضي است و در آگاهي آنان تكثر مقابل و رو يا روي يافت نميشود، زيرا تكثر مقابل روياروي در اثر شتابزدگي، خطا و اشتباه پديد ميآيد و دانش انبياء چيزي جز ظهور علم و آگاهي خداوند نيست، و از خطا مصون و محفوظ ميباشد.هر يك از انبياء به تناسب سلوكي كه داشته است به بخشي از اراده تشريعي خداوند سبحان آگاه ميشود و از آن بخش، مقداري كه را بر مسئوليت و رسالت او گذارده شود، ابلاغ مينمايد. پس هر پيامبري در همه حال كلام و پيام خداوند را ظاهر ميگرداند و كثرتي كه در پيام آنها وجود دارد اولاً: مربوط به مقدار سعه وضيق آگاهي آنهاست. و ثانياً: مربوط به چيزي است كه از آن خبر ميدهند.انبياء تنها متن اراده تشريعي خداوند را آشكار ميكنند و كثرتي كه در پيام تشريعي خداوند است. مربوط به اموري است كه اراده به آن تعلق گرفته است. هر پيامبري بخشي ازآن اراده واحد را كه مربوط به قوم خود اوست اظهار ميكند و به همين دليل در پيام انبياء با آن كه كثرتي از اين ناحيه پديد ميآيد، اختلاف و تهافتي نيست. بلكه همه آنان اصول مشتركي را اظهار ميدارند، و شرايع يكديگر را نيز كه نسبت به شرايط مختلف از ناحيه خداوند سبحان وضع شدهاند، تأييد ميكنند، هيچ پيامبري ديگري را تكذيب نميكند، هر يك از آنان انبياء قبل از خود را تصديق كرده و به آنچه كه پس از او بيايد بشارت ميدهد و قرآن كريم درباره حضرت عيسي عليه السلام ميفرمايد:و اذقال عيسي بن مريم يا بني اسرائيل اني رسول اللّه اليكم مصدقاً لما بين يديد من التوراة و مبشراً برسول يأتي من بعدي اسمه احمد.9و هنگامي كه عيسي بن مريم گفت: اي بني اسرائيل من فرستاده خداوند به سوي شما هستم ،آنچه پيش روي من از توراة است تصديق ميكنم و به پيامبري كه پس از من ميآيد و نام او احمد است بشارت ميدهم.1. جان هيك: مباحث پلوراليسم ديني، «فلسفهاي از پلوراليسم ديني، ص 73.
2. آل عمران / 19.
3. يوسف/2.
4. اسراء/105.
5. هود/1.
6. نحل /6.
7. ابراهيم / 4 ـ 1.
8. بقره/253.
9. صف/6.